دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

حجت الاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. توفیقی حاصل شد که دیشب با جناب حجت الاسلام حاج سید احمدآقا شفیعی دارابی -مدیر محترم مدرسهٔ علمیهٔ مصطفی‌خان ساری- تماسی داشته باشم.

 

  

 

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلُّق پذیرد آزادست

 

این دو تصویر زیبا را تقدیم می‌کنم به ایشان و همه‌ی دامنه‌خوانان شریف که به روحانیت وارسته و آگاه اعتقاد و باور دارند. خطّ هنرمندانه‌ی ایشان همیشه دیدنی‌ست. در این تابلونوشته‌ی زیر هم، بیت پرشور و عرفانی دوم غزل ۳۷ حافظ به‌زیبایی و درهم‌تنیدگی خلق شد.

 

ان‌شاء‌الله سیداحمدآقا -این دوست بزرگ و هم محلی افتخارآمیز ما و بسیاری از دامنه‌خوانان و دامنه‌نویسان- همیشه در سلامت و صحت و فعالیت علمی و اجتماعی باشند و با توفیقات روزافزون طی طریق نمایند. آمین. التماس دعا. قم. دامنه.

 

انتشار در وبلاگ دیگرم روحانیت دارابکلا: اینجا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حجت الاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی
/post/1039
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۰۸۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

زباله‌های منافقین در آغوش ترامپ

زباله‌های منافقین در آغوش ترامپ

ترامپِ غُمارباز. هشدار حماسی سردار سلیمانی به ترامپ: ادبیات ترامپ ادبیات کاباره‌ای در قمارخانه‌هاست... دریای سرخ... دیگر برای حضور آمریکایی‌ها امن نیست. نیروی قدس حریف نظامیان آمریکایی است؛... شما بعد از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۸ با ۱۱۰ هزار سرباز در افغانستان چه غلطی کردید؟... امروز دارید پیش طالبان التماس می‌کنید برای گفت وگو؛ یادتان رفته برای سربازانتان پوشک بزرگسال تهیه می‌کردید حالا امروز آمدید ما را تهدید می‌کنید؟ جنایت‌هایی که انجام دادید در قرون وسطی سابقه نداشت، آمریکا امروز زباله‌هایی مثل منافقین که از داخل ایران به بیرون پرت شده‌اند را در آغوش گرفته است... سردار سلیمانی با اشاره به سخنان سخیف ترامپ علیه ایران گفت: از آن چه فکر کنید به شما نزدیکتریم، یادتان باشد طرف حساب شما من هستم و نیروی سپاه قدس نه تمام نیروهای مسلح، شما که میدانید توان ایران در جنگ نامتقارن چقدر است؟... در جبهه دفاع مقدس فرماندهان شهید ما قُله بودند و دامنه های این قله ها سرسبز و پر از معنویت شد... مدیر همچون یک قله برافراشته است و نقش آن از یک منبر بالاتر است،.. مدیر، دامنه ها را متاثر می کند و دینداری و امانتداری مدیر بر جامعه اثر دارد... مردم از رهبر خود تابعیت دارند و تمام سطوح مدیریتی به نوعی نقش رهبر در جامعه هدف خود را دارند. (منبع)

زباله‌های منافقین در آغوش ترامپ
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
زباله‌های منافقین در آغوش ترامپ
/post/1035
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۵۱۷
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در نادرآباد آشخانه و آبدارو تربت حیدریه

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت چهاردهم. بسم الله الرحمن الرحیم. ۱۹ سال قبل در اواخر خرداد و اوائل تیر ماه ۱۳۷۸ ه ش برابر با ۱۴۲۰ ه ق برای اربعین دهه ی آخر ماه صفر از مشهد مقدس برای بار سوم به بجنورد اتفاق افتاد. اما به سمت آشخانه؛ روستای نادرآباد. شهر آشخانه نزدیک جنگل گلستان است. بوی مازندران می دهد  وقتی در آشخانه قرار می گرفتم بوی مازندران و بوی  گل و گیاه و چَه چَه وُ بَه بهِ حیوانات و صدای دلنواز بلبلان و پرندگان و جیر جیرَکها انبساط خاطر در انسان ایجادمی شد . به تعبیر دیگر کِیف می کردیم آشخانه یک چنین حالتی داشت اسم میزبان یادم نمیاد یک شبانه روز اربعین در آن محل دعوت شده بودم نمی دانم چند منبر رفتم اما شب اربعین را منبر جانانه رفتم که هم برای خودم و هم برای مردم لذت بخش بود...تا روز اربعین بودم .. دیگه مراسم نداشتند.

 

 

شیخ مالک

جلسه با دانش آموزان سورک جامعة القرآن

 

۹۰ درصد ایران دهه ی آخر ماه صفرالمظفر را مراسم نمی گیرند بعضی جاها اگر روحانی مفتی و مجانی بخونه دهه ی آخر  را مراسم می گیرند بیاد آن مثال معروف افتادم تا دو روز آخر ماه صفر ۲۸ ماه صفر شهادت پیغمبر و امام دوم  و ۲۹ ماه صفر یا ۳۰ ماه صفر شهادت امام رضا ع چون مراسم نداشتند برگشتم مشهد مقدس بعد از دو یا سه روز .. تقریباً ۲۳ صفرالمظفر یک حکم دیگر برام صادر شد برای تربت حیدریه روستای سرهنگ و روستای آبدار و محل اسقرار من  در روستای آبدارو بود. تربت حیدریه مربوط به خراسان رضوی می باشد از مشهد تا روستای آبدارو یک ساعت راه بود .


دو اتفاق و خاطره به همراه پیام در اینجا دارم ..اما اتفاق اول وقتی که در روستا قرار گرفتم رئیس شورا (آقای رجای) نبود شورای دوم بود .یا شورا نبود بلکه در کارهای مذهبی فعالیت داشت .من که در محل رفتم همین فرد مرا برد خانه وسط راهروی خانه ایشان گوسفند رفت و آمد می کرد . ظهر شد رفتیم نماز بعد ناهار رفتیم خانه ایشان تا آقای رجایی رئیس شورا بیاید .

 

بعد از آنکه در اتاق قرار گرفتیم . مدتی گذشت. دیدم یک کاسه پر دوغ آورد جلوی من گذاشت . شکل دوغ را نگاه می کردم حالم به هم می ریخت ..مجبور شدم نگاه نکنم . من منتظر ناهارم ولی هیچ خبری نشد . و من به مطالعه مشغول شدم  او بعد از یک ساعت آمد . به من گفت نخوردی چرا ؟ گفتم چی را ؟ گفت غذایی که جلویت هست . گفتم اشتها ندارم . نگفتم این غذا را دوست ندارم ..یا این چچی غذا هست ؟ خودش فهمید آن غذا را دوست ندارم . آدم خوبی بود . نمی دونم غذا تو خونه نداشتند علتش چی بود نمی دونم..رفت بعد از مدتی یک تخم مرغ آب پز کرد آورد . در ضمن پوست تخم مرغ را هم ناجور کَنده مثل اینکه اینقدر دست کاری کرد کثیفش کرد جلویم گذاشت این را هم حالم یه جوری شد ...بالاخره هیچ کدام را نخوردم باز سه باره آمد دید چیزی نخوردم . گفت آقا تو هیچی نمی خوری و ما هم نمی دانیم تو چی می خوری . اذیت میشی گفتم هر وقت لازم شد اطلاع میدهم ..

 

گفتم شاید تو خانه چیزی نداشته باشند ساعت ۴ الی ۵ بعد از ظهر شد آقای رئیس شورا آمد وسائلم را گرفت رفتیم خانه ایشان یه چای و کمی نان آورد خوردیم بعد اذان شد .نماز خواندیم در مسجد بعد از نماز شام برنج آوردند برنج همه روغنی روغن نباتی داغ کردند سرِ برنج ریختند بازم غذا برای نامناسب بود . نخوردم [دامنه: پس چه می کردی با گرسنگی!؟] چون نمی تونستم بخورم گفتم نان برام بیاورید تا کمی استفاده کنم..پیام اینستکه هر غذایی که طبع انسان با آن غذا تنفر دارد نباید بخورد. چون مریضی را به دنبال دارد .
 

 

در هر صورت این دو خانواده فهمیدند بنده هر غذایی را نمی خورم باید غذایم یک حساب و کتاب خاصی داشته باشد نه گران قیمت ارزان باشه خوب درست شود ..از روز دوم به بعد غذای خودشان را تصحیح کردند و تا حدودی غذای آبرومندی درست می کردند..اگر غذا را تصحیح نمی کردند قطعا به آنها تذکر می دادم . چون واقعا غذایشان نُرمال نبود ..

 

اتفاق دوم : آن روستا (آبدارو) یک طلبه داشت . البته مخفی نماند در سرخ سو انقلاب هم یک طلبه داشت . هر دو طلبه با من رفیق شده بودند.. ایشان ( طلبه ی آبدارو ) بعد از سه روز ماموریتم از مشهد آمد محل در نماز جماعتم شرکت می کرد .. به شب مرا کنار کشید با عذر خواهی  گفت حمد و سوره را بخوان ..خواندم . گفت پشت سرت نماز می خواندم یک کلمه را یه جور دیگه می شنیدم . ولی الان می بینم خوب می خوانید.

 

گفتم در خدمتم اگر باز فرمایشی دارید ..پیام اینستکه مردم هر چند در روستاهای کور باشند ادعا دارند حتی بعضی خودشان را علامه می دانند باید روحانی در مقابل آنها چنان با هیبت و دولت و شوکت و با درایت و بسیار دانا و با سواد باشد . ونگوید اینجا روستا است و مردم چیزی حالیشان نیست . نه  مردم اگر چه در روستا هستند اما خیلی چیزها را می دانند حتی از مردمان شهر واردترند در احکام دین  ... و روحانی در مقابل مردم ذره ایی کمبود علمی و اخلاقی ...نداشته باشد..و با مطالعه ی خوب بلکه عالی منبر برود و روحانی کمبود مالی هم نداشته باشد تا حرف ایشان در مردم اثر نماید .

 

اگر روحانی کمبود مالی دارد باید در میان مردم قیافه اش را مثل انسانهای مستغنی نشان دهد.. چرا که حرف انسانهایی که بی پول هستند چندان اثر بخش نیست اگر چه بهترین سخنرانی  وبهترین صحبتها را داشته باشند..و اگر یک روحانی پول دار حرفها خیلی پیش پا افتاده بزند . و تقوا هم نداشته باشد و بیان خوبی هم نداشته باشد . برای مستمعینی که معرفت و عقل و شعور ندارند این چنین روحانی برایشان خیلی خوب است..از این نوشته ها ریشه ی روایی هم دارد...


اتفاق سوم : رئیس شورا آقای رجایی هر وقت قرآن قرآئت می کرد با حزن و گریه قرآن قرائت می کرد...و اشک چشمش را می دیدم هر وقت در یک چنین حالتی ایشان را میدیدم دلم می شکست..دوست داشتم گریه کنم ... بله پیام اینستکه به قرآن توجه ویژه شود و با حُزن خوانده شود و امام رضا ع هر سه روز یک ختم قرآن می کرد اما با تفکر در قرآن و فرمود اگر با تفکر نباشد زودتر از سه روز  ختم قرآن  می نمودم. ۶  مرداد ۱۳۹۷ دارابکلا.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در نادرآباد آشخانه و آبدارو تربت حیدریه
/post/1034
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۲۰۷
۵
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

شکنجه‌گران رژیم شاه

شکنجه‌گران رژیم شاه

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب یک بند ۱۲۲ صفحه از کتاب تکان دهنده‌ی ۵۷۶ صفحه‌ای «شکنجه‌گران می‌گویند...» نوشته‌ی قاسم حسن‌پور، انتشارات موزه‌ی عبرت ایران، ۱۳۸۶، چاپ چهارم را خواندم. چهار نکته از کتاب خواندنی و مستند و متقن را با برداشت خودم می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم، تا هویت پشت صحنه‌ی آن رژیم بی‌اصل و نسَب و وابسته و سرسپرده به آمریکا هویدا گردد:

 

۱. رضاخان که بقای حکومت خود را در به بندکشیدنَ آزادی‌ها می‌دید، نیکلای مارکوف روسی گرجستانی را مأمور کرد زندان قصر (مخوف‌ترین زندان عصر با ۱۹۲ سلّول) را در تهران بسازد. که در ۱۱ آذر ۱۳۰۸ توسط شخص رضاخان [مشهور به رضا ماکسیم یعنی مسلسل‌دوست و اسحله به‌دست] افتتاح شد. ر.ک: ص ۲۲. برای دانستن بیشتر از رضا ماکسیم به این منبع: «مشرق» رجوع شود.

 

۲. ساواک شاه در ۱۳۳۶ توسط آمریکا و به مدد ۱۰ مستشار آمریکایی به سرپرستی سرهنگ یاتسویچ رئیس سیا در سفارت ایران، با یک صفحه قانون و با یک دنیا اختیارات تأسیس شد. (یادآوری کنم یاتسویچ، افسر نیروی هوایی یوگسلاوی بود که در جنگ جهانی دوم با هواپیما به آمریکا پناهنده و سپس عضو سازمان سیا شد و مسلّط‌ترین فردِ اطلاعاتی آمریکا در ایران بود.) ر.ک: ص ۲۸.

 

۳. شکنجه‌گران رژیم شاه، زن نوجوان مبارز را عریان می‌کردند، سپس یک افسر ساواک با یک نخ سیگارِ روشن، اطراف نوک پستان زن را می سوزاند. تا جایی که فریاد می کشید، دست از مقاومت برمی داشت و اطلاعات لازم را در اختیار می گذاشت. آمریکا فیلم این شیوه شکنجه را از ساواک گرفت و در تایوان، فیلیپین و اندونزی به عنوان بخشی از کمک تکنیکی به دوستان هم پیمان خود، توزیع کرده بود. ص ۹۲. [به نقل از حسنین هیکل در کتاب «ایران روایتی که ناگفته ماند» ترجمۀ حمید احمدی. چاپ چهارم، تهران. الهام، ۱۳۶۶]

 

۴. از سال ۱۳۵۴ به بعد به دلیل اوج گرفتن مبارزات، شاه شخصاً از سر استیصال و غضب و ارهاب و وحشت و نشان دادن خود به عنوان یک رژیم پلیسی مقتدر، دستور داد مبارزان در خارج از کمیتۀ مشترک ضدخرابکاری (=سازمان مشترک میان ساواک و شهربانی) و نیز مبارزین در درگیری های خیابانی، کشته شوند. ص ۱۶. پایان بخش این پست، این شعر سیاسی و عقیدتی ست که هدیه می کنم به شهیدان زیرِ شکنجه ی رژیم سراسر ذلّت و خواری و نفرت شاه نگون بخت و جبّار:

 

با مرگ در مَپیچ که هر زنده مُردنی ست

در مرگ زنده باش که آنَت ستودنی ست

شکنجه‌گران رژیم شاه
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شکنجه‌گران رژیم شاه
/post/1032
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۱۸۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یدُ اللهِ فَوقَ ایدیهِم یعنی چه؟

یدُ اللهِ فَوقَ ایدیهِم یعنی چه؟

إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا.

فتح. آیه‌‌ی ۱۰

همانا مؤمنانی که (در حُدیبیّه) با تو بیعت می‌کنند به حقیقت با خدا بیعت می‌کنند (چون تو خلیفه خدایی و همانا دست تو) دست خداست بالای دست آنها، پس از آن هر که نقض بیعت کند بر زیان و هلاک خویش به حقیقت اقدام کرده و هر که به عهدی که با خدا بسته است وفا کند به زودی خدا به او پاداش بزرگ عطا خواهد کرد.

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کـلمـه (بـیـعـت) یـک نوع پیمان است که بیعت کننده خود را مطیع بیعت شونده مى سازد... و ایـن کـلمـه از مـاده (بـیـع) -که معناى معروفى دارد- گرفته شده، و چون رسم عرب (و همچنین در ایران) این بود که وقتى مى خواستند معامله را قطعى کنند، به یکدیگر دسـت مـى دادنـد، و گـویـا بـا ایـن عـمـل مسأله نـقـل و انـتـقـال را نـشـان مـى دادند -چون نتیجه نقل و انتقال که همان تصرُّف است بیشتر به دست ارتـبـاط دارد- لذا دسـت بـه دسـت یـکـدیـگـر مـى زدند، و به همین جهت دست زدن به دست دیـگـرى در هـنـگام بذل اطاعت را (مُبایعه) و (بیعت) مى خواندند، و حقیقت معنایش این بود که بیعت کننده دست خود را به بیعت شونده مى بخشید، و به سلطان بیعت شونده مى گفت: این دست من مال تو است، هر کارى مى خواهى با آن انجام بده.

 

پـس ایـنـکـه فـرمـود: (إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ) در حقیقت مى خواهد بیعت با رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) را به منزله بیعت با خدا قلمداد کند، به این ادعـاء کـه این همان است، هر اطاعتى که از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) بکنند در حـقـیقت از خدا کرده اند؛ چون طاعت او طاعت خدا است. آنگاه همین نکته را در جمله (یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ) بیشتر بیان و تأکید کرده مى فرماید: دست او دست خدا است. همچنان که در آیه: (و ما رمیت اذ رمیت و لکن اللّه رمى) نیز دست او را دست خدا خوانده است...

 

فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ: کلمه (نکث) به معناى پیمان شکنى و نقض بـیـعـت اسـت. جـمـله مـورد بـحـث تـفـریع و نتیجه گیرى از جمله (ان الذین یبایعونک انما یـبـایـعـون اللّه) اسـت و مـعـنـاى مـجـمـوع آن دو چـنـیـن اسـت : حـال کـه بـیعت تو بیعت خدا است پس کسى که بیعت تو را بشکند شکننده بیعت خدا است، و به همین جهت بجز خودش کسى متضرر نمى شود، همچنان که اگر وفا کند کسى جز خودش از آن بیعت سود نمى برد، چون خدا غنى از همه عالم است.

 

وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا: این جمله وعده جمیلى است به کسانى که عهد و بیعت خدا را حفظ مى کنند، و به آن وفا مى نمایند. و ایـن آیـه خـالى از اشـاره بـه ایـن نـکـتـه نـیـسـت کـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) در هـنـگام بیعت دست خود را روى دست مردم مى گذاشت ، نه اینکه مردم دست روى دست آن جناب بگذارند.

 

 

**********

 

اقوال مفسّرین و نقد علامه بر آن اقوال:

 

اقوال مفسـریـن در مـعناى جمله ی یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ که در آیه مربوط به بیعت است. مـفـسـریـن در مـعـنـاى جـمـله (یـد اللّه فـوق ایـدیـهـم ) اقوال دیگرى دارند: بـعـضـى گـفـتـه انـد: اسـتـعـاره اى اسـت تـخـیـُّیـلیـه، کـه بـه مـنـظـور تأکید مطالب قـبـل آمـده، و ایـن را تـقـریـر مـى کـنـد کـه بـیـعـت بـا رسـول، بـیـعـت بـا خـدا اسـت، بـدون هـیـچ گـونه تفاوت، پس کانّهُ اینطور به خیال ها انـداخـتـه کـه خدا هم یکى از بیعت شوندگان است، آن وقت براى خدا دستى اثبات مى کند که بالاى دست بیعت کنندگان جاى دست رسول قرار مى گیرد.

 

ولى چنین توجیهى با ساحت قدس خداى تعالى سازگار نیست، و بزرگتر از آن است که آدمى او را به وجهى به خیالش اندازد که از آن منزّه است. بعضى دیگر گفته اند: مراد از کلمه (ید) قوت و نصرت است، پس (ید اللّه) به مـعـنـاى نـصـرت اللّه و قـوت اللّه مى باشد، مى خواهد بفرماید قوت و نصرت خدا فوق قـوت و نـصـرت مـردم اسـت؛ و یـعـنـى اى پـیـامبر اعتمادت به نصرت خدا باشد، نه به نصرت آنان. ولى ایـن هـم بـا مـقـام آیـه جـور نـیـسـت، بـراى ایـنـکـه مـقـام، مـقـام اعـظـام بـیـعـت رسول خدا است، و اینکه بیعت مردم با آن جناب آنقدر مهم است که گویى بیعت با خود خدا است، و اعتماد از نصرت خدا هر چند کار خوبى است، لیکن اجنبى از مقام آیه است.

 

بعضى دیگر گفته اند: مراد از کلمه (ید) عطیه و نعمت است، یعنى نعمت خدا بر مسلمین کـه یـا ثواب است و یا توفیق بیعت، فوق نعمت و خدمتى است که آنها به تو کرده اند و با تو بیعت نمودند. بـعـضـى دیگر گفته اند: نعمت خدا بر مردم که هدایتشان کرده عظیم تر از خدمتى است که آنـهـا بـه تـو کـردنـد، و تـو را اطـاعـت نـمـودنـد. و از ایـن قبیل توجیه ها که ما فایده اى در بحث پیرامون آنها نمى بینیم. 

 

بحث روایتى:

روایـتـى در ذیـل جـمـله ی یـد اللّه فـوق ایـدیـهـم و روایـتـى درباره کیفیت بیعت: ...در عـیـون الاخـبـار بـه سند خود از عبداللّه بن صالح هروى روایت کرده که گفت: من به عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـلیـهـمـاالسـلام ) عـرضـه داشـتـم: یـا بـن رسـول اللّه ! شـمـا در باره این حدیث که راویان حکایتش مى کنند که مؤمنین خدا را از همان مـنـزلهـاى بـهـشـتـى خـود زیـارت مى کنند، چه مى فرمایى ؟ فرمود: اى ابا صلت ! خداى تـعـالى پیغمبر خود را از تمامى خلائق حتى از ملائکه و انبیاء برترى داده، و طاعت او را طـاعـت خـود خـوانـده، و بـیـعت با او را بیعت با خود خوانده، و زیارتش در دنیا و آخرت را زیـارت خـود خـوانـده و در بـاره اطـاعـتـش فـرمـوده : (مـن یـطـع الرسول فقد اطاع اللّه )، و در باره بیعتش فرموده : (ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه یـد اللّه فـوق ایـدیهم ) و خود رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) فرموده : (هـر کس مرا زیارت کند، چه در حیاتم و چه بعد از مرگم، خدا را زیارت کرده، و درجه او در بـهـشـت بـالاتـریـن درجـات اسـت، و کـسـى کـه رسـول خـدا را در درجـه اى کـه دارد در بـهـشـت و در منزل خودش زیارت کند، خداى تبارک و تعالى را زیارت کرده.

 

 

و در ارشاد مفید در حدیثى که بیعت حضرت رضا را حکایت مى کند آمده: مامون نشست و براى حـضـرت رضـا (عـلیـه السـلام) دو پـشـتـى بـزرگ گـذاشت، خودش روى فرش نشست و حـضـرت رضـا را در آن جـایـگـاه نـشـانـیـد، در حـالى کـه عـمـامـه اى بـر سـر و شمشیرى حمایل داشت. آنگاه دستور داد به پسرش عباس که اولین کسى باشد که با آن جناب بیعت مـى کـنـد. حـضـرت رضـا دسـت مـبارک خود را طورى بلند کرد که کف دستش رو به صورت عـبـاس و سـایـر مردم بود. مأمون عرضه داشت دست خود را دراز کن تا بیعت کنند. فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) اینطور بیعت مى گرفت پس مردم آمدند، و با آن جناب در حالى که دستش بالاى دست مردم بود بیعت کردند. المیزان

یدُ اللهِ فَوقَ ایدیهِم یعنی چه؟
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
یدُ اللهِ فَوقَ ایدیهِم یعنی چه؟
/post/1026
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۷۱۹۴
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

پس بگو یزید ملعون دیوان شعر داره!

توضیح: به نام خدا. میان دامنه و جناب مهندس عبدی سنه کوهی دوست صمیمی من، بر روی پست «غربی سازی ایران به امر رضاخان» (اینجا) بحث آزاد و جدّی و اعتقادی درگرفته. من از سه انسان شریف، اهل علم و دانش، اندیشمند و نیز دارای سابقۀ درخشان انقلابی، دیشب کسب اطلاع کرده ام، جوابم به آقای عبدی _دوست اهل قلم و فاضلم_ هم درست و هم بجا بوده است و یکی از آن بزرگوارانِ خیلی محترم و دانشمند، پاسخم را این گونه توصیف کرده اند: «ما شاء الله، بسیار منطقی و مستدل و محکم جواب دادی.» که آن دو عزیز دیگر نیز قریب به این نگاشته اند. آنچه در زیر می خوانید، دو فراز این بحث روی داده، میان من و جناب عبدی در دیروز است.

 

مهندس محمد عبدی سنه کوهی: سلام کبلاقا جان. من هم با نظر جناب دکتر دهقان [در ذیل همان پست کامنت اول] تند و البته یک جانبه گرایانه افراطی و خیلی خیلی یکسویه، موافقم. و از وقتی [=صرف زمان] که برای خواندن چنین مطالب یکسویه و منفی بافانه ای اختصاص دادم از درگاه خدا عذر می خواهم. همین. به نظرم حتی با دشمنت هم باید جانب عدالت و حقگویی را رعایت کرد تا نباید انصاف را دور داشت اگر طالب حقیم و پیرو راستین حضرت علی(ع). موفق باشید.

 

 

جواب دامنه

 


 

دامنه: سلام مهندس. دقیق بگو کجای پست من آن افراط را مشاهده می کنی؟ نصیحت مرا برای نخستین بار بشنو رفیق: در بیان حق، و نفی باطل، دَم از رفتاری نزن که متّهم بشی، وسطِ حق و باطل گیر کرده ای. از این که با خواندن پستی از دامنه، وقت خود را گناه تلقی کرده ای و آن گونه به من تاخته ای، شما را دعوت به تغییر نگرش، بلکه فرا می خوانم تحمل تفکر و آراء دیگران را داشته باش. منتظر متن های مهمترم دربارهٔ این جرثومه فساد و قاتل شهید مدرس [رضاخان میرپنج] باش. فکر می کردم که رضاخانِ مفلوک ستمگرِ زندانِ قصر ساز و توقفگاه عدلیه! ساز، دوستانی جدید یافته است؛ اما هرگز نمی دانستم حتی تا نزدیکی عبدی نیز افق ساخته است. بازم خدا را شاکرم در موضع گیری حق و نقد و نفی باطل، از کسی، از هیچ کسی، اجازه و دستور نمی گیرم. و برای خوشآیند عده ای ایمان و اعتقادم را بزَک نمی کنم و یا پوشش نمی زنم. و نفاق و دو دری دو روزنه ای بودن نمی ورزم. آرزو می کنم همیشه در نفیِ باطل، تردید و دودلی نکنی. تبرّا و تولّا را کمی مطالعه و رفتارِ خود کن.

 

 

 

جواب مجدد عبدی

 

مهندس محمد عبدی سنه کوهی: سلام مجدد رفیق شفیقم. نگاه و برداشت من و شما از تاریخ و واقعیت های منتهی به انقلاب و بعد از آن به شدت با هم تفاوت دارد. احساس می کنم شما بیشتر حق و باطل را قاطی دیده باشید تا بنده و امثال بنده دچار تردید در حق و ناحق شده باشیم. سفید و سیاه دیدن یکسویه به نظرم موجب خسران و البته در جای خودش گسل عظیمی می شود که زلزله غیر قابل کنترل و لرزان بوجود می آورد . بله در طاغوت و ناحق بودن بسیاری از موارد برشمرده در مورد حکومت دیکتاتوری پهلوی قطعا وجود دارد و بنده و امثال بنده با تنفر از آن یاد می کنیم اما نادیده گرفتن تمامی حقایق و پیشرفتها و البته آبادانی ایران را نباید اینگونه یکسویه و تندمزاجانه نفی و طرد نمود چرا براساس قانون فیزیک هر عملی را عکس العملی مساوی با آن ولی در خلاف جهت آن و دور نیست

 

این رفتار بسیار خصمانه و نفی کنندگی شدید شما با نفی شدید به مراتب قوی تر مردمان همین دیار مواجه و آنگاه به یاد حرف و تحلیل امثال بنده بیفتید کما اینکه آثار و لرزه هایی از نافرمانی مدنی مردمان این ملک و ممکت را به وضوح در جامعه می توانی ببینی برادر. از کشف حجاب علنی خانواده ها حتی در منطقه و محل من و شما تا جاهای به اصطلاح باکلاس لب دریاها و چشمه سارها و ویلاها و نیز تجاهر علنی به روزه خواری و دیگر و خالی شدن مساجد و اندک شدن شدید نمازگزاران و روزه بگیران و امثالهم.

 

 

جواب دامنه

 


دامنه: سلام مجدد مهندس رفیق. بر من روشن کنید کجای پست من افراطی ست؟ و تو از خواندن آن پیش خدا استغفار کردی! و حتی وقتِ خود را هدَرداده، تلقّی نموده ای. من وکیل مدافع کار رضاخان فاسدِ سارق نیستم. اگر این گونه است: پس، بگو:

بگو معاویه از کُتّاب وحی بود؛
بگو مروانیان مسجد ساختند؛
بگو
یزید دیوان شعر داره؛
بگو سلجوقیان عمارات ها ساختند؛
بگو صفویان مسجد مدرسه بنا کردند؛
بگو بگو بگو... .

 

من دارم جنایات، خیانت ها و دزدی های رضاخان را می گویم، چه ربط داره بگویم راهن آهن ساخت، نصیب قوای متجاوز متّفقین به ایران شد! تو اگه خواستی، تعریف کن از دیکتاتور. و بگو. آزادی. من هم آزادم و باید بگویم:

او زندان قصر ساخت؛
زندان توقفگاه عدلیه ساخت؛
عاشورا را ممنوع کرد؛
تعزیه را قدغن کرد؛
چادر را از سر مادربزرگان ما به زور و کُتک کشید؛
دزدی زمین کرد؛
عالمان را شلاق زد؛
زایران رضوی را قتل عام کرد؛

وعدۀ جمهوری! داد، سلطنت پهلوی ساخت،

کاشتۀ انگلیس بود مُهرۀ سوخته و برداشتۀ استعمار،

ووو... .

 

شما از کی داری دفاع می کنی رفیق بافکر من!؟ از یک خائن و دزد زمین؟ کجای متن من، تو را به سوز آورد؟ پس، امام خمینی چه گفت علیه رضاخانِ قاتلِ یک دندۀ لجباز فریبکار؟ اینجا آوردم ذیلِ پاسخ به کامنت اول آقای دهقان] کمی هم  تحمل را تمرین کن. این متن مجدد تو بی نهایت بی ربط است با پست من. بازم احترام تو را دارم. ولی تا نگی کجای متن من، تو را به مغفرت طلبی نزد خدا رساند، ول کن نیستم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
پس بگو یزید ملعون دیوان شعر داره!
/post/1031
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۵۷۵
  • پست شده - يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۵۷ ق.ظ
  • : برچسب ها
۲
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

انارقلت روستای داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
انارقلت روستای داراب‌کلا
/post/430
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۳۸۴
  • پست شده - شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۹ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

مسجد جمکران قم

مسجد جمکران قم

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مسجد جمکران قم
/post/1943
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۱۴
  • پست شده - شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۲ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

مَحرم‌کردن زن و مرد

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت سیزدهم. در دفتر تبلیغات حوزه ی علمیه ی مشهد مقدس برای اینجانب صادر شد به دفتر تبلیغات بجنورد و از آنجا به سمت راز و از راز به سَمتِ سرخ سو انقلاب. مطالبی در دو سفرنامه ی قبلی گفته شد . در ادامه اتفاق اول گفته شد. حواشی هم داشته نپرداختم. میرسیم به اتفاق دوم. قبل از آن نکاتی بگویم. اول این رباعی را هدیه می کنم:

 

با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بردامن ما دست توسُّل بزنید

 

۱ : چون مشغله های تبلیغی و تحقیقی اینجانب زیاد است برای این سفرنامه از وقتهای استراحت خودم استفاده می کنم.


۲ : مطالب دامنه را مطالعه می کنم و در فواصل زمانی نقد می کنم اما به ضمیمه ی سفرنامه.


۳  : سفرنامه چون متنوع می باشد و در استانها و شهرهای مختلف اتفاق افتاده فکر می کنم هر شخص اهل مطالعه همه ی سفرنامه را با روحیه ی نشاط می خواند. اگر چه بیش از صد قسمت بشود.


۴ : مطالعه هر قسمت از سفرنامه یک الی دو دقیقه زمان بَر است. اما نوشتنش نیازمند صرف زمان است لهذا در زمانهای مختلف نوشته می شود.

 

اما اتفاق دوم در سرخ سو انقلاب از رازِ بجنورد: بنا بر این شد در خانه ی آقای وَجَدی بمانم و ماندم. دو الی سه روز گذشت آقای وَجَدی گفت خانم اول من مُرد این خانم دوم من است. الان دوسال گذشت. بچه هم نداریم. خواستم بگویم بین ما عقد دائم بخوانید. گفتم دو سال قبل عقد نخواندید؟ گفت ما هم دیگر را قبول داریم و از همدیگر راضی هستیم. همین کافی است دیگه؟ گفتم نه باید عقد را بخوانید تا مَحرَم شوید. گفت خدا شما رارسانده و مردم هم از شما تعریف می کنند. حالا عقد ما را شما بخوان. بنده به وکالت هم زن و هم مرد، عقد دائم شان را خواندم و اینها را به همدیگر مَحرَم کردم. سن مرد شاید ۶۰ الی هفتاد سال. سن زن هم ۵۰ الی ۶۰. بعد تو دلم گفتم عجب آدمای خُل منچولی هستند. اینا هیچی حالیشان نمیشه.

 

بالاخره در کنارشان بودم تا پسر اولشان را دیدم گفتم جریان پدرت را اطلاع داری؟ گفت آره. گفتم اینا عقد نبودند؟ گفت: آره یه کارهایی کرده بودند حالا حتما شک کرد دوباره به شما گفت عقد بخوانید تا ازدواجشان محکم تر شود. دو سال قبل رفتم بجنورد منطقه گیفان روستای میانزو. اونجا یک شاطر جوان بود بمن گفت خواهرم در سرخ سو انقلاب شوهر دارد و آنجا زندگی می کند. وقتی این را شنیدم مشتاق بروم سرخ سو تجدید خاطره ی ۱۸سال قبل شود. گفتم هر وقت می خواهی بروی سرخ سو به من اطلاع بدهید همراهتان بیایم آنجا را ببینم چه خبر است. ولی هیچ کس را را نمی شناسم. ایشان قبول کرد و روز آخر ماموریتمان رفتیم سرخ سو ..... جویای احوال وجدی شدم  رفتیم دم در خانه ایشان درست همان خانمی را که برای وجدی پیرمرد که در ۱۸ سال قبل عقد کردم آمد بیرون.

 

 

بعد از سلام و احوال پرسی گفتم مرا می شناسی؟ کمی درنگ بیشتر توضیح دادم گفتم عقد شما را من خواندم یادش آمد . خوشحال شد اصرار کرد برویم خانه ایشان عذر خواهی کردیم . و گفتم بچه داری ؟ گفت نه .. در آن اتاقی که من بودم خراب کردند و دوباره جدید ساختند گفتم آقای وجدی کو؟ گفت دوسال قبل از دنیا رفت  . روحش شاد ...آدم خوبی بود .

 

بعضی روز من برای اینکه تنوع داشته باشم مرا همراه خودش می برد سر باغ و زمین خودش و همسرش مشغول کار می شدند و من آنجا می نشستم مطالعه می کردم. تا ظهر برای نماز وناهار بر می گشتیم. پیام اتفاق واضح است. روحانی وقتی یک چنین پدیده ایی (دو نامحرم) را فهمید باید عکس العمل نشان دهد و این مشکلی را حل نماید . الحمدُ لله خدا به این بنده ناچیز توفیق داد تا آنها را مَحرم نمایم.

 

اتفاق سوم بهمراه پیام : ساعت ۱۰ صبح هر روز خانمها جمع می شدند در مسجد .خیلی شلوغ می شد ..برای آنها منبر می رفتم و موضوع بحثم زندگی و اخلاق در خانه بعلاوه مسائل مربوط به خانمها و طهارت و نجاست و..  و تربیت فرزندان ..همین طور ظهرها نماز جماعت و احکام و حدیث و روضه خوانی. اما خیلی خلاصه [دامنه: منطقی هم همین است] ..و شب ها هم نماز جماعت. بعد شام بعد از آن عزاداری در مسجد و منبر با قدرت و صلابت صحبت می کردم. بعد از اتمام هر مجلس چه در شب و چه در روز از مسجد که خارج می شدم با آقایی که جلوی مسجد مغازه داشت . بامن رفیق شد . هر روز گزارشات محلشان را به من می داد. [دامنه: پس همه جاییه راپُرت «rāport» دادن!!! و راپرت (=گزارش محرمانه) اخذ کردن] یکی از آن گزارشات این بود که گفت  آن صاحب (مرد) مغازه ی روبرویی چشم ناپاکی دارد. زنان محل وقتی می روند در مغازه ایشان رفتار بد نشان می دهد.

 

 

نقشۀ استان خراسان شمالی

 

در اینجا نمی دانم چی گفتم. ولی این جمله را گفتم که زنان دیگر در مغازه ایشان نروند. و در منبر مخصوص خانمها بطور غیرمستقیم افرادی که برای خانمها مزاحمت ایجاد می کنند خانمها کُرنش و نرمش نشان ندهند بلکه برخورد تند نشان دهند و با شدت و عدّت (=سازوبرگ جنگ) برخورد کنند. یه چنین صحبت هایی شد. مفصلش یادم نمی آید.

 


اتفاق چهارم به همراه پیام : فرد گزارشگر محل گفت شما که داشتی برای خانمها (۱۰ صبح) منبر سخنرانی می کردی شورای محل با تراکتور آمد جلوی مسجد به یکی از زن ها گفت خانم مرا بگو بیاید بیرون آن زن گفت چکار داری؟ آقا داره بالای منبر صحبت میکنه تمام کنه میاد گفت نه بیاد خونه برام چایی درست کنه من خسته ام. آن زن پیغام شورای محل را به زن شورا گفت زن شورا گفت برو به آقام بگو الان روضه خوانی آقا تمام میشه میام. آن زن پیغام زن شورا را به شورا می گوید شورا گفت برو بهش بگو بیاد. اگر می خواهد برای امام حسین گریه کنه بیاد خانه من یک سیلی محکم می زنم به صورتش این تا فردا تو خانه بشینه برای امام حسین گریه کنه. ادب اقتضاء می کند هر مردی به خانواده اش احترام کند مخصوصا بزرگان محل مثل شورا یا دهیار و بزرگان دیگر در این جا اکثر مردم محل . از اخلاق شورای محل گله داشتند و از او ناراضی بودند .همین حرکت باعث شد بنده شبها بالای منبر از ادب و اخلاق صحبت می کردم.

 


اتفاق پنجم به همراه پیام : شورا محل (همین شورا که مردم محل ازش گله داشتند) ما و چند نفر دیگر ازبزرگان محل را ناهار دعوت کرد رفتیم وقتی که در خانه ایشان قرار گرفتیم کمی گذشت بهمراه پذیرایی مرا صدا زد حاج آقا اینکه جلوی چشم  علی (ع) حضرت فاطمه را کتک زدند من قبول ندارم چون هر مردی نسبت به زن و فرزندان تعصب دارد اگر کوچکترین تعرضی به زن و فرزنذش نشان دهند مرد خانه و پدر خانه واکنش نشان میدهد.

 

 

گفتم [...]ها دستان علی (ع) را بستند و علی ع را در محاصره قرار دادند. و در این قضیه قبل از ناهار و بعد از ناهار مفصل صحبت داشتیم. آن چند نفر دیگر حرفهای ما را گوش می دادند و شورا تسلیم شد و جوابهایم او را قانع کرد.

 

 

او هم می دانست علی علیه السلام شجاع بود و هیچکس حریفش نمی شد. بنده از خصوصیات اخلاقی شورا محل اطلاع داشتم از همین شُبهه ایی که مطرح کرد با آرامش تمام و با لحن و کلام لَیًّن و آسانگیرانه استفاده کردم. بحث را بصورت غیرمستقیم کشاندم به آنجایی ایشان در محل مسئولیت خطیری دارد (شورا) هست و لازم است خودش را ادب کند به آداب اسلامی؛ بصورت کنایه. در لابه لای صحبتم خیلی چیزها فهمید. از آن به بعد ارتباطش با من صمیمی شد و در نماز جماعت و مراسم و سخنرانی من شرکت می کرد. و سوالاتی از من داشتند و بنده پاسخ می دادم. ۵تیر ۹۷ دارابکلا. مالک رجبی دارابی.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مَحرم‌کردن زن و مرد
/post/1029
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۵۴۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دارابکلا در پنجم مرداد 1397

دارابکلا در پنجم مرداد 1397

 

عکاس: جناب یک دوست

 

 

عکس ها در اینجا

 

 

مرحوم آیت الله بهجت

 

مرغانه نیمرو

دارابکلا در پنجم مرداد 1397
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دارابکلا در پنجم مرداد 1397
/post/1028
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۳۹۵
  • پست شده - شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۴۵ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

حقیقت و مصلحت

به قلم دامنه: به نام خدا. جنتی و سپنتا این حق آقای آیت الله شیخ احمد جنتی ست که هم در مقام منصوبی عضو شورای نگهبان و هم در پست منصوبی مجمع تشخیص مصلحت نظام نسبت به مسائل کاری و حتی غیرکاری موضع گیری کند. تا اینجا بحثی نیست. اما ایشان ۹ ماه تمام، با پافشاری بر موضع سرسختانه و به دور از هر نوع مشورت پذیری و تفکرات منحصر به او و آیت الله شیخ محمد یزدی، تلاش نمود یک زرتشتی جوان منتخب مردم مسلمان و مؤمن یزد _به اسم سپنتا نیکنام_ به شورای شهر یزد نرود! همۀ اینها را جناب جنتی به اسم حفظ فتوا و فقه امام خمینی و استناد به یک سخن امام خمینی _که شأن نزولش مشخص است_ و نیز نگرانی از نفی سبیل! و جلوگیری از سُلطه اغیار و ممانعت از نفوذ اقلیت های مذهبی به سیستم مدیریتی نظام نمود. که مثلاً نظام آسیب نبیند.

 

حالا چند روز پیش در ۳۰ تیر ۱۳۹۷ تمام رشته هایش در مجمع مصلحت پنبه شد و این نهاد _که با خردمندی و دوراندیشی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی برای خارج کردن نظام از بن بست ها و راه حل یابی معضلات حکومتی بنا شده_ مثل آن نهادی که زیر چتر و نفوذ و سلطۀ اوست، نیست که نگاه کند جنتی چه رأیی می دهد! واقعاً تشخیص حقیقت و مصلحت باید تا این حد دور از هم باشد!؟ ای خدای قادر و ناظر و شاهد! می دانیم عاقبت این انقلاب اسلامی را ختم به خیر می کنی، عاقبت این قبیل افراد را آنچه خود صلاح می دانی ختم کن، تا این انقلاب مقدّس ایرانیان، از هر نوع تفسیر خودخواهانه، کدخدامنشانه، قشری گونه، زرمندانه، زورصفتانه، تزویرگونه و نیز بلیّه های متنوع و متضادّ و مستَزاد! _mostazād_ مَصون بماند و امامِ ما در امان. و خون شهیدان مان، همواره پیامدار و جاویدان. و پرچم منقّش به الله ی ایرانِ مقتدر و بزرگ و عدالت جوی مان در اهتزار و دُرّ افشان. پایان.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
حقیقت و مصلحت
/post/1027
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۶۲۲
  • پست شده - جمعه, ۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۰۶ ب.ظ
  • : برچسب ها
۵
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آنچه بر من گذشت ۷۳

آنچه بر من گذشت. قسمت ۷۳ به نام خدای آفرینندۀ آدمی. وقتی سال ۱۳۷۱ وارد دانشگاه تهران شدم، حداقل از چهار اتفاق که بر من رخ می داد و استمرار می داشت، خرسند بودم و نالان. و از سه مسأله دلگیر می شدم و ناآرام.

 

اتفاقات اینها بود:

 

محیط دانشگاه را بسیار جنب و جوش آور می یافتم، که نسبت به مدیریت سیاسی کشور توسط دولت هاشمی رفسنجانی، نه فقط معترض و منتقد که متنفر شده بود. فتیلۀ جنبش دانشجوی را فردی به نام حشمت الله طبرزدی آتش زد. او، در هفته نامۀ «پیام دانشجو» _که مرتبط به محفل راست افراطی بود و مخفی مشیء و علنی مشق می کرد_ با گردش عجیب! به چپ، اولین نقد رسمی علیۀ شخص اکبر هاشمی رفسنجانی را نوشت و مانند بمب سروصدا کرد. ولی نقد منطقی تر و کلاسیک و مبتی بر مبارزۀ گام به گام را هفته نامۀ «عصر ما» سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران علیۀ دولت هاشمی رفسنجانی می نوشت. با سرمقاله های آرمین، حجاریان، و گفته های بهزاد نبوی. که هاشمی در یک خطبۀ نماز جمعه اینان را یک ضلع از مثلث اسرائیل و آمریکا خواند و مخالفان خود را با انگ و افترا و تهدید هراساند. اما اوضاع آن گونه نشد که او خطبه می خواند.

 

 دانشگاه تهران از چهارجهت زیباست:

 

از سمت غرب، _خیابان آذر_ به کتابفروشی ها، مؤسسات پژوهشی، دفاتر روزنامه ها و مجلات و...  وصل است. که من معمولا به فروشگاه کتاب بعثت می رفتم که خود مرحوم فخرالدین حجازی _بینانگذار و مُتولّی آن_ گاه به گاه عبا به دوش، در آن جا حضور می یافت. از سمت شرق _خیابان قدس و طالقانی_ به سینما عصر جدید (با سه سالن نمایش مجزا با سه فیلم همزمان) و به چند مرکز مطالعاتی مهم متصل است. که من عصرجدید را چندبار رفتم و مرکز مطالعاتی را نیز سرمی زدم. از سمت شمال _بلوار کشاورز آیزنهاور سابق_ را بر تاج خود دارد که با چند قدم وارد پارک لاله می شدیم. محلی برای تبادلات سیاسی و تفریحات. از سمت جنوب _خیابان انقلاب_ به سه چهارچیز برمی خوری: کتابفروشی های فراوان و جذبنده، چهارراه ولی عصر پارک دانشجو، میدان انقلاب نماد مبارزات علیه سلطنت منحوس پهلوی، و خیابان فلسطین جنوبی که با کمی قدم زدن به پاستور می رسیدی و اگر راهت می دادند به بیت رهبری.

 

روبری دانشکده حقوق و علوم سیاسی که در آن تحصیل می کردم: دو چیز توجه ام را بیشتر از هرچیز جلب می کرد: زمین چمن دانشگاه که برای فوتبال و ورزش ساخته شده بود، ولی ستاد نمازجمعه تهران آن را تصرف به تعبیر برخی ها اشغال و غصب کرده بود و آن مکان را _که نماد یک بخش از انقلاب شده بود_ محل برگزاری نماز و خطبه ها و گاه هم سخنرانی ها و تشییع جنازه های مهم ساخته بود. و دوم دانشکدهٔ هنرهای زیبا. این بماند برای بعد.

 

مدتی که گذشت میان سه جریان در درون دانشگاه تنش ایجاد شده بود: جریان بسیج دانشجویی که از سپاه و چندجای مهم نظام، خط می گرفت. پدیدۀ جامعه اسلامی دانشجویی که جناح راست در برابر انجمن های اسلامی دانشجویی ایجاد کرده بود. و سومی موجی از علاقه مندان و بعضاً پیروان دکتر عبدالکریم سروش که در دهه ۷۰ محور تفکر نوین بود که منتهی جنبش روشنفکری گردیده بود. و در نهایت، نظام و شخص هاشمی رفسنجانی که به علت شیوۀ استبدادی و خودمحورانه و لجوجانه ی خود در سیاست تعدیل اقتصادی به «اکبرشاه» مشهور شده بود،  وی را تحمل نکردند و جانش را در برابر هجوم بی وقفۀ سازماندهی شده و حتی قریب به ترور وی، تأمین نکردند و این اندیشمند بزرگ تاریخ ایران به جایی از جهان رفت که قانون اساسی اش آن را تعبیه کرد؛ یعنی پذیرفتن نخبگان و تأمین جان شان از هر جای جهان.

 

باعث تأسف است که ایران، از علم و دانش و ارزش این دانشمند محروم است. و کدام عقل است که کُلّ است و اشتباه نمی کند؟ و کدام شخص است که هر چه می گوید درست است؟ دانشمند یعنی کسی که فکر تولید می کند و در خورجین آن به علت نداشتن قوۀ عصمت، اشتباه و خطا هم جمع است. آیا باید چنین افرادی به دلیل مثلاً چندنقد منصفانه به مقام های روحانی از کشور بیرون رانده شوند؟ پس شاهِ لجن _که لجنزار داشت می ساخت این ایران کهن و باتمدن را_ یعنی درست فکر می کرد!؟ که حتی در همۀ مساجد عناصر ساواکی می فرستاد تا سخنان روحانیان را تجسُّس کنند و ساواک شاه را باخبر!؟ که بر دانشمند سخت می گرفت و روحانیت مبارز را زیر فشار شکنجه و تبعید و اخراج از ایران می گذاشت. بگذرم. اتفاقات دیگری هم بود که می گذارم برای فرصت های بعد.

 

اما آن سه مسأله که مرا دلگیر و ناآرام می نمود این بود:

یکی دورافتادن از پدرومادر که سخت به آنان دلبسته بودم و تا حدّ بی نهایت سرمدی و ابدی دوست شان داشتم. این مرا رنجور و خمود می ساخت. دومی فاصلۀ جغرافیایی از رفقا و جلسه ها و نشست ها و تفریح ها. سومی و کم پولی و نُقصان در دریافت حقوق ناچیز.

 

اولی جبران ناپذیر بود. یعنی فراق والدین که پُتکی فولادین بود بر فَرق من. دومی را در ذیل می گویم. و سومی _بی پولی_ هم داستان دارد. کمش این است: به پدر روحانی ام با آن همه سنّ و سالش، مجبوراً وکالت رسمی داده بودم که حقوق ناچیز مرا با زحمتی که متقبّل شدند، دریافت کنند و برایم بفرستند. که ایشان اغلب با هزار شوق و رغبت می آوردند قم و تحویلم می داند و یه چیزی هم روش می گذاشتند که کمتر درد بکشم.. حقوق را با کیسه از بانکی در خیابان انقلاب ساری می آوردند در زیرزمینِ هتلی در خیابان دولت شهر ساری. و افراد صف می کشیدند، طولانی، طی دوساعت به بانکدار، که روی میز چوبی نیمکت مانندی می نشست و با بی خیالی پول می شمُرد و لیست را با پرستیژ و اخم و اَبرو درهم کشیده، تیک می زد (متاسفانه فارسیِ واژۀ تیک را نمی دانم شما هم شاید ندانید، هجوم غرب به شرق) و می داد دست حقوق بگیر. کاش هیچ کس حقوق بگیرِ جایی نباشد که یک ماه دوندگی کند روز سی اُم با هزار اخم و تَخم برای گرفتن حقش روبرو شود. آن هم چقدر؟ ۲۲۰۰ تومن! و بعد آنقدر طول کشید و شد مثلاً ۹۳۰۰ تومن. آنگاه آنقدر سال بر ما گذشت تا شد مثلاً ۲۹۵۶۳ تومن. و آنقدر ادامه یافت تا شد مثلا فلان میلیون تومن. تا رسید به بازنشستگی که مثلاً بگیری سه چار پنج دلار!

 

جبهه که می رفتم، حقوقم را پیک ایثارگران آن نهاد به دَمِ منزل مان تحویل می داد. چقدر عالی ست این فضای ایثارگری و جهاد فی الله. به مدینۀ فاضله و آرمانشهر می ماند جوّ جبهه و پشت جبهه و ماورای جو. همه چیز در آن زیباست، حتی خون دادن به پای اسلام و ایران و انقلاب. اما دلگیری سوم من این بوده که از این جمع خط امامی زیر که آن را جناح چپ دارابکلا و به متلک و شوخی و شاید مضحکه_گروه اکبرعمو_ می خوانند دور افتاده بودم اما ماه به ماه خودم را با هزار شوق و سه هزار زحمت از جاده پیچ دار هراز به دارابکلا می رساندم و پیش اینان زانو می زدم و خبرها و تحلیل ها و مسائل ریز و درشت می شنیدم و به قم برمی گشتم که من فقط سوهان می بردم و با مغز خالی. پُر می شدم و بازآفرین، بازمی گشتم. به هر حال؛ در این جمع من شاگرد بودم و همگی میدان دار. زیرا؛ من فقط شرکت می جُستم و از مشارکت منع بودم؛ قانوناً:

 

اینان اند آن جمع چپ محل، بدون رعایت حروف الفبایی یا برتری کسی که طی چهل سال هنوز از هم نگسسته ایم. همه پسوند «دارابی» دارند در این لیست چپ که نامشان را من گِرد می کنم و تقریب و به گویش محلی می نویسم: حاج احمد. رنجبراصغر. حاج موسی اکبر. یوسف جوشکار. مُصپا نجار (خدا رحمتش کناد). حاج ممدلی مُصفا. خلیل جوشکار. حاج اسمِل هادی. سیدعلی اندیک. اصغرمهاجر. علیرضا. مهدی مقتدایی. روانشاد یوسف رزاقی. سَیدَلی اصغر. اوریم طالبی [=دامنه]. علی ملایی (میانه رو بود). سَی رسول. سیدعسکری. جعفر رجبی. حسن طالبی (که به جمع علی کارگر پیوسته بود). جعفرآهنگر. شیخ اوریم احمد. حاج مرتضی حسن. حاج مرتضی مهدی. حاج ولی حمید. مهندس محمد (احمد) لاری (میانه رو بود). گالعلی موسی (میانه رو بود). حسن صادقی. سیداوریم مسلمی. شیخ وحدت (مقام معنوی داشت). شیخ باقر. هادی رجبی. مهدی دهقان. سَیلی اکبر. تقی. حیدر. گاه هم شهید سیدجواد.

 

البته با شهیدمحمدباقرمهاجر (که سال ۱۳۶۱ در جبهه به شهادت رسید) نیز این جمع چپ محل، دوستی عمیق داشت و رابطۀ دوستانه و مشورت گرانه، ولی او آدم مستقلی بود و با هر دو جناح محل، رفق و مدارا و رابطه داشت. آن شهید عزیز چون متفکر بود و اهل تشکیلات. خود یک جمعی ساخت به اسم «پاسداران ولایت فقیه» که من و حاج سیدتقی شفیعی و سیدعسکری شفیعی و شهید سیدجواد که نماد بود تا عضو، و به گمان من علی ملایی (تردید دارم) در آن حضور داشتیم. رمز انسجام و جلسات مخفی و اقدام فوری مان «پوف» بود. پوف علامت اختصاری گروه بود. یعنی: پ: پاسداران. واو: ولایت. ف: فقیه.

 

بدین ترتیب؛ وقتی شهیدمهاجر ده انگشتِ دو دست خود را پنجه می کرد و با حالت خمیازه با بالای دوش خود می بُرد و با صوتی خاص و هشداربخش می گفت: پُوف. یعنی ما باید هرچه زودتر درجایی باهم نشست برگزار کنیم و اقدامی به عمل آوریم. که می آوردیم... بماند برای بعد. که البته من این قضیه را در شام غریبان عاشورای پنج سال پیش در میان عزاداران دارابیکلا که آن سال به دلیل احداث جدید بالاتکیه، در مسجد برگزار می شد، ارائه داده بودم.

 

نشر همزمان در (آنچه بر من گذشت: اینجا)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آنچه بر من گذشت ۷۳
/post/1024
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۶۸۷
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آیت الله طالقانی و نمازجمعه

به قلم احمد کریمی: با درود و خداقوت. با توجه به این که فردا ۵ مرداد است، خوبست که در وبلاگ دامنه به روز تاریخی ۵ مرداد سال ۵۸ سالگرد برگزاری نخستین نماز جمعه رسمی تهران پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی (ره) و به امامت ابوذر زمان، مبارز زندان دیده و شکنجه دیده ساواک در زندان اوین، مرحوم آیت ا... سیدمحمود طالقانی اشاره ای بکنید. در ماه های نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق- که هنوز دچار انحراف جدی نشده بود- از این روحانی بزرگ با القاب "پدر" و "پدر آزادی" یاد می کرد؛ زیرا از دیدگاه آنان، ایشان اهل دموکراسی و آزاداندیشی به شمار می آمد. پس از انحراف این گروهک به منافقین، به کار بردن این القاب برای مرحوم آیت ا... طالقانی قدغن شد.

 

 

مرحوم طالقانی و آقای خامنه‌ای

 

شهرام ناظری، خواننده موسیقی سنتی کشورمان، در سال ۵۸در آلبوم چاووش ۴ تصنیفی را با عنوان "ای پدر" در سوگ مرحوم آیت ا... طالقانی خواند که مَطلع شعر آن چنین است:

 

ای پدر سوگ تو ماتم آزادیست

سرنگون زین ماتم، پرچم آزادیست

...

 

با توجه به این که نخستین بیت به لقب "پدر آزادی" اشاره دارد، پس از انحراف منافقین، پخش این تصنیف از رادیو و تلویزیون قدغن شد. پس از گذشت ۳۹سال از آن زمان، فردا، ۵ مرداد ۱۳۹۷ سی و نهمین سالگرد آن روز تاریخی (۵ مرداد ۵۸) نیز جمعه خواهد بود و ما این تقارن را به فال نیک می گیریم: به امید برگزاری نماز جمعه‌ای شکوهمندتر و به امید ظهور آقا امام زمان (عج). خدا نگهدار.

 

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا. سلام دوست خوب و اهل فضل جناب احمد (نعمت) کریمی. سوژه ی درخور تأملی را نشانه رفتی. هم نمازجمعه، هم آن مرد بزرگ مرحوم آیت الله طالقانی، هم ابزاراندیشی سازمان تروریستی منافقین، هم اشاره به تصنیف «ای پدر»، و هم آرزوهای هوشمندانه و آرمانگرایانه. به توان شما در دامنه نویسی باور دارم و به دارایی فکری ات نیز امید. بازهم، دامنه را به نوشته هایت و ادبیات زییایت مزیّن کن. خرسندم که از نقطه ای فریبا و دیرین و کهن، دامنه خوانی را آغاز نموده ای. سرفراز بمانید.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
آیت الله طالقانی و نمازجمعه
/post/1022
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۶۶۹
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

سلطنت ننگ تاریخ است

به قلم دامنه: به نام خدا. وقتی امام خمینی -رهبرکبیر انقلاب اسلامی- شاه را غیرقانونی و سلطنت را «از روزی که آغاز شد تا همین امروز ننگ تاریخ» خواندند؛ این شعر سعدی شیرازی در سراسر سرزمین پهناور ایران‌زمین در میان مردم جستجوی عدالت پژواک یافت:

 

نه به استر بر سوارم نه چه اُشتر زیر بارم

نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم

منبع

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سلطنت ننگ تاریخ است
/post/1023
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۵۲۴
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

قلمرو یوزپلنگ ایرانی جاده میامی به سبزوار

قلمرو یوزپلنگ ایرانی. استان سمنان

۱۱ خرداد ۱۳۹۷. جاده میامی به سبزوار

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
قلمرو یوزپلنگ ایرانی جاده میامی به سبزوار
/post/79
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۷۸۳
  • پست شده - پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

خطبۀ حضرت زینب در دروازۀ کوفه

خطبۀ حضرت زینب در دروازۀ کوفه

پس از واقعه عاشورا، هنگام ورود کاروان اُسرای کربلا به کوفه، حضرت زینب (س) خطبه ای خواندند و در آن مردم کوفه را از گناهی که بخاطر یاری نکردن امام حسین (ع) مرتکب شدند، آگاه کردند. با دستور آن حضرت همه مردم و حاضران مجبور به سکوت می‌شوند. حضرت زینب (س) به مردم اشاره کردند که ساکت شوید و ناگهان نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد، و سپس خطبه را آغاز نمودند:  عکس بالا: صحنه‌ی عصر عاشورا. در نگاه غمبار حضرت زینب کبرا سلام الله علیها.

 

ترجمه

...ای مردم کوفه،‌ ای مردمان حیله گر و خیانت کار! گریه می‌کنید؟ اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشتۀ خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم می‌گسست، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیلۀ فریب و تقلب ساخته اید.

 

آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی، سینه‌های آکنده از کینه، دو رویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟ یا همچون سبزه‌هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازۀ دفن شده‌ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟

 

چه بد توشه‌ای برای آخرت فرستاده اید؛ توشه‌ای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب جاویدان خواهید بود.

 

گریه می‌کنید؟ زار می‌زنید؟ آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست.

 

و چگونه می‌توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا (ص)، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟

 

کسی که پناه مومنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود. چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است، خود را به خشم خدا گرفتار نموده و بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است.

 

وای بر شما‌ای مردم کوفه! آیا می‌دانید چه جگری از رسول خدا دریده‌اید؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده‌اید؟! چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته‌اید؟! و چه حرمتی از او شکسته‌اید؟!

 

شما این جنایت فجیع را بی‌پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه، تاریک و جبران ناپذیر بوده، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است. آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می‌کنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کننده‌تر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد.

 

پس مهلت‌هایی که خدای متعال به شما می‌دهد موجب خوشی شما نگردد، چرا که خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی‌کند، چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان انتقام ندارد و همانا که خدای شما همیشه در کمین است.

 

آنگاه حضرت زینب(س) این اشعار را خواند: اگر پیامبر از شما بپرسد، این چه کارى بود که کردید با آنکه شما امت [پیامبرِ] آخر الزمان بودید [و بر دیگر امت‌ها شرافت داشتید]، چه پاسخ خواهید داد؟ شما چه کردید با اهل بیت و فرزندان و عزیزان من؟ جمعى را به اسارت بردید و گروهى را به خون آغشته کردید. این پاداش من نبود ـ با آنکه من خیرخواه شما بودم ـ اینکه در حق خویشاوندانم این‌گونه به من جفا کنید. من مى ترسم همان عذابى که قوم «اِرَم» را به نابودى کشاند، بر شما نیز فرود آید.

 

حرم بزرگترین اُسوهٔ هستی، زینب آل محمد. روحم فدایش

 

زینب کبرى(س) پس از این خطابه جانسوز، روى از آنان برگرداند... امام زین العابدین(ع) رو به عمه اش زینب کرد و فرمود: «...خداى را سپاس که تو عالمه تعلیم ندیده و خردمندِ خرد نیاموزیده‌اى. گریه و زارى، آنان را که رفته‌اند به ما باز نمى گرداند» با این سخنِ امام چهارم(ع)، زینب(س) آرام گرفت و حرفی نزد.

(منبع: بحارالانوار، علامه مجلسی)

خطبۀ حضرت زینب در دروازۀ کوفه
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خطبۀ حضرت زینب در دروازۀ کوفه
/post/1020
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۱۰۳۲
  • پست شده - پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۰۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

ورود دامنه‌نویس دگر به دامنه

به  قلم جناب سین: با سلام خدمت دامنه ی عزیز و دامنه خوانان. تشکر از آقای غلامی. [این پست: اینجا] از این داستان می فهمیم اولویت انفاق، اگر رعایت بشه، هیچ فقیری وجود ندارد. انفاق بیشتر جنبه ی ریا پیدا کرد. و حتی جنبه ی داد و ستد و بده بِستان. کم هستند افراد با ایمان. درود به آنهایی که خالصانه انفاق می کنند وبدون هیچ چشم داشتی.

جواب اول دامنه


به نام خدا. سلام به شما. بله، جناب حجت الاسلام غلامی، روحانی خوشفکر و آدم روشنی ست. متن های ایشان و گزینش روایت های اخلاقی و دینی توسط وی، همیشه، دارای بار علمی و مُثمِر است.

 

اما شما جناب «سین»، اخلاقی حمیده دارید که از ایشون تمجید کردید. مهمتر از آن خودتان نکته ای آموزنده و اخطاردهنده افزودی که پست اخلاقی ما را به اجتماع پیوند زد. درود بر شما. راستی اگر شما نویسنده ای دعوتتان می کنم در دامنه، دامنه نویس شوید. فقط شرط دامنه نویسی حداقل دو چیز است:

 

۱- متن ها توسط شخص نویسندۀ دامنه، نگارش شود، نه کپی و هدایت از جایی به اینجا.

۲- دامنه نویسی باید استمرار داشته باشد، نه مقطعی و منقطع و نامنظم. ممنونم ازت جناب.
 

=======


به قلم جناب سین: با سلام مجدد: دامنه ی عزیز خوب منظورم را متوجه شدید. من چند سال پیش برای یک کاری به ارگانی مراجعه کردم، یکدفعه، یک محلی رو دیدم خیلی افراد آن ارگان، احترامش می کنند.

 

از یکی پرسیدم آقای فلانی این جا چه کاره هست؟ گفت خیّر هست .... و تو دلم گفتم کاش می آمد تو محل می گشت برای محلی های خود خالصانه و برای خدا قدم بر می داشت؛ آن موقع فرشتگان تعظیم می کردند.

 

 من دلم گرفت. بهش افتخار هم نکردم. فهمیدم فقط برای دنیا و بده بستون. و گرنه گوش شنوا داشته باشند ناله و فریاد هم محلی یکی محتاج به نون ویکی محتاج به خونه یکی محتاج به جهاز ویکی محتاج به عروسی و... را می شنون. که وگرنه خیّر فلان شدن فقط برای از زیر بار مالیات رفتن هست. وگرنه ثواب مالیات دادن بیشتر هست. حد اقل دولت، هدفمند برنامه ریزی می کند. اون موقع خیّر واقعی هستن.

 

جواب دوم دامنه

به نام خدا. علیک مجدد جناب «سین». این نوشته ی شما ارزش پست شدن را در دامنه داشت. موضوع را با تسلّط جامعه شناسانه نوشته ای. تحسین دارد. امابعد چند جواب:

 

۱. انفاق را که یک دستور قرآنی ست، مورد بحث قرار دادی

 

۲. یک نمونه میدانی را برای مستندسازی بحث به میدان آوردی.

 

۳. اخلاق دینی را رعایت و منشور نویسندگی را پاس داشتی که نام آن هم محلی ات را علنی نکردی. گرچه اگر اسمش را فاش هم می کردی من به یقین سانسورش می نمودم.

 

۴. استدلال منطقی کردی، اگر مالیات خودش را بدهد شاید دولت در رسیدگی به نیازمندان دست پُرتری داشته باشد

 

​​​​​​۵. خیّرین را به راه درست تر رهنمون نمودی.

 

۶. و با دردمندی و همدردی مشکلات عدیده و گریبانگیر جامعه را با چهار مثال گویای نون، خونه، جَهاز و عروسی برتاباندی

 

۷. و از همه مهمتر یک آسیب و شاید هم یک انحراف رفتاری را با بررسی موجَز به دامنه کشانده ای و دامنه ی آن را به دامنه خوانان نمایاندی.

 

ان شاء الله احکام خدا را با حکمت و خردمندی و به دور از ریا و خودنمایی پیاده کنیم. من با این جواب، خواستم گفته باشم دامنه به توانمندی جناب «سین» با همین دو سه نوشته ات معترف است و از شما می خواهد قلم خود را به جوهر نوشتن های بعدی تیزکرده و پُرجوهر نگاه داری. ممنون جناب سین.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ورود دامنه‌نویس دگر به دامنه
/post/1018
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۹۶۹
۵
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

شاهان می‌روند اما عالمان می‌مانند

به قلم دامنه. به نام خدا. در رُمان «مردی در تبعید ابَدی» (اینجا معرفی کردم) که بر اساس زندگی ملاصدرا (Mulla Sadra) توسط زنده‌یاد نادر ابراهیمی نوشته شد؛ مطلبی‌ست که من بر اساس آن نکته، این پست را نوشتم. سلاطین می‌آیند و می‌روَند. شاه پیِ شاه. از ارث تا کودتا. فرهیختگان و عالمان اما، می‌آیند و می‌مانند. فرهیختگانی آفریننده؛ چون حکیم ملاصدا، علامه محمدحسین فضل‌الله، از آنجا می‌مانند که می‌سازند. اما بدا که رسم چنان بوده است تاریخ به اسم شاهان نافرهیخته مُسمّا شود. به همین سبب است که اکثر آثار و اَبینه‌ی تاریخی نام سلاطین را بر خود دارند، نه نام سازندگان را. حتی اغلب کتاب‌های ناب اهل ادب و علم و هنر و حکمت نیز ناگزیر به شاهان پیشکش شده است که در تمام عمرشان با علم و حکمت و هنر و دانش و ارزش و فخر و عزت جنگیده‌اند! اگر صفحه‌ی اِهداییه‌ی کتاب شریف معراج‌السعاده ملا احمد نراقی را -که خلاصه و ترجمه‌ی فارسی کتاب عربی جامع‌السعادات پدرش ملا مهدی نراقی‌ست- بنگرید این شیوه را می‌بینید. البته شاید هم با این شیوه و تقیه می‌خواستند آثار دینی چاپ و نشر شود و توسط حُکّام ممنوع و منع نگردد. بگذرم، آری؛ آنان مجبور بوده‌اند چنین کنند، اگر نمی‌کردند شاهان مستبد آثارشان را محو و ناپدید می‌کردند. این بود چند ورق از تاریخ غمِ این سرزمین.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شاهان می‌روند اما عالمان می‌مانند
/post/1082
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۳۵۶
  • پست شده - چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۹ ب.ظ
  • : برچسب ها
۳
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

تست دو طلبه روحانی برای روضه خوانی!

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی:

سفرنامۀ تبلیغی. قسمت دوازدهم.
 

باز هم دربدر روزگار شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام

 

 

سخنرانی شیخ مالک

روستای کیاپی میاندورود.


أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی (ع). ولادت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) تبریک و تهنیت باد. در زمانی که بنده در مشهد بودم خراسان بزرگ تقسیم نشده بود. تمام شهرهای مختلف خراسان بنام خراسان بزرگ بر سر زبانها بود. بنظرم سالهای آخر عمر فقید سعید حضرت حجت الاسلام واعظ طبسی نماینده ولی فقیه در خراسان بزرگ تقسیمات عملی شد. خراسان بزرگ به سه استان تقسیم شده است:


١ : استان خراسان رضوی (خود مشهد بزرگ که مرکز استان است و توابعش و تربت حیدریه ..) و فی الحال الحاضر نماینده ولی فقیه در خراسان رضوی  آیت الله علم الهدی امام جمعه ی وقت.


۲ : استان خراسان جنوبی (شامل قائنات  تربت جام و نهبندان و درمیان و طبس و.... شهرهای بسیار دیگر تا مرز زاهدان و از طرفی مرز افغانستان) مرکز خراسان جنوبی (بیرجند) نماینده ی ولی فقیه حضرت آیت الله عبادی.


٣ : خراسان شمالی که از طرف مشهد اولین شهر آن قوچان و آخرین شهر آن آشخانه ..و چند شهر جدیدالتاسیس تا اینکه وصل به جنگل گلستان می شود از طرفی سبزوار و اسفراین و نیشابور تا وصل به شاهرود...و از طرف دیگر وصل به کشورهای مجاور که مجموع این شهرها خراسان شمالی می باشند  و نماینده ی ولی فقیه آیت الله یعقوبی. و مرکز خراسان شمالی بجنورد می باشد. بجنورد شهرهای مختلفی را در خودش جا داده است و هر شهری  محدوده های زیادی دارد یعنی توابع و روستاهای زیادی دارد .اما شاهد عرض من در مورد یکی  از شهرهای بجنورد بنام راز است .  توضیحش در سفرنامه قبلی (اینجا) گفتم و یکی از روستاهای راز سرخ سو انقلاب می باشد؛ که 5 اتفاق و خاطره بهمراه پیام بازگو می کنم .

 


۱ : صبح اول محرم با چند روحانی دیگر از راز جرگلان حرکت کردیم بسَمتِ سرخ سو انقلاب فکر می کنم بیش از دو ساعت تو راه بودیم از بجنورد تا راز آن زمان جاده خاکی بود بیش از یک ساعت راه بود . در واقع از بجنورد تا محل تبلیغ من سرخ سو انقلاب اگر بگویم ۴ ساعت راه بود حر ف به گزافی نگفتم چون جاده خاکی بود ماشین کُند حرکت می کرد الان جاده ها اسفالت شد .

 

چهار ساعت راه شاید نصف شد یعنی دوساعت شده است د ر سالهای اخیر رفتم در آن مناطق خاطرات ۱۹ سال قبل در ذهن خودم مرور می کردم .دیدم جاده ها اسفالت و قشنگ شد .پس آن زمان مجموع مسافت از مشهد تا محل تبلیغ من ۸ ساعت بود .بگذرم اطاله ی کلام نکنم  پس از عبور از جاده های مخوف و خاکی و فراز و فرود جاده ها  و پر پیچ و خم گردنه ها بالاخره روز اول محرم در روستا قرار گرفتم نمی دانم ساعت چند بود . یادم نمیاد .

 

در خانه ی پر جمعیت قرار گرفتم میزبانم پیرمرد بود . زنش فوت کرده بود و زن دوم گرفت که هنوز بچه دار نشد و بچه های زن اولش همه جابه جاشدند و ازدواج کردند بعضی فرزندانشان در حیاتش وخانه اش زندگی می کردند از این جهت پر جمعیت بودند. فامیلیِ این پیرمرد وَجَدی بود.


نمی دانم تا شب چکار کردم ۹۰ درصد فکر میکنم میزبان ناهار تهیه کرده گفت اول ناهار ولی من گفتم اول نماز چون ظهر روز اول محرم رسیدم . فوراً فرا خوان زدم مردم جمع شوند در مسجد و برای نماز جماعت حاضر شوند. نماز جماعت ظهر و عصر را خواندیم و رفتیم ناهار و استراحت وتا
مغرب شد . ونماز جماعت مغرب و عشاء خوانده شد بعد رفتیم خانه برای شام  (جای شما خالی کمی شام می خوردم و به آنها گفتم بعد از منبر بیشتر شام می خورم) در مسجد امام علی بهمراه اهالی قرار گرفتیم همینکه در مسجد در شب دوم محرم برای عزادار وسخنرانی رفتیم.


امّا اتفاق و خاطره ی اول در شب دوم محرم. مردم همه دور من جمع شدند . مرا محاصره کردند . بمن گفتند بخوان  گفتم چی بخوانم ؟ تاز ه آمدیم مسجد اول از همدیگر احوال بپرسیم بعد مردم پذیرایی بشوند بعد میروم منبر صحبت می کنم (مراسم در مسجد بود چون حسینیه نداشتند) خیلی اصرار کردند همان ابتدا ورود به مسجد بخونم ..داشتم عصبانی می شدم ولی کنترل خودم را داشتم (حالا تو ذهن آن جمعیت یک چیزی هست من خبر ندارم فقط به می گفتند یه چیزی بخوانید .)

 

دیگه مجبور شدم بخوانم  مردم  اطراف من حلقه زدند گوشها را تیز کردند ببینند من چی می خوانم  قبل از آنکه بخوانم تو دلم گفتم عجب مردمی! هستند اصلا زمان شناس نیستند که چه وقت باید صحبت روضه خوانی داشته باشیم ....با ناراحتی شروع کردم مصیبت علی علیه السلام و فاطمه ی زهرا ع را با آهنگ و صدا خواندم .

 

بعد رفتیم جایگاه خودمان نشستیم . مردم پذیرایی شدند و نوحه خوان نوحه سرایی نمودند بعد از آن منبر رفتم منبر تمام شد . خواستیم از در مسجد برویم بیرون . شخصی بنام آقا کَفتر پیر مرد لاغر اندام ولی متبسم و خنده رو و مهربان آمد جلو از منبر من تعریف کرد و همچنین از مصیبت فاطمه زهرا که درابتدای ورودم به مسجد که مرا تحت فشار قرار دادند  و مجبور کردند بخوانم و علی رغم عدم میل باطنی من به خواندن در آن زمان ..که خوانده بودم .. چون نمی تونستم بیشتر از آن از خودم دفاع کنم و در میان آنها غریب بودم و از طرفی منظورشان را بمن نگفته بودند ..و ذهنم سخت مشغول شده شده بود که چرا اینها این حرکت را از من بی وقت خواستند . حتی بالای منبر هم عصبانی بودم . و مردم عصبانیتم را در چهره ام می دیدند ولی چیزی نگفتن . ولی من با صلابت صحبت می کردم . یه جوری می خواستم به آنها بفهمانم وقت شناس باشیم ..هر زمان که نمی خوانند یا صحبت نمی کنند .. ولی در این لحظه ی خارج شدن مسجد آقا کَفتر رازِ آن بی موقع در خواست کردن برای یه چیز خواندن را برایم افشاء کرده است گفت . منبر شما را پسندیدیم و گفت آیا می دانید برای چی در ابتدای ورود شما به مسجد گفتیم یه چیزی بخوان چی بود ؟

 


گفتم نه از آن بابت خیلی ناراحتم . گفت امروز غروب یک روحانی دیگر برای ما در این محل برای تبلیغ آمده الان تو خانه ی یکی از اهالی می باشد ..خواستیم ببینیم و یا مردم خواستند ببینند شما چی جوری می خوانید و چطور روضه خوانی و سخنرانی دارید و اگر نمی پسندیدند شما را برگردانیم و از آن روحانی دوم که در محل حضور دارند استفاده کنیم ولی شما امتحان خوب دادی و خوب خواندی و خوب منبر رفتی .شما را نگه می داریم تا از وجود شما استفاده کنیم . [دامنه: حسابی خندیدم جناب شیخ مالک. خوب شد اول شما را حبس و حصر نکردند! که اون روحانی را تست و آزمون کنند! چه مردم تیزعقلی اند!]

 

 

گفتم این حرفا چیه ؟ من میروم از آن روحانی دوم که آمد در محل از او استفاده کنید و ناراحت نمی شوم بر می گردم بجنورد یک محل دیگر انتخاب می کنم . گفتند نه نمی شود .همه ی مردم شما را قبول دارند این بود اتفاق و خاطره اول اما پیام این اتفاق اینستکه مردم باید روحانی و سخنران و امام جماعت را  بپسندند در غیر این صورت برای روحانی آنجا وقت تلف کنی است... و پیامهای دیگر در قسمت سیزدهم خواهم آورد . تلاش کردم خلاصه بنویسم نشد   بالاخره روز دوم محرم آقا کفتر گفت . آن روحانی صبح خداحافظی کرد برگشت ولی می گفتند روحانی فهمیده و مهربانی بود . همین که فهمید شما اینجا هستید گفت صلاح نیست . من اینجا باشم البته من آن روحانی را ندیده بودم و هیچ خبری از او نداشتم . والسلام.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تست دو طلبه روحانی برای روضه خوانی!
/post/1016
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۴۲۱
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

من سرباز می شوم نه تماشاگر و وطن فروش

من سرباز می شوم نه تماشاگر و وطن فروش

به قلم دامنه: به نام خدا. سلحشورِ ایران  هیچ هم، تصادفی و از سرِ تفریح و اجبار نبوده است که ایرانی، از میان همۀ حاکمان عالم، و از بین تمامی سیاست ورزان جهان، و از انبوه آن همه دین مداران، «علی ولی الله» را برگزید، شیعۀ او شد تا پیرو خالصِ «محمد رسول الله» بماند. و آن ایرانیانی هم که در سایۀ مکتب دیگری زیست می کنند، این دو مردِ ایمان و اسلام را، با جان و دل دوست می دارند و بر قلب می نشانند. و این دو تاریخ ساز، یعنی محمد و علی، برای همۀ آزادمردان و جوانمردان، اُسوۀ زندگی، سرمشق  برازندگی و الگوی سرزندگی اند.

 

یک آمریکایی بَد تربیت شدۀ مرکانتالِ سوداگرِ پول پرست دوشندۀ جیب بُر؛ که به دور از هر مدرسه دیدۀ آمیخته شده به فرهنگ و ادب، به پیرِ خرفت باده نوشی بدل شده است و هر روزه هرزه گرایی و چرندبافی و خیال سازی و خیره سری می کند _یعنی ترامپِ بی تربیت بی عقلِ غرق در فسادهای  بی شمار امپریالیستی آمریکای بدهکار و مدیون جهان و انسان_ کودکانه پنداشته است او فرعون است و ملت ایران قومِ سرشکستۀ لجوج و بهانه گیر بنی اسرائیل. زهی خیال باطل.

 

 

ایرانی، که به صفت بارز همیشگی اش، اگر امروزه روز می بینید در درون کشورش، علیۀ هر نوع فساد در قدرت، در هر حیطه و مسئولیت، حرف و گلایه و مطالبه و فریادی فروخُفته دارد، اما همیشه، حتی در بدترین وضع زندگی و زمانه اش، دست طمع گر بیگانۀ متجاوزگر را داغ کرده است، و اگر هم روزگاری آن همه خاک وسیع ایران را از کف داده است، در زمین رزم نداده است، در ساخت و پاخت زمامدارانِ عیّاش و ترسو باخته است و نقشه اش به گربه ای گریان بدل شده است که با بروز انقلاب اسلامی این گربۀ گریان، به شیرِ غرّان و یوزپلنگِ دوّار دونده تیز و چابک گردیده است.

 

 

یک عده مُزدبگیرِ جریان سوداگر یهودِ صهیونیست، نه یهودِ ناب، در مرکز قدرت آمریکا با رأی دست کاری شده، بر سرِ کار آمده اند تا به خیال خام شان _که آرزویی دست نیافتنی ست و خوابی تعبیر نشدنی_ ایران را از جغرافیا محو کنند و اَعراب فریب خوردۀ منطقه را به شگرد فریب و دوشِش شیر، به آقایی!! و سروری!! بر ایرانیان برسانند. مگر از یادت رفته ترامپ، که در جشن رقص شمشیر میان سران مرتجع و بدکارۀ عرب، یک [خلیج عربی] گفتی و نزد مردم ما منفور شده ای. دیده بودی که ملت ایران، به خاطر یک حرف ناروا و سوداگرانه ی تو با تو چه کرده؟ یکپارچه و یکصدا، قدم در صحنه انقلاب و ایران نهاده و برای «خلیج فارس»ش، فریادها برآورده و نفرت و انزجارش را از توی پلیدِ بی مقدارِ سرکردۀ بدخوی آمریکای جهانخوار، اعلان کرده؟ دیگر بیش از این پای خود از گلیم خودرازتر نکن، که گردنِ اقلیم جهان، ایران است. و پای تو را قطع و تیکه تیکه و قلم خواهد کرد، اگر غلطی از توی بدبختِ جیب بُر! سر بزَند.

 

این خامان روزگارِ بد آمریکا، که نوکر و مزدور خاخام ها شده اند و دوشندۀ عرب ها، هیچ، _آری درست خوانده اید هیچ_ نمی دانند، که ایران هرگاه _آری، هرگاه_ مورد طمع دشمنِ بد کین و زشت خیمِ خارجی قرارگرفته، هر ایرانی در آن لحظه، یک سلحشور گردیده و سربازِ ایمان. و همه را تارومار نمود و وطن را، وطن نگه داشت، نه نوکر و ذلیل و خوار و سرافکنده. و منِ دامنه نیز مانند تک تک ایرانیان غیور، با آن که یقین دارم دوروبری های آمریکای ترامپ، آمریکای گرفتارآمده در چنگ بی خردان، هیچ غلطی نمی توانند بکنند، دربرابر هرگونه اقدام وحشیانۀ شان؛ سرباز می‌شوم، نه تماشاگر و وطنفروش.

 

بازنشر دامنه

 

نقشه متحرک ایران در طول تاریخ

 

و ایرانی می داند آنان فقط مشغول گرفتن اضافه کارهایی! اند که از اموال جهان و پول مُفت نفتِ سران عیّاش و خوشگذران عربی و سوداگران توطئه اندیش عِبری، به کیسه ی گشاد شان واریز می کنند. اینان بُزدل ترین و خائف ترین و خیال باف ترین مردان سیاست در کاخ سفید اند که سیاهی درون آن، مُخ و مغزشان را معیوب ساخته است و گمان دارند، می تواند ایران و ایرانی را به هم، علیه هم، به مانند گرگ علیه گرگ، زوزه کشان مشغول کنند و خود با خاطری آسوده، لویاتان (=دولت هیولا) توماس هابز، برای کشور غیور ایران شوند و در ما هراس افکنند. نه، به قطع و یقین هرگز نمی توانند.

 

آنان که باده نوشان سرمست قدرت و زر و زور و تزویر گردیده اند اگر هم غلطی بکنند (که به تحلیل من نمی کنند چون مثل سگ هاری شده از ایران و انقلاب برومند آن می ترسند، و مانند بید بر اندامشان می لرزند) همانند فرعون در مخمصۀ دریای سلحشوری ایران غرق می شوند و آن گه است که تازه می فهمند سربازِ ایمان بودنِ ایران یعنی چه. و به چشم خود خواهند دید که رزم و انسجام ملی و طنین شعار «آمریکا به تو چه» هر ایرانی، چگونه در جهان بازتاب می یابد و سوداگران مواجب گیر و پادوهای وطن فروش شان سازمان تروریستی منافقین که دریوزگی پیشه ساخته اند و سلطنت طلبان مرتجع که برای «شاه»سازی، همساز امپریالیسم گردیده اند، غرق در خاموشی و بدبختی و هلاکت می گردند.

 

ما غیوریم. عِرق داریم. به غیرت و ایمان آغشته ایم. نه به پستان آمریکا نیاز داریم و نه به شاخ او. ما ایرانی هستیم. مستقل و خردمند و عقل گرا و ایمان ورز. مردمانی حق پرست و حق گرا و عدالت جو. هان؛ همین پایان. برقرار باد ایران. جاوید باد انقلاب اسلامی؛ این پدیدۀ قرن ایرانیان.

من سرباز می شوم نه تماشاگر و وطن فروش
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
من سرباز می شوم نه تماشاگر و وطن فروش
/post/1015
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۵۵۳
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید

به قلم دامنه: به نام خدا. می خواهم در شب تولد حضرت رضا، قلب تپندۀ ایرانی ها و صاحب اصلی این مرز و بوم، ابتدا از حسّ خودم بگویم و سپس دو سخن مهم آن امام رئوف _علیه السّلام_  هدیه کنم.

 

من مثل همۀ شما دامنه خوانان شریف نه فقط راه های منتهی به مشهد مقدس را دوست می دارم، بلکه هر کس، در هر جا و زمانی، حرفی از حرم رضوی به میان آورد، سرشار شوق می شوم و با سرعتی بالاتر از حرکت نور یعنی با جتِ خیال _این نعمت مرموز خدا در نهاد آدمیان_ به صحن و سرای امام رضا فرود می آیم و با خود زمزمه می کنم هر آنچه در خاطره و عشقم دارم. بگذرم.

 

اما سخنان مهم امام رضا. از میان سخنان آن حضرت، دو سخن را برگزیدم و که خیال می کنم خیلی دلچسب است و بر جان خوانندگان می نشیند. هرکس خواند و دلش به رحم افتاد، نیّت زیارت رضوی کند و ان شاء الله نصیبش شود. هر چیز سودمند و نیرو زا برای جسم که موجب تقویت بدن می‌شود، حلال است و هر چیز زیان‌آور که نیروی آدمی را می‌گیرد یا کُشنده است، حرام است. بکوشید که زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید: زمانی برای مناجات با خدا، زمانی برای تأمین معاش، زمانی برای معاشرت با برادران و معتمدانی که عیب‌هایتان را به شما می‌شناسانند و در دل، شما را دوست دارند و ساعتی برای کسب لذّت‌های حلال. با بخش چهارم توانایی انجام دادن سه بخش دیگر را به دست می‌آورید.

منبع: تحف العقول

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید
/post/1013
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۴۴۴
  • پست شده - سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۵۳ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

امام علی در بیرون قدرت چه کرد؟

به قلم دامنه: به نام خدا. چندروز پیش در (اینجا) مقدمات و پرسش های بحث را چیدم و جناب سید علی اصغر نیز بحث سؤال محور بر آن افزود. اینک به پاسخ پرسش می پردازم:

​​​​​

در اینجا مقام امامت امام علی (ع) مورد بحث نیست. بلکه رفتار ایشان به عنوان امام منصوب خداوند مورد نظر است. زیرا برای شیعه (=پیرو) علی، هم هیچ خدشه ای دراین رابطه مطرح نیست و هم منزلت آن حضرت آن چنان رفیع و دارای ابعاد وسیع است که فقط خداوند متعال و سپس پیامبر خدا _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ و خصوصاً حضرت فاطمه _سلام الله علیها_ و انبیای گذشته (ع) و امامان بعد از ایشان _علیهم السّلام_ از آن آگاه اند. و شأن امامتِ آن امام، هرگز در هیچ ساعتی از حیات شان، جدا نشده است و پس از ممات شان نیز تا قیام قیامت از علی و ۱۱ جانشین معصوم وی، جداشدنی نیست. مقامی که، غصب شدنی نیست و انحصار در عصمت ائمه اطهار و نصب الهی دارد. والسّلام. اما بعد زمامداری آن امام.

 

زمامداری امام علی _علیهم السّلام_ بلافاصله با رحلت رسول خدا، با تفکّر خاصّ و انحرافی خلفای راشدین (راشد یعنی: راه راست‌یافته) و دیگر اعضای سقیفه (=جایی مُسقّف در خانۀ شور و مشورت بنی ساعده) مورد دستبُرد قرار گرفت. و 25 سال به درازا کشید. سه سال توسط ابوبَکر _مشهور به صدّیق_. ده سال توسط عمَربن خطّاب. دوازده سال توسط عثمان بن عُفّان. طی این مدت دو دهه و نیم، که علی در بیرون از حکومت و قدرت ماند و به عبارتی به درون خانه تبعید شد، چه می کرد؟ به قول مرحوم دکتر علی شریعتی زندگی علی (ع) سه دوره داشت:

 

 

۲۳ سال مبارزه برای استمرار مکتب

۲۵سال سکوت برای حفظ وحدت

۵ سال حکومت برای ایجاد عدالت

 

آری؛ پرسش این بود: امام علی (ع) که از حکومت بیرون انداخته شد و حقّ حکومت کردنش انکار گردید، در بیرون قدرت چه کرد؟ و به تعبیر امروزی در جامعۀ مدنی زمان خود، چگونه با قدرت حاکم _سه خلیفه_ و دایرۀ حکومت مُواجه شد؟

 

زندگانی امام علی (ع) روشن می سازد آن حضرت مقام امامت بر امت را با شأن حکومت بر مردم درنیامیخت. امامت خود را نصب الهی می دانست که توسط حضرت محمد (ص) به او رسانده شد و در غدیر خم به مردم ابلاغ گردید. پس اولین رفتار علی این بود که به مردم و مؤمنان و پیروان _و حتی مخالفان خود_ آموخت، که امامتش، هرگز تفویض شدنی، غصب کردنی و واگذرنمودنی نیست.

 

می مانَد حکومت و سیاست و مدیریت بر جامعه، که آن حضرت آن را منوط به رأی مردم، قبول اکثریت و بیعت آزادانه و مختارانۀ حاضرین در عصرِ خود و برای همۀ عصرهای پس از خود نمود. و برای آن هیچ جنب و جوشی ننمود. بلکه در چندین جا ارزش حکومت را با عطسۀ بینی بُز برابر دانست. با استخوان خوک در دست یک جُذامی پَست مساوی و حتی پایین تر دانست.

 

حال با این بحثی که شکل دادم، سؤال فرعی اما محوری پدید می آید: آیا امام علی که با آن گونه زاویه گیری از خط پیامبر خدا مواجه شد، با خلفای سه گانه مواجهه (= رویارویی) هم کرد؟ دست به مقابله زد؟ یا نه مشیء علی و راه علوی چیز دیگری بود و رسم خاصی داشت؟ به نظر دامنه رفتار مدنی علی در همین جا کشف می شود. پس به بحثم در زیر دقت شود.

 

لنین رهبر کمونیست های روس که آدمی متفکّر، فرصت شناس _و در چند جا فرصت طلب_ و نیز غولی تئوری پرداز و از همه مهمتر سیاست ورزی بیش فعال بود، همیشه در برابر رویدادها و حتی نارویدادها این سؤال محوری را جلوی چشم خود و پیش پای پیروانش می گذاشت: «چه باید کرد؟»

 

از نکته ام دربارۀ لنین می خواهم به این بپردازم که من بر حسب مطالعات فراوان و متعددی که در اطراف زندگانی و اندیشه های امام علی (ع) کرده ام و همچنان نیز می کنم، و حتی تمام نهج البلاغه را بطور کامل و یادداشت برداری شده خوانده ام، به جدّ معتقدم امام علی بنیانگذار «چه باید کرد»ها بود. و به همین دلیل و علت، او در بیرون قدرت همان کاری را کرد که باید می کرد. و در درون قدرت _حکومت مردمی و عدالت گرانه اش در کوفه_ نیز همان راهی را رفت که باید می رفت.

 

من معتقدم علی هرگز با سه قدرت حاکم ابوبکر، عمر و عثمان مواجهه نکرد. در تعبیر امروزی می گویند براندازی. علی به خاطر حقیقت هایی که خود از آن خبر داشت و مصلحت های که بخوبی بر آن واقف بود، هیچ گاه حتی یک روز از آن ۲۵ سال را صرف مواجهه و نابودی حکومت های سه خلیفۀ وقت نکرد. حکمت آن فقط و فقط حفظ اسلام و حراست از کیان مسلمین بود.

 

علی می دانست حق، با علی است و اصلاً و ذاتاً خود «علی» حق است. یعنی به قول مشهور حق با علی ست و علی با حق. اما با این همه، ایشان مصالح حال و آینده و تفکر گذشتۀ ۲۳ سال مبارزه در رکاب رسول الله (ص) را اصل قرار داد و به مقابله با حکومت غصب شده نپرداخت. پس دومین رفتار علی در بیرون قدرت این بود:

 

هیچ گاه با نظام مستقر مسلمانان درنیفتاد. بلکه برای حفظ و حراست آن کوشش کرد. مشورت داد. سکوت کرد. راه آرام را رفت. با هیچ احدی ائتلاف نکرد. در حالی که ایلاف کردن در قریش یک رسم و قانون بود. رجوع شود به سورۀ مبارکۀ قریش.

 

با هیچ قوم و طائفه ای جلسه ای علیۀ حکومت نگذاشت. دندان بر جگر گذاشت، تا مکتب اسلام و ثمرات عظیم مؤمنان بآسانی و با جاهلیت پیش آمده، هدَر نرود و یا زیر تیغ هوَس های قدرت طلبان طمّاع جراحتی برندارد، تا حکومت مقتدر مسلمانان تازه به جوانه رسیده، راه ناپیموده اش را با استواری و ثبات و بی تفرقه طی نماید و ریشه اش آبیاری و مستحکم شود.

 

علی در بیرون قدرت نه تفرقه آفرید و نه با دشمن _نعوذبالله_ همساز شد و نه کسی را به سوی خود فراخواند که او را علیه حکومت مسلمین بشوراند. و نه حتی یک ثانیه ای نعوذبالله خیال توطئه بر افکار مقدس و عصمت واره اش افتاد. حتی قتل عثمان را محکوم کرد و آن را اقدامی افراطی و خشک مغزی دانست.

 

 رفتار سوم علی (ع) در بیرون از قدرت، آزادگذاشتن حضرت فاطمه (س) به عنوان والاترین گوهر زمان و کوثر اسلام، بود؛ که آن حضرت علیۀ ابوبکر در کوچه و خانه و مسجد خدا قیام کرد. من این رفتار سیاسی مدنی علی در آزادگذاشتن مشیء فاطمه را سرمشق می دانم و راهِ فاطمه را مشق.

 

چگونه؟ علی، حاضر شد خانه نشین شوند و صبوری کند و در چاه های آشنا، ناله ها سر دهد، انزوا پیشه کند و بر قرآن خدا حاشیه نویسی نمایدو... تا متّهم به قدرت طلبی و تفرقه آفرینی نشود. و از سوی فرصت طلبان و منحرفان و منتقمین (=انتقام جویان جاهل بلکه جُهّال) و ابلهان روزگار به ایجاد آشوب و فتنه در دایرۀ قدرت و اقتدار اسلام و مسلمین بُهتان نخورد و شلاق تهمت روانه اش نگردد که برای دنیا، دنبال سهم است.

 

و اما فاطمه جلو افتاد. راه افتاد.  قدم در کوچه و خیابان مدینه گذاشت به مسجد رفت. بلند شد. بلند بلند گفت و گفت و گفت علیۀ حاکم ابوبکر و لۀ علی خانه نشین. در سخنان افشاگرانه و غرّایش راه نبی (ص) را تبیین نمود و برای اثبات حقِّ علی امیرالمؤمنین شورید و خروشید. شرحش برای بعد... ادامه دارد...

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
امام علی در بیرون قدرت چه کرد؟
/post/1012
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۶۲۳
  • پست شده - سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۵۵ ق.ظ
  • : برچسب ها
۶
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
قبل ۱ ۲ ۳ ۴ بعد