عصمت از نظر دکتر سروش
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۱۹ ق.ظ
متن نقلی: «عصمت مانع بررسی عقلانی امور نیست. اینجور نیست که معصوم یعنی کسی که فکر نمیکند و نشسته همه چیز به او میرسد. یعنی به او خبر میدهند که این کار را بکن، آن کار را نکن. به این معنا معصوم یک ربات میشود. معصوم یعنی آدمی که از یک درجهی بالایی از تحلیل عقلانی و تقوا برخوردار است؛ همین. هیچ چیز دیگری نیست.
یک تقوای فوق العادهای دارد که او را از کار خلاف کردن، گناه کردن، کار حرام کردن باز می دارد. نه اینکه فلجش کردند که نتواند گناه کند. آخر معنی عصمت این نیست که. یا فلجش کردند که نتواند فکر کند و مثل اینکه همه اش یک تلفن و گوشیای دست او است و از بالا به او میگویند این کار را بکن. این تصورات واقعا باطلی است. نه تنها غلو است اصلا اهانت هم است. یعنی شما یک نفر آدمی را که باید عقل و فکر داشته باشد، باید تصمیم داشته باشد، باید ارادهی خودش را بتواند کنترل کند همهی اینها را کنار بگذاریم و بگوییم مثل اینکه او را همین جور نگهش داشتهاند که اگر هم بخواهد از این [طرف] برود نمیگذارند برود.
آخر اینکه معنی عصمت نشد. شما عصمت را باید جوری معنی کنید که با اراده، با اختیار، با همهی اینها سازگار باشد و بتواند همهی اینها را با هم جمع کند. لذا عصمت به نظر من یک پارسایی و تقوای فوق العاده است. همین خیلی بیشتر از این نیست. و البته نعمت بزرگی است که خدا به آدم بدهد. منتها [همراه] این تقوا در شما کشمکش هم پدید میآید، کشاکش هم میآید، تحیر هم میآید و تردید هم میآید. همهی اینجور چیزها هم هست.
این نواندیش دینی با ذکر داستان حضرت ابراهیم ع میگوید: ما در روایات داریم که وقتی قصهی شک ابراهیم مطرح شد که در قرآن هم هست دیگر. ابراهیم راه افتاد و گفت این خدای من است بعد گفت این خدا نیست [بلکه] ماه است بعد گفت نه خورشید است بعد گفت اینها همه به کنار و انی لا احب الآفلین.
در روایات است که پیامبر گفتند: «نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ.» ما از ابراهیم به شک کردن سزاوارتریم. در واقع معنایش این بود که شک در ذهن کسی میآید که دچار ثبوت و سکون فکر نیست. وقتی که تلاطم است وقتی که تحرک هست آدم گاهی به این سو کشیده میشود و گاهی به آن سو. آدمی که هیچ فکری نمیکند خب هیچ شکی هم نمیکند. به همه چیز نگاه یکسان میکند. اینکه نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ یعنی یک چنین چیزی است. یعنی برای سطوح عالیهی تفکر و تحیر است.
در مورد امامان هم به نظر من مساله همینجور است. هیچ چیزی در این وسط نباید بیاید که از شان انسانیت و بشریت آنها بکاهد و آنها را بدل به موجودات بیتصمیم و بیاراده یا فلج یا بی فکر و بیعقل کند. شما در خود نهج البلاغه فراوان میبینید که امیرالمومنین مثلا در مورد مرگ اتفاقا چند سخن دارد دیگر.
یک خطبهی خیلی خوبی در جلد چهارم نهج البلاغه دارد. من سالها پیش آن را ترجمه هم کرده بودم. آنجا ایشان میگوید: «کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ» مولا میگوید من خیلی راجع به سر مرگ فکر کردم کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ. در راز مرگ من روزهای بسیاری سپری کردم. فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ خدا نخواست و آن را از من پوشیده نگه داشت. حالا این مرحوم فیض الاسلام که یک شیعهی شیعیتر از خود امام علی است این جمله را که نوشته، اینگونه ترجمه کرده است: «من چه روزهای بسیار که در راز مرگ فکر کردم، پرانتز و خدا آن را به من گفت پرانتز بسته ولی گفت به دیگران نگو مخفی کن.» من چه روزهای بسیار که در راز مرگ فکر کردم (و خدا آن را به من گفت) ولی گفت به دیگران نگو مخفی کن.
آخر این چه جور ترجمه کردن است. ایشان خودش رسما میگوید که بنده سالهای سال در راز مرگ فکر کردم أَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ. خدا نخواست مگر اینکه این راز را از من نهان بدارد. خب این راز و هزارها راز دیگر هم بوده که از ایشان نهان بوده از پیامبر نهان بوده. مگر چیز عجیب و غریبی است. در قران خدا جزو دعاهایی که به پیغمبر میگوید [بکن]: «قل رب زدنی علما» خدایا علم من را بیشتر کن. معنی این چی است؟ معنیاش اینست که علم من الان کم است، نه اینکه من همه چیز را بلدم. کسی که همه چیز را بلد است دیگر به خدا نمیگوید به من علم بیشتر بده.
پس معلوم است که خیلی چیزها را نمیداند. علم ندارد و از خداوند میخواهد که به او بیاموزد. خب خود امام علی هم همینطور بود. ائمهی دیگر هم همینطور بودند و تفسیرهای روشنی از اینها میشود کرد. غُلو کردن و اینها را به یک معانی عجیب و غریب کشاندن فکر میکنم قابل دفاع نیست.» (منبع)
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/607