به قلم دامنه. به نام خدا. لغت «بِینگِنه» آنچه من ازین واژۀ مازندرانی میفهمم این است:
۱. «بِینگِنه» یڪ واژه و ڪلمه نیست؛ یڪ جملهی فعلی است؛ یعنی جملهی فعلیهی نفرینیه، ڪه در دستور زبان، در ردیف فعل «امر» قرار میگیرد.
۲. معمولاً این واژهفعل، با نام «خدا» در اول آن میآید تا نفرین -چه جدّی و چه صوری- ادا شود. مثال زیر:
۳. مثلاً اگر ڪسی بهفرض در عصر سلطان مسعود غزنوی میبود، برای فروپاشی سلطنت و نامونشان آن میگفت: خدا تِه اسم رِه بینگنه. یعنی از تاج و تخت بیفتی. اشاره به افتادن، برافتادن. ورافتادن. واژگونشدن. اِسقاط. سرنگونی.
۴. بینگنه از «بَوی» ریشه میگیرد. مثال میزنم: زنان روستای دارابڪلا در نفرین ڪسی ڪه به امر و نهیشان گوش نمیڪند، میگویند: ای اسم گُم بَوی. یعنی اسم تو گُم بشود. بیفتی.
۵. در برخی گویشها بینگنه، دینگنه هم تلفظ میشود؛ یعنی زمینگیرشدن. روستای دارابڪلا در شهرستان میاندورودِ مازندران قرار دارد، مابین ساری و نڪا.
باز هم از شما سپاسگزارم.