دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظر
موضوع
بایگانی
پسندیده

۳۶ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۹آذر
چَفتِ سر

به قلم دامنه. به نام خدا. چَفت سر و کومه. دارابکلا چند چفت داشت. چفت های قدیمی و مشهور. چفت همان کومه و بِنه است. این که چرا می گویند چفت، به نظر من علتش این بوده وقتی گوسفندها پس از چَرا، غروب به چفت و کومه بازمی گشتند، وَره (=برّه) از مادرش شیر می چَفت. (=می مَکید). البته صاحب دام نیز، در همین مکان یعنی چفت و آغُل و آخور و اصبطل و منگل و بِنه سَر، شیر می دوشید و پنیر و لوول و دُوو می زد. چند دارابکلایی که دامدار بزرگی بودند چفت‌های مشهوری داشتند که گویی اینک آثاری از آن باقی نمانده است. مانند: حاج اسملِ چفت در آقااسیوپیش. حاج قاسم چفت در اربابی صحرا. حاج اصغر چفت در پایین صحرا. اُومونی چفت در تشی لَت. آغوشی چفت در لی لم اُوسا. گو بِنه حاج باقر آهنگر در چیلکاچین. چَفت اساساً یعنی مکیدن. میک زدن. خوردن. آشامیدن. حال می خواهد چفت سر باشد، یا در دامن مادر؛ که نوزاد پستانش را به امر غریزی به زیباترین وجه چَفت می زند. کلاً چفت و چفت زدن زیباترین تصویر و شیرین ترین صحنه است.

(فرهنگ لغت دارابکلا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۹:۴۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸آذر

به قلم دامنه: به نام خدا. وقتی به تاریخ چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی ایران ژرف‌تر فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخست‌وزیر داشته باشد، نه رئیس‌جمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:

 

پیش‌درآمد: نمی‌خواهم از زاویه‌ی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظام‌های ریاستی، نیمه‌ریاستی، پارلمانی، نیمه‌پارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، این‌گونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی می‌دوزم.

 

نقشه‌ی استان‌های ایران

 

درآمد: با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمی‌توانست پست تشریفاتی ریاست‌جمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیس‌جمهور و حذف نخست‌وزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیس‌جمهور، خود را به مدد مدیحه‌گویانش «سردار سازندگی» می‌بیند و ستایشگرانش آن‌چنان شیفتگی از خود بروز می‌دهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار می‌دهد و چنان غرّه می‌شود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامه‌ی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را می‌دهد تا راه برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفی‌یی در جامعه‌ی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژه‌ی نظامی «سردار» اسکورت می‌کردند و جامه‌ی «امیر کبیر» بر تن او می‌پوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. به‌گونه‌ای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبی‌یی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شده‌بود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.

 

بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکسته‌شدن رأی‌های جناح چپ و سرشکن‌شدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیس‌جمهور‌ پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. این‌بار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصله‌‌پینه‌ای دیگر بزند، اما این‌بار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (می‌شود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پرونده‌اش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنه‌ای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.

 

سرآمد: از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامه‌ای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاست‌جمهوری -البته به سایز انحصاری ‌وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانه‌ی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بی‌حاصل و شکاف‌های بی‌ثمر نمود. ازین‌رو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخست‌وزیری نیازمند است، نه سیستم ریاست‌جمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم.

 

کمترین اثر بازگشت نخست‌وزیری به سیستم سیاسی، پایمال‌نشدن اندیشه‌ی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانه‌ی «ریاست‌جمهوری» آن را عمیقاً خدشه‌دار و لکه‌دار کرد. با احیای نخست‌وزیری، همان فکری پا می‌گیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه می‌زند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخست‌وزیری، پستی این حالتی است: لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". نخست‌وزیری سیستمی‌ست پاسخگو، نه مجامله‌گو. پستی‌ست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی بر صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخست‌وزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و‌ چنان کنیم. نمی‌گوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه می‌گوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواست‌ها در سیستم نخست‌وزیری، آسوده از سوی مجلسِ منتخب انتخابات رقابتی، میسٌر است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۹:۱۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۶آذر
آقا رحیم الله گالش تالش

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . قسمت یک و دو . با یاد و نام خدا. امروز ۱۶ آذر است. گویا می‌گویند روز «دانشجو»ست. ولی من چون سواد اکابِری ! دارم جرئت ورود به روزِ آنان را ندارم! پس؛ یکراست رفتم سراغ آقا رحیمُ‌الله.

 

او گالش است. گالشی از تالش یا طالش. کسی که گلّه دارد؛ گله‌ی گاو. ولی مثل دانشجوها! گلِه ندارد. مانند اسمش، رحیم است. حالا می‌گویم چگونه. من تمام گیلان را گشتم؛ هشتپرِ طوالش و اسالم و‌ آستارا  و آستانه‌ی اشرفیه را هم. می‌گویند گیلان یعنی جایی که به علت وارش زیاد، زیاد گِل می‌شود. اما آقا رحیمُ‌الله نه فقط گلِه ندارد، گِل هم نمی‌شود، چون در جلگه نیست که همیشه تیل هست. در دامنه‌ها و حتی قله‌های نواحی مرتفع تالش، مرتَع دارد و دام می‌چرانَد و کَلوشش تیل نمی‌گردد. چوپان هست! ولی چونان عین اون‌جور دانشجو ! در دامِ کسی نمی‌افتد.

 

نقشه‌ی استان گیلان

 

 

فقط توانستم این عکس را پیدا کنم

از ذخیره‌های تمشا. از چپ:

رحیم‌الله گالش محترم تالش

جواد قارایی متخصص گردشگری و بومگردی.

«اندام‌خانم» همسر محترم رحیم‌الله

 

آقا رحیمُ‌الله من دیدم دارکوب‌ها (=دارتوکِن‌ها) چنان با او جورند که بر کلاه و کول و کوپال و کپّلش می‌نشینند و پشه‌ها را می‌خورند که کنِه بر تنه‌ی این گالش مصفّا نیفتند. نه اون کنِه‌های خون‌آشامی که با کدورت و کینه، بر تن آن دانشجوهای صاف و ساده و سالم می‌خواهند بنشینند و خونشان را به نفع مربع استثمار و استعمار و استکبار و استبداد بمَکند. از همین رو، آقا رحیمُ‌الله در آن مستند «ایرانگرد» حتی تیرنگ را دستی کرد و بر دستان خود نشاند و تیرنگ، این قرقاول رنگارنگ هم، جیک نزد، جیغ نکشید، پر نزد، داد و فریاد نکرد مثل اون‌جور دانشجوها!

 

 

آقا رحیمُ‌الله حتی یگ گُراز هیولا را اهلی کرد. بر پشت آن هیمه و هیزم بار می‌کرد به گالش‌منزل می‌آوُرد. حتی گراز، باغچه‌اش را ورز می‌کرد. و او عین دو جوندِکا بر پشتش خیش می‌بست و زمین را شخم می‌زد تا شیار کند و بذر بکارد. فقط چون یک روز گراز گوسفندانش را بِل (=شاخ) زد او از دستش عصبانی شد. ولی باز هم، آقا رحیمُ‌الله، رحیم باقی ماند، چون‌که گراز را تنبیه و کتک‌کاری نکرد، به دار نیاویخت و مانند آن قاضی شهیر ! عصرِ دولتِ ۹+ ۱۰ ، به کهریزک نبُرد، بلکه در جنگل هیرکانی تالش رها کرد؛ یعنی آزاد؛ آزاد؛ آزاد. درود بر هر آزاد؛ البته آزادِ بی‌آزار.

 

آقا رحیم‌الله‌ ( ۲ )

 

آقا رحیم‌الله تنها به طبیعت دلبسته نیست، نسبت به همسرش -که نامش «اندام» است- دیوانه‌وار "دلداده" هست. به این پرسش که چرا نامش اندام است؟ با ولعِ تمام و به پیوست ژرف‌ترین‌لبخند و بی هیچ‌مکث و درنگ پاسخ می‌دهد پدرومادرش چون می‌دانستند خوش‌سیما می‌شود اسمشو گذاشتند «اندام‌خانم». درس این گالش وطن‌خواه و بانمازوایمان‎ فقط حفظ قوم طالش نیست، سروجان‌دادن پای همدمش هم، هست. همسری که نه فقط رمضان را روزه است، شعبان را تماماً به روزه سر می‌کند و در طول سال نیز بعضی روزها روزه می‌گیرد.
 

آقا رحیم‌الله یک تالشی‌ست. تالش هویتش را می‌خواهد. جنگلش را هم. خُب او گرچه درس‌ناخوانده است، اما ساز تالش، نوای تالش، لَلِه‌‌وای تالش، غیرت تالش، عفت تالش را می‌شناسد. و شاید نداند که روزگاری نام استان آنان «استان گیلان و تالش» بود؛ حتی تالشان. این رضاخان میرپنج بود که برای محو اسم قومیت‌ها در ایران و مثلاً یکپارچه‌سازی «پهلوی» نام استان‌های ایران را از اسامی و عناوین انداخت و به جای آن شماره‌گذاری کرد از استان ۱ تا استان ۱۰ . که «استان گیلان و تالش» شده بود استان ۱. آن شاه انگلیسی علاوه بر تخته‌قاپو کردن عشایر کوچ‌رو، اقوام یکجانشین را نیز این‌گونه بی‌نام‌ونشان و آواره ساخت که البته خود ابتر و دم‌بریده شد.

آقا رحیم‌الله اگر نداند، دست‌کم تالشی‌های تحصیل‌کرده می‌دانند که بخشی از تالش و تالشی‌های ایران در آن جنگ به روس واگذار شدند. حال آن‌که شکست در سمت تالشی‌های چابک نبود، تالشی‌ها تا عمق دشمن روسی نفوذ کرده بودند اما هزیمت در جبهه‌های مجاور تالش، باعث شده بود آنان طعم شکست و انهدام را بچشند و تا امروز هم در حسرت آن شکست تحمیلی‌ خود را شماتت کنند که وقتی حتی یادش می‌آورند انگشت افسوس بر دهان و سنان می‌زنند. بگذرم.


آقا رحیم‌الله که یک گالش خالصِ بااخلاص و کاریِ سخاوتمند است و سرش به دام و گاو و چراگاه و بنِه‌سرش هست، حق دارد که نداند چرا جنگل هیرکانی ما از آستارا گرفته تا سی‌سنگان و از آنجا تا شرق جنگل گلستان، هنوز که هنوزه به ثبت جهانی نرسیده و در یونسکو بر سر آن چالش است. اسف‌بار آن است که بیشتر ساکنین خطه‌ی شمال هم ندانند چرا ثبت نشد تا از حمایت همه‌جانبه‌ی جهانی و بودجه‌ی جهانی برخوردار گردیم. یک علت اصلی‌اش این است طبق مقررات کاذب یونسکو اگر جایی را از جمله جنگل را، دو کشور صاحب‌اند، ثبت اثر جهانی به ترتیب حروف الفبا ممکن است. یعنی اول آذربایجان سپس نام ایران در سند ثبت می‌شود. ایران مخالف این نوع ثبت است. دلیل درستی هم دارد. از چندین میلیون هکتار جنگل هیرکانی شمال ایران، فقط بخش ناچیزی در خاک کشور آذربایجان است، آن هم روزگاری مال ما بوده‌است، اما این کشور کوچک که با آن‌که خون ایرانی در رگ و ریشه‌ی مردم و خاک و دیار آن جاری است، چموشانه می‌کوشد سند آن‌گونه بخورد به حروف الفبا و حقیقتاً سخت‌مان می‌آید. نمی‌آید؟ اول آذربایجان و در پسِ آن ایران؟! جنگلی که نزدیک ۵۰ یا ۴۰ میلیون سال پیش متعلق به ایران بوده و همچنان هست، فقط به خاطر یک بخش ناچیزش که در قلمرو آن کشور افتاده است، بدین‌گونه اجحاف‌ و غلط، سند بخورَد؟ ترک‌های ترکیه مولوی بلخی ایرانی را قونیه‌ای کرده‌اند و اینان حکیم‌نظامی گنجوی را، به گنجه‌ای از ما گرفته‌اند، هیرکانی را هم بگیرند؟! حاشا و کلّا . ابَدا و هرگز. الّا و لابُد. عکس بالا: سمت چپ رحیم الله. عکس از دامنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۹:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵آذر

 

حبیب چلویی؛ او هرگز دست از کار و کشاورزی برنمی‌دارد

 

 

حبیب چلویی ببخیل. آذر ۱۳۹۹

عکاس: ابراهیم دارابکلایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۳:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴آذر

 

به قلم حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

بیوگرافی آقای طاهر خوش

 

 

دو خاطره از کتاب «قاسم سلیمانی از ولادت تا شهادت»

نوشته‌ی حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

 

 

چگونه حاج قاسم سلیمانی عصای پدر شد؟

 

 

دعای حضرت فاطمه (س)  :

خدایا قرآن را از ما ناراضی و شاکی قرار مده

صراط را بر ما لرزان نگردان

 

مرکز نشر کتاب: قم، نشر ارمغان کوثر

09192522326

 

 

رادمردان مؤمن خدا. شهیدان:

حاج قاسم. ابومهدی. فخری‌زاده. بازنشر دامنه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۰:۱۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴آذر

به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزنده‌ی یک بچه‌‌یتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور می‌شود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هم‌مدرسه‌ای‌های بی‌دردی هم دارد که او را با نیش و کنایه می‌آزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش می‌کنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همه‌ی اینها دروغ و کینه‌توزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبه‌هایش از همه‌شون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.

 

 

رُمان آن شرلی

اثر لوسی ماد مونتگمری

 


"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرک‌ها کوتاه است- تصمیم می‌گیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهربان‌اند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار می‌رود. می‌بیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی می‌گوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی می‌گوید آی پسر اگه این بشکه‌ها را بذاری پایین یک سکه‌ی چند سِنتی می‌گیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک می‌بینند و هر چه از او می‌خواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشه‌ی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.

بلاخره "آن" به‌تجربه فهمید دخترک‌بودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرک‌ها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترک‌ها دارند. از دخترک‌بودنِ خود این‌بار لذت وافرتری می‌برَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلم‌شدن را هم داشت- ویژگی‌های قشنگ دارد:

آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق می‌ستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّه‌ی بی‌همتایی‌ست که جای نداشته‌های انسان را پر می‌کند. او به کتاب بسیار بهاء می‌دهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق می‌ورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمی‌کند. "آن" می‌گوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمی‌انگیزاند. گویا می‌خواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت می‌کند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" می‌گذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.

بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینه‌تر از هر سرزمینی‌ست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.

دریا داریم.

دیبا داریم.

دنیا داریم.

دانا داریم.

دیانا داریم.

دعا داریم.

دادا داریم.

دنا داریم.

دیرپا داریم.

دوشا داریم.

درنا داریم.

دفاع داریم.

دعوا داریم.

دَما داریم.

دَوا داریم.

دل‌آرا داریم.

دلربا داریم.

دادسرا داریم.

دل‌آسا داریم.

دلبخواه داریم.

دل‌آسا داریم.

دوآب زیراب داریم.

درداد دریغا داریم.

دلواپس‌ها ! داریم.

دَدا (=بدان) داریم.

دِواج (=لحاف) داریم.

وَه دار‌کلا هم داریم.

دِماء (=خون‌بهاء) داریم.

دغَا (=متقلِّب‌ها) داریم.

دَرا (=داد و جرَس) داریم.

دوام (=پایداری‌ها !) داریم.

دوات (=جوهر مرکّب) داریم

درداء (=بی‌دندان‌ها) داریم.

دست‌پا (=حریص‌ها) داریم.

دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.

دودزا (=اُتول‌های آلوده‌کننده) داریم.

دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.

حتی زی‌زی گولو آسی‌پاسی دراکولا تابه‌تا داریم!

دِه‌کیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!

ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوش‌ترین‌ها. زیرک‌ترین‌ها. خردمندترین‌ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۸:۳۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴آذر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۸:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۳آذر
با لغت‌های داراب‌کلا

به قلم دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا. ( لغت‌های ۳۴۹ تا ۳۸۱ )

 

مَچول: اشاره‌ی کنایی است به کسی که عقل و خردش ناچیز دیده شود. ریشه‌ی واژه را نمی‌دانم، اما حدس می‌زنم از چِل چو اخذ شده که معنی کم‌ارزشی را برساند. شاید هم مجهول بود. بعدش شد مجول. بعدش هم مچول

 

ریه: ریه در گویش محلی بمعنای روده است. مثل گو ریه (=روده‌ی گاو) گوسپن ریه (=روده‌ی گوسفند) . مخفّف بَریه هم ممکن است باشد. یعنی رید. از مصدر ریدن. جالب این‌که کوچک بودم خودم ریه را روده تصور می‌کردم، بعد فهمیدم ریه، شُش است.

 

کاته: وچه. تولّه. البته با مول وقتی ترکیب شود می‌گن مول‌کاته، که اشاره به حرام‌زادگی دارد. کاته بیشتر برای بچه حیوان اهلی یا خانگی است. در گفتگوی دوستانه و شوخی می‌توان گفت ته کاته هسه؟ یا وِه مه کاته هسه. خلاصه کاته هر دو کاربرد را دارد ولی کوله فقط معنی بچه وحشی یا درنده یا تربیت‌نشده دارد.

 

کوله: کوله برای بچه‌ی حیوان وحشی است. وجه‌ی بد. برای بچه و وچه است. البته کوله‌پشتی هم هست.

 

وَردست: کناردست. شاگرد. فرمان‌رو. کمک‌کار. معادل وردستی هم بکار می‌بریم و به معنای بشقاب پلو است. در مقابل، پیش‌دستی ، کوچک‌تر است و برای میوه. در  مجالس به طور فراوان کاربرد این دوتا را دیده و شنیده می‌شود.

 

سِرسریک: جرقّه‌های برخاسته از شعله‌ی آتش هیمه که وقتی زبانه می‌کشد بیشتر می‌شود. یا وقتی بخاری و کِله را با چچکل و تشکَل به‌ هم می‌زنند، سرسریک بلند می‌شود. ذرّات آتش و تش‌کله.

 

عکس سرسریک

(=ذرات) زبانه‌ی آتش

 

دودوک: فعال و دونده و حاضر‌بودن. هر جا حضور داشتن. فِرز و زرنگ. مثلاً فلانی دو دوک کَشنه را شوونه.

 

پرتّوک: پرتاب. پرت‌کردن. تقریباً همیشه برای پرتاب ادرار بکار می‌رود. در باقی موارد اگر هم به کار رود، آنرا تداعی می‌کند و خنده به دنبالش. مثلاً خیار شور را فشار داد آبش پرتوک زد.

 

خالخانده: خالکانده. خیال کنی. انگاری. مِثلینکه.

 

دَزه: پِر. پرس‌شده، حجمی از ظرف یا کیسه بدون منفذ.

 

رَج: ردیف ،میزان، دقیق. مثلاً این درختان رج هستند. یا وِن دست در شکار رج است.

 

دَخِسّه: مترادف دزه است ولی دزه معمولاً با دست انسان است ولی دخسه هم با دست انسان یا به طور طبیعی را در بر دارد. مثلاً بدن کشتی‌گیرها دخسه است. یا انده غذا ون داهون دله نخِه. گندم کیسه دزه هسه. یعنی پر و بدون هیچ فضای خالی. فلانی آنقدر خورد دخسّه هسسه.

 

 

تا: دست‌کم دو معنای مستقل جدای از حرف اضافه دارد: خم شدن، مه کمر تا بیّه. رشدکردن و کِش‌آمدن. مثلاً کهی‌لم تا بَکشیه.

 

اِلا یا الاح: الا، الاح، الاه، الاء، یعنی باز و وا‌بودن به طور آشکار یا به مدت زیاد. یک مثال خنده‌دار: ون داهون یک زرع نیم الا هسِه برا پِلا تیم! برا افراد دلیک.

 

گاله: بوی بسیار بد توسط انسان از مقعد. مثل یک گلوله‌ی باد که گندش فضا را اشغال کند.

 

گالِه: بوته‌ی خشک ساقه‌ی نی که برای ساختمان به جای حلب به کار می‌رفت. مثلاً خانه گاله به سر است.

 

بِلغاشته: ترَگ‌گرفته. میوه‌های ترکیده. زخم عمیق که دردناکه. مثلاً انارِ دهن‌واز، زیادرسیده. یا زخم شدید.

 

تیناری: تنهایی. یکّه.

 

سقلامه: سفت. خاشک. ترکیده، میوه‌های ترک‌دار ناشی از رسیدن زیاد. لقمه‌ی سفت دندان‌شکن را هم می‌گن. مّشت بسته که معمولاً به پهلو و بدن سیخکی زده می‌شود.

 

سوته: سوختن. لمپاسوته. بخاری‌لوله سوته. نمد یا پشم سوخته که برای تسکین درد، که به صورت موضعی به کار می‌رفت.

 

قنبر وار ! : محکم، بلند. برای گفتن صلوات پیش از منبر. مثلاً، یک صلوات قنبروار بفرس. یعنی غَرّا و بلند.

 

قمبر : همان قنبر است که در تلفظ قلبِ به میم می‌شود. مثل شنبه: شمبه. پنبه: پمبه.

 

بازاری: بازاردَکته. بازار دینگونه وِره. اِسا بازار نکِف تِه. خیلی محلی‌تر می‌گن وه شک دکته. شیرشده، پُمپ‌شده، جَوگیر. مثلاً: شادی واری بازار دکته.

 

یدتِره‌فرامُش: مرا یاد، تو را فراموش. با استخوان «جناقِ» مرغ شرط می‌بستند. مرا یاد است ولی تو فراموش کرده بودی جمله‌ای بود که از طرفِ پیروز پس از بردن شرط  مسابقه‌ی حافظه و هوش گفته می‌شد.

 

ساق: قدیمی‌ترهای محل زانو را می‌گویند ساق. حال آن‌که ساق مابین زانو و پا است. مانند ساقه‌ی درخت که مابین تنه با برگ‌هاست. حتی خودِ ما هم برای زانو، ساق به کار می‌بریم. مثلاً : مگه تِه ساق درد کانده پله ره بالا نینی. حتی در تلفظ هم ساق را ساخ می‌گن.

 

تَپچه: تَسکه، کوتاه‌قد. خپِل. تسکه‌ی خیلی چاق

 

تپچو: به باد کتک گرفتن. کتک‌کاری. مثلا فلانی ره تپ‌چو دَوسه. مصداقش مثلاً فلانی بی‌رحمانه خاش زن و وچه ره تپچو وندسّه.

 

شِرنه: شیهه‌ی اسب. که کنایه است به کسی که در صحبت داد می‌کشد و قِر می‌دهد و یا خنده‌ی بی‌مزه سر می‌دهد. مرسوم‌ترش اینه که می‌گن: شِل اَس‌کاره واری شرنه کشنِه. شرنه، اشاره هم دارد به خنده‌های بی‌مزه و قهقهه‌ی افراد وشیل. وشیل هم که قبلاً بحث شد.

 

نواجِش: نوازش در ماتم مردگان با کلمات آهنگین. نواجش که در برخی نقاط و در متون نواچش گفته می‌شود. نواها و اشعار سوزناک در عزای عزیزان است که ریتم و آهنگ داشت ولی تابع وزن و قافیه‌ی دقیق نبود؛ بیشتر توسط اُناث است و به‌ندرت از سوی مردان. کمیّت و کیفیّت آن گاهی نشانه‌ی جایگاه و احترام متوفّی هم بود. گاهی آن‌چنان سوزناک و دردناک خوانده می‌شد که مردان مغرور را هم به زانوی غم می‌نشاند. شاید از نوازش آمده باشد و یا ترکیب نوا + زش یا جش یا چش.

 

رِفت: کلمه‌اش از مصدر رفتن است و ردشدن. رِفت که رد پا است و گذر حیوان. و عموماً برای حیوانات و بسیار کمتر برای انسان کاربرد دارد. مثل بِزرفت که کنایه‌ی ناجور هم هست.

 

بِنه: پایین. زمین. همِن. هنیشته‌جا. جای تخت و هموار. جای صاف و صوف. مثلاً آغوشی بنه‌سر. اومونی بنه‌سر در تشی‌لت. حمزه‌ای بنه‌سر.

 

از آقای دکتر‌ عارف‌زاده متشکرم که مرا درین این قسمت یاری رساند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲آذر

به قلم دامنه: به نام خدا. پنج خبر پنج نظر

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !

 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبع)  همسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۳:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰آذر

به قلم دامنه. به نام خدا. برایم جالب بود که یک خبرِ مسرّت‌بخشِ خبرگزاری میزان از روزنامه‌ی همشهری، ستون امروزم شود. گزارش این خبر خیلی‌طولانی است (منبع) پس برداشت و مفاد آن را به‌فشردگی می‌نویسم. خبر تقریباً این است که ۲۴۰۰ جنگلبان و یگانِ حفاظت با بودجه‌ای در حدود ۱۵۰ میلیارد تومان به‌زودی تا اوایل سال ۱۴۰۰ در جنگل‌های کشور مستقر می‌مانند. هدف اصلی آنان نیز معلوم است. آنچه من دریافت کردم دست‌کم برای این سه کار: حفاظت از اراضی جنگلی، حراست از درختان و نیز ممانعت از هر گونه دست‌اندازی‌های افزون‌تر به جنگل.

مویه‌ی من برای غارت چوب

 

کجا می‌برنِت ای شاخه‌های تَرِ ما،

ای تنه‌های تنومند جنگل دیبا،

ای طلای بی‌همتای رشته‌کوه البرز تبری‌ها

لغت: (تَر= شیرِ چو، شیرچلّه)

 

گویا سازمان جنگل‌ها با این طرح بنا دارد اساساً قاچاق چوب از جنگل‌های شمال را «ریشه‌کن» ! کند. نمی‌دانم آیا می‌تواند یا نه! آرزو دارم بتوانند. آرزو هم که عیب نیست. آن هم قاچاق با آن‌همه گستردگی و شبکه‌های پنهانی را و حتی قاچاق‌هایی با شگرد مزوّرانه را یعنی به بهانه‌ی برداشت و پاکسازی بسترِ جنگل از «چوب‌های شکسته و افتاده» و پوسیده. که آمارها نشان می‌دهد این حیله از قاچاق چوب «به بالاترین میزان رسیده.» بگذرم. ولی فقط بگویم آیا می‌دانستیم بیش از «۸۰۰۰ راه فرعی جنگلی» شناسایی شده است و برخی از این جاده‌ها حتی به هیچ روستا‌ و آبادی‌یی ختم نمی‌شود؟! آیا برای از ریشه‌درآوردن فسادِ  قاچاق چوب چنین جاده‌هایی مسدود و یا لااقل دارای وضع مقرراتِ ویژه می‌شود ! نمی‌دانم! اما خرسندم که می‌خواهند با نصب دوربین‌ها در این مسیرها، کشفیات قاچاق چوب را میسُرتر کنند. و نیز خوشحال‌ترم که «شماره تماس ۱۳۹» نیز برای صیانت جنگل تعبیه شده که به نظرم این «۱۳۹» برای حفظ سرمایه‌ی خدادادی جنگل از دستِ جنگل‌خواران و چوب‌خواران از شماره تماس «۱۱۳» !! کمتر نیست. زیرا قاچاق همچنان جریان دارد. همین ۶‌ ماه قبل، حدود «۱۱۴۲ مترمکعب چوب قاچاق از جنگل‌ها کشف» گردید که نقل رسمی‌ست محدوده‌ی شهرستان آمل، «بیشترین میزان قاچاق چوب» را دارد.

 

به نظرم باید کاری کنند که نه فقط جنگل، بلکه «رویش‌گاه‌های جنگلی» هم از قاچاق در امان بماند. کَی می‌شود روزگاری فرارسد که دیگر زوزه‌ی موتورارّه‌ها و غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها را نشنویم و با پویایی بر پاک‌داشتنِ زمین، پاسداری کنیم. و برخی‌ها ما را یاد آن حکایت نیندازند که شکل و شمایل داستان این‌گونه بود که حکیمی یک جعبه‌ای دربسته به کسی داد و گفت درش را باز نکن و ببر بده به فلان کس. توراه هی وسوسه شد وسوسه شد و کنجکاو که این چیه نباید بازش کند. بالاخره بازش کرد. دید یک موش نحیف! حیف که امانت را رعایت نکرد. حکیم خواست او را بیآزماید. به فرموده‌ی امام علی -علیه‌السلام- انسان حریص می‌شود به آنچه از آن منع شده.

 

آری؛ امروزه بر برخی چنان روزگاری شده که حتی اگر به کسی بگی تو رئیس مثلاً دوشیدنِ گاوهای دوشا هستی، سه روز که گذشت اول خود پستانِ شیر گاوها را می‌لیسد. اولین نگهبان جنگل خود جنگلبان و یگانِ حفاظت است. سپس سایر ملت. بگذرم. بلی؛ در این قضیه‌ی قاچاق چوب هم، همه که نه، اما تک و توک هستند کسانی که به جای حراست درخت و جنگل و ریشه‌کنی قاچاق، خود اون‌جوری‌ شدند! یعنی: غارتگر!


یک کشکولی هم بنگارم:

 

چون «چوب‌خوار» را در بالا به کار بردم، یادم افتاد به گواتمالا در قاره‌ی آمریکای مرکزی زیر کشور مکزیک که این روزها انقلاب شده و حاکمان فاسدشان، آنان را با لفظ «لوبیاخوار» تحقیر کردند و می‌گویند اینان یک مشت لوبیاخوارند! به همین‌خاطر، مردم اسم انقلاب خود را با افتخار گذاشتند: «انقلاب لوبیا». ببینیم این انقلاب لوبیایی مردم فقرچشیده‌ی آن دیار در عصر مدرن آن هم زیر بیخ آمریکا تا کجا «تا» می‌کِشد. خوب شد رئیس گواتمالا نگفت «حالا ۴ تا خس و خاشاک» و بدتر از آن «یک مشت بزغاله گوساله» وگرنه "گواتمالا"یی‌ها... . بگذرم سیاسی‌میاسی بلد نیستم!.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۶:۱۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹آذر

به قلم دامنه : رخنه یا خرید یا ترکیب؟ پست ( ۹ / ۹ / ۹۹ ) به نام خدا. بی‌گمان عملیات ترور، رخنه بود. حالا آیا خرید یا ترکیب هم بود تا اینجا نامعلوم است. یعنی نه می‌توان با قطع و یقین گفت: آری، و نه می‌توان به‌حتم گفت: نه. چون نمی‌توان به‌آسانی به این علم و قطعیت رسید که چه کسانی در داخل خریده شدند و می‌خواهند در ازای دریافت و مابازاء ، و یا هر معامله‌ی پشت پرده‌ی دیگری، کارپرداز سرویس‌های بیرون باشند. و نیز نمی‌توان منکر یا مدعی ترکیب رخنه و خرید شد. خاصیت اطلاعات و ضداطلاعات، جاسوسی و ضدجاسوسی همین کدِربودن آن است. اما چون رخنه کاملاً عیان و برملا است روی آن بحث را به‌کوتاهی متمرکز می‌کنم.

 

رخنه یعنی بر دیوار تنومند اطلاعات یک کشورِ هدف، شکاف و سوراخ ایجاد و در آن رسوخ کنی و پابرجا و با دستِ باز یا نیمه‌باز، در زمین او دست به فعالیت بزنی و تا می‌توانی هم، دیده نشوی از جمع‌آوری اطلاعات گرفته تا در اوج آن عملیات و ترور و تخریب.

 

عملیات ترور در آبسرد آن‌هم در مجاورت جاده‌ی پررفت و آمد دماوند-فیروزکوه و در منطقه‌ی کاملاً باز و مسطح و با میدان دیدِ وسیع، مصداق بارز رخنه بود. رخنه‌ای شگفت‌آور. بنابراین، این عملیات چه از هوا با «پهپاد» هدایت شده باشد و چه از روی زمین توسط عناصرِ هادی، بارزترین رخنه بود. فعلاً بگذرم که هنوز حتی یکی از مهاجمین هم شناسایی و دستگیر نشد و چنان حرفه‌ایی و خیال‌تخت دست به جنایت شناعت‌بار زدند که توانستند به‌آسانی غیب شوند!

 

به نظر من بنای کج را مرحوم رفسنجانی گذاشت و آن زمانی بود که گفت من به اندازه‌ی همه‌ی کابینه‌ام، سیاسی‌ام، پس دولتِ کار می‌خواهم. سپس شمایل واجا را در قالب حجت الاسلام علی فلاحیان دوخت و در مجلس موقع رأی اعتماد وزیر واجا، جرئت را از چشمان ناظر مجلس سِتاند و گفت دیگر می‌ترسید به فلاحیان گیر بدهید و همان خشتِ کج شد. منظورم این نیست واجا، اشراف نداشته باشد، نه، منظورم این است حق اشراف با واجا است، اما اگر رخنه رخ داد، چشم ناظر قانونی باید آنان را ملزم به پاسخگویی کند. وقتی رخنه صورت می‌گیرد، یعنی یک سرویس دیگر اطلاعاتی در خاک ما لنگر انداخته و چشم بینای اطلاعات نمی‌تواند آنان را ببیند. کوردیدی در اطلاعات، بدترین کوری است. این پاسخ می‌خواهد. ملت نمی‌خواهد اسرار کلان فاش شود، اما می‌خواهد علت رخنه‌پذیری مشخص شود.

 

در بعد دیگر باید بگویم سیاست در بعد خارجی دو بال دارد: عناصر قدرت و فن دیپلماسی. هر کس این دو بال را بزند و یا حتی یک بال را لنگ گذارد در حقیقت امکان پیشبرد سیاست -که شرکت در اقتصاد جهانی بالاترین هدف آن است- و نیز چانه‌زنی و تأمین منافع ملی و امنیت پایدار را ناممکن می‌سازد. دشمنان (خارجی و داخلی) هر «دو بال» را لنگان می‌خواهند، ولی غافلان و یا ساده‌اندیشان و یا دلبستگان فرهنگ بیرونی، یکی از دو بال را زخمی می‌کنند. افراطی‌های جناح راست پرهای بال فن دپیلماسی را می‌کَنند و تندروهای جناح چپ بال عناصر قدرت ازجمله در رأس آن موشک سپاه و ارتش را بی‌پَر و بَر می‌خواهند، دلبستگان هم این دیگ را می‌خواهند برای سگ بجوشد.

 

شهید قاسم سلیمانی هوشیارانه این دو بال را مد نظر داشت و بر بالانس و میزانِ آن تأکید می‌ورزید تا در جاده‌ی سیاست فرمان چرخ قدرت و دیپلماسی نزند. ترور اخیر که جان باارزشِ قدَرترین دانشمند هسته‌ای و دفاعی ما را گرفت، هر هدفی که داشت دست‌کم یک اثرش این است که میان مردم بر سر تقدّم کدام بال، یا تردید در یکی از آن دو، خُلَل و فُرَج ایجاد کند. که البته هرگز نمی‌تواند؛ زیرا رهبری -که یک استراتژیست سیاسی و نظامی است- روشن‌تر و ذکاءتر از آن است که دوست و دشمن تخیّل و پندار می‌کند.

 

 

یادهست، نه یادبود !
برای چهره‌ی والای بالا

 

با یاد و نام خدا. خدای شاهد و شهداء. از غروب جمعه ۷ آذر ۹۹ وقتی خبردار شدم دانشمند غیور و قدَر ما را زدند، حتی آب از گلویم فرو نمی‌رفت. فروپاشیده بودم. گلویم خشک شده بود و تا پاسی از شب در ولوله بودم و ویلان و ویران و حیران. چهره‌ای که ۵۰ سال بعد -آن وقتی که اسناد از مُهر طبقه‌بندی‌ها افتاد- خواهند فهمید او چه کارهای بزرگی کرد و چه دسیسه‌چینی‌هایی را با علم و عملش خنثی نمود.

 

 کاش "یادهست"ها جای "یادبود"ها بنشیند. یادهست، تجلیلی است که وقتی هستیم به یاد همیم. اما یادبود، گرامی‌داشتی است که وقتی رفتند به یاد آنان می‌افتیم. برادر محسن  فخری‌زاده خاکیِ پرهیزگار اندیشه‌پرداز از آن نوع انسانی بود که تا آستانه‌ی علم نمی‌رفت و متوقف نمی‌شد، از آن هم عبور می‌کرد و دروازه‌های دیگر آن دانش را بر روی خود و شاگردان و کارگزاران خود می‌گشود و به عمل پیوند می‌زد. او یک مثال تمام‌نشدنی برای علم و عملِ توأم است؛ او بر تنِ تئوری، جامه‌ی طراحی می‌پوشاند. شخصیتی گمنام که عقل خود را از منبع وحی بی‌مدد نمی‌کرد و چنین بود که سلیم بود. آفرین‌ها باد برین عقلِ شهید و شهیدِ عقل.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۹:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹آذر

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهفتم

نظر:
سلام. بله، «اهرم» را درست و به‌جا فرمودید، اما فلسفه‌ی این اهرم نزد امام خمینی آن بود که بن‌بست‌ها بر سر حکومت شکل نگیرد و در اثر تأکید بی‌حد بر برداشت اولیه از شرع یا محتملاً جُمودورزیدن خطرناک، راه حکومت و تأمین منافع ملت و مقتضیات شریعت مسدود نشود، زیرا در بینش و روش امام، فقه شیعه، هم سنتی و هم پویاست و از سبکِ شیخ جواهری بهره دارد. گاه مشاهده می‌شود اعضای مجمع فعلی و سابق و اسبق، چندان به ترجیح احکام ثانویه‌ی اسلام که اصل پویایی شیعه است، بر احکام اولیه دقت و جرأت نمی‌ورزند و اغلب دو دل و مردّد ماندند و در تشخیص‌دادن مصالح عاجز. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. درین پست یک برداشت درست از نحوه‌ی کارویژه‌ی مجمع ارائه شد. امابعد؛ آن اصطلاح‌سازی عبارت بعدی پست، گرچه حقِ ذوق است، اما چنین نیست؛ زیرا نفس مجمع، یعنی رجحانِ منفعت «حال» و «آینده»ی ملت و نظام. این اسمش شکستن قانون نیست، عین قانون است و حتی جنبه‌ی مترقیانه‌ی تفکر شیعه. همین کار در نظام نظارت متوازن آمریکا در حق وتوی همزمان سه‌جانبه‌ی گنگره، دادستان و رئیس کاخ سفید جاری است، که کنترل متوازن نام گرفته است.
 
نظر:
 
سلام. با این دیدگاه شما موافقت دارم. مثال‌ها هم متین و درست و قابل قبول بود. اما اجازه می‌خواهم در این بستر پست شما، از میان چندین نکته که در ذهن دارم، دست‌کم سه نکته خطاب به عموم بگویم: ۱. «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نامش از نظر من ناقص است. نقص آن در واژه‌ی «نظام» است که آن را در حکومت منحصر کرده است. و این در نگاه شخصی من، عیب بزرگ و نهفته‌ای است. زیرا مصلحت فقط برای «نظام» نیست، برای «ملت» هم هست که در بازنگری قانون اساسی فقط به این لفظ نظام بسنده شد. ۲. با توجه به نقص اول، مجمع در طول تولد تا کنون، یک ایراد بزرگ در خود پرورش داد، همه‌ی اعضای مجمع از درون نظام منصوب و یا با شخصیت حقوقی خودبه‌خود عضو آن می‌شوند. اما در آنجا که مرکز مهم مصلحت‌بینی است، از نمایندگان جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی فاقد است. ۳. شکل انتصابی‌بودن اعضای مجمع می‌تواند به انتخاباتی‌بودن هم اضافه شود. یعنی بخشی را رهبری بچینند و بخشی را ملت و یا نهادهای دیگر حکومت، مثلاً مجلس و نهادهای مردمی و یا جاهایی دیگر. درین صورت، تشخیص مصالح «ملت و نظام» متوازن می‌شود و مردم هم ممکن است به اقناع و رغبت پایدارتری برسند. البته اعتراض و نقد همواره وجود دارد و طبیعی هم هست. اما اصل ایجاد مجمع، برخاسته از تفکر درست و مترقی و روشنگر امام بود. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. این پست که دیده می‌شود، یک پستی‌ست که منجر به مطالعه می‌شود. البته آمارها معمولاً کاذب از آب درمی‌آیند و این‌که به آمارها به‌طور مطلق می‌توان به چشم دست‌کم «قدر متیقّن» نگریست، میان اهل فن، شک و تردید وجود دارد. امابعد، نویسنده‌ی مورد استناد، در پایان، علم آماری خود را با واژه‌ی احساسی «شیّاد» آلود. که این، خلل زد به تتبع‌اش. بیچاره! زحمت کشید ولی خرابش کرد! اما یک پست دیگر هم در پیشی‌گرفتن کره‌جنوبی هم گویا بود، اما هرچه چشم دوخته شد، دیده نشد. بر آن کره‌ی وابسته، همین بس که با یک عطسه‌ی خشک‌وخالی دو همسایه‌ی بالایی و یک همسایه‌ی پایینی، خون در رگ‌هایش خشک می‌شود؛ رشد به یُمن! اشغال خاک کشور توسط ارتش جنایت‌کار آمریکا، رشدی پوشالی‌ست. هر چند رفاه و آسایش آورَد، ولی آسودگی روح ملت هم مهم است. بیشتر بخوانید ↓
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۱۳۹۹ ، ۰۹:۰۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸آذر

به قلم دامنه. به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

 

حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۱:۲۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷آذر

به قلم دامنه. با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده، ذهنم مرا فرا می‌خواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجه‌ی یکِ امور هسته‌ای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید می‌کنم ممکن است- برای به‌هم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.

 

 

...

چهره‌ی راسخ هسته‌ای و دفاعی شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده

 

این واقعه را یک گرانیگاه تازه می‌دانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم می‌بینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی می‌کنیم و سرانجامِ همه‌ی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.

 

من دردمندانه و اندوهگین، تلخی ترور آن شهید عزیز را به وفاداران به انقلاب اسلامی و ملت صبّار و شکور ایران تسلیت می‌گویم و می‌دانم همه‌ی ما سوگوارانه در غم فراق سنگین و جانسوز او نشسته‌ایم و هرگز راه شهیدان را که در صراط مستقیم بودند از یاد نمی‌بریم و با پیام بلند آنان خود را شاغول خواهیم نمود تا عاقبت همه‌ی ما به خیر ختم شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶آذر

 

اردوگاه آوارگان جنگی در شهر کابل افغانستان

 

 

مراسم طلبِ باران بومیان آیمارا در لاپاز بولیوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۱۳۹۹ ، ۱۶:۰۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی