به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزندهی یک بچهیتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور میشود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هممدرسهایهای بیدردی هم دارد که او را با نیش و کنایه میآزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش میکنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همهی اینها دروغ و کینهتوزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبههایش از همهشون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.
رُمان آن شرلی
اثر لوسی ماد مونتگمری
"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرکها کوتاه است- تصمیم میگیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهرباناند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار میرود. میبیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی میگوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی میگوید آی پسر اگه این بشکهها را بذاری پایین یک سکهی چند سِنتی میگیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک میبینند و هر چه از او میخواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشهی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.
بلاخره "آن" بهتجربه فهمید دخترکبودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرکها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترکها دارند. از دخترکبودنِ خود اینبار لذت وافرتری میبرَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلمشدن را هم داشت- ویژگیهای قشنگ دارد:
آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق میستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّهی بیهمتاییست که جای نداشتههای انسان را پر میکند. او به کتاب بسیار بهاء میدهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق میورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمیکند. "آن" میگوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمیانگیزاند. گویا میخواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت میکند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" میگذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.
بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینهتر از هر سرزمینیست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.
دریا داریم.
دیبا داریم.
دنیا داریم.
دانا داریم.
دیانا داریم.
دعا داریم.
دادا داریم.
دنا داریم.
دیرپا داریم.
دوشا داریم.
درنا داریم.
دفاع داریم.
دعوا داریم.
دَما داریم.
دَوا داریم.
دلآرا داریم.
دلربا داریم.
دادسرا داریم.
دلآسا داریم.
دلبخواه داریم.
دلآسا داریم.
دوآب زیراب داریم.
درداد دریغا داریم.
دلواپسها ! داریم.
دَدا (=بدان) داریم.
دِواج (=لحاف) داریم.
وَه دارکلا هم داریم.
دِماء (=خونبهاء) داریم.
دغَا (=متقلِّبها) داریم.
دَرا (=داد و جرَس) داریم.
دوام (=پایداریها !) داریم.
دوات (=جوهر مرکّب) داریم
درداء (=بیدندانها) داریم.
دستپا (=حریصها) داریم.
دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.
دودزا (=اُتولهای آلودهکننده) داریم.
دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.
حتی زیزی گولو آسیپاسی دراکولا تابهتا داریم!
دِهکیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!
ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوشترینها. زیرکترینها. خردمندترینها.