شهید مطهری در سه پرده
دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۰۷ ق.ظ
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی:
پرده اول:
"من به همین دانشکده در چند سال پیش نامه نوشتم و گفتم یگانه دانشکده ای که صلاحیت دارد یک کرسی اختصاص به مارکسیسم بدهد این دانشکده است نه این که مارکسیسم یا بخش اعتقادی و فلسفی و منطقی اش (ماتریالیسم دیالکتیک) را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه بروید استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و مؤمن به مارکسیسم باشد، ماتریالیسم دیالکتیک را شناخته باشد و معتقد به آن باشد و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد، به هر قیمتی شده پیدا کنید، حقوق گزاف به او بدهید بیاید در همین دانشکده ی الهیات اینها را تدریس کند. بعد ما هم می آییم، حرفی اگر داشته باشیم می گوییم و منطقمان را عرضه می داریم. هیچ کس هم مجبور نیست که منطق ما یا منطق آنها را بپذیرد... این کار صحیح است، و الا اگر ما جلو فکر را بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست داه ایم، ولی این غیر از مسئله اغفال و اغواست
م. آ شهید مطهری. ج ۲۴، ص: ۱۲۶
آینده انقلاب اسلامی، ص ۹۵
پرده دوم:
"صراط مستقیم باریک است، کمی از این طرف برویم پرت میشویم، کمی از آن طرف برویم هم پرت میشویم، اندکی به نام عفت و عصمت و پاکی، زن را بکشانیم به گوشه صندوقخانه ها، پرت شده ایم، یک ذره به نام دخالت خانمها در اجتماعات و فعالیتها حریم (در " مسئله حجاب " این حدود کاملا مشخص شده) را بشکنیم نیز از آن طرف افتاده ایم. شرکت، ملازم با اختلاط نیست، شرکت ملازم با نوعی التذاذ جنسی از یکدیگر بردن نیست. پیغمبر اکرم در مسجد مدینه زنها را اجازه می داد می آمدند، مردها را هم اجازه می داد می آمدند. زنها را منع نکرد، ولی یک دفعه فرمود: ای کاش ما برای خانمها درِ دیگری از مسجد باز کنیم، دلش نمی خواست که زنها و مردها از یک در داخل و خارج شوند، به یکدیگر تنه می زنند، فساد از همین جا پیدا می شود که بعد باب النساء را ساختند که الآن هم در همان محل در مسجد مدینه دری هست به نام باب النساء که مخصوص زنهاست... پیغمبر اکرم خوش نداشت که این حرکت به صورت اختلاط باشد".
آینده انقلاب اسلامی، ص ۲۱۹
پرده سوم:
"آمدند دبیرستان های مختلط تاسیس کردند، برای چه؟ هدف چه بود؟ دانشگاهها که وضع عجیبی داشت. در حدود دوازده سال پیش از دانشکده ادبیات از من دعوت شد که در دوره فوق لیسانس و دکترای آنجا که کلاسهای آن معمولا چهار پنج نفر بیشتر نیستند تدریس کنم... من هم نمی رفتم، اصرارهای خیلی زیادی شد و دلایل بسیاری آوردند که چنین نیازی به فلسفه اسلامی هست و اگر شما بیایید چنین و چنان می شود و... من یک روز رفتم ، تا رفتم داخل سالن دانشکده ادبیات واقعا وحشت کردم. آن کلاس در زیر زمین تشکیل می شد. من سالن سینما را تا آن وقت ندیده بودم، هنوز هم ندیده ام، ولی آن چه را که در باره سالن سینما شنیده بودم، آنجا شهود کردم، حقیقتا شرمنده شدم. از آن اتاق که بیرون آمدم بروم زیر زمین برای درس، از یک کناری خودم را کشیدم، سرم را پایین انداختم، رفتم آنجا چهار کلمه درس گفتم و گفتم خداحافظ، اینجا جای من نیست".
آینده انقلاب اسلامی، ص ۲۱۶
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/2036
۱۴۰۰/۱۱/۱۸