مبانی فکری سلیمانی (۶)
به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فکری سلیمانی (۶) . یک راه شناخت چهرهها و ایدئولوژیها و نظریهها، معمولاً روش تطبیقی است. به نظر من اگر شهید حاج قاسم سلیمانی به روش مطالعات تطبیقی، با افراد دیگر مقایسه گردد، برجستگیهای وی بهتر نمایان میشود؛ کما این که ممکن است مردم ایران و منطقه نیز بارها پیش خود، پیش از شهادت و یا پس از شهادت، ایشان را با بسیاری از افراد دیگر در عرصهی سیاست و در پهنهی اجتماع مقایسه کرده باشند و به نتایج بینظیری رسیده باشند. من در اینجا سلیمانی را دستکم با سه فرد مقایسه میکنم:
۱ . قاسم سلیمانی و محسن رضایی: هر دو نظامیِ سپاهی. هر دو برآمده از دفاع مقدس. هر دو برخاسته از شهرهای دوردست و مستضعف. هر دو نائل به بالاترین درجهی نظامی. هر دو در بالاترین ردهی فرماندهی در سپاه پاسداران. هر دو، چهرههایی شناختهشده نزد حاکمیت و رهبری. و هر دو آشنا به زیر و بم های سیاست. اما قاسم سلیمانی کجا وُ محسن رضایی کجا؟
آقای محسن رضایی در دایرهی قدرت، بارها و بارها چرخید و چرخید و چرخید و حتی رنگها و موضعگیریها عوض کرد و خط و خطبازیها درآورد و حتی بلندپروازانه (که فی نفسه میتواند عیبی به حساب نیاد) لباس نظامی از تن کَند و وارد گود سیاست شد. او برای آنکه جایگاهش را مستحکم کند خود را به مرحوم هاشمی رفسنجانی فروخت چون گمان میکرد آینده از آن رفسنجانی است. و حتی در بحران ۸۸ نیز اول موضعی دیگر داشت و به رهبری نامهای تند و دستوری! و انتقادی نوشت! اما وقتی دید باد از سمت دیگری میوزَد، ترسید و زود موضع عوض کرد و دچار تحول (بخوانید: تلوُّن) شد. حتی در زمان فرماندهی در سپاه، بر خلاف فرمان صریح امام خمینی، بخشی از سپاه را برای جانبداری از یک جناح وارد کارزار انتخابات و دخالت در سیاست کرد و اسم آن حرکت را هم گویا گذاشته بود عملیات سیاسی محمد رسول الله (ص). و اینک نیز سالهاست با رانتی که نصیب میبرَد در مجمع تشخیص مصلحت، با پست «دبیر» جا خوش کرده است و دور و بریها و خواص! را در آنجا با میزهای خلقالسّاعه، پشت میزنشین ساخته است.
البته با همهی اینها قصدم این نیست، کسی را بکوبم و یا خدمات و حسَنات کسی را نادیده بگیرم، منظورم این است مردم تیزبین هستند و بهوضوح میبینند که محسن رضایی خود، خود را اینگونه، «چندگونه» کرده! و هر بار سمت و سویی سیر و سَیر.
مردم، آن هم مردم ایران (که از بس سیاسیاند و حسّاس به امور، مو را از ماست میکشند) فرق قاسم سلیمانی و محسن رضایی را خیلی خوب و ریزبهریز میدانسته و میدانند. محبوبیت و منزلت و سربلندی و وارستگی و فرزانگی قاسم سلیمانی نظیری ندارد. کسی که، بسیار آسان میتوانست راحتطلبی پیشه کند و شغلهای سیاسی رده بالای حکومتی انتصابی و انتخابی داشته باشد و حتی احتمال قریب به یقین میرفت اگر گام در سیاست میگذاشت (که هرگز مشتاق این راه نبود) با رأی فوقالعاده بالایی به ریاست جمهوری هم برسد. اما او با اهدافِ مقدّس و رهاییبخش که برای مردم ستمدیدهی خاورمیانه و خط مقاومت منطقه در سر داشت، تمام این راههای پُر پرستیژ را با نیّتی خالصانه بر روی خود مطلقاً بست و به جای آن به پرنسیپ (=اصول اخلاقی) روی آوَرد؛ و گفتار نظری و رفتار عملی را در وسط میدان عمل تجلّی داد و با برخورداری از مبانی محکم فکری که ریشه در دیانت و عدالت وی داشت، با پرهیز از هرگونه جناحگرایی، اختلافافکنی و نقارآفرینی داخلی، پروا پیشه کرد و پارسا و پیروز زیست. زیرا شاکلهی وجودی سلیمانی، خیرخواهی، غمخواری و دلسوزیی برای همهی ملت بود؛ نه یک صنف و دسته و باند و جناح خاص.