به قلم دامنه : به نام خدا. چهار نامه. یڪ نامه بود ڪه سرباز به خانه مینوشت و خانه هم به سرباز. همین، حسّ و عاطفهی دو طرف را برمیانگیخت. یادم است، مادرانی از محلّهی ما، نامهی سربازشان را سربسته پیش مرحوم پدرم میآوردند تا سرگشاده شمردهشمرده، صمیمانه برایشان بخواند. ما هم لاجرَم میشنیدیم. چه حال قشنگی مییافتند وقتی ادب قلم سادهی سربازشان را میشنیدند؛ تبسُّم و تفرُّج.
یڪ نامه بود علمی و فڪری و سیاسی ڪه میان دو دوست، دو همفڪر، دو فاضل، دو دانشمند، دو انقلابی، دو متضاد فڪری و بلاخره دو انسان ڪه سعی میڪردند برای هم احتجاج ڪنند، جریان مییافت. درین نوع نامهها، گاه، حرفها در بینالسُّطور مستتر میشد، ڪه باید مدقّق! میشدی تا فهم میڪردی. گاه، افشاگری بود؛ حالا راست و یا ناراست آن بماند. گاه، ابراز حالات درونی بود ڪه روابط همدیگر را به سطح بالایی از عواطف و وفاداری میرساند. و گاه نیز این تیپ نامهها آنتریڪ بود؛ یعنی تحریڪ! دسیسه! توطئه! و برانگیختن علیهی این و لَهی آن.
یڪ نامه بود ڪه میان عاشقها و معشوقها شوق و رغبت و میل و معرڪه میافڪند. این نامهها، هم، پشتوانهی قوی برای وصال و به عقدِ هم درآمدن بود و هم، گاه چاخان و لاف و لابه. و لابُد یڪ بازی لیلی بود و تمام. این تیپ افراد گویا نمیدانستند و نمیدانند معلم آموخت، «دل» هم یڪ بخش دارد، و هم یڪ صدا. نه چند بخش و چندین صدا. اما، اما شیرین باد شیههی «شیرین» و آفرین باد فریادِ «فرهاد».
یڪ نامه هم بود ڪه خیلی خاطرهام ماند ڪه پدرم به من به جبهه فرستاد. با دستخط پدرم هم میخندیدم و هم لذت میبردم. ریزنویس نبود. درشت مینوشت. عامیانه میگویند: خرچنگ، قورباغه. به هیچ «گاف»، سرڪش نمیگذاشت و ڪاف، برایش ڪافی بود. حتی به بیشتر ڪلمات، نقطه نمیداد و میگفت خواننده خود میفهمد. از قضا، یڪ نامهاش تابستان سال شصت و یڪ، بیش از چهل و پنج روز توراه بود، در واقع گم شدهبود. من جبههی بوریدر مریوان بودم ولی نامهی پدرم به اشتباه رفت قلهی ڪانیسر. پس از مدتی پیڪ گردان خبر داد و بههرحال به دستم رسید. میدانی چرا اینهمه این نامه برام مهم بود؟ چون پدرم لای آن هزار تومان پول گذاشته بود. چه پولی بود، با چه ارز و ارزشی. و چه خطی و چه حس و حالی؛ آنهم، وقتی واژگان پدرت را در دوردستترین نقطه و در بدترین اوضاع جنگی بخوانی و از حال خوبِ مادرت هم خبردار شوی.
بگذرم و فقط یاد هر چهار نوع نامهها را -ڪه گویا به تاریخ پیوست و دیگر ڪمتر ڪسی قلم و خودڪار و خودنویس و مداد و ڪاغذ برمیگیرد و خطخطی میڪند- به یادها آورم. وای به حال خط ڪشور. حسرتا برای فرهنگ نوشتاری ڪشور و اَسَفا برای نابودی ادبیات فارسی در صفحات گوشی، ڪه مهرههای ڪمر ڪلمات زیبای فارسی در تایپهای پرشتاب! و عجلهای در حال خُردشدن است و دیسڪگرفتن!