دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۲۶
ساعت پست : ۰۹:۱۴
مشخصات پست

آق میرصادق نبوی الحسینی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای داراب‌کلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.

 

در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۲۶
ساعت پست : ۰۹:۱۴
دنبال کننده

آق میرصادق نبوی الحسینی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آق میرصادق نبوی الحسینی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای داراب‌کلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.

 

در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای داراب‌کلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.

 

در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
آق میرصادق نبوی الحسینی

آق میرصادق نبوی الحسینی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آق میرصادق نبوی الحسینی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای داراب‌کلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.

 

در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای داراب‌کلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.

 

در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۷۳۸
ساعت پست : ۱۰:۵۷
مشخصات پست

لُغت های ماه محرم دارابکلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۷۳۸
ساعت پست : ۱۰:۵۷
دنبال کننده

لُغت های ماه محرم دارابکلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
لُغت های ماه محرم دارابکلا

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
لُغت های ماه محرم دارابکلا

لُغت های ماه محرم دارابکلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
لُغت های ماه محرم دارابکلا

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
Notes ۱
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۷۹۳
ساعت پست : ۰۵:۵۸
مشخصات پست

همۀ روحانیون دارابکلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

شامل

روحانیون حال حاضر

 

علما و شیوخ درگذشته

 

طلبه‌هایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند

 

کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند

 

 این تحقیق «روحانیت دارابکلا» همچنان ادامه دارد

 

به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه می‌کنم


عکس و لیست اسامی بدون لحاظ‌کردن حروف الفبایی

اینجا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۷۹۳
ساعت پست : ۰۵:۵۸
دنبال کننده

همۀ روحانیون دارابکلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
همۀ روحانیون دارابکلا

شامل

روحانیون حال حاضر

 

علما و شیوخ درگذشته

 

طلبه‌هایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند

 

کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند

 

 این تحقیق «روحانیت دارابکلا» همچنان ادامه دارد

 

به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه می‌کنم


عکس و لیست اسامی بدون لحاظ‌کردن حروف الفبایی

اینجا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

شامل

روحانیون حال حاضر

 

علما و شیوخ درگذشته

 

طلبه‌هایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند

 

کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند

 

 این تحقیق «روحانیت دارابکلا» همچنان ادامه دارد

 

به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه می‌کنم


عکس و لیست اسامی بدون لحاظ‌کردن حروف الفبایی

اینجا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
همۀ روحانیون دارابکلا

همۀ روحانیون دارابکلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
همۀ روحانیون دارابکلا

شامل

روحانیون حال حاضر

 

علما و شیوخ درگذشته

 

طلبه‌هایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند

 

کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند

 

 این تحقیق «روحانیت دارابکلا» همچنان ادامه دارد

 

به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه می‌کنم


عکس و لیست اسامی بدون لحاظ‌کردن حروف الفبایی

اینجا

شامل

روحانیون حال حاضر

 

علما و شیوخ درگذشته

 

طلبه‌هایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند

 

کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند

 

 این تحقیق «روحانیت دارابکلا» همچنان ادامه دارد

 

به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه می‌کنم


عکس و لیست اسامی بدون لحاظ‌کردن حروف الفبایی

اینجا

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۹۲
ساعت پست : ۰۶:۵۴
مشخصات پست

جامباجی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد. او زنی خوش خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.

 

او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم -که نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد- در روز عاشورا از علَم بدستان مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان جامباجی هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:

 

سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.

 

سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.

 

سیدتقی: که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت نیز ساقی بود و در روز عاشورا هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.

 

آق علی: هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۹۲
ساعت پست : ۰۶:۵۴
دنبال کننده

جامباجی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
جامباجی

به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد. او زنی خوش خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.

 

او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم -که نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد- در روز عاشورا از علَم بدستان مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان جامباجی هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:

 

سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.

 

سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.

 

سیدتقی: که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت نیز ساقی بود و در روز عاشورا هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.

 

آق علی: هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد. او زنی خوش خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.

 

او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم -که نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد- در روز عاشورا از علَم بدستان مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان جامباجی هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:

 

سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.

 

سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.

 

سیدتقی: که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت نیز ساقی بود و در روز عاشورا هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.

 

آق علی: هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
جامباجی

جامباجی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
جامباجی

به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد. او زنی خوش خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.

 

او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم -که نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد- در روز عاشورا از علَم بدستان مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان جامباجی هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:

 

سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.

 

سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.

 

سیدتقی: که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت نیز ساقی بود و در روز عاشورا هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.

 

آق علی: هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.

به قلم دامنه. به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد. او زنی خوش خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.

 

او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم -که نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد- در روز عاشورا از علَم بدستان مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان جامباجی هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:

 

سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.

 

سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.

 

سیدتقی: که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت نیز ساقی بود و در روز عاشورا هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.

 

آق علی: هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۵۳
ساعت پست : ۰۶:۴۴
مشخصات پست

مرحوم کبل حسن آهنگر

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم الحسین های تکیه‌ی دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کاملتر گردد. در این پست به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر دارابی ذاکر اهلبیت (ع) می‌پردازم:

 

یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های زنجیرزنی داراب‌کلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و مسجد بود. کبل حسن، به نظم در زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می آموختند. من خود از نوجوانی تا سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی ناپذیر و شائق و پیشرو بود.

 

او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود. ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت. من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۵۳
ساعت پست : ۰۶:۴۴
دنبال کننده

مرحوم کبل حسن آهنگر

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مرحوم کبل حسن آهنگر

به قلم دامنه. به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم الحسین های تکیه‌ی دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کاملتر گردد. در این پست به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر دارابی ذاکر اهلبیت (ع) می‌پردازم:

 

یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های زنجیرزنی داراب‌کلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و مسجد بود. کبل حسن، به نظم در زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می آموختند. من خود از نوجوانی تا سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی ناپذیر و شائق و پیشرو بود.

 

او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود. ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت. من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم الحسین های تکیه‌ی دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کاملتر گردد. در این پست به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر دارابی ذاکر اهلبیت (ع) می‌پردازم:

 

یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های زنجیرزنی داراب‌کلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و مسجد بود. کبل حسن، به نظم در زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می آموختند. من خود از نوجوانی تا سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی ناپذیر و شائق و پیشرو بود.

 

او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود. ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت. من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مرحوم کبل حسن آهنگر

مرحوم کبل حسن آهنگر

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مرحوم کبل حسن آهنگر

به قلم دامنه. به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم الحسین های تکیه‌ی دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کاملتر گردد. در این پست به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر دارابی ذاکر اهلبیت (ع) می‌پردازم:

 

یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های زنجیرزنی داراب‌کلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و مسجد بود. کبل حسن، به نظم در زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می آموختند. من خود از نوجوانی تا سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی ناپذیر و شائق و پیشرو بود.

 

او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود. ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت. من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.

به قلم دامنه. به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم الحسین های تکیه‌ی دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کاملتر گردد. در این پست به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر دارابی ذاکر اهلبیت (ع) می‌پردازم:

 

یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های زنجیرزنی داراب‌کلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و مسجد بود. کبل حسن، به نظم در زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می آموختند. من خود از نوجوانی تا سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی ناپذیر و شائق و پیشرو بود.

 

او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود. ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت. من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۶۱۰
ساعت پست : ۰۶:۱۵
مشخصات پست

شیخ حاج آقا مهاجری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی  دیگر روستای دارابکلا که در صد سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد: من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.

 

در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی. شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت. از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و سرشار رحمت باد. صلوات.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶
بازدید ها : ۶۱۰
ساعت پست : ۰۶:۱۵
دنبال کننده

شیخ حاج آقا مهاجری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شیخ حاج آقا مهاجری

به قلم دامنه. به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی  دیگر روستای دارابکلا که در صد سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد: من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.

 

در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی. شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت. از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و سرشار رحمت باد. صلوات.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی  دیگر روستای دارابکلا که در صد سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد: من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.

 

در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی. شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت. از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و سرشار رحمت باد. صلوات.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
شیخ حاج آقا مهاجری

شیخ حاج آقا مهاجری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شیخ حاج آقا مهاجری

به قلم دامنه. به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی  دیگر روستای دارابکلا که در صد سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد: من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.

 

در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی. شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت. از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و سرشار رحمت باد. صلوات.

به قلم دامنه. به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی  دیگر روستای دارابکلا که در صد سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد: من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.

 

در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی. شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت. از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و سرشار رحمت باد. صلوات.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۸۷
ساعت پست : ۰۹:۵۴
مشخصات پست

محرّم به ما چه می دهد؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه. محرّم به ما چه می دهد؟ به نام خدا. با حیله های عمروعاصی واردِ گود شد. از حماقت های مقدّس مآب هایی چون ابوموسی اشعَری سود جُست. باخت قطعی را با حیلۀ حکَمیت بر روی منبر، به پیروزی بر علی (ع) بدَل ساخت. علی را به مدَد جهل ابن ملجم های مرادی خانه نشین، محصور و شهید کرد. آری معاویة بن ابی سفیان را می گویم. دینِ اسلام را چُنان گوی و دست اَنبو، دستاویز اَمیال و هوس های خود کرد. عَبوسی ها، عَنودی ها و کینه توزی هایش را انباشته و باروتی علیۀ مخالفان حکومتش کرد. پست ترین و کثیف ترین عنصر یعنی یزیدبن معاویه را حاکم مسلمین ساخت. میان مردم نقار و نفاق و ریاکاری افکند و ارادت سالاری و دریوزگی را باب کرد.
 
 

یزید با تراکمی از جهل و دشمنی و ترس، بر امام حسین (ع) سخت و تنگ گرفت. آموزگار عاشورا اما هرگز تن به کُرنش و سازش و تأییدِ ظالم خودخواهِ کینه توز نداد. با مهارت از کُنج کعبه به سوی کوفه شتافت تا دعوتِ مردم را زمین نگذارد. به کربلا رسید و تن به جنگ و کشتار نداد و تا توانست مذاکره کرد تا انسان بسازد. اما جهل ها و جعل ها و حُمق ها، چنان چاک داشت، که جز حُرّ کسی توبه نکرد و راه نیافت. و حسین (ع) این والاترین گوهر رسالت و  نبوّت و امامت، با طیِ همۀ مراحل، در نهایت در تاسوعا و عاشورا:

حماسۀ آزادی

کلاس آزادگی

درس ایمان

پدیدۀ ای حماسی

و راه مقاومت و شهادت عزّت آفرین، آفرید.

که نامش چون سورۀ واقعه،

واقعۀ عاشورا نام گرفت.

آری؛ باز هم ماه محرّم آمد.

باز هم درس آموختن فرارسید.

درسی که معلمش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.

کسی که به ما یاد داد تن به ذلّت ندهیم و دین را به دنیا نفروشم و ضدّ ظلم و ظالم بمانیم.

 

همان امام حسینی که به لشکریان یزید فرمود:

«شکم های شما پُر از حرام شده است...»

ما هم با ماه محرّم می مانیم

و هرگز شکم پرستانِ قدرت طلب روزگاران را باج نمی دهیم

و به راه حسین می رویم زیرا او آموزگار ماست

و رهبریت آزادگان جهان در همآرۀ تاریخ بر عهدۀ اوست.

 

حتی در عصر ظهور (عجّ) نیز به مکتب عزّت بخش و آزادی آفرین حسین اقتداء می شود.

پس ای عزاداران حسین

ای رهرُوان راه حسین

این ماه و صاحب این ماه عظیم را قدر بدانیم

و آگاه و شجاع و تسلیم ناپذیر هر نوع ظلم و ظالم و ستم و ستمگری باشیم.

والسّلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۸۷
ساعت پست : ۰۹:۵۴
دنبال کننده

محرّم به ما چه می دهد؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
محرّم به ما چه می دهد؟
به قلم دامنه. محرّم به ما چه می دهد؟ به نام خدا. با حیله های عمروعاصی واردِ گود شد. از حماقت های مقدّس مآب هایی چون ابوموسی اشعَری سود جُست. باخت قطعی را با حیلۀ حکَمیت بر روی منبر، به پیروزی بر علی (ع) بدَل ساخت. علی را به مدَد جهل ابن ملجم های مرادی خانه نشین، محصور و شهید کرد. آری معاویة بن ابی سفیان را می گویم. دینِ اسلام را چُنان گوی و دست اَنبو، دستاویز اَمیال و هوس های خود کرد. عَبوسی ها، عَنودی ها و کینه توزی هایش را انباشته و باروتی علیۀ مخالفان حکومتش کرد. پست ترین و کثیف ترین عنصر یعنی یزیدبن معاویه را حاکم مسلمین ساخت. میان مردم نقار و نفاق و ریاکاری افکند و ارادت سالاری و دریوزگی را باب کرد.
 
 

یزید با تراکمی از جهل و دشمنی و ترس، بر امام حسین (ع) سخت و تنگ گرفت. آموزگار عاشورا اما هرگز تن به کُرنش و سازش و تأییدِ ظالم خودخواهِ کینه توز نداد. با مهارت از کُنج کعبه به سوی کوفه شتافت تا دعوتِ مردم را زمین نگذارد. به کربلا رسید و تن به جنگ و کشتار نداد و تا توانست مذاکره کرد تا انسان بسازد. اما جهل ها و جعل ها و حُمق ها، چنان چاک داشت، که جز حُرّ کسی توبه نکرد و راه نیافت. و حسین (ع) این والاترین گوهر رسالت و  نبوّت و امامت، با طیِ همۀ مراحل، در نهایت در تاسوعا و عاشورا:

حماسۀ آزادی

کلاس آزادگی

درس ایمان

پدیدۀ ای حماسی

و راه مقاومت و شهادت عزّت آفرین، آفرید.

که نامش چون سورۀ واقعه،

واقعۀ عاشورا نام گرفت.

آری؛ باز هم ماه محرّم آمد.

باز هم درس آموختن فرارسید.

درسی که معلمش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.

کسی که به ما یاد داد تن به ذلّت ندهیم و دین را به دنیا نفروشم و ضدّ ظلم و ظالم بمانیم.

 

همان امام حسینی که به لشکریان یزید فرمود:

«شکم های شما پُر از حرام شده است...»

ما هم با ماه محرّم می مانیم

و هرگز شکم پرستانِ قدرت طلب روزگاران را باج نمی دهیم

و به راه حسین می رویم زیرا او آموزگار ماست

و رهبریت آزادگان جهان در همآرۀ تاریخ بر عهدۀ اوست.

 

حتی در عصر ظهور (عجّ) نیز به مکتب عزّت بخش و آزادی آفرین حسین اقتداء می شود.

پس ای عزاداران حسین

ای رهرُوان راه حسین

این ماه و صاحب این ماه عظیم را قدر بدانیم

و آگاه و شجاع و تسلیم ناپذیر هر نوع ظلم و ظالم و ستم و ستمگری باشیم.

والسّلام.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه. محرّم به ما چه می دهد؟ به نام خدا. با حیله های عمروعاصی واردِ گود شد. از حماقت های مقدّس مآب هایی چون ابوموسی اشعَری سود جُست. باخت قطعی را با حیلۀ حکَمیت بر روی منبر، به پیروزی بر علی (ع) بدَل ساخت. علی را به مدَد جهل ابن ملجم های مرادی خانه نشین، محصور و شهید کرد. آری معاویة بن ابی سفیان را می گویم. دینِ اسلام را چُنان گوی و دست اَنبو، دستاویز اَمیال و هوس های خود کرد. عَبوسی ها، عَنودی ها و کینه توزی هایش را انباشته و باروتی علیۀ مخالفان حکومتش کرد. پست ترین و کثیف ترین عنصر یعنی یزیدبن معاویه را حاکم مسلمین ساخت. میان مردم نقار و نفاق و ریاکاری افکند و ارادت سالاری و دریوزگی را باب کرد.
 
 

یزید با تراکمی از جهل و دشمنی و ترس، بر امام حسین (ع) سخت و تنگ گرفت. آموزگار عاشورا اما هرگز تن به کُرنش و سازش و تأییدِ ظالم خودخواهِ کینه توز نداد. با مهارت از کُنج کعبه به سوی کوفه شتافت تا دعوتِ مردم را زمین نگذارد. به کربلا رسید و تن به جنگ و کشتار نداد و تا توانست مذاکره کرد تا انسان بسازد. اما جهل ها و جعل ها و حُمق ها، چنان چاک داشت، که جز حُرّ کسی توبه نکرد و راه نیافت. و حسین (ع) این والاترین گوهر رسالت و  نبوّت و امامت، با طیِ همۀ مراحل، در نهایت در تاسوعا و عاشورا:

حماسۀ آزادی

کلاس آزادگی

درس ایمان

پدیدۀ ای حماسی

و راه مقاومت و شهادت عزّت آفرین، آفرید.

که نامش چون سورۀ واقعه،

واقعۀ عاشورا نام گرفت.

آری؛ باز هم ماه محرّم آمد.

باز هم درس آموختن فرارسید.

درسی که معلمش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.

کسی که به ما یاد داد تن به ذلّت ندهیم و دین را به دنیا نفروشم و ضدّ ظلم و ظالم بمانیم.

 

همان امام حسینی که به لشکریان یزید فرمود:

«شکم های شما پُر از حرام شده است...»

ما هم با ماه محرّم می مانیم

و هرگز شکم پرستانِ قدرت طلب روزگاران را باج نمی دهیم

و به راه حسین می رویم زیرا او آموزگار ماست

و رهبریت آزادگان جهان در همآرۀ تاریخ بر عهدۀ اوست.

 

حتی در عصر ظهور (عجّ) نیز به مکتب عزّت بخش و آزادی آفرین حسین اقتداء می شود.

پس ای عزاداران حسین

ای رهرُوان راه حسین

این ماه و صاحب این ماه عظیم را قدر بدانیم

و آگاه و شجاع و تسلیم ناپذیر هر نوع ظلم و ظالم و ستم و ستمگری باشیم.

والسّلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
محرّم به ما چه می دهد؟

محرّم به ما چه می دهد؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
محرّم به ما چه می دهد؟
به قلم دامنه. محرّم به ما چه می دهد؟ به نام خدا. با حیله های عمروعاصی واردِ گود شد. از حماقت های مقدّس مآب هایی چون ابوموسی اشعَری سود جُست. باخت قطعی را با حیلۀ حکَمیت بر روی منبر، به پیروزی بر علی (ع) بدَل ساخت. علی را به مدَد جهل ابن ملجم های مرادی خانه نشین، محصور و شهید کرد. آری معاویة بن ابی سفیان را می گویم. دینِ اسلام را چُنان گوی و دست اَنبو، دستاویز اَمیال و هوس های خود کرد. عَبوسی ها، عَنودی ها و کینه توزی هایش را انباشته و باروتی علیۀ مخالفان حکومتش کرد. پست ترین و کثیف ترین عنصر یعنی یزیدبن معاویه را حاکم مسلمین ساخت. میان مردم نقار و نفاق و ریاکاری افکند و ارادت سالاری و دریوزگی را باب کرد.
 
 

یزید با تراکمی از جهل و دشمنی و ترس، بر امام حسین (ع) سخت و تنگ گرفت. آموزگار عاشورا اما هرگز تن به کُرنش و سازش و تأییدِ ظالم خودخواهِ کینه توز نداد. با مهارت از کُنج کعبه به سوی کوفه شتافت تا دعوتِ مردم را زمین نگذارد. به کربلا رسید و تن به جنگ و کشتار نداد و تا توانست مذاکره کرد تا انسان بسازد. اما جهل ها و جعل ها و حُمق ها، چنان چاک داشت، که جز حُرّ کسی توبه نکرد و راه نیافت. و حسین (ع) این والاترین گوهر رسالت و  نبوّت و امامت، با طیِ همۀ مراحل، در نهایت در تاسوعا و عاشورا:

حماسۀ آزادی

کلاس آزادگی

درس ایمان

پدیدۀ ای حماسی

و راه مقاومت و شهادت عزّت آفرین، آفرید.

که نامش چون سورۀ واقعه،

واقعۀ عاشورا نام گرفت.

آری؛ باز هم ماه محرّم آمد.

باز هم درس آموختن فرارسید.

درسی که معلمش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.

کسی که به ما یاد داد تن به ذلّت ندهیم و دین را به دنیا نفروشم و ضدّ ظلم و ظالم بمانیم.

 

همان امام حسینی که به لشکریان یزید فرمود:

«شکم های شما پُر از حرام شده است...»

ما هم با ماه محرّم می مانیم

و هرگز شکم پرستانِ قدرت طلب روزگاران را باج نمی دهیم

و به راه حسین می رویم زیرا او آموزگار ماست

و رهبریت آزادگان جهان در همآرۀ تاریخ بر عهدۀ اوست.

 

حتی در عصر ظهور (عجّ) نیز به مکتب عزّت بخش و آزادی آفرین حسین اقتداء می شود.

پس ای عزاداران حسین

ای رهرُوان راه حسین

این ماه و صاحب این ماه عظیم را قدر بدانیم

و آگاه و شجاع و تسلیم ناپذیر هر نوع ظلم و ظالم و ستم و ستمگری باشیم.

والسّلام.

به قلم دامنه. محرّم به ما چه می دهد؟ به نام خدا. با حیله های عمروعاصی واردِ گود شد. از حماقت های مقدّس مآب هایی چون ابوموسی اشعَری سود جُست. باخت قطعی را با حیلۀ حکَمیت بر روی منبر، به پیروزی بر علی (ع) بدَل ساخت. علی را به مدَد جهل ابن ملجم های مرادی خانه نشین، محصور و شهید کرد. آری معاویة بن ابی سفیان را می گویم. دینِ اسلام را چُنان گوی و دست اَنبو، دستاویز اَمیال و هوس های خود کرد. عَبوسی ها، عَنودی ها و کینه توزی هایش را انباشته و باروتی علیۀ مخالفان حکومتش کرد. پست ترین و کثیف ترین عنصر یعنی یزیدبن معاویه را حاکم مسلمین ساخت. میان مردم نقار و نفاق و ریاکاری افکند و ارادت سالاری و دریوزگی را باب کرد.
 
 

یزید با تراکمی از جهل و دشمنی و ترس، بر امام حسین (ع) سخت و تنگ گرفت. آموزگار عاشورا اما هرگز تن به کُرنش و سازش و تأییدِ ظالم خودخواهِ کینه توز نداد. با مهارت از کُنج کعبه به سوی کوفه شتافت تا دعوتِ مردم را زمین نگذارد. به کربلا رسید و تن به جنگ و کشتار نداد و تا توانست مذاکره کرد تا انسان بسازد. اما جهل ها و جعل ها و حُمق ها، چنان چاک داشت، که جز حُرّ کسی توبه نکرد و راه نیافت. و حسین (ع) این والاترین گوهر رسالت و  نبوّت و امامت، با طیِ همۀ مراحل، در نهایت در تاسوعا و عاشورا:

حماسۀ آزادی

کلاس آزادگی

درس ایمان

پدیدۀ ای حماسی

و راه مقاومت و شهادت عزّت آفرین، آفرید.

که نامش چون سورۀ واقعه،

واقعۀ عاشورا نام گرفت.

آری؛ باز هم ماه محرّم آمد.

باز هم درس آموختن فرارسید.

درسی که معلمش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است.

کسی که به ما یاد داد تن به ذلّت ندهیم و دین را به دنیا نفروشم و ضدّ ظلم و ظالم بمانیم.

 

همان امام حسینی که به لشکریان یزید فرمود:

«شکم های شما پُر از حرام شده است...»

ما هم با ماه محرّم می مانیم

و هرگز شکم پرستانِ قدرت طلب روزگاران را باج نمی دهیم

و به راه حسین می رویم زیرا او آموزگار ماست

و رهبریت آزادگان جهان در همآرۀ تاریخ بر عهدۀ اوست.

 

حتی در عصر ظهور (عجّ) نیز به مکتب عزّت بخش و آزادی آفرین حسین اقتداء می شود.

پس ای عزاداران حسین

ای رهرُوان راه حسین

این ماه و صاحب این ماه عظیم را قدر بدانیم

و آگاه و شجاع و تسلیم ناپذیر هر نوع ظلم و ظالم و ستم و ستمگری باشیم.

والسّلام.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۴۸۳
ساعت پست : ۰۹:۵۱
مشخصات پست

قله دماوند و جنگ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. «آیت الله شیخ احمد جنتی» در سخنرانی اجلاس خبرگان ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ گفت: «به نظر من دفاع مقدس نعمتی از جانب خدای متعال بود. اگر کوه دماوند طلا بود و خداوند به ما داده بود ارزش آن به اندازه دفاع مقدس نبود. ماندن نظام به برکت جنگ و نیروهایی است که جنگ تربیت کرد. شهید حججی هم از آخرین برکات نظام و جنگ است.» (منبع)

 
آیت الله احمد جنتی
 
 

دامنه: ای قله‌ی رفیع دماوند! تو خیلی از حکومت‌ها و شاهان را شاهد بوده‌ای که همگی آمدند و رفتند! باز هم شاهد باش و برای سلامت و صحّت نظام جمهوری اسلامی و آنگاه بقای آن دعا کن؛ ای دماوند بلند. ای نمادِ جغرافیای ایران بزرگ ما. لازم می‌دانم بیفزایم اگر جنگ این گونه است که آقای شیخ احمد جنتی گفته است، می‌پرسم همۀ مسؤلان نظام از خُرد و کلان، میزان روزهایی را که در جنگ (=دفاع مقدّس هشت‌ساله) حضور رزمی داشته‌اند به ملت اعلان کنند. همین و والسّلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۴۸۳
ساعت پست : ۰۹:۵۱
دنبال کننده

قله دماوند و جنگ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قله دماوند و جنگ

به قلم دامنه: به نام خدا. «آیت الله شیخ احمد جنتی» در سخنرانی اجلاس خبرگان ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ گفت: «به نظر من دفاع مقدس نعمتی از جانب خدای متعال بود. اگر کوه دماوند طلا بود و خداوند به ما داده بود ارزش آن به اندازه دفاع مقدس نبود. ماندن نظام به برکت جنگ و نیروهایی است که جنگ تربیت کرد. شهید حججی هم از آخرین برکات نظام و جنگ است.» (منبع)

 
آیت الله احمد جنتی
 
 

دامنه: ای قله‌ی رفیع دماوند! تو خیلی از حکومت‌ها و شاهان را شاهد بوده‌ای که همگی آمدند و رفتند! باز هم شاهد باش و برای سلامت و صحّت نظام جمهوری اسلامی و آنگاه بقای آن دعا کن؛ ای دماوند بلند. ای نمادِ جغرافیای ایران بزرگ ما. لازم می‌دانم بیفزایم اگر جنگ این گونه است که آقای شیخ احمد جنتی گفته است، می‌پرسم همۀ مسؤلان نظام از خُرد و کلان، میزان روزهایی را که در جنگ (=دفاع مقدّس هشت‌ساله) حضور رزمی داشته‌اند به ملت اعلان کنند. همین و والسّلام.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. «آیت الله شیخ احمد جنتی» در سخنرانی اجلاس خبرگان ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ گفت: «به نظر من دفاع مقدس نعمتی از جانب خدای متعال بود. اگر کوه دماوند طلا بود و خداوند به ما داده بود ارزش آن به اندازه دفاع مقدس نبود. ماندن نظام به برکت جنگ و نیروهایی است که جنگ تربیت کرد. شهید حججی هم از آخرین برکات نظام و جنگ است.» (منبع)

 
آیت الله احمد جنتی
 
 

دامنه: ای قله‌ی رفیع دماوند! تو خیلی از حکومت‌ها و شاهان را شاهد بوده‌ای که همگی آمدند و رفتند! باز هم شاهد باش و برای سلامت و صحّت نظام جمهوری اسلامی و آنگاه بقای آن دعا کن؛ ای دماوند بلند. ای نمادِ جغرافیای ایران بزرگ ما. لازم می‌دانم بیفزایم اگر جنگ این گونه است که آقای شیخ احمد جنتی گفته است، می‌پرسم همۀ مسؤلان نظام از خُرد و کلان، میزان روزهایی را که در جنگ (=دفاع مقدّس هشت‌ساله) حضور رزمی داشته‌اند به ملت اعلان کنند. همین و والسّلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
قله دماوند و جنگ

قله دماوند و جنگ

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قله دماوند و جنگ

به قلم دامنه: به نام خدا. «آیت الله شیخ احمد جنتی» در سخنرانی اجلاس خبرگان ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ گفت: «به نظر من دفاع مقدس نعمتی از جانب خدای متعال بود. اگر کوه دماوند طلا بود و خداوند به ما داده بود ارزش آن به اندازه دفاع مقدس نبود. ماندن نظام به برکت جنگ و نیروهایی است که جنگ تربیت کرد. شهید حججی هم از آخرین برکات نظام و جنگ است.» (منبع)

 
آیت الله احمد جنتی
 
 

دامنه: ای قله‌ی رفیع دماوند! تو خیلی از حکومت‌ها و شاهان را شاهد بوده‌ای که همگی آمدند و رفتند! باز هم شاهد باش و برای سلامت و صحّت نظام جمهوری اسلامی و آنگاه بقای آن دعا کن؛ ای دماوند بلند. ای نمادِ جغرافیای ایران بزرگ ما. لازم می‌دانم بیفزایم اگر جنگ این گونه است که آقای شیخ احمد جنتی گفته است، می‌پرسم همۀ مسؤلان نظام از خُرد و کلان، میزان روزهایی را که در جنگ (=دفاع مقدّس هشت‌ساله) حضور رزمی داشته‌اند به ملت اعلان کنند. همین و والسّلام.

به قلم دامنه: به نام خدا. «آیت الله شیخ احمد جنتی» در سخنرانی اجلاس خبرگان ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ گفت: «به نظر من دفاع مقدس نعمتی از جانب خدای متعال بود. اگر کوه دماوند طلا بود و خداوند به ما داده بود ارزش آن به اندازه دفاع مقدس نبود. ماندن نظام به برکت جنگ و نیروهایی است که جنگ تربیت کرد. شهید حججی هم از آخرین برکات نظام و جنگ است.» (منبع)

 
آیت الله احمد جنتی
 
 

دامنه: ای قله‌ی رفیع دماوند! تو خیلی از حکومت‌ها و شاهان را شاهد بوده‌ای که همگی آمدند و رفتند! باز هم شاهد باش و برای سلامت و صحّت نظام جمهوری اسلامی و آنگاه بقای آن دعا کن؛ ای دماوند بلند. ای نمادِ جغرافیای ایران بزرگ ما. لازم می‌دانم بیفزایم اگر جنگ این گونه است که آقای شیخ احمد جنتی گفته است، می‌پرسم همۀ مسؤلان نظام از خُرد و کلان، میزان روزهایی را که در جنگ (=دفاع مقدّس هشت‌ساله) حضور رزمی داشته‌اند به ملت اعلان کنند. همین و والسّلام.

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۲۸
ساعت پست : ۱۱:۳۹
مشخصات پست

دأب و عادت فرعونیان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ*... کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ.

 

[عادتِ اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که به آیات خدا کافر شدند، پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان [به عذابی سخت] گرفت؛ زیرا خدا نیرومند و سخت کیفر است. [عادت اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، در نتیجه ایشان را به کیفر گناهانشان هلاک نمودیم، و فرعونیان را غرق کردیم و همه آنان ستمکار بودند.

سوره انفال

آیه‌های پنجاه و دو و پنجاه و چهار

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کلمه دَأْب و همچنین (دیدن) به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشىء آدمى شمرده شود. این آیه [54] همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند... چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلکناهم بذنوبهم ) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود: (کفروا بایات الله) در اینجا فرمود: (کذبوا بایات ربهم)... و اگر فرمود (هلاک کردیم) و نفرمود (هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند...

 

و معناى جمله (و کل کانوا ظالمین ) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذّب نمى سازد.» المیزان

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۲۸
ساعت پست : ۱۱:۳۹
دنبال کننده

دأب و عادت فرعونیان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دأب و عادت فرعونیان

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ*... کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ.

 

[عادتِ اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که به آیات خدا کافر شدند، پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان [به عذابی سخت] گرفت؛ زیرا خدا نیرومند و سخت کیفر است. [عادت اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، در نتیجه ایشان را به کیفر گناهانشان هلاک نمودیم، و فرعونیان را غرق کردیم و همه آنان ستمکار بودند.

سوره انفال

آیه‌های پنجاه و دو و پنجاه و چهار

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کلمه دَأْب و همچنین (دیدن) به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشىء آدمى شمرده شود. این آیه [54] همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند... چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلکناهم بذنوبهم ) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود: (کفروا بایات الله) در اینجا فرمود: (کذبوا بایات ربهم)... و اگر فرمود (هلاک کردیم) و نفرمود (هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند...

 

و معناى جمله (و کل کانوا ظالمین ) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذّب نمى سازد.» المیزان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ*... کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ.

 

[عادتِ اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که به آیات خدا کافر شدند، پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان [به عذابی سخت] گرفت؛ زیرا خدا نیرومند و سخت کیفر است. [عادت اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، در نتیجه ایشان را به کیفر گناهانشان هلاک نمودیم، و فرعونیان را غرق کردیم و همه آنان ستمکار بودند.

سوره انفال

آیه‌های پنجاه و دو و پنجاه و چهار

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کلمه دَأْب و همچنین (دیدن) به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشىء آدمى شمرده شود. این آیه [54] همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند... چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلکناهم بذنوبهم ) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود: (کفروا بایات الله) در اینجا فرمود: (کذبوا بایات ربهم)... و اگر فرمود (هلاک کردیم) و نفرمود (هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند...

 

و معناى جمله (و کل کانوا ظالمین ) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذّب نمى سازد.» المیزان

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
دأب و عادت فرعونیان

دأب و عادت فرعونیان

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دأب و عادت فرعونیان

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ*... کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ.

 

[عادتِ اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که به آیات خدا کافر شدند، پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان [به عذابی سخت] گرفت؛ زیرا خدا نیرومند و سخت کیفر است. [عادت اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، در نتیجه ایشان را به کیفر گناهانشان هلاک نمودیم، و فرعونیان را غرق کردیم و همه آنان ستمکار بودند.

سوره انفال

آیه‌های پنجاه و دو و پنجاه و چهار

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کلمه دَأْب و همچنین (دیدن) به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشىء آدمى شمرده شود. این آیه [54] همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند... چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلکناهم بذنوبهم ) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود: (کفروا بایات الله) در اینجا فرمود: (کذبوا بایات ربهم)... و اگر فرمود (هلاک کردیم) و نفرمود (هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند...

 

و معناى جمله (و کل کانوا ظالمین ) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذّب نمى سازد.» المیزان

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ*... کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ.

 

[عادتِ اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که به آیات خدا کافر شدند، پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان [به عذابی سخت] گرفت؛ زیرا خدا نیرومند و سخت کیفر است. [عادت اینان] مانند عادت فرعونیان و پیشینیان آنان است که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، در نتیجه ایشان را به کیفر گناهانشان هلاک نمودیم، و فرعونیان را غرق کردیم و همه آنان ستمکار بودند.

سوره انفال

آیه‌های پنجاه و دو و پنجاه و چهار

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کلمه دَأْب و همچنین (دیدن) به معناى عادت است، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشىء آدمى شمرده شود. این آیه [54] همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند... چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید: (فاخذهم الله بذنوبهم ) فرمود: (فاهلکناهم بذنوبهم ) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤون پروردگار نسبت به بندگان است. و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود: (کفروا بایات الله) در اینجا فرمود: (کذبوا بایات ربهم)... و اگر فرمود (هلاک کردیم) و نفرمود (هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند...

 

و معناى جمله (و کل کانوا ظالمین ) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند. و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذّب نمى سازد.» المیزان

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۴۳۸
ساعت پست : ۱۱:۳۲
مشخصات پست

تقسیم بیت‌المال

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه

به نام خدا

لیف روح : دو مطلب

 

مطلب اول: «او تمام بیت المال را به سرعت تقسیم می کرد و سپس آنجا را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند و شکر می کرد...» (منبع: جلوه های ماندگار. کتابی درباره‌ی آیت الله منتظری ص ۲۳ )

 

از آرزوهای دکتر شریعتی

در م. آ. شماره‌ی یک

 

مطلب دوم: معلم انقلاب دکتر علی شریعتی در عصر مبارزه و خفقان و اختناق، از تاریخ و جامعه شناسی، فشنگ و تفنگ می‌ساخت و به سوی استبداد و بر فرق مُستبد، شلیک می‌کرد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۴۳۸
ساعت پست : ۱۱:۳۲
دنبال کننده

تقسیم بیت‌المال

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تقسیم بیت‌المال

به قلم دامنه

به نام خدا

لیف روح : دو مطلب

 

مطلب اول: «او تمام بیت المال را به سرعت تقسیم می کرد و سپس آنجا را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند و شکر می کرد...» (منبع: جلوه های ماندگار. کتابی درباره‌ی آیت الله منتظری ص ۲۳ )

 

از آرزوهای دکتر شریعتی

در م. آ. شماره‌ی یک

 

مطلب دوم: معلم انقلاب دکتر علی شریعتی در عصر مبارزه و خفقان و اختناق، از تاریخ و جامعه شناسی، فشنگ و تفنگ می‌ساخت و به سوی استبداد و بر فرق مُستبد، شلیک می‌کرد.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه

به نام خدا

لیف روح : دو مطلب

 

مطلب اول: «او تمام بیت المال را به سرعت تقسیم می کرد و سپس آنجا را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند و شکر می کرد...» (منبع: جلوه های ماندگار. کتابی درباره‌ی آیت الله منتظری ص ۲۳ )

 

از آرزوهای دکتر شریعتی

در م. آ. شماره‌ی یک

 

مطلب دوم: معلم انقلاب دکتر علی شریعتی در عصر مبارزه و خفقان و اختناق، از تاریخ و جامعه شناسی، فشنگ و تفنگ می‌ساخت و به سوی استبداد و بر فرق مُستبد، شلیک می‌کرد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
تقسیم بیت‌المال

تقسیم بیت‌المال

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تقسیم بیت‌المال

به قلم دامنه

به نام خدا

لیف روح : دو مطلب

 

مطلب اول: «او تمام بیت المال را به سرعت تقسیم می کرد و سپس آنجا را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند و شکر می کرد...» (منبع: جلوه های ماندگار. کتابی درباره‌ی آیت الله منتظری ص ۲۳ )

 

از آرزوهای دکتر شریعتی

در م. آ. شماره‌ی یک

 

مطلب دوم: معلم انقلاب دکتر علی شریعتی در عصر مبارزه و خفقان و اختناق، از تاریخ و جامعه شناسی، فشنگ و تفنگ می‌ساخت و به سوی استبداد و بر فرق مُستبد، شلیک می‌کرد.

به قلم دامنه

به نام خدا

لیف روح : دو مطلب

 

مطلب اول: «او تمام بیت المال را به سرعت تقسیم می کرد و سپس آنجا را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند و شکر می کرد...» (منبع: جلوه های ماندگار. کتابی درباره‌ی آیت الله منتظری ص ۲۳ )

 

از آرزوهای دکتر شریعتی

در م. آ. شماره‌ی یک

 

مطلب دوم: معلم انقلاب دکتر علی شریعتی در عصر مبارزه و خفقان و اختناق، از تاریخ و جامعه شناسی، فشنگ و تفنگ می‌ساخت و به سوی استبداد و بر فرق مُستبد، شلیک می‌کرد.

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۸۵
ساعت پست : ۰۹:۵۷
مشخصات پست

روح القوانین چه می گوید؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روح القوانین چه می گوید؟
به قلم دامنه: به نام خدا. روح القوانین نوشته‌ی بارون دو مونتسکیو از کتاب های مشهوری ست که از آن در تنظیم ساختار حکومت ها و اداره کشورها و دولت‌ها استفاده شده است. او انقلاب، شورش و خونریزی را ناکارآمد می دانست و به جای آن بر قانون تأکید داشت. روح و عصارۀ کتاب روح القوانین، میانه‌روی در سیاست است نیز تفکیک قوا. روحانیان مسیحی فرانسه «روح‌القوانین» را بی‌ارزش می دانستند. اما مونتسکیو در کتابش اظهار کرد، بشریت بسی بیشتر توانایی میانه‌روی دارد تا افراط گرایی. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»  (منبع این نقل: تفسیر نوین. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷).
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۸۵
ساعت پست : ۰۹:۵۷
دنبال کننده

روح القوانین چه می گوید؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روح القوانین چه می گوید؟
به قلم دامنه: به نام خدا. روح القوانین نوشته‌ی بارون دو مونتسکیو از کتاب های مشهوری ست که از آن در تنظیم ساختار حکومت ها و اداره کشورها و دولت‌ها استفاده شده است. او انقلاب، شورش و خونریزی را ناکارآمد می دانست و به جای آن بر قانون تأکید داشت. روح و عصارۀ کتاب روح القوانین، میانه‌روی در سیاست است نیز تفکیک قوا. روحانیان مسیحی فرانسه «روح‌القوانین» را بی‌ارزش می دانستند. اما مونتسکیو در کتابش اظهار کرد، بشریت بسی بیشتر توانایی میانه‌روی دارد تا افراط گرایی. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»  (منبع این نقل: تفسیر نوین. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷).
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. روح القوانین نوشته‌ی بارون دو مونتسکیو از کتاب های مشهوری ست که از آن در تنظیم ساختار حکومت ها و اداره کشورها و دولت‌ها استفاده شده است. او انقلاب، شورش و خونریزی را ناکارآمد می دانست و به جای آن بر قانون تأکید داشت. روح و عصارۀ کتاب روح القوانین، میانه‌روی در سیاست است نیز تفکیک قوا. روحانیان مسیحی فرانسه «روح‌القوانین» را بی‌ارزش می دانستند. اما مونتسکیو در کتابش اظهار کرد، بشریت بسی بیشتر توانایی میانه‌روی دارد تا افراط گرایی. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»  (منبع این نقل: تفسیر نوین. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷).
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
روح القوانین چه می گوید؟

روح القوانین چه می گوید؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روح القوانین چه می گوید؟
به قلم دامنه: به نام خدا. روح القوانین نوشته‌ی بارون دو مونتسکیو از کتاب های مشهوری ست که از آن در تنظیم ساختار حکومت ها و اداره کشورها و دولت‌ها استفاده شده است. او انقلاب، شورش و خونریزی را ناکارآمد می دانست و به جای آن بر قانون تأکید داشت. روح و عصارۀ کتاب روح القوانین، میانه‌روی در سیاست است نیز تفکیک قوا. روحانیان مسیحی فرانسه «روح‌القوانین» را بی‌ارزش می دانستند. اما مونتسکیو در کتابش اظهار کرد، بشریت بسی بیشتر توانایی میانه‌روی دارد تا افراط گرایی. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»  (منبع این نقل: تفسیر نوین. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷).
به قلم دامنه: به نام خدا. روح القوانین نوشته‌ی بارون دو مونتسکیو از کتاب های مشهوری ست که از آن در تنظیم ساختار حکومت ها و اداره کشورها و دولت‌ها استفاده شده است. او انقلاب، شورش و خونریزی را ناکارآمد می دانست و به جای آن بر قانون تأکید داشت. روح و عصارۀ کتاب روح القوانین، میانه‌روی در سیاست است نیز تفکیک قوا. روحانیان مسیحی فرانسه «روح‌القوانین» را بی‌ارزش می دانستند. اما مونتسکیو در کتابش اظهار کرد، بشریت بسی بیشتر توانایی میانه‌روی دارد تا افراط گرایی. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»  (منبع این نقل: تفسیر نوین. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷).
Notes ۰
پست شده در شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۴۸۷
ساعت پست : ۱۱:۲۹
مشخصات پست

روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

روز همه‌پرسی جمهوری اسلامی

دهم فروردین سال پنجاه و هشت در روستای داراب‌کلا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۴۸۷
ساعت پست : ۱۱:۲۹
دنبال کننده

روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

روز همه‌پرسی جمهوری اسلامی

دهم فروردین سال پنجاه و هشت در روستای داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

روز همه‌پرسی جمهوری اسلامی

دهم فروردین سال پنجاه و هشت در روستای داراب‌کلا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روز همه‌پرسی در داراب‌کلا

روز همه‌پرسی جمهوری اسلامی

دهم فروردین سال پنجاه و هشت در روستای داراب‌کلا

روز همه‌پرسی جمهوری اسلامی

دهم فروردین سال پنجاه و هشت در روستای داراب‌کلا

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۵۵
ساعت پست : ۱۰:۴۲
مشخصات پست

مساجد، تکایا و حکومت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. در آستانه‌ی فراآمدن ماه محرّم، ماهِ شناخت و دنباله‌روی آگاهانه و شیدانه‌ی راه و مرام امام حسین (ع) قرار داریم. می‌پرسم آیا مساجد و تکایا باید دراختیار حکومت باشد؟ آخرین آمارها نشان می دهد، حدود ۷۲۰۰ مسجد در ایران وجود دارد.» منبع آمار

 

من معتقدم همانطوری که یکی از امتیازات مکتب تشیُّع این بوده است حوزه های علمیه اش باید مستقل از هرنوع دولت و حکومتی باشند، تا عزّت و آزادی اجتهاد را محافظت کنند و با فسادهای احتمالی قدرتمندان به مخالفت و مقابله برخیزند، مساجد نیز باید چنین باشند؛ تا هیچ حکومتی نتواند اختیار مساجد، تکایا، سخنرانان و امامان جماعت را دردست بگیرد و مانع از حُرّیت، استقلال و هویت واقعی آن گردد.

 

نباید گذاشت این امتیاز برجستۀ شیعه را مخدوش کنند. نباید اجازه داد با مصلحت اندیشی های خطا و منحرفانه و درواقع برای کنترل، شاغول و یکسان سازی افکار عمومی، استقلال مساجد بآسانی محو و نابود گردد و حقیقت در کورۀ مصلحت! ذوب شود. اشغال مساجد با هیچ توجیهی پذیرفتنی نیست. محراب مساجد جایی برای دوری از هر نوع شرک و ریاورزی ست و محلّی برای توحید و یگانگی و دین ورزی. و منابرِ تکایا مقرّی برای حق گویی و تبیین راه حسینی و مرام زینبی ست و نیز، مقابله با هرگونه ظلم و ستم و کژی.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۵۵
ساعت پست : ۱۰:۴۲
دنبال کننده

مساجد، تکایا و حکومت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مساجد، تکایا و حکومت

به قلم دامنه. به نام خدا. در آستانه‌ی فراآمدن ماه محرّم، ماهِ شناخت و دنباله‌روی آگاهانه و شیدانه‌ی راه و مرام امام حسین (ع) قرار داریم. می‌پرسم آیا مساجد و تکایا باید دراختیار حکومت باشد؟ آخرین آمارها نشان می دهد، حدود ۷۲۰۰ مسجد در ایران وجود دارد.» منبع آمار

 

من معتقدم همانطوری که یکی از امتیازات مکتب تشیُّع این بوده است حوزه های علمیه اش باید مستقل از هرنوع دولت و حکومتی باشند، تا عزّت و آزادی اجتهاد را محافظت کنند و با فسادهای احتمالی قدرتمندان به مخالفت و مقابله برخیزند، مساجد نیز باید چنین باشند؛ تا هیچ حکومتی نتواند اختیار مساجد، تکایا، سخنرانان و امامان جماعت را دردست بگیرد و مانع از حُرّیت، استقلال و هویت واقعی آن گردد.

 

نباید گذاشت این امتیاز برجستۀ شیعه را مخدوش کنند. نباید اجازه داد با مصلحت اندیشی های خطا و منحرفانه و درواقع برای کنترل، شاغول و یکسان سازی افکار عمومی، استقلال مساجد بآسانی محو و نابود گردد و حقیقت در کورۀ مصلحت! ذوب شود. اشغال مساجد با هیچ توجیهی پذیرفتنی نیست. محراب مساجد جایی برای دوری از هر نوع شرک و ریاورزی ست و محلّی برای توحید و یگانگی و دین ورزی. و منابرِ تکایا مقرّی برای حق گویی و تبیین راه حسینی و مرام زینبی ست و نیز، مقابله با هرگونه ظلم و ستم و کژی.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. در آستانه‌ی فراآمدن ماه محرّم، ماهِ شناخت و دنباله‌روی آگاهانه و شیدانه‌ی راه و مرام امام حسین (ع) قرار داریم. می‌پرسم آیا مساجد و تکایا باید دراختیار حکومت باشد؟ آخرین آمارها نشان می دهد، حدود ۷۲۰۰ مسجد در ایران وجود دارد.» منبع آمار

 

من معتقدم همانطوری که یکی از امتیازات مکتب تشیُّع این بوده است حوزه های علمیه اش باید مستقل از هرنوع دولت و حکومتی باشند، تا عزّت و آزادی اجتهاد را محافظت کنند و با فسادهای احتمالی قدرتمندان به مخالفت و مقابله برخیزند، مساجد نیز باید چنین باشند؛ تا هیچ حکومتی نتواند اختیار مساجد، تکایا، سخنرانان و امامان جماعت را دردست بگیرد و مانع از حُرّیت، استقلال و هویت واقعی آن گردد.

 

نباید گذاشت این امتیاز برجستۀ شیعه را مخدوش کنند. نباید اجازه داد با مصلحت اندیشی های خطا و منحرفانه و درواقع برای کنترل، شاغول و یکسان سازی افکار عمومی، استقلال مساجد بآسانی محو و نابود گردد و حقیقت در کورۀ مصلحت! ذوب شود. اشغال مساجد با هیچ توجیهی پذیرفتنی نیست. محراب مساجد جایی برای دوری از هر نوع شرک و ریاورزی ست و محلّی برای توحید و یگانگی و دین ورزی. و منابرِ تکایا مقرّی برای حق گویی و تبیین راه حسینی و مرام زینبی ست و نیز، مقابله با هرگونه ظلم و ستم و کژی.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مساجد، تکایا و حکومت

مساجد، تکایا و حکومت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مساجد، تکایا و حکومت

به قلم دامنه. به نام خدا. در آستانه‌ی فراآمدن ماه محرّم، ماهِ شناخت و دنباله‌روی آگاهانه و شیدانه‌ی راه و مرام امام حسین (ع) قرار داریم. می‌پرسم آیا مساجد و تکایا باید دراختیار حکومت باشد؟ آخرین آمارها نشان می دهد، حدود ۷۲۰۰ مسجد در ایران وجود دارد.» منبع آمار

 

من معتقدم همانطوری که یکی از امتیازات مکتب تشیُّع این بوده است حوزه های علمیه اش باید مستقل از هرنوع دولت و حکومتی باشند، تا عزّت و آزادی اجتهاد را محافظت کنند و با فسادهای احتمالی قدرتمندان به مخالفت و مقابله برخیزند، مساجد نیز باید چنین باشند؛ تا هیچ حکومتی نتواند اختیار مساجد، تکایا، سخنرانان و امامان جماعت را دردست بگیرد و مانع از حُرّیت، استقلال و هویت واقعی آن گردد.

 

نباید گذاشت این امتیاز برجستۀ شیعه را مخدوش کنند. نباید اجازه داد با مصلحت اندیشی های خطا و منحرفانه و درواقع برای کنترل، شاغول و یکسان سازی افکار عمومی، استقلال مساجد بآسانی محو و نابود گردد و حقیقت در کورۀ مصلحت! ذوب شود. اشغال مساجد با هیچ توجیهی پذیرفتنی نیست. محراب مساجد جایی برای دوری از هر نوع شرک و ریاورزی ست و محلّی برای توحید و یگانگی و دین ورزی. و منابرِ تکایا مقرّی برای حق گویی و تبیین راه حسینی و مرام زینبی ست و نیز، مقابله با هرگونه ظلم و ستم و کژی.

به قلم دامنه. به نام خدا. در آستانه‌ی فراآمدن ماه محرّم، ماهِ شناخت و دنباله‌روی آگاهانه و شیدانه‌ی راه و مرام امام حسین (ع) قرار داریم. می‌پرسم آیا مساجد و تکایا باید دراختیار حکومت باشد؟ آخرین آمارها نشان می دهد، حدود ۷۲۰۰ مسجد در ایران وجود دارد.» منبع آمار

 

من معتقدم همانطوری که یکی از امتیازات مکتب تشیُّع این بوده است حوزه های علمیه اش باید مستقل از هرنوع دولت و حکومتی باشند، تا عزّت و آزادی اجتهاد را محافظت کنند و با فسادهای احتمالی قدرتمندان به مخالفت و مقابله برخیزند، مساجد نیز باید چنین باشند؛ تا هیچ حکومتی نتواند اختیار مساجد، تکایا، سخنرانان و امامان جماعت را دردست بگیرد و مانع از حُرّیت، استقلال و هویت واقعی آن گردد.

 

نباید گذاشت این امتیاز برجستۀ شیعه را مخدوش کنند. نباید اجازه داد با مصلحت اندیشی های خطا و منحرفانه و درواقع برای کنترل، شاغول و یکسان سازی افکار عمومی، استقلال مساجد بآسانی محو و نابود گردد و حقیقت در کورۀ مصلحت! ذوب شود. اشغال مساجد با هیچ توجیهی پذیرفتنی نیست. محراب مساجد جایی برای دوری از هر نوع شرک و ریاورزی ست و محلّی برای توحید و یگانگی و دین ورزی. و منابرِ تکایا مقرّی برای حق گویی و تبیین راه حسینی و مرام زینبی ست و نیز، مقابله با هرگونه ظلم و ستم و کژی.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۶۵۱
ساعت پست : ۰۹:۴۶
مشخصات پست

آنچه بر من گذشت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. به هرحال از روستا کَنده، و به شهر بُرده شدم تا بزور طلبه! شوم. آن وقت ها مردم دارابکلا به نکا می گفتند نکا، به قائم شهر می گفتند شاهی. ولی به ساری نمی گفتند ساری، می گفتند «شهر». مثلاً وقتی می پرسیدی پدرت کجا رفت؟ می گفت: بُردِه نکا دخانیات توتم (=توتوتن) بَروشه. مادرت کجا رفت؟ بُردِه شهر دکتر و شهرنون (=نون لواش) بَخرینه. عموت چی؟ رفت شاهی نسّاجی. من هم به حکم و الزام و اجبار شیخ وحدت برده شدم شهر که شهروند شوم که مثلاً از پس افتادگی و عقب ماندگی بیشتر درمانده نشوم. ولی در واقع حسّم این بود از آزادی رفتم به قفس. از دشت رفتم پستو. از دنیای خیال دِه _که اغلب زیباتر از دنیای واقع است_ رفتم برهوت خیابان شهر. بگذرم.

 

خُب، ساری اما یواش یواش در آن سال های اولیۀ انقلاب، چند حُسن برایم داشت: یک: با کتاب ها و مجّلات و افراد زیادی در منزل شیخ وحدت برمی خوردم که برایم جذّاب و مهیّج بود. دو: شیخ وحدت در طول دو سه سالی که ساری مقیم بود، پنج خانه در پنج نقطه ی شهر عوض کرد و همین تنوع موجب نشاط و بازشدن هوش و ذهن ما می شد. مدتی کوی کارمندان بود که پشت سینما ایران بود و همین مرا را با پردۀ عریض سینما و فیلم ها آشنا می کرد. مدتی فلکۀ ساعت پشت کفش بلّا. که از در وارد می شدی اتاقی داشت دنج و خلوت. بعد حیاطی داشت با حوض زیبا و آنگاه اندرونی داشت به سبک معماری سنتی. در همین اتاق دمِ دری، شیخ برای مبارزین و انقلابیون و دانشجویان و رفقایش نهج البلاغه می گفت و جلسات پی در پی برگزار می کرد. همین تلاقی ها مرا با دنیایی بزرگتر رهنمون می کرد.

 

مدتی خیابان فرهنگ ساکن بود بالاتر از قارن. خیابانی مدرن با چنارهایی شبیه خیابان ولی عصر تهران با شیک و پیک هایی مرفّه تر که می گویند این زمانه  شده جولانگاه عده ای و تبرُّجگاه ویژه ای. مدتی بیخ کتابخانه عمومی ساری در خیابان نادر که شرح کردم در بن بستی قرار داشت و خونۀ خاصی بود و اولین ورودم به آنجا. یک پلاژ لب دریا هم زمانی که دانشسرا تدریس می کرد در اختیارش گذاشتند که برای من خیلی جذبه داشت آن خونه که گه گاهی می رفتیم پیش شیخ. خاطره ای هم از آن خونه دارم که بموقع اش می گویم.

 

اغلب من و اخوی ام باقر باهم پیش شیخ وحدت بودیم. من هفتمین فرزند _که سال 1342 متولد شدم_ آخرین فرزند خونه بودم، اما نمی دانم چی شد هفت سال بعد از من، در سال ۱۳۴۹ باز هم والدین بهتر از جانم (که روحشان شاد) شوق زاد و ولَد کردند و اخوی دیگرم باقر را پدیدار نمودند که حالا شده دکتر شیخ باقر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب. بگذرم.

 
 
 
غروب دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست

 

با این همه من اما دلم دارابکلا می خواست. چرا؟ چون قدم به قدم خاک آن زیر گام های مان بود. دهها رخِف (=رفیق) داشتم و صد و بیست و نُه تا دوست. صبح لِش دله بودیم، عصر آفتابکش. ظهر انگورباغ ها وُول می خوردیم، شُو اناردزّی. فقط سحر رختخواب بودیم. همین و بسّ.
 

هرزگی نداشتیم ولی ولگردی چرا.
بی ناموسی (نعوذُبالله) نداشتیم، ولی دلدادگی چرا.
پیله شیله نبودیم، ولی عاصی ماصی پاسی چرا.
موذی و مضرّ نبودیم، ولی آسیب رسان چرا.
نامرد نبودیم، ولی قهر مَر و دعوا مَوا چرا.
مردم آزار نبودیم، ولی شلوغ کُن چرند و پرند چرا.
فنیزکی نبودیم، ولی موی دماغ چرا.
لااُبالی نبودیم، ولی چَخ چخ چرا.
فقیرِ مقیر هم نبودیم، ولی گرسنه و وشنا چرا.
کاری نبودیم، ولی کمک کار چرا.
 
همۀ اینها آیا باعث نمی شد شهر را قفس بدانم و خونه ی شیخ وحدت را بر خودم مَحبس؟ آیا موجب نمی شد خیابان های ساری را هیولا فرض کنم و جُل غورزم و مصیِّب رَف بِن و حموم پیش را همۀ جهان؟ آیا دلیل نمی شد مصداق اَتمّ آن تنازع ناقه و مجنون مثنوی مولوی باشم:
 
میل مجنون پیشِ آن لیلی روان
میلِ ناقه پس پیِ کُرّه دَوان
...
این دو همرَه یکدگر را راه‌زن
گمرَهآن جان کو فرو نایَد ز تَن
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۶۵۱
ساعت پست : ۰۹:۴۶
دنبال کننده

آنچه بر من گذشت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آنچه بر من گذشت ۴۰

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. به هرحال از روستا کَنده، و به شهر بُرده شدم تا بزور طلبه! شوم. آن وقت ها مردم دارابکلا به نکا می گفتند نکا، به قائم شهر می گفتند شاهی. ولی به ساری نمی گفتند ساری، می گفتند «شهر». مثلاً وقتی می پرسیدی پدرت کجا رفت؟ می گفت: بُردِه نکا دخانیات توتم (=توتوتن) بَروشه. مادرت کجا رفت؟ بُردِه شهر دکتر و شهرنون (=نون لواش) بَخرینه. عموت چی؟ رفت شاهی نسّاجی. من هم به حکم و الزام و اجبار شیخ وحدت برده شدم شهر که شهروند شوم که مثلاً از پس افتادگی و عقب ماندگی بیشتر درمانده نشوم. ولی در واقع حسّم این بود از آزادی رفتم به قفس. از دشت رفتم پستو. از دنیای خیال دِه _که اغلب زیباتر از دنیای واقع است_ رفتم برهوت خیابان شهر. بگذرم.

 

خُب، ساری اما یواش یواش در آن سال های اولیۀ انقلاب، چند حُسن برایم داشت: یک: با کتاب ها و مجّلات و افراد زیادی در منزل شیخ وحدت برمی خوردم که برایم جذّاب و مهیّج بود. دو: شیخ وحدت در طول دو سه سالی که ساری مقیم بود، پنج خانه در پنج نقطه ی شهر عوض کرد و همین تنوع موجب نشاط و بازشدن هوش و ذهن ما می شد. مدتی کوی کارمندان بود که پشت سینما ایران بود و همین مرا را با پردۀ عریض سینما و فیلم ها آشنا می کرد. مدتی فلکۀ ساعت پشت کفش بلّا. که از در وارد می شدی اتاقی داشت دنج و خلوت. بعد حیاطی داشت با حوض زیبا و آنگاه اندرونی داشت به سبک معماری سنتی. در همین اتاق دمِ دری، شیخ برای مبارزین و انقلابیون و دانشجویان و رفقایش نهج البلاغه می گفت و جلسات پی در پی برگزار می کرد. همین تلاقی ها مرا با دنیایی بزرگتر رهنمون می کرد.

 

مدتی خیابان فرهنگ ساکن بود بالاتر از قارن. خیابانی مدرن با چنارهایی شبیه خیابان ولی عصر تهران با شیک و پیک هایی مرفّه تر که می گویند این زمانه  شده جولانگاه عده ای و تبرُّجگاه ویژه ای. مدتی بیخ کتابخانه عمومی ساری در خیابان نادر که شرح کردم در بن بستی قرار داشت و خونۀ خاصی بود و اولین ورودم به آنجا. یک پلاژ لب دریا هم زمانی که دانشسرا تدریس می کرد در اختیارش گذاشتند که برای من خیلی جذبه داشت آن خونه که گه گاهی می رفتیم پیش شیخ. خاطره ای هم از آن خونه دارم که بموقع اش می گویم.

 

اغلب من و اخوی ام باقر باهم پیش شیخ وحدت بودیم. من هفتمین فرزند _که سال 1342 متولد شدم_ آخرین فرزند خونه بودم، اما نمی دانم چی شد هفت سال بعد از من، در سال ۱۳۴۹ باز هم والدین بهتر از جانم (که روحشان شاد) شوق زاد و ولَد کردند و اخوی دیگرم باقر را پدیدار نمودند که حالا شده دکتر شیخ باقر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب. بگذرم.

 
 
 
غروب دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست

 

با این همه من اما دلم دارابکلا می خواست. چرا؟ چون قدم به قدم خاک آن زیر گام های مان بود. دهها رخِف (=رفیق) داشتم و صد و بیست و نُه تا دوست. صبح لِش دله بودیم، عصر آفتابکش. ظهر انگورباغ ها وُول می خوردیم، شُو اناردزّی. فقط سحر رختخواب بودیم. همین و بسّ.
 

هرزگی نداشتیم ولی ولگردی چرا.
بی ناموسی (نعوذُبالله) نداشتیم، ولی دلدادگی چرا.
پیله شیله نبودیم، ولی عاصی ماصی پاسی چرا.
موذی و مضرّ نبودیم، ولی آسیب رسان چرا.
نامرد نبودیم، ولی قهر مَر و دعوا مَوا چرا.
مردم آزار نبودیم، ولی شلوغ کُن چرند و پرند چرا.
فنیزکی نبودیم، ولی موی دماغ چرا.
لااُبالی نبودیم، ولی چَخ چخ چرا.
فقیرِ مقیر هم نبودیم، ولی گرسنه و وشنا چرا.
کاری نبودیم، ولی کمک کار چرا.
 
همۀ اینها آیا باعث نمی شد شهر را قفس بدانم و خونه ی شیخ وحدت را بر خودم مَحبس؟ آیا موجب نمی شد خیابان های ساری را هیولا فرض کنم و جُل غورزم و مصیِّب رَف بِن و حموم پیش را همۀ جهان؟ آیا دلیل نمی شد مصداق اَتمّ آن تنازع ناقه و مجنون مثنوی مولوی باشم:
 
میل مجنون پیشِ آن لیلی روان
میلِ ناقه پس پیِ کُرّه دَوان
...
این دو همرَه یکدگر را راه‌زن
گمرَهآن جان کو فرو نایَد ز تَن
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. به هرحال از روستا کَنده، و به شهر بُرده شدم تا بزور طلبه! شوم. آن وقت ها مردم دارابکلا به نکا می گفتند نکا، به قائم شهر می گفتند شاهی. ولی به ساری نمی گفتند ساری، می گفتند «شهر». مثلاً وقتی می پرسیدی پدرت کجا رفت؟ می گفت: بُردِه نکا دخانیات توتم (=توتوتن) بَروشه. مادرت کجا رفت؟ بُردِه شهر دکتر و شهرنون (=نون لواش) بَخرینه. عموت چی؟ رفت شاهی نسّاجی. من هم به حکم و الزام و اجبار شیخ وحدت برده شدم شهر که شهروند شوم که مثلاً از پس افتادگی و عقب ماندگی بیشتر درمانده نشوم. ولی در واقع حسّم این بود از آزادی رفتم به قفس. از دشت رفتم پستو. از دنیای خیال دِه _که اغلب زیباتر از دنیای واقع است_ رفتم برهوت خیابان شهر. بگذرم.

 

خُب، ساری اما یواش یواش در آن سال های اولیۀ انقلاب، چند حُسن برایم داشت: یک: با کتاب ها و مجّلات و افراد زیادی در منزل شیخ وحدت برمی خوردم که برایم جذّاب و مهیّج بود. دو: شیخ وحدت در طول دو سه سالی که ساری مقیم بود، پنج خانه در پنج نقطه ی شهر عوض کرد و همین تنوع موجب نشاط و بازشدن هوش و ذهن ما می شد. مدتی کوی کارمندان بود که پشت سینما ایران بود و همین مرا را با پردۀ عریض سینما و فیلم ها آشنا می کرد. مدتی فلکۀ ساعت پشت کفش بلّا. که از در وارد می شدی اتاقی داشت دنج و خلوت. بعد حیاطی داشت با حوض زیبا و آنگاه اندرونی داشت به سبک معماری سنتی. در همین اتاق دمِ دری، شیخ برای مبارزین و انقلابیون و دانشجویان و رفقایش نهج البلاغه می گفت و جلسات پی در پی برگزار می کرد. همین تلاقی ها مرا با دنیایی بزرگتر رهنمون می کرد.

 

مدتی خیابان فرهنگ ساکن بود بالاتر از قارن. خیابانی مدرن با چنارهایی شبیه خیابان ولی عصر تهران با شیک و پیک هایی مرفّه تر که می گویند این زمانه  شده جولانگاه عده ای و تبرُّجگاه ویژه ای. مدتی بیخ کتابخانه عمومی ساری در خیابان نادر که شرح کردم در بن بستی قرار داشت و خونۀ خاصی بود و اولین ورودم به آنجا. یک پلاژ لب دریا هم زمانی که دانشسرا تدریس می کرد در اختیارش گذاشتند که برای من خیلی جذبه داشت آن خونه که گه گاهی می رفتیم پیش شیخ. خاطره ای هم از آن خونه دارم که بموقع اش می گویم.

 

اغلب من و اخوی ام باقر باهم پیش شیخ وحدت بودیم. من هفتمین فرزند _که سال 1342 متولد شدم_ آخرین فرزند خونه بودم، اما نمی دانم چی شد هفت سال بعد از من، در سال ۱۳۴۹ باز هم والدین بهتر از جانم (که روحشان شاد) شوق زاد و ولَد کردند و اخوی دیگرم باقر را پدیدار نمودند که حالا شده دکتر شیخ باقر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب. بگذرم.

 
 
 
غروب دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست

 

با این همه من اما دلم دارابکلا می خواست. چرا؟ چون قدم به قدم خاک آن زیر گام های مان بود. دهها رخِف (=رفیق) داشتم و صد و بیست و نُه تا دوست. صبح لِش دله بودیم، عصر آفتابکش. ظهر انگورباغ ها وُول می خوردیم، شُو اناردزّی. فقط سحر رختخواب بودیم. همین و بسّ.
 

هرزگی نداشتیم ولی ولگردی چرا.
بی ناموسی (نعوذُبالله) نداشتیم، ولی دلدادگی چرا.
پیله شیله نبودیم، ولی عاصی ماصی پاسی چرا.
موذی و مضرّ نبودیم، ولی آسیب رسان چرا.
نامرد نبودیم، ولی قهر مَر و دعوا مَوا چرا.
مردم آزار نبودیم، ولی شلوغ کُن چرند و پرند چرا.
فنیزکی نبودیم، ولی موی دماغ چرا.
لااُبالی نبودیم، ولی چَخ چخ چرا.
فقیرِ مقیر هم نبودیم، ولی گرسنه و وشنا چرا.
کاری نبودیم، ولی کمک کار چرا.
 
همۀ اینها آیا باعث نمی شد شهر را قفس بدانم و خونه ی شیخ وحدت را بر خودم مَحبس؟ آیا موجب نمی شد خیابان های ساری را هیولا فرض کنم و جُل غورزم و مصیِّب رَف بِن و حموم پیش را همۀ جهان؟ آیا دلیل نمی شد مصداق اَتمّ آن تنازع ناقه و مجنون مثنوی مولوی باشم:
 
میل مجنون پیشِ آن لیلی روان
میلِ ناقه پس پیِ کُرّه دَوان
...
این دو همرَه یکدگر را راه‌زن
گمرَهآن جان کو فرو نایَد ز تَن
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
آنچه بر من گذشت ۴۰

آنچه بر من گذشت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آنچه بر من گذشت ۴۰

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. به هرحال از روستا کَنده، و به شهر بُرده شدم تا بزور طلبه! شوم. آن وقت ها مردم دارابکلا به نکا می گفتند نکا، به قائم شهر می گفتند شاهی. ولی به ساری نمی گفتند ساری، می گفتند «شهر». مثلاً وقتی می پرسیدی پدرت کجا رفت؟ می گفت: بُردِه نکا دخانیات توتم (=توتوتن) بَروشه. مادرت کجا رفت؟ بُردِه شهر دکتر و شهرنون (=نون لواش) بَخرینه. عموت چی؟ رفت شاهی نسّاجی. من هم به حکم و الزام و اجبار شیخ وحدت برده شدم شهر که شهروند شوم که مثلاً از پس افتادگی و عقب ماندگی بیشتر درمانده نشوم. ولی در واقع حسّم این بود از آزادی رفتم به قفس. از دشت رفتم پستو. از دنیای خیال دِه _که اغلب زیباتر از دنیای واقع است_ رفتم برهوت خیابان شهر. بگذرم.

 

خُب، ساری اما یواش یواش در آن سال های اولیۀ انقلاب، چند حُسن برایم داشت: یک: با کتاب ها و مجّلات و افراد زیادی در منزل شیخ وحدت برمی خوردم که برایم جذّاب و مهیّج بود. دو: شیخ وحدت در طول دو سه سالی که ساری مقیم بود، پنج خانه در پنج نقطه ی شهر عوض کرد و همین تنوع موجب نشاط و بازشدن هوش و ذهن ما می شد. مدتی کوی کارمندان بود که پشت سینما ایران بود و همین مرا را با پردۀ عریض سینما و فیلم ها آشنا می کرد. مدتی فلکۀ ساعت پشت کفش بلّا. که از در وارد می شدی اتاقی داشت دنج و خلوت. بعد حیاطی داشت با حوض زیبا و آنگاه اندرونی داشت به سبک معماری سنتی. در همین اتاق دمِ دری، شیخ برای مبارزین و انقلابیون و دانشجویان و رفقایش نهج البلاغه می گفت و جلسات پی در پی برگزار می کرد. همین تلاقی ها مرا با دنیایی بزرگتر رهنمون می کرد.

 

مدتی خیابان فرهنگ ساکن بود بالاتر از قارن. خیابانی مدرن با چنارهایی شبیه خیابان ولی عصر تهران با شیک و پیک هایی مرفّه تر که می گویند این زمانه  شده جولانگاه عده ای و تبرُّجگاه ویژه ای. مدتی بیخ کتابخانه عمومی ساری در خیابان نادر که شرح کردم در بن بستی قرار داشت و خونۀ خاصی بود و اولین ورودم به آنجا. یک پلاژ لب دریا هم زمانی که دانشسرا تدریس می کرد در اختیارش گذاشتند که برای من خیلی جذبه داشت آن خونه که گه گاهی می رفتیم پیش شیخ. خاطره ای هم از آن خونه دارم که بموقع اش می گویم.

 

اغلب من و اخوی ام باقر باهم پیش شیخ وحدت بودیم. من هفتمین فرزند _که سال 1342 متولد شدم_ آخرین فرزند خونه بودم، اما نمی دانم چی شد هفت سال بعد از من، در سال ۱۳۴۹ باز هم والدین بهتر از جانم (که روحشان شاد) شوق زاد و ولَد کردند و اخوی دیگرم باقر را پدیدار نمودند که حالا شده دکتر شیخ باقر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب. بگذرم.

 
 
 
غروب دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست

 

با این همه من اما دلم دارابکلا می خواست. چرا؟ چون قدم به قدم خاک آن زیر گام های مان بود. دهها رخِف (=رفیق) داشتم و صد و بیست و نُه تا دوست. صبح لِش دله بودیم، عصر آفتابکش. ظهر انگورباغ ها وُول می خوردیم، شُو اناردزّی. فقط سحر رختخواب بودیم. همین و بسّ.
 

هرزگی نداشتیم ولی ولگردی چرا.
بی ناموسی (نعوذُبالله) نداشتیم، ولی دلدادگی چرا.
پیله شیله نبودیم، ولی عاصی ماصی پاسی چرا.
موذی و مضرّ نبودیم، ولی آسیب رسان چرا.
نامرد نبودیم، ولی قهر مَر و دعوا مَوا چرا.
مردم آزار نبودیم، ولی شلوغ کُن چرند و پرند چرا.
فنیزکی نبودیم، ولی موی دماغ چرا.
لااُبالی نبودیم، ولی چَخ چخ چرا.
فقیرِ مقیر هم نبودیم، ولی گرسنه و وشنا چرا.
کاری نبودیم، ولی کمک کار چرا.
 
همۀ اینها آیا باعث نمی شد شهر را قفس بدانم و خونه ی شیخ وحدت را بر خودم مَحبس؟ آیا موجب نمی شد خیابان های ساری را هیولا فرض کنم و جُل غورزم و مصیِّب رَف بِن و حموم پیش را همۀ جهان؟ آیا دلیل نمی شد مصداق اَتمّ آن تنازع ناقه و مجنون مثنوی مولوی باشم:
 
میل مجنون پیشِ آن لیلی روان
میلِ ناقه پس پیِ کُرّه دَوان
...
این دو همرَه یکدگر را راه‌زن
گمرَهآن جان کو فرو نایَد ز تَن

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. به هرحال از روستا کَنده، و به شهر بُرده شدم تا بزور طلبه! شوم. آن وقت ها مردم دارابکلا به نکا می گفتند نکا، به قائم شهر می گفتند شاهی. ولی به ساری نمی گفتند ساری، می گفتند «شهر». مثلاً وقتی می پرسیدی پدرت کجا رفت؟ می گفت: بُردِه نکا دخانیات توتم (=توتوتن) بَروشه. مادرت کجا رفت؟ بُردِه شهر دکتر و شهرنون (=نون لواش) بَخرینه. عموت چی؟ رفت شاهی نسّاجی. من هم به حکم و الزام و اجبار شیخ وحدت برده شدم شهر که شهروند شوم که مثلاً از پس افتادگی و عقب ماندگی بیشتر درمانده نشوم. ولی در واقع حسّم این بود از آزادی رفتم به قفس. از دشت رفتم پستو. از دنیای خیال دِه _که اغلب زیباتر از دنیای واقع است_ رفتم برهوت خیابان شهر. بگذرم.

 

خُب، ساری اما یواش یواش در آن سال های اولیۀ انقلاب، چند حُسن برایم داشت: یک: با کتاب ها و مجّلات و افراد زیادی در منزل شیخ وحدت برمی خوردم که برایم جذّاب و مهیّج بود. دو: شیخ وحدت در طول دو سه سالی که ساری مقیم بود، پنج خانه در پنج نقطه ی شهر عوض کرد و همین تنوع موجب نشاط و بازشدن هوش و ذهن ما می شد. مدتی کوی کارمندان بود که پشت سینما ایران بود و همین مرا را با پردۀ عریض سینما و فیلم ها آشنا می کرد. مدتی فلکۀ ساعت پشت کفش بلّا. که از در وارد می شدی اتاقی داشت دنج و خلوت. بعد حیاطی داشت با حوض زیبا و آنگاه اندرونی داشت به سبک معماری سنتی. در همین اتاق دمِ دری، شیخ برای مبارزین و انقلابیون و دانشجویان و رفقایش نهج البلاغه می گفت و جلسات پی در پی برگزار می کرد. همین تلاقی ها مرا با دنیایی بزرگتر رهنمون می کرد.

 

مدتی خیابان فرهنگ ساکن بود بالاتر از قارن. خیابانی مدرن با چنارهایی شبیه خیابان ولی عصر تهران با شیک و پیک هایی مرفّه تر که می گویند این زمانه  شده جولانگاه عده ای و تبرُّجگاه ویژه ای. مدتی بیخ کتابخانه عمومی ساری در خیابان نادر که شرح کردم در بن بستی قرار داشت و خونۀ خاصی بود و اولین ورودم به آنجا. یک پلاژ لب دریا هم زمانی که دانشسرا تدریس می کرد در اختیارش گذاشتند که برای من خیلی جذبه داشت آن خونه که گه گاهی می رفتیم پیش شیخ. خاطره ای هم از آن خونه دارم که بموقع اش می گویم.

 

اغلب من و اخوی ام باقر باهم پیش شیخ وحدت بودیم. من هفتمین فرزند _که سال 1342 متولد شدم_ آخرین فرزند خونه بودم، اما نمی دانم چی شد هفت سال بعد از من، در سال ۱۳۴۹ باز هم والدین بهتر از جانم (که روحشان شاد) شوق زاد و ولَد کردند و اخوی دیگرم باقر را پدیدار نمودند که حالا شده دکتر شیخ باقر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب. بگذرم.

 
 
 
غروب دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست

 

با این همه من اما دلم دارابکلا می خواست. چرا؟ چون قدم به قدم خاک آن زیر گام های مان بود. دهها رخِف (=رفیق) داشتم و صد و بیست و نُه تا دوست. صبح لِش دله بودیم، عصر آفتابکش. ظهر انگورباغ ها وُول می خوردیم، شُو اناردزّی. فقط سحر رختخواب بودیم. همین و بسّ.
 

هرزگی نداشتیم ولی ولگردی چرا.
بی ناموسی (نعوذُبالله) نداشتیم، ولی دلدادگی چرا.
پیله شیله نبودیم، ولی عاصی ماصی پاسی چرا.
موذی و مضرّ نبودیم، ولی آسیب رسان چرا.
نامرد نبودیم، ولی قهر مَر و دعوا مَوا چرا.
مردم آزار نبودیم، ولی شلوغ کُن چرند و پرند چرا.
فنیزکی نبودیم، ولی موی دماغ چرا.
لااُبالی نبودیم، ولی چَخ چخ چرا.
فقیرِ مقیر هم نبودیم، ولی گرسنه و وشنا چرا.
کاری نبودیم، ولی کمک کار چرا.
 
همۀ اینها آیا باعث نمی شد شهر را قفس بدانم و خونه ی شیخ وحدت را بر خودم مَحبس؟ آیا موجب نمی شد خیابان های ساری را هیولا فرض کنم و جُل غورزم و مصیِّب رَف بِن و حموم پیش را همۀ جهان؟ آیا دلیل نمی شد مصداق اَتمّ آن تنازع ناقه و مجنون مثنوی مولوی باشم:
 
میل مجنون پیشِ آن لیلی روان
میلِ ناقه پس پیِ کُرّه دَوان
...
این دو همرَه یکدگر را راه‌زن
گمرَهآن جان کو فرو نایَد ز تَن
Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۹۰۶
ساعت پست : ۰۶:۴۲
مشخصات پست

خاطره با شیرمحمد سحرخیز

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
 به قلم دامنه. روزی که با شیرمحمد به قم رفتیم. به نام خدا. نمی دانم شاید فردا مراسم هفتش باشد و عصرش که پنجشنبه است در اهل القبور قبرش به حضور مردم شریف با ذکر حمد و صلوات روشن گردد. من از دور ادای احترامی می کنم و این پست را که وعده دادم می نویسم. ۱۳ شهریور نیز پست تشییع جنازه اش را منتشر کرده بودم: اینجا


حاج شیرمحمد سحرخیز یکی از مردان نیک روستای دارابکلا بود. چند خصوصیت قابل قبول و مورد تحسینی داشت و همین باعث می شد مردم او را محترم و بسیار دوست بدارند: بی آزار و آرام بود. خندان و اخلاق مدار بود. انسانی باانصاف و خوش خُلق بود.

 
یادم است خیلی ها به همین انصافش، از او شالی و برنج می خریدند. وقتی پدرشان زود به رحمت خدا پیوست، این شیرمحمد بود که بحق بر آن خاندان پدری کرد. و به صمیمانه ترین روایت فردی بانماز و باخدا بود. فنی کار و رانندۀ متبحّری بود. تویوتای مأموریتی من سال ۱۳۶۵ در سرازیری خونۀ سورتیچی خراب شده بود. هیچ کس سرش نمی شد درستش کند، رفتم دنبال شیرمحمد. آمد و خیلی فوری به مُخ تجربی اش راه انداخت و شدیدترین ذوق آن دوره را بر لبانم نشاند. همین ها کم چیزی نیست برای یک انسانی که خشنودی خدا و خلق خدا را کسب کند. 
 
 
شیرمحمد سحرخیز
 
مرحوم
حاج شیرمحمد سحرخیز
فرزند مرحوم مِلّا
 

و اما خاطره ی من و او و شیخ وحدت: سال های اولیۀ انقلاب بود. شیخ وحدت از قم به ساری هجرت کرده بود و در چندجا از جمله دانشسرای تربیت معلم دکتر علی شریعتی تدریس می کرد. به من گفت برو یکی از این سه رانندۀ نیسان را بگو ماشینش را سرویس کند بعدازظهر همین امروز بریم قم.

 
شیرمحمد یکی از آن سه تن بود که شیخ نام برد. من هم چون شیرمحمد را زیاد می شناختم و او هم محبت داشت به ما، درجا رفتم یورمله خونه اش به بهش خبر دادم. با خنده خاص خودش و نهایت رضایت پذیرفت و به ادب و محبت فراوان گفت: «چشم ما شخ طالب را خیلی دوست داریم. حتماً.» عصر حرکت کردیم. من، او، شیخ وحدت. این مرد از داراب‌کلا تا تهران و از آنجا تا قم و سپس بلافاصله از قم تا تهران و از تهران تا ساری با آن که یکسره رانندگی کرد، ثانیه ای از اخلاق خوبش گذر نکرد. کلمه ای غیبت کسی را نکرد.

در حین رفتن در طول مسیر او و شیخ وحدت خیلی خوش و بش کردند و توی ماشین خاطرات می گفتند. ناگهان در پیچ شیطان جادۀ هراز، در تاریکی شب تگرگ شدیدی گرفت. چشمش به یک موتوری افتاد که کنار جاده در بدترین وضع زار می زد و استمداد می جست. دلش سوخت او و موتورش را سوار نیسان کرد. تا چندین کیلومتر جلوتر پیاده اش کرد. کرایه ای از آن درراه مانده (اِبن سَبیل) هم نگرفت.

 
چند رستوان در چند جا غذا خوردیم. او با ساده ترین روش و خاکی ترین تواضع با ما بود. من با آن که جوان بودم مشاهده کردم چشم در چشم هیچ زن و نامحرمی نمی دوزد. در میدان امام حسین (ع) تهران در رستورانی کباب خوردیم خیلی وضع حجاب ناجور بود، ولی شیرمحمد، شیر حلال خورده ای بود که حتی اعتنایی به آن وضع نمی کرد و سرش به دلش بود. در این عکسش  همان حالت آرامش روحی اش را به‌عینه می بینم. در این دو روزی با آن که مسافرت بودیم و خسته و کوفته بود، نمازش را دقیق و سروقت در مسیر می خواند. رانندگی‌اش ماهرانه و صبورانه بود. به شیخ هم علاقه داشت و هم احترام بالایی می کرد. شیرمحمد چون فردی مورد وثوق و مذهبی بود، شیخ وحدت با ماشین او راحت بود.
 
خواستم با این نقل کوتاه و فشرده این را بگویم که شیرمحمد فردی نجیب، درستکار، زحمتکش و دیندار بود و همه به او اعتماد داشتند از جمله شیخ وحدت. و خدای مهربان هم به‌یقین روحش را غریق غفران  می‌کند و سرشار رحمت.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۲
پست شده در چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۹۰۶
ساعت پست : ۰۶:۴۲
دنبال کننده

خاطره با شیرمحمد سحرخیز

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خاطره با شیرمحمد سحرخیز
 به قلم دامنه. روزی که با شیرمحمد به قم رفتیم. به نام خدا. نمی دانم شاید فردا مراسم هفتش باشد و عصرش که پنجشنبه است در اهل القبور قبرش به حضور مردم شریف با ذکر حمد و صلوات روشن گردد. من از دور ادای احترامی می کنم و این پست را که وعده دادم می نویسم. ۱۳ شهریور نیز پست تشییع جنازه اش را منتشر کرده بودم: اینجا


حاج شیرمحمد سحرخیز یکی از مردان نیک روستای دارابکلا بود. چند خصوصیت قابل قبول و مورد تحسینی داشت و همین باعث می شد مردم او را محترم و بسیار دوست بدارند: بی آزار و آرام بود. خندان و اخلاق مدار بود. انسانی باانصاف و خوش خُلق بود.

 
یادم است خیلی ها به همین انصافش، از او شالی و برنج می خریدند. وقتی پدرشان زود به رحمت خدا پیوست، این شیرمحمد بود که بحق بر آن خاندان پدری کرد. و به صمیمانه ترین روایت فردی بانماز و باخدا بود. فنی کار و رانندۀ متبحّری بود. تویوتای مأموریتی من سال ۱۳۶۵ در سرازیری خونۀ سورتیچی خراب شده بود. هیچ کس سرش نمی شد درستش کند، رفتم دنبال شیرمحمد. آمد و خیلی فوری به مُخ تجربی اش راه انداخت و شدیدترین ذوق آن دوره را بر لبانم نشاند. همین ها کم چیزی نیست برای یک انسانی که خشنودی خدا و خلق خدا را کسب کند. 
 
 
شیرمحمد سحرخیز
 
مرحوم
حاج شیرمحمد سحرخیز
فرزند مرحوم مِلّا
 

و اما خاطره ی من و او و شیخ وحدت: سال های اولیۀ انقلاب بود. شیخ وحدت از قم به ساری هجرت کرده بود و در چندجا از جمله دانشسرای تربیت معلم دکتر علی شریعتی تدریس می کرد. به من گفت برو یکی از این سه رانندۀ نیسان را بگو ماشینش را سرویس کند بعدازظهر همین امروز بریم قم.

 
شیرمحمد یکی از آن سه تن بود که شیخ نام برد. من هم چون شیرمحمد را زیاد می شناختم و او هم محبت داشت به ما، درجا رفتم یورمله خونه اش به بهش خبر دادم. با خنده خاص خودش و نهایت رضایت پذیرفت و به ادب و محبت فراوان گفت: «چشم ما شخ طالب را خیلی دوست داریم. حتماً.» عصر حرکت کردیم. من، او، شیخ وحدت. این مرد از داراب‌کلا تا تهران و از آنجا تا قم و سپس بلافاصله از قم تا تهران و از تهران تا ساری با آن که یکسره رانندگی کرد، ثانیه ای از اخلاق خوبش گذر نکرد. کلمه ای غیبت کسی را نکرد.

در حین رفتن در طول مسیر او و شیخ وحدت خیلی خوش و بش کردند و توی ماشین خاطرات می گفتند. ناگهان در پیچ شیطان جادۀ هراز، در تاریکی شب تگرگ شدیدی گرفت. چشمش به یک موتوری افتاد که کنار جاده در بدترین وضع زار می زد و استمداد می جست. دلش سوخت او و موتورش را سوار نیسان کرد. تا چندین کیلومتر جلوتر پیاده اش کرد. کرایه ای از آن درراه مانده (اِبن سَبیل) هم نگرفت.

 
چند رستوان در چند جا غذا خوردیم. او با ساده ترین روش و خاکی ترین تواضع با ما بود. من با آن که جوان بودم مشاهده کردم چشم در چشم هیچ زن و نامحرمی نمی دوزد. در میدان امام حسین (ع) تهران در رستورانی کباب خوردیم خیلی وضع حجاب ناجور بود، ولی شیرمحمد، شیر حلال خورده ای بود که حتی اعتنایی به آن وضع نمی کرد و سرش به دلش بود. در این عکسش  همان حالت آرامش روحی اش را به‌عینه می بینم. در این دو روزی با آن که مسافرت بودیم و خسته و کوفته بود، نمازش را دقیق و سروقت در مسیر می خواند. رانندگی‌اش ماهرانه و صبورانه بود. به شیخ هم علاقه داشت و هم احترام بالایی می کرد. شیرمحمد چون فردی مورد وثوق و مذهبی بود، شیخ وحدت با ماشین او راحت بود.
 
خواستم با این نقل کوتاه و فشرده این را بگویم که شیرمحمد فردی نجیب، درستکار، زحمتکش و دیندار بود و همه به او اعتماد داشتند از جمله شیخ وحدت. و خدای مهربان هم به‌یقین روحش را غریق غفران  می‌کند و سرشار رحمت.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
 به قلم دامنه. روزی که با شیرمحمد به قم رفتیم. به نام خدا. نمی دانم شاید فردا مراسم هفتش باشد و عصرش که پنجشنبه است در اهل القبور قبرش به حضور مردم شریف با ذکر حمد و صلوات روشن گردد. من از دور ادای احترامی می کنم و این پست را که وعده دادم می نویسم. ۱۳ شهریور نیز پست تشییع جنازه اش را منتشر کرده بودم: اینجا


حاج شیرمحمد سحرخیز یکی از مردان نیک روستای دارابکلا بود. چند خصوصیت قابل قبول و مورد تحسینی داشت و همین باعث می شد مردم او را محترم و بسیار دوست بدارند: بی آزار و آرام بود. خندان و اخلاق مدار بود. انسانی باانصاف و خوش خُلق بود.

 
یادم است خیلی ها به همین انصافش، از او شالی و برنج می خریدند. وقتی پدرشان زود به رحمت خدا پیوست، این شیرمحمد بود که بحق بر آن خاندان پدری کرد. و به صمیمانه ترین روایت فردی بانماز و باخدا بود. فنی کار و رانندۀ متبحّری بود. تویوتای مأموریتی من سال ۱۳۶۵ در سرازیری خونۀ سورتیچی خراب شده بود. هیچ کس سرش نمی شد درستش کند، رفتم دنبال شیرمحمد. آمد و خیلی فوری به مُخ تجربی اش راه انداخت و شدیدترین ذوق آن دوره را بر لبانم نشاند. همین ها کم چیزی نیست برای یک انسانی که خشنودی خدا و خلق خدا را کسب کند. 
 
 
شیرمحمد سحرخیز
 
مرحوم
حاج شیرمحمد سحرخیز
فرزند مرحوم مِلّا
 

و اما خاطره ی من و او و شیخ وحدت: سال های اولیۀ انقلاب بود. شیخ وحدت از قم به ساری هجرت کرده بود و در چندجا از جمله دانشسرای تربیت معلم دکتر علی شریعتی تدریس می کرد. به من گفت برو یکی از این سه رانندۀ نیسان را بگو ماشینش را سرویس کند بعدازظهر همین امروز بریم قم.

 
شیرمحمد یکی از آن سه تن بود که شیخ نام برد. من هم چون شیرمحمد را زیاد می شناختم و او هم محبت داشت به ما، درجا رفتم یورمله خونه اش به بهش خبر دادم. با خنده خاص خودش و نهایت رضایت پذیرفت و به ادب و محبت فراوان گفت: «چشم ما شخ طالب را خیلی دوست داریم. حتماً.» عصر حرکت کردیم. من، او، شیخ وحدت. این مرد از داراب‌کلا تا تهران و از آنجا تا قم و سپس بلافاصله از قم تا تهران و از تهران تا ساری با آن که یکسره رانندگی کرد، ثانیه ای از اخلاق خوبش گذر نکرد. کلمه ای غیبت کسی را نکرد.

در حین رفتن در طول مسیر او و شیخ وحدت خیلی خوش و بش کردند و توی ماشین خاطرات می گفتند. ناگهان در پیچ شیطان جادۀ هراز، در تاریکی شب تگرگ شدیدی گرفت. چشمش به یک موتوری افتاد که کنار جاده در بدترین وضع زار می زد و استمداد می جست. دلش سوخت او و موتورش را سوار نیسان کرد. تا چندین کیلومتر جلوتر پیاده اش کرد. کرایه ای از آن درراه مانده (اِبن سَبیل) هم نگرفت.

 
چند رستوان در چند جا غذا خوردیم. او با ساده ترین روش و خاکی ترین تواضع با ما بود. من با آن که جوان بودم مشاهده کردم چشم در چشم هیچ زن و نامحرمی نمی دوزد. در میدان امام حسین (ع) تهران در رستورانی کباب خوردیم خیلی وضع حجاب ناجور بود، ولی شیرمحمد، شیر حلال خورده ای بود که حتی اعتنایی به آن وضع نمی کرد و سرش به دلش بود. در این عکسش  همان حالت آرامش روحی اش را به‌عینه می بینم. در این دو روزی با آن که مسافرت بودیم و خسته و کوفته بود، نمازش را دقیق و سروقت در مسیر می خواند. رانندگی‌اش ماهرانه و صبورانه بود. به شیخ هم علاقه داشت و هم احترام بالایی می کرد. شیرمحمد چون فردی مورد وثوق و مذهبی بود، شیخ وحدت با ماشین او راحت بود.
 
خواستم با این نقل کوتاه و فشرده این را بگویم که شیرمحمد فردی نجیب، درستکار، زحمتکش و دیندار بود و همه به او اعتماد داشتند از جمله شیخ وحدت. و خدای مهربان هم به‌یقین روحش را غریق غفران  می‌کند و سرشار رحمت.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۲
خاطره با شیرمحمد سحرخیز

خاطره با شیرمحمد سحرخیز

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خاطره با شیرمحمد سحرخیز
 به قلم دامنه. روزی که با شیرمحمد به قم رفتیم. به نام خدا. نمی دانم شاید فردا مراسم هفتش باشد و عصرش که پنجشنبه است در اهل القبور قبرش به حضور مردم شریف با ذکر حمد و صلوات روشن گردد. من از دور ادای احترامی می کنم و این پست را که وعده دادم می نویسم. ۱۳ شهریور نیز پست تشییع جنازه اش را منتشر کرده بودم: اینجا


حاج شیرمحمد سحرخیز یکی از مردان نیک روستای دارابکلا بود. چند خصوصیت قابل قبول و مورد تحسینی داشت و همین باعث می شد مردم او را محترم و بسیار دوست بدارند: بی آزار و آرام بود. خندان و اخلاق مدار بود. انسانی باانصاف و خوش خُلق بود.

 
یادم است خیلی ها به همین انصافش، از او شالی و برنج می خریدند. وقتی پدرشان زود به رحمت خدا پیوست، این شیرمحمد بود که بحق بر آن خاندان پدری کرد. و به صمیمانه ترین روایت فردی بانماز و باخدا بود. فنی کار و رانندۀ متبحّری بود. تویوتای مأموریتی من سال ۱۳۶۵ در سرازیری خونۀ سورتیچی خراب شده بود. هیچ کس سرش نمی شد درستش کند، رفتم دنبال شیرمحمد. آمد و خیلی فوری به مُخ تجربی اش راه انداخت و شدیدترین ذوق آن دوره را بر لبانم نشاند. همین ها کم چیزی نیست برای یک انسانی که خشنودی خدا و خلق خدا را کسب کند. 
 
 
شیرمحمد سحرخیز
 
مرحوم
حاج شیرمحمد سحرخیز
فرزند مرحوم مِلّا
 

و اما خاطره ی من و او و شیخ وحدت: سال های اولیۀ انقلاب بود. شیخ وحدت از قم به ساری هجرت کرده بود و در چندجا از جمله دانشسرای تربیت معلم دکتر علی شریعتی تدریس می کرد. به من گفت برو یکی از این سه رانندۀ نیسان را بگو ماشینش را سرویس کند بعدازظهر همین امروز بریم قم.

 
شیرمحمد یکی از آن سه تن بود که شیخ نام برد. من هم چون شیرمحمد را زیاد می شناختم و او هم محبت داشت به ما، درجا رفتم یورمله خونه اش به بهش خبر دادم. با خنده خاص خودش و نهایت رضایت پذیرفت و به ادب و محبت فراوان گفت: «چشم ما شخ طالب را خیلی دوست داریم. حتماً.» عصر حرکت کردیم. من، او، شیخ وحدت. این مرد از داراب‌کلا تا تهران و از آنجا تا قم و سپس بلافاصله از قم تا تهران و از تهران تا ساری با آن که یکسره رانندگی کرد، ثانیه ای از اخلاق خوبش گذر نکرد. کلمه ای غیبت کسی را نکرد.

در حین رفتن در طول مسیر او و شیخ وحدت خیلی خوش و بش کردند و توی ماشین خاطرات می گفتند. ناگهان در پیچ شیطان جادۀ هراز، در تاریکی شب تگرگ شدیدی گرفت. چشمش به یک موتوری افتاد که کنار جاده در بدترین وضع زار می زد و استمداد می جست. دلش سوخت او و موتورش را سوار نیسان کرد. تا چندین کیلومتر جلوتر پیاده اش کرد. کرایه ای از آن درراه مانده (اِبن سَبیل) هم نگرفت.

 
چند رستوان در چند جا غذا خوردیم. او با ساده ترین روش و خاکی ترین تواضع با ما بود. من با آن که جوان بودم مشاهده کردم چشم در چشم هیچ زن و نامحرمی نمی دوزد. در میدان امام حسین (ع) تهران در رستورانی کباب خوردیم خیلی وضع حجاب ناجور بود، ولی شیرمحمد، شیر حلال خورده ای بود که حتی اعتنایی به آن وضع نمی کرد و سرش به دلش بود. در این عکسش  همان حالت آرامش روحی اش را به‌عینه می بینم. در این دو روزی با آن که مسافرت بودیم و خسته و کوفته بود، نمازش را دقیق و سروقت در مسیر می خواند. رانندگی‌اش ماهرانه و صبورانه بود. به شیخ هم علاقه داشت و هم احترام بالایی می کرد. شیرمحمد چون فردی مورد وثوق و مذهبی بود، شیخ وحدت با ماشین او راحت بود.
 
خواستم با این نقل کوتاه و فشرده این را بگویم که شیرمحمد فردی نجیب، درستکار، زحمتکش و دیندار بود و همه به او اعتماد داشتند از جمله شیخ وحدت. و خدای مهربان هم به‌یقین روحش را غریق غفران  می‌کند و سرشار رحمت.
 به قلم دامنه. روزی که با شیرمحمد به قم رفتیم. به نام خدا. نمی دانم شاید فردا مراسم هفتش باشد و عصرش که پنجشنبه است در اهل القبور قبرش به حضور مردم شریف با ذکر حمد و صلوات روشن گردد. من از دور ادای احترامی می کنم و این پست را که وعده دادم می نویسم. ۱۳ شهریور نیز پست تشییع جنازه اش را منتشر کرده بودم: اینجا


حاج شیرمحمد سحرخیز یکی از مردان نیک روستای دارابکلا بود. چند خصوصیت قابل قبول و مورد تحسینی داشت و همین باعث می شد مردم او را محترم و بسیار دوست بدارند: بی آزار و آرام بود. خندان و اخلاق مدار بود. انسانی باانصاف و خوش خُلق بود.

 
یادم است خیلی ها به همین انصافش، از او شالی و برنج می خریدند. وقتی پدرشان زود به رحمت خدا پیوست، این شیرمحمد بود که بحق بر آن خاندان پدری کرد. و به صمیمانه ترین روایت فردی بانماز و باخدا بود. فنی کار و رانندۀ متبحّری بود. تویوتای مأموریتی من سال ۱۳۶۵ در سرازیری خونۀ سورتیچی خراب شده بود. هیچ کس سرش نمی شد درستش کند، رفتم دنبال شیرمحمد. آمد و خیلی فوری به مُخ تجربی اش راه انداخت و شدیدترین ذوق آن دوره را بر لبانم نشاند. همین ها کم چیزی نیست برای یک انسانی که خشنودی خدا و خلق خدا را کسب کند. 
 
 
شیرمحمد سحرخیز
 
مرحوم
حاج شیرمحمد سحرخیز
فرزند مرحوم مِلّا
 

و اما خاطره ی من و او و شیخ وحدت: سال های اولیۀ انقلاب بود. شیخ وحدت از قم به ساری هجرت کرده بود و در چندجا از جمله دانشسرای تربیت معلم دکتر علی شریعتی تدریس می کرد. به من گفت برو یکی از این سه رانندۀ نیسان را بگو ماشینش را سرویس کند بعدازظهر همین امروز بریم قم.

 
شیرمحمد یکی از آن سه تن بود که شیخ نام برد. من هم چون شیرمحمد را زیاد می شناختم و او هم محبت داشت به ما، درجا رفتم یورمله خونه اش به بهش خبر دادم. با خنده خاص خودش و نهایت رضایت پذیرفت و به ادب و محبت فراوان گفت: «چشم ما شخ طالب را خیلی دوست داریم. حتماً.» عصر حرکت کردیم. من، او، شیخ وحدت. این مرد از داراب‌کلا تا تهران و از آنجا تا قم و سپس بلافاصله از قم تا تهران و از تهران تا ساری با آن که یکسره رانندگی کرد، ثانیه ای از اخلاق خوبش گذر نکرد. کلمه ای غیبت کسی را نکرد.

در حین رفتن در طول مسیر او و شیخ وحدت خیلی خوش و بش کردند و توی ماشین خاطرات می گفتند. ناگهان در پیچ شیطان جادۀ هراز، در تاریکی شب تگرگ شدیدی گرفت. چشمش به یک موتوری افتاد که کنار جاده در بدترین وضع زار می زد و استمداد می جست. دلش سوخت او و موتورش را سوار نیسان کرد. تا چندین کیلومتر جلوتر پیاده اش کرد. کرایه ای از آن درراه مانده (اِبن سَبیل) هم نگرفت.

 
چند رستوان در چند جا غذا خوردیم. او با ساده ترین روش و خاکی ترین تواضع با ما بود. من با آن که جوان بودم مشاهده کردم چشم در چشم هیچ زن و نامحرمی نمی دوزد. در میدان امام حسین (ع) تهران در رستورانی کباب خوردیم خیلی وضع حجاب ناجور بود، ولی شیرمحمد، شیر حلال خورده ای بود که حتی اعتنایی به آن وضع نمی کرد و سرش به دلش بود. در این عکسش  همان حالت آرامش روحی اش را به‌عینه می بینم. در این دو روزی با آن که مسافرت بودیم و خسته و کوفته بود، نمازش را دقیق و سروقت در مسیر می خواند. رانندگی‌اش ماهرانه و صبورانه بود. به شیخ هم علاقه داشت و هم احترام بالایی می کرد. شیرمحمد چون فردی مورد وثوق و مذهبی بود، شیخ وحدت با ماشین او راحت بود.
 
خواستم با این نقل کوتاه و فشرده این را بگویم که شیرمحمد فردی نجیب، درستکار، زحمتکش و دیندار بود و همه به او اعتماد داشتند از جمله شیخ وحدت. و خدای مهربان هم به‌یقین روحش را غریق غفران  می‌کند و سرشار رحمت.
Notes ۲
پست شده در چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۳۱
ساعت پست : ۱۰:۵۳
مشخصات پست

نامۀ دامنه به دفتر رهبری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص ۱۳۱ رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری). وقتی به ص ۱۳۵ خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.

 

مزار داراب‌کلا

قبر شهید ابراهیم عباسیان

 

آقای ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» (ص ۱۳۵ جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

 

من در همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرمدشت خرمشهر» نموده‌اند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم. باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامه‌ام به عنوان «آنچه بر من گذشت».

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۳۱
ساعت پست : ۱۰:۵۳
دنبال کننده

نامۀ دامنه به دفتر رهبری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نامۀ دامنه به دفتر رهبری

به قلم دامنه. به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص ۱۳۱ رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری). وقتی به ص ۱۳۵ خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.

 

مزار داراب‌کلا

قبر شهید ابراهیم عباسیان

 

آقای ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» (ص ۱۳۵ جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

 

من در همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرمدشت خرمشهر» نموده‌اند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم. باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامه‌ام به عنوان «آنچه بر من گذشت».

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص ۱۳۱ رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری). وقتی به ص ۱۳۵ خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.

 

مزار داراب‌کلا

قبر شهید ابراهیم عباسیان

 

آقای ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» (ص ۱۳۵ جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

 

من در همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرمدشت خرمشهر» نموده‌اند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم. باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامه‌ام به عنوان «آنچه بر من گذشت».

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
نامۀ دامنه به دفتر رهبری

نامۀ دامنه به دفتر رهبری

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نامۀ دامنه به دفتر رهبری

به قلم دامنه. به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص ۱۳۱ رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری). وقتی به ص ۱۳۵ خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.

 

مزار داراب‌کلا

قبر شهید ابراهیم عباسیان

 

آقای ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» (ص ۱۳۵ جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

 

من در همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرمدشت خرمشهر» نموده‌اند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم. باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامه‌ام به عنوان «آنچه بر من گذشت».

به قلم دامنه. به نام خدا. وقتی در ابتدای دهۀ هشتاد کتاب خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را می خواندم، به ص ۱۳۱ رسیدم تنم بشدّت لرزید: «از آن جایی که این جا [دفتر رهبری] آخرین ملجاء و مرجع تظلُّمات مردم است... » (بخشی از حکم رهبری به ناطق نوری به عنوان بازرس دفتر رهبری). وقتی به ص ۱۳۵ خاطرات رسیدم عزمم کاملاً جزم شد که به دفتر رهبری طرح تظلّم (=دادخواهی، فریادخواهی) کنم برای جفایی که برخی ها در روستای دارابکلا به شهید دفاع مقدس ابراهیم عباسیان کردند که شرحش مفصّل است و دردناک.

 

مزار داراب‌کلا

قبر شهید ابراهیم عباسیان

 

آقای ناطق در آن کتاب افزود مقام رهبری «پس از چند کار بازرسیِ مهم توسط دفتر بازرسی دفتر فرمود: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلُّم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختم و من خاطرجمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می شود.» (ص ۱۳۵ جلد دوم خاطرات ناطق نوری. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

 

من در همان سال سریع دست به قلم شدم ماجرای ظلمی را که به پیکر شهید ابراهیم عباسیان در روز تشییع جنازه و محل قبر او و سالها مهجوریت آن شهید «گرمدشت خرمشهر» نموده‌اند، به دفتر بازرسی رهبری نوشتم. باقی قضایای این نامه نگاری و ماجراها بر سر قبر شهید عباسیان، بماند برای داستان زندگینامه‌ام به عنوان «آنچه بر من گذشت».

Notes ۱
پست شده در چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۱۸۵۲
ساعت پست : ۱۰:۱۹
مشخصات پست

رصدخانه ویریچ کهک قم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

به قلم دامنه. به نام خدا. رصدخانه‌ی ویریچ کهک قم. روستایی‌ست در بخش کهک قم. رصدخانه‌ای با دیدِ عالی در ارتفاعات کوه‌های جنوب استان قم، در  ۱۵ کیلومتری شهر کهک؛ در نزدیکی‌های روستای فُردو. واتیکان نیز با این رصدخانه همکاری دارد. این مرکز نجومی مدرن توسط آیت‌الله العظمی سیستاتی مرجع بزرگ شیعیان جهان تأسیس شد. خدا این فقیه و مرجع عالیقدر و خبیر جهان اسلام را برای همه‌ی ما باقی بدارد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۱۸۵۲
ساعت پست : ۱۰:۱۹
دنبال کننده

رصدخانه ویریچ کهک قم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رصدخانه ویریچ کهک قم

 

به قلم دامنه. به نام خدا. رصدخانه‌ی ویریچ کهک قم. روستایی‌ست در بخش کهک قم. رصدخانه‌ای با دیدِ عالی در ارتفاعات کوه‌های جنوب استان قم، در  ۱۵ کیلومتری شهر کهک؛ در نزدیکی‌های روستای فُردو. واتیکان نیز با این رصدخانه همکاری دارد. این مرکز نجومی مدرن توسط آیت‌الله العظمی سیستاتی مرجع بزرگ شیعیان جهان تأسیس شد. خدا این فقیه و مرجع عالیقدر و خبیر جهان اسلام را برای همه‌ی ما باقی بدارد.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

به قلم دامنه. به نام خدا. رصدخانه‌ی ویریچ کهک قم. روستایی‌ست در بخش کهک قم. رصدخانه‌ای با دیدِ عالی در ارتفاعات کوه‌های جنوب استان قم، در  ۱۵ کیلومتری شهر کهک؛ در نزدیکی‌های روستای فُردو. واتیکان نیز با این رصدخانه همکاری دارد. این مرکز نجومی مدرن توسط آیت‌الله العظمی سیستاتی مرجع بزرگ شیعیان جهان تأسیس شد. خدا این فقیه و مرجع عالیقدر و خبیر جهان اسلام را برای همه‌ی ما باقی بدارد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
رصدخانه ویریچ کهک قم

رصدخانه ویریچ کهک قم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رصدخانه ویریچ کهک قم

 

به قلم دامنه. به نام خدا. رصدخانه‌ی ویریچ کهک قم. روستایی‌ست در بخش کهک قم. رصدخانه‌ای با دیدِ عالی در ارتفاعات کوه‌های جنوب استان قم، در  ۱۵ کیلومتری شهر کهک؛ در نزدیکی‌های روستای فُردو. واتیکان نیز با این رصدخانه همکاری دارد. این مرکز نجومی مدرن توسط آیت‌الله العظمی سیستاتی مرجع بزرگ شیعیان جهان تأسیس شد. خدا این فقیه و مرجع عالیقدر و خبیر جهان اسلام را برای همه‌ی ما باقی بدارد.

 

به قلم دامنه. به نام خدا. رصدخانه‌ی ویریچ کهک قم. روستایی‌ست در بخش کهک قم. رصدخانه‌ای با دیدِ عالی در ارتفاعات کوه‌های جنوب استان قم، در  ۱۵ کیلومتری شهر کهک؛ در نزدیکی‌های روستای فُردو. واتیکان نیز با این رصدخانه همکاری دارد. این مرکز نجومی مدرن توسط آیت‌الله العظمی سیستاتی مرجع بزرگ شیعیان جهان تأسیس شد. خدا این فقیه و مرجع عالیقدر و خبیر جهان اسلام را برای همه‌ی ما باقی بدارد.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۹۳
ساعت پست : ۱۰:۱۵
مشخصات پست

شیرمحمد سحرخیز

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب یک دوست به من خبر داد شیرمحمد سحرخیز به رحمت خدا پیوست. مراسم تشییع آن مرحوم با حضور مردم داراب کلا در حال برگزاری ست. من خاطره ای با آن مرحوم دارم که در فرصت مناسب در پستی ویژه خواهم نوشت. خاطره ای مربوط به سال های دور که من و او و شیخ وحدت به قم رفتیم... .با تسلیت این مصیبت دردناک خصوصاً به دوست خوبم فرزند گرامی اش عباس سحرخیز.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۹۳
ساعت پست : ۱۰:۱۵
دنبال کننده

شیرمحمد سحرخیز

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شیرمحمد سحرخیز

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب یک دوست به من خبر داد شیرمحمد سحرخیز به رحمت خدا پیوست. مراسم تشییع آن مرحوم با حضور مردم داراب کلا در حال برگزاری ست. من خاطره ای با آن مرحوم دارم که در فرصت مناسب در پستی ویژه خواهم نوشت. خاطره ای مربوط به سال های دور که من و او و شیخ وحدت به قم رفتیم... .با تسلیت این مصیبت دردناک خصوصاً به دوست خوبم فرزند گرامی اش عباس سحرخیز.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب یک دوست به من خبر داد شیرمحمد سحرخیز به رحمت خدا پیوست. مراسم تشییع آن مرحوم با حضور مردم داراب کلا در حال برگزاری ست. من خاطره ای با آن مرحوم دارم که در فرصت مناسب در پستی ویژه خواهم نوشت. خاطره ای مربوط به سال های دور که من و او و شیخ وحدت به قم رفتیم... .با تسلیت این مصیبت دردناک خصوصاً به دوست خوبم فرزند گرامی اش عباس سحرخیز.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
شیرمحمد سحرخیز

شیرمحمد سحرخیز

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شیرمحمد سحرخیز

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب یک دوست به من خبر داد شیرمحمد سحرخیز به رحمت خدا پیوست. مراسم تشییع آن مرحوم با حضور مردم داراب کلا در حال برگزاری ست. من خاطره ای با آن مرحوم دارم که در فرصت مناسب در پستی ویژه خواهم نوشت. خاطره ای مربوط به سال های دور که من و او و شیخ وحدت به قم رفتیم... .با تسلیت این مصیبت دردناک خصوصاً به دوست خوبم فرزند گرامی اش عباس سحرخیز.

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب یک دوست به من خبر داد شیرمحمد سحرخیز به رحمت خدا پیوست. مراسم تشییع آن مرحوم با حضور مردم داراب کلا در حال برگزاری ست. من خاطره ای با آن مرحوم دارم که در فرصت مناسب در پستی ویژه خواهم نوشت. خاطره ای مربوط به سال های دور که من و او و شیخ وحدت به قم رفتیم... .با تسلیت این مصیبت دردناک خصوصاً به دوست خوبم فرزند گرامی اش عباس سحرخیز.

Notes ۱
پست شده در دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۶۸
ساعت پست : ۰۸:۵۸
مشخصات پست

سرقت وبلاگ دامنه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سرقت وبلاگ دامنه

به نام خدا. از مدت ها قبل متوجه شدم یکی از وبلاگ های دامنه به سرقت رفته است. آن را مورد بررسی قرار دادم. صبر کردم ببینم به خود می آید یا نه. دیدم نه. به همین خاطر خبررسانی کردم تا خوانندگان شریف دامنه مطّلع شوند و نیز این نوع مُعضلات و آفات اخلاقی شناخته و کاویده شود. من که نمی دانم چه کسی چنین کرده است، فقط می گویم این نوع کارها اقدامی بسیارناروا و رفتاری شدیداً زشت است. جالب این است عین آدرس وبلاگ مرا فقط با افزودن دو تا عدد 1 به اول و آخر عنوان وب، آن را عیناً در سایت نیلوبلاگ راه اندازی کرده است. خنده دارتر این که در انتهای قالبش این جملۀ حقوقی نیز درج شده است: «تمام حقوق سایت اعم از مطالب، تصاویر، کلیپ ها، صوت ها، فایل ها و ... برای این سایت محفوظ می باشد و کپی برداری فقط با ذکر منبع مورد قبول است.» این هم دو تصویر از شکل و شمایل و قالب تازه ای که به آن داده است. چه بگویم؟ جوابش کاملاً روشن و مُبرهَن است. پس، فقط می گویم خدا عاقبت همه را ختم به خیر کناد. همه جور کلاهبرداری و رِندی و فریبکاری بوده در جامعه، ولی این یکی دیگه خیلی خیلی عجیبه. نشانی وبلاگ سرقت شده‌ام در: اینجا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۳۶۸
ساعت پست : ۰۸:۵۸
دنبال کننده

سرقت وبلاگ دامنه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سرقت وبلاگ دامنه

به نام خدا. از مدت ها قبل متوجه شدم یکی از وبلاگ های دامنه به سرقت رفته است. آن را مورد بررسی قرار دادم. صبر کردم ببینم به خود می آید یا نه. دیدم نه. به همین خاطر خبررسانی کردم تا خوانندگان شریف دامنه مطّلع شوند و نیز این نوع مُعضلات و آفات اخلاقی شناخته و کاویده شود. من که نمی دانم چه کسی چنین کرده است، فقط می گویم این نوع کارها اقدامی بسیارناروا و رفتاری شدیداً زشت است. جالب این است عین آدرس وبلاگ مرا فقط با افزودن دو تا عدد 1 به اول و آخر عنوان وب، آن را عیناً در سایت نیلوبلاگ راه اندازی کرده است. خنده دارتر این که در انتهای قالبش این جملۀ حقوقی نیز درج شده است: «تمام حقوق سایت اعم از مطالب، تصاویر، کلیپ ها، صوت ها، فایل ها و ... برای این سایت محفوظ می باشد و کپی برداری فقط با ذکر منبع مورد قبول است.» این هم دو تصویر از شکل و شمایل و قالب تازه ای که به آن داده است. چه بگویم؟ جوابش کاملاً روشن و مُبرهَن است. پس، فقط می گویم خدا عاقبت همه را ختم به خیر کناد. همه جور کلاهبرداری و رِندی و فریبکاری بوده در جامعه، ولی این یکی دیگه خیلی خیلی عجیبه. نشانی وبلاگ سرقت شده‌ام در: اینجا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به نام خدا. از مدت ها قبل متوجه شدم یکی از وبلاگ های دامنه به سرقت رفته است. آن را مورد بررسی قرار دادم. صبر کردم ببینم به خود می آید یا نه. دیدم نه. به همین خاطر خبررسانی کردم تا خوانندگان شریف دامنه مطّلع شوند و نیز این نوع مُعضلات و آفات اخلاقی شناخته و کاویده شود. من که نمی دانم چه کسی چنین کرده است، فقط می گویم این نوع کارها اقدامی بسیارناروا و رفتاری شدیداً زشت است. جالب این است عین آدرس وبلاگ مرا فقط با افزودن دو تا عدد 1 به اول و آخر عنوان وب، آن را عیناً در سایت نیلوبلاگ راه اندازی کرده است. خنده دارتر این که در انتهای قالبش این جملۀ حقوقی نیز درج شده است: «تمام حقوق سایت اعم از مطالب، تصاویر، کلیپ ها، صوت ها، فایل ها و ... برای این سایت محفوظ می باشد و کپی برداری فقط با ذکر منبع مورد قبول است.» این هم دو تصویر از شکل و شمایل و قالب تازه ای که به آن داده است. چه بگویم؟ جوابش کاملاً روشن و مُبرهَن است. پس، فقط می گویم خدا عاقبت همه را ختم به خیر کناد. همه جور کلاهبرداری و رِندی و فریبکاری بوده در جامعه، ولی این یکی دیگه خیلی خیلی عجیبه. نشانی وبلاگ سرقت شده‌ام در: اینجا

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
سرقت وبلاگ دامنه

سرقت وبلاگ دامنه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سرقت وبلاگ دامنه

به نام خدا. از مدت ها قبل متوجه شدم یکی از وبلاگ های دامنه به سرقت رفته است. آن را مورد بررسی قرار دادم. صبر کردم ببینم به خود می آید یا نه. دیدم نه. به همین خاطر خبررسانی کردم تا خوانندگان شریف دامنه مطّلع شوند و نیز این نوع مُعضلات و آفات اخلاقی شناخته و کاویده شود. من که نمی دانم چه کسی چنین کرده است، فقط می گویم این نوع کارها اقدامی بسیارناروا و رفتاری شدیداً زشت است. جالب این است عین آدرس وبلاگ مرا فقط با افزودن دو تا عدد 1 به اول و آخر عنوان وب، آن را عیناً در سایت نیلوبلاگ راه اندازی کرده است. خنده دارتر این که در انتهای قالبش این جملۀ حقوقی نیز درج شده است: «تمام حقوق سایت اعم از مطالب، تصاویر، کلیپ ها، صوت ها، فایل ها و ... برای این سایت محفوظ می باشد و کپی برداری فقط با ذکر منبع مورد قبول است.» این هم دو تصویر از شکل و شمایل و قالب تازه ای که به آن داده است. چه بگویم؟ جوابش کاملاً روشن و مُبرهَن است. پس، فقط می گویم خدا عاقبت همه را ختم به خیر کناد. همه جور کلاهبرداری و رِندی و فریبکاری بوده در جامعه، ولی این یکی دیگه خیلی خیلی عجیبه. نشانی وبلاگ سرقت شده‌ام در: اینجا

به نام خدا. از مدت ها قبل متوجه شدم یکی از وبلاگ های دامنه به سرقت رفته است. آن را مورد بررسی قرار دادم. صبر کردم ببینم به خود می آید یا نه. دیدم نه. به همین خاطر خبررسانی کردم تا خوانندگان شریف دامنه مطّلع شوند و نیز این نوع مُعضلات و آفات اخلاقی شناخته و کاویده شود. من که نمی دانم چه کسی چنین کرده است، فقط می گویم این نوع کارها اقدامی بسیارناروا و رفتاری شدیداً زشت است. جالب این است عین آدرس وبلاگ مرا فقط با افزودن دو تا عدد 1 به اول و آخر عنوان وب، آن را عیناً در سایت نیلوبلاگ راه اندازی کرده است. خنده دارتر این که در انتهای قالبش این جملۀ حقوقی نیز درج شده است: «تمام حقوق سایت اعم از مطالب، تصاویر، کلیپ ها، صوت ها، فایل ها و ... برای این سایت محفوظ می باشد و کپی برداری فقط با ذکر منبع مورد قبول است.» این هم دو تصویر از شکل و شمایل و قالب تازه ای که به آن داده است. چه بگویم؟ جوابش کاملاً روشن و مُبرهَن است. پس، فقط می گویم خدا عاقبت همه را ختم به خیر کناد. همه جور کلاهبرداری و رِندی و فریبکاری بوده در جامعه، ولی این یکی دیگه خیلی خیلی عجیبه. نشانی وبلاگ سرقت شده‌ام در: اینجا

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۱۵۰۵
ساعت پست : ۰۵:۳۲
مشخصات پست

بهترین عبادت چیست؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بهترین عبادت چیست؟

استغفارکردن

از نظر پیامبر اکرم (ص) بهترین عبادت

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۱۵۰۵
ساعت پست : ۰۵:۳۲
دنبال کننده

بهترین عبادت چیست؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بهترین عبادت چیست؟

استغفارکردن

از نظر پیامبر اکرم (ص) بهترین عبادت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

استغفارکردن

از نظر پیامبر اکرم (ص) بهترین عبادت

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
بهترین عبادت چیست؟

بهترین عبادت چیست؟

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
بهترین عبادت چیست؟

استغفارکردن

از نظر پیامبر اکرم (ص) بهترین عبادت

استغفارکردن

از نظر پیامبر اکرم (ص) بهترین عبادت

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۶۰
ساعت پست : ۰۹:۳۹
مشخصات پست

آنچه بر من گذشت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. تابستان سال ۱۳۵۹ بود که یک اتفاق عجیب در زندگی نوجوانی ام افتاد که امواج خروشان آن (که می دانم به یقین خطوط Fm نبود بلکه MW بود!!) برای خودِ من هنوز هم قابل شنیدن است. گویی همین دیروز رُخ داد. ظهر روزی داغ کنار قنات پشون زیرِ غورزم (=جایی گود در رودخانه) اسمِلملی دستیار (ما به او می گفتیم عمو. چون فامیلی اصلی اش طالبی بود و در اَنساب شاخه به شاخه با هم عموزاده بودیم) داشتیم با دوستانم محمد گرجی، حمید عباسیان، محمد سورتیچی و عبدالله رمضانی (حاج ممسِن) وگ کَپّل می زدیم یا اُوه لی و سَنو می کردیم. دیدم یکی مرا از آن سوی دره، ونگ و وا (=صدا) می کند.

 

خودم را از عرض رودحانه، لینگه چی به تپۀ حاج شعبون رساندم. گفت: آق داداش کارت داره. گفتم: مگه آقداش اومد دارابکلا؟ ما همگی در منزل، برادرم شیخ وحدت را از همان سال های دور «آق داداش» صدا می کردیم؛ چه در حضورش و چه در غیابش. وقتی خیلی مخفّف می کردیم می گفتیم: آقداش. جالب آن که حتی پدر و مادرمان نیز وی را «آق داداش» صدا می کردند. بگذرم.

 

گفت: گفته آنی بیا خونه کار فوری داره. من شکّ کردم نکنه چیز بدی! از من شنیده باشه. ترسان لرزان و بی میل و بی رغبت همراه پیام رسان رفتیم خونه. وحدت تا مرا دید خندید و گرم گرفت. من هم رفتم روبوسی اش کردم، مقابلش زانوزنان (به شکل چُمپاتمه) نشستم. گویی هر آن دلم به قول دارابکلایی بَرات می کرد نکنه خبرهایی باشه! دیدم با خوشرویی و بشّاشیت به من گفت: آماده شو می خوام ببرمت ساری خونه ام برای طلبگی. نجارّی را کلاً کنار بذار. با قُلدری و اَخم گفتم نه می آیم ساری و نه نجّاری را ترک می کنم. آن وقتا که من دوست داشتم طلبه بشم چرا هیچ کدوم به فکرم نبودین، حال که من طلبگی را دوست ندارم، همه می خواین طلبه بشم... .

 

بگذرم که بگومگوها همانا و کمربند و چَک و مُشت و لگد همانا. حسابی مرا تُش داد. (=تُش یعنی زدن). با کمربند زد، اما دادم به آسمان که چه عرض کنم حتی به سقف و بام هم نرفت. چون در اوج غرورم حتی ثانیه ای کم نیاوردم و گریه و زاری نکردم. فقط جلوش ایستادم با فریاد این را گفتم: «حیف که از من بزرگتری و الّا جوابت را من هم بلدم بدم». بگذرم که این را دارابکلایی ها با حالت وَه می گن با گَت تر و بزرگتر همجوابی می کنی!؟ ما همان ابتدا، با شیخ وحدت فارسی صحبت می کردیم نه به گویش دارابکلایی. یعنی ایشان نمی گذاشت با او به زبان محلی صحبت کنیم.

 

آری کتکی مفصّل و آبدار آن هم با کمربند! خوردم که دارابکلا را ترک کنم و در ساری طلبه بشوم. شیخ ها البته شلوار کِشی دارند نه به قول دارابکلایی ها سرشلوار کمربنددار. شلوار اخوی ام حیدر آن وسط آویزان بود، شیخ وحدت هم همونو از بندک درآورد و منو حسابی زد تا مثلاً طلبه شوم. بگذرم که البته طلبه هم شدم. نه آن سال. بلکه دو سه سال بعدش که داستان دارد آن هم مفصّل که می گم. به هر حال مرا با خود به هر زار و زور بود به ساری بُرد. فلکۀ ساعت پیاده شدیم. تاکسی نارنجی رنگ را خیلی دوست داشتم. چشمم را می نواختند. طول خیابان نادر (=جمهوری) را به سمت دروازه بابل پیاده طی کردیم. چندصدمتری که رفتیم پیچیدیم داخل کوچه ای که از بخت من کتابخانه عمومی ساری آنجا بود. قبل از آن پیچیدیم بُن بستی تنگی که خونۀ حاج آقا شعبانی بود و شیخ وحدت در آن ساکن.

 

رفتیم داخل. فوری از پله های درونی دویدم طبقۀ بالا. دیدم مادر بهتر از جانم و برادرم شیخ باقر هم آنجا حضور دارند. مادرم را با ولع ولی با چهره ای غمناک بوسیدم. خندۀ قشنگی کرد که از یادم نمی رود هنوز. نشستیم دیدم اولین قول شیخ وحدت همان دم به من داده شد. گفت: عصر می ریم برات کُت سرشلوار می خریم. عصر نرفتیم. شاید می خواست دلداری ام بده. به قول محلی مِه سر رِه خَن هاکانه.... تا رام و آرام شوم و طلبه. ولی بجاش من و باقر عصر رفتیم سینما مولن روژ خیابان خیام فیلم تماشا کردیم.

آنچه بر من گذشت

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۶۰
ساعت پست : ۰۹:۳۹
دنبال کننده

آنچه بر من گذشت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آنچه بر من گذشت ۳۹

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. تابستان سال ۱۳۵۹ بود که یک اتفاق عجیب در زندگی نوجوانی ام افتاد که امواج خروشان آن (که می دانم به یقین خطوط Fm نبود بلکه MW بود!!) برای خودِ من هنوز هم قابل شنیدن است. گویی همین دیروز رُخ داد. ظهر روزی داغ کنار قنات پشون زیرِ غورزم (=جایی گود در رودخانه) اسمِلملی دستیار (ما به او می گفتیم عمو. چون فامیلی اصلی اش طالبی بود و در اَنساب شاخه به شاخه با هم عموزاده بودیم) داشتیم با دوستانم محمد گرجی، حمید عباسیان، محمد سورتیچی و عبدالله رمضانی (حاج ممسِن) وگ کَپّل می زدیم یا اُوه لی و سَنو می کردیم. دیدم یکی مرا از آن سوی دره، ونگ و وا (=صدا) می کند.

 

خودم را از عرض رودحانه، لینگه چی به تپۀ حاج شعبون رساندم. گفت: آق داداش کارت داره. گفتم: مگه آقداش اومد دارابکلا؟ ما همگی در منزل، برادرم شیخ وحدت را از همان سال های دور «آق داداش» صدا می کردیم؛ چه در حضورش و چه در غیابش. وقتی خیلی مخفّف می کردیم می گفتیم: آقداش. جالب آن که حتی پدر و مادرمان نیز وی را «آق داداش» صدا می کردند. بگذرم.

 

گفت: گفته آنی بیا خونه کار فوری داره. من شکّ کردم نکنه چیز بدی! از من شنیده باشه. ترسان لرزان و بی میل و بی رغبت همراه پیام رسان رفتیم خونه. وحدت تا مرا دید خندید و گرم گرفت. من هم رفتم روبوسی اش کردم، مقابلش زانوزنان (به شکل چُمپاتمه) نشستم. گویی هر آن دلم به قول دارابکلایی بَرات می کرد نکنه خبرهایی باشه! دیدم با خوشرویی و بشّاشیت به من گفت: آماده شو می خوام ببرمت ساری خونه ام برای طلبگی. نجارّی را کلاً کنار بذار. با قُلدری و اَخم گفتم نه می آیم ساری و نه نجّاری را ترک می کنم. آن وقتا که من دوست داشتم طلبه بشم چرا هیچ کدوم به فکرم نبودین، حال که من طلبگی را دوست ندارم، همه می خواین طلبه بشم... .

 

بگذرم که بگومگوها همانا و کمربند و چَک و مُشت و لگد همانا. حسابی مرا تُش داد. (=تُش یعنی زدن). با کمربند زد، اما دادم به آسمان که چه عرض کنم حتی به سقف و بام هم نرفت. چون در اوج غرورم حتی ثانیه ای کم نیاوردم و گریه و زاری نکردم. فقط جلوش ایستادم با فریاد این را گفتم: «حیف که از من بزرگتری و الّا جوابت را من هم بلدم بدم». بگذرم که این را دارابکلایی ها با حالت وَه می گن با گَت تر و بزرگتر همجوابی می کنی!؟ ما همان ابتدا، با شیخ وحدت فارسی صحبت می کردیم نه به گویش دارابکلایی. یعنی ایشان نمی گذاشت با او به زبان محلی صحبت کنیم.

 

آری کتکی مفصّل و آبدار آن هم با کمربند! خوردم که دارابکلا را ترک کنم و در ساری طلبه بشوم. شیخ ها البته شلوار کِشی دارند نه به قول دارابکلایی ها سرشلوار کمربنددار. شلوار اخوی ام حیدر آن وسط آویزان بود، شیخ وحدت هم همونو از بندک درآورد و منو حسابی زد تا مثلاً طلبه شوم. بگذرم که البته طلبه هم شدم. نه آن سال. بلکه دو سه سال بعدش که داستان دارد آن هم مفصّل که می گم. به هر حال مرا با خود به هر زار و زور بود به ساری بُرد. فلکۀ ساعت پیاده شدیم. تاکسی نارنجی رنگ را خیلی دوست داشتم. چشمم را می نواختند. طول خیابان نادر (=جمهوری) را به سمت دروازه بابل پیاده طی کردیم. چندصدمتری که رفتیم پیچیدیم داخل کوچه ای که از بخت من کتابخانه عمومی ساری آنجا بود. قبل از آن پیچیدیم بُن بستی تنگی که خونۀ حاج آقا شعبانی بود و شیخ وحدت در آن ساکن.

 

رفتیم داخل. فوری از پله های درونی دویدم طبقۀ بالا. دیدم مادر بهتر از جانم و برادرم شیخ باقر هم آنجا حضور دارند. مادرم را با ولع ولی با چهره ای غمناک بوسیدم. خندۀ قشنگی کرد که از یادم نمی رود هنوز. نشستیم دیدم اولین قول شیخ وحدت همان دم به من داده شد. گفت: عصر می ریم برات کُت سرشلوار می خریم. عصر نرفتیم. شاید می خواست دلداری ام بده. به قول محلی مِه سر رِه خَن هاکانه.... تا رام و آرام شوم و طلبه. ولی بجاش من و باقر عصر رفتیم سینما مولن روژ خیابان خیام فیلم تماشا کردیم.

آنچه بر من گذشت

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. تابستان سال ۱۳۵۹ بود که یک اتفاق عجیب در زندگی نوجوانی ام افتاد که امواج خروشان آن (که می دانم به یقین خطوط Fm نبود بلکه MW بود!!) برای خودِ من هنوز هم قابل شنیدن است. گویی همین دیروز رُخ داد. ظهر روزی داغ کنار قنات پشون زیرِ غورزم (=جایی گود در رودخانه) اسمِلملی دستیار (ما به او می گفتیم عمو. چون فامیلی اصلی اش طالبی بود و در اَنساب شاخه به شاخه با هم عموزاده بودیم) داشتیم با دوستانم محمد گرجی، حمید عباسیان، محمد سورتیچی و عبدالله رمضانی (حاج ممسِن) وگ کَپّل می زدیم یا اُوه لی و سَنو می کردیم. دیدم یکی مرا از آن سوی دره، ونگ و وا (=صدا) می کند.

 

خودم را از عرض رودحانه، لینگه چی به تپۀ حاج شعبون رساندم. گفت: آق داداش کارت داره. گفتم: مگه آقداش اومد دارابکلا؟ ما همگی در منزل، برادرم شیخ وحدت را از همان سال های دور «آق داداش» صدا می کردیم؛ چه در حضورش و چه در غیابش. وقتی خیلی مخفّف می کردیم می گفتیم: آقداش. جالب آن که حتی پدر و مادرمان نیز وی را «آق داداش» صدا می کردند. بگذرم.

 

گفت: گفته آنی بیا خونه کار فوری داره. من شکّ کردم نکنه چیز بدی! از من شنیده باشه. ترسان لرزان و بی میل و بی رغبت همراه پیام رسان رفتیم خونه. وحدت تا مرا دید خندید و گرم گرفت. من هم رفتم روبوسی اش کردم، مقابلش زانوزنان (به شکل چُمپاتمه) نشستم. گویی هر آن دلم به قول دارابکلایی بَرات می کرد نکنه خبرهایی باشه! دیدم با خوشرویی و بشّاشیت به من گفت: آماده شو می خوام ببرمت ساری خونه ام برای طلبگی. نجارّی را کلاً کنار بذار. با قُلدری و اَخم گفتم نه می آیم ساری و نه نجّاری را ترک می کنم. آن وقتا که من دوست داشتم طلبه بشم چرا هیچ کدوم به فکرم نبودین، حال که من طلبگی را دوست ندارم، همه می خواین طلبه بشم... .

 

بگذرم که بگومگوها همانا و کمربند و چَک و مُشت و لگد همانا. حسابی مرا تُش داد. (=تُش یعنی زدن). با کمربند زد، اما دادم به آسمان که چه عرض کنم حتی به سقف و بام هم نرفت. چون در اوج غرورم حتی ثانیه ای کم نیاوردم و گریه و زاری نکردم. فقط جلوش ایستادم با فریاد این را گفتم: «حیف که از من بزرگتری و الّا جوابت را من هم بلدم بدم». بگذرم که این را دارابکلایی ها با حالت وَه می گن با گَت تر و بزرگتر همجوابی می کنی!؟ ما همان ابتدا، با شیخ وحدت فارسی صحبت می کردیم نه به گویش دارابکلایی. یعنی ایشان نمی گذاشت با او به زبان محلی صحبت کنیم.

 

آری کتکی مفصّل و آبدار آن هم با کمربند! خوردم که دارابکلا را ترک کنم و در ساری طلبه بشوم. شیخ ها البته شلوار کِشی دارند نه به قول دارابکلایی ها سرشلوار کمربنددار. شلوار اخوی ام حیدر آن وسط آویزان بود، شیخ وحدت هم همونو از بندک درآورد و منو حسابی زد تا مثلاً طلبه شوم. بگذرم که البته طلبه هم شدم. نه آن سال. بلکه دو سه سال بعدش که داستان دارد آن هم مفصّل که می گم. به هر حال مرا با خود به هر زار و زور بود به ساری بُرد. فلکۀ ساعت پیاده شدیم. تاکسی نارنجی رنگ را خیلی دوست داشتم. چشمم را می نواختند. طول خیابان نادر (=جمهوری) را به سمت دروازه بابل پیاده طی کردیم. چندصدمتری که رفتیم پیچیدیم داخل کوچه ای که از بخت من کتابخانه عمومی ساری آنجا بود. قبل از آن پیچیدیم بُن بستی تنگی که خونۀ حاج آقا شعبانی بود و شیخ وحدت در آن ساکن.

 

رفتیم داخل. فوری از پله های درونی دویدم طبقۀ بالا. دیدم مادر بهتر از جانم و برادرم شیخ باقر هم آنجا حضور دارند. مادرم را با ولع ولی با چهره ای غمناک بوسیدم. خندۀ قشنگی کرد که از یادم نمی رود هنوز. نشستیم دیدم اولین قول شیخ وحدت همان دم به من داده شد. گفت: عصر می ریم برات کُت سرشلوار می خریم. عصر نرفتیم. شاید می خواست دلداری ام بده. به قول محلی مِه سر رِه خَن هاکانه.... تا رام و آرام شوم و طلبه. ولی بجاش من و باقر عصر رفتیم سینما مولن روژ خیابان خیام فیلم تماشا کردیم.

آنچه بر من گذشت

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
آنچه بر من گذشت ۳۹

آنچه بر من گذشت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آنچه بر من گذشت ۳۹

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. تابستان سال ۱۳۵۹ بود که یک اتفاق عجیب در زندگی نوجوانی ام افتاد که امواج خروشان آن (که می دانم به یقین خطوط Fm نبود بلکه MW بود!!) برای خودِ من هنوز هم قابل شنیدن است. گویی همین دیروز رُخ داد. ظهر روزی داغ کنار قنات پشون زیرِ غورزم (=جایی گود در رودخانه) اسمِلملی دستیار (ما به او می گفتیم عمو. چون فامیلی اصلی اش طالبی بود و در اَنساب شاخه به شاخه با هم عموزاده بودیم) داشتیم با دوستانم محمد گرجی، حمید عباسیان، محمد سورتیچی و عبدالله رمضانی (حاج ممسِن) وگ کَپّل می زدیم یا اُوه لی و سَنو می کردیم. دیدم یکی مرا از آن سوی دره، ونگ و وا (=صدا) می کند.

 

خودم را از عرض رودحانه، لینگه چی به تپۀ حاج شعبون رساندم. گفت: آق داداش کارت داره. گفتم: مگه آقداش اومد دارابکلا؟ ما همگی در منزل، برادرم شیخ وحدت را از همان سال های دور «آق داداش» صدا می کردیم؛ چه در حضورش و چه در غیابش. وقتی خیلی مخفّف می کردیم می گفتیم: آقداش. جالب آن که حتی پدر و مادرمان نیز وی را «آق داداش» صدا می کردند. بگذرم.

 

گفت: گفته آنی بیا خونه کار فوری داره. من شکّ کردم نکنه چیز بدی! از من شنیده باشه. ترسان لرزان و بی میل و بی رغبت همراه پیام رسان رفتیم خونه. وحدت تا مرا دید خندید و گرم گرفت. من هم رفتم روبوسی اش کردم، مقابلش زانوزنان (به شکل چُمپاتمه) نشستم. گویی هر آن دلم به قول دارابکلایی بَرات می کرد نکنه خبرهایی باشه! دیدم با خوشرویی و بشّاشیت به من گفت: آماده شو می خوام ببرمت ساری خونه ام برای طلبگی. نجارّی را کلاً کنار بذار. با قُلدری و اَخم گفتم نه می آیم ساری و نه نجّاری را ترک می کنم. آن وقتا که من دوست داشتم طلبه بشم چرا هیچ کدوم به فکرم نبودین، حال که من طلبگی را دوست ندارم، همه می خواین طلبه بشم... .

 

بگذرم که بگومگوها همانا و کمربند و چَک و مُشت و لگد همانا. حسابی مرا تُش داد. (=تُش یعنی زدن). با کمربند زد، اما دادم به آسمان که چه عرض کنم حتی به سقف و بام هم نرفت. چون در اوج غرورم حتی ثانیه ای کم نیاوردم و گریه و زاری نکردم. فقط جلوش ایستادم با فریاد این را گفتم: «حیف که از من بزرگتری و الّا جوابت را من هم بلدم بدم». بگذرم که این را دارابکلایی ها با حالت وَه می گن با گَت تر و بزرگتر همجوابی می کنی!؟ ما همان ابتدا، با شیخ وحدت فارسی صحبت می کردیم نه به گویش دارابکلایی. یعنی ایشان نمی گذاشت با او به زبان محلی صحبت کنیم.

 

آری کتکی مفصّل و آبدار آن هم با کمربند! خوردم که دارابکلا را ترک کنم و در ساری طلبه بشوم. شیخ ها البته شلوار کِشی دارند نه به قول دارابکلایی ها سرشلوار کمربنددار. شلوار اخوی ام حیدر آن وسط آویزان بود، شیخ وحدت هم همونو از بندک درآورد و منو حسابی زد تا مثلاً طلبه شوم. بگذرم که البته طلبه هم شدم. نه آن سال. بلکه دو سه سال بعدش که داستان دارد آن هم مفصّل که می گم. به هر حال مرا با خود به هر زار و زور بود به ساری بُرد. فلکۀ ساعت پیاده شدیم. تاکسی نارنجی رنگ را خیلی دوست داشتم. چشمم را می نواختند. طول خیابان نادر (=جمهوری) را به سمت دروازه بابل پیاده طی کردیم. چندصدمتری که رفتیم پیچیدیم داخل کوچه ای که از بخت من کتابخانه عمومی ساری آنجا بود. قبل از آن پیچیدیم بُن بستی تنگی که خونۀ حاج آقا شعبانی بود و شیخ وحدت در آن ساکن.

 

رفتیم داخل. فوری از پله های درونی دویدم طبقۀ بالا. دیدم مادر بهتر از جانم و برادرم شیخ باقر هم آنجا حضور دارند. مادرم را با ولع ولی با چهره ای غمناک بوسیدم. خندۀ قشنگی کرد که از یادم نمی رود هنوز. نشستیم دیدم اولین قول شیخ وحدت همان دم به من داده شد. گفت: عصر می ریم برات کُت سرشلوار می خریم. عصر نرفتیم. شاید می خواست دلداری ام بده. به قول محلی مِه سر رِه خَن هاکانه.... تا رام و آرام شوم و طلبه. ولی بجاش من و باقر عصر رفتیم سینما مولن روژ خیابان خیام فیلم تماشا کردیم.

آنچه بر من گذشت

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. تابستان سال ۱۳۵۹ بود که یک اتفاق عجیب در زندگی نوجوانی ام افتاد که امواج خروشان آن (که می دانم به یقین خطوط Fm نبود بلکه MW بود!!) برای خودِ من هنوز هم قابل شنیدن است. گویی همین دیروز رُخ داد. ظهر روزی داغ کنار قنات پشون زیرِ غورزم (=جایی گود در رودخانه) اسمِلملی دستیار (ما به او می گفتیم عمو. چون فامیلی اصلی اش طالبی بود و در اَنساب شاخه به شاخه با هم عموزاده بودیم) داشتیم با دوستانم محمد گرجی، حمید عباسیان، محمد سورتیچی و عبدالله رمضانی (حاج ممسِن) وگ کَپّل می زدیم یا اُوه لی و سَنو می کردیم. دیدم یکی مرا از آن سوی دره، ونگ و وا (=صدا) می کند.

 

خودم را از عرض رودحانه، لینگه چی به تپۀ حاج شعبون رساندم. گفت: آق داداش کارت داره. گفتم: مگه آقداش اومد دارابکلا؟ ما همگی در منزل، برادرم شیخ وحدت را از همان سال های دور «آق داداش» صدا می کردیم؛ چه در حضورش و چه در غیابش. وقتی خیلی مخفّف می کردیم می گفتیم: آقداش. جالب آن که حتی پدر و مادرمان نیز وی را «آق داداش» صدا می کردند. بگذرم.

 

گفت: گفته آنی بیا خونه کار فوری داره. من شکّ کردم نکنه چیز بدی! از من شنیده باشه. ترسان لرزان و بی میل و بی رغبت همراه پیام رسان رفتیم خونه. وحدت تا مرا دید خندید و گرم گرفت. من هم رفتم روبوسی اش کردم، مقابلش زانوزنان (به شکل چُمپاتمه) نشستم. گویی هر آن دلم به قول دارابکلایی بَرات می کرد نکنه خبرهایی باشه! دیدم با خوشرویی و بشّاشیت به من گفت: آماده شو می خوام ببرمت ساری خونه ام برای طلبگی. نجارّی را کلاً کنار بذار. با قُلدری و اَخم گفتم نه می آیم ساری و نه نجّاری را ترک می کنم. آن وقتا که من دوست داشتم طلبه بشم چرا هیچ کدوم به فکرم نبودین، حال که من طلبگی را دوست ندارم، همه می خواین طلبه بشم... .

 

بگذرم که بگومگوها همانا و کمربند و چَک و مُشت و لگد همانا. حسابی مرا تُش داد. (=تُش یعنی زدن). با کمربند زد، اما دادم به آسمان که چه عرض کنم حتی به سقف و بام هم نرفت. چون در اوج غرورم حتی ثانیه ای کم نیاوردم و گریه و زاری نکردم. فقط جلوش ایستادم با فریاد این را گفتم: «حیف که از من بزرگتری و الّا جوابت را من هم بلدم بدم». بگذرم که این را دارابکلایی ها با حالت وَه می گن با گَت تر و بزرگتر همجوابی می کنی!؟ ما همان ابتدا، با شیخ وحدت فارسی صحبت می کردیم نه به گویش دارابکلایی. یعنی ایشان نمی گذاشت با او به زبان محلی صحبت کنیم.

 

آری کتکی مفصّل و آبدار آن هم با کمربند! خوردم که دارابکلا را ترک کنم و در ساری طلبه بشوم. شیخ ها البته شلوار کِشی دارند نه به قول دارابکلایی ها سرشلوار کمربنددار. شلوار اخوی ام حیدر آن وسط آویزان بود، شیخ وحدت هم همونو از بندک درآورد و منو حسابی زد تا مثلاً طلبه شوم. بگذرم که البته طلبه هم شدم. نه آن سال. بلکه دو سه سال بعدش که داستان دارد آن هم مفصّل که می گم. به هر حال مرا با خود به هر زار و زور بود به ساری بُرد. فلکۀ ساعت پیاده شدیم. تاکسی نارنجی رنگ را خیلی دوست داشتم. چشمم را می نواختند. طول خیابان نادر (=جمهوری) را به سمت دروازه بابل پیاده طی کردیم. چندصدمتری که رفتیم پیچیدیم داخل کوچه ای که از بخت من کتابخانه عمومی ساری آنجا بود. قبل از آن پیچیدیم بُن بستی تنگی که خونۀ حاج آقا شعبانی بود و شیخ وحدت در آن ساکن.

 

رفتیم داخل. فوری از پله های درونی دویدم طبقۀ بالا. دیدم مادر بهتر از جانم و برادرم شیخ باقر هم آنجا حضور دارند. مادرم را با ولع ولی با چهره ای غمناک بوسیدم. خندۀ قشنگی کرد که از یادم نمی رود هنوز. نشستیم دیدم اولین قول شیخ وحدت همان دم به من داده شد. گفت: عصر می ریم برات کُت سرشلوار می خریم. عصر نرفتیم. شاید می خواست دلداری ام بده. به قول محلی مِه سر رِه خَن هاکانه.... تا رام و آرام شوم و طلبه. ولی بجاش من و باقر عصر رفتیم سینما مولن روژ خیابان خیام فیلم تماشا کردیم.

آنچه بر من گذشت

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۴۳
ساعت پست : ۰۹:۲۶
مشخصات پست

قارون

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ
 
[قارون] در میان آرایش و زینت خود بر قومش درآمد؛ آنانکه خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش مانند آنچه به قارون داده اند برای ما هم بود، واقعاً او دارای بهره بزرگی است

سوره قصص آیه‌ی 79. ترجمه‌ی انصاریان
 

تفسیر علامه طباطبایی

 
کلمه‌ی حَظّ به معناى بهرۀ آدمى از سعادت و بخت است. الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یعنى کسانى که زندگانى دنیا را هدف نهایى و یگانه غایت مساعى خویش مى دانند، و غایتى دیگر وراى آن نمى بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم کرده، آیه فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتى عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطى در کلام خود بیاورند، گفتند: اى کاش ما هم مى داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظّى عظیم، و سعادتى بزرگ دارد. الیمزان.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
بازدید ها : ۵۴۳
ساعت پست : ۰۹:۲۶
دنبال کننده

قارون

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قارون
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ
 
[قارون] در میان آرایش و زینت خود بر قومش درآمد؛ آنانکه خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش مانند آنچه به قارون داده اند برای ما هم بود، واقعاً او دارای بهره بزرگی است

سوره قصص آیه‌ی 79. ترجمه‌ی انصاریان
 

تفسیر علامه طباطبایی

 
کلمه‌ی حَظّ به معناى بهرۀ آدمى از سعادت و بخت است. الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یعنى کسانى که زندگانى دنیا را هدف نهایى و یگانه غایت مساعى خویش مى دانند، و غایتى دیگر وراى آن نمى بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم کرده، آیه فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتى عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطى در کلام خود بیاورند، گفتند: اى کاش ما هم مى داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظّى عظیم، و سعادتى بزرگ دارد. الیمزان.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ
 
[قارون] در میان آرایش و زینت خود بر قومش درآمد؛ آنانکه خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش مانند آنچه به قارون داده اند برای ما هم بود، واقعاً او دارای بهره بزرگی است

سوره قصص آیه‌ی 79. ترجمه‌ی انصاریان
 

تفسیر علامه طباطبایی

 
کلمه‌ی حَظّ به معناى بهرۀ آدمى از سعادت و بخت است. الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یعنى کسانى که زندگانى دنیا را هدف نهایى و یگانه غایت مساعى خویش مى دانند، و غایتى دیگر وراى آن نمى بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم کرده، آیه فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتى عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطى در کلام خود بیاورند، گفتند: اى کاش ما هم مى داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظّى عظیم، و سعادتى بزرگ دارد. الیمزان.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
قارون

قارون

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قارون
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ
 
[قارون] در میان آرایش و زینت خود بر قومش درآمد؛ آنانکه خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش مانند آنچه به قارون داده اند برای ما هم بود، واقعاً او دارای بهره بزرگی است

سوره قصص آیه‌ی 79. ترجمه‌ی انصاریان
 

تفسیر علامه طباطبایی

 
کلمه‌ی حَظّ به معناى بهرۀ آدمى از سعادت و بخت است. الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یعنى کسانى که زندگانى دنیا را هدف نهایى و یگانه غایت مساعى خویش مى دانند، و غایتى دیگر وراى آن نمى بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم کرده، آیه فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتى عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطى در کلام خود بیاورند، گفتند: اى کاش ما هم مى داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظّى عظیم، و سعادتى بزرگ دارد. الیمزان.
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ
 
[قارون] در میان آرایش و زینت خود بر قومش درآمد؛ آنانکه خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش مانند آنچه به قارون داده اند برای ما هم بود، واقعاً او دارای بهره بزرگی است

سوره قصص آیه‌ی 79. ترجمه‌ی انصاریان
 

تفسیر علامه طباطبایی

 
کلمه‌ی حَظّ به معناى بهرۀ آدمى از سعادت و بخت است. الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یعنى کسانى که زندگانى دنیا را هدف نهایى و یگانه غایت مساعى خویش مى دانند، و غایتى دیگر وراى آن نمى بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم کرده، آیه فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتى عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطى در کلام خود بیاورند، گفتند: اى کاش ما هم مى داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظّى عظیم، و سعادتى بزرگ دارد. الیمزان.
Notes ۰