qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

۱۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

گوناگونروحانیتمرجعیت

خاطره‌ی علامه حکیمی از امام خمینی

شنبه شهریور ۱۴۰۰

خاطره‌ی مرحوم علامه محمدرضا حکیمی: دقیقا یادم نیست که اولین بار چگونه با امام خمینی آشنا شدم. من در زمان طلبگی و تحصیل در مدرسه نواب مشهد بودم و متولی و مدیر مدرسه،‌ آیت الله میرزا علی اکبر نوقانی بود که با امام خمینی دوست بود. امام هر سال تابستان ها به مشهد می آمد و اتفاقا بیشتر هم با علمای تفکیکی رفیق بود‌. با دیگران خیلی ارتباطی نداشت خصوص آنکه برخی نیز با شاه ارتباط داشتند. من در مشهد از جمله در مدرسه نواب، ایشان را می دیدم. امام خمینی، شخصیت فوق العاده‌ای داشت. قطعی بود که برای خدا کار می کند. در زمان شاه، آیت الله بروجردی، نظرشان این بود که با حکومت و سلطنت در نیفتتد. اما من و عده ای از مذهبی ها، نظرمان این بود که باید با حکومت و سلطنت در بیفتیم و مبارزه کنیم‌.

 

وقتی امام خمینی، حرکت انقلابی خود را بر علیه حکومت و سلطنت آغاز کرد، آیت الله شیخ مجتبی قزوینی از این حرکت ایشان، حمایت کرد و به تبع ایشان، خراسان‌،‌ انقلاب کرد و متوجه امام شدند. این در حالی بود که آن زمان در خراسان، چندان به امام، توجهی نمی کردند. شاگردان آیت الله شیخ مجتبی قزوینی نیز از جمله من به حمایت از انقلاب پرداختیم. آیت الله شیخ مجتبی قزوینی تا آنجا پیش رفت که حتی عکس امام را در منزل خود زده بود. یکی از علمایی که او را می شناسم و نمی خواهم نام او را ببرم، به ایشان گلایه کرد که چرا عکس آقای خمینی را زده اید؟ این در شأن شما نیست برای طلبه های جوان مناسب است. ایشان در پاسخ فرمود: دین داری برای من خوب نیست؟ و آن شخص دیگر سخنی نگفت.

 

من به امام خمینی، علاقه زیادی داشتم و از ایشان تبلیغ و ترویج می کردم تا آنجا که روی همین علاقه به خمین رفتم تا منزل ایشان را ببینم،‌ وقتی آنجا رفتم متوجه شدم ساواک من را زیر نظر دارد... . در جریان مبارزه برای انقلاب،‌ مکرر بازداشت و زندانی شدم؛ در تهران، ارومیه، خوی و... یک بار در ساواک، یکی از رؤسای آنها من را مؤاخذه می کرد و گفت: شما از آقای خمینی، تقلید می کنید‌.

 

در پاسخ گفتم؛ بله‌. من چه کسی هستم که از ایشان تقلید بکنم یا نکنم؟ فرقی به حال ایشان نمی کند‌. ایشان شخصیتی است که بسیاری از ایشان تقلید می کنند و بود و نبود من تاثیری برای ایشان ندارد. نمی خواستم ایشان را سبک کنم لذا در ساواک نیز با قاطعیت و محکم از ایشان حمایت می کردم. من سهم زیادی در انقلاب مشهد و خراسان داشتم ولی دنبال این نبودم و نخواستم سهمی برای این کارهای خودم مطالبه کنم چون برای خدا کار کردم. آنقدر عشق و ارادت به امام خمینی داشتم و حمایت می کردم که همه می دانستند و معروف بود که آقای حکیمی، طرفدار آقای خمینی است. یک عکس انحصاری نیز با امام خمینی و احمد آقا دارم. من با احمدآقا (خمینی) خیلی رفیق بودم. به نظرم در قم بود که خدمت امام بودم. احمدآقا گفت: می خواهی با امام عکس بگیری؟ امام ایستادند من و احمد آقا هم کنار ایشان ایستادیم و عکاس، عکس گرفت. معمولا یک عکاس همیشه آنجا حاضر بود.

 

قم: عکس علامه حکیمی کنار

امام خمینی و مرحوم سیداحمد خمینی

 

من چند جلسه‌ای نیز درس امام خمینی شرکت کردم. بعد از آزادی امام خمینی، در جریان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲،‌ آیت الله شیخ مجتبی قزوینی به همراه شاگردان خود و جمعی از علما برای دیدن امام به قم رفتند و من هم در خدمت ایشان رفتم و آنجا نیز حضور یافتم.

 

یک بار نیز در تهران که امام در تابستان ها به ییلاقات تهران رفته بودند،خدمت ایشان رسیدم. در جریان مبارزات انقلابی‌ام در مشهد، در زمان شاه یکی این است که ایام عید، شاه به مشهد آمده بود و قصد رفتن به حرم داشت. من روایت: من رأی سلطانا جائراً مستحلا لحرمات الله... را دادم خوش خط نوشتند و به تعداد زیاد از آن تکثیر کردند و موقع خاموش و روشن کردن چراغهای حرم امام رضا -علیه السلام- گفتم رفقا از بالای پشت بام حرم به پایین بریزند و اینکار را در آن زمان خاص انجام دادند. مردم فکر می کردند دعا است و آن را بر می داشتند و بعد می دیدند که اعلامیه است بر علیه‌ی شاه و... . ساواک متوجه شده بود و به دنبال من می گشتند تا من را دستگیر و بازداشت کنند‌ (ظاهراً حدود سال ۱۳۴۳ بود)

از مصاحبه‌ی آقای سید محمدمهدی حسینی دورود با علامه حکیمی
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
تریبونعکس

شهید عارف‌زاده با معلم و همکلاسی‌هایش

جمعه شهریور ۱۴۰۰

 

 

شهید علیرضا عارف‌زاده

 

 

مرحوم اصغر آهنگر (حاج محمود مهدی)

مرحوم  سیداحمد شفیعی (سیدمیرمیر علی)

سیدهاشم حسینی، شهید عارف‌زاده، مرحوم  ناصر دباغیان

دبستان دولتی داراب‌کلا. سال ۱۳۶۱، کلاس ۵ ، بعد از امتحان نهایی

 

جناب دکتر اسماعیل عارف‌زاده ببداهه متن زیر را

در وصف برادر شهیدش علیرضا عارف‌زاده  نگاشت:

 

چون خیالی گذشتی، چون خاطره ای ماندی

چون نسیم در وجودم، چون توفان در تار و پودم

رفتی و نرفتی از خیالم، تا بودی بودم، تا هستم هستی

جایی نرفتم بی تو، خوابم بی تو خیال است و خیالم بی تو در خواب

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
تریبون

کوره‌چی‌های داراب‌کلا

شنبه شهریور ۱۴۰۰

به قلم دامنه: به نام خدا. کوره‌چی‌ها به‌طور عام به افرادی‌که به صورت حرفه‌ای زغال چوب تولید می‌‌کنند اطلاق می‌شود. ولی به طور خاص افرادی معمولاً ساکن جنگل بودند که کارشان تولید زغال بود. منظورم از معرفی آنان در این پست این است کوره‌چی‌ها چه می‌کردند؟ که بودند؟ کجا کار می‌کردند؟ برای چه کسانی؟ و چرا؟ چون این قطعه هم جزوی از تاریخ فرهنگ محل ما روستای «داراب‌کلا»ست.

 

حدود جغرافیایی کارشان از پایین‌دستِ جنگل چلکاچین تا سمت راستِ زغال‌انبار زیردستِ سنگ‌معدن بود. گویا اهل بابل و آمل و اشکورات و بعضاً از ییلاقات دور بودند. البته باید بیشتر تحقیق کرد. آنان گرچه در راستای سیاست بهره‌برداری از جنگل از سوی شرکت خصوصی «اکبرین» از دوره‌ی پهلوی دوم، به کار گرفته شده بودند و بخشی از زغال مرغوب تهران یا سایر شهرها را با چوب‌های درختان جنگلی روستای ما تأمین می‌کردند اما اثرات تخریبی کار آنان بر بوم‌زیست و گونه‌های بکر جنگل داراب‌کلا متوجه‌ی کسانی بود که این شیوه را باب کرده بودند.

 

کوره‌چی‌ها زحمتکشانی بودند خارج از محل ما، که برای تأمین معاش به درون جنگل داراب‌کلا کوچ کرده و کوره‌هایی خاکی در بستر جنگل و در مناطق شیب‌دار تعبیه می‌کردند و فراورده‌ی آن را تحویل شرکت «اکبرین» می‌دادند. صاحب یا صاحبان تهرانی این شرکت با فامیلی «اکبرین» (که در همان زمان از محلی‌ها می‌شنیدم که نسبتی نسَبی با آقای خامنه‌ای دارند) در ابتدای روستای داراب‌کلا، در کناردستِ باغ منصور -که مرحوم فیضی سرایدار آنجا بود- دفتر و ساختمان اداری و پشتیبانی تأسیس کرده بودند. در اولین دوره از انتخابات ریاست‌جمهوری نیز، یکی از همین «اکبرین»ها کاندیدا شده بود و در روستای ما تبلیغاتی زیادی صورت داده بود با عکس‌های دو دست مُشت‌کرده و با شعار: «اکبرین علیه‌ی مستکبرین». بگذریم.

 

یک نمونه از کوره‌ی زغال جنگلی

 

منهای اثرات تخریبی کار کوره‌چی‌ها -که جای هیچ انکار ندارد- آنان موجب رونق درآمد خود و بخشی از مردم منطقه و روستای ما شده بودند. خانواده‌هایی از داراب‌کلا مثل مرحوم احمد طالبی مشهور به «حسین پاسین احمد» -که فردی کارکُشته و غیور و قدرتمند بود- و مرحوم محسن خرمی ببخیل و چند نفر دیگر از بالامحله‌ای‌ها با خرید چندین رأس اسب، زغال را روزانه از سرِ کوره‌ها در دل جنگل تحویل می‌گرفتند و با گذر از فاصله‌های دور به لبِ جاده می‌آوردند و در انبار زغال -مشهور به زغال‌انبار- دِپو می‌کردند که از آنجا بر کامیون‌ها بار می‌شد و برای فروش به مقصد می‌رفت.

 

از کوره تا بار زدن بر کامیون، کار میان چندین کارگر تقسیم می‌شد و کسانی از محل ما در زغال‌انبار مستقر بودند که با کول‌بَری زغال را در کیسه‌هایی سنگین و بزرگ و حتی گاه کُنده‌ها و الوارهای قَطور را با گذاشتن چپَر روی کامیون، بر پشت آن بار می‌کردند و ازین طریق با زحمت و تلاش، رزق و روزی حلال به خانه می‌آوردند؛ به‌طوری‌که وقتی غروب به خانه بازمی‌گشتند و برای شست‌وشو به سمت حمام عمومی عبور می‌کردند تمام سر و صورت و لباس‌شان مثل قیر، سیاه دیده می‌شد و خستگی از سر و روی آنان می‌بارید. ما خود این صحنه‌ها را می‌دیدیم خصوصاً مرحوم ابوالقاسم طالبی -مشهور به اَلقاسم- را که درین کار خبره و پیشکسوت محل بود.

 

علاوه بر این، لزوم خرید ارزاق موجب می‌شد کوره‌چی‌ها به مغازه‌های خواروبارفروشی داراب‌کلا بیایند و خرید خود را از آنها انجام دهند و همین موجب می‌شد کسب و کار برخی از مغازه‌دارهای تکیه‌پیشِ دورِ میدون، رونق بیشتری بگیرد. مردم، آن افراد را با همین لفظ کوره‌چی می‌شناختند. وجود کوره‌ها و کوره‌چی‌ها علاوه بر داد و ستد، باعث شده بود پرورش و خرید اسب در میان مردم تقریباً باب و رونق بیشتری بگیرد. داراب‌کلا اگرچه اقتصادش بر پایه‌ی کشت و کمی باغداری و دام بود اما وجود شرکت و کوره و چوب جنگل به گسترش کارگری و چاربداری و الوارکشی و حضور برخی مردان در شرکت‌های اقماری مانند شرکت اکبرین شامل رانندگان کتِل‌کَش، شاگرد کامیون، کارگری در جنگل، پُخت و پز و حتی ایجاد انبار زغال در گوشه‌ی منزل مسکونی مرحوم حسین دارابکلایی مشهور به عبِدالعلی حسین (پدر بزرگ همسرم) انجامید که به نوعی انبار دپوی ثانویه بود و کامیون‌ها چون قادر نبودند جاده‌ی سخت جنگلی را طی کنند از همین انبار بارگیری می‌کردند.

 

نحوه‌ی کار کوره‌چی‌ها این‌گونه بود: زمینی در پای شیب‌دار جنگل را در عمق زیاد حفر می‌کردند تا چوب‌های زغالی -نه صنعتی- در درون آن جاسازی و پُشته شود. اسب‌هایی از محل و یا از خودشان هیزم‌های سطح جنگل را که بهره‌برداری یا بر اثر باد و کهولت و سایر آسیب‌ها مثل مرض و آفت بر زمین افتاده می‌شد (گاه حتی درین سیکل و چرخه که درختان سالم هم به علت نبود نظارت یا فهم درست ارزش وجود درخت بر زندگی سالم، در امان نبود) جمع‌آوری می‌کردند و در اطراف کوره‌ی خاکی دپو می‌ساخته و کوره‌چی‌ها با تجربه‌ای که کسب کرده بودند آن را به سبک سنتی و ابتدایی، به زغال مرغوب و درشت تبدیل می‌نمودند.

 

هنوز هم جای آن کوره‌ها (به قول محلی جاماله‌ی کوره) در آن محدوده‌ها معلوم است. حتی تا چند سال پیش دو انبار بزرگ حلبی و چوبی زغال در منطقه‌ی زغال‌انبار -با آن‌که سال‌ها از تعطیلی آن می‌گذشت- در جای خود باقی مانده بود که به مرور زمان محو یا توسط افراد اندک اندک تخریب شد و اثری از آن باقی نیست.

 

    

نمایی از داراب‌کلا در اردیبهشت ۱۴۰۰ و  در مرداد ۱۴۰۰

عکاس: جناب یک دوست

 

یادم است یک سالی در همان سال‌های دور که بچه بودیم شنیدیم انبار کناری زغال‌انبار را آتش زدند یا آتش گرفت و چند رأس اسب مرحوم احمد طالبی در شعله‌های آتش سوختند و جِزغاله شدند و مردم (از جمله خودم و جمعی از رفقای آن ایام) دسته‌دسته روزهای بعد به آنجا می‌رفتند و سوختن دلخراش انبار و طویله‌ی اسب و اسب‌ها را بازدید می‌کردند و برای صاحب اسب، دل می‌سوزاند که تمام داشته‌هایش را از دست داد. نمی‌دانم آیا غرَضی در کار بوده یا خودبه‌خود مشتعل شد. این پست -اگر به اطلاعات دیگری دست پیدا شد- تکمیل خواهد شد.

تاریخ‌سیاسی‌داراب‌کلا : رویدادهابه‌روایت‌دامنه

 

توجه

متن زیر را جناب محمدحسین فرستاد

که  دربردارنده‌ی اطلاعات موثق و مهمی‌ست

و موجب تکمیل‌تر شدنِ این قطعه‌ی تاریخ داراب‌کلا

گردیده است. ضمن سلام و تشکر از ایشان، در زیر درج می‌شود:

محمدحسین آهنگر دارابی: سلام. کوره چی عمدتا از اهالی بندپی بابل به نام های خانوادگی عمرانی و اذان گو بودند. عمرانی ها در ساری به کار تعمیرات موتور آب، اره و ... در خیابان ملامجدین مشغولند. مهندس عمرانی مدیر عامل اسبق نکاچوب از فرزندان کوره چی بود. اذان گو ها ساکن شهر نکا هستند. احمد طالبی معروف احمد پوسین همراه با محسن خرمی یکی از سر چار بیدار زغال کش و الوار بود. مردم به علت فقری که داشتند نیاز به همین کار را داشتند و اغلب خاطر خواهی بود. غیر از القاسم، مرحوم گتی بابویه، رجب علی بابویه و قنبر بابویه از دیگر کارگرها بودند. آتشسوزی به طور یقین عمدی بود. بعد از ملی شدن جنگل، بخشی از بهره بردای به پیمانکار شخصی واگذار شده که از جمله تعهدات آن، کاشت و داشت و برداشت بود. که کاشت نهال افرا در منطقه نگهبانی جنگل داراب‌کلا از تعهدات اکبرین بوده. شعار انتخابی اکبرین «تسلیم در برابر مستضعفین، مبارزه علیه مستکبرین» بود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
افکار و آراء علامه محمدرضا حکیمی
دینسیاستگوناگون

افکار و آراء علامه محمدرضا حکیمی

دوشنبه شهریور ۱۴۰۰

پست ۷۹۸۹ : به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. ساعت ۳۰ : ۲۲ دقیقه‌ی ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ پیکر پاک و روح ناب علامه حکیمی از ناسوت به ملکوت پیوست. در شأن مقام علمی، معنوی و دینی این استاد و اسوه‌ی بزرگ انسانیت و دیانت همین بس که وی را «مرزبان توحید» لقب داده‌اند. علامه محمدرضا حکیمی -که اصالتاً از اردکان یزد بود و در مشهد مقدس وارد حوزه شد- در صفحه‌ی ۷۸ کتاب «سرود جهش‌ها» -که این کتاب را به امام خمینی تقدیم نموده بود- معتقد است اسلام در برابر همه‌ی ستم‌ها و تبعیض‌ها و ناروایی‌ها و گرسنگی‌ها و محرومیت‌ها، عالمان دین را مسئول می‌شناسد. ایشان در ص ۲۲ از جلد ۳ کتاب «الحیات»، دو ظلم سیاسی و اجتماعی را نشئت‌گرفته از ظلم اقتصادی می‌داند و می‌گوید: «...ظلم اقتصادی از خطرناک‌ترین انواع ظلم به شمار می‌رود؛ بلکه می‌توان گفت مصداق کامل ظلم است.» و حتی در نگاه ایشان، طاغوتِ اصلیِ حقیقی «همان طاغوت اقتصادی است...». او بنده‌ی ارزشمند خدا بود. پیر هرات می‌گفت: «بنده‌ی آنی که بند آنی. آن ارزی که می‌ورزی.» حکیمی می‌ارزید؛ خیلی هم زیاد. چون بنده‌ی مخلَص و مُتوسّم (=هوشمند) خدا بود. و انسان توحیدی به معنای حقیقی. و پیرو عقل و نقل به اَتّم آن. هم او، که بارها و بارها فریاد زد ما باید «اَنبازان قرآن را از قرآن جدا نسازیم» یعنی عترت پاک را از قرآن ناب. زیرا در نگرش حکیمی مفتاح قرآن تنهاوتنها معصوم ع است. و صریح در صفحه‌ی ۱۷۸ کتاب «مکتب تفکیک» فرمود: «قرآن، معصومِ صامت است و معصوم -علیهم‌السلام- قرآنِ ناطق.» به همین دلیل حکیمی در کتاب ۲۲۴ «راه خورشیدی» از روحانیت به «روحانیت مُسانخ» تعبیر می‌کند، یعنی روحانیتی که هم‌سِنخ و مشابه انبیاء و اولیاء است. او حتی در کتاب «مرام جاودانه» از حکومت مُسانخ دفاع می‌کند که باید با عترت و قرآن سنخیت داشته باشد. یاد و مرام و نامش همیشه جاودان خواهد ماند. امید است جامعه جهانی از افکار این انسان الهی با زیست علوی و مشیء نبوی چیزی بیاموزد و خود را بی‌بهره و بی‌توشه نسازد. درود وافر بر او و روح متعالی و پَروریده و رَبیب او.

۱ شهریور ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

مرحوم استاد محمدرضا حکیمی

 

 

پیکر مرحوم علامه محمدرضا حکیمی از تهران به مشهد منتقل با رعایت مقررات ستاد سلامت، از بست نواب صفوی حرم رضوی تشییع شد و تا صحن کوثر ادامه داشت و پس از اقامه‌ی نماز توسط آیت‌الله سیدان، در کنار مدفن برادرش مرحوم حجت‌الاسلام علی حکیمی در رواق دارالحجه به خاک سپرده شد.

 

در: اینجا

برخی از آثار علامه حکیمی:

زاده‌ی ۱۴ فروردین ۱۳۱۴  مشهد

درگذشته‌ی ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ تهران

منهای فقر. «الحیاة». خورشید مغرب. شیخ آقابزرگ تهرانی. دانش مسلمین. بیدارگران اقالیم قبله. هویت صنفی روحانی. مکتب تفکیک. آنجا که خورشید می‌وزد. اجتهاد و تقلید در فلسفه. ادبیات و تعهّد در اسلام. الهیّات الهی و الهیّات بشری (مَدْخَل). الهیّات الهی و الهیّات بشری (نظرها). امام در عینیت جامعه. انذار. بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی (عج). پیام جاودانه. جامعه‌سازی قرآنی. حماسهٔ غدیر. سپیده باوران. سرود جهش‌ها. شرف‌الدین. عقل سرخ. فریاد روزها. قصد و عدم وقوع (نامه‌ها). قیام جاودانه. گزارش (برگرفته از الحیاة). کلام جاودانه. معاد جسمانی در حکمت متعالیه. مقام عقل. میرحامد حسین. نان و کتاب. یکصد و پنجاه سال تلاش خونین. عاشورا: مظلومیتی مضاعف. مرام جاودانه. علی (علیه السلام). پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم). از زندگی تا ابدیت. ای آفتاب. عاشورا؛ عدالت. فاطمیات. عاشورا؛ غزه. استغفار. سه یار خراسانی در انقلاب. امواج غدیر. تفسیر آفتاب.

 

دو جمله‌ی تکان‌دهنده از علامه حکیمی در نامه‌ی‌شان به جشنواره‌ی فارابی در آبان سال ۸۸  (منبع) که از پذیرفتن جایزه خودداری کرده بودند: «آری، باید بکوشیم تا جامعه‌ی ما چنان نباشد که درباره‌اش بتوان گفت: «از دو مفهوم انسان و انسانیت، اولی در کوچه‌ها سرگردان است و دومی در کتاب‌ها». بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
نوشته‌های روزانه‌ی دامنه
تریبون

نوشته‌های روزانه‌ی دامنه

دوشنبه شهریور ۱۴۰۰

۲ شهریور ۱۴۰۰

یک ایراد شکلی و محتوایی به کار مجلس و شورای نگهبان

به نام خدا. سلام. برایم این سؤال پیش آمده که رأی اعتماد مجلس به وزیران آیا جزو مصوبه‌های مجلس به حساب می‌آید؟ اگر چنین هست پس چرا نتیحه‌ی این کار نمایندگان برای تطبیق شرع و قانون به نهاد شورای نگهبان نمی‌رود تا نظارت آن نهاد بر مصوبات مجلس در مسأله‌ی رای اعتماد به دولت نیز، شکل عملی بگیرد. اما اگر رأی اعتماد در دسته‌ی مصوبات قانونگذاری محسوب نیست، پس چیست؟ در واقع قانون که می‌گوید مجلس بدون شورای نگهبان اعتبار ندارد، در این قضیه دچار اشکال یا سکوت به نظر می‌رسد زیرا شورای نگهبان درین کار مهم مجلس، عملاً نظاره‌گر هم نیست، چه رسد به ناظر. این بدین معنی‌ست در برخی امور ازجمله این مورد، مجلس از شورای نگهبان، استقلال دارد. البته ممکن است من ازین قضیه به‌درستی سر درنمی‌آورم. 

 

بنابرین -همان‌طور که در بالا نوشتم- شورای نگهبان عملاً در موضوع رأی اعتماد، خارج از روال وظائف نظارتی و تطبیقی خود قرار دارد و مجلس دست‌کم درین موضوع مهم سیاسی، از قید نظر شورای نگهبان رهاست. اینک این نکته‌ی من همچنان باقی‌ست که اگر «رأی اعتماد» جزو مصوبات و قانونگذاری نیست، پس چیست و چه اسمی دارد؟ پس برخی از امور مجلس ربطی به شورای نگهبان ندارد. خُب، با این نکات اصل بحث روشن شد و تحلیل و بررسی این نقیصه یا مشخصه امری دیگر است که واردش نمی‌شوم.

 

۳ شهریور ۱۴۰۰

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

...

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر دُر نشد

منبع

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... ساده بگویم نظرم را: مولوی در سرآغاز مثنوی معنوی، خود را «نی» می‌داند که از «نیزار» بریده شده. حالا نی وقتی از نیزار جدا شود باید هم بنالد که چرا او را از اصل و ریشه‌اش، بریده و جدا کرده‌اند. وقتی در نی می‌دمند آهنگ غم و جدایی و ساز و سودای وصل سر می‌دهد... .

 

این حکایتِ کارِ همه‌ی آدمیان است که از معبود و معشوق جدا شده باشند یا جدا کرده باشند. پس تلاش چیست؟ وصل‌شدن به اصل خویش. منِ آفریده از خاک و آب به امر خدا، اصل خودم را حضرت آفریدگار می‌دانم و رسیدن به معبود یکتا. لذا عشق به خدا، خود مدرسه‌ی عشق به دیگر عشق‌های پاک و ناآلوده و راستین است.

 

لابد می‌دانید صدف زمانی مروارید (=دُر) می‌سازد که یک ریگی وارد پوسته‌ی سختش شود، آنگاه است که شروع می‌کند به ترشح مادّه‌ای که دور ریگ را می‌گیرد و کم‌کم به مروارید تیدیل می‌شود که بیش از اندازه قیمت دارد. انسان هم مثل صدف است تا خراب نشود، آباد نمی‌شود و مروارید نمی‌سازد! خرابِ عشق و خَرابات عرفان که مرتبه‌ی به شکست‌کشاندن نفسانیات است.

 

۴ شهریور ۱۴۰۰

فرزندان صاحبان قدرت

به نام خدا. سلام. پس از پیروزی انقلاب یک هنجار در میان مردم رواج یافته که فرزندان صاحبان قدرت نباید دارای مِکنت و امکانات باشند. شاید ریشه‌اش به مناسبات عصر فاسد پهلوی برگردد که فرزندانِ صاحب‌منصبان از قدرت خانواده و خاندان خود برای کسب ثروت و خوشگذرانی خود و برده‌کشی جامعه سود می‌جستند.

 

اما آیا فرزندان صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی و یا حتی فرزندان مقامات دینی مانند مرجعیت، حقی برای رشد، ارتقای شغلی و درآمدی خود ندارند؟ به نظر من حساسیت درین‌باره، مقدار زیادی ناشی از احساسات و تبلیغات غلط است؛ زیرا هر انسانی حقوقی دارد و فرزندان صاحبان قدرت نیز استثناء نیستند. نکته اما اینجاست که آنان نیز در برابر قانون با سایر مردم برابر و مساوی باشند و آنچه برای خود و حقوق خود صورت می‌دهند برگرفته از طبیعتِ کارشان باشند، نه ناشی از زد و بند، ساخت و پاخت، رابطه و پارتی و رانت و نیز سوءاستفاده از موقعیت و مقام والدین.

 

در جامعه دست‌کم دو چیز بیشتر شنیده می‌شود: یکی این که فرزند یا فرزندان فلان مقام سیاسی یا دینی، چقدر پاکیزه و پاکدست و به‌دور از سیاست زندگی می‌کنند و کنار ایستاده‌اند و در امور، هیچ دخالتی نمی‌کنند! بَه‌بَه چقدر به‌دور از آلودگی! دومی این که واکنش شدید نشان می‌دهند چرا باید فرزندان آقایان، به‌آسانی داخل در کار شوند و به مکنتی رسیده باشند.

 

به نظر من حد وسط این مسئله این است کارِ هر کس ازجمله فرزندان رده‌بالایی‌ها -که در افواه عمومی به آقازادگان! مشهور شدند- باید بر اساس قانون باشد. اگر همه‌چیز قانونی و بر اساس ضوابط و قانون و عدالت و برابری فرصت باشد ایرادی ندارد و نشان مساواتِ همگان در برابر قانون است. جز این بود جامعه نباید برتابد. فساد فرزندان مسئولان از جایی شروع می‌شود که خارج از قاعده وارد پست و مقام و موقعیت و مکنت شده باشد. گویا این شق در جمهوری اسلامی زیاد رخ داده است و همین مردم را نگران نموده است. شاید. دقیق نمی‌دانم. اللهُ علمٌ.


پاسخ:

استاد احمدی ارجمند سلام. وضع واژه‌ی «غربگدایی» توسط شما جعلی زیبا بود. چیزی در راستای «سن‌زدگی» سید جلال آل احمد که آن مرحوم با وضع واژه‌ی «سن‌زدگی» می‌خواست بگوید غرب‌زدگی مانند «سن زدگی»ست زیرا آفت سن‌زدگی خوشه‌های گندم را از درون پوک می‌کند و آردِ درون دانه‌های گندم را خالیِ خالی. بلی استاد این طائفه‌ی فکری خودباختگی در برابر غرب، نزدیک دو قرن است ایران و ایرانی را به رنگ غرب درآمدن دعوت می‌کند از سر تا ناخن. آن هم تمدن برهنه و عریان غرب که اساس دعوت پیامبران ع را وارونه می‌کند و بشر را قهقهراء می‌خواند.

 

مرحوم علی شریعتی این دسته غرب‌زدگان را در قالب الیناسیون به تحلیل می‌بُرد و الینه یعنی رنگ خود را باختن و به رنگ کامل دیگری درآمدن. متأسفانه غربی‌شدن برای برخی ایرانیان -چه در فکر و چه در پوشش و لباس و خورد و خوراک- گویا نماد پیشرفت! است. و بدتر این‌که شاخه‌ی جدید غرب‌پرستی رخ داده که حتی بنای جمهوری اسلامی ایران را فقط با غربی‌شدن، تمدن می‌پندارد.

 

جناب‌عالی درین تحلیل بسیار دغدغه‌مند وارد شدید و مفید و مؤثر نوشتید. درود. درست دست گذاشتی روی آقازاده‌ها. انگاری چنین اشخاصی برای خود و فرزندانشان «قلمرو ویژه» تعریف کردند؛ چیزی که در دنیای حیوانات امری طبیعی و جاری‌ست و بر حیوان در تنازع بقا، شماتتی بار نیست. هُرهُری‌مذهب را خوب آمدی؛ هرهری‌ها هر ور باد بوزد آن سمت می‌غلتند. بگذرم و از بیان دیدگاه و نظرات شما بهره‌مند و متشکرم. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب

طبقه بندی موضوعی