دسته، رسته، جبهه
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. دسته، رسته، جبهه. تا برسی به جبهه، همه با هم بودند و سرجمع و بگوبخند. وقتی میرسیدی هلاک و مونده، تازه لشگر میآمد باید گردانبندیات میکرد، که خودش بدترین شکلش بود و زجرآورترین هنگامش. همه ویران. همه نگران. همه سرگردان که رستهات چی هست، دستهات کی هست. توپخانه میافتی، یا پیاده، یا راننده. رستهی غواص میخوری، یا اطلاعاتُ تدارکاتُ تبلیغاتُ ادواتُ مینیابُ پیشتاز و یا حتی پیشنماز. وای اگر به جایی میافتادی که کولرگازی داشت و کمپوت آلبالوگیلاس. و چه چِلاس (=خسیس) بودند بچههای تدارکات! خودشان تا فُرجه بود هر چه بود از نون و لوبیا و لازانیا میخوردند چونان نُشخوارکنندگان! ما باید دندان میسائیدیم؛ همین. یا زبان به خاطرِ دل آب افتادنمان از آن، بر بیرون لبمان، لیس میزدیمِ. همین. من فاش سازم درست است پیشنماز کارش سهل و آسان است از پیشتاز. اما کم نبودند طُلاب، که از همهی رزمندگان، به خطِ مقدّمُ خاکریز اولُ نوشِ شربت تلخ!!! شهادتُ عروج به آخرت، پیشتازتر بودند و بیشی از عملیاتها، این، طلبهها بوند که قتلعام میشدند. گاه طلبههای یک مدرسه علمیه، همه، درجا در یک میدان، در بدترین شکلش، فوز شهادت میرسیدند و بدنشان اِرباً اِریا (=پارهپاره، تکهتکه، قیمهقیمه) میشد. در تمام اعزامهایی که شدم، این رستهها افتادم: خمپاره، عقیده، اطلاعات نظامی، پیاده. (=سادهترین رسته در جبهه و در عین حال پیشقدمترین رزمنده که هر فرمانده تا چِک میافتاد (=دور میگرفت) بیچاره رستهپیاده را میفرستاد جلو و سرآخر هم پیکرش برمیگشت یا حتی برنمیگشتُ مفقودالاثر میماند) البته من احتمالاً -و حتی لابُد حتماً- گوشتم تلخه میداد با آن که رسته پیاده بودم، شیرینشریت نصیبم نگشت. فکر کنم بیشتر به خاطر نالیاقتیام بوده، نه تلخهی گوشتم. به هر حال ازین رسته، رَستَم و هنو زنده ماندم. جبهه جایی برای همهچیز بود؛ حتی به نظرم طنزترین مسائل در جبهه به واقعیت میپیوست. جایی مطلق متضاد یعنی شاد و ناشاد. یعنی زنده و مرده. یعنی بود و نبود. یعنی خنده و گریه. یعنی ترس و تهوُّر (=بیباک) البته شقّ مثبت این تضادها، غلبه داشت و غلَیان. و درود بیعدد بر بیباکان، چه جبهه، و چه اینک غزه.
سلام. ناراحت نباش از اینکه شربت ننشوندانت حتما جای دیگر ماموریتت مانده بود لیاقت را اون کسانی نداشتند مانع بودندکه هیچ بلکه لغوز هم میگفتند ایراد میگرفتند، "بقول شما کشکولی در وکنم" گوشت تو هم شیرین بود مثل وره منتها هوریان را کم آوردند برایت کنار نگذاشتند.
اسماعیل آفاقی