یازده نکتهام از ۲۲ بهمن قم
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. یڪم: زیارت ڪه ڪردیم، حرم ڪریمه (س) را، از خانمم جدا شدم. او سوی میدان آستانه، من سمت مقبرةالشهدا در صحن اتابڪی حرم، بر سر قبر شهید شهروز مظفرینیا، محافظ سلیمانی ڪه با او به شهادت رسید. خواستم اربعین سلیمانی را با ادای احترام، زنده نگه دارم و راه را گُم نڪنم.
قم ، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸،
مقبرةالشهدا در حرم حضرت معصومه (س)
که شهید شهروز مظفرینیا محافظ
شهید حاج قاسم سلیمانی
در اینجا به خاک سپرده شد. عکاس: دامنه
دوم: آفتاب بود؛ اما سرما به انضمام زوزهی باد، بر اشعهی خورشیدخانم چیرگی داشت؛ خیلی. و با آنڪه ڪلاه بر سرم ڪرده بودم ڪه بناگوش را میپوشاند، تا نچایَم، ولی باز نیز سردی هوا، بیشتر مرا به رفتن در لای راهپیمایی هول میداد. و ازین سوز، فهمیدم وقتی ملت با هم باشند چقدر قشنگ گرم میافتند، چونان دُرناهای دورپرواز ڪه پَرهایشان در ڪنار هم، مانند تابش آفتاب میشود. جدایی لرز جانسوزی بر تنها میاندازد.
سوم: دیدم؛ با دو چشم عینڪیام، ڪه پلیس امنیت برای مراقبت بر ملت از خطرهایی احتمالی، با سگ آموزشدیدهی بوڪِش، مسیر تظاهرات را میپایید. حسّ من در دَم گُل ڪرد و درود فرستادم به این اهتمام. و به سگ بوگیر و حسّاس به بمب نیز روی خوش نشان دادم و از وارسی رد شدم.
چهارم: عڪسهایی انداختم؛ مانند این عڪس (در زیر) ڪه بر روی آن نوشته بود: «ایرانِ قوی». همانجا، درجا در ذهنم نوشتم: پیروی میڪنم ازین استراتژی تعالیِ رهبری؛ و میافزایم به آن: و ایرانِ معنوی.
پنجم: چون چهلم حاج قاسم بود، فاطمیون، زینبیون و حیدریون غلظت و ستَبری داشت، ڪه به آن «قاسمیون» افزوده شد و از بلندگوی حرم نیز این ندای رسا، علنی و اعلان. برین بالیدم و به برآمدنِ چُنین راهبردی، از جایجای وجودم به شوق پریدم.
راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم
ششم: وقتی شعار به «مرگ بر اِنگلیس» میرسید، پیرمرد پهلویم با شدّت بیشتر میگفت: «مرگ بر اَنگلیس». به او گفتم: اَنگلیس؟ لبخند نمڪین (=همان ملیح عربی) زد و به لَهجهی فوقالعاده شیرین قمی گفت: «اَنگل» ِستِ، خاب!
هفتم: از قوس مسجد امام عسڪری (ع) خودم را از لای انبوه بینظیر مردم به سوی میدان مطهریِ پدر، -نه مطهری پسر- ڪه اینڪ گویی به علت «یومالشیطان» نامیدنِ یڪی از روزهای ماه دی، ردّ صلاحیت شد، رساندم. اما از ترس تجربهی ڪرمان، ریسڪ نڪردم از پل علیخانی نگذشتم و از پل بازارچهی جنب دارالشفا به جمعیت در خیابان امیر ڪبیر (=خیابان اراڪ) شتافتم. ڪمی ڪه رفتم دیدم ڪنارم دو جوان خوشسیما ڪه به ظاهرشان دانشداشتن میآمد، پلاڪارد خطی در دست دارند. خواندم. گفتم: ولی اگر سیمان و ساروج هم بر دهن اینان! بگیرید، باز هم چون تفڪرشان همین را به آنان میگوید، نمیتوانید. خندیدند به مهربانی، و گفتند، درسته! گِل بگیریم، بازم دم از مذاڪره میزنند! حتی اگر میلگرد خاردار بگیریم. اینبار اما من خندیدم و گفتم: تفڪر فقط با تفڪر. آری؛ درست حدس زدید. آن دو جوان این نوشته را حمل میڪردند: گِل میگیریم دهنِ آنڪه را اگر بازم حرف از مذاڪره بزند!
هشتم: خوبیِ قم به علت زیارتیبودن شهر، این است -شاید همه جای ایران- ڪه جمعیت به خود عطر و اُدڪُلن میزنند و لای جمعیت هم گیر ڪنی، بوی خوش به مشام، استشمام میڪنی. امروز از هر سو ڪه بو میڪشیدم، عطرشان از اُدڪُلنِ خودم برتر بود. واقعاً بوی خوش و نظافت از ایمان است؛ حتی شنیدم نصفالایمان.
نهم: به پل آهنچی روبروی مسجد اعظم رسیدم این پوستر شهیدَین حاج قاسم و ابومهدی توجهام را جذب ڪرد و عڪسی با دورنمایی از ابری،شدنِ یڪبارهی هوا انداختم (در زیر) ڪه بر روی آن این گزاره حڪّ شد: «آمدیم حاضری بزنیم». من خودم را از شرڪت در راهپیماییهای ۱۳ آبان دور نمیدارم. و نیز خدا را شاڪرم طی ۴۲ سال، از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، به گمانم هیچڪدام را غائب نبودم. حتی ۲۲ بهمن ۱۳۶۷ را؛ ڪه در جبههی مریوان بودم و همین سرتیپ نقدی (=با مستعار شمس) فرمانده ما بود، و نیز بر قرارگاه حمزه سیدالشهدا. آری؛ «حاضری» زدیم تا هم آرمان انقلاب را نگهبان باشیم و هم روح ناظر و هدایتگر شهید سلمانی را شادمان سازیم.
دهم: آنقدرها امروز سلیمانی بر زبان ملت جاری و روحش بر دلم ساری بود ڪه در تسبیحِ پس از نماز ظهر، حینِ سبحانالله، زبانم به اشتباه چندبار به سلیمانی سلیمانی چرخید.
حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفرینیا
(محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید)
واقع در صحن امام رضا (ع) ، اتابکی
یازدهم: یڪی هم در روز همبستگی بدجوری زده بود به فرعی. من ندیدم. رفیقم بین راه ڪه در ماشینم نشست تا سر سیمتری فجر، تعریف ڪرد ڪه یڪی نوشتهای را خودسرانه بر دست داشت ڪه: «به آنان رأی ندهید»! گفتم: به او میگفتی وقتی شورای نگهبان، حیّ است و مانند دادگاه! پروندهها را موشڪافی میڪند و رأی اولیه را صادر، دیگر چه جای هشدار و رأی ثانوی! بگذار یاد آورم دو «حسن» را، حسن تهرانیمقدم، پدر موشڪی ایران را. حسن نصرالله نماد برای مقاومت جهان اسلام را. نیز درود بفرستم به مرد بیهمتای ایران شهید سلیمانی ڪه وسطِ حڪومت و ملت بود، و همزمان دست از دوستی و پیروی از رهبری نمیڪشید و مردم را به رستگاری یاری میداد.