توضیح دامنه: دامنه نسبت به این متن پیش داوری نمی کند. صرفاً جهت انعکاس چنین دیدگاه در سلسله مباحث روحانیت ایران، مبادرت می کند: «جواد شریفی طلبه حوزه علمیه مشهد نوشت: به اقتضای صرف ده سال از عمرم در حوزه علمیه و تجربه و مشاهده و مصاحبههای مکرر با بسیاری از طلبهها میتوانم مدعی وجود «ارتداد خفی» در میان حوزویان باشم. منظورم از ارتداد خفی این است که قبسی [=شُعله ای] از آتش مدرنیته و جهانی شدن و علوم انسانی دامن حوزه علمیه را نیز گرفته و این سه گانه جادویی، ذهن و ضمیر بسیاری از طلبهها را با تشکیکهای جدی روبرو کرده است. نُرمهای اعتقادی که از سوی حوزه علمیه به طلبهها تحمیل میشوند دیگر به اندازه کافی قانع کننده نیستند و بسیاری طلبهها این اعتقادات را پس میزنند اما به علل گوناگونی که اینجا مجال طرحش نیست توان این که بی اعتقادی خود را آشکار کنند ندارند...
کوتاه سخن این که در حد مشاهدهی محدود نگارنده، روبرویی ولو اندک و سطحی برخی طلبهها با مدرنیته، جهانی شدن و علوم انسانی، با تغییر نرمهای اعتقادی طلبهها، نرمهای رفتاریشان را نیز تغییر داده است. این نکته در کنار مسللهی فردیتهای روزافزون و عطش یونیک بودن انسان مدرن، “طلبههای نا طلبه” را پدید آورده است. به عقیدهی من _ اگر نگویم همه یا بیشتر _ بخش قابل توجهی از طلبههایی که با داشتن لباس روحانیت، مینوازند، میخوانند، حرکات ورزشی نمایشی اجرا میکنند، استندآپ میکنند و… به منظور بروز دادن فردیت ویژهشان است. آنها از طرفی میخواهند به آن چیزی که علاقه دارند بپردازند و از طرف دیگر میخواهند بخاطر این کنشهای غیرمعمولشان از سوی حوزهی علمیه، همصنفان خود و قشر سنتی جامعه سرزنش نشوند. برای این منظور آنها اهدافی روبنایی برای خود تعریف میکنند... .» منبع
به قلم دامنه. به نام خدا. آیین خاتم. نوشتۀ حجت الاسلام محمدحسن قدردان قرامکی. انتشارات پژوهشکده فرهنگ اسلامی، سال هشتاد و شش. چاپ چهارم. در هفصد و دوازده صفحه. از یاداشت های خودم بر این کتاب پژوهشی، چهارنکته را می آورم:
آیین خاتم
عکس از دامنه
وحی به دلیل ماهیت فراطبیعی بودن، اصلِ تصوّرش برای نوع بشر اعم از ملحد و متألّه دشوار است. (ص نود و پنج)
نبی در لغت چهار معنای مختلف دارد: خبر، جای مرتفع، راه روشن. صوتِ خفی. در زبان عِبری نیز، نبی یعنی نذیره (نذر)، بینندۀ خواب، رائی. (ص چهل)
علامه طباطبایی وحی را «شعور مرموز» می خواند و امام خمینی آن را «غیرقابل تصوّر». (ص نود و پنج)
از متفرّعات طیره، خوف و ترس بعضی مردم از برخی اشیاء، حیوانات، جنّ و غیره است که برای ایجاد حرز و مصونیت جان خود یا فرزندان خویش، از انواع و اَشکال طلسم و حرز استفاده می کنند یا به عنوان تبرّک با خود حمل می کنند. (ص سیصد و شش)
إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا * إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا یَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِکَ الْیَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا * وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیرًا.
[و در دل گویند] ما فقط براى خشنودى خداوند شما را اِطعام مى کنیم، از شما نه پاداشى مى خواهیم، و نه سپاسى. ما از پروردگارمان در روزى که دژم و دشوار است، مى ترسیم. سپس خداوند آنان را از شرّ آن روز در امان دارد و به ایشان تازگى و خرمى بنمایاند. و به آنان به خاطر شکیبى که ورزیده اند بوستانى [بهشتى] و [جامه] ابریشم پاداش دهد.
تفسیر علامه طباطبایی
کلمه وَجه به معناى آن روى هر چیز است... وجه خداى تعالى عبارت است از صفات فعلى خداى تعالى،... به عبارت جامع تر رحمت عامه او که قوام تمامى موجودات بدان است... بنابر این معناى اینکه عملى به خاطر وجه اللّه انجام شود این است که در انجام عمل این نتیجه منظور گردد که رحمت خداى تعالى و خشنودیش جلب شود... اینکه روز قیامت را عبوس شمرده از باب استعاره است، و مراد از عبوس بودن آن ظهور کمال شدت آن براى مُجرمین است، و کلمه قمطریر _به طورى که گفته اند_ به معناى دشوار و سخت است. این آیه در مقام بیان علت سخنى است که از ایشان حکایت کرد، مى خواهد بفهماند چرا گفتند: انما نطعمکم لوجه الله... و اینکه اگر عمل مذکور خود را تنها و تنها به خاطر خدا انجام دادند، و عبودیت خود را براى خدا خالص کردند، براى این بود که از آن روز سخت و دشوار مى ترسیدند،... پس ترسشان هم از غیر او نیست، همچنان که امیدى هم به غیر او ندارند...
وقایه به معناى حفظ کردن و از اذیت جلوگیرى نمودن است... و کلمه نضره به معناى بهجت و خوش رویى، و کلمه سرور در مقابل اندوه است. و معناى آیه این است که خداى تعالى ایشان را حفظ و شر آن روز را از ایشان منع کرد، و با بهجت و سرور با ایشان روبرو شد، پس این طایفه در آن روز خوشحال و مسرورند... منظور از صبر، صبرشان در برابر مصیبت، و در برابر اطاعت، و از معصیت است، چون این طایفه در زندگى دنیا به جز وجه پروردگارشان طلبى نداشتند، اراده او را بر خواست خود مقدم مى داشتند، در نتیجه در برابر آنچه او براى آنان مقدّر کرده بود، و هر مِحنت و مصیبتى که براى آنان خواسته بود صبر مى کردند،... هر چند که با خواست خودشان مخالف بود، و لذا خداى تعالى مشقّت و زحمتى را که در راه بندگى او تحمل کرده بودند به نعمت و راحت مبدّل کرد. المیزان.
به قلم دامنه. به نام خدا. کتاب نیمۀ تاریک ماه نوشتۀ هوشنگ گلشیری را دو سال قبل مطالعه کرده بودم. چاپ دوم سال هشتاد و دو . تهران. نیلوفر. حاوی سی و شش داستان کوتاه است و پانصد و شصت و پنج صفحه. امروز در این پست، به چهارنکته از کتاب، طبق معمول معرفی کتاب در دامنه، می پردازم:
به قلم دامنه. به نام خدا. گزنه و پَیلِم. با این دو بوتۀ ضد و نقیض، دارابکلایی ها حسابی آشنا هستند. با گزنه، بارها و بارها گزیده شدند دادشان به آسمان رفت و با پَیلِم بارها و بارها به مبارزه با گزنه رفتند و دل شان خنک گردید. وقتی دارابکلایی ها با گزنه، گزیده می شوند فوری و آنی و تند و سریع، به دنبال بوتۀ پَیلِم می گردند تا با کوبیدن چندبوته پَیلِم بر جای گزِش گزنه، از درد سختش بکاهند. موقع پَیلِم کوبیدن بر جای گزِش نیز متن زیر می گویند و با ناله و نالان و گریان و اشکان، و با آه و فغان و افغان و حیران و سرگردان می خوانند:
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
پَیلِم بُور دِله، گزنه بِرو بیرون
گزنه هم آادمو می زند! و هم شفا می دهد
گزنه علاوه بر گزِش تندی که دارد و دردش، دادِ آدم را به آسمان و افلاک! می برَد، یک گیاه درمانی پرخاصیت نیز هست. جوشندۀ آن مفید است. آبش آهن دارد. نیز دارابکلایی ها با آن گزنه آش خوشمزّه می پزند. فقط این را بگویم و بروم: برخی، آری برخی از دارابکلایی ها، [عینِ پنجعلی پدرِ نقی سریال پایتخت] از همان کودکی تا شصت سالگی و بلکه کمتر و بیشتر، قند و شِکر را مثل آب خوردن می خورند؛ شیفتۀ قند و شیرینی و شکلات و حلوا و مربّا و آب نبات اند. وقتی هم به هفتاد و کمتر از هشتاد می رسند، از بس قند خون گرفته اند، کارشان می شود فقط گزنه خوردن و بس. فقط گزنه آش و بس. فقط دمنوش و بس. فقط آب پزش و بس. فقط گزنه خشکیده و بس.
به قلم دامنه. به نام خدا. به شکرانۀ خدا دومین کتابی که در آغازین روزهای نوروز سال نود و هفت خواندم کتاب «زندگی سیاسی امام سجاد» نوشتۀ عبدالنّبی نمازی امام جمعه کاشان است. چاپ دوم سال نود و سه انتشارات محتشم کاشان. در سیصد و بیست و هشت صفحه. مطابق همیشه، چهارنکته از کتاب را می آورم و میان خوانندگان شریف دامنه به اشتراک می گذارم. به امید شفاعت حضرت زین العابدین، امام سجّاد علیه السّلام:
در صفحۀ ده از امام صادق نقل کرده است: اولین چیزی که خداوند متعال آفرید، عقل، قلم، لوح، روح و مشیت بوده است.
در صفحۀ صدص و پنجاه و هفت از کتاب التاج فی اخلاق الملوک آورده است: یزید هر لباسی را تنها یک بار می پوشید!
در صفحۀ صد و چهل و نه دربارۀ ابوحمزۀ ثمالی شاگرد برجستۀ امام سجاد (ع) نوشته است: ابوحمزۀ ثمالی رهبری شیعیان کوفه را به عهده داشت... تفسیر قرآن، کتاب نوادر، کتاب زهد، رسالۀ حقوق امام سجاد (ع) و دعای ابوحمزه از آثار اوست.!
در صفحۀ: دویست و سی هشت از امام سجاد آورده است: خدایا به من توفیق ده تا باطل را ناچیز شمارم و آن را خوار سازم، حق را یاری کرده و آن را بزرگ دارم.
به قلم دامنه. به نام خدا. مناظرۀ دارتوکن و دامنه جناب دارتوکِن دارکوب پرسیده نظرت دربارۀ حجاب چیه؟ ضمن سلام به جناب دارکوب و تشکر از غیرت و فکرت ایشان، من چند نکته می گویم و می گذرم؛ زیرا نظر دامنه _که پَرِ پیاز بیش نیست_ چه فایده ای دارد. حجاب را قرآن گفته. خدا فرموده. پیامبران و امامان تأکید و تقدیسش کردند. قدّیسان و خوبان و مؤمنان و مادران و اُسوگان آن را پیاده کردند و این چنین عالی، معنویت را به مادّیت پیوند زدند. کسانی که این روزها این اصل دینی را به سُخره گرفته اند، به نظر می رسد از سه حالت خارج نیست: یا غفلت دارند، یا مرَض و غرَض گرفته اند و یا در بدترین احتمال جیره گیر شده اند، تا ایران را مثلاً آندُلس کنند. حجاب در محیط دینی اصلی فطری، عرفی و شرعی ست. هم حجاب مرد و هم حجاب زن هردو لازم است.
آنان که می گویند حجاب اختیاری ست و زن هرگونه خواست می تواند بگردد، هیچ نمی دانند که اگر زن عُریان شود، به دنیال آن، مرد هم از او عریان تر می شود و آن گاه جامعه اسلامی و شیعی را پوچی فرامی گیرد و سراشیبی دربر؟ آنان که مدعی اند حجاب لازم نیست و اجبار نمی توان کرد، هیچ می دانند چرا در جایی که حضرت موسی می خواهد در آن وادی مقدس پا بگذارد خدا امر می کند نعلین را در آر: إِنِّى أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (آیۀ دوازده طه).
این به این معناست که جاهایی وجود دارد که باید به آن مکان ها احترام گذاشت. حال یا با رعایت حجاب یا با درآوردن نعلین. فرقی نمی کند وقتی امر، امر خداست باید مطیع و مؤمن بود. محیط جمهوری اسلامی _ولو آن که به عملکرد مسئولانش منتقد و معترض هم باشیم_ نیز این گونه است. نمی شود به اسم اسلام حکومت کرد ولی جامعه را به حال خود رها ساخت. اساساً فلسفۀ حکومت در اسلام، تمهید و فراهم سازی امنیت و رفاه و آسایش برای رسیدن به کمال و معنا و سیر الی الله است. پس دامنه می گوید: از زن حجاب و عفّت و از مرد هم عفاف و غیرت و عزّت.
توضیح دامنه: حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان در تازهترین سخنرانی اش: «آسیه سرمشق عالمیان» نکات بسیار باارزشی از آسیه گفت که دامنه به دلیل اهمیت و برکات آن، به بازنشرش می پردازد. متن، خلاصه شده است: چهار زنی که وجود مبارک رسول خدا (ص) فرمودند بهشت مشتاق آنهاست، به ترتیبی که خود حضرت بیان کردند اولین نفر ایشان «آسیه» همسر فرعون است. ما میتوانیم از کمیتها آگاه بشویم حجم، وزن، طول، عرض؛ اما فهم کیفیتها تقریباً به نظر محال میرسد. چرا بهشت مشتاق آسیه است؟ علتش این است که این خانم ایمان و باورش درباره خدا و قیامت و نبوت موسی بن عمران (ع) یک باور کاملی بود، یعنی در مرحله عین الیقینی بود...
به قلم دامنه. به نام خدا. وِن سر اُوه دَشِن. در این قسمت فرهنگ لغت دارابکلا به تعاون در حمّوم می پردازم. هرچه حال و روزِ جدید دارابکلا را به عقب تر بپیماییم درمی یابیم که روح تعاون و صلح و دوستی، هم در ظاهر و هم در باطن، گویا عمیق تر بود. این شاید به حموم و جاهایی عمومی تری مانندِ حموم هم برگردد.
من حموم را می کاوم: وقتی دارابکلایی ها به حموم می رفتند -چه زنانه و چه مردانه- همه نسبت به هم حسّ دوستی داشتند. حتی اگر قهر و تَر هم بودند، محیط صمیمی حموم عمومی را نردبانی برای آشتی و نزدیکی می دانستند. اساساً حموم عمومی از نظر من -که بیش از نیمی از عمرم را در آن رفتم، چون تا مدت طولانی توی محل حموم خونگی نداشتیم- مثل بلاتشبیه «محشر و منا» ست. آنجا لباس سفید اِحرام می بندی و از هر نوع لباس فاخر و روحیۀ فخرفروشی بیرون می آیی. عین همه می شوی. یکسان و بک جهت و یک صدا. هم لبیک و هم برائت. اینجا حموم هم، از هرچه زیور و زرباف است، بیرون می روی و عین همه عریان می شوی و یکسان. نه تبعیضی ست، نه تفاخری و نه چشمِ همچشمی یی و نه حتی پُز و پُخی.
در همین فضاست که دارابکلایی ها نسبت به هم ترحُّم می کردند، خصوصاً جوان به پیر. سالم به مریض. آماتور به پیشکسوت. دارنده به ندار. غنی به فقیر. دوست به دوست. فامیل به فامیل. عامی به روحانی. جوانمرد به نوجوان. شیخ به قاری. کشاورز به دِکّون دار. چَچّی به دامدار. غریبه به آشنا. اوسایی به مُرسمی. سرتایی به ببخلی. اتاق پیشی به آهنگرمله ایی و همه به همه. تا کنار حوضچۀ گود و پِر از لِه حموم می نشستی، می دیدی همه در حال تعاون و محبت و کمک به هم اند؛ این گونه: وِن سر اووه دشن. ون تن ره تنمال بمال. ون چِش کور ببّه زود اووه دَشن. ون پِشت رِه لیف هاکون. ون پِتک ره تیغ بزن. ون دوش ره چنگ بیهی. ون لینگ ره حنا دکون. ون قولنج ره بَهی. ون تن لباس دکون. ون بُقچۀ حموم ره دوش بهیی. ون حساب ره هاکون. ون لیف و تنمال و لگنچه ره اُوه هِکش. ون ون ون ون... ون ون ون ون... .
پیچ موزی لَت جنبِ حموم بالملۀ داراب کلا
حمید آهنگر و مادرش
امام زاده علی اکبر اوسا
عکاس و طرح روی عکس: جناب یک دوست
به قلم دامنه. به نام خدا. آمدن و رفتن = بودن و شدن. دوم فروردین هرسال، حسّ دیگری دارم؛ سه حس خاصّ:
یک: هم به یادِ عزیزترین پدر و مادرم در گیتی می افتم که مرا به عنوان هفتمین زاده، به جمع هشت فرزندشان افزودند. و من عاشقانه در محفل سادگی و اخلاص شان آرمیدم و آزموده ام.
دو: هم به یاد خودم و خویشتنم می افتم _که هرچه بزرگسال تر شده ام_ بیشتر به این سخن مولوی فکر می کنم:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوالِ دلِ خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهرِ چه بود
به کجا می روم؟ آخر ننُمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود است مُراد وی از این ساختنم
سه: و هم در این روزم، مطالعات معادی، به قول دکتر عبدالکریم سروش -احوال مرگ- را شیرین و خواندنی می دانم. زیرا انسان توحیدی، انسان معادی هست و انسان معادی، انسانِ میهمان؛ میهمانِ میزبانی به نام خداوند قادرِ متعال مهربان. و شنیدن سخنان معادی و یا خواندن نوشته های معادی، انسان را نه خَمود که وادار به بازگشت به خویشتن خویش می کند. منِ اندک، دنیا را ضیف و محل پذیرایی انسان می دانم، که باید برای آخرت توشه برگیرد، تا با دستِ تُهی، رهسپار آن دیار نگردد و یا با اَنبانِ گناه و آلودگی ها رَخت برنبندد که در آن جا، از هرسو زیانکار و مَغبون و سرافکنده گردد. زیرا؛ انسان توحیدی_معادی، انسانی ست که به حساب و کتاب و قیامت معتقد است و به پاسخگویی در یوم الدین ایمان دارد. و من از خدای مهربانم همیشه امید دارم که آن خالق یکتای بی همتا، گناهانِ زیاد مرا ببخشاید و بر روی هر گونه آلودگی ها قلم عفو و گذشت بکشاند.
حرم سالار عشق و دلدادگی امام حسین ع
بگذرم. روز تولدم بود و کمی روده درازی کردم و با دل، گپ زدم، نه با قلم. و حال که خدای حکیم و مهربان، بازهم در دوِ فروردینِ دیگری به من فرصت داد تا دنیایم را دنبال کنم و درواقع مرگِ مرا به تأخیر انداخته و به آستانۀ رسیدن به دهۀ ششم زندگی نزدیک تر ساخته است، آن ربِّ رئوفِ جان و جهان و انسان را می ستایم و شکر و سپاس می گزارم. از آنجا که از نوجوانی تا به امروز شیفتۀ متاعی گران و گرام به نام کتاب بوده ام، نوروز نود و هفت را نیز با کتاب آغاز کردم. اولین کتابِ امسالم «مرگ آن گاه که بیاید» است. داستانِ سرگذشت و تفکر و چگونگی مرگِ دویست نفر از مشهورین جهان و ایران. چاپ نشر علم در چهارصد و نود و شش صفحه، با قلم پیامدار و شیوای کریم فیضی، که اهل دل و دانش و عرفان است و الهیات دان.
کتابِ «مرگ آن گاه که بیاید»
عکس از دامنه
او، یعنی کریم فیضی در مقدمه، سخن راستینی دارد که خوانندۀ باذوق را به وجد و عرفان می آورد. دربارۀ پاره ای از آدمها می نویسد:
هیچ بهاری ضمیرشان را خوشبو نمی کند!
هیچ شعری نگاه شان را لطیف نمی کند!
هیچ نوری آنها را روشن نمی کند!
(ص هفده)
...
نیز کریم فیضی می گوید: در میانِ گفتارها هیچ گفتاری صبورتر از تنهایی نیست، چه تنهایی در جمع و چه تنهایی در تنهایی. (ص هجده)
نیز می نویسد: جوامعی وجود دارند که در آن زنده ها فروخته می شوند! و مُرده ها در آن خریداری می شوند! (ص هفده)
نیز می آورد: برخی جملات مملُوّ از یقین اند؛ در زبان پیران. و برخی جملات مملُوّ از جَزمیت، در نطق های حاکمان. (ص پانزده)
نیز از زبان میلان کوندار می نویسد: فکرِ مرگ [یعنی به آخرت توجه نشان دادن] همۀ موضوع های دیگر را پوچ می کند. (ص بیست و یک)
و در داستان زندگی و بیماری لاعلاج و مرگ مرحوم حسین پناهی می نویسد: حسین پناهی وقتی از بیماری لاعلاج خود مطّلع شد، شعر «چشمو من و انجیر» را در اعتراض به مرگ سرود:
تازه داشتم می فهمیدم فهمِ من چقدر کمه
اتُم توی دنیای خودش حریف صدتا رُستمه
...
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه
(ص دویست و نود و نه)
به هرحال طولانی شد این نوشته. سخن را با یکی از زیباترین آموزه های امام سجاد (ع) پیوند می زنم که به پیروان آموخته، از خدا عمرِطولانی تر، طلب کنید. زیرا از نگاه معصومین -علیهم السلام- دنیا دارِ عبادت و توشه برگیری هاست و آخرت چنین فرصتی نیست و دارِ عبودیت ها و دیدنِ نتایج و محصول هاست......... هان، همین و دیگه حرفی نیست. دامنه
توضیح دامنه : به نام خدا. باخبر هستید که دکتر داریوش شایگان صاحب آثار فاخر در حوزۀ اندیشه و ادیان دوم فروردین امسال چشم از جهان فروبست. او کتاب های زیادی نوشته و یا ترجمه کرده بود (لیست کتابها: اینجا). دامنه برای گرامی داشتنِ مقام معنوی و علمی آن مرحوم، چندنمونه از کتاب های مهم مرحوم شایگان و یک خاطرۀ ایشان از علامه طباطبایی را در این پست می آورد. من البته در پست «انسان شاکر، انسان شاکی» (اینجا) از شایگان -که به کُما رفته بود- یادی کرده بودم: خاطرۀ شایگان از علامه:
علامه طباطبایی به روحانیان متحجّر بیاعتماد بود: تجربۀ شگفت دیگری که با او (علامه طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبهدویی بود که زمانی در خانهای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همۀ اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا میرسید و از گردسوزهایی که در طاقچهها نهاده بودند، نوری صافی میتراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم.
مرحوم داریوش شایگان
من از استاد دربارۀ وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل میکند سؤال کردم. ناگهان استاد، که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکُفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود بُرد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه میگفت، اما آن فوران ِحالهای دمادم را که در من میدمید خوب به یاد دارم. احساس میکردم که عروج میکنم. گویی از نردبان هستی بالا میرفتیم و فضاهایی هر دم لطیفتر را بازمیگشودیم. چیزها از ما دور میشدند. هوای رقیق اوجها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بیخبر بودم حس میکردم. سخنان استاد با حسّ بیوزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعتها گذشته بود. سپس سکوت مُستولی شد. ارتعاشهای عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسۀ صلحی وصفناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو میبست. باآنکه در محافل رسمی روحانیت فیلسوف طراز اوّلی بود که لقب علّامه داشت، ولی به روحانیان متحجّر بیاعتماد بود.» از کتاب «زیرآسمان های جهان» منبع