دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
موضوع
آرشبو
پسندیده

۳۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چهره ها» ثبت شده است

  

 

سردیس شهیدان سلیمانی و ابومهدی. دانشگاه بصره

 

 

سنگ قبر حاج قاسم

 

 

دست‌نوشته‌ی حاج قاسم: «داروی درد من شهادت است.»

 

نذر    

 

نکته‌هایی از رفتارهای اخلاقی شهید سلیمانی

در کتاب: «فقظ برای خدا»

 

   

 

(منبع)

 

 

شهید حاج قاسم سلیمانی با دیدن تصویر بانویی که

قاب عکس پنج شهید عزیز خود را در دست دارد، گفته بود:

«من وقتی این تصویر را دیدم، خیلی تکان خوردم؛ این تصویر باید

در تاریخ ملت ایران و جهان در همه‌ی قلب‌‌ها و چشم‌‌ها حک شود» (منبع)

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. درباره‌ی جنبه‌های مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکته‌ای می‌نویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.

 

یکم: در بیانیه‌ی «مجمع مدرسین و محققین حوزه‌ی علمیه‌ی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزه‌ی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال می‌دهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.

 

 

دوم: ترتیب‌دهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجت‌الاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوه‌ی مرحوم آیت‌الله خوئی (مسئول مدرسه‌ی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمی‌گویم فقط می‌خواستند از وزن و نقش بی‌بدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمی‌توان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.

 

سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلی‌گویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.

 

چهارم: کاش هر دو، یا دست‌کم یکی از آن دو، از سر آموزه‌ی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیری‌ها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد می‌کردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهایی‌بخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بی‌حد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و‌ مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوش‌بین بودن چندان هم آسیب‌زا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.

 

پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض می‌کنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط می‌دارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من می‌شناسم با حرف حل نمی‌شود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امین‌پور در سروده‌ی انتظاری انتقادی‌ اخیرش: بیشتر بخوانید ↓

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

این متن به تنظیم و آرایه‌ی دامنه: نگاهی به زندگی خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی‌ترسیدم» از انتشارات «مکتب حاج قاسم». حقیقتاً خواندنی، آموزنده، عبرت‌انگیز، خاکی و خودمونی، و با ادبیات پاک مرد پارسا و پرواپیشه و اُسوه:

 

«عشیره‌ی ما را خواهرم هاجر می‌شناسد. او در علم نسَب‌شناسی طایفه، اول است. بنا به قول تمام بزرگان، جد  یعنی پسر قربان، به اتفاق برادرش که بنا به قولی برادر مادری بوده‌اند و بنا به قول دیگری از بزرگان منطقه‌ی فارس، معلوم نیست که آخرش تبعید شده‌اند یا نه بنا به دلایلی مهاجرت کرده‌اند. آنان از نی‌ریز فارس به سرچشمه‌های هلیل‌رود می‌آیند. این رود از سرچشمه‌های ارتفاعات بالای ۳۵۰۰ تا قریب ۴۰۰ متری شروع می‌شود و طی مسافت بیش از ۳۰۰ کیلومتر، به دریاچه‌ی جازموریان در انتهای استان کرمان و ابتدای مرز بلوچستان می‌ریخت. پس از سکونت، تمام سرزمین‌های اطراف این رودخانه را از ابتدا تا شعاع ۱۵ تا ۲۰ کیلومتر تصرف می‌کنند.

 

«از چیزی نمی‌ترسیدم»

 

میرقربان چهار پسر به نام‌های ولی، محمد، حسین و ابراهیم داشت و یک دختر که او را به شخصی به نام علیداد می‌دهد. این چهار پسر، هر یک، طایفه‌ای را به مرور شکل می‌دهند که در درون هر طایفه‌ای، تیره‌ای از پسرهای آنان شکل می‌گیرد؛ لذا ایل «سلیمانی» از میرقربان چهار طایفه‌ی پسری و یک طایفه‌ی دختری را شکل می دهد که هم اکنون به همان نام خوانده می‌شوند: محمدی، حسینی، ابراهیمی یا امیرشکاری، مش‌ولی، علیدادی.

 

پدر و مادر من از دو تیره زارالی هستند که از مش‌ولی است. پدرم از طایفه‌ی ابراهیمی و مادرش از طایفه‌ی لری است. تیره‌ی من طولی و عرضی، در ریشه و خویشاوندی به این شکل است. بنا به دلایلی، ابراهیمی‌ها از املاک بیشتری برخوردار بوده‌اند. البته پدرم، به مرور در زمان پدرش، برخی از املاک خود را می‌فروشد و آرام‌آرام در درون طایفه سه طبقه شکل می‌گیرد. طبقه‌ی حاکم خان‌ها بودند که پس از فوت میرقربان، هر خانی بزرگ ایل سلیمانی محسوب می‌شده است. شخصی بود به نام گرامی‌خان که بعد از او، چند پسر به نام محمدعلی‌خان، حسین‌خان، سیف‌الله‌خان، احمدخان و ولی‌الله‌خان بوجود آمده است. اقوام پدرم از تیره‌ی ابراهیمی‌ها، لشکرخان و ... بودند.

 

البته به دلیل ریشه‌های فامیلی، من در دوره‌ی حیات خودم از خوانین، فساد خاصی ندیدم. عموماً شکایات و حل اختلافات و حمایت عمومی طایفه و رابطه با حکومت را عهده‌دار بودند و املاک فراوانی داشتند؛ ازجمله یکی از بهترین ملک‌های آنان دست پدرم بود و پدرم هم، به دلیل همان وراثت فامیلی خود و مادرم، سهمی در این املاک داشت. مادرم دختر اسدالله و مادرش زهرا هر دو از تیره زارالی بودند...

 

اما ذکر نسبت‌های مادرم: علی‌الظاهر پس از مراسم خواستگاری، مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در می‌آید.  معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول می‌کشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج می‌کنند.جهانگیر نقل می‌کند: «در روز عروسی پدرت او سوار بر شتر بود. شتر در رفت و فرار کرد و داماد هم سوار بر آن! پس از مدتی توانستند شتر را که داماد بر پشت آن سوار بود، بازگردانند.» در دوران اول زندگی مشترک وی گفت پدرم زندگی خیلی فقیرانه‌ای داشته است؛ اما آرام‌آرام صاحب دام‌هایی می‌شود به‌نحوی که بعضی وقت‌ها یک یا دو چوپان داشته است .اولین ثمره‌ی زندگی آن‌ها دختر می‌شود و به دنیا می‌آید، به نام سکینه که در سن سه سالگی به دلیل سیاه‌سرفه فوت می‌کند. پس از مدتی کوتاه، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال هزار و سیصد و سی و پنج به دنیا آمده‌ام...

 

 

...

 

بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم این‌که فصل کوچ ما بود. به محض این‌که نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل  ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تنگل: جنگلی تنُک با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن می‌شد. و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. دره‌ی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بندر که از شدت درهم‌تنیدگی درختان گردو، آفتاب داخل آن‌ها نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه‌ی کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربه‌فلک‌کشیده‌ی باغ، سایه‌ی بسیار بزرگی درست می‌کرد. مادرم پلاس را لب جوی آب می‌زد و جغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاه‌ی ما عبور می‌کرد، صفایی می‌داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد. بیشتر بخوانید ↓

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

خلاصه‌ای از نامه که تکان‌دهنده است و آموزنده: «دخترم... من دیدم هر کس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم می‌آموزد و دیگری علم می‌آموزاند. یکی تجارت می‌کند، کسی دیگر زراعت می‌کند و میلیون‌ها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می‌بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است، انتهای آن‌ها کجاست، فرصت من چقدر است و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می‌مانند و می‌روند... اما همه می‌روند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق‌شده و چند خانه و چند ماشین. اما آن‌ها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد... دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرض‌های صعب‌العلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده‌ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنــم؛ هرگز نمی‌خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرّج شــدن خوشــم نمی‌آمد. من کلمه زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی‌خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی‌دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوند باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گنده‌گویی است و بار خورجین را سنگین می‌کند.

 

عزیزم... من اگر سلاح به دست گرفته‌ام برای ایستادن در مقابل آدمکُشان است نه برای آدم کُشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می‌بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه‌ مظلوم که ناقابل‌تر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت‌زده بی‌پناهی که هیچ مَلجئی برایش نیست، برای آن زن بچه به سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می‌جنگم. عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم، شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می‌کنید. چه کنم برای آن دختر بی‌پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می‌توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا مانده‌ام. دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم؟ بی‌خیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم...»

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

پست ۷۸۵۸ : به قلم دامنه: به نام خدا. کتاب «در خیمه‌ی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافی‌ست؛ از رازهای پشت پرده‌ی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسنده‌ی کتاب- در «سایه‌ی قذافی» کار کرده‌اند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «باب‌العزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمه‌ای قذافی) و «آنچه در آن خیمه می‌گذشت» را می‌دانستند. و به شیوه‌ی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی می‌گرداندند.

 

باری! کتاب «کشف قصه‌ی مردی»‌ست که مرموز و یکّه‌تاز می‌زیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و همان‌دم کشته شد که نویسنده‌ی این اثر مصاحبه‌ای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده می‌شد تا قصه‌ی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»

 

نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم می‌گوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعه‌ی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتاب‌هایی ازین‌دست را برای مطالعه از دست نمی‌دهم؛ چنان‌که در سال‌های پیشین، قصه‌ی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدام‌حسین را خوانده‌ام. حالا این کتاب در خمیه‌ی قذافی هم خوراک خوبی‌ست برای خواندن و خواستن و خوب‌زیستن که به فارسی نیز برگردان شده‌است؛ به ترجمه‌ی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمی‌کنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت درباره‌ی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکه‌ی تاریخ!

 

کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلاب‌شان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره می‌شد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کم‌نظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بی‌نظیر مردم در رفراندوم (=همه‌پرسی)، در همان ماه‌های آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاست‌ورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونه‌هایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرف‌های سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود می‌شنیدند و می‌خواندند و می‌خواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:

ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟!

جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟!

 

در ادامه زیر، به بخشی از مطالب مهم و خواندنی کتاب اشاره شده است:

 

متن نقلی: (نقل مطالب لزوماً به معنای تأیید مندرجات نیست)

«عصری‌شدن، مستلزم معرکه‌ای گسترده است که مسلماتی را زیر سوال می‌برد که در سایه آن متولد شدیم و پیش از این جرأت نداشتیم آن را به چالش بکشیم. هیچ توجیهی برای مقایسه [تحولات جهان عرب] با روند تحولات «اروپا» وجود ندارد، زیرا میان ما و آنها، انقلاب «فرانسه» و انقلاب صنعتی و جدایی کلیسا از دولت و افکار فلسفه «آلمان» و تاکید آن بر رابطه متن با زمان نوشتن آن و حق مقدس نقد و تصمیم و سوال، قرار گرفته است... «عبدالسلام جلود»، یک دهه پیش از انقلاب، دانش آموزی بود که به خاطر شرکت در یک تظاهرات بازداشت شده بود. همان روز یک زندانی دیگر به نام «معمر قذافی» به زندان آورده شد و به علت کمبود پتو، یک پتوی مشترک نصیب این دو شد و همین رویداد موجب آشنایی آنها با یکدیگر و آغاز سفر طولانی مشترکشان شد. این دو بعد از زندان، در نخلستانی در نزدیکی شهر «سبها» با یکدیگر دیدار کرده و بدین شکل، سنگ بنای تشکیلاتی مدنی با هدف سرنگونی نظام پادشاهی«لیبی» از طریق تظاهرات و اعتراضات نهاده شد. «قذافی» در سال ۱۹۶۳این رویای تغییر«لیبی» را نظامی کرد و با خط خود درخواستی بنام «جلود» برای پیوستن به دانشکده افسری نوشت. هیچکس «قذافی» را نمی شناسد، آنگونه که «جلود» می شناسد (منبع)

 

 

او را از دوران تحصیل که دانش آموزی پرشور و معتقد به اندیشه قومی عربی بود می شناسد و بارها میزبان او در منزل پدر و مادرش بوده است. او را با لباس نظامی و به عنوان مهندس توطئه می شناسد و سپس با او در نشستن بر صندلی قدرت همراه شده و او را آزموده است. اما روابط میان این دو مرد دچار عقبگرد شد، آن هنگام که «راهبر تاریخی» به سمت فردی سازی تصمیمات و اداره کشور بر اساس هوس‌های خود رفت. شرایطی که «جلود» را در معرض «اقامت اجباری» طولانی مدت قرار داد. سپس جدایی آشکار میان آنها هنگامی رخ داد که «قذافی» به قبیله و گروه کوچک بندگان و ترانه خوانان و طبل زنان خود رو آورد. «جلود» از انقلاب اخیر «لیبی» حمایت کرد و در اوت ۲۰۱۱ با کمک انقلابیون، خاک «لیبی» را ترک و با خروجش، این برداشت را تقویت کرد که نظام «قذافی» به پایان خود نزدیک شده است.

 

این متن گفتگوی من با «جلود» است.

 

∆ آیا این درست است که شما در آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی با هدف خرید بمب اتمی به چین رفتید؟

این قصه نادرست، ساخته «محمد حسنین هیکل» است. با این پیشنهاد به «چین» رفتم که با همکاری دو کشور امکان تولید سلاح اتمی برای ما فراهم شود. در حقیقت ما جوان و پر احساس و از این که اسرائیل سلاح اتمی دارد خشمگین بودیم. در «پکن» با «شوئن لای» نخست وزیر، و رئیس ستاد ارتش چین ملاقات کردم. «شوئن لای» برایم توضیح داد که چنین همکاری میان دو کشور، منوط به وجود بنیان‌های صنعتی و سطحی از پیشرفت تکنولوژیک است که «لیبی» از آن برخوردار نبود. به عبارتی دیگر او گفت موضوع سلاح اتمی، جدای از سطح علمی و فناوری کشور نیست. این دیدار در سال ۱۹۷۰ بود و در پرواز «پکن»، برای اولین بار «یاسر‌عرفات» را دیدم. باید با پروازی از «پاکستان» به «چین» می رفتم و در هواپیما همدیگر را دیدیم. دیدار «عرفات»، از «چین» علنی و رسمی و دیدار من سری بود. به همین سبب خبرنگاران در فرودگاه «پکن» منتظر «عرفات» بودند اما من مواظب بودم که هیچ کس از حضور و مأموریتم در «پکن» مطلع نشود. لذا به سرعت پرواز را ترک کردم و از چشمان استقبال کنندگان از «عرفات» و خبرنگاران رسانه‌ها دور شدم. بیشتر بخوانید ↓

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی. روزنامه‌ی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز (  ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفت‌وگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفت‌وگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه‌ی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»

 

«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

 

ازین‌رو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفته‌ی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»

 

درین گفت‌وگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح می‌کند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبه‌‌ی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزش‌های اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی می‌شود که «نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمه‌‌اش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.»

 

نقطه‌ی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنه‌‌ی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقت‌جویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.

 

 

احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی‌ است. او که دانش‌آموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، معتقد است اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمی‌توان میراث گذشته را در خدمت آینده قرار داد. در چنین شرایطی جامعه دچار گذشته‌گرایی شده و یا در پویش نواندیشی بی‌ریشه و تبار می‌شود.

 

گفت‌وگوی پیشرو در رابطه با بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه ایرانی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که آیا جامعه ایرانی با نوعی از هم گسیختگی ارزش‌های اخلاقی روبه‌روست و برای برون‌رفت از این وضعیت نیازمند چه راهکارها و اقداماتی است؟ اتفاقات اخیر چون رفتار نماینده مجلس با یک سرباز و … می‌تواند نشانگر چه ابعادی از وضعیت اخلاقی جامعه باشد و درنهایت قطع رابطه با گذشته می‌تواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود یا خیر؟ همواره از رسانه‌های رسمی نصایح کلی اخلاقی دریافت می‌کنیم، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسان‌ها، به‌شکل وحشیانه‌ای عدم رعایت دیگری به‌چشم می‌خورد. بنابراین بی‌اخلاقی اجتماعی و بی‌توجهی به رعایت حقوق دیگران از نوع رانندگی شهروندان گرفته تا رفتار نماینده‌ مجلس، نمود می‌یابد. بیشتر بخوانید ↓

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

 

نوشته‌ای از زنده‌یاد نادر ابراهیمی: منیع: اینجا

 

 

عکس‌نوشتِ شعر «اقبال خودت باش» از اقبال لاهوری

 

 

کنیسه یوسف آباد تهران

 

 

خودروی آقای خامنه‌ای در دوران تبعید

رهبری ۱۲ بهمن امسال بر مزار احمد قدیریان حضور یافت

 (منبع)

 

گردنه حیران

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگ‌آیت‌الله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که به‌آسانی رفو نمی‌شود. آن روحانی ساده‌زیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی می‌زیست، عالمی دوست‌داشتنی و به‌یادماندنی بوده است. امید است سیره‌ی مردمی و ساده‌زیستی و علوّ طبع و تزکیه‌ی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دست‌کم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درس‌هایی از عبرت و معرفت و علاقه‌مندی وجود دارد که نمی‌گذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

نکته‌هایی از رفتارهای اخلاقی شهید قاسم سلیمانی در کتاب:

«فقظ برای خدا»

 

 

 

شهید سلیمانی و حفظ قرآن

 

 

شهید سلیمانی و دغدغه‌ی رساندن غذا به رزمندگان

 

 

...

 

 

تصویر سلیمانی در خیابان‌ غزه فلسطین. و لشکر ۴۱ ثارالله کرمان

 

 

سردیس شهید سلیمانی در میدان جمهوری‌اسلامی مشهد

 

رونمایی از مجسمه‌ی شهید سلیمانی در برج میلاد

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. حجت‌الاسلام سید محمود دعایی -مدیرمسئول روزنامه‌ی اطلاعات- در گفت‌وگوی این روزنامه با دکتر ظریف،  (منبع) خطاب به آقای ظریف دو ادعایی مطرح کرده که معمولاً از زبان‌های چرب! برمی‌خیزد، نه از لسان کسانی که واقع‌نگر و منطقی‌اند. دعایی در ادعای اول مدعی شده «سردار سلیمانی از راهنمایی‌های شما [دکتر ظریف] الهام و بهره می‌گرفت... در تاریخ روابط خارجی، نظیر شما را ما نداشتیم». و در تملق مُحرز دوم مدعی شده: «به راستی محمدجواد ظریف در عصر ما یکی از اولیای الهی است»!

 

 

روزنامه‌ی اطلاعات

۶ بهمن ۱۳۹۹ 

 

سه نکته:

۱. برای آقای دعایی احترام و ارزش قائل بوده و هستم، اما شاگرد افلاطون، یعنی ارسطو می‌گفت بدین مضمون: استادم افلاطون را دوست می‌دارم ولی حقیقت را بیشتر. من هنوز هم فکر می‌کنم این حرف آقای دعایی ممکن است دخل و تصرف شده باشد. اما اگر این عین حرف وی باشد لاجرَم باید دو نکته‌ی دیگر نیز بگویم.

 

۲. شاید عادت دیرین دعایی، با دعایی امروزین آجین شده است. او در عصر تبعید امام در نجف اشرف -که در بیت امام خمینی بود- رادیویی علیه‌ی رژیم شاه راه انداخته بود. چنان جملاتی چاپلوسانه در مدح امام می‌بافت که روزی امام با شنیدن صدای آن، به وی شدیداً تذکر دادند تا دست ازین روش و بُت‌سازی بردارد. برداشت یا برنداشت را من نمی‌دانم! اما گویا آن عادت با او آمده است!

 

۳. آقای دعایی شش دوره‌ی پی‌درپی نماینده‌ی مجلس بود، اما فقط روی صندلی قرمز، جا خوش کرده بود و ملت در آن فراز و نشیب‌های عجیب و غریب، از زبان ایشان در مقام نمایندگی چیزی به یاد ندارد، جز یک سخن، که آن هم اهل فن می‌دانند آن روز پشت تریبون برای کی به آب و آتیش زده و مجلس را چرا متشنج کرده بود. بگذرم، که او عادتِ مألوف دارد گزاف را به تملق ادغام کند: «الهام» و «اولیای الهی»؛ اولی حرفی گزاف و دومی سخن تملق. ظریف در حد و اندازه‌ای نبود و نیست که کسی بخواهد غلو کند و بر فضای کشور دود بلند کند. او و رئیس شیک‌پوش او باید روزی در پیشگاه ملت جواب پس بدهند که با این ملت و انقلاب و فرصت چه‌ها که نکردند. بگذرم.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

انسان در نگاه بابا افضل

 
ای نسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی
وی آینه‌ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آن چه خواهی که تویی
 
 
 
 
 
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. هر چهار مصرع این رباعی پیامی رسا و روشن دارد. انسان، هم نسخه‌ی خداست، هم آینه‌ی جمال خدا. و تمام عالم در وجود انسان جمع است. پس؛ آدمی هر چه می‌خواهد از درون خود باید جست‌وجو کند. به فرموده‌ی پیامبر خدا (ص) و امام علی -علیه‌السلام- مَن «مَن‏ عرفَ‏ نَفسَهُ‏ فقَد عرفَ رَبَّهُ»؛ هر کس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت.
 
یادآوری: باباافضل کاشانی (درگذشته‌ی حدود ۶۱۰ قمری) فیلسوف و حکیم بزرگ ایرانی‌ست که در حمله‌ی سراسری چنگیز به ایران در سن کهولت بود. گفته می‌شود خواجه نصیر طوسی ریاضیات را نزد شاگرد باباافضل یعنی کمال‌الدین محمد حاسب خواند. یکی از ویژگی‌های باباافضل، ابداع (=نوآوری) اصطلاحات نوین فلسفی بود.
 
اشاره: یکی از انگیزه‌هایم در نوشتن این گونه‌ها پست‌ها، جدا از علایق شخصی به شعر، معرفی چهره‌ها و مفاخر و شُعرای ایران و پرداختن به مفاهیم ارزنده‌ی شعرها و نیز ایران‌شناسی است.
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

شهید علی کمالی

 

 

معرفی شهید: شهید علی کمالی نیروی اطلاعاتی کارکشته‌ی ایران. او یکی از عناصر اصلی شناسایی و پاکسازی خانه‌های تیمی سازمان تروریستی منافقین در سال‌های دفاع مقدس (از جمله خانه‌ی موسی خیابانی) بود که شخصیت «کمال» در فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز» الهام‌گرفته از این شخصیت است. انسانی رشید، شجاع، ایثارگر و ازجان‌گذشته. در عملیات‌های دارخوین، حصر آبادان، طریق‌القدس، بیت‌المقدس، رمضان، کربلا و والفجر ۱۰ حضور داشت. خطبه‌ی عقدش چندماه پیش از شهادتش توسط امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- خوانده شده بود اما در ۲۳ اسفند سال ۶۶ در سن ۲۵ سالگی در منطقه‌ی عملیاتی والفجر ۱۰ به شهادت رسید و به آسمان پر کشید. نامش جاودان باد.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. روحانی قدرتمندِ کادرساز. انا لله. درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آن‌که سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازین‌رو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. به‌درستی نمی‌توان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسه‌ی مصباح با آن‌که نماینده‌ی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجه‌ی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با این‌همه نمی‌توان دست به مطالعه‌ی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا می‌توان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریه‌های دینی و سیاسی مؤسسه‌ی وی به واقع نزدیک‌تر است یا آراء مؤسسه‌ی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمی‌گذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس می‌زنم مؤسسه‌ی اسراء آیت‌الله جوادی آملی جاذبه‌های عمومی‌تر و تخصصی‌تری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما این‌که خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامه‌ی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده می‌شوند.

 

 


مرحوم مصباح یزدی را می‌توان در پنج دهه‌ی مجزّا مطالعه کرد: از دهه‌ی ۵۰ تا دهه‌ی ۹۰. اما اوج او در دهه‌ی ۷۰ بود که حاضر شد دانش دینی و گرایش سیاسی خود را عمومی کند. سختی راه قم تا تهران را می‌پیمود تا هر جمعه «پیش از خطبه» سخن بگوید. عمومی‌شدن افکار ایشان موجب بازخوردهای متفاوت شد، زیرا پاره‌ای از نگاه‌های سیاسی وی، برای پاره‌ای گرایش‌ها، عجیب و شگفت می‌نمود و همین باعث می‌شد هم سبک مباحثه از حالت تخصصی به وضع عمومی درآید و هم انتقاد یا اعتماد را برانگیزاند. گاه هم از هر دو سو، فضای گفت‌وگو به تندی می‌گرایید. و این البته لازمه‌ی هر مباحثه‌ی جدّی می‌باشد و دور از انتظار نبود. چیزی که فضا را متشنج و تیره‌وتار می‌ساخت این بود تریبون عمومی نمی‌بایست یک‌طرفه واگذار می‌شد. مثلاً کسی نمی‌توانست از همان تریبون نمازجمعه پاسخ نظریات ایشان را بدهد. زمان به جلو آمد و ایشان -که توان «کادرسازی» بالایی داشت و ارادتمندان وی از او به عنوان رهبری معنوی خط و ربط می‌گرفتند- کم‌کم نقش خود را ژرف‌تر یافت و گاه در نبود رقیب قدَر در میدان، حرف او تمام‌کننده بود. چیزی که به ایشان صدمه‌ی شدیدی وارد کرد افتادن تمام قدرت در دست جناح متبوع و مورد حمایت و تأیید وی بود: دولت ۹ + ۱۰ و مجلس ۷ و ۸ و قوه‌ی قضاییه‌ی دوره‌ی ثلاث: مرحوم یزدی، مرحوم شاهرودی، آقای لاریجانی. (که اینک آقای رئیسی راه جدید و جدا از آن دوره‌ی ثلاثه را آغاز کردند) بلاخره، جامعه‌ی آن دوره، چونان «گوگرد» می‌توانست گُر بگیرد و گرفته بود. و سرانجام، دولت ۹ + ۱۰ ماهیتش برملا و بر همگان حتی حامیان روشن شد که افکار بیهوده دارند. گویا مرحوم مصباح دست‌آخر از آن فرد مأیوس و ناراحت شد و شاید هم برائت جست.
 
گرچه در دو دوره‌ی امام و رهبری پست‌های حکومتی و اجرایی و انتصابی به آقای مصباح واگذار نشد اما ایشان توانست از طریق چهره‌ی علمی و وزن بالایی که از خود بروز داده بود، گستره‌ای از سیاست و حوزه و حتی دانشگاه و نهادهای ویژه‌ی حکومتی را در تصرف خود داشته باشد. از او این انتظار رفته بود که جای بزرگان حوزه و فلسفه را پر کند، اما به نظر من خلأ مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری هرگز پر نشد. شاید تا دیرزمان هم نشود. آن دو قابلیت‌های ویژه‌ای داشتند که کمتر پیش می‌آید در دیگری نموّ کند. از زیبایی‌های انقلاب اسلامی ایران این است که علمایی با دیدگاه‌های متفاوت را در خود جای داده است. امید است این خاصیت از از آن ستانده نشود؛ مثلاً نگاه شود به همین سه نظر:
 
آقای مصباح می‌گفتند «رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌‌آورد؛ مقبولیت می‌‌آورد.» (منبع) اما امام خمینی معتقد بودند نه فقط مشروعیت، حتی «میزان، رأی مردم است»؛ و شهید سیدمحمدباقر صدر نیز به ایده‌ی پیشرفته‌ی «منطقة الفراغ» اعتقاد داشتند که امور آن به عهده‌ی مردم است، زیرا خداوند متعال در آن جاها تصریحی نکرد.
 
درگذشت آیت‌الله مصباح به‌یقین بر شاگردان و پیروانش -که با او خو گرفته، از وی آموخته و در دامان دانشش پرویده و زبده شدند- تألّم دارد، فقدان ایشان بر آنان تسلیت. با طلب رحمت و مغفرت. آمرزش همه دست آفریدگار مهربان است. همه، به سوی او بازمی‌گردیم: و انّا الیه راجعون.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

رهبری. سید حسن نصرالله. شهید سلیمانی

 

 

 

(منبع عکس)

 

 

جمله‌ای ناب از شهید قاسم سلیمانی: باید دیده نشویم

 

 

شهیدان: سلیمانی و ابومهدی المهندس

 

 

 

دست مطهر حاج قاسم

در محل جنایت آمریکا. و تشییع  در مشهد

 

 

شهید سلیمانی و سید حسن نصرالله

 

 

رهبری. شهید سلیمانی. سال ۸۴ . کرمان. کوه‌پیمایی

 

 

همه‌ی تقوای سلیمانی

 

به قلم دامنه. با یاد و نام خدا. پیامبر خدا -صلی الله علیه و آله- در باره‌ی مفهوم تقوا سخن مهمی دارند که گرچه بخش اول آن شیرین و حرکت‌آفرین است، اما به کاربستن بخش دوم آن حقیقتاً برای بشریت سخت و طاقت‌فرساست، مگر برای بزرگان و وارستگان و پارساسیان؛ هرچند راز زندگی حقیقی، همین است. و به نظر من، قهرمان ملت ایران و امت اسلام و مبارزان جهان یعنی «سرباز شهید» حاج قاسم سلیمانی یک نمونه‌ی بارز و تمام‌عیار از این نوع تقوا و پارسایی بودند، زیرا حیات او حیاتی طیّبه،آگاهی‌بخش و رهایی‌بخش بود و این را ملت، به‌خوبی در حق آن راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمت، گواهی و شهادت داده است. این بیان گوهربار رسول‌الله (ص) را تقدیم می‌نمایم: "همه‌ی تقوا این است که آنچه را نمی‌‏دانی بیاموزی و آنچه را می‌دانی به کار بندی." (تنبیه الخواطر: ج ۲، ص۱۲۰) (منبع)

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 

 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم
 
متن زیر -که در داخل همین پست جانمایی می‌کنم- نوشته‌ی امروزم در گروه روحانیون بوده که مرا هم از بدو تأسیس دعوت کردند و روزانه آنجا هم مطالب می‌نویسم. این پستِ امروزم برای آنجا بوده که انتشار یافته که اینجا هم درین صحن بازنشرش می‌هم. امید است وقت اعضا گرفته نشود:
 
 
یک نکته مربوط به حوزه
 
باسمه‌ تعالی. با تبریک میمنت‌روز میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- و فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان؛ نکته‌ای عرض می‌کنم:
 
متأسفانه این‌روزها هم، میان حوزه یک خوره‌ای افتاده که تا مثلاً می‌شنوند فلان مرجع یا عالم دینی یا دانشمند یا منتقدان یک سخنی گفته یا یک حرف بی‌ربط زده، شروع می‌کنند به بدترین هجوم و با بدترین واژگان. این سیره، از سیره‌ی حوزه بعید بلکه ابعد است. گمان نکنم اهل انصاف ازین شیوه‌ی شیوع‌یافته‌ی ناروا بی‌اطلاع باشند. سعه‌ی صدر حوزویان -که مرکز تخصصی پاسخگویی به شبهه‌ها و مسائل اسلام و مسلمانان و حتی مناسبات رفتاری آدمیان است- باید موج بزند و آکنده از خویشتنداری، متانت، حوصله، احتجاج و بردباری باشد. شاگردان امام صادق -علیه‌السلام- بیش از هر خصلتی از آن امام معصوم، باید به روی همگان -خاصه کسانی که دارای شبهه و مسئله هستند- بالی گشوده داشته باشند. و حتی با جاذبه‌هایی مؤثر، به روی منتقدان تبسّم عطوف بزنند و آنان را نرهانند، که آن امام و پیشوای صادق (ع) اُسوه‌ی چنین اخلاق و تفکری بودند. بی‌جهت نبود که آن‌همه شاگرد و دانشمند پرورش دادند. این را فقط جهت مسائل روز گفتم که لابد شاهد هستید اطراف و اکناف چه می‌گذرد. فرق نمی‌کند، از هر دو سوی راست و چپ، افراطی‌گری مهلک، همچنان نوج و جوانه می‌زند و قوت و قدر حوزه را چونان "خوره" می‌خورَد. با احترام اساتید ارجمند و فرهیخته.
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. نمی‌دانم «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» از کیست. اما منظور شاید این باشد طبع لطیف زن با روی خشن جنگ تناسب ندارد. درست هم هست الّا برای فرقه‌ی تروریستی رجوی که زنان را ابزار جنگیدن کرد.



اما بعد بپردازم به اصل مطلب. خیرالنساء صدخروی را «مادر جبهه‌ها» لقب داده‌اند که اینک به جوار رحمت حق پیوست. نان، کلوچه، کاموا. با همین سه قلم کالا، پشتیبان غذا و پوشاک بود برای جبهه‌ها. وقتی کلوچه‌ها را برای جبهه بسته‌بندی می‌کردند، دختران روستا با کاغذ و خودکار برای رزمندگان یاداشت می‌گذاشتند، خیرالنساء با شوخ‌طبعی به دختران می‌گفت بنویسید: "فقط به شهادت فکر نکنید، ان‌شاءالله جنگ تمام می‌شود ما منتظریم به خواستگاری‌مان بیایید.» دختران جوان چهره‌ی‌شان گُل می‌انداخت با این شوخی خوب خیرالنساء. و خیرالنساء می‌گفت وقتی رزمندگان برگشتند به آنها خواهم‌گفت که دخترِ غریبه! نگیرند، بیایند از خودمان زن بگیرند. یاد این مادر جبهه‌ها جاودان. من جبهه که بودم دستم از آن کلوچه‌ها با آن نامه‌ها نرسید وگرنه ممکن بود به "صدخَرو" با سر می‌رفتم!

 

 

روستای صدخرو

 

 

(روزنامه‌ی قدس. ۲۲ آذر ۱۳۹۹)
 

لابد صدخَرو را دیده‌اید، من بارها از آن عبور کردم. روستایی‌ست از شهرستان داورزن خراسان رضوی. از سمت شاهرود وقتی کاهک و مزینان -زادگاه مرحوم دکتر علی شریعتی- را به سمت مشهد مقدس، رد کردید، می‌رسید به صدخرو در ۵۵ کیلومتری سبزوار (همان «بیهقِ» ابوالفضل بیهقی). صدخرو یعنی: جای بهشت. سقف باغ. قنات تقسیم. خَرو هم مخفف خروار است. هندوانه‌ی صدخرو که محشره! بیشتر بخوانید ↓

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. پیروی و داوری. کمی درباره‌ی مرحوم آیت‌الله شیخ محمد یزدی. علمای دینی پیروی و داوری می‌شوند؛ یا پیروی محض، یا پیروی مشروط، یا داوری محض یا داوری مشروط. داوری مشروط در اینجا به معنای تیره‌وتار ندیدن است.


می‌شناسیم شهروندانی را که نسبت به این عالم مبارز داوری مشروط داشتند، چون افکار و رفتار ایشان در آنان نه جذَبه‌ای آفرید و نه اقناعی. البته داورِ کل فقط خداوند یکتاست، اما نمی‌توان مردم را نیز از داوری‌های ضرور پرهیز داد. خصوص نسبت به کسانی که امورشان در دست آنان به امانت سپرده شده است.
 

پیروان ایشان لابد دلایلی موجّه داشتند که به دورش حلقه می‌زدند و اینک نیز در فقدانش دست به ستودن خوبی‌های وی می‌زنند. این متن منکر وجه مثبت ایشان نیست، و برایش از درگاه ربوبیت، رحمت و آمرزش و بخشش می‌طلبد. اما نگاه یا نگاه‌های دیگری هم نسبت به وی وجود داشت که بی‌آنکه شائبه‌ای در آن باشد، می‌توان در زیر به آن پرداخت:

او عالم دعوایی بود. چون شخصیت عصبانی و تندخویی داشت زود با دیگران درگیر می‌شد. اگر شماره شود، زیاد وقت می‌برَد: دعواهایش با مراجع مثل:  مرحوم منتظری، مرحوم صانعی، شبیری زنجانی. با روحانیان مثل:  مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی. ادبیات این دعواها در نامه‌ها و سخنان وی کاملاً محرز است و موج می‌زند.


پاسخگو نبود. با آن‌که در نظام و حوزه‌ی علمیه پست‌های انتخابی و انتصابی داشت، خود را پاسخگو به مردم نمی‌دید. معمولاً تحکُّمی حرف می‌زد. مثلاً در خطبه‌ی نمازجمعه‌ی تهران روزنامه‌نگاران را از روی تصغیر روزنامه‌چی‌ها ! خطاب می‌کرد، بر وزن مثلاً ارّابه‌چی. البته با پوزش از ارّابه‌داران محترم.


رواداری نداشت. برخورد مشمئزکننده با آن زرتشتی یزد که با رأی مسلمانان و سایر مردم آنجا به شورای شهر راه یافت، فضای مناسبی برای نظام نیافرید. ساسانیان هم نمی‌گذاشتند سایر مردم حتی در کسب دانش تساوی داشته باشند با موبدان. اینک ایشان همان فکر را علیه‌ی یک زرتشتی هم‌وطن به‌کار گرفت که بازخورد منفی شدیدی آفرید.


در دوره‌ی ریاستش بر قوه‌ی قضاییه ناگواریی‌های فراوانی رخ داد که حتی کار به تظلّم هم نکشید. و او هرگز بابت آن‌همه قصور و تقصیرها که قوه را «ویرانه» تحویل داد، از ملت پوزش نخواست و در هیچ جایی بازخواست نشد، به‌جز در افکار عمومی. مگر می‌شود انسان ممکن‌الخطایی در رأس یک قوه باشد اما هرگز خطایی نکند! ایشان حتی پیش‌داوری‌ها هم داشت.


تاب سیاست‌ورزی را نداشت. زود گرم می‌افتاد که در چنین حالتی منطق به درگیری با الفاظ معاوضه می‌شود. سیاست، مانند قبله‌ی نماز نیست که وقتی صلات را بستی دیگر نتوانی سر بجُنبانی و و رُخ از جهت کج کنی. قبله‌ی سیاست با قبله‌ی نماز فرقش از فرش است تا عرش. داستانِ سیاست به راستانی چونان راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمتی همچون شهید مظلوم بهشتی نیاز دارد که تابِ جنبش و جَست‌وخیز و جُنب‌وجوش و پرّش و پویندگی نسل هم‌عصر خود را داشته باشند و مردم را به خفقان فرا نخوانند. مرحوم شیخ محمد یزدی درین عرصه، فردی کم‌طاقت بود و حتی آنجا که بر حسب قانون می‌بایست جانبداری‌های خود به نفع جریان‌ها را پنهان نگه می‌داشت، عملاً و علناّ آشکار می‌ساخت. جرئت همه جا به نفع نمی‌انجامد؛ خصوصاً جرئت آدم کم‌طاقت!
 

خداوند تولد و وفات هر یک از ما را مساوی قرار داد، همه یکسان از رحِم مادریم و همه برابر در معرض موت. خدا بیامرزاد. آنچه تفاوت دارد میانِ تولد تا موت است، که می‌شود پرونده‌ی ویژه‌ی هر کس، تا هنگام گردآمدن در رستاخیز. پس؛ آنان که در قدرت سیاسی شرکت کردند تا خدمت به مردم برسانند و مدیریت مردم را آسان نمایند، هم مسئولیت پاسخ به مردم را دارند و هم تکلیف پاسخ نزد خدا را. جناب شیخ محمد یزدی درین‌باره خدمت خود را به پاسخگویی سنجاق نکرد. ممکن است نیاز نمی‌دیده است. بگذرم. همه‌ی ما باید به‌تنهایی و وحید، پاسخگوی پرونده‌ی خویش پیشِ باری‌تعالی باشیم؛ به این آیات شگفت‌انگیز، ژرف بیندیشیم، (٩٣ تا ۹۶ مریم)
 

اِنْ کُلُّ مَن فی السماواتِ والْارضِ إِلَّا آتی الرَّحمنِ عَبدًا. لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وعَدَّهُم عَدًّا. وکُلُّهُم آتِیهِ یَومَ الْقِیامَةِ فَردًا. اِنَّ الَّذینَ امَنوا وعَمِلوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده‌ی خداوند مهربان می‌باشند. او همه‌ی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را می‌داند. و همه‌ی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر می‌شوند. بی‌گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام می‌دهند، خداوند مهربان آنان را دوست می‌دارد و حجّت ایشان را به دلها می‌افکند.
 

در پایان این درگذشت را به همه‌ی شاگردانش و دوستدارانش تسلیت می‌دهم. ان‌شاءالله بر علاقمندان آن عالم مبارز، فقدان ایشان تحمل شود. خدا بیامرزاد.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

به قلم حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

بیوگرافی آقای طاهر خوش

 

 

دو خاطره از کتاب «قاسم سلیمانی از ولادت تا شهادت»

نوشته‌ی حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

 

 

چگونه حاج قاسم سلیمانی عصای پدر شد؟

 

 

دعای حضرت فاطمه (س)  :

خدایا قرآن را از ما ناراضی و شاکی قرار مده

صراط را بر ما لرزان نگردان

 

مرکز نشر کتاب: قم، نشر ارمغان کوثر

09192522326

 

 

رادمردان مؤمن خدا. شهیدان:

حاج قاسم. ابومهدی. فخری‌زاده. بازنشر دامنه

 

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. پنج خبر پنج نظر

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !

 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبع)  همسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده، ذهنم مرا فرا می‌خواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجه‌ی یکِ امور هسته‌ای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید می‌کنم ممکن است- برای به‌هم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.

 

 

...

چهره‌ی راسخ هسته‌ای و دفاعی شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده

 

این واقعه را یک گرانیگاه تازه می‌دانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم می‌بینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی می‌کنیم و سرانجامِ همه‌ی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.

 

من دردمندانه و اندوهگین، تلخی ترور آن شهید عزیز را به وفاداران به انقلاب اسلامی و ملت صبّار و شکور ایران تسلیت می‌گویم و می‌دانم همه‌ی ما سوگوارانه در غم فراق سنگین و جانسوز او نشسته‌ایم و هرگز راه شهیدان را که در صراط مستقیم بودند از یاد نمی‌بریم و با پیام بلند آنان خود را شاغول خواهیم نمود تا عاقبت همه‌ی ما به خیر ختم شود.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

برداشت آزاد دامنه از کتاب «در محضر استاد حسن‌زاده آملی» صفحات ۵۰ و ۵۱ که سؤال شده است از ایشان مکاشفه چیست؟ آیا حُجّیت دارد یا خیر؟ و استاد پاسخ فرمودند: «مکاشفه درجه‌ی ضعیفی از همان وحی است... البته همانطور که تعبیر مکاشفه در مورد وحی هیچ گاه بکار نرفته است، تعبیر نابغه هم در مورد خود پیامبران به کار نمی‌رود... وحی فوقِ مکاشفه است... هر ندایی ندای رحمانی نیست. به قول ملای رومی:

 

هر ندائی کان تُرا بالا کشَد

آن ندائی دان که از بالا رسَد

 

امیرالمؤمنین نیز «بُسینه» (=زنی زیبا) را در عالم تمثُّل دید، فهمید که «دنیا» است و برایش بدان صورت متمثِّل شده است، لذا آن را رها کرد. باید دانست صرف این حالات و مکاشفات، دلیلِ قُرب عندالله نیست، مکالمه با خدا اگر قُرب باشد، شیطان هم به نقل قرآن، خیلی با خدا صحبت کرد! به هر حال، مکاشفات انسان‌هایی مثل ما، با اوهام مخلوط است؛ لذا باید آنها را با یک اصلی تطبیق دهیم تا آن اصل، آن را امضاء کند. یعنی باید قرآن آن را امضاء کند.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. فقیه! یا خطیب؟ سمنانی‌ست؛ که سمنانی‌ها در لهجه به مازندران شباهت می‌زنند، نه به تهران یا خراسان. به حکم اصل مجاورت -از قواعد هفتگانه‌ی خبر- چون وی از سمنان در مجاورت مازندران است، ممکن است بر مازندرانی‌ها پیگیری اخبارش مهم باشد. که گویا تا به حال بوده؛ شاید هم نه به خاطر اصل مجاورت، که به علت حرف‌های تند و تیزش در سیاست. او زاده‌ی ۱۳۳۹» است؛ یعنی سه سال از منِ نگارنده بزرگ‌تر و ۲۹ سال از کسی که پُستش را تحویل گرفته، کوچک‌تر.

 

فکر می‌کردم او فقط یک خطیب است و اساس کار و شاکله‌ی حوزه‌ی‌اش سخنوری‌ست، آن هم گاه و بی‌گاه با سخنانی شاذّ و زودگذر؛ که عمر حرف‌هایی که می‌زد و می‌بافت! به سرعتِ باد از یاد و یا از بین می‌رفت. اما همین مردم هنوز هم جملات فراوانی از دکتر علی شریعتی، شهید مطهری، شهید مظلوم بهشتی را از بَرند و حتی در سراچه‌ی دل گذاشته‌اند، چون به‌خوبی به یاد دارند این مثلث تفکر و ایده، حرفِ مفت نمی‌زدند. سدید فکر می‌کردند، و سدید سخن می‌گفتند.

 

فکر نمی‌کردم او فقیه هم هست! چون کار فقاهت نمی‌کرده است. بیشترِ عمرش به سخنرانی‌های هیجانی در شهرها و خطابه‌های سیاسی جمعه در تهران گذشته است. البته در حوزه‌ی علمیه رسمی دیرین و زیبا پابرجاست که طلبه‌ی مُبتدی هم می‌تواند به تازه‌واردان تدریس کند و همین موجب می‌شود مقام استادی در حوزه مرتبه‌ی اعلا و اَدنیٰ داشته باشد. اینک که کُرسی فقاهتِ آیت‌الله شیخ محمد یزدی از «سابقون انقلاب» در شورای نگهبان، به ایشان رسیده است، بر من معلوم گشت رهبری وی را در ردیف فقیهان قرار داده است. و حالا ایشان یکی از شش فقیه شورای ۱۲ نفره شده است که نظارت و نگهبانی و کارکردش، زیر نظارت و قضاوت مردم دچار «اماواگر»ها گردیده است. نهادی که گرچه می‌گوید به جناح‌ها تعلق خاطر ندارد، اما مردم (البته پاره‌ای از جمعیت ایران) گویا نمی‌پذیرند که این نهاد «راست» فکر نمی‌کند، زیرا تا کنون نشان داده جانب این جناح را داشته است. دست‌کم آیات: جنتی، یزدی، مرحوم مؤمن، اِبای از اظهار علاقه و جانبداری به «راست» نداشتند؛ و نیز گرایش و جانبداری حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی از راست، اَظهر مِن الشمس (=آشکارتر از آفتاب) بود.

 

گرچه به انتصاب حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی به عنوان فقیه شورای نگهبان (منبع) از سوی رهبری، انتقاد و ایراد دارم، و جزو آن جمعیت از مردم هستم که نه فقط به عملکرد این شورا نمره‌ی قبولی نمی‌دهم بلکه در عِدل قانون بودن و عدالت‌داشتن و عدالت‌ورزیدن، عدد رد می‌زنم، اما به عنوان یک شهروند قانونمند، دست رهبری را -به عنوان «ولی فقیه» و مدیر نخست نظام- در گزینش و چینشِ افرادش در ساختار انتصابی نظام، مخیّر، آزاد، مرسوم و قانونی می‌دانم. بگذرم.

 

نکته: به نظر من، فقیه منصوب در شورای نگهبان با فقیه حاضر در حوزه یک فرق مهم و سرنوشت‌ساز دارد؛ فقیه حوزه لزوماً با مسائل مستحدثه (=نوپدید) سر و کار ندارد، یعنی مختار است سر و کار نداشته باشد؛ اما فقیه نشسته بر کُرسی فقاهت شورای نگهبان کارش دلبخواهانه نیست، بلکه با پیچیده‌ترین مسائل که می‌خواهد توسط نمایندگان مجلس لباسِ قانون به تن کند و در مملکت جاری شود، دست‌وپنجه نرم می‌کند. پس، فقیهِ نهاد، باید قوی باشد؛ قوت در استنباط و تسلط در فهم فقه. و حتی می‌بایست اِشراف و احاطه در «سایه-روشن»‌های سیاست داشته باشد. این که آیا این خطیبِ تازه‌وارد می‌تواند یا نه؟ داوری‌اش از من سلب است و مُحِق هم نیستم پیش‌داوری کنم. نیاز به گردآوری دارد که نخستین رسم در پژوهش و نقد و نظر است.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی