حرفِ خواجه نصیر
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سه روزه که "گُزیدهی اخلاق ناصری" به شرح شهرام رجبزاده، از معتبرترین اثر اخلاقی به زبان فارسی را تمام کردم. نمیتوانم کتابی را بخوانم اما از آن، زکات! نپردازم (=نکات ناب از آن نگویم) خواجه نصیرالدین طوسی عالم دینی قرن ۶ و ۷ قمری درین کتابش -که برای ناصرالدین حاکم اسماعیلیهی قُهستان خراسان نگاشت- به اخلاق پرداخت که اساس پرسش در اخلاق این است چه چیزی فضیلت است، چه چیزی رذیلت. ملاک خوب و بد چیست؛ به قول علمی حُسن و قُبح. او سعی دارد مثلا" عملِ اَعِفّا (=عفیفان، چه بانوان چه آقایان) و عملِ اَسخیا (=سخاوتمندان) را باز گویَد. یا مثلا" به سیاست مُدُن (=دیدِ تدبیری داشتن به جامعه) هم میپردازد. مثل دفع ضررِ اَعدا (=عَدوها، دشمنان) که از دیدش سه مرتبه دارد و به ترتیب باید طی شود:
- اول: اصلاح و صلح.
-دوم: احتراز (=دوری) از مخالطت (=آمیختگی) با دشمنان به بُعدِ جوار یا جابجایی. یعنی لشگر نظامی نزدیک دشمنان ساکن نشود. به قول امروزی قرارگاه نزند.
-سوم: قهر و قلعوقمع و این آخرِ همهی تدبیرها باشد. که نصیرالدین شش پیششرط برای آن قائل است که سعی کردم جملاتش را سادهتر سازم:
۱. دشمن، شَریر بُوَد و در ذات خود اصلاح به هیچ طریق نپذیرد.
۲. به هیچ وجه از وجوه جز قهر (=چیرگی با زور و جنگ) خود را از تعرّض او (بخوانید: کشور یا حزب یا گروه عدو) خلاصی نبیند.
۳. اظهار سعی در اِزالتِ (=دورکردن) خیرات از مشاهده کرده باشد. به زبان امروزی دشمن بخواهد مردم را از مذهب و معنویت تخلیه کند. به قول مشهور رهبری: «ناتوی فرهنگی» پیاده کند!
بگذرم سه تا دیگه پیششرط حوصله نگرفت برداشتم را تایپ کنم. فقط بگویم در قدیم، زِمامداران و فرمانروایان، از فقیهان و دانشمندان قویفکر میخواستند به آنان مشورت دهند، (مشورت واقعی نه مثل امروزهروز صوری و پُر از رودربایستی) که اغلب در قالبِ کتاب و مقالت عرضه میشد. مثل همین کتاب "اخلاق ناصری" که شیخ نصیرِ -فقیه- به ناصر، -فرماندار و مُحتشمِ قُهستان- بهجِدّ و جهد توصیه میکند و خط میدهد و نیز ربط.
نکتهی دگر گویم و کامل ازین کتاب بگذرم: از نظر نصیرالدین یکی از مهمترین علائم جهل مرکّب (=یعنی کسی چیزی را نمیداند، به نادانیاش توجه نمیکند ولی خیال نماید میداند) این است که فرد "از صورتِ علم، خالی بوَد." خیلی حرف است، این حرف نصیر، نیست؟! همان نصیرالدین که با ذکاوت، مغولان را به بغداد کشاند و سلسلهی عباسیان را پس از چند قرن حکمرانی ستمگرانه، برانداخت.
حرفِ خواجه نصیر
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سه روزه که "گُزیدهی اخلاق ناصری" به شرح شهرام رجبزاده، از معتبرترین اثر اخلاقی به زبان فارسی را تمام کردم. نمیتوانم کتابی را بخوانم اما از آن، زکات! نپردازم (=نکات ناب از آن نگویم) خواجه نصیرالدین طوسی عالم دینی قرن ۶ و ۷ قمری درین کتابش -که برای ناصرالدین حاکم اسماعیلیهی قُهستان خراسان نگاشت- به اخلاق پرداخت که اساس پرسش در اخلاق این است چه چیزی فضیلت است، چه چیزی رذیلت. ملاک خوب و بد چیست؛ به قول علمی حُسن و قُبح. او سعی دارد مثلا" عملِ اَعِفّا (=عفیفان، چه بانوان چه آقایان) و عملِ اَسخیا (=سخاوتمندان) را باز گویَد. یا مثلا" به سیاست مُدُن (=دیدِ تدبیری داشتن به جامعه) هم میپردازد. مثل دفع ضررِ اَعدا (=عَدوها، دشمنان) که از دیدش سه مرتبه دارد و به ترتیب باید طی شود:
- اول: اصلاح و صلح.
-دوم: احتراز (=دوری) از مخالطت (=آمیختگی) با دشمنان به بُعدِ جوار یا جابجایی. یعنی لشگر نظامی نزدیک دشمنان ساکن نشود. به قول امروزی قرارگاه نزند.
-سوم: قهر و قلعوقمع و این آخرِ همهی تدبیرها باشد. که نصیرالدین شش پیششرط برای آن قائل است که سعی کردم جملاتش را سادهتر سازم:
۱. دشمن، شَریر بُوَد و در ذات خود اصلاح به هیچ طریق نپذیرد.
۲. به هیچ وجه از وجوه جز قهر (=چیرگی با زور و جنگ) خود را از تعرّض او (بخوانید: کشور یا حزب یا گروه عدو) خلاصی نبیند.
۳. اظهار سعی در اِزالتِ (=دورکردن) خیرات از مشاهده کرده باشد. به زبان امروزی دشمن بخواهد مردم را از مذهب و معنویت تخلیه کند. به قول مشهور رهبری: «ناتوی فرهنگی» پیاده کند!
بگذرم سه تا دیگه پیششرط حوصله نگرفت برداشتم را تایپ کنم. فقط بگویم در قدیم، زِمامداران و فرمانروایان، از فقیهان و دانشمندان قویفکر میخواستند به آنان مشورت دهند، (مشورت واقعی نه مثل امروزهروز صوری و پُر از رودربایستی) که اغلب در قالبِ کتاب و مقالت عرضه میشد. مثل همین کتاب "اخلاق ناصری" که شیخ نصیرِ -فقیه- به ناصر، -فرماندار و مُحتشمِ قُهستان- بهجِدّ و جهد توصیه میکند و خط میدهد و نیز ربط.
نکتهی دگر گویم و کامل ازین کتاب بگذرم: از نظر نصیرالدین یکی از مهمترین علائم جهل مرکّب (=یعنی کسی چیزی را نمیداند، به نادانیاش توجه نمیکند ولی خیال نماید میداند) این است که فرد "از صورتِ علم، خالی بوَد." خیلی حرف است، این حرف نصیر، نیست؟! همان نصیرالدین که با ذکاوت، مغولان را به بغداد کشاند و سلسلهی عباسیان را پس از چند قرن حکمرانی ستمگرانه، برانداخت.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سه روزه که "گُزیدهی اخلاق ناصری" به شرح شهرام رجبزاده، از معتبرترین اثر اخلاقی به زبان فارسی را تمام کردم. نمیتوانم کتابی را بخوانم اما از آن، زکات! نپردازم (=نکات ناب از آن نگویم) خواجه نصیرالدین طوسی عالم دینی قرن ۶ و ۷ قمری درین کتابش -که برای ناصرالدین حاکم اسماعیلیهی قُهستان خراسان نگاشت- به اخلاق پرداخت که اساس پرسش در اخلاق این است چه چیزی فضیلت است، چه چیزی رذیلت. ملاک خوب و بد چیست؛ به قول علمی حُسن و قُبح. او سعی دارد مثلا" عملِ اَعِفّا (=عفیفان، چه بانوان چه آقایان) و عملِ اَسخیا (=سخاوتمندان) را باز گویَد. یا مثلا" به سیاست مُدُن (=دیدِ تدبیری داشتن به جامعه) هم میپردازد. مثل دفع ضررِ اَعدا (=عَدوها، دشمنان) که از دیدش سه مرتبه دارد و به ترتیب باید طی شود:
- اول: اصلاح و صلح.
-دوم: احتراز (=دوری) از مخالطت (=آمیختگی) با دشمنان به بُعدِ جوار یا جابجایی. یعنی لشگر نظامی نزدیک دشمنان ساکن نشود. به قول امروزی قرارگاه نزند.
-سوم: قهر و قلعوقمع و این آخرِ همهی تدبیرها باشد. که نصیرالدین شش پیششرط برای آن قائل است که سعی کردم جملاتش را سادهتر سازم:
۱. دشمن، شَریر بُوَد و در ذات خود اصلاح به هیچ طریق نپذیرد.
۲. به هیچ وجه از وجوه جز قهر (=چیرگی با زور و جنگ) خود را از تعرّض او (بخوانید: کشور یا حزب یا گروه عدو) خلاصی نبیند.
۳. اظهار سعی در اِزالتِ (=دورکردن) خیرات از مشاهده کرده باشد. به زبان امروزی دشمن بخواهد مردم را از مذهب و معنویت تخلیه کند. به قول مشهور رهبری: «ناتوی فرهنگی» پیاده کند!
بگذرم سه تا دیگه پیششرط حوصله نگرفت برداشتم را تایپ کنم. فقط بگویم در قدیم، زِمامداران و فرمانروایان، از فقیهان و دانشمندان قویفکر میخواستند به آنان مشورت دهند، (مشورت واقعی نه مثل امروزهروز صوری و پُر از رودربایستی) که اغلب در قالبِ کتاب و مقالت عرضه میشد. مثل همین کتاب "اخلاق ناصری" که شیخ نصیرِ -فقیه- به ناصر، -فرماندار و مُحتشمِ قُهستان- بهجِدّ و جهد توصیه میکند و خط میدهد و نیز ربط.
نکتهی دگر گویم و کامل ازین کتاب بگذرم: از نظر نصیرالدین یکی از مهمترین علائم جهل مرکّب (=یعنی کسی چیزی را نمیداند، به نادانیاش توجه نمیکند ولی خیال نماید میداند) این است که فرد "از صورتِ علم، خالی بوَد." خیلی حرف است، این حرف نصیر، نیست؟! همان نصیرالدین که با ذکاوت، مغولان را به بغداد کشاند و سلسلهی عباسیان را پس از چند قرن حکمرانی ستمگرانه، برانداخت.
حرفِ خواجه نصیر
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سه روزه که "گُزیدهی اخلاق ناصری" به شرح شهرام رجبزاده، از معتبرترین اثر اخلاقی به زبان فارسی را تمام کردم. نمیتوانم کتابی را بخوانم اما از آن، زکات! نپردازم (=نکات ناب از آن نگویم) خواجه نصیرالدین طوسی عالم دینی قرن ۶ و ۷ قمری درین کتابش -که برای ناصرالدین حاکم اسماعیلیهی قُهستان خراسان نگاشت- به اخلاق پرداخت که اساس پرسش در اخلاق این است چه چیزی فضیلت است، چه چیزی رذیلت. ملاک خوب و بد چیست؛ به قول علمی حُسن و قُبح. او سعی دارد مثلا" عملِ اَعِفّا (=عفیفان، چه بانوان چه آقایان) و عملِ اَسخیا (=سخاوتمندان) را باز گویَد. یا مثلا" به سیاست مُدُن (=دیدِ تدبیری داشتن به جامعه) هم میپردازد. مثل دفع ضررِ اَعدا (=عَدوها، دشمنان) که از دیدش سه مرتبه دارد و به ترتیب باید طی شود:
- اول: اصلاح و صلح.
-دوم: احتراز (=دوری) از مخالطت (=آمیختگی) با دشمنان به بُعدِ جوار یا جابجایی. یعنی لشگر نظامی نزدیک دشمنان ساکن نشود. به قول امروزی قرارگاه نزند.
-سوم: قهر و قلعوقمع و این آخرِ همهی تدبیرها باشد. که نصیرالدین شش پیششرط برای آن قائل است که سعی کردم جملاتش را سادهتر سازم:
۱. دشمن، شَریر بُوَد و در ذات خود اصلاح به هیچ طریق نپذیرد.
۲. به هیچ وجه از وجوه جز قهر (=چیرگی با زور و جنگ) خود را از تعرّض او (بخوانید: کشور یا حزب یا گروه عدو) خلاصی نبیند.
۳. اظهار سعی در اِزالتِ (=دورکردن) خیرات از مشاهده کرده باشد. به زبان امروزی دشمن بخواهد مردم را از مذهب و معنویت تخلیه کند. به قول مشهور رهبری: «ناتوی فرهنگی» پیاده کند!
بگذرم سه تا دیگه پیششرط حوصله نگرفت برداشتم را تایپ کنم. فقط بگویم در قدیم، زِمامداران و فرمانروایان، از فقیهان و دانشمندان قویفکر میخواستند به آنان مشورت دهند، (مشورت واقعی نه مثل امروزهروز صوری و پُر از رودربایستی) که اغلب در قالبِ کتاب و مقالت عرضه میشد. مثل همین کتاب "اخلاق ناصری" که شیخ نصیرِ -فقیه- به ناصر، -فرماندار و مُحتشمِ قُهستان- بهجِدّ و جهد توصیه میکند و خط میدهد و نیز ربط.
نکتهی دگر گویم و کامل ازین کتاب بگذرم: از نظر نصیرالدین یکی از مهمترین علائم جهل مرکّب (=یعنی کسی چیزی را نمیداند، به نادانیاش توجه نمیکند ولی خیال نماید میداند) این است که فرد "از صورتِ علم، خالی بوَد." خیلی حرف است، این حرف نصیر، نیست؟! همان نصیرالدین که با ذکاوت، مغولان را به بغداد کشاند و سلسلهی عباسیان را پس از چند قرن حکمرانی ستمگرانه، برانداخت.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سه روزه که "گُزیدهی اخلاق ناصری" به شرح شهرام رجبزاده، از معتبرترین اثر اخلاقی به زبان فارسی را تمام کردم. نمیتوانم کتابی را بخوانم اما از آن، زکات! نپردازم (=نکات ناب از آن نگویم) خواجه نصیرالدین طوسی عالم دینی قرن ۶ و ۷ قمری درین کتابش -که برای ناصرالدین حاکم اسماعیلیهی قُهستان خراسان نگاشت- به اخلاق پرداخت که اساس پرسش در اخلاق این است چه چیزی فضیلت است، چه چیزی رذیلت. ملاک خوب و بد چیست؛ به قول علمی حُسن و قُبح. او سعی دارد مثلا" عملِ اَعِفّا (=عفیفان، چه بانوان چه آقایان) و عملِ اَسخیا (=سخاوتمندان) را باز گویَد. یا مثلا" به سیاست مُدُن (=دیدِ تدبیری داشتن به جامعه) هم میپردازد. مثل دفع ضررِ اَعدا (=عَدوها، دشمنان) که از دیدش سه مرتبه دارد و به ترتیب باید طی شود:
- اول: اصلاح و صلح.
-دوم: احتراز (=دوری) از مخالطت (=آمیختگی) با دشمنان به بُعدِ جوار یا جابجایی. یعنی لشگر نظامی نزدیک دشمنان ساکن نشود. به قول امروزی قرارگاه نزند.
-سوم: قهر و قلعوقمع و این آخرِ همهی تدبیرها باشد. که نصیرالدین شش پیششرط برای آن قائل است که سعی کردم جملاتش را سادهتر سازم:
۱. دشمن، شَریر بُوَد و در ذات خود اصلاح به هیچ طریق نپذیرد.
۲. به هیچ وجه از وجوه جز قهر (=چیرگی با زور و جنگ) خود را از تعرّض او (بخوانید: کشور یا حزب یا گروه عدو) خلاصی نبیند.
۳. اظهار سعی در اِزالتِ (=دورکردن) خیرات از مشاهده کرده باشد. به زبان امروزی دشمن بخواهد مردم را از مذهب و معنویت تخلیه کند. به قول مشهور رهبری: «ناتوی فرهنگی» پیاده کند!
بگذرم سه تا دیگه پیششرط حوصله نگرفت برداشتم را تایپ کنم. فقط بگویم در قدیم، زِمامداران و فرمانروایان، از فقیهان و دانشمندان قویفکر میخواستند به آنان مشورت دهند، (مشورت واقعی نه مثل امروزهروز صوری و پُر از رودربایستی) که اغلب در قالبِ کتاب و مقالت عرضه میشد. مثل همین کتاب "اخلاق ناصری" که شیخ نصیرِ -فقیه- به ناصر، -فرماندار و مُحتشمِ قُهستان- بهجِدّ و جهد توصیه میکند و خط میدهد و نیز ربط.
نکتهی دگر گویم و کامل ازین کتاب بگذرم: از نظر نصیرالدین یکی از مهمترین علائم جهل مرکّب (=یعنی کسی چیزی را نمیداند، به نادانیاش توجه نمیکند ولی خیال نماید میداند) این است که فرد "از صورتِ علم، خالی بوَد." خیلی حرف است، این حرف نصیر، نیست؟! همان نصیرالدین که با ذکاوت، مغولان را به بغداد کشاند و سلسلهی عباسیان را پس از چند قرن حکمرانی ستمگرانه، برانداخت.