لغتهای ۲۱۰۵ تا ۲۲۵۵
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
کفلمه: ترکیبی از دو کلمهی کف و لم یا لمه است. کف یعنی کیف. لم هم یعنی درازکش و راحتبودن. پس کفلمه یعنی وضعی از فرد که دارد گوشهای لم میده و انگار بیخیال همه چیز و همه جاست. فقط تلفظ کَف است نه کِف. پس شاید ریشهاش از کف و پهنشدن هم باشد و از کیف نباشد هر چند در تعریف حالتش کیف وجود دارد و درسته. شاید ریشه را احتمالی باید گفت.
کومه: خانهی چوبی یا گلی که با آلم و گاله و چماز سر شده باشد. بیشتر برای دامداران مصرف دارد البته خانهها هم کومه به سر بود یا گاله به سر و الم به سر.
روس دکلسّنه: روسها ریختند. (گرفتند، اشغال کردند) زمان جنگ جهانی دوم که شمال ایران را تصرف کرده بودند. یک شعر و آهنگ از استاد محمدرضا اسحاقی گرجی محلهای بهشهر گرچه موضوعش خاص است اما اشاره به همین اشغال ایران توسط روس دارد که الفاظ قشنگی دارد، خصوصاً لفظ اون گادِر (آن زمان) که لغت استخوانداری است.
اونگادِر مِن بیمه حجت غلامی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
روز بیمه امنیه، شو بیمه یاغی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
آخ مملکت بئی بیه اون سال روسی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
چیکار هاکارد بیبوم اون سال سختی
جان مه مریمجان، جان مه مریمجان
ون کمر رت هاکارده: کمرش شکست. بند کمرش جدا شد. دچار خستگی مفرط شد. نیز حاکی از فردی است که خبر ناگوار و شکنندهای شنید. یا چنان لو رفت که از فرطِ خجلت کمر راست نمیتواند بکند.
دستنبو: میوهی شبیه طالبی و خربزه و کوچکتر و تزیینی و غیرخوراکی که گاهی امکان خوردن هم است. دستنبو. فارسی هم هست. دست انبور هم میگن. یک حاشیه: معاویه میگفت قدرت چون دستنبو باید بین قوم ما بگردد! گردش نخبگان از نوع او.
دستنبو
نمنموِه: نوه نوه. از روی بی اشتهایی . از روی بی میلی. کاری را بدون رغبت انجام دادن. میشود نم را منفی تلقی کنیم. یعنی نمیخواهد، ولی میخورَد. گرسنه نیست اما میخورد. نیز از سر اجبار میخورد تا میزبان نگوید فیس دارد و طبعش نمیگیرد.
صدزار لنت شطون حرومزاده ره بووشهاووو! : صدهزار لعنت بر شیطان حرامزاده! عبارتی برای پرهیز از ادامهی عصبانیت و خشم یا بیان تهدید ولی اجتناب و خویشتنداری.
شِوار: این واژه را برخی قدیمیترها گاهی به کار میبردند. کاربردش شایع نیست. زمینی که نه مسطح است و نه شیب تند و تیز دارد. زمینی با یک شیب معمولی و روان.
خطتراش: گریدر.
ون داهون شیر بو کانده: دهنش بوی شیر میده. هنوز بچه است. بی تجربه است.
کالش: سرفه.
بِچَم: بدجوری. بیچم. ناجور. بدجور. خارج از انتظار. سخت. بدقلق.
واشون حمّالی مگه: مگه نوکرشانی. مگه حمال آنهایی.
خطّهکوب: ماشین غلتَک راهسازی برای زیرسازی و آسفالت.
زازاری وچه گت هاکدمه: با زار و سختی بچه بزرگ کردم.
رِضحسن: حسن پسر رضا. حسن که نام پدرش رضا هست.
بو بیّه ! : واژه ای به زبان کودکانه برای جیز شد. آخ شد. زخم شد. خراب شد. مریض شد.
گرِز: گاز دندان. لقمه گرفتن. خوردن بدون ابزار کمکی. گرِز گاه ناهنجاری حساب میآید خصوصاً نزد میهمان و میزبان و بزرگان. یا در مجالس رسمی.
دیر: دیر. از موعد گذشته. از زمان گذشته. این لغت با دور در فارسی متشابه است که دقیقاً تشابه و تفاوت آن را میرساند.توضیح دیگر این که به دور فارسی میگیم دیر که معنای فاصله مکانی زیاد است.و به دیر میگیم دِر der.
شوپرپری: خفاش. اما چرا شوپرپری؟ چون پرنده ای است که با آغاز شب، فعالیت و پرواز میکند. در روز پنهان است و در درون غارها و جای تاریک میماند تا شب فرا رسد. میخواستم گفته باشم که اسم قشنگی گذاشتند روی این پرنده. بامسمی. شو پر میزند. پرپری. حتی پری (ملائک) از آن رو پری است چون از تلقی این است از جنس پروازکننده است.
زیادیخلق! : آدم زیادی. کسی که حضور و عدم حضورش علیالسّویه باشد و یا فرض شود. نیز یعنی بیخاصیت. حتی خرمغز هم میگن. که البته نباید حیوانات و این حیوان خدوم و کاری و مظلوم بیجهت دستاویز بشر شود. بیشتر بخوانید ↓
خدا تره بیله: خدا نگهت بدارد. زنده باشی. عمرت افزون باد. خود بیله یعنی بگذارد. مثلاً این متاع یادگار بَوا و ننا هسه، بیل اینجا کددوشه.
خاشکه دکته: توی خشکی افتاد. دستتنگ شد. کمبضاعت شد . نیازمند شد.
کاه تَه: زیر کاه. ته کاه. مکانی برای نگهداری موقت برخی چیزها مثل تخم مرغ یا میوه ها. نیز جایی برای چشبکّای بچهها در گذشته.
لینگهچی: لینگ هچی. پاچهی شلوار بالازده. برای عبور از آب و ورزدادن گل و رفتن به شالیزار (=بینجسّون).
سیمِک: قارچ و کپک نان و گندم و امثال اینها. نیز بویی شبیه تشّک.
دره سِرخانه اِندونه: داره کار روکش دادن دیوارهای خانه با مخلوطی از آب و خاک و پهن گاو و اسب برای تمیزی را انجام میده. جالب اینکه سر در این لغتِ ترکیبی مترادف خانه است. سِره خانه.
طاق بنه کانده: بالا و پایین میکند. در اصل برای مرغی که تخم دارد و برای یافتن جای مناسب تخمگذاری، بیتابی میکند، است؛ ولی مجازاً برای موارد بیتابی به کار میرو. طاق یعنی بالا و بنه یعنی پایین. که میشود بالا و پایین میکند. این عبارت برای واسهی دلهدزدی هم میتوان آورد.
دگردسّه: برگشت. از دگرگون ریشه دارد. مثلاً از عقیده دگردسه. فرق است بین بازگشت و دور زد و عوض شد.
بگردسّه: چرخید. دور زد. گشت. (و نه برگشت). تبدیل شد.
گارجه: گوجه. برخیها حن تا میگن: گویجه! عادت کردند. حتی در نوشتن هم مینویسند: گویجه.
به نِمون: یعنی انگاری. به نمایان. مثل لغت اشِش. چون حتم ندارد که چیست. مثلاً ب نمون تراکتور فلانی است که داره از دور میآد.
کِل خجّه: کربلایی خدیجه.
کِبلوری: کربلایی حوری یا حوریه.
اشکم بِل: شکمو. شکمپرست. پرخور. دلیک.
جیزلانگ: قلقلک. نیز چربی و پی خصوصاً دنبهی گوسفند را توی روغن سرخ میکنند و جمع میشه.
کارسیچال: چالهی آتش کرسی. چالهی زیر کرسی که در آن زغال آتش و خاکستر میرختند تا گرما ایجاد شود.
دِرنِه: نی چوبی داخل آب قلیون. متضاد تکّنه. نی چوبی داخل قلیون که آب را به غرش میآره. تکّنه را که گفتی و نیز وجب کوچکی به اندازهی فاصلهی نوک شست تا نوک انگشت اشاره وقتی که کاملاً از هم باز شوند. دلنه. دله نی. نی داخلی. در برابر نی بیرونی یا همان تکنه.
بابّلی: باپلی. پاپلی. پابلی. بابلی. پروانه.
آه! ملائکه آه! : گردهی تن باپلی و پروانه.
بایی سورک: ته موس بزوهه کورک!
بایی قندون: بته پییر دکته زندون!
بایی هِع؟ هه : هه هندون، بامشیگی ته دندون!
قونداق: بر اساس باور عمومی کهن برای شکلگرفتن درست اسکلت کودکان، پیچیدن و بستن نوزاد یا شیرخوار با یا بدون گهواره به صورت کامل به شکلی که فقط سر و گردن و پنجهی پاهای کودک آزاد بوده است.
گره ون: از ابزار و آلات گره. گهوارهبند. بند محکم پارچه ای گهواره برای بستن کودک.
گرهجا: ظرف رویی خمرهای شکل که در قسمت پایین گهواره قرار داده میشد تا ادرار و مدفوع بچه در ان جمع و در فواصل زمانی، دور ریخته شود.
گره: گهواره.
سَره بیّه: جبران شد. سر به سر شد. یر به یر شد. برابر شد. تلافی شد. مساو شد.
دِ بو یکی: دو به یک. در قراردادهای میان مالک و زارع یا باغبان برای تسهیم محصولات. نوعی قرارداد میان کشاورز و زمیندار جهت کشت و زرع.
هنو سُز نیّه: هنو سز نیه. هنوز سبز نشد. رشدش آغاز نگردید. هنوز جوانه نزد.
تیلِن: یعنی تیرهرنگ. گلآلود. کدر. آب کدر. پررنگ. غلیظ. نیز چای تیلن و تند.
وه تُخصه! : یا تخس. معادل فارسی دارد. تخس است. سرتق است. شر است. ناسازگار است. شیطان است.
تُقس: یعنی تقسیمکردن. نیز کمکردن. سهمیهبندی. قسمتقسمت.
پُف: در زبان ما یعنی فوت. دمیدن. باد زدن با دهان. ولی معنای فارسی هم دارد که تورم و بادکردن است.
پُف بکارده: متورم شد. باد کرد. ورم کرد.
ون سر درنشونه: متوجه نمیشه. نمیتونه بخونه. سوادشو ندارد. سر در نمیآره.
کرهمال: نون محلی نون تندیری جزو زادگاه است و خیلی هم رواج داشت. «کره بمالسّه نون». نانی که رویش را کره میمالند.
باییه؟ : پرسش و استفهامی است که وقتی یک نفر را میدیدند میگفتد بهایی؟ خصوصاً اون روستای موسیکلا ور پشت آدمها ره. حتی محل ماشین سوارشون نمیکردند. فقط میرزاحمد اوریم سوارشون میکرد که داستان دارد.
ون تک په شادی موس دربن ره مونده ! : اهانت همراه با نفرت و عصبیت گروههای تندرو با رفتارها و ظاهر مذهبی خطاب به مردانی که ریش و سبیل را از ته اصلاح میکنند. اوجش این بود که به ریش تیغکنها میگفتند.. اما اگر بچه هم، اطراف لب و لوچهاش خورشتی بشه، خصوصاً رنگ رب و زردچوبه، این رو میگن ون تک په شادی موس دربن ره مونده.