مصباح از نظر ملکیان
متن نقلی: مصطفی ملکیان در بخشی از مصاحبه خود با نشریه "برای فردا" با اشاره به سوابق همکاری فرهنگی با آیت‌الله مصباح یزدی گفت: سه دلیل دیگر داشت که من مُرید ایشان نشدم: اول اینکه آقای مصباح خیلی دست خوش جذم و جمود و تعصب و پیش داوری و بی مدارایی نسبت به هرگونه دگر اندیشی بود و من این روحیه را نمی پسندیدم. من از نوجوانی نسبت به همه افکار خیلی باز بودم، آقای مصباح بسیار متعصب بود و دارای پیش داوری منفی نسبت به دگراندیشان منجمله دکتر شریعتی در آن زمان بود.
 
 
نکته دوم اینکه آقای مصباح تحمل مخالفت با خودش را نداشت. نمی شد ایشان را به جد نقد کرد، شما باید از آقای مصباح تنها رهنمود بگیرید، نمی توانستید به جد وارد یک بحث با او شوید و مخالفت خود را اعلام کنید. نکته سوم اینکه ایشان خیلی کم مطالعه بود و کتاب های خیلی محدودی می خواند. جهت دیگری که من از مریدان ایشان نبودم مربوط می شد به مسائل انقلاب. در زمانی که من با ایشان بودم خودم خیلی موافق انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی بودم و خیلی علاقه شخصی به آقای خمینی داشتم. در آن زمان ولی در نشست و برخاست هایی که من با  آقای مصباح داشتم؛ همیشه یک نوع بی اعتنایی به این امور می دیدم و شیفتگی ای که من در آن زمان نسبت به آقای خمینی داشتم در آقای مصباح دیده نمی شد. مصباح اطرافیان خودشان را به جد از اینکه در جنگ شرکت کنند؛ باز می داشتند. بیشتر بخوانید ↓
 
در آن زمان بسیاری از آرا و انظاری که بزرگان آن زمان جمهوری داشتند را دارای سبقه مارکسیستی می دیدند، با بسیاری از مواضع آقای بهشتی مخالفت داشتند، وقتی آقای خمینی انجمن حجتیه را تخطئه کردند مصباح در این تخطئه همراه نبود، اینها مواردی است که من آگاهانه نام می برم و اینها چه مواضع حقی بود و چه ناحق در آن زمان که من با آقای مصباح بودم از نظر من رماننده و گریزاننده بود.
 
شاید الان من بعضی از مواضع آقای مصباح را بپسندم چون تحول فکری پیدا کرده ام ولی آن زمان که من در نشست و برخاست با ایشان بودم برای من پذیرنده نبود و این باعث می شد من به این جهت از ایشان اجتناب فکری عاطفی، دوری گزینی فکری عاطفی داشته باشم.  الان بعضی از مواضع برای من پذیرفتنی است ولی آن زمان نبود؛ ولی چیزی که الان هم برای من پذیرفتنی نیست، این است که آقای مصباح آن مواضعی که آن زمان داشتند را الان انکار می کنند. مثلا یادم می آید در این سال های بعد من یک بار شنیدم که به بسیجی ها می گفتند همان گونه که ما در سال های جنگ در میدان جنگیدیم؛ الان هم باید در میدان های فرهنگی بجنگیم و من در تعجبم کی آقای مصباح کسی را به جنگیدن ترغیب می کردند و این اصلا برای من پذیرفتنی نیست که ایشان روی گذشته خاک می پاشند.  من خاطراتی دارم از کسانی که می خواستند به جبهه بروند و در عین حال رضایت آقای مصباح را هم داشته باشند، اما این رضایت حاصل نمی شد.
 
من به چیزهای بیشتری اشاره نمی کنم و از این موج افشاگر که در مملکتمان به وجود آمده اصلا استقبال نمی کنم و نظرم این است یکی از صفات خوب خداوند که ما باید داشته باشیم ستّارالعیوب بودن است.  من بسیار از روحیه افشاگری که یک روحیه مارکسیستی است منزجرم. یکی دیگر از دلایلم برای بازگو نکردن همه چیز این است که اگر چیزی نقل کنم؛ به شدت تکذیب خواهد شد و در اوضاع و احوال کنونی هیچ کسی در هیچ جا به نفع من شهادت نخواهد داد. بنابراین، من خودم را در مهلکه ای حقوقی نمی اندازم؛ ولی این چیزها را نمی توانستم بگذرم چون همه کسانی که آقای مصباح را می شناسند چه موافقان و چه مخالفان این نکات را تایید می کنند.
 
 
=====
 
 
مصطفی ملکیان: چرا به آقای مصباح علاقه داشتم؟ تحلیل شخصیتِ آیت‌الله مصباح  سال ۱۳۵۸ که وارد حوزه علمیه قم شدم با آقای مصباح تماس داشتم. آقای مصباح و پدرم در دوران تحصیل در حوزه با هم آشنایی و دوستی داشتند. یکی از نکاتی که کاملا درباره آن دوران من تحریف شده این است که "من شاگردی آقای مصباح را کرده‌ام" من فقط و فقط در جلسات درس عیب‌النفس اسفار ایشان شرکت کرده‌ام. مراد از شاگردی آقای مصباح اگر چیزی است که در حوزه‌های علمیه متعارف است، من تکذیب می‌کنم. من دو کار دیگر در ارتباط با آقای مصباح داشتم:
 
یکی اینکه مدت مدیدی آثار آقای مصباح را نگارش و تنظیم می‌کردم. معمولا آقای مصباح درسی را طی چند جلسه می‌گفتند، صورت شفاهی به صورت نوشتاری تبدیل می‌شد و به عنوان ماده خام در اختیار من قرار می‌گرفت. من از مجموع این مواد خام با افزوده‌هایی که معمولا کم هم نبود، کتابی تدوین می کردم؛ مثلا کتاب فراسوی مارکسیسم، کتاب جامعه و تاریخ در قرآن، فلسفه اخلاق، حقوق در قرآن، سیاست در قرآن و ... . در این کار گاهی حجم نوشته من ۴ تا ۵ برابر ماده خام اولیه بود. مثلا وقتی جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن تدریس شد؛ فقط آقای مصباح توجه‌شان به کتاب جامعه و تاریخ در سلسله جهان‌بینی اسلامی آقای مطهری بود اما در کتاب به کتاب‌های زیادی از غربیان ارجاع شده که اینها کار شخص بنده بود.
 
کار دیگری که انجام می دادم این بود که چه در موسسه در راه حق و چه در موسسه فرهنگی باقرالعلوم و چه بعداً در موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی موادی را برای دانشجویان تدریس می‌کردم. من به جهت سه ویژگی به شخص آقای مصباح علاقه داشتم اما هیچ‌گاه مرید نبودم: جهت اول اینکه آقای مصباح تا جایی که من اطلاع داشتم، یگانه روحانی‌ای بود که در دهه ۵۰، به ضرورت یادگیری علوم و معارف غربی توجه داشت و تاکید داشت طلاب باید علوم و معارف غربی را یاد بگیرند. این برای من که همیشه مجذوب فرهنگ و نه تمدن غربی بودم، علاقه‌برانگیز بود. البته شکی نیست که کسی مثل آقای مصباح غرب‌شناسی می کرد فقط برای غرب‌ستیزی. آقای بهشتی در همان زمان‌ها چه در تهران، چه در قم کسی بودند که ترغیب می‌کردند طلاب را برای یادگیری علوم و معارف جدید غربی ولی ایشان شخصیت مستقری در حوزه علمیه نبودند.
 
در مدرسه منتظریه یا حقانیه قم آقایان بهشتی و مصباح دو چهره‌ای بودند که وزانت علمی‌شان بیش از بقیه بود و اتفاقا در تقابل حادی هم با هم بودند.  نکته دوم عامل علاقمندی من به ایشان این بود که آقای مصباح در آن زمان خیلی از جلال و جبروت و جاه و مقامی که حول روحانیون بود، کناره می‌گرفت. آقای مصباح کسی نبود که شان روحانی برای خودش بتراشد؛ خیلی ساده‌تر رفت و آمد می کرد، ساده‌تر با طلاب تماس داشت. نکته سوم این بود که آقای مصباح معمولا اهل تامّل بود. معمولا بر سخنان خودش نظارت داشت. من به ندرت دیدم سخنی از دهان ایشان بپرد، بلکه معمولا سخنانش را مضمضه می‌کرد و با تامل و تانی پاسخ می‌داد. اهل سنجیده‌گویی بود و سخنان بی‌رویه کمتر از ایشان صادر می‌شد.
 
دلایلی داشت که من مرید ایشان نشدم و از جرگه مصباحیّون دور شدم: اول این که آقای مصباح خیلی دست‌خوش تعصب و بی‌مدارایی نسبت به هرگونه دگراندیشی بود و من این روحیه را نمی‌پسندیدم.  نکته دوم اینکه آقای مصباح تحمل مخالفت با خودش را نداشت. نمی‌شد ایشان را به جد نقد کرد.  جهت دیگری که من از مریدان ایشان نبودم، مربوط می‌شد به مسائل انقلاب. در زمانی که من با ایشان بودم، خودم خیلی موافق انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی بودم و خیلی علاقه شخصی به آقای [امام] خمینی داشتم ولی در نشست و برخاست هایی که من با آقای مصباح داشتم، همیشه یک نوع بی‌اعتنایی به این امور می دیدم. در آن زمان بسیاری از آرا و انظاری که بزرگان آن زمان جمهوری اسلامی داشتند، را دارای صبغه مارکسیستی می‌دیدند. با بسیاری از مواضع آقای بهشتی مخالفت داشتند. اینها چه مواضع حقی بود و چه ناحق، از نظر من رماننده و گریزاننده بود؛ شاید الان من بعضی از مواضع آقای مصباح را بپسندم. مصاحبه با ماهنامه برای فردا. (منبع)
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/296