به نام خدا. الان قد ڪشیدم! آن‌زمان ڪه در حالِ قدڪشیدن! بودم، حاشیه را زودتر از متن پی می‌جُستم. این‌طور:

 

تَه‌مقاله‌ی هفته‌نامه‌ی «گُل‌آقا» را -ڪه در آخر مجله چاپ می‌شد_ جلوتر از همه‌جای این نشریه می‌خواندم ڪه زودتر بدانم مرحوم ڪیومرث صابری فومنی چه می‌گوید.

 

ستون «دریچه»ی آقای جلال رفیع در «اطلاعات» را زودتر از هر جایی نگاه می‌انداختم. سپس نوشته‌های صاحب ستونِ «نقد حال» را.

 

نیم‌ستون آخرین ورقه‌ی «همشهری» را اول می‌خواندم ڪه ببینم آقای احمد زیدآبادی چه آورده.

 

وقتی «جمهوری اسلامی» به‌رایگان به محل ڪارم می‌رسیده، زودتر «جهت اطلاع» را مرور می‌ڪردم ڪه بدانم آقای مسیح مهاجری -ڪه آن زمان خود را یڪ ولی‌فقیه دوم! فرض می‌ڪرد و برای همه نسخه و توبیخیه می‌نگاشت- درین ستون چه بافته.

 

صاف می‌رفتم صفحه‌ی سوم «سلام» ڪه بخوانم مردم در ستون «الو. سلام» روزنامه‌ی سلام آیت‌الله خوئینی‌ها به سردبیری آقای عباس عبدی، چه نالیدند.

 

آقای ماشاءالله شمس‌الواعظین در «جامعه»، «توس»، «نشاط» و «عصر آزادگان» هرچه می‌نوشت را باید اول می‌خواندم بعد می‌رفتم سراغ سایر خبرها.

 

هفته‌نامه‌ی «صبح» آقای مهدی نصیری را صاف می‌رفتم وسطش ڪه بخوانم این‌هفته با مصاحبه با چه ڪسی، با چه چیزی درافتاده.

 

در روزنامه‌ی «ڪیهان» طالب ستون آقای دڪتر یونس شُڪرخواه بودم ڪه از استادی او چیزی می‌آموختم؛ ڪیهان عصر آقای مهندس سیدمحمد اصغری منظورم است، نه توپخانه‌ی «برادر حسن» و «برادر حسین»؛ اولی مرحوم آقای شایانفر و دومی آقای شریعتمداری حسین.

 

 

اگر همین‌طور لیست (=فهرست) ڪنم از دو ڪف دست ڪه سهله، ۸۸ ڪف دست می‌شود. پس  بروم روی متن. اینها پرداخت به حاشیه بود.

 

اما متن:

 

اوج لذت من آن وقتی بود ڪه به دڪّه‌ی مطبوعاتی می‌رفتم و می‌دیدم ماهنامه‌های مورد علاقه‌ام آمده: «ڪیهان اندیشه»ی مرحوم صاحبی، «ڪیهان فرهنگی»ی آقای شمس‌الواعظین، «ڪیانِ» آقایان رُخ‌صفت و رضا تهرانی، مجله‌ی «حوزه» ڪه مشترڪ بودم به آدرس منزلم می‌آمده، «فرهنگِ توسعه»ی آقای احمد ملازاده، «ایران فردا»ی مرحوم عزت‌الله سحابی، «آیینِ» آقای سعید حجاریان و آقای هادی خانیکی، هفته‌نامه‌ی «راه نو»ی آقای اڪبر گنجی. فصلنامه‌ی «هفت آسمانِ» دانشگاه ادیان قم ڪه البته اخوی به من اهداء می‌فرمودند و نیز چند ماهنامه‌ی دیگر ڪه اگر اسم ببرم از چند ڪف دست می‌گذرد و سالنامه‌ی ڪیهان هم ڪه روی شاخش بود ڪه باید می‌خریدم و ریزریز می‌خواندم.

 

راستی دو چیز:

 

اول: خودم طی این دوره در چند روزنامه و ماهنامه مطلب‌نویس بودم. در اینجاها: روزنامه‌ی انتخاب، روزنامه‌ی ایمان قم، ماهنامه‌ی آشنا، ماهنامه‌ی نباء، ماهنامه‌ی پگاه حوزه. فصلنامه‌ی تخصصی علوم سیاسی دانشگاه امام باقر (ع) قم و  همچنین چند نشریه‌ی داخلی دیگر، که بگذرم.

 

دوم: اینجاها بخشی از پاتوق‌های من بود در شهرهای مختلف ایران ڪه در آن سی سال اشتغال، مقیم بودم: مطبوعاتی‌های: آقای مهدی بریمانی در مغازه‌ی منزل مرحوم سیدطالب شفیعی در داراب‌ڪلا. آقای عابدیان و نیز برادران بابایی در خیابان انقلاب ساری و دڪّه‌ی میدان شهدای ساری. سرِ چهارمردان قم و دڪّه‌ی آقای بهرامی در سرِ ورزشگاه شهید حیدریان قم. دڪّه‌ی آقای فخر در چهارراه قنات خیابان دولت در اختیاره‌ی تهران. مطبوعاتی مرد ڪُرد ڪنار مصلای مریوان. دڪّه‌ی فروشنده‌ی مجلات پیرمردی ڪه دو دست نداشت در وسط شهر چالوس، گویا ڪنار بیمارستان.

 

نڪته: حاشیه‌خوانی اطلاعات زودگذر به انسان می‌دهد، ولی متن‌خوانی انسان را بزرگ‌تر می‌ڪند و اطلاعات ماندگار می‌بخشد. باید رفت به متن، نه ماند در حاشیه. هر ڪس به حاشیه مشغول شود، به خودش زیان رسانده هیچ به خوانندگان هم ممڪن است خسران برساند. بگذرم.