یادداشتم بر رمان سرزمین خیال
به قلم دامنه : رُمان "سرزمین خیال" اثر نویسندهی آمریکایی آنتونی دوئر برگردان فاطمه تناسان از انتشارات نیماژ را این گونه روایت میکنم تا اگر تشنهکامانی پیدا شدند، در سه دقیقه از آن سر در آورَند. کتابی که در عظمت فرد کتابدار است، و پاسداشتِ خودِ کتابُ زمینُ قلب انسان. دوئر قصد کرد قدرت کلمات و کتابها را زنده دارد. او حتی دو مثال از کلاغ و جُغد میزند (ص ۲۴۳) تا به انسان یاد دهد زندگی بر پایهی وفاست:
پس از مرگِ کلاغی، بسیاری از همراهانش از درختان پایین آمدند تا پانزده دقیقه دور کلاغ مُرده میچرخیدند. برو بالاتر جُغد (=پیتکالِه) را ببین. جُغدی پس از برخورد جُفتش با کابل برق، به آشیانهاش بازگشت چند روزی حرکت نکرد تا بمیرد. دردناکتر این که در همان صفحه آمار میدهد در آمریکا سالانه سیصد و شصت و پنج تا یک میلیارد پرنده، بر اثر برخورد با پنجرهی آسمانخراشها تلف میشوند.
اینک که میخواهم بیشتر بنویسم تحت تأثیر کلاغ و جُغدم و کلمات "پشت دندانهایم" تلَنبار گشت و ذهنم پاورچین سراغ این حرف است که گوید آدمیان چگونه است خود را متقاعد (=بازپذیر) میکنند که دیگری باید بمیرد تا آنها زندگی کنند! حال آن که رمان در ص ۷۳۳ از جنین چه تعریفی ستُرگی میدهد:
"جنین، ذرّهی ذیشعوری که وسعت میگیرد".
حال آن که بشر بزرگ شود و وسعت یابد که نمرود و ناپلئون و تیمور و چنگیز و صدام حسین شود یا مردانی صالحی چون زندهیادان مهندس مهدی بازرگان و نلسون ماندلا و استاد محمد رضا حکیمی و دکتر علی شریعتی؟! رمان این عبارات را به من یاد داد و در سبد نیازم گذاشت و گاه در فرازهایی، چنان فروز و فرود بر من روا داشت که گویی صداها عین هجوم زنبورهای گاوی به لانه، مرا مینواختند: این عبارات:
آتون که مُرد سنگ قبرش را نوشتند:
هشتاد سال در کالبد انسان بود
یک سال در کالبد الاغ
یک سال در کالبد ماهی خاردار
یک سال در کالبد کلاغ.
(ص ۳۳)
رویدادهایی، آیندهی ما را به محَک خواهند گذاشت.
(ص ۳۵۷)
خِرَد بسیار، اندوه فراوان در پی دارد و جهل خرد بسیار است.
(ص ۶۶۶)
زمان خشنترین جنگافزار است
(ص ۶۹۲)
الاغی میگوید تنها چیزی که از ذهنم بیرون میآید ناله و عرعر است.
(ص ۱۶۰) اشارهی تلخ این حیوان اهل زحمت و کار به مسخرهشدن پیش آدمیان.
این رمان خواست سرزمینی عاری از نیاز و رنج و ستم ارائه دهد به بشر. بشری که راه درازی را پیمود، ولی گاه به مقصدش، ذرّهای نزدیک نشد. دریغ! که هر دقیقه باید که با هر کسی است درسی آموزَد با آمیزهای آرامش و امید، اما حیف جهان همین گونه که هست، عین عَجوزهای لاغر او را میآزارَد. و من با این رُمان در چرخ فلَک ذهنم پرسشها در پی هم ریسه شد و سوسو به من داد. حرفم آخرم، حرف اول رُمان است: اثر کتاب آن قدر دستم را بالا داد که توان دیدم تا بر ابر خشم سیلی زنم! حدی که یک کاج بوسنی در کسری از ثانیه تا ران من قد کشَد و مرا از تونلی از عنکبوت بیرون دهد. آری با آن رمان مانند یک الهه، قَدّم را صاف ساختم. ۲۷ ، ۲ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی.