دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

واژه‌های داراب‌کلا در میاندورود

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۰۶ ب.ظ
واژه‌های داراب‌کلا در میاندورود

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا

( لغت‌های ۱۱۰۲ تا ۱۲۰۲ )

 

خانِم: به کسره‌ی حرف ب. در فارسی خانُم. زن، همسر. خانم کسی. باشخصیت. زن خوب. دختر عاقل. بانو.  همسر سازگار. این لغت علاوه بر این پیشوندِ خطاب برای اُناث (=زنان) هم هست که  بانو هم می‌گویند. نوعی تشبیه است. موقع خواستگاری هم در تعریف دختر می‌گن: وه خله خانمه.

 

 

انگِله (=تش)

 

انگله: زمانی است که زغال یا هیزم در اثر آتش به سرخی می‌گراید و حسابی برای کباب مهیاست. شاید از گل ریشه گرفته که شکُفته شده. چون انگله هم سرخ‌فام می‌شه.

 

اَلِه‌بَیته: بیماری پیسی. برص. لکه‌های پوستی ناشی از ازدست‌رفتن رویی‌ترین لایه‌ی پوست. مُسری نیست. نام علمی الِه ویتیلیگو است. این عارضه ربطی به آن باورها در محل ندارد که مثلاً می‌گویند فلان غذا را با فلان چیز نخور که الِه گنّی. با گر بیته فرق دارد. چون گر علامت دارد. خارش دارد. مسری‌ست. یک ارگانیزم ریز دخالت دارد. ولی الِه از استرس و ارث و ... است. علت اله نور آفتاب و جنس پوست است و سفیدها حساس‌تر هستند.

 

 

کدوی داراب‌کلا

عکاس: دامنه

 

چو کهی: کدو تنبل که ماندگاری کمی دارد. در مرحله‌ی سبز و نارس‌بودن، بخش خوراکی‌اش، قابل خوردن است ولی در مرحله‌ی رسیدن و زردشدن، فقط تخمش به عنوان تخم کدو قابل خوردن است.

 

کوتِر: کبوتر. کفتر. گستره‌ترش اینه. مثلاً: کوتر به دختر هم می‌گن از سر محبت و حب زیاد. بیشتر پدرها می‌گن. از کاربردهای این لغت است. محل رسمه که می‌گن: وه مه کوتره. یعنی دخترمه. کوتر چمبلی هم می‌گن که احتمالا جنگلی بوده چمبلی شده. تردید وجود دارد.

 

 

تورزن

 

تورزن: شبیه ملخ ولی شکلی مهیب دارد. دو بالش ارّه دارد. صیّادی تردست است با استتار عجیب. و هیکلی مهیب دارد. دو بالش ارّه دارد.

 

غِشغرِق: یا قشقرق البته  فارسی‌ست. المشنگه یا علمشنگه هم فارسی‌ست. جوگبازی. غشی‌بازی. لاک لوه بنه بزوئن. املای آن شاید با غ درست‌تر باشد به دلیل وجود غشی‌بازی در مفهوم و معنای آن.

 

لِش بیّه کته: له شد. ضایع شد. لهیده شد. از فرط گرسنگی و یا تشنگی و یا خستگی و بی‌حسی در شُرف افتادن است و مقدمه‌ی از هوش رفتن. و نیز نشان تن به کار و زحمت ندادن.

 

گشاد: کمی ممنوعه! است ولی فلانی گشاد است اشاره دارد به مرد تن‌پرور که از خوان زنش تغذیه می‌کند و تنبل است و کار به زن و بچه‌اش می‌سپُرد.

 

لاچ: اشاره‌ی غیرمؤدبانه به مدخل دهان و لب‌ها.

 

لَلِه: نی. ابزار صوت و نغمه. و نیز برای پرچیم‌کردن مزرعه و حصار. لله در گهواره هم برای ادرار بچه استفاده می‌شد. نیز برای نی‌زدن خصوصاً توسط چوپانان و گالش‌ها.

 

لوله هاکارنده وره بوردنه: بومی نیست فقط برگردان یک عبارت از فارسی به بومی‌ست. اما در الفاظ لات‌ها هست. و در محل شنیده می‌شد.. لوله‌اش کردند. بیچاره‌اش کردند. شکستش دادند. تسلیمش کردند.

 

لُ لِه: یا لولِه. سبدهای مخروطی‌شکل برای نگهداری گردو و مزغانه و امثال آن که به وسیله چوب‌های نازک به هم بافته‌شده، درست می‌شد.لولِه بود. مثلاً مرحوم فضل‌الله اوسایی با لُ لِه بر دوش دوره‌گردی می‌کرد مرغانه روته (=می‌فروخت) بیشتر بخوانید ↓

لول بیّه: جمع شد. لوله شد. یک معنای پارادوکس هم بعد از استعمال مخدر برای نشئگی‌ست.

 

مول بیه کته: هر چیزی که مدتی بیش از حد مورد انتظار در یک مکان بماند. مثلاً زراعتی که کارش طول بکشد و مدتی روی زمین بماند.

 

اتّا وِراز خی: مثل یک گراز وحشی.  گنده‌ی بی‌ادب. وراز کنایه از دراز و بزرگ.

 

سگ‌کاته: توله‌سگ. بچه‌ی سگ. ولی یک ناسزا و فحاشی به بچه‌ها هم هست.

 

وِن دَم را بَییر: جلویش را بگیر. نگذار اقدام یا اجرا کند یا ادامه دهد.

 

دَم: نزدیک. جلو. استراحت کوتاه و مکث. ورم و باد کرده. آماده شدن چای.

 

دَله: با مَله هم ترکیب می‌شود. نام حیوانی‌ست. کسی‌که نمی‌تواند خودش را در برابر خوردنی‌ها به‌ویژه در جلوی دیگران کنترل کند. دله شبیه بامشی، ولی جثه‌اش بزرگتر و چشمش گیراتر است.

 

رَش: رنگ چشم شبیه به زاغ. کمی نزدیک به زاغ. مثلاً ون چش رَش هسته.

 

رَش‌کهی: کدوی کمرباریک که ماندگاری دارد و  چه در مرحله‌ی سبز و نارسش و چه در هنگام رسیدن و زردشدن، بخش گوشتی‌اش قابل خوردن است.

 

لامصّب: لامصب. بی‌مرام. شگفت‌آور. برابر با لامذهب. لعنتی. مصب به نظر می‌رسد واژگونه‌ی مذهبه و نیز عصبیت و غیرت.

 

هاع لامّورد: یا با حروف آ و ت. مخفف و منفی مروت. لامموروت.

 

لاکِردار: ای بی‌انصاف. بی‌رحم. ناجوانمرد.

 

دسّاب: دست‌شویی، توالت. مستراح. ترکیب دست + آب. دستشویی‌رفتن. مستراح‌رفتن.

 

دِشو اوه: دوشاب. ب‌ویژه از خرمالوی وحشی جنگلی.

 

دار دَوِس: گرسنه در حد شرم آور. بی‌غذا مانده. حریص به غذا.

 

اَم کلّه چینکا دکته: جوجه افتاد توی سر ما. سر و صدا چه خبره؟ سر ما رفت. خاصّه وقتی خونه جیغ و داد بشه و شبیه حموم زنانه این را می‌گن.

 

سر امه صریع بیّه: سردرد و سرگیجه گرفتیم. از مرض صرع ریشه می‌گیرد. غش.

 

چینکا: جوجه‌ی مرغ. به کسی که مریض و لاغر بشه هم می‌گن چینکاقایده شد؛ اندازه‌ی چینکا. یا متلک می‌گن، فلانی کورچینکا بیّه.

 

کئونیل هاکارده وره بورده: کبودش کرد. نیلی و کبودش کرد.

 

چپّلیک: نیشگون. ویشگون.

 

خونِ خوندار: زخم و زیلی. خونین. دعوای خشونت‌بار.

 

قرمزتَش: سرخ مثل آتش. مثلاً از دروغ و رسوایی قرمزتش شد. یا از خجالتی و شرم قرمزتش شد.

 

خامبِه: می‌خواهم. خاطرخواه. دوست دارم. عاشقشم.

 

ضَب: ضرب. زیاد. شدید. بسیار.

 

خَله مذبذبی هسّه: سست نظر .گال‌به‌گالی. حزب باد.

 

زِپه‌زِپه: زپه زپه معنی مؤدبانه‌اش یعنی تند، تند. معنای غیرمؤدبانه:: یعنی زرت و زرت. پشتِ سر هم. اسب‌ها موقع هیزم‌کشی در سربالایی زیاد در می‌کردند. وقتی صدادار باشه و صداش شدید بیشتر به کار می‌رود. بچه‌زایی مکرر هم هست: زپه زپه زِنه (=می‌زاد)

 

زیردستی: ساز عروسی روی طشت می‌گذاشتند تا صدای ترکیبی بدهد.

 

سِکندری: پشت پا خوردن. این واژه مختص ما نیست. البته این واژه زیاد جوان‌های بزرگتر از سن و سال ما در آن دوره شنیده می‌شد. که وقتی دعوا را تعریف می‌کردند می‌گفتند چنان بزومه که طرف سکندری رفت و بنِه افتاد. به گمان من اسکندری باشد، کنایه ازین که اسکندر مقدونی هم شدت خشونت داشت. واژه‌ای فارسی‌سیت. شاید از ریشه‌ی اسکندر. در مثال بالا یعنی تعادل را از دست دادن.

 

دس بِن هاکارده: او را به زمین زده و زیر دستش گرفته. حریفش شد.

 

بِلقُم: چوب شیش‌مانندی که یک سمش را در تیمجار توتون دفن، و سر دیگرش موقع نایلون لا هادن نیم‌دایره می‌کردند.

 

خورد شاش: شاش. بول. ادرار. جیش. خورد یعنی کوچیک.

 

شلپِنه: هر چیز که از نرمی و شُلی خم و راست شود. تکون هم هست.

 

اِتندِه: این قدر. این مقدار. این انده. این مقدار. تا اینجا.

 

بِزاهه: زایید. زایمان کرد. مثلاً ام اسب بزاهه. یک کُرّه کرد.

 

حیز یا هیز: لغتی فارسی است ولی در محل هم می‌گن. یک معنی آن هم «ناشی و ناوارد» است. او هیزه یعی بدچشم است. ناپاک است. نگاه به نامحرم می‌کند. یک معنای پارادوکس (=متناقض) دارد که در لحن و جمله مشخص می‌شود. مثل این معنایش: خجالتی. کمرو.

 

هیی یو: لفظی صوتی‌ست برای توهین و تحقیر و تصغیر شخصیت. عیی یووو. ای یو.... صدایی برای ترور شخصیت و به بُغض و بن‌بست کشاندن مخاطب حتی اگر فاعل خودش در واقع در برابر مخاطب کم آورده باشد .مثلاً شما در یک چالش، با براهین و دلایل، مخاطب را به دیوار می‌چسبانید که ناگهان در اوج برتری شما، او از این حربه استفاده می‌کند. اگر شما این فن را نشناسید و از قضا از پیش مورد بغض و حسد ناظران هم بوده باشید، نمی‌توانید پادزهر خنده‌های‌شان را بزنید و باا ین کلک، برنده، بازنده می‌شود.

 

بِزکل: بز. یک بز. بز شاخدار. مثلاً می‌گن این غذا بزکل بو دنه. طعم تند.

 

زَله: یا زاله: زهره. کیسه صفرا را زهره دان می‌خوانند. به نظرم تلخی صفرا با زهر و .... موجب این تسمیه شده است در حالیکه زهره و شجاعت و... چیز دیگری‌ست.

 

گوز رگ: یک قسمت گوسفند بود که باد می‌دمیدند تا صدای شبیه حدَث بدهد. قسمت انتهایی روده‌ی گوسفند.

 

غلیمته: تلفظ غلط غنیمت است. یعنی غنیمت است.  کمک است. قابل توجه است. مفید است.. آن زمان بچه‌های بزرگ هم به انگور می‌گفتند اکول و به «نون» می‌گفتند لول  و در ترکیبش: لول و اکول. بعداً بر ما روشن شد آن بیچاره‌ها لوزه و پولیپ داشتند. من مثلاً چِش را می‌گفتم: تِش.

 

جِرجری: و جر زن. شلوغ‌کن. جیغ‌کش. اهل حرف و سر وصدای زیاد و بیهوده و مکرر و اعصاب خردکن بودن.

 

جین‌جیناری: جیرجیرک. بچه‌ها عاشق این حشره بودند.

 

پائون‌پا: لنگه به لنگه پوشیدن کفش. خصوصاً پس از ترک تکیه و عروسی و مجالس.

 

دِ پشت: دولا. خم‌شدن. حالت رکوع. دو لایه. دِلا. دولایه. دوپشته. روی‌هم پوشیدن.

 

دِمبال: دنبال. تعقیب. عقب. پِش‌وَری.

 

باد دکته: چف دکته. تورم افتاده. تورم بیفتی. ورم کنی. نوعی نفرین؛ اغلب دوستانه است. زیاد بخارده باد دکته.

 

باد کانده: پُخ. بادوکِن. بادکر. بادکن. پزی. پزدهنده. پُخی.

 

سیم‌خال‌دار: سیم خاردار

 

خوِش: خوبش. قشنگ. خوب. زیبا. مناسب.

 

بلِن هایی: بلندش کن. تقبل کن. بپذیر. نجاتش بده

 

دِکار: بکار. فروکن. بگذار. نصب کن.

 

پاین‌پِه: پایین‌دست. سمت پایین. ردیف پایینی. زیرین.

 

کاله بیشته: بخشی از زمین یا هر سطحی که عمداً یا سهواً شخم زده نشود یا کنده نشود و جا گذاشته شود و کشت نشود.

 

در بوَرده: ربود. دزدید. در برد. توانست بخواند. متوجه شد. حالیش شد. بیرونش برد.

 

در بُورده: در رفت. فراری شد. گریخت. غیبش زد. مخفیانه و سریع در رفت.

 

غبجوش: آب جوش کتری.

 

دردله: توی دره. داخل رودخانه.

 

مَرمِله: مار و مارمولک. مار و خزنده‌های دیگر. دسته‌ی خزندگان.

 

مِرقاض: مقراض. قیچی. اختراع آن به داوینچی منسوب است ولی ظاهراً انواعی از ابزار شبیه قیچی پیش از او در مصر باستان بود.

 

دَم‌پَره: قسمت دم دست‌تر درخت. پایین درخت که دست می‌رسد.

 

دلِا: خمیدگی کمر. دو لایه. دِپشت. د سر بنی. قد خمیده. اشاره به فرد کهنسال.

 

بئوشال: بامشی‌شال. گربه‌ی وحشی.

 

روته: می‌فروخت.

 

قارِمدنگ! : شاید هم با املای غ. انوعی فحش زشت. با قاف است. فحش است. قوروم ظاهراً ترکی‌ست، قورومسوق هم داریم. از لغت قبیح است که بر زبان برخی‌ها جاری است.

 

چنگروم: میوه‌ یا ثمر پرمحصول روی درخت یا بوته. باردهی بیش از حد.

 

چنگوم: قلاب چوبی یا فلزی به‌ویژه که به جایی مثل درخت یا دیوار میخ شده باشد. گیر افتادن.

 

بلبِلک: سر و زبان دار. پرحرف. حراف. زبان‌باز. خوش‌سخن. سخنور.

 

لالِک: کم حرف. بی زبان. الکن. کم سخن. مظلوم.

 

کورچینکا: جوجه‌ی نابینا. ضعیف. نحیف. مردنی. لاغرمفرط.

 

زِله، یا ظله: نرمه‌ی خالص مثل زله‌ی گوشت.

 

شِبره دوندی: کفش نرم چرمی

 

پاها راس بیه: چوب‌ها رفتند بالا. درگیری فیزیکی اوج گرفت. زد و خورد شدید شروع شد. قصد خشونت دارند.

 

دار دره ! : اشاره به اسباب و اثاثیه. نیز کنایه به کسی که شلوارش پاره باشد و خبر نداشته باشد.

 

مامِله: معامله‌کردن سر مغازه یا خریدن زمین و ملک و ماشین و ... . خریدکردن. مثال: بور فلانی دکون‌سر معامله هاکون. یعنی خرید کن.

 

ب بلا عوض: که منفی در منفی است. ب اول همون بی است. لا. نا.

 

بی بلا تکلیف:منفی در منفی. معطل. عاطل.

 

کهَر: یکی از انواع اسب‌ها به رنگ «قرمز-قهوه‌ای»موی یال و دُم آن تیره‌تر از رنگ بدنش. کهریابو هم گوتنه. اشاره است به فردی که خیلی چابک است. نوعی تعریف از قدرت و داشته‌های خود. یا آدم مست و خستتگی‌ناپذیر.

 

سیسک بزه دیم: چهره‌ی کک و مکی. لکه‌های ریز پوست صورت که بیماری نیست. در سفید پوست‌ها شایع است.

 

وثنی وسنی وصنی: هوو. وثنی در لغت عربی یعنی شرک.بت‌پرستی.

 

جینجیناری: چه چشمی هم داشت جیرجیرک. گویا ولی کور بود. چون راحت می‌شد اونو گیر انداخت. من از پشتش می‌گرفتمش.

 

زِنه: می‌زاد. می‌زاید.

 

ته اشکنی؟! : اگر واژه‌ی اِشکنی را به صورت فعل بخوانند یعنی می‌شکنی. مثلاً ته اِشکنی فلان کار را انجام هادی؟

 

سَرسری: شاید هم سریع بوده و شتاب‌آلود که لس لس شد سَری. مثلاً سریع سریع.

 

نشو: نرو. نهی از رفتن به جایی که خطر دارد. یا صبرکن نشو من هم بیام.

 

چمبلی: چاق و تُپل. قلو. چسبیده. جفتی ترکِ مَرکبی و موتور و اسبی نشستن.

 

دسّ بن هاکارده وه ره:  او را  به زمین زده و زیر دستش گرفته. حریفش شد.

 

نشا چو: چوبی به طول حدود ۲۵ سانت به شکل T و به شکل r که برای نشاء بوته‌هایی چون گوجه. بادمجان. توتون به کار می‌رود.

 

مِولی: مِولی درخت محکم و سفت که به روسی نرّات می‌گویند. چوب خانه‌های اکثر مردم محل از مولی‌دار بود که این درخت از بین رفت و کمیاب و نایاب است. گل این درخت بسیارزیبا و معطر است. درختی کمیاب جنگلی با برگ‌های نرم شبیه برگ سرخس که خوراک دام هم محسوب می‌شد. چوب آب قیمتی بود.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1805
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳۹۹/۱۱/۰۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

فرهنگ لغت دارابکلا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">