یادداشت روز دامنه
«کهکشان نیستی»
به قلم دامنه. به نام خدا. طی این ماه اندک اندک چند کتاب هم خواندم و به پایان بردم. که از هر نسخه چند نکته ارائه میکنم: سلام شریفان. رُمان "کهکشان نیستی" هنوز زیر چشمان من است و چند روزی است که دارم مطالعهاش میکنم داستان زندگی آسید علی قاضی است؛ نوشتهی محمدهادی اصفهانی. در تهران نشر فیض فرزان در ۱۳۹۹ به چاپ رسید و عجیب این است در سال ۱۴۰۱ به چاپِ پنجاه و هفتم رسید. این اثر در ۵۵۸ صفحه تنظیم شده و نویسندهاش در نجف آن را نوشته است. اینک یک مسئلهی مهم را میگویم: آیتالله سید علی قاضی طباطبایی (۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) هر جا و در فراغتی که در تبریز برایش میسّر میشد دو رکعت نماز میخواند و رفتنِ به نجف را از خداوند میخواست. (ص ۱۳) و همین شد که در سن ۲۷ سالگی به نجف رفت و آن مقام معنوی را به دست آورد و در دل انسانها رفت. در واقع "قاموس معنوی" او تحت تعالیم پدر و امامقلی نخجوانی در تبریز ریخته شد. سید حسین پدرِ آیتالله سید علی قاضی طباطبایی ( ۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) -که تفسیر کشّاف را هم به فرزندش آموزانْد- به او سفارش کرده بود نزد امامقلی نخجوانی (=شاگرد نابغهی اعجوبهی مکتب تربیتی آقامحمد بیدآبادی) آمدوشد کند و پیش او مانند کسی باشد که زیرِ درخت نشسته است و بدونِ تکاندادن آن، منتظرِ افتادنِ میوهاش مانده باشد، یعنی تا امامقلی سخنی نگفت، ساکت بمانَد که جریان فیض را به عهدهی او بگذارَد. روشن سازم کتاب «کهکشان نیستی» هدفش خروجیِ نفوسی آگاه، با انگیزههای توحیدی است. سید علی قاضی به عرفانِ بازاری مصطلح هیچ توجهای نداشت. من از سرِ شوق در وادیالسلام نجف، سر قبرش مشرف شدم و نیز کمی اینسوتر سر قبر رئیسعلی دلواری رهبر مبارزه با انگلیس در تنگستان ایران.
یادداشت روز دامنه
شیعه به منزلهی عُمّال ائمه ع
به نام خدا. سلام شریفان. زودِ امروز ۲ ساعت نشستم سر مطالعهم. آخه یکی از رفیقام که هرگز تنهام نمیگذارد کتاب است کتاب است؛ کتاب. امروز مجموعهی اشارات آیت الله مرحوم بهجت یعنی کتاب ۶۹۶ صفحهای "حضرت حجت" (عکس بالا) صبحم را طلوع داد. او در ص ۲۰۱ گفت: شیعه به منزلهی عُمّال (=کار گزارهای) ائمه ع هستند که خیلی بر دلم نشست. نه،نه، فقط ننشست، تکانم داد. خُب چقدر آدم سَکینَتِ نفْس پیدا میکند که بخواهد عامل علم ائمهی خود باشد. خدایا آیا به منِ دامنهی خودت ذرّهای لیاقت میبخشی که بتوانم نام شیعه را با خودم با علموعملم حمل کنم که پیشگاه جبروت و ملکوت از شَرمِ کردار و گفتار و پندارهام بر زمین افکنده بلکه سرافکنده نگردم؟! خدایا میترسم ازین روزی که ائمهی ما گفتند «لایُبقی مِن الاسلام الّا اسمُهُ». همین را مرحوم بهجت در ص ۲۶۰ این کتابش هشدار داد نکند روزی بر ما در رَسد که "از اسلام جز اسم باقی نمانَد". خدایا مرا با فقیهانِ پارسای عصرم آجین و عجین کن که مرحوم صاحب جواهر آن فقیه ستُرک (=باشوکت) احتمال داده اگر مصلحت اقتضا کند فقیه میتواند حکم جهاد دهد. و آقابهجت همین را در ص ۱۶۳ بزرگ و برجسته کرد. خدایا آن فقیههایی را راهبَر و رهبرم ساز که عین امامینِ انقلاب -مرحوم امام خمینی، معظمرهبرم آقاخامنهای- باکی از امپریالیسم نداشته و ندارند نه فُقها که ساکتندُ در ترس راحت! فقط رُل دانای کُل را بازی میکنند گوشهای خزیدهاند اسلام و مسلمین را به راحتیِ خودشان، فروخته میفروشند! آخر چگونه از غزه یاد نکنم که مقاومت و مردم آبروی اسلام و مسلمین شدند. بر چند کتاب زیر هم که اخیراً خواندهام بهزودی شرحی کوتاه خواهم نگاشت:
رمان "خواهر" زندگی حضرت زینب س
یکشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۵۰ ق.ظ
متن آن در لینک بالا در دامنه
«عیسای روح الله»
به نام خدا. سلام شریفان. دستفروشی، فروشندگی، دورهگردی، کاسبی و جگرکی میکرد. متولد ۱۳۰۶ بود؛ از روستای ابَرجسِ قم، مابینِ کهَک و کِرمِجگان. خود میگفت در آن زمان ابرجس فقط جمعهها، حموم، مردانه میشد. پدرش اسدالله کدخدای خداپرست و خداترس بود؛ چهار زن هم اختیار کرده بود. اهل سواد و نماز و دعا و زمزمه لبِ جُوی بود. عیسای جعفری بچهی همسرِ چهارمِ اسدالله در ۱۷ سالگی پدرش را از دست داد. عیسی و موسی دوقلو بودند. موسی زیرِ سنگ -که در معدن از کوه پرتاب شده بود- در روستای ابَرجس در دَم مُرد. عیسا اما کارش گرفت. خواهم آوُرد. به خاطر این که خواهرش -اقلیما- در نجف در بیت امام خمینی بود. عیسی پیش مَش یحیی در روستا قرآن و سواد مکتبخانهای آموخت. برادرزادهاش در قم مجتهد شده بود و همین به او اعتبار بخشیده بود. او به موسی برادرِ درگذشتهاش چنان شباهت داشت که پنج بار به جای موسی به کمیسیون معاف در کهک رفت و توانست خود و موسی را از سربازی معاف کند. خودش بدینخاطر که سنگِ مثانه، داشت. قضیهی جالب این است مادرش برایش دختر ۸ سالهای را عقد کرد که عیسی مخالفت کرد ولی مادر که مُرد عیسی به سراغ آن دختر رفت که ۱۱ ساله شده بود. ولی چون خیلی کوچک بود خود میگفت: «من جرأت نمیکردم حتی نزدیکش شوم.» بعد از سه سال و نیم، دختر قهر کرد رفت و دیگر هم نیامد. عیسی در سال ۱۳۲۷ در ابرجس زن دیگر گرفت؛ این بار به قول خودش ازدواج با «دختری از خانوادهی متمکّنِ حشَمدار» که به نقلش همسرش با «وجودِ اَشرافزادگی خیلی سازگار بود.» ولی بعد مجبور شد زن سوم بگیرد، این بار با یک "بیوه" در تهران. پس از انقلاب به درخواست حجت الاسلام سید احمد خمینی که پیِ فردی معتمد برای بیت امام میگشت، اقلیما -خواهرش- عیسی را به سید احمد معرفی کرد، سید احمد پذیرفت. او بدینترتیب به بیت امام در جماران رفت و به اصطلاح حوزوی «خادمِ امام» شد. عیسی معتقد بود: دین و خدا از زندگی هر کسی حذف شود، برکت ازو گرفته میشود. ضدّ شراب و کارهای خلاف خدا بود. کل کتاب سرگذشتش (عکس بالا) را دیشب یکسره خواندم و تمامش نمودم؛ کتابی شیرین، نوشتهی آقای محمدعلی صدر شیرازی از نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی. لذاست که خواستم با شریفان اشتراک گذاشته باشم.
خانوادهی تهی
یادداشت شب. خانوادهی تهی. نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند.کالم توبین این رُمان را نوشت. او ایرلندیست و نویسنده و خبرنگار. خانم نورا موسوی هم، آن را به فارسی برگردان کرد. تمام داستان این رُمان، تِم (=مزه، درونمایه) مشابه دارد مانند: فقدان و مرگ، ترک وطن و بازگشت، روابط عاشقانهی سازشناپذیر، احساساتِ حلنشده، ترسها، کشف حقیقت هولناک و ... . درین کتاب ۱۴۴ صفحهای نشر کولهپشتی تهران -که از چاپ اول در سال ۱۳۹۴ به چاپ سوم در ۱۴۰۱ رسیده- مفهوم خانهی هر انسان، به معنای چاردیوار و باروی صرفِ سفت و فقط یک مکان زیست نیست، یک سرگذشت و سرنوشت و تاریخ هر شخص است. از همین جاست که میخواهم گریز بزنم به غزهی فلسطین که آمریکا توسط اسرائیل همچنان با بدترین زور و زیرِ پا گذاشتن تمام اصول و قواعد اخلاق و سیاست و حقوق بینالملل، با مخربترین افزارآلان جنگی نه فقط دارد ماندن آدم در غزه را محو میکند، بلکه خانه و تاریخ و سرنوشت این مردم را هم میخواهد "نیست"!!! نماید. اما فرعون هم همین را میکرد؛ آیا سرانجام توانست؟! واقعاً توانست؟!!! نکته: به اسرائیل در واقع بگویید نظام-پادگان آمریکا میان مسلمانها (=اسرائیل هرگز کشور-دولت، نیست، پایگاه سرکوب و پادگانِ کشتار آمریکا در منطقه است؛ کاشتهشدهی دسیسهی غربی در شرق برای کنترل جهان) دامنه.