دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

پاسخ سروش به داوری اردکانی

پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ق.ظ

نقد دکتر عبدالکریم سروش به نامۀ دکتر رضا داوری اردکانی: یکم: چنین می‌نماید که از دکتر رضا داوری اردکانی، دعوتی به عمل آمده است تا در «نشست علم دینی» شرکت کند و داوری عذر آورده است که نه خود بدان‌جا می‌رود، نه کسی را می‌تواند بفرستد، چرا که «این بحث سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمی‌رسد که در آینده نیز به نتیجه برسد»! وی آن‌گاه دلیل خود را چنین می‌آورد که «وصف دینی نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد» و می‌افزاید که «فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی در زمره‌ی علوم اسلامی هستند ولی علم‌های دیگر… با روش خاص به تحقیق در مسایل خاص خود می‌پردازند و ملاک درستی و نادرستی‌شان رعایت روش است. هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی‌توان سنجید.»

 

این سخنان را اگر کسی جز چهره‌ی ماندگار فلسفه و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رییس فرهنگستان علوم و استاد برجسته‌ی فلسفه‌ی دانشگاه تهران و صاحب نشان درجه‌ یک علمی کشور گفته بود، لاحول می‌خواندم و «اذا مرّو باللغو مرّوا کراماً» گویان از آن درمی‌گذشتم. لکن، چه جای تساهل است؟ وقتی اعظم فلاسفه قوم که نور چشم نظام، «فیلسوف فرهنگ»، مدافع ولایت افلاطونی و قهرمان غرب‌ستیزی و سینه‌چاک اسلام ولایی، نامه‌ای سرگشاده می‌نویسد، آیا نباید از آن رازگشایی کرد!؟

 

گروهی به هلهله برخاسته‌اند که گویا دکتر داوری در کهنسالی «مستبصر» شده و پشت به استبداد دینی کرده و غیرت علمی‌اش جنبیده و با دلیری دست ردّ به سینه‌ی تاریک‌اندیشان و دین‌فروشان و دانش‌تراشان زده و نشان داده است که گرچه آب از جویبار نظام نوشیده امّا میوه‌ای بدانان نداده است و حرفی را که سی سال است دیگران می‌زنند او هم عاقبت بازگو کرده است.

این البته ابتهاجی کاذب و اجتهادی فاسد است. نان به نرخ روز خوردن که این‌همه هلهله ندارد. امّا مرا درین مقام سخنی با آنان نیست! سخن من این است که آیا داوری اردکانی بضاعت لازم برای چنان داوری‌هایی دارد و آیا دلایلی که برای نفی «علم انسانی دینی» آورده از استواری فلسفی برخوردار است؟ و آشکار کنم که به قول فقیهان: اَلحُکمُ کَماذکرهُ لا لما ذکره.

این را هم بیفزایم که داوری بهانه است، روی سخن با [سیستم] سفله‌پروری ست که فاجعه‌های فرهنگی یکی پس از دیگری ازان بر می‌خیزد. شاید مشفقانه بتوان گفت که داوری اردکانی خود از قربانیان این [سیستم] است گرچه بی‌تقصیر نیست.

دوم: در بضاعت وی همین قدر باید گفت که وی از فلسفه علم (علم‌شناسی فلسفی و تاریخ علم) چندان چیزی نمی‌داند و حداکثر اطلاع او از ... . منبع

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/725
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳۹۶/۱۲/۱۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

چهره ها

گوناگون

نظرات (۱)

چندان ‌حوصله خواندن فحاشی ‌های اقای سروش را ندارم. اما اشعار زیر برای سرگرمی جالب است.


آن شنیدستی که ماهی فیلسوف
عاقبت پوشید شولای خسوف؟
وان شنیدستی که در اقصای غور
فیلسوفی جور شد با اهل زور؟
***
پنج و یک یار گرامی یک طرف
خنده ها با شادکامی یک طرف
آن طرف گردن کلفتیّ حریف
این طرف لبخندهایی بس ظریف
فیل سوفانی به میدان ریختند
ترکمان چایی به فنجان ریختند
فیل و فنجان نسبتی شد برقرار
نسبتی چون نسبت چاه و منار
عاقبت فنجانِ فیلی نوش شد
فیلسوفی از طرب مدهوش شد
***
فیلسوفی گفت ای مردم زِها!
ما شدیم آخر ز بند خود رها
تا تواضع پیشه کردیم و خضوع
رسته ایم از ترس جنگ و بیم جوع
تا به کی لرزیدن از کابوس میز
گرگ دارد چنگ و دندانهای تیز
می شود چشم خرد درویش کرد
غرب را بوسید و تاواریش* کرد
****
گوش شد محرم به پیغام سروش
عاقلان را این ندا آمد به گوش
ترس باید از سپاه ابن سعد
کوفیان هان ! عبرت از خرما فروش !
***
عقل از دلواپسان آری بری است
شب گذشت و حال، روزِ داوری است
آخر عمری سروش و داوری
عاقبت کردند از هم دلبری
“حق و حُسن و خیر” هضم غرب شد
سفره اهل سیاست چرب شد
دلبران دلواپسان را پس زدند
باده از برجام با اشعث زدند
مالکا برگرد از پشت خیام
می رسد با نیزه بر جامی پیام
****

روزگار هجر آخر گشته است
هایدگر هم هایدبرگر گشته است
هیدگر با هیتلر آمد کنار
شد به تدبیر شما امیدوار
تا گره زد داوری با ظلم زلف
زنده شد افسانه مارتین – آدولف
خسته شد تا اوستاد از این مصاف
از خرد گشتند شاگردان معاف!
هر که از انگور کوبورگی نخورد
عقل و تدبیر و امید او بمرد
گرگ تا ناز شما را می خرد
“مرگ بر” دیگر چرا ای بی خرد؟
موگرینی ها قطامی می کنند
پیرهای دیر خامی می کنند
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیرما
***
فاستوسان فیلسوفی می کنند
خوشنویسان مشق کوفی می کنند
چشم دوزد فیلسوفی در مغاک
کم کمک در جنس او گردد هلاک
نیچه خوش گفتا سرانجام تو را
دیده شاید شوق برجام تو را
در وین تا صور اسرافیل شد
فیلسوفی عاشق قابیل شد
علت عاشق ز علت ها جداست
حضرت قابیل دیگر کدخداست
کدخدا ای کدخدا ای کدخدا
داوری کن تا شوی از ما رضا
داوری حق شما سهم شماست
بی شما بنیاد عالم بر فناست
****
غرب گفتی موی هایم سیخ شد
این حوالت بر من از تاریخ شد
تخنه* در ایران خیالی خام باد
بر در کوزه و یا برجام باد
چون که شیطانی است هر تکنولوژی
زنده باد “الیوم” پیمان با رژی
هسته ای ّو نانو و موشک بد است
چون که روی دست اربابان زده ست
ای خوش آن علمی که باشد منحصر
تا نگردد کدخدا از ما کدر
تخنه از یونان و آتن آورید
شهریاری ها به زندان افکنید
داریوش و مصطفی خواهم چه کار
فیلسوفم من تو برجامی بیار
بس کنید این مرگ بر امریک را
بنگرید این میزهای شیک را
روی میزش صد گزینه جلوه گر
هر یکی از آن یکی دلخواه تر
پنج ویک یارند و ما این سوی میز
با درشتان صحبتی کردیم ریز
فیلسوفا با خرد محشور باش
عاشق روی بلوند و بور باش
بازی سنت-مدرنیته تمام
ترشی لیته بیاور ای غلام
هرچه گفتیم از غروب و از شروق
کشک بود و ماست بود و آب و دوغ
ترشی لیته به است از فکر ما
بعد از این “یا کدخدا” شد ذکر ما
کد خدا ای کدخدا ای کدخدا
ای فروتر از رگ گردن به ما
ای به قربانت رآکتور در اراک
کدخدا ای کدخدا روحی فداک
کدخدایی کن رعیت می شویم
خالی از کبر و منیت می شویم
چند با ربّ جهان مستکبری؟
ربنا! اغفرلنا کاکل زری !
فیلسوفان عارف حق تواند
از غم قابیل ناخن می جوند
***
کد خدایِ خوب؛ شیطانِ بزرگ؟!
نه! به چوپان می نچسبد وصف گرگ
گرگ ها دارند ناخن های تیز
ما ندیدستیم جز دست تمیز
جان ما از جام او شنگول شد
عقل ما در حیرتش منگول شد
غوره تا برگشت از روی تُرُش
با توافق حبه انگول شد
باز کن در را که مادر آمده
دوره بی مادری سر آمده
***
طالع نحس فلاطون سعد شد
در وین تاریخ ؛ قبل و بعد شد
فیلسوفی از پس و از پیش گفت
داوری از صلح گرگ و میش گفت
حق ما را کدخدا در ید گذاشت
سهم ما ده بود و ایشان صد گذاشت
گرچه پیری زندگی از سر بگیر
ای مدرنیته مرا در بر بگیر
****
پوپرا برخیز وقت حال شد
پس پریروزان دگر ابطال شد
پس پریروز شما فردای ماست
ذیل تاریخ شما صدرای ماست
بین ما و کدخدا، فَرق است فَرق
در یم الطاف او غرق است شرق!
****
ای مدرنیته! فدای نام تو
برف برما ریزد از هر بام تو
هر که او داغ و درفشش بیشتر
هرچه گل خوردیم صرفش بیشتر

کلیا! از تو گزینش دور باد
از خیالت عقل ما معمور باد
ای فدای هیکل یونان و روم
صد هزاران معدن اورانیوم
مرحمت فرموده ما را مَس کنید
غرقه در غربِ اذا عسعس کنید
در بَرِ ناسوتیان لاهوت نیست
آمریکا بعد از این طاغوت نیست
فارغ از کوس اناالحق گشته ام
نسبی پر چرب مطلق گشته ام
****
دوستی با حضرت شیطان نکوست
هر سری سرپیچد از ایشان؛ کدوست
چشم واکن حضرت شر را ببین
باطن زیبای بَربَر را ببین
فرّ دید ما در این بینایی است
پای تا سر غرب در زیبایی است
در وین خورشید کی دارد غروب
بس کن از اروند برگو از دانوب
جام جان بر خمره زن بر جام زن
مطربا! کوس طرب بر بام زن
خانه امید هستی ای کوبورگ!
خانه تدبیرهایی بس بزرگ
وه که با شیطان چه ها شد تا به صبح
ریخت از دادن به شیطان دست؛ قبح
هر که خورد از باغ انگور کوبورگ
دست خواهد داد با شیطان و گرگ
****
شهریاری !پرفسور ماییم ما
ضامنان خواب و خور ماییم ما
می شود با صلح کلی حال کرد
سرخی خون تو را ابطال کرد
می شود در مرتع دنیا چرید
سالها خورد و خرامان گشت و دید!
بس کنید “الّا یقاروا ” بیش و کم
از علی گفتن دگر زهر است و سم
تا که پوپر هست؛ افلاطون چرا؟
جامعه باز است حرف از خون چرا ؟
لیلیان شوخ شیرین در رهند
راهیان نور در مجنون چرا؟
اوستادی گر در ایران هست من !
نقش بوقلمون به چینی برش زن


*****
عقل ورزان ! کدخدا شد ربّ ناس
یاد آرید از سقوط ایرباس
هان مبادا رو به مظلومان برید
کدخدا را برسر خشم آورید
تا که شیطان شد مرایران را رفیق
دست باید شست از درّ عقیق
از یمن ایرانیان دل برکنید
دست بر دامان آمریکا زنید
کدخدا کنده ست از این دوست ،پوست
هرچه از او می رسد باری نکوست
اسب عقل خویش را زین کرده اند
فیلسوفان حکم بر این کرده اند
داورانی از دیار عقل و فضل
کرده بر ما فکر بکر خویش بذل
گفته اند از گرگ بیزاری بد است
بی قبول ظلم هر کاری رد است
شرط عقل این است تسلیمش شویم
تا مگر ایمن ز تحریمش شویم
عقل باید در سرِ ایران نه عشق
دل بباید کند از روی دمشق
پرچم لبنان درختی داشته است؟
سِدحسن دوران سختی داشته ست؟
امر و نهی کدخدا بر دیده باد
سیب های سرخ لبنان چیده باد
تا شود ایّام باقیمانده خوش
یک به یک مغنیّه هامان را بکش!
داریوش و مصطفی خواهی بکش
شهریاری را جدا خواهی بکش
آرش ار تیری به سمت تو فکند
کار زشتش را شما بر ما مبند
کدخدا ما را به بی شرمی ببخش
هرچه سیمرغ است از تو هر چه رخش
***
یک دو روزی عقلها از سر پرید
انقلابی شد خدا ما را خرید
چشم خود را تا به عرشش دوختیم
در فراق کدخدایان سوختیم
پای استدلالیان مانده ست و گل
کدخدا ای کدخدا ما را بهل
کدخدا ما را خودت در بر بگیر
زورمندا فکِّ ما را زر بگیر
خربرفت و خر برفت و خر برفت
فیلسوفی ماند و عقلی سر به زیر
…………
*تاواریش: رفیق در زبان روسی
*تخنه: ریشه یونانی واژه تکنیک و تکنولوژی


پاسخ مدیر دامنه :
سلام جناب «جهان»

از حضور و ابراز بیان و دیدگاه و استناد شعرتان ممنونم. موفق باشد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">