دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
  • ۷ آذر ۰۳، ۱۷:۲۳ - ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
    🤩
موضوع
بایگانی
پر بازدید
پر پسند
پر بحث‌

دسته، رسته، جبهه

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۲۳ ق.ظ

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. دسته، رسته، جبهه. تا برسی به جبهه، همه با هم بودند و سرجمع و بگوبخند. وقتی می‌رسیدی هلاک و مونده، تازه لشگر می‌آمد باید گردان‌بندی‌ات می‌کرد، که خودش بدترین شکلش بود و زجرآورترین هنگامش. همه ویران. همه نگران. همه سرگردان که رسته‌ات چی هست، دسته‌ات کی هست. توپخانه می‌افتی، یا پیاده، یا راننده. رسته‌ی غواص می‌خوری، یا اطلاعاتُ تدارکاتُ تبلیغاتُ ادواتُ مین‌یابُ پیشتاز و یا حتی پیش‌نماز. وای اگر به جایی می‌افتادی که کولرگازی داشت و کمپوت آلبالوگیلاس. و چه چِلاس (=خسیس) بودند بچه‌های تدارکات! خودشان تا فُرجه بود هر چه بود از نون و لوبیا و لازانیا می‌خوردند چونان نُشخوارکنندگان! ما باید دندان می‌سائیدیم؛ همین. یا زبان به خاطرِ دل آب افتادن‌مان از آن، بر بیرون لب‌مان، لیس می‌زدیمِ. همین. من فاش سازم درست است پیشنماز کارش سهل و آسان است از پیشتاز. اما کم نبودند طُلاب، که از همه‌ی رزمندگان، به خطِ مقدّمُ خاکریز اولُ نوشِ شربت تلخ!!! شهادتُ عروج به آخرت، پیشتازتر بودند و بیشی از عملیات‌ها، این، طلبه‌ها بوند که قتل‌عام می‌شدند. گاه طلبه‌های یک مدرسه علمیه، همه، درجا در یک میدان، در بدترین شکلش، فوز شهادت می‌رسیدند و بدن‌شان اِرباً اِریا (=پاره‌پاره، تکه‌تکه، قیمه‌قیمه) می‌شد. در تمام اعزام‌هایی که شدم، این رسته‌ها افتادم: خمپاره، عقیده، اطلاعات نظامی، پیاده. (=ساده‌ترین رسته در جبهه و در عین حال پیشقدم‌ترین رزمنده که هر فرمانده تا چِک می‌افتاد (=دور می‌گرفت) بیچاره رسته‌پیاده را می‌فرستاد جلو و سرآخر هم پیکرش برمی‌گشت یا حتی برنمی‌گشتُ مفقودالاثر می‌ماند) البته من احتمالاً -و حتی لابُد حتماً- گوشتم تلخه می‌داد با آن که رسته پیاده بودم، شیرین‌شریت نصیبم نگشت. فکر کنم بیشتر به خاطر نالیاقتی‌ام بوده، نه تلخه‌ی گوشتم. به هر حال ازین رسته، رَستَم و هنو زنده ماندم. جبهه جایی برای همه‌چیز بود؛ حتی به نظرم طنزترین مسائل در جبهه به واقعیت می‌پیوست. جایی مطلق متضاد یعنی شاد و ناشاد. یعنی زنده و مرده. یعنی بود و نبود. یعنی خنده و گریه. یعنی ترس و تهوُّر (=بی‌باک) البته شقّ مثبت این تضادها، غلبه داشت و غلَیان. و درود بی‌عدد بر بی‌باکان، چه جبهه، و چه اینک غزه.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2411
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴۰۲/۰۹/۰۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

اختصاصی

جبهه

خاطرات

نظرات  (۱)

سلام. ناراحت نباش از اینکه شربت ننشوندانت  حتما جای دیگر ماموریتت مانده بود لیاقت را اون کسانی نداشتند مانع بودندکه هیچ بلکه لغوز  هم میگفتند ایراد می‌گرفتند، "بقول شما کشکولی در وکنم" گوشت تو هم شیرین بود مثل وره منتها هوریان را کم آوردند برایت کنار نگذاشتند.

اسماعیل آفاقی

پاسخ مدیر دامنه :
::

::
این هم جواب: آقا اسماعیل آفاقی سلام. یعنی تِه هم آفاق!!! را می‌بینی و هم اَنفُس!!! را؟ عجب. مگه حوریان هم به جبهه فرود می‌آمدند؟!!! ما که هر چه می‌دیدیم دِب نَرِ بدترکیب و شُجِنِ (=جنِّ شب) بعثی عراقی بودند!!! بله لُغُزکنندگان، الآن هم دم از خاک و شیر و خورشید و تخت جمشید می‌زنند ولی یک روز حاضر نشده بودند برای همین حفظ این چیزهای خود تا نود کیلومتری یا حتی حوالی استان‌های جنگی بروند. بگذرم. قَشنگ در کردی فِشنگ نظرت را. مَرمی (=نوک انفجاری فشنگ) رسید به تنم. اون پوکّه (=قسمت تَحتانی فشنگ (=تیر و گلوله) که مواد منجره در آن هست) را برسان به اتاق اسلحه، و الآ دفتر قضایی!!! معرفی می‌شی. پوزش داخل پرانتز توضیح درج کردم. برای خودت نبود که همه را از بَری. برای هر کی که لازم دارد برای این شرح و توضیح نوشتم. حاج چلویی را اگر دیدی بگو یک مین منفجر کند سر راهِ تیرنگ‌گردان. یاد تانک و تَن یاد یاد. والسلام.  دامنه‌ی آسمان.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">