به قلم دامنه:
به نام خدا. امروز پیش از سرزدنِ سپیده، رفتم نزد نصرالله منشی که ببینم در «کلیله و دمنه» (=شُغال و روباه) چه خبر است. آنقدری گشتوگذار کردم که وقتی سر راست کردم و نگاهی از پنجره به آسمان دوختم، دیدم آفتاب از شرقِ اتاقم بر من طلوع کرد؛ چه هم دلنواز. این شد ستونِ امروزم. اگر نثر مسجّع و مکلّف منشی را عیناً میآوردم سه مَن عسل لازم بود تا در گیر و دار کار، مطلب برای خوانندهی پرکار کارا گردد. پس این، برداشت من است از کلیله و دمنه:
در فلان شهر، زیر درختی، سوراخ موشی بود. روزی برای طعمه بیرون رفت. «گربه»ای بسته دید. شاداب شد. خوب که نگریست دید «راسو»یی نیز در کمین اوست. و «بوم»ی (=جغد) سرِ درخت قصدِ سوءقصد دارد. موش حالا به فکر ژرف فرو رفت که چاره چه کند. سه دشمن از سه جهت او را محاصره کردند. ترسید؛ ولی اندیشید. با خود گفت اگر برگردم لانه، راسو سر راه است. اگر بمانم «بوم» فرود میآید و اگر پا پیش نگذارم، گربه هست.
مثلثِ دشمن (گربه، راسو، جغد) او را به هوش! آورده بود. نزد خود چنین گفت: «درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط؛ و راه، مَخوف، و با اینهمه دل از خود نشاید بُرد.» پس؛ منفعل نشد و جا نزد! و چاره جُست. آن روز از خطر جَست. روز بعد گربهی بسته، او را به دوستی و صلح فرا خواند. ولی موش ... و بقیهی داستان که ... .
نصرالله منشی -که «کلیله و دمنه» ترجمهی عربی ابن مقفع را به فارسی برگردانِ آزاد کرده- از داستان چنین نتیجهای گرفته: «جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده میشود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مَودّت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد، و باز جایی که در باطن شُبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده میآید بدان التفات نشاید نمود و از توفّی و تصوُّن هیچ باقی نباید گذاشت، که مَضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند. لاجرَم سرنگون در زیر پای او غلطد و بهاندک حرکتی هلاک شود.» (منبع)
یعنی هر جا سیرت دشمن، دشمنی بود ولی صورتِ دوستی به خود گرفت، باید از آن حذَر کرد. زیرا به قول نصرالله منشی دشمن در این وضع «توفّی و تصوُّن» باقی نمیگذارد؛ به عبارتی وفادار نمیماند و نمیتوان از شرّ او مصون و در امان بود. و سرآخر هم منشی این را فرمول کرد: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است، و پرهیز از دشمنان برای مَضار.»
اشارهی ۱ : نصرالله منشی در دستگاه غزنویان دبیر بود که با دسیسه و سعایت بدخواهان، زندانی و کشته شد.
اشارهی ۲ : حالا که راسو به میان آمد، بد نیست خاطرهای بگویم: در درس روابط بینالملل، استادم دکتر سید حسین سیفزاده بود؛ زادهی قم. در کلاس، بحث از قدرت بود. قدرت ایجابی و قدرت سلبی. میان دانشجویان بر سر آن بحث درگرفت. سیفزاده آنروز برای قدرت سلبی از راسو مثال زد و گفت (نقل به مضمون) مثلاً اگر راسویی به این کلاس بیاید و بخواهد قدرت سلبیاش را به رخ بکشد، بویی بسیاربسیار بد و مشمئزکننده از خود منتشر میکند و همه را ازین محیط میرانَد و فراری میدهد. این قدرت، قدرت سلبی است. بگذرم.