به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. ملاقات در فکه نوشته‌ی آقای سعید علامیان چاپ هشتم ۱۳۹۶ از سوره (عکسی که از روی جلد کتاب انداخته و در بالا و لای متن گذاشتم) کتابِ سرگذشت حسن باقری است؛ (=اسم اصلی: غلامحسین افشردی) او همنشین کتاب بود. از ۱۳ سالگی دفتر یادداشت روزانه داشت. اشتهایش مطالعه بود. ( ر.ک: ص ۳۱ ) آن مُخ خردمند تیر ۱۳۵۹ به لبنان رفت که پنج گزارش تحلیلی برای روزنامه‌ی "جمهوری اسلامی" نوشت. وقتی در شهر بعلبک لبنان، آن سه معبد عظیم (ژوپیتر، باخوس، ونوس) را دید، نوشت: «به‌راستی در هنگام دیدن آن عظمت، انسان به یاد معلم شهید دکتر شریعتی و نوشته‌اش "آری این‌چنین بود برادر" می‌افتد».

 

اشاره‌ی حسن باقری به آن سخنرانی زنده‌یاد دکتر شریعتی است که اَهرام ثلاثه‌ی مصر را از نزدیک دید و آن را روایت انتقادی کرد. حسن هم از راهنما می‌پرسد مهم نیست این معابد دست کدام پادشاه رومی ساخته شد، به ما بگو چندین هزار مستضعف پای ساخت این معابد و اهداف شیطانی پادشاه جان باختند. ( ر.ک: ص ۷۵ ) حسن باقری در دفاع مقدس، شخصا" به شناسایی دست می‌زد ( ر.ک: ص ۱۹۴ ) عین حاج قاسم که چه قشنگ می‌گفت؛ فرمانده باید جلو باشد و بگوید: بیایید، نه آن که عقب بایستد و به رزمندگان بگوید: بروید بجنگید!

 

 

روز ۹ بهمن ۱۳۶۱ تلخ‌ترین روز ایران بود. مخ اطلاعات جنگ به شهادت رسید؛ آری شهید حسن باقری. حاج قاسم سلیمانی معتقد بود شهادت حسن باقری "برای جنگ ضایعه‌ای بود و این خلاء تا پایان جنگ باقی ماند". به این سخن شهید قاسم سلیمانی توجه بفرمایید:

 

"تعبیرم این است حسن باقری "شهید بهشتی" جنگ بود. همان نقشی که شهید بهشتی برای انقلاب و امام ره داشت، حسن همان نقش را برای جبهه و جنگ داشت." به روایت سلیمانی "هیچ روزی برای بچه‌های جنگ به اندازه‌ی شهادت او سنگین نبود." ( ر.ک: ص ۳۱۴ و ۳۱۵ )

 

حتی به روایت این کتاب، آقامحسن رضایی "به قدری ناراحت" بود که "سه روز لب به غذا نزد." ( ر.ک: ص ۳۱۴ )

 

مردی که خانه سه کتابخانه پُرِ کتاب داشت و آثار همه را می‌خواند؛ آثار دکتر شریعتی، استاد شهید مطهری، مرحوم بازرگان، شهید بهشتی، شهید دستغیب و کتاب‌های بی‌شمار را. او سیری‌ناپذیر کتاب می‌خواند و وقتش را تلف نمی‌کرد. همین بود که شد مخ و نابغه‌ی اطلاعات جنگ. جالب این است چند روز پیش از شهادتش، یک‌روزه به مشهد مقدس به زیارت امام رضا ع رفت و ازآقا امام رئوف حضرت رضا، عالم آل محمد ص شهادتش را خواسته بود. ( ر.ک: ص ۳۱۰ ) که همسرش خانم پروین داعی‌پور روایت می‌کند آن روز آخر در چهره‌اش شهادت درخشش خاصی کرده بود. مردی که کلان و گسترده، به جنگ نگاه می‌کرد و تمام زیر و بَم دشمن، از نام فرماندهان تا گردان و یگان را دقیق و موبه‌مو می‌شناخت. آن قدر محور و مهم بود که آقامحسن با اتکا به اطلاعات حسن باقری، به شورای عالی دفاع می‌رفت. ( ر.ک: ص ۱۱۲ )

 

فرماندهان سپاه، وقت ملاقات با امام گرفتند. اما حسن باقری نبود. چون او صبح روز ۹ بهمن ۱۳۶۱ به همراه مجید بقایی، محمد باقری (=برادرش سرلشگر پاسدار رئیس ستاد کل نیروهای مسلح) مرتضی صفاری، توکل قلاوند، مجتبی مؤمنیان، پالاش و رضوانی رفتند به سمت فکه. در ارتفات آنجا دیدگاهی داشت که به حمرین و فوقی تسلط داشت. آنجا داشتند شیارها و دهلیزها را روی نقشه تطبیق می‌دادند تا برای عملیات نهایی، تصمیم بگیرند، اما دشمن آنان را دید و شاید هم ستون پنجم لو داد. عراق شروع به زدن پراکنده‌ی خمپاره کرد. سنگر دیدگاه‌شان بی‌سقف بود و خمپاره به سنگر خورد و از آن تعداد همراه، چند نفر در دَم شهید شدند و برخی‌ها پای‌شان قطع شد و حسن هم، ترکش‌ها خورد و به اغما رفت و "یا حسین ع یا صاحب الزمان عج" می‌گفت. محمد، برادرش او را در جیپ گذاشت و به اورژانس رساند... اما... . ( ر.ک: ص ۲۹۷ ) اما؛ اما حسن "ملاقات در فکه"اش، شد ملاقات با خدا و پیوست به حضرت سیدالشهداء علیه السلام. من شهید حسن باقری را واقعا" از اعماق درونم مثل حاج قاسم دوست می‌داشتم و می‌دارم؛ متفکر، پیشتاز، خبیر، زیرک، مُخ اطلاعات، نترس، از نوابغ، شب‌زنده‌دار، مبارز ضد شاه، در خط امام و در یک کلمه به تعبیر قرآن کریم از متوسّمین (=هوشیاران خردمند) بود. این کتاب را همچنان دارم می‌خوانم و هر چه و هر که، از حسن باقری بگوید فوری می‌خوانم حتی اگر مستند باشد هم می‌بینم. مثل سریال مستند سه سال پیش چندقسمتی "آخرین روزهای زمستان" که آقای مهدی زمین‌پرداز خیلی خوب در نقش او ایفای نقش کرد.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2235