آنچه بر من گذشت ۶۹
قسمت ۶۹ : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. سال ۱۳۶۸ سه رویداد برای من ملموس تر از رخدادهای دیگر زندگی ام بود: یکی، قضیۀ «برکنارکردن» مرحوم آیت الله العظمی منتظری از قائم مقام رهبری؛ دیگری، رحلت امام خمینی _رهبرکبیر انقلاب اسلامی_ و سومی جرقۀ ادامۀ تحصیل؛ که می خواهم نقش خودم را در این سه مسأله روشن کنم. برای پرهیز از تفصیل نویسی، خلاصۀ سه حادثه مهم آن سال، این بوده است:
قضیۀ اول: حجت الاسلام عبدالله نوری -که خود را لیدر حزب کارگزاران می داند- آن زمان نمایندۀ امام در سپاه پاسداران بود. آن شبِ کنارزدن مرحوم منتظری از ساختار نظام، من در محل کارم در ساری مسئول شب بودم. دیدم نیمه شب، از مقامِ مافوق تلفنی به من اطلاع دادند که باید تا صبح نشده، تمام عکس های آقای منتظری را از در و دیوار محل کار و همۀ مراکز تحت پوشش، پایین بیاوریم.
تیتر روزنامه کیهان
(که آن زمان در دست جناح چپ بود)
روز برکنارکردن آیت الله منتظری، ۱۳۶۸
من با آن که مقلد امام بودم و دلسپردۀ خط امام و شیفتۀ شخص امام، اما چون به آقای منتظری نیز به عنوان یک عالم دینی پاک و فقیه شجاع و مرجع مبارز و عدالت گرا ارادت خاص داشتم (هنوز نیز این گونه ام)، دست به هیچ عکس ایشان نزدم و از کنارش با بغض در گلو و ناراحتی در روحیه، عبور کردم. زیرا چنین کاری _پایین کشیدن و به زیرانداختن و پاره کردن عکس منتظری_ حتی تصوّرش هم برای من سخت و غیرقابل قبول بود.
صبح که بقیه همکاران آمدند، تن به این کار دادند و عکس های منتظری را برداشتند. حتی برخی ها شادی و خوشحالی هم کردند از این اتفاق، که آن را «عزل» نام نهادند. تا آن زمان، تمام ادارات و نهادها و حتی مساجد و تکایا و پایگاه ها و انجمن ها، عکس امام و منتظری را جفت هم، نصب می کردند و شعار محوری «قائم مقام رهبری- آیت حق منتظری» بود. حتی بر سینۀ دستۀ کفن پوشان بالاتکیۀ دارابکلا نیز این شعار حکّ بود.
ما آن زمان شنیده بودیم این دستور و نیز تخریب دیوارهای اطراف بیت منتظری در قم، از سوی عبدالله نوری صادر شده بود. بگذرم. این بخش از تاریخ انقلاب، همچنان غامض مانده است و ناگفته و نیز سانسورشده و یکسویه؛ و سران جناح چپ در این موضوع، از جناح راست هم بدتر و افراطی تر عمل کردند؛ که تاریخ هرگز از آن ها نمی گذرد.
اینان _جناح چپ_ در مقابل رهبری بارها و بارها موضع گرفته اند و هنوز هم راه خود را شفّاف نکرده اند، ولی در برابر امام، اساساً سامع و مطیع محض و تکبیرگو بودند و هرگز هیچ «اِن قُلت»ی نمی زدند. همه می دانیم در آن بحران، بیش از همه، آقای خامنه ای از حیثیت آقای منتظری دفاع می کرد و نزد امام برای ایشان آبروداری می نمود و خواهان راه حل های آرام تر و آسان تر بود. این تکّۀ تاریخ سیاسی قابل انکار نیست و اهل فنّ خیلی خوب باخبرند و نمی توانند انکار نمایند.
من قبلاً در تاریخ ۲۵ مهر ۱۳۹۶ با عنوان «نقدی بر آیت الله خوئینی ها» (اینجا) و در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۹۶ با عنوان «قضیۀ عزل آیت الله منتظری» در پاسخ به آیت الله ابراهیم امینی (اینجا) به این قضیۀ برکنارکردن شبانۀ مرحوم منتظری، بدون هیچ گونه پیش داوری دو پست نوشته بودم و مورد استقبال هم واقع شد و سایت انصاف نیوز نیوز نیز بازنشر شد (اینجا).
حادثۀ دوم: رحلت امام در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ بود. پیش تر از آن، خبر مریضی امام خمینی _رهبرکبیر انقلاب اسلامی_ و حادّ بودن حال عمومی امام، فضای عمومی کشور را به غم و اندوه و دعا و دست نیاز به درگاه خدا برده بود. ما، هم نیمه آماده باش بودیم و هم در روزهای آخر عمرشان در آماده باش کامل به سر می بردیم و لحظه به لحظه به وداع با ایشان نزدیک تر می شدیم.
برگزاری چند مراسم دعا در مسجدجامع دارابکلا با حضور همۀ نیروها _از هر دو جناح_ برای سلامتی و شفای عاجل امام با حضور روحانیان محل و سپس تشکیل ستاد ارتحال امام در دارابکلا برای گرامی داشت امام تا اربعین امام و برگزاری مراسم بسیارباشکوه و وحدت بخش، همه و همه یک بار دیگر حسّ و حال فضای اتّحاد و همدلی و یکرنگی اول انقلاب را به انقلابیون محل بخشیده بود و همه درکنارهم، برای آن رهبر و مرجع کم نظیر تاریخ اسلام عزا و مجالس تجلیل بپا کردیم و که بعداً اگر توفیقی شد به ابعادی از آن اشاره می کنم.
اما رویداد سوم: که برای من یک بُرهۀ مهم و تاریخی گردیده بود، جرقۀ ادامۀ تحصیل بود که در یک نشست سیاسی و قرآنی با رفقا در منزل من در دارابکلا شکل گرفته بود. بدین طریق: آن شب خاص، شیخ وحدت به نشست ما آمده بود. جلسه و بحث ها و گفتارهای دوستان را به سکوت محض، گوش داد و سرآخر گفت: من برای شما _خطاب به جمع رفقا_ یک حرف دارم. جمع ساکت شدند که ببینند شیخ چه می گوید. تابعد ...