در آن شیارِ خشن بر من چه گذشت؟
به قلم دامنه: به نام خدا. در یڪ شیارِ تند و خشن پنهان شده بودیم. میدانستیم به ڪجا بُرده میشویم تا نه فقط بَردهی اَغیار نشویم ڪه بَرنده و بُرّنده شویم. تنها پناه ما شاخههای پُرپُشت بلوط (=موزیدار) بود ڪه در سایهی آن نمیگذاشتم در گرمای تیرماه تابستان -ڪه طاقت از انسان میرُبود- گرمازده و هلاڪ شویم. وقتی در استتار (=پوشیدگی و سِتر) باشی بخشی از آزادی و شاید تمام آزادیات از بین میرود بهویژه راحتیات.
در آن غوغای شیار و حالات مخفیشدن، حالا دهنبهدهن و سینهبهسینه میشنوی امام قطعنامه را پذیرفتند. نمیدانستم به چه حالی بشوم؛ ناراحت یا خوشحال. دل و دلیری، عقل و عشق، و سختی و راحتی وجودم را میفشُرد. از یڪ سو به قول شهید سیدمحمدباقر صدر ذوب در امام خمینی بودم و از سمت دیگر بیخبر ڪه آیا اولین فرزندم -ڪه نامش را «عارف» برگزیده بودیم- به دنیا آمد یا نه. آیا ازین جنگ سالم به در میروم و روی نخستین فرزندم را میبینم؟ من مانند آن شتر و ساربان شتر شده بودم در داستان مثنوی مولوی ڪه از یڪ سو به حڪم ساربان به جلو میتاخت و از سوی دیگر به عشق بچهشُترش به عقب چشم داشت و گاهگاه در غفلت ساربان راه به سمت فرزند ڪج میڪرد. بگذرم.
در همان شیار، تازه فهمیدیم باید به عملیات برویم؛ زیرا صدام و سازمان تروریستی منافقین بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ شروع ڪردند به تجاوز مجدّد به خاڪ ایران. رفتیم عملیات در محور انجیران مریوان ڪه خط نفوذ دشمن بود و توطئههای اهریمنان. یاد آقای بهرام اڪبری داماد مرحوم آقا دارابڪلایی میافتم ڪه ڪنار هم لای قلوهسنگ، ایستاده روز را شب و شب را به روز میبردیم: تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ ... (آیهی ۲۷ آل عمران). آنقدر ماندم و به خانه نیامدم ڪه وقتی آمدم ۱۰ ماه متوالی از این آخرین مرحله از «جبههرفتنها»یم گذشته بود و میان دو ڪشور شیعه و همسایه و همدین صلح شده بود و تمام آرزوهای غرب و صدام، به فنا، و همهی رسواییهای «فروغ جاویدان»های! منافقین، در مرصاد برملا.
جنگ با هدیهی جان و خون پاڪ شهیدان به خدا و اسلام و ایران و با سرفرازی ایرانیان خاتمه یافت، اما اینڪ ملت میبیند ڪه خونآشامهای فساد در لوای نعمت صلح و امنیت و رشد و توسعه ڪه به برڪت اقتدار و قدرت جمهوری اسلامی ایران به دست آمده، چه نانجیبیهایی ڪه نمیڪنند. چه جیبهایی ڪه نمیدوزند. چه چیزهایی ڪه نمیدُزدند، و چه پولهایی ڪه نمیخورند. بگذرم.
دیروز (جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹) ڪه یادآور قبول قطعنامه بود، با این پست صبحگاهیام، هم خواستم گذری به آن روزهای سخت ڪرده باشم و نام امام خمینی را زنده نگه دارم و هم گفتهباشم یادِ مادرشهید ابراهیم عباسیان -ڪه با عمری غمخواری و زاری و بُردبای پریروز (۲۶ تیر ۱۳۹۹) به دیدار فرزند شهیدش شتافت- گرامی داشته میشود الیالابد؛ ڪه ابراهیم شهیدش در گرمدشت خرمشهر در دههی شصت، با رزم و مقاومت و رشادت و سرانجام نثار خونش، در برابر دستدرازیهای دشمن عَنودی چون صدام حسین و غرب و امپریالیسم ایستاد و به همراه همهی رزمندگان دلاور، نگذاشتند ملت زیر یوغ زورگویان عالَم روَد.