نوشتههایم دربارهی جبهه ۱ تا ۶۰
۱ تا ۶۰
سلسلهنوشتارم در پیامرسان
«هیئت رزمندگان اسلام دارابکلا»
به چه تکیه کنیم؟! ( ۱ ) به نام خدا. سلام. کماند کسانی که از خواندن یا شنیدن خاطرات جبهه، رو برگردانند. من با این پیشفرض، درین متنم یک نکته مینویسم. در هفتتپه، یا دوکوهه و یا بلندیهای بازیدراز و اساساً هر جای جبهه، تمام تپه و پادگان و خاک کاَنّهُ (=مثل این که آن) شده بود مسجد و عبادت و مقرّ رشادت و بشّاشیت. همه شده بودند اصحابالمُراقبه. که چه؟ که نکند سهوی یا عمدی، یک مَکروهی از آنان سر بزند. آری؛ رزمنده با همهی طبیعیبودن نیازهایش، در جبهه اما پروایی پیشه میکرد. یاد باد. ← ۹ تیر ۱۴۰۱، ادامه هر روز یک قسمت.
به چه تکیه کنیم؟! ( ۲ ) به نام خدا. سلام. لابد یادِتان میآید آن دلیرِرزمندهی جبهه در انبوهی از مجروحها و اوج بلبشوی پاتکها، به همرزمش -که دیگر رمَق هم بر تن نداشت- میگفت: میآیی فرار کنیم؟! جواب میشنید: کجا؟! با خنده پاسخ میآمد: به خط. ترسوها در پشت جبهه از رفتن به دفاع فراری بودند، اما رزمندههای توی جبهه باز نیز میشتافتند پیشتر روَند؛ کجا؟ خط مقدّم. چرا؟ زیرا رزمندهی جبهه، عقیده را به خداپرستی و خدادوستی و خداترسی چسب میزد. اینک اما کجا فرار کنیم؟! خُب معلومه کجا؛ آیهی ۵۰ ذاریات : فَفِرُّوا اِلَی اللَّه... پس به سوی خدا فرار کنید (=بشتابید)
به چه تکیه کنیم؟! ( ۳ ) به نام خدا. سلام. فاش گویم آقا و بانو، نمکِ آموزش نظامی در دورهی بسیجی -که همنسلیهایم آن را بهخوبی در همان آغاز سالهای پیروزی انقلاب آزمودهاند- چه بود؟ باور بفرمایید نمکش کلاسهای عقیدتی بود و نشستهای سیاسی. گمان کنم این فقط برداشت و ذوق من نباشد و چهبسا فراوان باشند مانند من که به این نمک رسیده باشند و چشیده. با این نمک خواستم ذهن رزمندگی را گسیل داده باشم سمت باور و عقیده که در ایمان و مناسکِ درست و به دور از هر آلایش، درخشش میگیرد. نمیخواهم با پرداختن به جبهه، حالت جنگیدن بدَمم؛ نه، قصدم این است با بازگوییهایم، آن فرهنگِ خلوص جبهه را -که طبق آیهی ۶۴ عنکبوت جزوِ راستین حیات واقعی بود- باز نیز در یادها زنده بداریم و در زندگانی جریان دهیم. همین.