منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

خاطره‌ی ماشین‌های کرایه‌کش نیسان

چهارشنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۴۴ ب.ظ
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. ژاپن بر لکسوس سامانه‌ی "کمک به خروج ایمن" نصب کرده است که درب خودرو را به سنسور (=حسگر) نقطه‌کور خودرو، مرتبط می‌کند؛ مثل برخوردنکردن با دوچرخه‌ی پشتِ سر. یک راهکار انسان‌دوستی با هدف بازداری از تصادف؛ زیرا این سامانه به راننده و سرنشین لکسوس اخطار می‌دهد که  احتمال برخورد درب ماشین با دوچرخه سوار یا عابر پیاده  وجود دارد، ازین‌رو به صورت الکترونیکی مانع ازین اتفاق می‌شود. این سامانه علاوه برین، چه می‌کند؟ کمک می‌کند راننده بین خطوط برانَد، نور بالای خودرو، هوشمند روشن و خاموش شود، علائم جاده را ارزیابی می‌کند و به وسیله‌ی پیام‌های صوتی و چراغک‌های نشانگر، راننده و سرنشینان خودروی لکسوس را از بازکردن ناگهانی درب خودرو، باخبر می‌سازد. اگر به عکسی که (به نقل از عصر ایران) در بالا گذاشتم دقت شود، درک مطلب آسان می‌گردد.
 
 
 
 
خواستم گفته باشم:
 
۱. میان عابر و راننده، حقوق متقابل برقرار است؛ هر دو در برابر این حقوق، پاسخگوی اخلاقی هستند، نیز جوابگوی قانونی. رعایت آن، منجر به نظم و آسایش عمومی می‌شود.
 
۲. در قم و اخیراً در مشهد مقدس که بودم، دیده‌ام راه عبور دوچرخه با رنگ آبی در امتداد خیابان مشخص شده است و این به آمدوشدِ شهری کمک شایانی می‌کند.
 
۳. یادم نمی‌رود، هرگز، که زمانی در همین ایران ما حتی مدرن‌ها هم سر باز می‌زدند که کمربند ایمنی ببندند، اما زمان و اخلاق و مقررات بر آنان غلبه کرد و اینک هر یک از ما، تا نشستیم بر صندلی ماشین، ابتدا کمربند ایمنی بستیم.
 
۴. شاید نسل نو ندیده باشد، اما ما زیاد دیدیم و برخوردیم که یک زمانی راننده‌ها نه فقط در صندلی جلو، دو نفر سوار می‌کردند، که در کناردستِ سمتِ چپ خود هم، یک مسافر دیکر ولو چاق و گوشتی! می‌نشاندند، که هم راننده و هم او گویا به پهلوی همدیگر فرو می‌رفتند و روی یک باسن می‌نشستند؛ به قول محلی: ی وَر پَلو و وقتی هم در مقصد پیاده می‌شد تا هفتاد قدم می‌لنگید؛ لینگ به قول محلی پلَندر می‌گرفت.
 
۵. حتی اتوبنز وحدت گاراژ پیرزاده‌ی دروازه بابلِ ساری هم، وقتی مسافر سوار می‌کرد برای تهران، صندلی جلوِی، دو نفر می‌نشانید؛ من آن زمان از همین گاراژ گاه به تهران می‌آمدم. بنز دیزل که با گازوئیل کار می‌کرد و کیلومتراندازش هم خطی عمودی بود و صندلی‌اش راحت و گشاد.
 
۶. اینها به کنار، توی خط "سه‌راه - داراب‌کلا" که در اصل چهارراه است، نه سه‌راه، سواری کجا پیدا می‌شد، سه نفر کنار راننده‌ی نیسان و مزدا مُچاله‌شده سوار می‌شدند، ۵۰ و ۶۰ نفر دیگر پشت وانتش که روزهایی بارانی برزنت هم می‌کشیدند که آدم آن تَه از گند (چون گاه، گاله می‌دادند) و فشردگی (چون ازدحام بود و ماشین هم، کم) خفه می‌شد. وانت‌دارهایی خاطره‌آمیز، که گاه آنقدر به مسافرین مشکوک می‌شدند که نکند تکیه‌پیش که رسیدند کِره (=کرایه) ندهند، بینِ راه می‌زد گوشه، کرایه جمع می‌کرد و بعد راه می‌افتاد. شاید برخی از داشتنِ دو ذار کِره هم محروم بودند گاه. یا ماهرانه خَف می‌شدند و در می‌رفتند! خدا آن روز نمی‌آوُرد که لو می‌رفتند، تا غسالخانه‌پیش دنبال‌شان می‌کردند که کره‌تِه بده. محصل بودند و لابد کاتب‌های دوش چپ و راست آن را توی پرونده ننوشتند! تا پنج‌ذار و یک تومن را نمی‌گرفتند، ول‌کن نبودند. بگذرم. حالا لکسوس، لکسوس، آمد و با این‌همه آپشنش، فارسیِ آپشن چی هست این بنده نمی‌داند. خواستم بنویسم «لوازم جانبی ماشین» دیدیم این هر سه کلمه هم، فارسی نیست. فارسی چه زبان خوش‌مُدارایی‌ست؛ با همه‌ی لغات تا می‌کند و لغد (=لگد) هم نمی‌زند و سازگار می‌افتد.
 
۷. چند چیز دیگه هم مونده، که چون متنم طول کشیده، از خِرشَرش! (= خیر و شرّش) گذشتم.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2102

نظرات (۱)

درود ابراهیم خان
ما را بردی به سالهای ۵۳ - ۵۴ زمانی که مدرسه راهنمایی سورک درس میخواندیم. روزهایی که سوار نیسان می شدیم ، برای نشستن بر روی تاجی نیسان یقه همدیگر را میگرفتیم و گاهی هم به خاطر همین دعوا و بَروش بَروش میشد.
 
از کرایه هم گفتی جالب بود، اما جالبتر اینکه اگه راننده محلی بود بچه ها را فیضی باغسر پیاده میکرد و کرایه ها را جمع میکرد و اگر غیر محلی بود ، بچه ها از فیضی باغسر تا تَکه پیش چون جاده خاکی بود و نیسان هم آرام میرفت ، یکی یکی از روی سِپِر نیسان میپریدن، در مجموع از ۳۰ تا دانش آموز ۵ الی ۱۰ نفر میماندن و اونهم بچه های بَبخِل و یورمَله و تَکه پیش بودند و تازه اونایی هم که تَکه پیش پیاده میشدند چند نفر بودند از پشت میامدند پیش راننده و بچه ها که مشغول کرایه دادن بودن ، دوباره از پشت نیسان دور میزدند و میگفتند " عمو اِما دِ تومنی هِدامی " کرایه نمیدادند که هیچ ۱۵ زار میگرفتند و میرفتند .
 
خاطراتی هم از دِله راه که از اِربابی صحرا میرفتیم مدرسه سورک و کتکهایی با اِنار شیش و شِلپَت از بچه های سورک میخوردیم و همچنین ناهارمان هم که یا نون و نوشابه بود و یا نون و شربت ، باقی خاطرات بماند برای وقت دیگر.

حمیدرضا عباسیان

سلام جناب آقای حمید عباسیان. بی‌تردید خاطره‌ات هم زیباتر از متن من بود و هم شاهدمثالِ مهم برای گواهی وضع و روز آن روزگار ما. ثبت این خاطره‌ات در سایت دامنه به حفظ و نگه‌داری تاریخ عمومی و اجتماعی روستای‌مان داراب‌کلا به‌ویژه خاطره‌های نشاط‌انگیز دانش‌آموزان دهه‌ی پنجاه و شصت که برای ادامه تحصیل می‌بایست به سورک یا ساری و نکا می‌رفتند، و هر روز آمد و شد می‌نمودند کمک می‌کند و مهم است. سپاس. بسیار موجب خنده و یادآوری گذشته شد. خوب نوشتید و بادقت و مهارت.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">