نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۱۴۰۵ تا ۱۵۱۶ )
اورزا: دیررس. محصولی که به علت ملاحظات اقلیمی دیرتر کاشت و برداشت میشه.
جُزا: قوام ناتنی بجز مادر یا پدر ناتنی که نامهای دیگری دارند.
لَتر: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزنهای متفاوتی هستند.
سمنی: سمنو
از راست: چنگالماست. کاوه. سمنو
چنگالماست: ماست با چغندر. چنگال یعنی چغندر.
کاوه: بلال.
لَپِر په: مناطق زیر جادهی اصلی و سمت دریا و پاییندست.
لَرگدار: درختی با شاخههای قابل انعطاف که بیشتر در جاهای مرطوب مثل کنارهی رودخانه میروید و ارتفاعش معمولاً ۴ تا ۵ متر است ولی میتواند بلندتر هم باشد. چوبش ماندگاری زیادی ندارد و برای مصارف کوتاهمدت کاربرد دارد. در عین حال، چوبش خیلی لمس و منعطف است.
تبریز: لتر و تبریز واحدهایی برای واحد شمارش من هستند. من لتر و تبریز وزنهای متفاوتی هستند.
جاهاز: جهیزیهی عروس.
تِر بو خدا را بِلارم: تورو به خدا نگاهش کن. عبارت شگفتی از کار کسی.
شوکِر: شکر. سپاس. مخفف شکرالله. نام مردانه.
الهی شوکِر ! : خدا را شکر. سپاس پروردگارا. با نشانه تعجب حاکی از بُخل یا شگفتی یا غبطه یا افسوس است.
تیزِک پیزک: تر و تمیز. کسی که زیاد به خودش میرسد. نوعی بزک هم شاید.
انده خاش دیم ره بمالسّه که: خیلی مواد آرایشی به چهرهاش زده که خودش را در ملاعام یا مجالس و معابر نشان بدهد.
مه سفالسر بنویشته هسّه؟! : مگه روی پیشانی ام نوشته شده؟ مگه خِنگم؟ آیا اینقدر نادان یا ناآگاهم پنداشتی؟!
سازهکَتینگ: دسته جاروی محلی که ابزاری برای تنبیه متوسط بدنی بود. جنبهی تنبیهی این اصطلاح، مهم است. .
مِلّاخانه: مکتبخانه. قرآنخانه. مدرسه مذهبی که گاهی بخشی از یک منزل مسکونی استاد بود
من ته جُر کشمه مگه؟ : مگه من بلاکش توام؟ جُر در اینجا یعنی چور و ستم و گرفتاری.
عرق چهارکِل شونه: عرق از چهار سوی سر و صورتش جاریست. علامت متضاد هم هست، هم تلاش و هم علامت خیکی بارآوردن طرف است.
ون کلّه ره مارو هاکرده: اصلاح ناجور و ناقص موی سر؛ طوریکه یک نوار در جلوی سر، هویدا باشد. به چنین وضعی کچّلمارو هم میگویند.
تاسکلّه: سری که همهی موهایش از ته زده شده باشد. سر کاملاً صاف شود.
پمبه سر گیر: در اوردن وش پنبه از غوزه.
ماه رمضون سر بیّه: یعنی ماه روزهگرفتن تمام شد. سر بیّه یعنی به سر آمد. تمام شد.
عروسی سر بیّه: یعنی عروسی پایان گرفت.
زمبیلکالاه: کلاه زنبیلی. کلاه حصیری.
رِواد: یا رواده. پاره. از هم پاشیده. بهم ریخته. پارهپورهی شدید و بیریخت. مثلاً فلانی شلوار رواد بیه.
پیدا هاکارده مال، ته پیَر مال: یک توجیه شوخی که گاهی جدی میشد این بود که مالی که پیدا کردی و صاحبش مشخص نباشد مثل مال پدری توست و مال خودت میشه. این تلقی جزوِ باورها شد.
شبینه: شبانه شبهنگام. مخفیانه در دل تاریکی کاری صورتدادن. مثلاً شبینه رفتند امامزاده را سرقت کردند. یا شبینه جسد فلانی را دفن هاکاردنه.
ته خیال تخته ! : خیالت راحته. آسوده خاطری. بیخیالی. نیز اگر واژهی تخت را صاف بگیریم، نشان از راحتی آن میدهد.
وچهکانِه: کهنهی بچه. پوشک سنتی و پارچهای بچه.
کانهپوش: بچهای که در سن پوشیدن کهنه و پوشک است. نیز منظور درین لغت فردی سادهپوش است. مثل زن یا مرد و مادر و پدری که خود حاضرند کانهلباس و کمقیمت و مندرس بپوشند ولی فرزندانش لباس گران بر تن کنند. نوعی از ایثار.
اعی بیار قلِم بزنم! : این جمله مخصوص دعانویسهاست. بعداً بیار قلم بزنم. بعداً بیار یه دعا براش بگیرم.
شَکِرک: شکرک. لایهی سفید شکری که روی غذا و مربّا و یا عسل نامرغووب میبندد و مطلوب نیست. و نیز فرد وشیل. خندهروی بیخاصیت. بیمزه.
مِه ذِن نرِسنه: به ذهن من نمیرسه. به فکر من نمیرسه. اندیشهام قد نمیده.
اِما کجاهُ و شِما کاجه! : اما کاجه و شما کاجه! ما کجا و شما کجا! میان ما و شما فاصلهی زیاده. معمولًا مخاطب را بالاتر و برتر دانستن ولی بهندرت هم او را پایینتر دانستن. نوعی تفاخر. بیشتر بخوانید ↓
قِرطی یا قِطّی: سبک. لوس. بیقید. عیّاش. لات. بیملاحظه.
خاش شیر ره ته ره بهِل نکامبه: زبان حال مادر خطاب به فرزند ناسپاس. بحل نکامبه. حلال نکامبه.
خاش وچه عاق هاکارده: بچهی خودش را عاق کرد. نفرین کرد. نبخشد.
عاقوالدین: نفرین و طرد فرزند توسط والدین که گناه و مکافات بزرگی است. نیز نام یک کتاب که معمولاً در مکتبخانه میخوانند.
تِه قَوِر نو بِوارِه: نور به قبرش بباره.
ات فاق دکته؟ : طوری شده؟ مسئلهای رخ داده؟
علی کن، علی کن: تشویق کودک نوپا به برخاستن و راه رفتن با یادآوری نام حضرت علی (ع). بلندشو. بلندشو. خطاب مادران به خردسالان و مددگیری از نام امام علی (ع) که حتی بزرگسالان هم وقتی میخواهند بلند شوند و کاری کنند میگویند یا علی.
اسیری بیاردی؟! : مگر اسیر گرفتی؟ زمانیکه کار میکشند ولی غذای خوبی نمیدهند، مخاطب مورد چنین پرسشی قرار میگیرند.
اوجا: درختی از خانواده ملچ با چوب سفت. اوه یعنی آب و جا یعنی محل. و اوجا یعنی درختی که نزدیک آب میروید. معمولاً رف لو (کنارهی رودخانه) میروید و تنومند میشود.
... : یک بوتهی ریزبرگ خیلیکوتاه که در کف رودخانه میروئید و با مالیدن آن به دستان، بهخوبی مثل صابون کف میکرد و با کفش دست را میشستند. نام این بوته در یادم نیست. نوعی بوته شبیه درخت مِولی است. اسمش را از یاد بردم. مثل صابون پاککنندگی دارد. خیلی هم رشد نمیکند.
انارکوپّه: پایهی بوتهی انار را انارکوپه میگویند که هنوز درخت نشده است. اگر کوپه بدون تشدید تلفظ شود درسته. به بوته و نهال انار که به صورت پاجوش است اطلاق میشود و نه ترکه یا درختش. با تشدید قپه یا قپک است که شاید کسی کپه یا کوپه با تشدید پ تلفظ کند.
انارقپه : قپک یا انارقپک. نام محلی غُنچهی انار که با چوپوق درست میکردند. انارقپه. مرحلهی بعد از غنچه انار که تازه رشد میوهاش آغاز میشه.
مُلتفتی؟: متوجهی؟ مواظبی؟ حالیات که شد؟
گیزگیز: گزگز. مورمور.
تِرکونِش: دردو بیقراری توأمان.
الهی مِه جان در بورهههه ! : بمیرم الهی.
وِه مِجال ندنه آدمه: به آدم مجال نمیده. مهلت نمیده. خیلی سریعه. نمیذاره کسی دیگر، حرف بزنه.
مِنجول: کرم داخل چوب. کرم درشت چوب که همه جاش سفید و نیمه شفاف است بجز جلوی سرش که تیره است.
راغون نِواتی: روغن نباتی.
وه ره کی بازار دینگوهه؟ : کی به او رو داد؟ کی میدونش داد؟
وِن سِفال سر یک مِن تِشّی دَوِسّوهِه: پیشانیاش یک من ترشی داره. بد اخمه. بداخلاقه. ترشرو است.
آسّک شونه آسّک انه: یواش میره یواش برمیگرده. خطاب به کسی که خلوتی کاری صورت میدهد. آسک همان آهسته است. کنایه از فرد محتاط یا ترسو یا آرام. نیز به افراد چموش هم اطلاق میشود، که خودشان را میزنند به اون راه.
پِتک رِکنه: یا گس رکنه. پس سرش را میخاراند. کنایه از مکث و بفکر فرورفتن یا دنبال پاسخ گشتن یا رودربایستی و شرم و گیرکردن میان دوراهی.
کِزریک: فضلهی پرندگان مثل گنجشک و خصوصاً مرغ. خود کاف در اول لغت مخفف کرک است.
گلِ زور: فضله موش. چون موش زور میزند تا مدفوع کند میگویند گلزور.
لیزخاک: بازی که بچهها از بالاترین نقطه خاککوت به پایین سُر میخوردند.
اوندون پیش: کنار آبندان. پیش آبندان. از نظر موقعیت جغرافیایی زمین زراعی دارابکلا در نزدیکی سه راه.
لیز تپه سر: جای از منطقهی محل است ولی شاید کنایه از تمیزی و آرایش زیاد باشد و نیز نام یک بازی کودکانه است سُرسُره بازی. یک نوع تشبیه جنسی هم هست.
چنده خادر ره درِس کانده! : چقدر خودشو درست میکنه! چقدر بخودش میرسه
چنگی دکارده مره دانّه: چنگ زده و منو گرفته. به من چسبیده. منو محکم گرفته. به من وابسته است.
تِسّه: برای تو.
سیرم زندِه: خزنده مثل مار که نیش میزند. شامل نیش حشرات نیست. به افرادی که به دیگران نیش میزنند نیز اطلاق میشود.
چیکوِرین: ختنهگر. ختنهکننده. ورین یعنی بُرش. چیک یعنی آلت تناسلی کودک پسر.
مال: دام. چیز خوب و باارزش. این لغتت با مال و منال میآید.
زبونبسته: زبانبسته. حیوان. بیگناه. بیزبان.
لالوغول بازی: مانند افراد ناشنوا و ناگویا با اشاره حرف زدن.
بورین مزَر: ببرید محضر عقد کنید.
لینگپِه: شامل پا و پایین تنه.
هع تِه اِما ره ول نکاندی: هی تو ولمون نمیکنی. از ما دست برنمیداری.
نومزه: نامزد. دختر نشان کرده و به عقد درآمده.
عمقالی: پسرعمه.
یاری: جاری . همسر برادرشوهر.
دِواج: لحاف.
دِوا: دارو. سِزای عمل کسی.
مِرافع: دعواکردن. سرزنشکردن. پرخاشکردن. ستیزهگری. دعوا. درگیری. زدوخورد. شدید تر از مرافعه است.
بو خاش سر ره بتاش: برو موهای سرت را کوتاه کن.
سنگ بَروشته اوه: آبی که از دل سنگ میجوشد که معمولاً تمیزتر از آبیست که از دل خاک بجوشد. نیز نام منطقهای در دارابکلا.
قناتپِشون: کنار قنات یورمحله که دیگر باقی نیست.
هع کُفت: ای کوفت. بلا. ناخاشی. کوفتت بزنه. کوفت = سیفلیس. کوفتِ کاری. کوفت کشنده و سخت.
دره تِره در یانّه: میخواهد از تو حرف بکشد. داره تورو تحریک به فاشکردن میکند. تخیلهکردن اطلاعاتی.
مِره در یانّی ؟! : داری منو تحریک به افشا میکنی؟ میخواهی ببینی من چی میگم؟
تپّیّر ره در یارمه: پدرت را در میآرم. بیچاره ات میکنم. نوعی قهر و غلبه.
هِرتّمپِرتّم کانده: هارت و پورت میکند. طبل توخالیه.
وِه ضایع هسّه: اون بیخوده. الکیه. بدرد نمیخوره. نیز فرد منحرف و بیخاصیت.
کِّه: خوب شد. دلم خنک شد. آخیش. آک کّه. آخیش خوب شد. آخ که دلم خنک شد..
کهیپلا: کدوپلو. معمولاً به مازنیها در نقاط دوردست این را میگویند. نیز ضربالمثل است: کهیپلا را یاد بکاردی؟
کِل: بخش. خط. مسیر. ردیف. مثلاً آِفتابکل. یا این قسمت زمین کل شد. ورز. کل شد معنای دیگر: یعنی ورز شد. شخم زده شد. شیار شد. گود افتاد. ون کله می ره کل هاکارده.
کیله: کیلو. برای غلات برابر ۶ کیلو. هر یک پیمانهی لاک چوبی. جوب یا جویبار. واحد اندازهگیری.
کاله: شامل این معناییست: زمین کشتنشده. کهنه و قدیمی. اگر جملهی خبری باشد به معنی کُند است. یعنی نمیبُرد.
پتکا: آب خیلی داغ و سوزاننده. بادی که سوزش شدید داشته باشد. کسی که بشدت کسی را ضربوجرح کرده باشد. سوختگی شدید در حدی که تشبیه به پختهشدن (بپتن و پته و پتکا) میشود.