خاطراتم از شهیدان و بزرگان داراب‌کلا

خاطراتم از شهیدان و بزرگان داراب‌کلا قسمت ( ۱ ) به نام خدا سلام. خاطره‌ام را از شهید حجت‌الاسلام آق سید جواد شفیعی دارابی فرزند مرحوم آق سید اسدالله ذاکر و مؤذن محل آغاز می‌کنم. سبب این کار خواهر گرامی‌ام زینب‌سادات شفیعی خواهر گرانقدر آن شهید شد. خاطره از آق سید جواد برای هر داراب‌کلایی جذَبه دارد؛ زیرا به تعبیرم او نمادِ نغمه‌ی داراب‌کلا بود، نوحه‌ی «پیامِ کربلا قیام است، قیام است»ش، که با آه و اشک از حلقومش بیرون می‌جهید، هنوز در گوش و جان مردم، طنین دارد. او روحانی‌یی بود دست به کلاسِ تدریس؛ جوان می‌پَروَرانید، قرآنی، حدیثی، انقلابی، اخلاقی بار می‌آوُرد. خود خُلقی افتاده داشت و از دانش برای نشر در قلب جوانان بهره‌ی وفور برخوردار بود. مردمی‌بودن و خاکی‌زیستش وی را مهیای خدمت به مردم نگاه می‌داشت. نمونه این که: شبی به من -نگارنده- گفت "آق ابراهیم فردا ساعت ۹ پیش قهوه‌خانه‌ی کِل‌حوّا اسحاق باش، من از ساری با نماینده‌ی جنگلبانی می‌آم محل که با هم برویم بازدید زمین فوتبال سَردِه" جاده‌ی اوسا - مُرسم. که چه کند؟ برای ثبت، آن را تملُّک قانونی کند و به اصطلاح فقهی و حقوقی حیازت. آمد و آن روز، رفتیم. شاید -حتی به‌یقین- فقط به خاطر اخلاقی که او آن روز -مثل هر روزش کار زد- دلِ نماینده‌ی جنگلبانی ساری را نرم کرد و زمین زیبای آن جا را که با انبوهی از درختان لَرگ، انجیلی، اوجا و توسکا پوشانده بود، به نفع فوتبال برای جوانان و میانسالان آن مسیرِ سه روستا تثبت کرد. آن روز سیدجواد -که سخاوت شاکله‌اش بود- میان همان دَره‌دِله‌ی (=رودخانه) سَردِه کباب داغ هم به ما خوراند. روحش شاد. جزئیات هم داشت.

 

 

پیکر شهید حجت‌الاسلام

سید جواد شفیعی دارابی

 

  

رفقا در دهه‌ی شصت

 

سالی هم -به گمانم ۱۳۵۹ بود- ۲۲ نفر یا کمتر از رفقا با یک مینی‌بوس محل -که یادم نیست راننده‌اش کی بود- که کیب تا کیب آن، قُنجولوک‌زده (=فشرده) نشستیم، رفتیم جماران دیدار حضرت امام. مسیر جماران را لابد آگاهین، سربالایی تندی دارد، عین بلندی "موزی‌لَت" بالمله به "تَشی‌لَت" که باید بخشی را پیاده رفت. جماران را ادامه ندهم داستان دارد. شب، میدان آزادی روی چمن‌ها خوابیدم. گیر نمی‌دادند قبلا". صبحش رفتیم قم با همان جمع و همان مینی‌بوس. با شهید سید جواد هم دیدار کردیم. عکسی که از آلبوم شخصی‌ام انداخته و گذاشته‌ام که تعدادی از ما را نشان می‌دهد به دور شهید شفیعی در میدان ۱۵ خرداد کنار حرم حضرت معصومه س حلقه زدیم. او دستش همیش یا کتاب بود یا روزنامه یا مجله یا دفترچه که این جا هم هست ولی در دوربینی که آق سید علی اصغر در صحنه انداخت پیدا نیست. حاضرین در تصویر را معرفی می‌کنم > از راست: مرحوم اصغر رنجبر. شهید ناموَر حجت‌الاسلام آق سید جواد شفیعی. مصطفی آهنگر. اکبر آهنگر حاج موسی که در لسان ما اکبرعمو است و به طنز و طعنه در محل هم به این جمع می‌گفتند: "گروه اکبرعمو". دو نفر ایستاده: راست سید عسکری  شفیعی و سمت چپ هم این بنده.

 

شبی هم که سیدجواد شهید شد رفقا (من، یوسف، سید علی اصغر و برادر سید عسکری) رفتیم شناسایی که ببینیم پیکر پاکش تطبیق دارد. دیدیم که آری. آن شب وقتی نایلون از رویش برداشتیم گویی نور بر ما تابیده بود، از بس زیبا، آرام، خوشگل و جذاب خُفته -بخوانید: زنده‌تر از زندگان- بود؛ به تعبیر من غَرقه‌ی خون بود چون مُرادش امام حسین ع در قتلگاه، که سینه‌اش مالامال از نوحه و مرثیه برای حضرت سیدالشهداء ع بود و ۷۲ تن یارش. این عکس او در کفن و قبرش، جلوِ دیدِ آلبوم من هست همش. یادم است متنِ مراسم سید جواد را با چیزهایی که سید عسکری ازو در ذهن داشت به من القا می‌کرد، نوشته بودم و کتابچه‌ی زندگی‌اش را نیز این بنده نوشت که هنوزم آن را دارم. لابد این کتابچه در بیت شریفِ شهید همچنان باقی هست. سوگند گرچه نمی‌شود هر بار خورد، منع‌ایم در دین، اما حقیقتا" حاضرم سوگند خورَم که سید جواد اول، نور شد بعد درخشش شهادت روحش را به امانت و ملاء اعلا و عالَم بالا بُرد، زیرا خود انسانی والا بود. همان حرفی که شهید حاج قاسم سلیمانی فرمود: تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی. شهدای روستای ما و مُرسم و اوسا و همه جا، نور واحدند. با آن نور بر تاریکی می‌توان غلبه کرد که همه، معمولا" تقریبا" وصیت کردند "امام را تنها نگذارید". امام نه یعنی فقط حضرت امام رحمت الله، بلکه در هر مرحله از انقلاب، یعنی امامِ حی و حاضر و رهبر و رَهنُما. روی همین اصلِ وصایت شهیدان و شناخت شخصی‌ام هست که بنده از زیر بیرَقِ ولی فقیه زمان حاضر نیستم بیرون بیفتم، منتقد هستم، اما معتقد. شهداء ما را به این امر خوانده‌اند. بنویسم هفتاد منَ می‌شود. خیلی ناگفته دارم. نمی‌گویم، خصوصا" از سینه‌ی دردمند شهید شفیعی دیار ما. او هرگز یک روحانی "مُهین" نبود یعنی توهین نمی‌کرد. وارد این مقوله شدم تا بدهی‌ام به شهیدان را ذرّه‌ای ادا کنم. خدای جل و علا مَصون کناد بیت شریف این شهید را از گزند و رخداد مَهیب. >| ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ |< دامنه.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2294