دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
موضوع
آرشبو
پسندیده

۲۶۷۵ مطلب توسط «ابراهیم طالبی | دامنه دارابی» ثبت شده است

به قلم دامنه. به نام خدا. یکی دیگر از روحانیون سال‌های گذشته‌ی دارابکلا مرحوم شیخ اصغر چلویی دارابی‌ست. او پدر مرحومان کبل احمد چلویی [پدرِ حسین جوادی‌نسب] و حجت الاسلام شیخ تقی دارابی‌ست. مرحوم شیخ اصغر یا ملا اصغر چلویی بالامحله‌ای فردی روضه‌خوان، دارای مقبولیت مردمی و انسانی پُرتلاش و بسیار قابل احترام بود. بطوری که نه فقط در داراب‌کلا که در دو روستای پیله‌کو و جامخانه نیز برای امور تبلیغی مردم آمد و شد داشت. آن مرحوم بیشتر اوقات در آن دو روستا بسر می‌بُرد و در ایام عزاداری‌های مذهبی و ماه مبارک رمضان در آنجا منبر می‌رفت.

 

مرحوم شیخ اصغر میان اقوام و خویشان خود محبوبیت و محوریت داشت و خانواده‌های چلویی در بالامحله ارج و قرب زیادی برای ایشان قائل بودند و هنوز نیز از وی به نیکی یاد می‌کنند. علاوه بر شیخ تقی که فرزندش بود، چند تن دیگر از فامیل‌های ملا اصغر، روحانی بوده و هستند که من قبلاً در همین سلسله مباحث و در وبلاگ دیگرم «روحانیت دارابکلا» معرفی شان کرده‌ام. مانند: مرحوم حاج شیخ عبدالله دارابی‌نیا. شیخ موسی چلویی دارابی. شیخ محمد چلویی دارابی فرزند شیخ تقی. شیخ محمد جوادی‌نسب فرزند مرحوم کبل احمد. روح ملااصغر و اجدادش قرین رحمت باد. در وبلاگ دیگرم «روحانیت دارابکلا» اینجا نیز منتشر شد.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. آن سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ من و هم سن و سالان من، پول آنچنانی نداشتیم تا خرج تفریح و این سو و آن سو رفتن ها کنیم. تازه، برای لباس و خرجی سال تحصیلی آینده و حتی هزینه روزانه، باید تابستان ها کار می کردیم. آن هم چه کارهای سخت و ناجوری. مثل دروی شالی! کارگاه آجرپزی! عملگی! (= به قول دارابکلایی ها بنّا دست پِه) و ... . ولی من اساساً هم از بیکاری در سه ماه تابستان بیزار بودم و حوصله ام سرمی رفت اگر خودم را مشغول نمی ساختم، هم از کارهای سخت بالا بسیار منزجر بودم و فراری. به همین علت چند تابستان پشت سر هم می رفتم نجّاری که کاری هنری و آرام بود. چون هم از بوی چوب خوشم می آمد، هم درآمد خوبی داشت خصوصاً شاگردونه که می گرفتم، و هم به صنعت چوب و نجاری و زوایای زیبای طراحی ها علاقه ی عجیبی داشتم.

 

با آن که چند تابستان و برخی از جمعه های ایام مدرسه، فقط شاگردی کردم و این راه را برای خود شغل به حساب نمی آوردم بلکه به پول توی جیبی و ذخیره سازی برای خریدن لباس و امور دیگر به آن روی آورده بودم، اما هنوز هم این حرفه را در حدّ حرفه ای بلدم و خوشم می آید، گرچه هیچ گاه به این سمت و سو نرفتم. چون اساساً روحیه ام مطالعه بود و نوشتن و دانستن و فعالیت برای انقلاب کردن و خواندن و خواندن و چیزی فهمیدن.

 

زندگینامه‌ی من

 

برخی از دوستان من تابستان ها به آجرپزی های نکا مثل کلبستون و چال پِل و میانکاله و سه راه (آبندون دِلۀ دارابکلا نزدیک سه راه پشت پلیس راه فعلی که مشهور بود به کوره فشاری آقای... که اسم صاحب کوره از یادم رفت) می رفتند. نیز به دروی شالی بینجستون های منطقه که مشهور بود به لَپِرپِه همین دشت ناز و منطقۀ گوهرباران.

 

برخی از دارابکلایی ها هم می رفتند سرِ زمین های شاهپور (برادر شاه) که مصادره شده بود به کار کشاورزی مشغول می شدند و روزمزدی می کردند. من اما از این سه تا کار بشدت انزجار داشتم: عملگی. دروی شالی. کورۀ آجرپزی. درو هرگز نرفتم. اما دو بار به آجرپزی رفتم که دوام نیاوردم که داستان آن این گونه بود: یکی که با سیدرسول هاشمی و جعفر رجبی و موسی رجبی و اکبر بابویه رفته بودیم، من تا ظهر هم کار نکردم، همان ساعات اولیه رفتم گرفتم در سایه ای دراز کشیدم و مثلاً خواببدم.

 

و دیگری هم که با همان ترکیب قبل به اضافۀ روانشاد یوسف و سیدعلی اصغر به آجرپزی میانکاله رفته بودیم، باز هم طاقت نیاورم و با یک افغانی که خیلی روشن و باسواد بود، برخوردم، دیدم او کتاب «نمایشنامۀ کریستف...» در کیف دارد، ازش گرفتم نشستم گوشۀ اتاقکی که صبحانه و ناهار و نماز بپا می کردیم، کتاب را خواندن... . بگذرم که در همین دوران سخت و بی پولی ها دل من به آن دختر مدرسه هم تا حدی نیم بند، بند بود که هنوز نمی خواستم به او خبر دهم که من به تو علاقمندم. عشق را در اوج جوانی در دل خود نگه داشتن، کاری شاقّ بود، بدتر از درد ضربات شلّاق. ادامه دارد.

 

«آنچه بر من گذشت»

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

نوشتۀ کامنت گذاری به اسم «یک دارابکلایی»: با سلام. سپاس از اینکه [با این پست: اینجا] باعث شدید با توجه بیشتری به حرف ها و کلمات روزمره خود نگاه کنیم. اما لغات آخر فکر نمی کنم آن چیزی باشند که در مقدمه درباره آنها صحبت کردید!!! و اینکه فکر می کنم در زبان ما به "جوجه تیغی" می گویند "ارمِنجی" و نه "تشی".

 

جواب دامنه


سلام من هم به شما جناب «یک دارابکلایی». از این که تأکید کردی این چنین نوشته هایی می تواند موجب توجه بیشتر شما به کلمات روزمرّه باشد، حُسن بزرگی ست و نشانۀ دقت وافر شماست. لُغات آخر که تذکر دادی، باید بگویم من در مقدمۀ بحث نوشتم: «یا اساساً لغت دگرگون می شود. یا بخشی از مصوَّت جابجا می شود و یا حروف کم و اضافه می گردد.» لذا آن لغات جزو دسته ای است که اساساً دگرگون می شود: مثال می زنم:
 
مثلِ
 
لحاف = دِواج
کَم = سِندلک
ذرّه ذرّه = سِسکه سِسکه
گربه = بامشی
خار = تلی یا سیس تَلی

در مورد دسته دیگر که در آن حروف یا اَصوات کم و زیاد و یا جابجا می شود:
مثلِ
 
انگور = انگیر
انجیر = اَنجیل
دروغ = دِرُغ
تو = تِه
وی = وِه
شُل = شِل
شب = شُو
آب = اُوه
ووو...

در مورد جوجه تیغی اگر واقعاً به قول شما ارمِنجی می گویند نه تشی، پس اصلاح می شود و حرف شما تصدیق می گردد. ممنونم جناب که به بحث توجۀ دقیق نمودی و زحمت کشیدی نظرت را بیان کردی. موفق باشید. خدا نگه دارتان.
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. بحثی کوتاه در باره‌ی مشکلی به نام دل گپی و وسوسه. حدیثِ نفس (=به گویش دارابکلایی‌ها دل‌گپی) یعنی سخن گفتن با خود که می تواند هم منفی باشد و هم مثبت. البته در روایات معنای منفی اش یعنی وسوسه مدّ نظر است. هر نوع فکر در مورد مسئله‌ای اعتقادی یا اخلاقی که گناه آلود باشد، حدیث نفس محسوب می شود. گرچه  اصل آن گناه نیست اما آثار وضعی خود را دارد.
 
گاه حدیث نفس انسان، ندای شرمساری او به درگاه خداوند است. ندا و نُدبه و راز و نیاز اوست. دفع امّاره است. این، مفید است. ولی وسوسه و فکر گناه، خطرناک و نکوهیده است. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله می‌فرمایند: خداوند از وسوسه ها و تشکیکات ذهنی امّت من تا زمانی که آنها را به زبان یا به مرحله عمل نیاورده باشند، گذشت کرده است.  همچنین می‌فرمایند: هر دلی وسواس دارد. پس هرگاه این وسواس پرده دل را بِدَرَد و به زبان آورده شود، بنده به سبب آن مؤاخذه گردد، اما اگر پرده دل را ندرَد و زبان به آن گویا نشود، گناهی صورت نگرفته است. (میزان الحکمه، محمدی ری شهری. ج ۱۳ ص ۱۵۵)
 
پس تا حدودی وجود وسوسه، طبیعی است اما باید آن را کنترل کرد و مراقب بود که به زبان یا عمل نرسد. از امام کاظم علیه السلام در باره حدیث نفْس (افکار واندیشه هایی که در ذهن انسان می گذرد) سؤال شد. فرمود: کیست که نفْس او دچار افکار واندیشه نشود؟! (همان) این رحمت خدا است که نسبت به اصل وجود وسوسه‌های درونی بر ما سخت نگرفته است و آن را گناه نشمرده است. مهمترین راه مبارزه با حدیث نفس، به یاد همیشگی خداوند بودن است: وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانَا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (زخرف: ٣٦) و هر که از یاد [خداى] رحمان روى گرداند، شیطانى را بر او مى گماریم که قرین او باشد. برداشت آزاد و خلاصه نویسی دامنه از این (منبع)
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. بسیاری از واژه ها خصوصاً اسم های افراد و اشیاء در گویش دارابکلایی ها می شکَند (=زیر و رو می شود). یا اساساً لغت دگرگون می شود. یا بخشی از مصوَّت جابجا می شود و یا حروف کم و اضافه می گردد. گرچه این عمل در همه ی لهجه های ایرانی معمول است اما در دارابکلا به نظر می رسید کمی بیشتر به چشم می آید؛ تا حدّی که می توان گفت در پاره ای از واژه ها و نام ها، به عمد و قصد آن را می شکنند تا تصغیر یا طعنه، کنایه یا متلک، لُغز و یا وجه تمسّخُری آن جِلوۀ بیشتری داشته باشد. البته این قاعده تعمیم ندارد، خصوصاً روی نام های مقدّس و اسامی مبارک و محترم پیامبران و امامان _علیهم السّلام_ که مردم به آن ایمان و اعتقاد راسخی دارند. من به عنوان نمونه به تعدادی از این نام ها و واژگانی که در زبان روزمرّۀ مردم دچار دگرگونی می شود، اشاره می کنم:

 

مصطفی = مُصفا. مُصپا

خدیجه = خجّه. خدیج. خجیجه

ابراهیم = اِوریم. اورین. آبرام

علی اکبر = عَی لَکبِر

حسیَن = حوسِن

اسماعیل = اِسمِل. امِل

حیدر = حِدر

سید صادق = سی صادخ

طاهره = طایره

محمدحسین = ممدوسن

اصغَر = اصخِر

اسدالله = اَسّولّا

ماهی تابه = لاغالی. لُقولی

خوک: خی

قورباغه = وگ

موش خانگی = گَل

موش وحشی = اَشنیک

برو = رد بَوُوش

هنوز = حَن تا

خرمالو = خاروندی

دوباره = دِقَضی

کج و کوله = ول ویلانگ

جُغد = پیتکالِه

شُل = لِخ لِخی

صدا = ونگ و وا

هیزم = هیمه

چوب = چُو

خُمار = خوتوکِن

جوجه تیغی = تَشی

مُشت دردناک = گالمیس

زنبور = زیزم

لانه = کالی

گندم = گندِم

خابور (امری). خانِبُورِم (خبری)

سوسمار = مَرماشکِل (مَر مونا شکل) یعنی شبیه مار

و بی شمار لغات و واژه های دیگر... تا لغت بعد.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به نام خدا. فردا ۷ شهریور ۱۳۹۶ ، ۷ ذی الحجّه ۱۴۳۸ قمری، سالروز شهادت امام محمدباقر (ع) است. ضمن تسلیت به خوانندگان شریف، یک سخن از سخنان گوهربار آن امام -که شکافنده‌ی علوم لقب دارند- اهدا می‌کنم:
 
هر چشمی روز قیامت گریان است، جز سه چشم: چشمی که در راه خدا شب را بیدار باشد، چشمی که از ترس خدا گریان شود، و چشمی که از مُحرّمات الهی و گناهان بسته شود. (کافی، ج ۲، ص ۸۰)
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

به نام خدا

سلام می کنم به آرمان و زهرای مان.

از پیوند خجسته تان عمیق خرسندم.

گرچه خودم شخصاً توفیق در عروسی‌تان

را نداشتم، اما دلم با شما بود.

این پست را با همه‌ی ذوق و شوقم

 

 

 

عروسی برادرزاده ام زهرا با آرمان روانبخش. شنبه شب. 4 شهریور 1396. حیدر و دامادش آرمان. قائم شهر. عکاس: ام البنین دارابکلایی

 

آقا حیدر و دامادش آرمان

 

به ثبت رساندم تا در تاریخ بماند.

ان شاء الله زندگی‌تان سرشار از

زیبایی‌ها، دوستی‌ها، معنویت‌ها

و از همه مهمتر پر از عشق و ربایش باشد.

 

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. مرحوم شیخ اسماعیل آفاقی پدر مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی دارابی (امام جماعت و بنیانگذار مسجد پایین محلۀ دارابکلاست و جدّ جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی دارابی. به عبارت تاریخی تر شیخ اسماعیل آفاقی برادرِ مرحومان شیخ احمد، شیخ محمد، شیخ باقر آفاقی (پدربزرگ مادری من) است و همگی از نوادگان جدّ بزرگ مان مرحوم شیخ موسی آفاقی اند.

 

اطلاعاتی که من از قبل، از یک روحانی دارابکلایی در بارۀ مرحوم شیخ اسماعیل آفاقی پدر حاج شیخ احمد گرفته بودم این را بر من عیان کرد آن روحانی مردی بزرگ، نامدار، مردمی، خیلی آرام و پُرهیبت و بسیاردلسوز مردم بود. در تکیۀ بالا منبر می رفت. در محافل کنار پدر مرحوم آقا دارابکلایی (شیخ علی اکبر مشهور به کوچک آخوند) جلوس می کرد. او برای شیخ اسماعیل احترام خاصی قائل بود. مردم دارابکلا به دلیل آن که شیخ اسماعیل آفاقی خدمت به خلق می کرد، اخلاق مهربانی داشت، محرومان را مدد می داد، و در سختی ها و مشکلات پناهگاه بزرگی برای آنان بود؛علاقه و ارادت زیادی به وی داشتند.

 

اساساً آن شیخ، از جمله روحانیونی بود که نزد مردم چهره ای درخشان، محبوب، ارزنده و نیز برزنده یعنی اهل کار و تلاش و خدمت به مردم بود. یک بُعدی نبود؛ هم در تکیه بالا روضه می خواند، هم به امور دینی و عمومی مردم اهتمام داشت و هم در بحران ها و رویدادها مردم را یاری می نمود. به عبارت ساده: مردم او را از صمیم دل دوست داشتند. از خصلت های بارز آن روحانی بزرگوار، روحیۀ خدمت به مردم، رسیدگی به مستمندان و محبت شدید به مردم مؤمن و زحمتکش دارابکلا بود. روح او و فرزندش مرحوم حاج شیخ احمد که از مفاخر بزرگ و جاویدان دارابکلاست همآره شاد و بر نواده های شان درود وافر باد. خلاصۀ شجرۀ این خاندان و اقوامم را در ۴ تیر ۱۳۹۵ در وبلاگ دیگرم «آنچه بر من گذشت» اینجا نوشته بودم.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. پیش از آن که مرحوم شیخ اسماعیل شاهمیری را معرفی کنم ابتدا باید اتاق پیش بالامله ی دارابکلا را بشناسیم. اتاق می دانید که معادل حجره و حُجُرات است. یعنی اتاقک ها و خانه های خُرد. وقتی به آیه 4 سوره مبارکه حجرات بنگریم متوجه خواهیم شد که حجرات یک لفظ وحیانی و قرآنی ست. لذا به اتاق زندگی، بحث و مطالعۀ طلبۀ دینی «حُجره» می گویند. زیرا فقط یک اتاقک کوچکیه.

 

اتاق پیش بالامحله دارابکلا یعنی همین حجرات که برای زندگی طلبه های دینی تعبیه شده بود. توسط کی؟ توسط یکی از بزرگ مردان و علمای باسواد و خیراندیش بالامحلی ها. که جزو مفاخر دارابکلاست. یعنی جناب آخوند مُلا محمدحسین پدر جناب آخوند شیخ محمد؛ ابوی آخوند شیخ اسماعیل که این شیخ اسماعیل جدّ جناب حجت الاسلام شیخ علیرضا ربانی زاده و برادرش ابراهیم شهابی ست. شیخ اسماعیل جدّ مادری جناب حجت الاسلام سید محمد شفیعی مازندرانی ست. که او حتی در کتاب عاشورای خود شیخ اسماعیل که فرزند شیخ محمد و نوه آخوند شیخ محمدحسین بنیانگذار حجره و مدرسه طلاب در اتاق پیش بالامحله دارابکلا بوده است به عنوان آیت الله یاد کرده است.

 

حال مقام علمی شیخ محمد و خصوصاً ملا محمدحسین که جای خود دارد و این موجب افتخار محل ماست. و باید از این تاریخ عظیم خود مراقبت کنیم. به نقل از جناب ربانی زاده پدربزرگِ جدّشان آخوند بزرگ شیخ محمدحسین شاهمیری، پدر آخوند شیخ محمد (پدر شیخ اسماعیل) در نجف از شاگردان شیخ مرتضی انصاری (از اساطین و اعاظم شیعه که کتاب مکاسب ایشان در حوزه تدریس می شود) بوده است.

 

من چند سال پیش کتیبۀ شجره مانندی در منزل حاج کبل سید محمد شفیعی دارابی دیده بودم؛ که حتی در آن شیخ اسماعیل یا جدش از شیخ انصاری اعلی الله مقامه اجازۀ تصرّف در سهم امام (ع) داشته است. یک چنین شخصیتی دهها سال پیش برای دارابکلا نه فقط حوزه و مجالس وعظ که حتی حجرۀ زیست طلاب ساخته است. و این بخشی از فرهنگ و دیانت ما محسوب می شود که باید در یادها و اسناد بماند. حالا چرا کسی نشانی از حجره ها نمی بیند؟ اتاق پیش یعنی اینکه این اتاقک های طلبه ها، آنچنان چشمگیر و مهم بوده که مناره نشانی مردم شده بوده مثل آقامدرسه پیش. مثل آقا اسیو پیش که آسیاب اش مال همین شیخ اسماعیل بود که بزرگ چهار خاندان دارابکلایی ها بود: خاندان شاهمیری ها. خاندان شهابی های بالامحله. خاندان مادری شفیعی مازندرانی و خاندان صباغ ها.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم سید علی اصغر شفیعی دارابی. سلام. بسیار زیبا و دلربا گفتگوی صمیمانه ای با پدرومادر مهربان در این پست: اینجا داشتید... نام مبارک علی بر اقبال نوه عزیزتان شیرین ترین حال را به من داد... هماره زمان در کنار خانواده فرهیخته تان تندرست و درازعمر باعزت باشید.

 

 

دامنه: سلام. نشان محبت و درک شماست که از پدر و مادرم سال‌ها شناخت نزدیک داشتی. «علی» نامی‌ست که واژه اش به تنهایی کامل است. علی راهی‌ست که همه‌ی حق‌مداران و عدالت‌گرایان در آن پویش دارند. علی مکتبی‌ست که پیامبر (ص) سفارش او را در غدیر خُم کرده. و علی هم نام جدّم است و هم نام اول پدرم که علی اکبر بود.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به حجت‌الاسلام شهید شیخ علی اکبر گرجی‌نژاد می پردازم. بنای این سری پست ها بر خلاصه نویسی ست. این شهید بالامحله ای ست؛ بالاتر از اتاق پیش. طلبگی اش را از حوزۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا نزد آیت الله آقادارابکلایی شروع کرد. بعد به مشهد رفت. این روحانی دارابکلایی مقیم مشهد یکی از کسانی بود که اوائل انقلاب، هنوز شاه نرفته بود عکس امام خمینی را مخفیانه توزیع می کرد. من خود به اتفاق محمد گرجی (دوست و همسایۀ ما) یک بار به منزلش رفتیم عکس سیاه و سفید معروف امام خمینی را گرفتیم در داخل پیراهنمان جاسازی کردیم و .. باقی ماجرا... . آن وقتها حتی ذکر واژه «خمینی» تب و لرز می آفرید! و وحشت می فزود. عکس که جای خود داشت. او همچنین در گروه ضربت شهید محمد منتظری بود که دو کار مهم داشتند: یکی مبارزه با لیبرال های داخل آن زمان که از نظر برخی ها، سازش کور به حساب می آمدند. و دوم مبارزه با اسرائیل و حمایت عملی از چریک های فلسطینی. مثلاً نقل است شهید محمد منتظری به امام گفته بود. نقل به مضمون: دیگه شما در ایران کاری ندارین، بروین خارج ایران بقیه مبارزات جهان اسلام را شکل و جهت بدهین.

 

شاید اگر شیخ اکبر گرجی نژاد، شهید نمی شد تا الان به لبنان هم رفته بود. او فردی سیاسی و تحلیلگر بود. خوش لباس و خوش تیپ هم بود. در آبان یکی از سال های اخیر، جمعی از رفقا به مشهد رفته بودیم. در مشهد با یکی از مسئولان بالای جانبازان مشهد که یک روحانی است و از دوستان دوران طلبگی شهید گرجی نژاد است، نشستی دوستانه داشتیم. او تعریف می کرد این شهید علی اکبر گرجی نژاد بسیار در مشهد فعال بود. نقطه جوش شکل گیری تظاهرات علیه شاه بود. جست و خیز عجیبی داشت. گاه سازماندهی برخی اعتراضات را برعهده داشت. فردی دانا و هوشمند بود. یک معترض قهّار در داخل مدرسه علمیه بود. و مسائل دیگری هم گفت که درج همه آنها به درازا می انجامد. این روحانی در درگیری های خیابانی دهه‌ی شصتدر مشهد مقدس (که آن گروهک رسوا یعنی سازمان مجاهدین خلق که به منافقین معروف گشته و در پناه صدام، دولت فاضله! مسخره! اشرف پدید آورده و دم از مبارزه با امپریالیسم! می زده و حالا شده همپاله و همپیاله سازمان سیا) دچار ضربات مغزی شدید شد و پس از مدتی به لقاء الله پیوست که «شهادت» در نهایت در حقش جاری گشت. روحش شاد و بر بازماندگانش صلوات.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

 

به نام خدا

به مناسب فرارسیدن دهمین روز تولد

نوه‌ام علی عرض ادب می‌کنم والدین محبوبم

 

عکس بالا: مزار دارابکلا. سال ۱۳۸۹

عکاس: اخوی شیخ باقر

 

دامنه. علی. دوماهگی. 22 مهر 1396

 

علی در دوماهگی

 

 

مادرمان حاجیه ملا زهرا آفاقی دارابی فرزند

شیخ باقر آفاقی بر سر قبر (همسرش) پدرمان

مرحوم حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی

ابن ملا علی ابن ملا حیدر ابن ملا طالب

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به نام خدای آفرینندۀ آدمی. صبح یکی از روزهای سال ۱۳۵۸، آقای محمد مؤتمن رئیس مدرسه‌ی راهنمایی دارابکلا مرا به مدرسۀ ولوجا در منطقۀ گوهرباران دشت ناز فرستاد تا به آقای اماندادی کرمانی پیغام ببرم اردوی سنگ معدن دارابکلا مهیاست. تکه تکه و با ماشین های گذری رفتم روستای ولوجا. من قبل از رفتن به ولوجا، چون عشقِ کتاب خواندن داشتم، کتاب «زندگی جنگ و دیگر هیچ» رُمان سیاسی اوریانا فالاچی در بارۀ مکزیک و ویتنام را _که کتابی جیبی و مهم بود_ در جیبم گذاشتم در مسیر مطالعه می کردم. اماندادی در کلاس بود. رفتم دم در کلاس به او خبر دادم عصر اردو حرکت می کند. پس از مدتی ماندن در آنجا، باهم به دارابکلا برگشتیم. امان دادی پیشتر به محصلان مدرسه گفته بود چه چیزهایی همراه داشته باشند. از جمله: تخم مرغ آب پز به دلیل سیرکردن و دیرهضم بودنش. ملزومات انفرادی، چادر، نایلون و ... .
 
زندگی جنگ دیگر هیچ
 
زندگی؛ جنگ؛ و دیگر هیچ

نیز گفته بود دو نفر رزمی کار بیاریم تا به بچه ها تمرین اردو و رزم بدهند. من به شهید محمدباقر مهاجر گفتم. یادم نیست که او آمده بود یا نه. اما سیدعلی اصغر شفیعی که در انجمن روستای محل رفیق، همفکر و صمیمی بودیم، همراه ما به اردو آمد و شب و غروب به بچه ها کونگ فو تمرین داد. او به همراه شهید مهاجر و فضل الله فضلی (داماد خاندان ما) در کمیتۀ انقلاب ساری انتهای بلوار ارتش به کونگ فو می رفتند و این ورزش رزمی را در دارابکلا به هم سن و سالان یاد می داد که من هم گاهی حضور می یافتم.
 
بگذرم که آن شب در سنگ معدن خیلی خاطره ها هست که نقلش به طول می انجامد. فقط خواستم بگویم اگر برخی از معلمان هیچ دغدغه و غیرتی برای رشد و تفکرآفرینی بچه ها نداشتند، افرادی مانند اماندادی کرمانی آن زمان بودند که اینهمه نسبت به روند آموزش و پرورش و رشد فکری دانش آموزان اهتمام، تعصب و تعهّد داشتند. آقای امان دادی البته فردی سیاسی، انقلابی، پرمطالعه و باوقار بود. یک روز در کلاس پرسید کدام روزنامه درد مردم را خوب می نویسد؟ هر کس جوابی داد. او نپذیرفت. می گفت اینها روزنامه نیستند «روزی نامه» اند. بعد گویا خودش گفت: فقط روزنامه «فریادِ گودنشین» دردهای مردم و محرومیت ها را می نویسد. من البته می دانستم این هفته نامه ای که نام برد مجله ای بود که توسط یکی از سازمان های التقاطی چپ گرا منتشر می شد. من اساساً هر نوع مجله سیاسی و اندیشه ای را می خواندم. چند شمارۀ آن را هم خوانده بودم. مباحث ابتدایی، جنجال افکن و خبرهای تیره و تار می نوشت. بگذرم.


آن ایام من علاقه‌ام شدیداً به سه چیز بود:
 
۱.  مطالعه بی امان کتاب ها. حتی کتاب دنیای جنایتکاران را نیز آن زمان خوانده بودم. کتابی پلیسی که هر کس می خواند، یا منحرف می شد و با مَنگ می شد و یا هنگ! می کرد.
 
۲. رفاقت شبانه روزی با دوستان انقلابی و حضور ملموس و دائمی در مسائل سیاسی محل.
 
۳. سوم بروز جرقۀ ناخودآگاه علاقه به آن دختر که هنوز نمی‌خواستم گرایش دلم را بر او برملا کنم. تفصیل داستان این عشق _که بر من جاری شده بود_ را در بخش بخش های این زندگینامه ام خواهم نوشت. مسأله ای که اغلب جوان ها آن را تجربه می کنند. یعنی از هر 10 نفر، 8 نفر این وادی را درمی نوردند. آن زمان جوان ها درمی نوردیدند، الان را دقیق نمی دانم.
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. رِمبش در گویش دارابکلایی ها همان جُنبش است. ریشه اش از رَم و رَمیدن است. که در لهجۀ روستا، حرف راء مکسور می شود و با افزودن «بش» به آن (رِم+ بِش= رمبش) حاصل مصدری به خود می گیرد و معنی اش تکان شدید، حرکت ناگهانی و لرزۀ غیرمترقبه است. با چند مثال روشن می کنم: همه داخل خونه در تاریکی و یا در سکوت محض نشسته اند، ناگهان از داخل حیاط،  صدایی ناگهانی و مشکوک به گوش می رسد، در این موقع دارابکلایی ها می گویند: چیشی بیهه رمبش دَکته؟ چند چوپان داخل آغل مشغول وارسی گوسفندان اند، یهو می فهمند لرزه بر اندام گوسفندان افتاده است و گله رم کرده است، در اینجا به هم می گن: چیشی بیهه رمبش دَکته؟ نکنه ورگ (=گرگ) دکته گوسفند دله!؟ بنابراین رِمبش شبیه همان لغت جنبشِ خودجوش مردم در جامعه است که علیه فساد و یا هر کژیی از سوی حکومت به حرکت درمی آید. رمبش لغتی زمُخت در گویش دارابکلایی هاست که گاه به کنایه هم از آن استفاده می شود. تا لغت بعد.
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به نام خدا. امروز  بیست‌وسه ذی القعده روز زیارتی امام علی بن موسی الرّضا (ع) است. بهتر دیدم این روز مخصوص را با این پست بسیارخواندنی در بارۀ مسألۀ نعمت خدا، گرامی بدارم تا به همراه خوانندگان شریفِ این پست، از دور زایر آن امام رئوف (ع) مشرّف شویم که قبر منور و حرم ملکوتی اش نعمت عظیم برای ایران و ایرانیان و همۀ دلدادگان جهان است:

 

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ. و از هر چیزی که [به سبب نیازتان به آن] از او خواستید، به شما عطا کرد. و اگر نعمت های خدا را شماره کنید، هرگز نمی توانید آنها را به شماره آورید. مسلماً انسان بسیار ستمکار و ناسپاس است.

سوره إبراهیم آیه سی و چهار. ترجمه انصاریان

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

«سؤال به معناى طلب است، و طلب هر چند عالم است ولى طلبى که در کلمه سؤال اراده شده است طلب کسى است که با شعور باشد و آدمى وقتى مُتنبّه و متوجۀ سؤال مى شود که حاجت، او را ناگزیر سازد، لاجرَم از خدا مى خواهد تا حوائجش را بر آورد. وسیله معمولى سؤال، همین سؤال زبانى و لفظى است، البته به وسیله اشاره و یا نامه هم صورت مى گیرد که در این فرض هم سؤال حقیقى است، نه مَجازى. و چون بر آورندۀ حاجت هر محتاجى خداى سبحان است و هیچ موجودى در ذات و وجود و بقائش قائم به خود نیست و هر چه دارد از جود و کرم او دارد حال چه به این معنا اقرار داشته باشد یا نداشته باشد. و خداى تعالى به آنها و به حاجات ظاهرى و باطنیشان از خود آنان داناتر است. جز خدا هر کسى گداى در خانه او است، سائلى است که حوائج خود را درخواست مى کند، حال چه خداوند تمام آنچه را که مى خواهد بدهد و یا ندهد و بعضى را دریغ دارد.

 

این حق سؤال و حقیقت آن است که مختص به ذات بارى تعالى است و از غیر او چنین سوالى تصور و تحقق ندارد. نوع دیگر سؤال زبانى است -همانطور که گذشت- که گاهى به آن وسیله از خداى سبحان سوال مى شود، و گاهى از غیر خداى سبحان. بنابر این، خداى سبحان یگانه مسؤولى است که، تمامى موجودات، هم به حقیقت معناى سؤال از او چیزى مى خواهند و هم بعضى از مردم -یعنى مردم با ایمان- به سؤال زبانى از او در خواست مى کنند. این نسبت به سوال، و اما نسبت به پاسخ خدا و اعطاى او که به طور مطلق و بدون هیچ قید و استثنائى آورده و او را مُعطى على الاطلاق معرفى نموده که خود مى تواند دلیل بر این باشد که هیچ سوالى نیست مگر آنکه خداوند در آنجا عطائى دارد...

 

 

خداى تعالى دعاى دعا کننده خود را رد نمى کند مگر آنکه در حقیقت دعاء نباشد، و یا اگر دعاء هست، دعاى از خدا نباشد، و یا تنها از خدا نباشد، و چه بسیار مى شود که آدمى زبانش با دلش یکسان نبوده و یا دعایش بیهوده گویى است، ولى نوع انسان دچار هذیان و بیهوده سرایى نمى شود، و هیچگاه مرتکب نفاق و دوروئى نمى گردد، و جز خداى سبحان رب و پروردگار دیگرى نمى شناسد... کوتاه سخن، معناى آیه چنین است. خداى تعالى به نوع انسان آنچه که خواسته است مرحمت فرموده، و هیچ حاجتى نمانده مگر آنکه بر آورده، و بر مى آورد، حال یا همه آنها و یا از هر یک مقدارى را که حکمت بالغه اش اقتضاء داشته باشد.

 

توضیحى درباره اینکه نعمت هاى الهى قابل شمارش نیست. وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا. راغب مى گوید کلمۀ احصاء به معناى تحصیل با عدد و بدست آوردن با شماره است و در اصل از حصا: ریگ گرفته شده، چون عرب جاهلیت، هر چیزى را مى خواست بشمارد بوسیله ریگ مى شمرد، همچنانکه ما با سرانگشت خود مى شماریم. در این جمله به این معنا اشاره شده که نعمتهاى خدا از محدوده عدد و شماره بیرون است و در نتیجه انسان نمى توانند نعمتهایى را که خداى تعالى به او ارزانى داشته بشمارد.

 

چگونه مى توان نعمتهاى خدا را شمرد و حال آنکه عالَم وجود با تمامى اجزاء و اوصاف و احوالش که همه به هم مرتبط و پیوسته اند و هر یک در دیگرى اثر دارد و وجود یکى متوقف بر وجود دیگرى است، نعمتهاى خدا هستند، و این معنا قابل احصاء نیست. و شاید همین معنا باعث شده که نعمت را به لفظ مفرد بیاورد و بفرماید: نعمه الله چون هر چه در عالم وجود دارد نعمت او است، و در چنین موردى براى نشان دادن زیادى نعمت احتیاجى به جمع نیست چون هر چه با او برخورد مى کنیم نعمت او است...

 

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ. به معناى کثیر الکُفران است یعنى کسى که بسیار کفران مى ورزد بخود ستم مى کند و شکر نعمت هاى خدا را بجا نمى آورد و همچنان کُفران مى کند تا آنکه کفران، کار او را به هلاکت و خسران منتهى مى سازد، و ممکن است معنایش این باشد که به نعمت هاى خدا زیاد ظلم مى کند، یعنى شکرش را بجا نیاورده کفران کند. این جمله با اینکه استینافى و مستقل است، مطالب قبلى را هم تاکید مى کند، زیرا کسى که در گفتار ما پیرامون نعمتهاى خدا و چگونگى دادن آنها به انسان تامّل کند قطعاً خواهد فهمید که انسان، بخاطر غفلتش از این همه نعمت، ظلم به خودش نموده و نعمتهاى خدا را کفران مى نماید.» (المیزان)

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
 

 

کلک

مسیر تیرنگ‌کردی روستای داراب‌کلا

ارسالی جناب یک دوست مرداد ۱۳۹۶

 
عکس ها در اینجا
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. کاش من هم امشب مشهد بودم. وقتی بامداد دیروز 22 مرداد 1396 نوه ام به دنیا آمد خیلی دلم به صحن و سرای بارگاه و مَضجع مقدّس امام رضا علیه السّلام افتاد و هر لحظه ارادۀ شیدانه ای بر سرم می زد که برخیزم و آناً راهی مشهد شوم، به حرم امام و رهبر رئوفم مشرّف شوم و شکرگزاری کنم و زیارت و عرض ادب و ارادت بجای آورم. اما این امکان پدید نیامد و اساساً ذکر و خیالم با آن شوق کلنجار می رفت و در نهایت این اراده بر قلبم ماند که ان شاء الله در بهترین فرصت به آن کوی اَمن و پناه دلدادگان بشتابم.

 

در همین حال و احوال غوطه می خوردم تا این که امروز تلگرامم را بازکردم و دیدم دوست فاضلم جناب حجت الاسلام شیخ جواد مهاجری دارابی که هم اینک در مشهد حضور دارند، عکس و متنی از مراسم زیارت امین الله در ایوان مسجد گوهرشاد برایم ارسال نمودند. اتفاقاً برای نوه ام علی طالبی دارابی نیز دعا و زیارت بجا آوردند و تبریکات و آرزوهای زیبایی در حُرمِ حَرم برایش در جملاتی کوتاه و صمیمانه قلمی کردند و برای من فرستادند.

 

من این رویداد زیبا و معنوی را برای خودم حکمت می دانم و برکتی مضاعف. زیرا همۀ وجوم برای امام رضا (ع) می تپد. این عکس و آن متن تلگرامی ایشان را به دلم سپردم. زیرا به عشق رضوی زنده ام و تا کنون بیش از 40 بار به مشهد رفتم قبر و حرمش را شوقانه زیارن کردم. ان شاء الله فرهنگ و عشق رضوی بر درون نوه ام موج بزند و در ظلّ عنایت و امامت آن امام هُمام (ع) زندگی و زیست کند تا حیات طیّبه یابد. از ایشان بابت این حُسن و زیبایی سپاسگذارم. نیز از همۀ بزرگواران شریفی که به من تبریک گفتند، خاصّه جناب شیخ وحدت بزرگِ خاندانِ ما بسیارممنونم. السّلام علیک یا علی بن موسی الرّضا. 

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

فرماندهان سپاه از آغاز تا کنون. بازنشر دامنه.

 

فرماندهان سپاه به ترتیب سال فرماندهی:

۱. جواد منصوری ۲. عباس دوزدوزانی

۳. عباس آقازمانی (ابوشریف) ۴. مرتضی رضایی

۵. محسن رضایی ۶. سید یحیی (رحیم) صفوی

۷. محمدعلی (عزیز) جعفری ۸. حسین سلامی

ده نماینده‌ی امام و ولی‌فقیه در سپاه

پست دامنه: اینجا

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

بخش دوم

فتوای آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی:

توضیح: بسیاری از مراجع فرو بردن کامل سر در آب را مُبطل روزه می دانند، اما آیت الله العظمی سیستانی دربارۀ فرو بردن کامل سر در آب به هنگام روزه فتوای متمایزی دارند: پاسخ: «فرو بردن تمام سر در آب، روزه را باطل نمی‌کند؛ ولی کراهت شدید دارد و احتیاط مستحب در ترک ‌آن است.» بیشتر بخوانید ↓

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. شیخ محمد شهابی دارابی درست است که مثل شیخ حسن مهاجر، شیخ قربان بابویه، شیخ ابراهیم بابویه و کبل سیدمحمد شفیعی در کِسوت روحانیت نبود، ولی یکی از کسانی بود که در داراب‌کلا به «شیخ» مشهور بود و جایگاهی والا داشت و میان روحانیت حشر و نشر می‌کرد.


آن مرحوم، پدرِ مرحومان حاج محمود شهابی و حاج حسین شهابی مشهور به شِخ حسین شهابی و حاج حسن شهابی دارابی ست. به عبارتی دیگر عموی مرحوم حجت‌الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی و مادرمان ملازهرا آفاقی دارابی ست.

او شخصیتی وجیه، مردمی، محبوب و بسیاردلسوز بی پناهان بود. از فرزندان بنام شیخ موسی آفاقی جدّ مادری مان. برادران او همگی شیخ و روحانی بودند: شیخ باقر آفاقی (پدربزرگ مادری‌مان). شیخ اسماعیل آفاقی (پدر حاج شیخ احمد آفاقی) و شیخ احمد آفاقی (پدر مرحومه حاجیه جمیله شهابی همسر زکریا رمضان بالامحله‌ی داراب‌کلا).


از یک روحانی دارابکلا که شیخ محمد شهابی را بارها در مجالسِ عزاداری تکیۀ بالا، معابر، محافل و جاهای مختلف دیده بود، به صورت حضوری شنیدم که برای من تعریف می کرد شیخ محمد شهابی انسانی بزرگ، کمال یافته و بااخلاق و حامی بزرگ بی پناهان بود. ماحصَل آنچه آن روحانی گرانقدر برای من نقل می کرد این بود که مردم شیخ محمد شهابی را حامی و پشتبان خود می‌دانستند. بسیار وی را دوست می داشتند و احترام می‌نهادند. اگر بر کسی مِحنت و رنجی می رفت او همدرد و پناهگاه جدّی نه شعاری اش بود. مردمِ نیازمند و گرفتار را کمک و هدایت می‌کرد. اگر کسی مظلوم واقع می شد، او با همۀ وجود و قوایش از وی به حمایت برمی‌خاست.


اگر خانواده ای از روستا مریض می شد و یا دچار گرفتاری ها و مکافات می گردید، شیخ محمد شهابی احساس تکلیف می کرد و دست از تلاش نمی شُست و نظاره گر نمی نشَست. به معاضدت می پرداخت. عکس زیر فرزندشان حاج محمود شهابی (=محمودعمو) است که قبلاً در دامنه معرفی شان کرده بودم و سجایای اخلاقی وی را برشمرده بودم. به‌طورکلی باید بگویم که شیخ محمد شهابی، فردی شریف، مؤمنی رئوف، دینداری باعمل، انسانی باکمال، مردم دوستی باشعور، دلسوزی بزرگ و از همه مهمتر حامی و سرپناهی مطمئن برای آسیب دیدگان و محرومان بود. آن مرد، میان مردم داراب‌کلا محبویت بالایی برخوردار بود. گوهر وجودی‌اش والا و جوهر فکری‌اش بالا بود. نسل او نیز که شهابی‌ها هستند (اقوام نسَبی مادری‌مان) حاصل وجودی آن شیخ مردمگرا و آگاه اند.

به روح سَردودمانِ این نسل و شیخ محمد شهابی و همۀ درگذشتان این خاندان درود وافر می فرستم و اظهار می‌دارم که شیخ محمد شهابی شخصیتی مشهور بود که روحیۀ خدمت به خلق داشت، جُربزۀ حمایت از گرفتار، اخلاقِ مردم مدار و معنویتِ وصال به حضرت پروردگار. روحش با حضرت کردگار و ربّ آفریدگار. خلاصه‌ی شجره‌ی این خاندان و اقوامم را در ۴ تیر ۱۳۹۵ در وبلاگ دیگرم «آنچه بر من گذشت»
اینجا نوشته بودم.

  • ابراهیم طالبی | دامنه دارابی