لغت تِپتِپ
به قلم دامنه : به نام خدا. لغت ۲۵۲ . تِپتِپ را میشڪافم. تِپتِپ یعنی قطرهقطره. البته ڪمڪم، سِسڪهسِسڪه، ذِرّهذِرّه، نَمنَم، و چِڪّهچِڪّه هم میگویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلیڪم باشد، میگویند: وارش تِپتِپ زَندِه. یا تازه سِسڪهسِسڪه دَهیتِه. یا مثلاً میگویند فلان مسئول فلان پروندهی مملڪتی سِسڪهسِسڪه اطلاعات به ملت دِنه.
یا اگر یڪ سرباز محلی از ڪنجانجم ایلام، یا از جَرگلان خراسان بپرسد آنجا در دارابڪلا هوا چیطیه؟ میگویند: اِی، وَرف (=برف) تِپتِپ و سِسڪهسِسڪه زَندِه، وارش نَمنَم وارِنه.
یا اگر از مادران بپرسند این پارچه چه رنگیست میگویند: تِپتِپی یعنی خالخالی و دوندونی.
نیز اگر پسربچهی خردسالی در پوشک یا نالبِن (=زیر سکّوی منزل) اِدرار کند چنانچه کم باشد، مادر کودک میگوید: اِتّا تِپ هاکارده.
قدیمترها ڪه سقف خانهها گالهبهسر یا آلِمبهسر بود و حلب و ایرانیت درڪار نبود، حتی داخل اِوُوندله (=مهمونخانه) هم آب باران چِڪّهچِڪّه میڪرد و نقطهنقطهی خانه، لاگ و لَوِه و سینی میذاشتند تا گلیم و جاجیم و ڪوب (=حصیر) و لَمِه خیس نشه.
همین تا پریروزها تمام خونهها یا بخاری هیزمی بود و یا بخاری نفتی، ڪه به این دومی میگفتند: بخاری تِپتِپی. یعنی قطرهای؛ ڪه در برخی از زمانهای بحرانیِ بینفتی و بَلبشوی ڪوپنی، باید چندین ساعت در صف میماندیم، و آخرسر هم اعلان میڪردند سرِ پُمب دعوا شده و دیگه نفت! نمیده. بورین سِره.
بخاری نفتی قطرهای. بازنشر دامنه
آری؛ این بخاری قطرهای ڪه با چڪاندن قطرهقطرهی نفت به آتشخانه، گرما میداد، گاه، بَعل میزد (=زبانه میڪشید) و اَلوگ میگرفت (=شعلهور میشد) و برای بیشتر ماها این متاع، خاطرات و مخاطرات و مڪافات زیادی داشت.
اینڪ ڪه گاز با لوله در خونههاست، حتی تا اتاقخواب و مِطبخدِلهُ و حمومدله هِم رفته، بازم برخیها ازین همه نعمت و امنیت و تأمین رفاه عمومی، به قول دارابڪلاییها «بیمنظورند». یعنی ناسپاسی میڪنند و ناشڪری. حتی حاضر نیستند اِتّا سِسڪه از نظام تعریف ڪنند. جمهوری اسلامی واقعاً چقدر مظلوم است؛ مظلوم.
کلمه یا اصطلاح «تِپتِپ»، فکر میکنم، از ریشه «تِپّه» به معنی قطره باشد که دو بار تکرار شده است. (در زبانشناسی به این پدیده duplication یا تکثیر گفته میشود؛ مثلا «ریک ریکا» یا «کیجکیجا».) به نظرم «تِپتِپ» اساساً با «تیپتیپی» به معنای خالدار و یا «تَپتَپ» به معنای کوبیدن بر چیزی و سروصدا کردن فرق میکند.
شما در مورد این کلمه به تفصیل بیان نمودید. در اینجا میخواستم به مورد جالبی، که شاید مرتبط با این بحث باشد، و در کتاب «ضربالمثلهای آملی» نوشته آقای یحیی جوادی آملی برخوردم اشاره کنم. ایشان این موارد را در گویش آملی بیان میکنند که فکر میکنم برای کل گستره فرهنگ مازنی صحت داشته باشد، البته با اندکی تغییر.
"در مازنی برای معیار کیل الفاظی استفاده میشود که عبارتند از:
«هَهَ» به اندازه سر دو انگشت سبابه و شست، «پریک» به اندازه سر سه انگشت سبابه، وسطی و شست، «چپلیک» به اندازه سر پنج انگشت، «چینگال» به اندازه چهار انگشت نیمه باز، «میس» به حجم یک مشت، «قَمَش» به اندازه هم انگشتان و کف دست، و «دهیل» به حجم دو کف دست و ده انگشت."
من خودم تا به حال دو کلمه «هَهَ» و «قَمَش» را نشنیده بودم و معنی بعضی دیگر را به این دقت نمیدانستم؛ نمیدانم به خاطر قدیمی بودن آنهاست که سنم قد نمیدهد و یا اختصاص به گویش آملی دارد.