دکتر عبدالکریم سروش از هفت سین می گوید: چون این سین سُمبل است، بنده هم حق دارم به اندازه خودم مثل دیگران، این سمبل را معنا بکنم. اگر پسندیدید، شما هم بپذیرید؛ نپسندیدید هم سرگرمی است… سین یک حرف دندانه دار است و همین دندانهها در حقیقت همان ریشه و اصل ماجرا هستند. این سینها به نظر من دندانههای کلیدند و هفت تا کلید یعنی هفت تا دری که شما میخواهید باز بکنید. در حقیقت هفت سین به شما هفت تا کلید میدهد، یک دسته کلید میدهد. چنین معنایی را باید از او اخذ بکنیم که کلیدها را به دست بگیرید و به دنبال گشودن قفلها و گرهها باشید... غزل خیلی نیکویی مولانا دارد که گمان دارم بسیاری از ما آنرا شنیده باشیم:
قفلی بود میل و هوا، بنهاده در دلهای ما
مِفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو
فوق العاده نکته لطیف و نغزی است که اینجا مولانا میپرورد. میگوید این امیال این زنگارها این خواستهها این توقعات، به منزله قفلهایی هستند که بر دل ما نهاده شدهاند، شما مفتاح شو شما کلید شو و مفتاح را دندانه شو مثل دندانه کلید باش، مثل دندانه مفتاح باش...
میخواهم عرض کنم که این مفهوم گره گشا بودن و قفل نبودن هم در وجود فرد آدمی و هم در نسبت فرد با آدمیان دیگر از گره گشاترین مفاهیم است واگر واقعاً هفت سین به ما به نحوی سمبلیک و نمادین بتواند این معنا را افاده کند، هر سال در آغاز سال، در آغاز بهار طبیعت به جای اینکه به سرکه و سمنو و… نگاه کنیم واهمیت بدهیم، یک قدم فراتر از او برویم، مفهوم کلید را از آنها احذ کنیم، آن وقت میتوانیم برای یک سال، سرمایه داشته باشیم. یعنی درس بگیریم هم از طبیعتی که گشاده میشود، گلی که میروید و میشکفد و میخندد و هم از این هفت سینی که هفت تا کلید به دست ما میدهد... تصویری که یک شاعر عارف عاشق از عشق میدهد، یک دسته کلید است، یک هفت سین است، یک دسته کلید است که هفت تا کلید در خود دارد. خوب این عشق گشاینده چه معجزهای میکند که همهی گرهها را باز میکند. همه بُن بست ها را میگشاید و باز میکند. همهی گرفتگیها و گیرها را رفع میکند و یک جاده روشن و یک افق گستردهای را در مقابل چشم شما قرار میدهد.
چرا ما از هفت سین این درس را نگیریم؟ چرا درس عشق، درس محبت، درسگرهگشایی، درس کلیدبودن به جای قفل بودن نگیریم؟ بعضی آدمها نه تنها با دیگران قفلند، با خودشان هم قفلند، یعنی با خودشان هم قهرند، این قدر زنگار، این قدر تعلقات بر آنها نشسته که خودشان از چشم خودشان غایب شدهاند، خودشان را هم نمیبینند. خودشان را زیر هفتاد لحاف پنهان کردهاند. حتی اگر بخواهند ببینند، این قدر رسوبات روی وجود آنها را گرفته که باید منجنیق بیاورند تا این آدم را از شرّ آن رسوبات جدا کنند.. این آدمی که با خودش قهر است، با دیگران هم قفل است یعنی نمیتواند ارتباط بگیرد، نمیتواند راهی به محبت باز کند و در دل آنها برود؛ با همان دسته کلید عشق است که درهای بسته را باز میکند. این مهمترین درسی است که به نظر من ما میتوانیم از سمبلیسم هفتسین بگیریم. (منبع)