به قلم دامنه. به نام خدا. آخرین رُمانی که این روزهای پایان سال، به پایانش بردم رُمان «برکت» است؛ اثر ابراهیم اکبری دیزگاه. رُمانی خوش نوشت، زیبا، جذّاب، آموزنده، تکان دهنده، شیرین و تلخ، خوش چاپ، بسیارسبک و کم وزن. بر من که حسابی چسبید. چسبیدم و بالینی خواندمش. خوش هضم و خوش گوارش بود.

رُمان، روایت شیخ یونس برکت _شخصیت محوری داستان است_ که به روستایی در ایران می رود تا ماه رمضان را میان مردم دوردست و تهیدست باشد که تبلیغ دین کرده باشد و اَدای دِین. اما برای او و مردم آنجا قضایای قشنگ و عجیب و غریبی شکل می گیرد که برای خواننده خصوصاً خردمند و اهل درد و فضل، بسیاردلکَش است.

ناشرش کتابستان معرفت است، (سال ۱۳۹۶) تأکید دارم شیوخ و آخوند و روحانیون و کتاب دوستان این «برکت» را بخوانند؛ بلکه حتی آن را بیابند!


به شیوۀ معمول دامنه، چهارنکته از کتاب را که خلاصهونویسی کرده‌ام به اشتراک می گذارم تا خسّت نکرده باشم. امید است مورد توجه و سپس ابتیاع یا تهیّه قرار گیرد.

 


در ص ۱۳۸ آمده است: با خود فکر کردم اگر مثل «سالار» مریض شوم، رفتارم با خدا چه جوری خواهد شد!

 

در ص ۶۸ این گونه برداشت شد: دختره پرسید شیخ! ایمان چه جوری به وجود می آید؟ با خودم فکر کردم چه بگویم. درهرصورت فکر می کنم ایمان چیزی شبیه گلابی و سیب باشد که همه می توانند بخورند. اما بعضی ها دوست ندارند. بعضی ها معده شان مشکل دارد، اگر بخورند مریض می شوند. ولی برخی ها! هم سیب و گلابی را برای بازی و تزئین سُفره و چیزی می خواهند!


در ص ۴۳ چنین نوشته است: یکی آمد و گفت این روستا خیلی آخوندپَران است، هیچ آخوندی دوبار به این دِه نیامده. گفتم: اگر طلبه بخواهد کار پیامبری کند، هیچ وقت نمی پَرد!

 

در ص ۶۴ آمده است: آقای حاجی یونس برکت! افعی آدمو یه بار نیش می زنه راحت می کنه، ولی این زن هر روز هزاربار نیش می زنه. با شوخی گفتم: خوبی نیش زن اینه که زهر نداره، فقط زخم داره. گفت: داره، داره، زهر هم داره، زهرِ کُشنده!

در زیر از چهار جای خواندنی تر رُمان برکت، عکسی انداختم که مرور آن _ولو فوری_ بسیار شعَف می آورد و بسیاربسیار شرَف. اگر اشراقی بدان نظر افکنده شود، شوق و طوع و طرَب هم می افزاید:

 

 
رُمان برکت
ابراهیم اکبری دیزگاه
 

 
...
 


از صدای خودم لذت می بردم
یا از ظلَمتُ نفسی؟

 
...
 


امام موسی صدر جهانی‌ست