نام خدا و با خداقوّتگویی به زحتمکشان شالی و شَلتوک و برنج و رنج. با عکس شالی و شالیزار زیر، فیالفور، دستکم این واژگان در ذهن من انباشته میشوند، هر چند هیچوقت تا به این سنّم، نه در شالیزار کار کردم و نه در دِروی آن کارگری ولی حسّ زیبایی به آن داشته و دارم:
میراب و جویِ آب (=کِله).
وِرزا و وَرزِ زمین.
تیلر و شخم و خیش.
زنانِ زحمتکش و کار و بارِ زار.
بوی قشنگ شالی و شالیزار.
دِرو و داس و درهی مردانِ مرداد تا مهر.
خرمن و خرمنکوب و اسب و تراکتور.
رنج و برنج و مُربّای تُرنج.
خروار و شالیکوب و خریدار.
خرید به ثمَنِ بَخس (=کمبهاء) از کاسب و کشاورز.
شروع تقلُّب و غشّ در بازارِ دراز.
لولهپولیکای دلّال در لای کیسهبرنج...
که بگذرم.
ولی این را بگویم:
قُوتِ غالبِ غذای لذیذ ایرانی.
لقمهی چربِ تَهچینِ بوقلمون و غاز مازندرانی.
دو دیس! پلو و چلوی طارم اصلی.
بلافاصله رفتن به کُرسیبِن و خوابیدنِ فوری.
و بعدها قند و چربی و نحیفی و فشارِ لاجرَمِ آنی.
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی