قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران. عکس از دامنه
عکس از صفحۀ کتاب پاورقی یک
به قلم دامنه : به نام خدا. در کتاب «قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دورهی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشتهی جعفر مهدینیا که ۴۶۷ صفحه می باشد خواندم که در بحبوبه و اوج گرفتن انقلاب اسلامی آمده است: «سرمایه داران، صاحبان صنایع، اعضای خاندان شاه و صاحبان مشاغل مهم در ایران شصد میلیارد دلارارز از ایران خارج کردند.»
به قلم دامنه : به نام خدا. از قدیم و ندیم ( ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخیها، از جایجای ایران ما، دارابکلا محل شفا ! بوده و روستایی برای رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی دارد و نیز مراجعهکنندگان بسیاری. من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده، یادمه که اینان دعاگران محل بودند، که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آقعلی شفیعی و پدرش آسیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علیاکبر طالبی، پدرم.
در دو خاندان، شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر مینشینند و دعا مینویسند. گویا مشتریهای فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران.
خاطرهی من: تلقین: مرحوم مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبی در خیابان قارن برده بودیم. هنوز دارو را نگرفتم، ازش پرسیدم: ننهآقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدیم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانیهای دکتر مینشیند، تلقینِ مثبت سراغش میآید و خود را درمانشده میپندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه می شود.
نکته اینکه: با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی، هرگز نمیتوان بهآسانی جنگید و ظفرمند شد.
عکس بالا: بالاتکیهی دارابکلا. روز ۱۹ شهریور ۱۳۹۸ > عکس از شیخعسکر رمضانی.
خلاصه نگاری و نقل از منابع: حضرت ایوب (ع) از نوادگان حضرت اسحاق (علیه السلام) و نوه حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. شیطان بلاهای گوناگون بر سر وی آورد. قرآن اشاره میکند که ایوب برای مدت زیادی تحت فشار قرار می گیرد اما اشاره میکند که ایوب هیچگاه ایمان خود را به خداوند از دست نداد. ابلیس به سراغ حضرت ایوب (ع) رفت و دارایی و فرزندان وی را نابود کرد ولی دید ایوب هم چنان سپاسگزاری می کند. «ابلیس از خدا اذن خواست تا کشاورزی و دامداری ایوب را از بین ببرد و خدا هم به وی اجازه داد. ولی مشاهده کرد که باز هم حضرت ایوب فاصله بسیاری با یک انسان ناسپاس داشت. در پایان ابلیس از خدا اجازه گرفت تا بر بدن ایوب مسلط شود و وی را مریض کند ولی بیماری هم سبب نشد که ایوب از خدا رو برگرداند.»
حضرت ایوب (ع)
بازنشر دامنه
ایوب به درد پا مبتلا گردید و قدرت حرکت نداشت. هفت یا هفده سال را با این وضعیت گذراند و پیوسته به شکر خدا مشغول بود. وی چهار همسر داشت، سه همسرش وی را رها کردند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام« رُحْمه» وفادار باقی ماند. رنج و بیماری وی هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن سپری شد، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند و اصلاً نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار ناخشنودی نکرد. بیماری حضرت ایوب زخمی در ناحیه پای وی بوده است. برخی دیگر معتقد هستند که تمامی اعضای وی دچار جذام شده بود و برخی هم بیماری وی را دردهای مفصلی ذکر نموده اند. پس از آن که ایوب (ع) از ازمون سخت الهی سرافراز بیرون آمد خداوند به وی فرمان داد پایش را بر زمین بکوبد تا چشمه آبی خنک بجوشد که هم برای شست و شوی تنش موثر و هم برای آشامیدن گوارا باشد:«اُرکُض بِرِجلِکَ هذا مُغتَسَلٌ بارِدٌ و شَراب». مکان چشمه را در سرزمین بیت المقدس، سه میلی شهر« نوی» حد فاصل دمشق و طبریه در نواحی جولان دانسته اند. گفته شده: دو چشمه برای ایوب (ع) جوشیده که از یکی آشامید و در دیگری خویش را شست وشو داد. بنابراین از آن، خداوند همه بیماری هایش را شفا داد، سپس فرزندانی که مرده یا بر اثر بیماری طولانی ایوب وی را رها نموده بودند به گردش جمع شدند:«وءاتَینهُ اَهلَهُ و مِثلَهُم مَعَهُم»، «و وهَبنا لَهُ اَهلَهُ ومِثلَهُم مَعَهُم ». گفته اند: مراد از« ومِثلَهُم مَعَهُم» افرادی از خانواده ایوب اند که قبل از ایام بلا مرده بودند.
قرآن آیۀ ۴۱ تا ۴۴ سورۀ صاد: «و بخاطر بیاور بنده ما ایوب را، زمانی که پروردگارش را خواند(و گفت: پروردگارا!) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است. (به او گفتیم:) پای خود را بر زمین بکوب! این چشمه آبی خنک برای شست و شو و نوشیدن است! و خانواده اش را به وی بخشیدیم و همانند آنها را بر آنان افزودیم، تا رحمتی از سوی ما باشد و تذکری برای اندیشمندان. (و به او گفتیم:) بسته ای از ساقه های گندم (یا مانند آن) را برگیر و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشکن! ما او را شکیبا یافتیم چه بنده خوبی که بسیار بازگشت کننده (بسوی خدا) بود!»
بعضی گفته اند: مدت عمر حضرت ایوب ۹۳ سال بود وبعد از وفاتش فرزندش ذوالکفل را وصی قرار داد. در مورد آرامگاه حضرت ایوب اختلاف است در کشورهای مختلف مثل ترکیه، لبنان و... آرامگاه های متعددی به آن حضرت نسبت داده اند که معروف ترین قبر نسبت داده شده به ایشان، در ۱۰ کیلومتری جنوب شهر حلّه در کشور عراق است. این منطقه که به نام« الرّانْجِیه» شناخته میشود ، در حاشیۀ جادۀ اصلی حلّه به کوفه واقع است. در سر درب این آرامگاه با خط نستعلیق نوشته شده :« مَرقَدُ صابِرِ نَّبی الله اَیوب (ع)»
به قلم حجت الاسلام محمدرضا احمدی: با سلام و عرض تسلیت شب اربعین حسینی علیهالسلام همان گونه که مستحضرید، زمان و چگونگی ورود اهلبیت سیدالشهدا(ع) به کربلا از دیرباز مورد بحث و مناقشه بوده است. با توجه به شب اربعین، خلاصهای از دیدگاهها تقدیم دوستان میشود. چهار دیدگاه در این موضوع به صورت خلاصه نقل میشود:
شهید مطهری معتقد است که اصولا اهلبیت سیدالشهدا(ع) به کربلا باز نگشتهاند. حماسه حسینی، ج۱، ص۳۰. ظاهرا این نظریه مبتنی بر آن چیزی است که محدث نوری در کتاب لوءلوء و مرجان در این باره آورده است. صص ۱۶۰ و ۱۶۱. مرحوم محدث قمی هم به تبعیت از استاد خود، چنین اعتقادی دارد. منتهی الآمال، ص۵۲۴. سیدبن طاووس بازگشت اهلبیت سیدالشهدا(ع) را در اربعین اول(سال ۶۱ هجری) بعید میداند، ولی منکر اصل بازگشت آنها به کربلا نیست.الاقبال، ج۳، ص۱۰۰. برخی معتقدند ورود اهلبیت و جابربن عبدالله انصاری در اربعین دوم و سال ۶۲هجری بوده است. فرهاد میرزا معتمدالدوله، صاحب کتاب قمقام زخّار این نظریه را در این کتاب مطرح کرده و البته دلیلی اقامه نکرده است.ص۵۸۶ . بازگشت اهل بیت به کربلا در غیر اربعین، در منابعی مانند: امالی صدوق، ص۲۳۱ الملهوف، ص۲۲۵ و مثیرالاحزان، ص۱۰۷ آمده است. (برگرفته از کتاب گزیده شهادتنامه امام حسین علیهالسلام، محمدی ریشهری، صص ۸۳۳ تا ۸۳۹.)
حجةالاسلام محمدرضا احمدی
لازم به ذکر است هرکدام از دیدگاههای فوق، موافقین و مخالفینی دارد که به صورت مشروح به این موضوع پرداختند. واقعیت اینه که از نظر این حقیر بعید هست که در عرض چهل روز، کاروان از کربلا به کوفه و از آنجا به شام برود و از شام به کربلا بیایند. ضمن این که چندین روز در کوفه و شام معطل شدند. با توجه به این که هنگام خروج آنها از شام، قرار بر این بود که به مدینه بروند و در واقع مسیر از همان شام جدا میشود. به لحاظ محاسبات عقلی، بعید مینمایاند که در اربعین اول اهل بیت به کربلا آمده باشند، اما مرحوم شهید قاضی طباطبایی در کتابش معتقد است این مسائل از دیدگاه آنها استبعاد است و تلاش میکند پاسخ استبعاد را بدهد. حقیقتا رسیدن به نظری که با اطمینان بتوانی از آن دفاع کنی کمی مشکل است.
کربلا. بازنشر دامنه
دامنه: سلام جناب حجت الاسلام شیخ محمدرضا احمدی. از نوشتۀ مستند و مبتنی بر منابع و نیز نظر شخص شما در انتها، ممنونم. مفید و آموختنی بود. نکتۀ نهایی شما معقول است و نظر من نیز چنین است. درود.
به قلم عبدالرحیم آفاقی: دلنوشته و حاشیه ای بر اربعین حسینی. سلام بعد از حدود دو روز و نصفی پیاده روی اربعین از حرم حضرت علی(ع) در شهر نجف تا حرم سیدالشهدا امام حسین (ع) که حدود ۹۰ کیلومتر است امروز عصر (سه شنبه ) به کربلا رسیدم . بعد از سلامی که از راه دور به حرم امام حسین(ع) دادم در منزل بسیار قدیمی یکی از اهالی کربلا به سفارش یکی از دوستان اسکان یافتم . منزل بسیار قدیمی و در اصل غیر قابل سکونت است ولی همین هم در این موقعیت کربلا با حدود بیش از ۲۰ میلیون زائر و خوابیدن بسیاری در کف خیابان نعمتی است. بخصوص دوش حمام آن تمام خستگی را از تن بیرون می کند. بعد از زیارت از نزدیک حرمین فرصتی حاصل شد تا چند جمله ای تقدیم دوستان بکنم. این سومین سفر اربعین من هست و تاکنون در این مورد چیزی ننوشتم و سال های قبل سعی می کردم با تصاویر ارسالی ناگفته ها را نشان دهم.
در زمینه اربعین و پیاده روی و تاثیرات معنوی فردی اجتماعی و جهانی آن گفته ها فراوان آمده است ولی با این وجود زبان و قلم از توصیف آن درمانده است خصوصا قلم ناتوانی مثل من حقیر و سر پا تقصیر. باید انسان از نزدیک آن را ببیند تا بدرستی لمس و درک کند. قطعا تمامی کسانی که در دل به آن اعتقاد دارند ولی موقعیت شرکت نداشته اند نیز در ثواب آن شریکند که از راه دور می توانند آنرا پاس بدارند اما حتما انجام آن مقدم تر است. می توان آنرا عاشورا و یا حج دیگر نامید و مقایسه کرد.
گرچه در این راه پر رنج و زحمت ممکن است ناملایمات و اختلافات فرهنگی و کینه قبلی دو ملل و یا معدود نازیبایی ها و حرکات و گفتار نابجا را بیشتراز سوی برخی نوجوانان لوس و بی ادب عراقی و ایرانی و برخی زائرین ببینی و بشنوی ولی بطور کلی زیبایی هایی وجود دارد که این مراسم سال به سال پرشورتر انجام شده و کسانی که یکبار شرکت کرده اند دلشان برای آن پر می کشد . وقتی قدم در این را قرار دادی باور کنید دیگر این پاها،پاهای جابر است در اختیار تو نیست و کسی انرا روبه جلو حرکت میدهد و به یاد سخن حضرت زینب جز زیبایی چیزی ندیدم زیرا این نیز تداوم عاشوراست و قطعا زیباست و چیز دیگری نیست.
زیباست پاهایی که به شوق دیدن دوست حرکت می کنند. و حرکت پاهای زوار وقتی کنار خیابان در حال استراحت هستی دیدنیست و صدای آن در سکوت صبح شنیدنی. زیباست دیدن مروارید اشکی که با دیدن حرم امامان و یا با شنیدن نوحه و عزاداری خاصی بر گونه های زائرین روان می شود. زیباست کودکان دختر و پسر مظلوم و فقیر عراقی که در گرمای طاقت فرسا در وسط خیابان بر روی خاک و شن نشسته و به زوار دستمال و شربت و خرما و ... تعارف می کنند چنان نگاه مطلومانه ای در این هنگام دارند که زائر مجبور می شود یا آن را بردارد یا دست نوازشی بر سرشان بکشد .
این آموزشی از سوی پدرانشان به آنهاست که همواره احترام زائر را داشته باشند. زیباست هدیه زوار ایرانی به کودکان عراقی که به زوار غذا تعارف می کنند. زیباست سعه صدر و صبوری صاحبان موکب ها در هنگام تقسیم غذا. خصوصا وقتی غذای اصافه در دستشان می ماند می توان ناراحتیشان را خواند و وقتی عذا تمام می شود خوشحالی و غرورشان را دید. زیباست اختلاط صدای نوحه های ایرانی و عربی و ترکی و پاکستانی و.... که هر روز و شب انرا می شنوی و با دلت عجین می شود ودل را صفا می دهد همه این نوحه ها یک هدف را دنبال می کنند.
اربعین کربلا
نام «حسین» با آرایش جمعیت زایر
زیباست شور و شوق تمام مردم و خصوصا خدام موکب ها برای خدمت رسانی به زوار . شاید بعد از اربعین این خصلت را نداشته و فراموش کنند. زیباست دعا و نوحه خدام موکب ها قبل و بعد از پذیرایی از زائرین در بالای دیگی که غذا پخته اند و با وضو آنرا تقسیم می کنند. زیبا و دیدنی است حرکت پرشور دستجات در هنگام ورود به حرمین که در این زمان برخی بی هوش و مدهوش می شوند. زیباست دیدن افراد پیر و سالخورده و ویلچرنشین و کودکان سوار بر کالسکه. زیباست دیدن روحانی نشسته در خاک کنار جاده و خیابان. زیباست دیدن هزاران زن ایرانی و عراقی در کنار هم با کوله بار سنگین .آدم مدهوش می شود که اینان چگونه در کنار خیابان شب را سپری می کنند و همچنان لبخند رضایت بر لبان دارند . زیباست دیدن بچه های محل در قالب موکب شهدای میاندرود که اولین حضور به این شکل را تجربه کرده و زحمات زیادی را متقبل شده اند درود بر همه آنها و زیباست و..... درود بر شما که با حوصله نوشته ناقص مرا خواندید.
پرسش بحث ۱۳۲ مدرسۀ فکرت: آیا با خودت حرف میزنی؟ این پدیدهی رفتار درونی را چگونه تحلیل میکنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ میزنی قابل نقل و علنیشدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربهی فردی؟ این موضوع برای گفتوگو در مدرسۀ فکرت سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۳۲:
به قلم دامنه: به نام خدا. ۱.تمام پاسخ جناب سید علیاصغر به مبحث ۱۳۲ (اینجا) مورد قبول من هم هست. ازینرو، آن جواب، جواب مرا تکمیل میکند. ۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی میتواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آنکه مدنیالطبع است، اما بهعمد میبایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفتهها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جانودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشهاش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب میشود گفتوگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُنبستها را باز کند و گرهها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه و رُستنگاهاش تمرکز و خلوتِ با خود است.
۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماریست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُکتر مُستراح- بازمیگشت، میگفت: یافتم، پیدا کردم. او، همانلحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور میزد و هم فکر میکرد، ازینرو پیدا میکرد؛ پیچیدگیهای ذهنش را باز مینمود و دستبهکار میشد و نقشهاش را میساخت. با خود حرف میزد و مُنتج به نتیجه میشد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحتشدن معنی میدهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه بر پشت فرمون.
۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان میدهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. اینکه زرتشت در سخن سهپارهای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیرهدیدن دیگران است.
۵. از نظر من با خود حرفزدن، جنبهی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابتشدن و ملکهشدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دستکم یکبار، بهیکبارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمهوار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَنزدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.
۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار میرفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاهمانند) میرفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنهی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.
۷. درینباره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسهی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خرابکاریهاست، بازآموزی اندیشههاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علیاصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینههای عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.
پرسش بحث ۱۳۲ مدرسۀ فکرت: آیا با خودت حرف میزنی؟ این پدیدهی رفتار درونی را چگونه تحلیل میکنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ میزنی قابل نقل و علنیشدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربهی فردی؟ این موضوع برای گفتوگو در مدرسۀ فکرت سنجاق میشود.
پاسخ سیدعلی اصغر: آیا با خودت حرف می زنی ؟ بله. علم روانشناسی این امر را از توانایی هوشمندی انسان می داند. همواره موضوع مباحث را جدی می دانم نگاه بدبینانه ایی به اصل موضوع ندارم. از کسانی پرسیده می شود که بنظرم سرمایه های اجتماعی هستند . سخن گفتن به خود تمرین خود شناسی است و از من و فرد گذشتن است .تمرین نیایش با خدا است . با خویشتن سخن راندن عشق آفرین است و قدرت محسوب می شود واز ویژگی هایی است که انسان را فربه می کند . این پدیده که رفتار درونی نام گرفت و زیبا نام هم است می تواند مورد تحلیل و تفسیر قرار گیرد . اولین دستاورد "علم شهودی " است . محاسبه کردار خویش است. روش پسندیده خویش نگریست.
علم شهودی در درون انسان با خلوت خویش رخ می دهد برای اغنا درون است که منجر به ایمان و باور می شود . خلوت با خویش هم نعمت است و هم قدرت برای آدمیان. قدرت عبارت از بهره مندی از تمرینات فردی در مواجه اجتماعی . نعمت ، صمیمیت با خویش است . دستاورد فرایند انس با خویشتن می تواند بعنوان یک پدیده و حتی اندیشه ناب نقل شود و حتی می توانیم نقل و انتقال ندهیم . چنانچه قابلیت دریافت و درک وجود داشته باشد نقل تجربه درونی انسان سزاوار است. برای اینکه اثر قربانی مرگ شود ارزش آن در هستی نمی ماند.
پرسش: اگر وارد مسجدی شدیم و جماعتی برگزار شده بود ایا می توانیم همزمان نمازمان را فرادی بخوانیم؟
به قلم دامنه: به نام خدا. این متن را در روز بزرگداشت جلالالدین بلخی -مولوی- نوشتم. یک اشارتی است به مثنوی معنوی او. در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت میکند که از طالقان راه میافتد و به خرقان (در جادهی شاهرود به آزادشهر) میرود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات میکند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کردهام که از نشانهها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولویست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردمدوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستیست.
از نوشتهوهایم در مدرسه فکرت: به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زنگ انشاء مدیر (قسمت ۸). حالا را نبین که زربال میخرند، بلدرچین میخورند، کِتفوبالِ آماده میخرند، چکسنپکسن به سیخ میکشند، یا تهچین میکنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دستکم- اَم مَلِهسر اینطیری بود: کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گتداداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا، یا همسایه، یا دِرازقِبا (=موجود هیولایی ترسناک) و یا گَنّا و آق بَوا، از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا، یا غاز، یا سیکا را نشانه میکردند و به بچههای کوچه و خونه، زار میزد اینو بگیرین. یک لشگر! وَچهویله! پشت آن، راه میافتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حملهور به کِرگ و چینکا بودم!
مرغ محلی
ماشینیکرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان جیرت! بودند که خستهوکوفته میشدیم تا یکی را بهزور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونهها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بیدروپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش میکردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ میخورد و در میرفت؛ یا میرفت زیر کاه و کمِل خَف میشد. یا میرفت لای پَیلم و گزنه و موره جا میخورد. و یا پَر میزد میرفت روی شاخهی رَفِ لو.
تازه اگر تِلا و ترکولهای را میگرفتیم، کدبانوهای خانهها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه میافتادند کوچهها، یا خونهی همسایهها، چخچخ میگرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم، میشنیدیم که برخیها میگفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالبتر اینکه برخی میگفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم.
چه زمانهای بود؛ کِکّالی؛ مورهجار، تیلبازی، گزنهرُشکردن، چِشبَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت، پاکیزگی و دلصافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. خا؛ اِسا شِما بِنالید همکلاسی های فکرت.
امروز (دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸) در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همهی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از دِه و دِهنشینیام کردم.
به همهی کسانی که برای روستایمان دارابکلا و یا به روستایشان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته و پنبههای رشد و آبادانی و پیشرفت را رشتهاند، و زمینه را برای توسعه -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کردهاند، درود میفرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحولآفرین دارابکلا ازجمله روانشاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب مینمایم.
نظر جعفر آهنگر:
سلام آقاابراهیم. انشاءات ،مثل همیشه جالب بود و خواندنی... خصوصا با فلَش بک ما را بردی به دوران بچگی و خاطراتی که یادآوری آن همواره برای همه شیرین می باشد. چرا که بدون شیله وپیله بود. و تشکر میکنم از قدردانی جنابعالی که از خادمین روستا داشته اید. ضمن اینکه یادی از عمویوسف رفیق سفرکرده ما نموده اید که برای رشد و تعالی محل ما زحمات زیادی را متحمل شده اتد. یادش گرامی و تامش همواره جاویدان... درود رفیق.
نظر حمید عباسیان:
درود ابراهیم. تحریر یادهای گذشته ، چه زیبا و دلنشین است. هم زیبا نوشتی و هم دلنشین ، که یاد و خاطره ها را در ذهنمان زنده کردی ، یاد بازیها بخیر ، چِش بَکا ، هِشتل ، گرگ بازی ، چِقن لَلِه ، الماس دلماس، .... گاها آنقدر آغوز تَلپاس تِریک میکردیم، که دستمان سِیوقیل میشد، بگذرم، راستی یاد یوسف هم بخیر خیلی دوره بچگی خاطره داشتیم و زحماتی که در بزرگسالی برای محل کشید، روحش شاد و یادش گرامی.
به قلم حجت الاسلام محمدرضا احمدی: کتاب "با قرآن خوشبخت شوید". خوشبختی و سعادتمندی و عاقبت به خیری، آرزوی همیشگی بشر بوده و خواهد بود. شاید در ضمیر پنهان انسانها، آرزویی مبارک تر از آن وجود نداشته باشد، زیرا فرجام عمل با ظاهر آن بسیار متفاوت است. اما براستی یک انسان چگونه خوشبخت می شود؟ در سایه چه افکار و تعالیمی خوشبختی میسر می گردد؟ خوشبختی واقعی کدام است و آیا با احساس خوشبختی همسان است؟ کتاب با قرآن خوشبخت شوید در سال ۱۳۹۷ به قلم سیدمهدی هاشمی چاپ شد که با طرح موضوعات مختلف، سعی دارد راه خوشبختی انسان را از این مسیر جستجو نماید.
کتاب با قرآن خوشبخت شوید در یک مقدمه و شانزده فصل و توضیح یکصد و چهارده موضوع تدوین شده است. ویژگی این کتاب تبیین یکصد و چهارده موضوع متنوع در قالب آیه، حدیث و شعر، همراه با شرح کوتاه است. البته قلم روان و شیوای آن را هم نباید از نظر دور داشت و درست به خاطر همین شیوایی و روانی است که مورد استقبال خانواده ها هم قرار گرفته است. مهارت خودشناسی، مهارت الگوپذیری، مهارت خودسازی، مهارت خودکنترلی، مهارت آرامش، رضامندی و شادکامی، مهارت همدلی و برادری، مهارت روابط موثر اجتماعی، مهارت دوستی و هم نشینی، مهارت همسرداری، مهارت فرزندپروری، مهارت رفتار مناسب اقتصادی، از جمله فصول این کتاب است. مطالعه این کتاب خوب را به دوستان عزیز و خانواده های محترم توصیه می کنیم.
وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ
ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ
و آنچه را [از امور دین، عقاید و احکام] در آن
اختلاف دارید، داوری اش با خداست. این است
خدا پروردگار من، بر او توکل کردم و به او باز می گردم.
تندیس مرحوم حاج حسین ملک، واقف و بنیانگذار کتابخانه و موزهی ملی ملک. تهران. میدان مشق. حوالی ایستگاه متروی میدان امام خمینی عکاس: رضا ادبی فیروزجایی. ۱۴ مهر ۱۳۹۸. نشر از دامنه. «حاج حسین ملک، واقف و بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک در ۱۱ ربیع الاول سال ۱۲۸۸ ه.ق (۱۲۵۰خورشیدی) در تهران متولد شد. خانوادهاش اصالتا تبریزی و مجتهد زاده بودند. کتابخانه ای که ملک از حدود سال ۱۲۷۸ خورشیدی فراهم آورد، ابتدا در مشهد بود و سپس به خانه پدری او در بازار بین الحرمین تهران منتقل شد تا در اختیار اهل فضل و دانش قرار گیرد. آن گاه در سال ۱۳۱۶ به شرحی که در بخش وقف نامه خواهد آمد، تقدیم آستان امام رضا (ع) شد. حسین ملک همچنین املاک و مستغلات زیادی را در تهران و خراسان وقف امور خیریه و عام المنفعه کرده و بدین ترتیب در جایگاه بزرگ ترین واقف تاریخ معاصر ایران نشسته است. این واقف بزرگ و دوستدار فرهنگ در چهارم مردادماه سال ۱۳۵۱ خورشیدی در ۱۰۱ سالگی چشم از جهان فروبست و در حرم امام رضا -علیه السلام- به خاک سپرده شد.» زندگینامهیملک: اینجا
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و نهم
تپّه چاله (۴۵۹)
دِوْچاهِ دارابکلا
به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسمواژهی دیٖو (=هیولای افسانهای و اساطیری) در زبان دارابکلاییها میشکَند و به دِو و دِب تبدیل میشود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای دارابکلا گودال عمیقی حفر است (نمیدانم چاه طبیعیست یا کَندهکاری) که از قدیم، دارابکلاییها به آن میگفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بینالمللی ساری_مشهد، میان مزارع دارابکلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دورهی نوجوانی ما، برای اینکه بچهها را بترسانند، میگفتند حوالیاش نروید، اژدها شما را میبلعد و تَهِ چاه پیش اژدها میبرَد. نیز قصهها برای آن بافتهاند که اینجا جای نقلش نیست.
نکته بگویم و بگذرم:
اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جستوجو میکند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را میخواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد میسازد و نیز خالیبند و حرّاف و وِرّاج.
پاسخ
سلام
نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:
که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجیتیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندستِرشی برات مهیا ساختم!
بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولیمشکولی شد.
پاسخ
سلام جناب...
پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی میکنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راهکار کاربردی ارائه کردی. این نشان میدهد به مسائل به دیدهی دانایی مینگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت مینگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:
۱. ارجحیتداشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دورهای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن میآفریند یا تباهی.
۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلیگویی رها کردی. اگر دقیقتر میگفتی، میتوانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جملهات نادرست است؛ یعنی اینگونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دستاندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.
۳. دخالت منطقهای را در بعد استراتژیک نفوذ میگویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحثها، بسیار بافکر وارد میشود و مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.
پاسخ
سلام
هیچ میدانی جناب ! که اگر پیش من کلیگویی کنی، گیر میافتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً میگذارم کنار، سه نکته پیش میکشم تا ببینم مطلب را میگیری یا نه؟ اگر گرفتهباشی پاسخ من نصفش را درمییابی:
۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.
۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در میآوری؟
۳. برخی از پاسخهایی که به همدیگر مینویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.
پاسخ
جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکسنوشته، من هم سرراست وارد این میانبحثتان میشوم و چند نکته میگویم:
۱. بحث خوب با نگرشهای مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفتگوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقههای علمی را دوست میداشت.
۲. من متن شما را اینگونه فهم میکنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزشهای خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکتهات از نظر من ما را به این سو هدایت میکرد. بیشتر بخوانید ↓