دربارهی سید محمدعلی پنجعلی
جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۲:۳۴ ب.ظ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خواستم بگویم آقای سید محمدعلی پنجعلی که در پرسپولیس توپ میزد و مدافع ستَبر تیم ملی بود و من همواره از متانت و ادب ذاتی وی به شگفت میآمدم و در خاطرهی من انسانی خوشنام و خلیق و ارزشی مانده است، دیشب توی چهلتیکه در گفتوگوی آقای محمدرضا علیمردانی با وی، چقدر آرام و متین و گزیدهگو بود و از ریا و رودهدرازی بهدور. نمیدانم باشگاه و آن مردِ شهیر شهرش «علیآقا» بَرو تأثیر، صدور کرده یا خودآگاهی داشته و برنامهی خودسازی معرفتی. هرچههست، خیلی بر دل نشست؛ نشسته بود، باز نیز نشست. کجایش جالبتر بود؟ دو جا. اینجوری مینویسم فشرده: وقتی تیم، چین بود او برای خرید به بازار رفت. برای برگشت به اردوی تیم، پولِ کرایه نماند. سرِ خیابان چشمبهراه منتظر ماند. دید از دور گاریِ چوبی میآید. نزدیک که شد، دید آقای مهدی فنونیزاده و آقای احمدرضا عابدزاده و بقیه پشت گاریاند و پیرمرد چینی آنان را به سمت محل اردو میبرَد به کسبِ کرایه. ایستاد. به طنز و اما به وجهِ جِدّ گفت: شرم نمیکنید این پیرمرد شما را حمل میکند؟! پیرمرد را فرستاد پشت گاری و فنونیزاده را -که به تعبیر محلی ما هَشقد بود و رشید و تنومند- کشاند پایین و طنابِ کِشندهی گاری را انداخت گردنش و خودش هم رفت پشت گاری نشست و حالا فنونیزاده و دِ بِدو. چقدر اخلاقی. چقدر درس.
گفتم دو جا جالبتر بود و حالا دومی: پایانِ کار حرکت قشنگ این بود که برای حُسنِ انجام کار، یک درخت به اسم آقاسیدِ پنجعلی باید کاشته شود. آن هم چه درختی؛ درختِ اُرس با تنهای مستحکم و بدنهای پایدار که بیش از ۳ هزار سال عمر میکند و شوربختانه توسط انسان، این گونهی نادر گیاهی ایرانی به وضع انقراض دچار شده است. چرا باید کاری کند انسان که هر کجا پا نگذاشته، آنجا سالمتر مانده. از بس تخریبگر بار آمده. مرحبا به آقاسید محمدعلی پنجعلی. درودِ بیعدد داری. منِ غیرفوتبالی هم، وقتی تو، توی زمین بازی ملی بودی، لذت میبردم جناب پنجعلی، که نه خط مدافع میدانم چیست، و نه خط حمله، و نه حتی ارنج و هافبک! و بازیگردان. بیعلت نبود موقع اعزام به جبهه، بسیجی میشدی و به جبهه هم میشتافتی سیّدِ خیر و خوبی، آقای پنجعلی که از ثروتهای انسانی این مرز و بومی، در جبهه هم با بعثی به دفاع برخاسته بودی، ای پنجعلی، ای ایرانی. بگذرم!
جمعه ۱۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۴. دامنه
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/2071