مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و یکم

این بود آئین بنی‌آدمگی؟!

ماهی هم مثل من تو او خانه می‌خواهد؛ رُود. دریا، مرداب، تالاب، حتی حوض و تُنگ. ماهی کوچولوی صمد هم آزادی می‌خواست و آگاهی. چون مرحوم بهرنگی خود این دو را از شاه طلب داشت. ماهی‌های "دارکلارود" اینک آبشان در بالادست سرقت می‌شود چون دستِ در دستِ بالا دارند و لابد زبان هم برای بیان. بیچاره ماهی زبانش را بنی‌آدم نمی‌فهمد فقط بلد است قلیه‌اش کند و به سیخ کشد و دودی بفروشد. کو رود و روانیِ آب رود. کمی رحم بر جُنبدگان زمین. آفتاب و آب و خاک و هوا که نباشد تو هم عین ماهی می‌شوی، صَوِر کن اون روزت می‌رسد که مثل این ماهی‌های تلف‌شده لَه‌لَه می‌زنی آب به لبت نمی‌رسد چه رسد به بِطین. ممنون عموحمید که سوزِ قتل‌عام ماهی‌ها، جگرت را سوراخ سوراخ کرد و جریح و مکدّر. عکسات حکایت دلت است آقا. اَمان از بی‌رحمان که فراموش‌شان شد تحت نعمت حضرت آفریدگار رحمان‌اند. از رحمانیت و رحیمیت خدا یک رِ را هم دشت نمی‌کنند! این بود آئین بنی‌آدمگی؟!

 

حمید رضا طالبی: سلام عمو ابراهیم سلام. ممنون عمو ابراهیم مدیر فکور مدرسه فکرت بابت نوشتار برای بنی آدمیان. با این نوشتار دل پردرد مرا تسکین دادی.خدا به قلم قلبت جوهر ها افزون نماید.

 

سلام عموحمید. همون صبح قلم بردم همینا ردیف شد و حتی پاکنویس هم نیاز نشد. به سروصدای حاشیه اصلاوابدا، محل نذار. بی‌اعتنایی خود بهترین پاسخه. توی صحن می‌بینی که نسبت به بسیاری از پست‌ها سکوت می‌کنم. حرف دارم، اما گاه مصلحت و حقیقت در جواب‌ندادن است. حتی عنوان «این بود آئین بنی‌آدمگی؟!» هم انگار الهام شد به ذهنم.

 

سلام آقا قاسم لاری. ندیده بودم. اما آقای میرحسین می‌دانم همیشه بیت رهبری معظم رفت‌وآمد داشت و فقط هم آنجا حضور می‌یافت. نامزدی‌اش را هم تا حدی خبر داشتم که با رهبری معظم همآهنگ کرده بود.

 

متن‌هایم برای پیاده‌روی اربعین:

در گروه ایتای «راهیان اربعین داراب‌کلا»

مسیر صحیح (۱) سلام. اربعین خود مسیر است؛ مسیری مقدس. و قیام امام حسین علیه السلام یک علتش این بود جامعه‌ی گمراه‌شده‌ی آن زمان را به مسیر صحیح بازگرداند. پس زائرین اربعین در حقیقت می‌خواهند با شرکت در اربعین، مسیر صحیح دین گم نشود.ی ادآوری: ازین که تشخیص داده شد این بنده‌ی کوچک هم، درین صحن محترم دعوت شوم، متشکرم.

 

مسیر صحیح (۲) سلام. اربعین قدرت تجهیزی و معنوی شیعه است، ولی آنچنان اثرگذار شد که شامل همه‌ی کسانی گردید که عشق و عقیده به امام حسین ع دارند؛ چه اهل سنت و چه عقاید و مذاهب و ملل و نِحَل دیگر. زائرین اربعین هنگام شتافتن به این زیارت، چنان عمیق در شوقی شَدید و غرق عبادت عظیم‌اند که هیچ سخن تلخِ اهل جهالتی آنان را خَمود  نمی‌کند، مهم برای اربعین‌رفتگان، عَمود است؛ هر شماره‌ای که توی مسیر نجف به کربلا که شد.


مسیر صحیح (۳) سلام. یقینا" زائرین اربعین چون متوجه‌اند حرم نجف اشراف را بیش از حد مورد توجه قرار می‌دهند و از درک آن غافل نیستند؛ زیرا آن حرم درست است که یک ضریح است و یک قبر، اما سه تن و یک سر را در خود جای داده است: حضرت آدم ابوالبشر علیه السلام. حضرت نوح شیخ الانبیاء علیه السلام. حضرت امام علیِ وصی علیه السلام. و به استناد برخی از بزرگان دین، سرِ مقدس حضرت امام حسین علیه السلام. لذاست که اربعینیان محترم در کنار حرم نجف، نهایت ادب و عشق و حرمت و ارادت را بر جای می‌گزارند و با درک کامل آن، سمت حرم کربلا روانه می‌شوند.

 

مسیر صحیح (۴) سلام. چه زیاد جای افتخار دارد مناسک عظیم اربعین را خودِ زائرین نگذاشتند حَشو گیرد و چیزهایی خرافی و زائد بر آن بار شود. خود پیشتاز ممانعت از ورود ناخالصی برین خلوص شدند. حبّذا ای زائران که عبادت اربعین را همچنان سالم و دور از دستبرد نگه داشتید و نگذاشتید هیچ گزندی به آن رسد. این راه عرفانی را باید همین‌طور سالم و بدون بدعت مصون نگه داشت.

 

مسیر صحیح (۵) سلام. اربعین در یک معنا به تعبیر بنده یعنی این دو پیام: ۱. از امام حسین ع در عمل به اسلام و پیاده‌سازی محیط دینی مسلمین هرگز نمی‌گُسلیم. ۲. با اجتماع عظیم خود در راه زیارت آن حضرت، که اسلام را نجات و حیات دوباره داد، از هیچ سخنِ سخیفِ سُخره‌کنندگانِ سست‌عنصر، ابایی در تعظیم شعائر دینی نداریم و تا پای جان در مسیر صحیح‌ایم.

 

مسیر صحیح (۶) سلام. یک نکته در اربعین این است عنودان از قدرتِ بسیجگری و انسجام‌بخشی شیعه هراسناک شدند. این که یک مکتب بتواند از ملت‌های مختلف، در یک زیارت مستحب، این مقدار جمعیت عظیم میلیونی بسازد، باعث رشک و دسیسه‌ی‌شان شده است، لذاست زائر اربعین تمام آداب این زیارت را که در ذیل نماز اول وقت و ایثار و گذشت و اخلاق در درجه‌ی اعلایش هست، پاس می‌دارد و نمی‌گذارد دشمن و غافلان از آنان نقطه‌ضعف پیدا کنند.

 

مسیر صحیح (۷) زائرین اربعین به علت حجم عظیم زائران در آن ایام، ممکن است از عظمتِ خلوتِ اُنس در هنگام زیارت محروم شوند، بهترین شیوه این است هر زائر در سکوت ذهن خود لانه کند تا به درک والاتری از زیارت و زمزمه با خدا نائل شود؛ یک راهش این است همیشه سعی نکند در جمع باشد.

 

مسیر صحیح (۸) زائر اربعین خود می‌داند در اربعین‌های قبل، شخصِ خودش چه نقطه‌ضعف‌هایی داشته و چه نقطه‌قوت‌هایی. اینک در اربعین پیش‌رو، طبق آموزه‌ای که اسلام به انسان آموخته (که مؤمنین می‌بایست خود را همیشه محاسبه کنند) دست به حسابِ خود می‌زند و ضعف‌های قبلی‌اش را جبران می‌کند؛ اربعین، به‌یقین بهترین فرصت و فُرجه‌ی خودشناسی و خودسازی‌ست.
 
مسیر صحیح (۹) سلام. سفره‌ی نذری، هم از سوی عراقی و هم از سوی ایرانی بر روی زائرین اربعین پهن است. آنقدر هم فراوان و متنوع که چشم آدم ازین‌همه خوانِ نعمت و نهایت سخاوت، درمی‌آید و شگفت‌زده می‌شود. خواستم بگویم زائرین با تمام این وفور و کثرت، حتی یک دانه خرما را هم هدر ندهند، یادشان باشد راهی زیارت جاهایی هستند که امام اول‌مان علی ع نون جوین می‌خورد و امام سوم‌مان حسین ع حتی آب برای خردسالان نداشت. نخواستم بگویم زائرین  به خود سختی دهند، نه، هرگز، حیف و هدر ندهند. همین.
 
مسیر صحیح (۱۰) صدام در آخرین وصیت خود پای چوبه‌ی دار مکافات، همه‌ی خلق عرب را علیه‌ی ضدیت با ایران دعوت کرد، اما اربعین، تمام این دسیسه‌چینی را باطل کرد و قلب عرب و فارس را به هم تألیف و الیف کرد. نقش رهبر معظم و ذاکرین و موکب‌داران درین حرکت عظیم اربعین و خنثی‌سازی تفرقه، بسیار ستودنی بود. این عظمت یعنی اربعین‌رفتن باید حراست شود، عظمت زیارتی که سیل جمعیتش شبیه حَشر در فردای قیامت است.
 
 
مسیر صحیح (۱۱) من در یک زیارت اربعین در بین‌الحرمین با یک مادرِ پیر عرب عشایر بادیه‌نشین با حجابی فوق‌العاده قشنگ و فاخر و کامل، مواجه شدم که با بالاترین ادب، کنار شارع جنوبی بین‌الحرمین با امام حسین علیه السلام دردِ دل می‌کرد با آن لهجه‌ی قشنگ عراقی‌اش. ایستادم تا دقایقی فقط به او خیره شدم که چه حرمت عظیمی به حرم می‌کرد. عکسی هم از آن صحنه‌ی معنوی‌اش انداختم. خواستم بگویم: واقعاً باید با رعایت کامل‌ترین ادب، در حرم، با آقا اباعبدالله ع و حضرت عباس س حرف زد و اگر جا بود و ضیق نبود، کمی هم در سمت باب‌الرأس کنار قتلگاه، به آن قطعه‌ی بیرونی ناحیه‌ی مقدسه‌ی حرم، اَدای حرمت نمود و ندا و نجوا و اشک و آه. در سایر اوقات، جا را باز باید گذاشت تا جمعیت انبوه، به ازدحام دچار نشود و بخت به همه برسد که زیارت دلخواه کند.
 
 
مسیر صحیح (۱۲) سلام. هیچ پیامبر خدا و امام معصومی اربعین ندارد مگر امام حسین علیه السلام. اَسرار آن هم نزد عُرفا و عُلما و در درجه‌ی نخست اولیای الهی است. اما زائر اربعین دست‌کم از میان رازها یکی را سر در می‌آورَد که زیارت حضرت سیدالشهداء -علیه السلام- در روز اربعین شاید نوعی همپیوندی با مفهوم چهل و اندی روز اسارت بانوی بزرگ دین حضرت زینب سلام الله علیها هم باشد که پس از ظهر عاشورا، تا کوفه و آن گاه تا شام با پای تاوَل‌زده و اوج اندوه و نهایت غم، چه سختی‌هایی را به جان خرید جهت حفظ پیام عاشورا. پس؛ اربعین میثاق با اندیشه‌ی زینبی نیز هست. حالیا ای زائر اربعین! تَلّ زینبیه -کنار باب القبله و باب الرأس- را تا اعماق جان، زیارت کن.
 
 
مسیر صحیح (۱۳) سلام. عاشورا بُعد درونی مردم ایران برای عزاداری و اظهار عقیده و ابراز محبت و دلدادگی به مکتب اهل بیت علیهم السلام و پیمان دائمی با انقلاب آقا امام حسین علیه السلام است. و اما اربعین، بُعد بیرونی تجمع عظیم زیارت است که ایرانی‌ها را در عراق، چون سیل خروشان جمع می‌کند. کربلا و نجف مغناطیس این رُبایش عشق است که کاظمین و کوفه و سامرا هم در آن موج دارد. این دو بُعد دو بال شیعه شد که ظهور امام زمان عج را انتظار می‌کشد. زائرین اربعین حبّذا احسنت به این آئین‌تان.

 

مسیر صحیح (۱۴)سلام. زائرین در خاک عراق مهمان حساب می‌شوند. اخلاق و اسلام برای هم میزبان و هم میهمان حقوق متقابل برقرار کرد که رعایت دقیق آن وجدان را آسوده می‌کند و اجر را تباه نمی‌سازد. بگذاریم دو سمت ماجرا در هر اربعین تا صدها روز پس از زیارت، از نیکی و سجایای هم بگویند نه از خدای‌ناکرده ضعف‌ها و اشکالات احتمالی آن. زائرین این اربعین و این هم حقوق متقابل. روسفید است هر آن کس به رعایت حقوق متقابل دقیق است.

 

جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی: با سلام به مدیر محترم جناب طالبی عزیز. با توجه به: ۱. شناختی که جنابعالی از سازمان منافقین خلق دارید و چگونگی مواجهه آنها با نظام و سران آن، ۲. شناختی که از افکار و روحیات آقای خاتمی دارید، ۳. شناختی که از افکار و مدیریت رهبر انقلاب دارید، بفرمایید منافقین خلق با رهبر انقلاب بیشتر دشمن هستند یا با آقای خاتمی؟ چرا؟ البته می توانید جواب ندهید. والامر الیکم. ارادت.

 

جناب آق سید موسی سلام. ادب بر من الزام می‌کند به احترامت برخیزم که نام از ابوی‌ام آوردی. اموات و شهید بیت‌تان مشمول رحمت حضرت آفریدگارند.

 

جناب آق سید موسی سلام. ادب بر من الزام می‌کند به احترامت برخیزم که نام از ابوی‌ام آوردی. لطف ورزیدی به والد و والده‌ام. اموات و شهید عزیز بیت‌تان، مشمول رحمت حضرت آفریدگارند. زنده باشید آقا.

 

عموحمید من سلام. فکرِ ماهی و جان شیرین مور و آبزی از آنِ خودت بود که آن را مسئله‌ای برای چاره‌اندیشی کردی و مردم را برای نجات جان بی‌زبانان زیر آب متحد و همفکر و دلسوز ساختی. باید قدردانِ این کار ستوده بود که خود ستوده (=حمید)ی.

 

جناب رنگین‌کمان سلام. امید است آبِ چشمه و باریکه و هر جاری‌ی دیگر بر بستر دارکلارود و اوسارود و مُرسم‌رود به کام ماهیان، ماران، قورباغگان و کل آبزیان حریم این سه روستای دوستِ هم، برسد و شاهد این‌جور اتفاق‌ها نباشیم. آقاحمیدرضا درین‌باره مسئولیت‌شناسانه‌ی اخلاقی وارد بسیج مردم برای نجات شد و همگان را بدان آگاهنید. بر هر کس که پا پیش گذاشت ثواب نوشته‌اند. تردیدی نیست. خدا پدرت و خواهرت را رحمت کناد.

 

گروه «اکبرعمو»

متنی بر حسب خاطره‌ی سیاسی

در اجابت فوری به درخواست جناب حجت رمضانی


به نام خدا. سلام. مبارزه بر سرِ سرنگون‌کردنِ شاه، مبارزین داراب‌کلا را نسبت به هم متحد و حتی "یکی" و «کَل‌بِن‌کولا» (روی هم ریخته) کرده بود. دست‌کم دَه اتاقِ انقلاب در داراب‌کلا توی منزل اشخاص انقلابی راه افتاده بود که شب -و حتی وسط روز در وقت و بی‌وقت- آنجا جلسه برگزار می‌شد، یکی از آن دَه تا، اتاقِ وزیری رفیق‌بزرگ ما آقای علی‌اکبر آهنگر بود؛ مشهور به حاج‌موسی‌اکبر. شاید اگر بگویم هزارمرتبه بیشتر، شُو و صبح زود رفتیم این اتاق نشستیمُ تصمیم گرفتیمُ روی صدها مسئله، مشاورت و مباحثت صورت دادیم گزاف نگفتم. این اتاق در کنار آن نُه اتاق -که چند سال پیش در دامنه هر دَه تا را معرفی کرده بودم- هم شکل‌گیری انقلاب در محل را سروسامان می‌داد، هم امور محل و مسائل امنیتی روستا را سَرساب =(مراقب و متوجه) + (کِش‌رفته از گستره‌ی واژگانی محامین در متنی ازو در بالا) می‌شد. بگذرم. انشعاب میان انقلابیون بر اثرِ تضاد (شامل: بیشن، گرایش، مبانی، مظاهر، موارد، گزینش، رأی، سلیقه، و ...) و در پاره‌ای موارد هم بر اثرِ نِقار و قُدقُد (=همان چالش به زبان امروزی) میان افراد شاخص‌تر محل، باعث شده بود دو گروهِ انقلابی مُجزّا از هم شکل بگیرد و هر کدام در جایی جدا، پیش رَوند. رفتند.

 

راست، بالا کنار مسجدوتکیه، آن "ساختمان کتابخانه‌ی اَمانی عمومی" را مثلا عینِ لانه‌ی جاسوسی خبایان شهید مفتح تهران، فتح کرد!! و چپ را مثلا" بی‌خانمان و آواره و زیرِ صدها آوارِ انگ و ننگ، تصفیه و ای بسا تسویه! با اُوردنگی!!! محکم (البته ذهنی ذهنی ذهنی چون عینی عینی عینی جرئت نداشت) بیرون انداخت. چون کشکولی اگر کار به قَبسِنی‌بِن (وعده‌گاه دعواکَف‌ها) می‌کشید خَرزنجیرِ جیب‌رفته‌ی راست همان در دم پیچ می‌خورد. و چماق هم که کارا نبود؛ پوک بود چون پیته‌چو و راستی‌راستی هم راست با یک پِخ چپ متواری می‌شد. رفیقم ق الآن رگِ گردنش راست شد!!!)

 

چپ هم، گاناهی! کوچ‌کل را جمع کرد رفت پشت آقامدرسه یک پایگاه با چوبِ سِفت و پولادینِ تیردار و اِزّاردار راه انداخت با دو اتاق نگهبانی و نشست، با چند تخت، دو طبقه هم ساخته شده بود تخت. البته تکیه‌ومسجد را هرگز ترک نکرد چپ. چپ کنارِ راست، راست کنارِ چپ بر سرِ خیلی از مسائل مذهب، بر اتحاد و اشتراک ماند ولی روی مسائلی حادّ از سیاست، با هم تفارق داشتند و گونه‌گونی رأی و عقیده. شاید بهترین رابطه‌ی چپ و راستی حکومتی، در خودِ دارکلا حکمفرما بود. چون چارچوب و آن پِ سازه از سیمانِ عقیده به اسلام، محکم و پرملاط پُر شده بود. راست، سرِ چپ اسم گذاشته بود، چند تا، یکی اسم همین گروه «اکبرعمو» بود. یعنی گروهی که چون تماما" دوروبرِ خونه‌ی «اکبرعمو»آهنگر جمع‌اند، چنین نام گرفتند.چهار بزرگسالترِ جمع چپ شامل: همین اکبرعمو، اصغرعمو (مرحوم اصغر رنجبر) مُصفاعمو (مرحوم مصطفی مؤمنی اوسایی دارابی مشهور به مصطفی نجار جانباز مؤمن) و مُصفاعموی دیگر (حاج‌ممدلی مصطفی آهنگر) در میان چپ، برجستگی سن‌وسالی و پیشکسوتی داشتند. بگذرم. یک عکس هم، از درونِ اتاق نشست پایگاه چوبی چپ، از آلبوم شخصی‌ام گذاشتم که من سمت راستی در حال مصاحبه و خاطره با آق حمید آهنگر حاج ولی سمت چپی هستم. عکاسش هم جعفر رجبی‌ست. این زمانِ عکس، من تازه از جبهه‌ی مریوان سال شصت و یک برگشته بودم و نصفِ رفقای دیگرم (به سردستگی سید علی اصغر) تازه رفته بودند جبهه‌ی کاویژال دزلی مریوان. جبهه، جزوِ آن مشترکات عمیق چپ و راست داراب‌کلا بود که دوشادوش هم، به جنگ با دشمن رهسپار می‌شدند. بگذرم. ویشته نگم. دامنه.

 

وَ یخ شِخُ سو: تلفظ غلط افرادی از محل برای ادای آخر آیه‌ی اَمّن یُجیبُ

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: خون کشِنه: سُ رفتن. ارث بردن. به طبع و جور کسی درآمدن.

 
بالمله و اوسا
 
بالمله تمام ضلع شمال شرقی داراب‌کلا را گرفته. اتاق‌پیش دارد و جَردِله. حتی آنقدر بزرگه که سِوا حموم عمومی دارد. چنان با هم توک‌به‌توک هستند که بی‌خبر می‌روند از نون‌جای هم نون قرض می‌گیرند! از اون بالا همه‌ی محل را زیر نظر دارند. یک زمانی خود حُجره داشت و طلبه‌های حوزه در آن ساکن بودند و درس می‌آموختند. مذهبی‌ی ریشه‌ای‌اند. من گمان کنم اگر مسجد‌تکیه بزنند، دیگه بالامسجدوتکیه جیکا پَرزن هم نباشد! مبالغه هست، ولی واقعیت دارد چون عمده‌ی حاضران آن را بالامحله‌ای تشکیل می‌دهند. از تنگِ خراسانی بالمله شروع می‌شه تا لِش‌دِله و کِل‌احمد خانه‌پِشت. این‌ور هم تا تشی‌لَت و آن رأس هم حاج‌اکبروَچا جَردِله. سِل‌خیز هم هست. چنددرجه هم خنک‌تر. آنجا که باشی توی دل می‌گی مردِم اون پایین بول‌دله چیطی گرمی‌ ره تاب می‌آرن. چون مثلاً اگ برین سِرپیشِ گال‌ممدمهدی رمضانی تکیه‌پیش را نگه کنید انگار همه هستند توی چال و چول. چنان هم همدیگه پِشت را زمین نمی‌گذارند خیال می‌کنی، همه با هم پسرخاله و عمووچه و زِک‌وزا هستن. بگذرم.
 
اما اوسا
 
یک رود که از مُرسم نشئت می‌گیرد و سَردِه را می‌نوردد به وسط اوسا می‌آید، این روستا را از میان، دو نیم می‌کند، از همان تِلار نعمت تا خونه‌ی حاج‌آقاجان لاری تا دَس‌کله‌ی مرحوم فَرِج در امامزاده عباس اوس‌صحرا. آن‌َور رود هم، از همان شالیزار سرده تا اصغرمهاجر سِرِه. اوسایی‌ها به نظرم کمی بیشتر از دارکلایی‌ها مدرن‌بودن بو می‌کشند. مثلاً زودتر به فکر مطالبه‌های خود می‌روند. مردمی به نظر من محبتی، باآبرو، پُرجَست، متحد و مذهبی و خیلی علایق به ائمه‌ی اطهار ع دارند. نُهِم‌روز خاش جان رِه مَردِم دارکلا وِسسه دِننه. یک روزگاری حموم اوسا برای ما دارکلایی حکم حموم زیروان بهشهر را داشت. بارها شب‌ها رفقا با یوسف می‌رفتیم حموم اوسا مُشت‌ومال. من با نیمی از اوسایی دوست و آشنائیت نزدیک دارم. خیلی‌هاشون هم هم‌کلاس من در دبستان بودند. امامزاده علی‌اکبر که برای ما خاطره‌ها ساخته. بسه؛ لاری‌ها بیشترین فامیلی در اوسایند و شاید هم مؤمنی‌ها هم در مقام دوم. رفیقم مهندس اکبر مؤمنی زود از میان ما پر کشید؛ نخبه بود. مسیر اوسا احساس آرامش است برای من.
 
عیسی رمضانی: بالمله خَلِ چیزای دیگه هم داره سرکیله داره می دونید یعنی چی یعنی یک دارکلا بود یک سرکیله و دارکلاییهابرای خوردن آب گوارا و خنک اگر نمی توانستند برند یورمله قنات آب بیارن ما بالمله ایها پذیرای آنها بودیم آب را تیل نمی کردیم و همین آب رامی ‌بردند حمام سر ، در اون سر محل، تا عموم دارکلاییها ازاین آب که در خزینه حمام عمومی گرم می‌شد خود را نظافت کنند اگر بالمله نبود چیتی میشد؟ از رودخانه که نتونستنه آب بیارند چون آب بالایی نشونه که ، بالمله موزی لد هم داره که اگه جوانان امروزی بتوانند وِنهِ بالا بُرن ونفس کم نیارن نه تنها کل دارکلا بلکه همه میاندرود رِه تا خُدِ دریا رِه بتونّه بَوینن ، وخَلِه چیزهای دیگه تازه اینها جغرافیای طبیعی بالمله هسّه اگه وارد جغرافیای فرهنگی و انسانی بالمله بَوُشِم خودش اِتّآ گَتِ کتاب وُنه بعله پس بیایین بالمله که ییلاق دارکلاست اون پایین مایین ها لَپِر هسه گرمه . رَفِقِ همه شما یک نفر از سرکیله.
 
از همان سال ۹۲ دامنه گفته به نظراتِ «بی سلام» پاسخی نمی‌نویسد. پاشنه‌ی در دامنه همچنان با همان لولا می‌چرخد. بنابرین پست بالمله که یک نظر خورد، پاسخ ندارد.
 
شیخ ربانی: هوالعزیز سلام علیکم جمیعا علی الخصوص برادران بزرگوارم آقاابراهیم خوش ذوق و منصف و حاج اقا عیسی معلم عزیزم که خوب توصیفی از بالامحله ما کردند گرچه اقا ابراهیم نمون. ای از ایمان و تعهد بالامحله ایها را در حضور مستدام  در مسجد جامع و تکیه را اعتبار دارابکلا دانسته که به نظر حقیر مبالغه نیست باید تقدیر کرد نکته ای در باب وجه " اتاق پیش " عرض کنم ، در سمت شرق اتاق پیش حجره‌هایی بوده که به لسان امروزی حوزه علمیه بوده به مدیریت جد بزرگ ما ملا محمد حسین ابن محمد علی از شاگردان مبرّز شیخ الفقهاء والمجتهدین شیخ مرتضی انصاری بود و بعد فرزندش شیخ محمد مدیریت حوزه را بعهده داشت و در زمان فرزندش شیخ اسماعیل جدّ ما تخریب شد و بدین‌ترتیب میدان بالامحله معروف به اتاق پیش است . والسلام و علی من التبع الهدی. بی نشان.
 
 

سلام دانشور بزرگ محل ما جناب آقاعیسی رمضانی سرکیله یادم است. یک شعبه‌اش از حیاط خونه‌ی عمه‌ام (سید حاج‌آق‌علی) عبور می‌کرد. موزی‌لَت عینِ چنار کهنسال محلات و گلپایگان را می‌مانَد، تاریخی و خاطره‌انگیز. سپاس از تکمیل و ظرافت‌گویی آن استاد. من در شروع ستون روزم، دائم و رایج یک بار "به نام خدا" می‌گویم به انضمام "سلام". سپس فقط در نظردادن، سلام می‌کنم. بقیه‌ی نوشته‌های مستقل را تا فردا در شروعی دیگر بدون به نام خدا و سلام ادامه می‌دهم چون همان یک بار صبح را برای بیست و چهار ساعت، حساب می‌کنم. ولی در نظر یا پاسخ نظر، کم اتفاق بیفتد سخنم را با سلام شروع نکنم. این یک ادب دینی و ایرانی‌ست. که شما به این آداب عالی، متّصفی. از دستت در آن نظرت در رفته بود رفیق.


عزت‌االدین رمضانی: سلام وصبح بخیر خدمت شما عزیزان. سپاس از حاج ابراهیم از وصف زیبای بالا محله و حاج اکبر جردله. کلیپ کوتاه از فروردین دارابکلا. جردله.


سلام جناب عزت‌االدین رمضانی استاد فرهیخته‌ی ورزش مهم دیار ما. آقا متشکرم ازین بیان و علاقه. اخیرا" با پدر آمدم جردله پیش ویلایت ولی تشریف نداشتی. خواستم از چشمداز تراس ویلایت -که گویا بالاترین رأس تپه‌ی بالمله هست- محل را عکس بندازم که پدرت گفت عزت الآن اون سِره هست؛ پیش فیضی باغ‌سر. دیگر نشد آنجا بیام سِره‌ات.


سلام استاد حجت الاسلام ربانی. وقتی تا اتاق‌پیش در متم آمدم عمدا" جاخالی دادم که شما را وارد صحنه کنم. کردم. خُب هم شد. چون از زبان خود شما بیان تاریخ شد و هم موجب شد میان شما و جناب امیر مباحثه رخ دهد که آگاهی‌های بیشتری را باعث شدید. بنده به چنین تاریخ و تباری می‌بالم و باید این تاریخ سینه به سینه نقل شود؛ همان روشی که در کشور غنا انقلاب ایجاد کرده بود. تنها ابزار انقلاب غنا انتقال پیام از راه سینه به سینه بود. این به او می‌گفت. او به آن. آن به ایشان. ایشان به خویشان.

 

قاسم بابویه: سلام. مجبور شدم واقعیت را عنوان کنم چون رگ کردن خیلی ها بلند شد از بابت یکسری مسائل ها. در جمع گروه سیاسی شما نشسته بودم آن موقع خاتمی کاندید جناح شما بود. اضحار میداشتن اگر آقای ما رای بیاورد راحت می شویم. گفتم چه طوری؟ گفت همه چی آزاد می شود کیف خواهیم کرد. گفتم واقعا؟ قسم خورد گفت آری. شما بیایید به جمع ما. ولی ما کیف کردن را دفاع از انقلاب اسلامی میدانستم. ولی دوستان شما برای چیزهای که نام بردن در گروه چون خانمها هستن سلاح نیست. اگر خواستی خصوصی به شما خواهم گفت. شاید دوستان دیگری اطلاعات بیشتری داشته باشند عنوان کنند. سپاسگزارم.

 

یک اشاره‌ی دیگر ↓↓ آن بالا یک «نظر» زیر پستِ من با عنوان گروه اکبرعمو خورد، اما حاضر نشد اسم مرا ببرَد. فقط نوشت: «سلام». همین. آقا! بانو! بانو! آقا!، من مادروپدرم رویَم اسم گذاشتند: «ابراهیم» همان اِورین طالبی. مگه خاشکه‌چو هَسمِه! اسم منو در خطاب و نظر نمی‌آری؟ به من بر می‌خوره خطاب، مجهول باشه. پس، جواب هم نداره! قشنگ در نظرگذاشتن اسمِ مرا بیار، تا «جواب‌لازم» شوی جواب بشنوی. درین صحن، مگه از کی می‌ترسی و واهمه داری که حتی حاضر نیستی نام شناسنامه‌ای مرا بنویسی!؟ ترس یعنی این قدر؟؟؟؟!!!

 

شیخ ربانی: علیک السلام محقق والا مقام آقا ابراهیم، البته حدس زده بودم و شاید یکی از ده ها خصایص خوب یک محقق باشد. حاج آقا امیر هم امر کردند و امتثال امر شد وگرنه همان مثل معروف از فضل پدر... همیشه مستدام با مرام.

 

مجدد محضر استاد ربانی سلام. یقین داشتم اگر من اتاق‌پیش و حجره و طلبه را در همان متن بالمله مطرح می‌کردم، شما فاضل فرهیخته‌ی فروتن، نمی‌آمدی میدان، از بس تصور می‌کنی نکنه ریا شود یا عُجب تهدیدت کند. نه استاد، هر چه به فرداها موکول کنی، خسارت بیشتر می‌کنی که ای حیف! چرا حرفم را آن زمان که وقتش بود و بیان حق بود و بسط حقیقت، در گلو فرو بردم و از نوک زبان بیرون ندادم و با نوک قلمم، نگاشتم. ممنونم. ارادت من به بیت علما یک عقیده‌ی عمیق است و شما شعبه در آن تبار عالمان دارید.

 

محمدتقی آهنگر: سلام بر ابراهیم و عرض ادب واحترام. تمام مسیرهای صحیح ۱۳ گانه ای که نگاشته ای به دقت مطالعه کرده ونکته هایی هم برا استفاده یاداشت می شود ونیز نکته خیلی مهم به نظر این حقیر در مسیرصحیح ۱۲ اومده اون هم اندیشه های زینبی است که همان اندیشه حسینی وامتداد تفکرعلوی است برخی از اندیشه های زینبی همش در مسیرهای مطرح شده امده است: وفای بعهد وپیمان / مبارزه با ظلم وستمگری  اتحاد ووحدت / ایستادگی درمقابل غاصبین مدارا ومساوات / ازادگی / خودسازی وخودشناسی / دعوت همه مذاهب وعقیده وادیان / مبارزه با بدعت وخرافه گرایی ها / ودر نهایت اوج اخلاص خودگذشتگی وووو  حقیقتا حرکت حیاتی حضرت زینب سلام الله علیه غرور افرین است قیام اباعبدالله به فراموشی سپرده میشد اگر زینب نبود سلام درود خدا بر پیامبر وخاندان پاک ومطهرش وسپاس درود برشما ارادت.

 

دامنه |: سلام جناب محمدتقی. عصاره‌ی پیام حضرت زینب س «پیام‌آور عاشورا» را بادقت چینش کردی. خرسندم متن را برای خود نکته‌برداری کردی. الآن با امروز ۱۳ روز است در گروه «راهیان اربعین داراب‌کلا» توسط مدیرش دعوت شدم. درین ۱۳ روز، بی‌وقفه هر روز یک شماره نوشتم در آن صحن که امروز ادامه‌ی هشت به بعد را یکجا درین صحن، نشر دادم تا اگر خواهان داشت، بخواند. اینک مُبتهِجم آن دوست خوب و قابل احترام من، خواند. خدا را شکر، تو را تشکر.

 

ردِ فکر

"ردِ فکر" عنوان تازه‌ی‌ست از بنده
برای نکته‌گویی سرِ صحنه‌ی این صحن

می‌توان از همین نقطه‌ی کره، یک استیضاح هم آمریکا را کرد که دولتی اصالتا" باجگیر است و دارای دموکراسی‌یی پوک. چون با پول معامله می‌کند، نه آن ادعای "ارزش‌های آمریکایی"‌اش که خود گفتند خواهان صدور و گستراندن این فرهنگ در سراسر جهانند. بگذرم. اساسا" بارها هم گفتم اگر قرار است حرف زد، باید اروپای نوکرمآب آمریکا را هیچ حساب کرد و محل هم نگذاشت، مستقیم، آمریکا خود بیاید حرفش را مستقیم به ایران بزند. منطق ایران هم، قوی و حق و بر پایه‌ی مصلحت است و توانِ بُرد در حرف‌زدن را در دست دارد. به قول شیخ اجل "آن را که حساب پاک است از مُحاسِب چه باک است"؟! (۲۱ مرداد ۱۴۰۲)

 

ردِ فکر (۲)
 
روزی کمی دور، کمی از دارودسته‌های یک «فکری»، جمهوری اسلامی ایران را «طاغوت» خوانده بودند. «ولی‌فقیه» را هم رفتنی. مدتی بعد هم، هر چه حرف و حرکت و هرزه نسبت به انقلاب اسلامی رُخی و رِخی می‌نمودند، اینان برای عقب‌نماندن از ماجرا برای آنان سخن می‌راندند و نامه می پراکندند، تا پاستورها رسیدن! یک «اوبامای» دیگر.  تا این که اینک این فکرِ «ناسالم» با تمام خیانت و دوئیت، به فکر شرکت در انتخابات!! افتادُ و ایضاً «سالم‌کردنِ» نظام. جَل الخالق! دستمالِ کثیف! هم مگر شیشه تمیز می‌کند؟!! (۲۳ مرداد ۱۴۰۲)
 
جناب حجت الاسلام علی اکبر داراب‌کلایی سلام. ضمن این که این ایده برای شما محترم، من تا جایی که از آثار استاد شهید مطهری مطلع‌ام ایشان حُسن فعلی و حُسن فاعلی را مشروط به منعت آن کار می‌داند. رهبری معظم نیز معتقدند وقتی کاری مقصد و هدف را سود می‌دهد، نباید حُسن نیت را مد نظر قرار داد خود نفع کار ملاک است. شهید مطهری به همین دلیل کلامی برین نظر بود هر کس کار درست انجام دهد منهای عقیده‌اش، در اخرت اجرت می‌گیرد. البته واژگان این نقل قول از خودم است.

 

گرانی!!!
با طعم خاطره

به نام خدا. سلام. من می‌توانم! تو می‌توانی! او می‌تواند! ولی خیلی‌ها نمی‌توانند! می‌دانید دارم از چی صحبت می‌کنم بانو ، آقا. گرانی‌ها. البته گرانی‌ها یک بخشی از رو به رشد شدن‌هاست. با ۵ ذار کانادا می‌خوردند! تا آن تَه هم یک قطره را باقی نمی‌گذاشتند و حتی خیسیِ زیرِ سرپوش را لیس می‌زدند. با ۲ ذار تلفن عمومی می‌زدند! که پُز دهند آری ما هم بلدیم از دکّه‌ی زرد شهر استفاده کنیم. با یک جیب اسکناسِ مُچاله ژیان می‌خریدند، وقتی سوارش می‌شدند به رخ هم می‌کشیدند ژیان من فنرش نرم‌تر است و دنده‌اش به جِت و بوکس، پهلو می‌زند. اون ارزونی الآن فکر می‌کنیم ارزونی بود؛ همان زمان هم، همان ۵ ذار هم نبود که کانادا بخوریم. کسی می‌خرید و می‌خورد، خالیک قورت می‌دادیم. یا نوکِ زبان -که چنان تیز و باریک می‌کردیم، شکل سیرِم می‌شد- به بالای لب می‌مالیدیم می‌مالیدیم می‌مالیدیم! از بس دلمان می‌خواست، ولی نداشتیم بخریم بخوریم بنوشیم. حتی خَروِزه‌کول را اگر جول‌دلِه قاش و قاچ نمی‌خورْد برای تَپ‌زدن آن سَربِن و یورقه می‌رفتیم.


یادم است. شب بود، دیروقت در دیرباز، یکی، سیگاری بود و گفت پول ندارم حتی یک نخ بخرم. شب از حاج‌محمود آهنگر سِره که یک مهمان ببخلی تقریباً نصفِ‌شو، بیرون آمد و سیگار تَش زد. گفت دنبالش برویم ببینیم کوجا دِم دِنه بِنه که تَه‌سیگارش را بکشد. تا سیدولی لَت (بالامدرسه) سیگارش را کشید کشید کشیدُ اونجا به زمین انداخت (که محلی آن را چچکل می‌گفتند)  دُووییدیم گیرش آریم که دود کند. گرفت، ولی دید عقیل‌پیَر تا خودِ فیلتر را هم کشید. خیط شد و تمام.


پول کجا بود که شد با اون دِکون‌سَر رفت. بیشتر، میون مردم کالا با کالا بود نه پول، همین سوسولی‌اش که تهاتُر نام گرفت. بگذرم. آقا ! بانو ! من ریشه‌ی گرونی -چه اکنون و چه اوکنون- را درین می‌بینم قدرت -که در شهرداری‌ها استارت می‌خورَد- دستِ دستفروش‌ها با رسِنِ چندلایه بسته است تا به نفع بُنَکداران و عمده‌فروشان و برخی کاسب‌های گرون‌فروش و عده‌ای از دلّالانِ گم‌کرده قبله!!! گارد گرفته باشد. بده و بستان هم عین آبِ فضلاب بینشون رِه گرفته است و فضای داد و ستد را صدمه زده است. دست‌فروش‌ها را آزاد کنند ببینند گرونی‌ست. گرونی ریشه‌اش همین است. چه هم بد و خشن و بی‌سوادنه و قُلچماقی!!! (=قُلدرمآبانه) با دست‌فروش‌ها برخورد شد. این را غلامحسین کرباسچی باب کرده بود توی تهرون و هنوز هم این پیچ با هیچ آچارکلاغی هم باز نشد. خدایا دلم به اونی هست که میوه‌ها را می‌بیند، نه حتی بو، که فقط حسرت می‌کشد. دِ تا گلابی بگیرد می‌شود فلان تومن. بگذرم. گوشت که زیان دارد و نقرس می‌آرد. نیست. نه، نیست. نیست. چی؟!! چی نیست؟!!! اراده، اداره، اِماره و صدالبته درایه. دامنه.

 

جناب سید سعید سلام. درست هست که این صحن شلوغ شد به لحاظ بارگذاری پست‌های پیاپیِ اعضا. البته بهتر است بگویم گرم شد تا شلوغ. اما توی این شلوغی و راه‌بندون به قول شما علما: ترافیک، بنده هر چه از سوی سید سعید برسد سر نمی‌ذارم و سَرسابم که از دستم در نرود مطلبت. امابعد از برادرخواندم خیلی اوج گرفتم برادر سید سعید. دیگر آن که، درست وارد شدی، زر و زور و تزویر اَضلاع سه گانه‌ی همان چپاول هستند که قبولاندن غارتگری و دمیدن عصیانگری دو تاکیتیک دائمی‌شان هست در گیتی تا آسان‌تر سارقان مدرن، ببرند. وای؛ بینوایان، بینوایان که ویکتور هوگو قشنگ و سوزناک از آنان گفت و آدم‌های «بدجنس» به تعبیر خود او چه بلا که بر سر نیازمندان نمی‌آوردند. بگذرم. ممنونم خوب قلمت را به سمت دنباله‌بخشیدن این الَم، به التیام و مرهَم بردی. درود روانه‌ی دردشناسی‌ات آقا.

 
پاسخم به
پرسش جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی
 
سوپاپ که سهله!
واشر هم حسابش نمی‌کند
 
سلام استاد جناب احمدی. سلام به روی چشم. وقت نماز ظهر هم ندا می‌آد الآن: البته شک توو دلم نیست که جوابش را بلدی. اما بااین‌همه باشه، جواب می‌دم: سازمان ترور دو رجوی (میم‌ = میم) آن بار که حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی آمد وسط (به دستور آیت‌الله سید محمد خوئینی‌ها) برای سال ۷۶، تعبیر «سوپاپ» برای وی به کار بُرد تا با به کارگیری این تشبیه، به حامیان خود و کسانی که تقریباً احساس کردند با آقای خاتمی می‌توانند به مقصد برسند، گِرا دهد این فرد، کارِ در حالِ تمام ما (=سرنگونی نظام) را به تأخیر می‌اندازد؛ مغزِ آن تعبیر این بود: او کسی نیست که اهل تغییر باشد، همان رژیم است، با همان روِشَش. اما مدتی بعد، خود آن فرقه فهمید آقای سید محمد خاتمی از دایره‌ی نظام بیرون افتاد و دیگر هیچ وقت وی را حتی به تعبیر من، واشرِ نظام هم نپنداشت. سازمان میم میمِ رجوی (میم: مسعود. میم: مریم) از همان اوان انقلاب، از درونِ حزب جمهوری اسلامی -که آقاخامنه‌ای درس تبیین و آقابهشتی درس مواضع می‌داد- آن دو را تویِ تور ِترور، نوبت گذاشت. دیرینه است کینه‌ی آن فرقه با آقاخامنه‌ای. و ازین‌که حضرت آقا این‌همه اِشراف دارد و با تسلط علمی و سیاسی و خُبرَوی‌ی عالی، نگذاشت کشور به دستانِ خُرده‌ریزهای احساسی و غرب‌گرایی چون حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی و پیش‌تر فرد قدَری چون مرحوم حجت‌الاسلام اکبر رفسنجانی، به چنگ اروپا و آمریکا و اساساً تفکر ترقی زیر یوقِ غرب، بیفتد، به خشم افتاده است و از بس دید از سازمان ترور، کاری ساخته نیست، به‌کل چونان غریق در حال غرق، به فکر تشبُث به حشیش افتاد و مرکز پُمپاژ دروغ علیه‌ی رهبری معظم راه انداخت و دیگرانی هم در داخل نُشخوارش!!! کردند و بازنشرش. واشر کجاُوو، سوپاپ کجاُوو و یک کوهِ عظمت مثل امام خامنه‌ای کجا؟ اصلاً تصورش هم سیاهی تو چِش می‌زند چه رسد به واقعیت. اساساً سازمان دو میم، آقای خاتمی را جاده‌صاف‌کن! هم قبول ندارد، چون می‌داند بُخار این یزدی هیچ‌وقت از همان بالای دیگ هم، بالاتر نزد و نمی‌زند. زود، زرد می‌کند این یزدی اردکانی! آری! آقااحمدی، سوپاپ که سهله! واشر هم حسابش نمی‌کند! ! از سمت من برای من تمام. برم نماز.

 

جواب شیخ احمدی: بسیار عالی جناب طالبی. استفاده کردیم. سازمان میم میم سالهاست، حتی قبل از پیروزی انقلاب، از اصول اولیه خود فاصله گرفته و بارها و بارها تغییر موضع داده است. مبارزه با امپریالیسم کجا و افتادن در دامن امپریالیسم کجا؟ بگذریم. طبیعی است این سازمان از افراد و گروه‌هایی که مانند خودشان از اصول انقلاب فاصله بگیرند و شعارهایی سر دهند که با آرمان اتقلاب زاویه داشته باشد، بیشتر استقبال می‌کند و حس همگرایی در آنان تقویت می‌شود. نیاز به توضیح نیست چه افراد و احزابی، به بهانه همراهی با جهان و... امروزه از اصول انقلاب فاصله گرفتند و چه کسانی بر اصول انقلاب پافشاری می‌کنند. با این حال کاملا مشخص است که سازمان با چه افرادی همگرایی دارد و از دیدگاه شان استقبال می‌کند. باز هم ممنون.

 

مجدد سلام احمدی استاد من. ازینکه جواب بنده را به عنوان استادتمامِ من، پذیرفتی، جای آرامش و آسودگی برام خلق کردی. با توضیحات تکمیلی‌تان هم موافقم. با عرض ادب. تمام.

 

قاسم لاری: سلام وقت همگی دوستان بخیر وقتی دوست و برادر عزیزمان آقای طالبی گروه را ایجاد و ما را لایق دانستند در این گروه باشیم اولین پیامم این بود گروه از این حالت (مسائل سیاسی ومحکوم کردن همدیگر) بیرون بیآیید و اطمینان دارم همه شما در مسائل سیاسی استاد هستید و نسبت به گروهای سیاسی آشنایی دارید یکبار بنده که اولین گروه تشکیل شده بود و همین مسائل آنجا هم مطرح می‌شد خدمت عزیزان عرض کردم چه چپ و چه راست و یا اصولگرا و یا اصلاح طلبها همه با هم رفیق و همدم و هم پیک هستند و اینها من و شما را دارند سرگرم می‌کنند سوال دارم از شما آیا مسائل سیاسی و اجتماعی و غیره را شما بهتر بلد هستید و یا حضرت آقا (مقام معظم رهبری) اگر ادعا دارید پیرو ولایتید و انشاالله که هستید چرا شما به عنوان یک مسلمان ب مسلمان دیگر دشنام منافق و کافر و آمریکا بی و غیره نسبت می‌دهید چرا شما به عنوان یک مسلمان دین و آخرت خودتان را برای این جناح و آن جناح خراب میکنید سعی کنید رهبری را جلو نزنید عینک بدبینی را بگیرید و چند قدم جلوتر را ببینید دو باره به عنوان یک برادر کوچک خدمتتان عرض میکنم هم شما استادید اما آنچه را که بنده با اینها بودم و دیدم شاید شما کمتر دیده باشید سعی کنید شاد باشید و همیار و غمخوار هم باشید خیلی طولانی شد معذرت خواهی میکنم با سپاس فراوان.

 

جناب آقاقاسم لاری سلام. همواره جانب حقیقت ایستادی. از همان سال ۱۳۶۶ به بعد که بیشتر شما را می‌دیدم بیشتر ربط داشتیم به هم. و حتی از اوان انقلاب. اینک هم وجودت درین صحن از برکات است و بنده آن را برای خودم مفید می‌بینم. سفارشت بر محبت به یکدیگر یک اصل دیرین است و بشیریت با آن گت شده است. سخن حق + احترام به هم. این بهترین ایده است. درود بر تفکرت.

 

قاسم لاری دارابی: سلام شب بخیر دوستان و عزیزان خودم از اینکه مطالبم شما را آزرده خاطر کرد عذرخواهی میکنم و از سرور عزیزم جناب آقای طالبی میخواهم برنامه ریزی نموده تا خیار و لوبیا و سیب زمینی و میوه جات ییلاق تمام نشد ییلاق در خدمت شما باشم این هفته طبق برنامه ریزی انجام شده دوستان و همکاران بنده و مهمان ویژه معاون رئیس جمهور و رئیس مبارزه با قاچاق کالا و ارز در خدمت آنها هستم از همه شما التماس دعا دارم شب خوش بنده روزهای زوج ساعت صبح که نماز را خوندم به طرف ساری حرکت کرده و ساعت پنج سالن ورزشی هستم این هم یک نوع عشق است با سپاس فراوان.

 

کشکولی آقا لاری: سلام. داستان را دقیق نگه افکندم. فک کانم مَردی خاسّه اول زِنا ره بَرِسینیووشه پلِ رو. ون سر ره چال بَیره! زنا ولی ونِه خَله زیرک بود و ذهنش را حسابی دَگِش کرد.


جناب آقا قاسم لاری سلام.از دعوت شما بسیار متشکرم. من که از پِشت‌راه قم، گرمسار، شهمیرزاد، فولادمحله، جاده‌ی کیاسر و سپس روستای «لالا» برسم مِه تِروک در شوونه. به حاضرین سلام برسان و ازت می‌خوام یک اردوی قشنگ ترتیب بده واسه مدرسه فکرت. پس ویلا را خاشه خانم محل بساتی. برقرار حاجی رفیق چابک و ورزنده و فروزنده.

 

(عکس امامزاده داوود دارابکلا کناز حموم عمومی. پیش خونه‌ی اسانظر سلیمانی)

دامنه: آقامرتضی شهابی سلام. بوردی دَخیل دوِسّی حاجت‌روا بَوووشی؟!

 

سلام جناب محمدتقی. جمله‌ات وفقِ مرادم است. به طور امجَد و مُمتد. سلام مجدد محمدتقی. در مورد آن پست ۶ بندی هم عرض کنم: بند ۳ را در همان دو سطر اول تا سرِ کبریت، هر جا فرصت سخن داشتی در اردو، در کلاس، در اجتماعات، در نشست‌ها و در صحن‌های مجازی حتماً مطرح کن. به‌هرحال جناب‌عالی دستی در آموزش و پرورش داری، همه‌حال همین یک جمله‌ات را جا انداز. دست بنده ازین نظر «مغلوله» است، به حد خودت با مجامع تربیتی تماسی ندارم. دیده می‌شود علیه‌ی ایران هرچه رسیده، فوری پخش می‌کنند. چه خوب است که گه‌گاه یک روز روی هر خبرِ رسیده، پیش وجدان خود و سپس عقل خود فکر کرد و فهمید زوایا دارد و مقصد. که پخشش جز آسیب و دمیدن یأس چیزی عاید ندارد. از نکته‌های مندرجِ متنت چیزهای سازنده بیرون می‌زند.

 

نظر حجت الاسلام آق سید حسین شفیعی: سید اجمالی از سپاسی جامع!!!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم؛ سلام علیک. نگارش این متن جنابعالی؛ از چند جهت قابل تقدیر است. برای نگارش تقدیر نامه ای اراسته باصبغه جامعیت؛ نیاز به فراغت بال دارم؛ فکر می کنم باید تا فرداشب تاخیر بیفتد؛ اکنون به ذکر یک نکته بسنده می کنم: «ماجور باشید؛ و خدا را بر اعطاء این حافظه و قدرت تحلیلی مناسب و مصونیت از آلودگی به حزبی خاص؛ شاکر باش». موفق باشید. شفیعی دارابی.

 

استاد جناب حجت‌الاسلام حاج آقا شفیعی دارابی سلام. از آن مقام محترم امام جمعه‌ی موقت مرکز مازندران کمال تشکر را دارم که نه تنها با نهایت تواضع در جمع شاگردانی چون بنده، حضور عاشقانه و روشنگرانه دارد، بلکه، هم به ارائه‌ی تفکرات خود به روش ایجابی همت دارد و هم در بیان نظرات و حتی انتقادات و تذکرات و تلاش برای زدودن اشکالات کم نمی‌گذارَد و مثل برخی از صاحب‌مناصِب! نیست که خودش را در دشتِ غرور و برهوتِ خودخواهی، بنشاند. فروتنانه میان همه با بالاترین صبر و درایت حضور دارد. باشه استاد. تا شب، هر آنچه در نقد و بررسی و تأکید و تأکید قلم زنید، نهایت استقبال را از جانب من خواهید دید. ابراهیم و احترام ارادت.

 

جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی سلام. سازنده و دردناک تهیه کردید. به تفسیر کوتاه من بسیج در هر موقعیت برای انقلاب اسلامی حاضر است جان دهد تا کسی به خود این حق را ندهد خائن نسبت به نظام و خائف در برابر دشمنی‌های غربِ ستیزه‌گر را در صدر نظام و سیستم بشناند. بسیج اسوه‌ی زندگی در سایه‌ی دین برای تمدن است. آنان از تمدن‌سازی ایران وحشت افتادند. خون شهید، قطرات معرفت است که جرعه جرعه در جامعه جاری‌ست. هر کس جان بسیج را هدف قرار دهد آخرین حد دنائت است. بسیج درحقیقت، «لشگر مخلص خدا»ست. سپاس از اطلاع.

 

جناب ابراهیم رمضانی سلام. متنت چهار لایه دارد: ۱. لایه‌ای که این نوشته بیرون زد توسط خودت . ۲. لایه‌ای که این نوشته به خواندن افتاد توسط خوانندگان ۳. لایه‌ای که آن حال تو بود که منجر به این شد که بر ما معلوم نیست چقدر نالان و گریان بودید ۴. لایه‌ای که اینک پیام با خود می‌سازد. من لازم می‌دانم علاوه بر متن که فرآورده‌ی آن حالت تو است، از احوالت تشکر کنم که این را نگاشته است. فقط قلمت نبود، حالِ معنوی تو بود که این را بیرون داد. درود. آقای ابراهیم فامیل بامعرفتم، می‌دانی من کربلای ۶۱ را بالاترین آوردگاه دیدار دنیا و آخرت می‌دانم؟ معتقدم آخرت و دنیا یک جا که حسابی با هم ملاقات کردند، کربلا بود که امام حسین ع و بانو زینب س حماسه و عشق آفریدند و عقیده را با عمل به امضا. یک سوی ماجرا کاری است که نیروی دُژم ایستاد؛ به سرکردگی عمرسعد که پدرش اولین تیر علیه‌ی مشرکان جنگ‌طلب پرتاب کرد و اینک پسرش برای ری، اولین کمان علیه‌ی نوه‌ی پیامبر ص انداخت. سیر نزولی را ببین تا به کجا کج شده بود. سوی دیگر هم کسانی به‌صف شده‌اند که خواندن زندگی و حرف‌های آنان آدم را از نظر اوج اطاعت از خدا و یاری فرزندان رسول‌الله ص به لرزه در می‌آورد که شما فقط یک لایه از آن را ورق زدید. بگذرم. شما خود عالی وارد و عالی هم خارج شدید. ممنونم ازین متن و خودت ابراهیم. هیچ کس قادر نیست جوابت را پاسخ گوید، چون باید رازها و دانش‌ها و ارزش‌ها و ایده‌های اسلام در قلب حضرت زینب ع را شکافت تا پنجره‌ی آن نوع معرفت به روی ما باز گردد. پس تا خودِ حضرت زینب س نشد، نمی‌شود ازین جمله‌ی عظیم آن عظیمةالشأن آن عقیله (=دانشمند) قبیله‌ی قبله‌ی بنی‌هاشم سر در آوُرد. جمله‌ی الا جمیلا یک جمله میان اوست با خدایش و حسینش. این است که درک کربلا، درک منحصر به فرد است و با سلاح مادی نمی‌توان به آن واصل شد. شما قلمت درین فرازها، به نظرم علتش این بوده حالتی یافته بودی که درکت را لحظاتی تعمیق کرد و این نصیب ما شد که حال و قال تو را بخوانیم. خواندم من. ممنونم. حد چند روضه و سیر چندین سَیر بود. درود. من معمولاً تا ستون روزم را ننویسم وارد نظردادن زیر پست‌ها نمی‌شوم. ولی این فرق می‌کرد. حال آن دوست حال این دوست را بین دل خود و دل من دست به دست کرد؛ قلب به قلب. این رو به آن رو. خدا پدرت حاج محمد را رحمت. پاسخ ویرایش نشد، اگر تایپ آن هر جا نادرست بود، خود درست بخوان. ابراهیم به ابراهیم.

 

 

روزنامه‌ی جام جم

(۸ مرداد ۱۴۰۲)

 


متن "بدون شرح" برای من سخت است؛ ولی...

به نام خدا. سلام. وقتی چند هفته پیش در یک تحلیلی فارغ از جناح‌زدگی و صرفا" بر مبنای استقلال رأی‌ام بر سکوی عقلم، روند رو به زوالِ تندروهای جناح به اصطلاح "اصلاح" (بخوانید: اِسلاح!!!) را در نشاندن خانم آذر منصوری شبیه بازناب ازدواج ایدئولوژکی!! مریم رجوی (قجر عضدانلو) زنِ عقدی مهدی ابریشمچی نفر سه سازمان میم، میم با سرکرده‌ی آن، تعبیر کرده بودم؛ برخی به من به‌شدت در پشت صحنه و ایذایی در روی صحن تاختند. بگذرم چون آزادی در بحث را علاقه و عقیده دارم و آن را خلاف مروت نیافتم. اینک متن امروزم بدون شرح است فقط  این تصویر امروز روزنامه‌ی "جوان" (۲۵ مرداد ۱۴۰۲) که البته من "جوان" نمی‌خوانم. گذرم افتاد. البته آقای عبدالله گنجیِ این روزنامه که رفت و همشهری را گرفت... ول کن، وارد نشوم. همین. همین. همان لفظ «مجاهدین خلق»ی شدنِ تندروهای آمریکاگرای جناح به اصطلاح "اصلاح" که بنده هشدار داده بودم حالا درین گزاره از آقای محمد قوچانی (جوان رشتی دست‌به‌قلمِ حزب کارگزاران) آمده است. چیزی که من هفته‌ها پیش واردش شده بودم و عبور کردم تا نُزع قابل وقوع را گفته باشم. من آمدنِ این روزها را برآورد کرده بودم که «جوان» حالا واردش شد. هنوز کو قضایای پشتِ پرده را روزی خواهم گفت. اساسا" اهل افشاگری نیسنم وگرنه وارد می‌شدم. آری؛ اساسا" متنِ "بدون شرح" گذاشتن برای من سخت است؛ ولی اینک گویی زمانش بود این طور پست. تا تُر بالا نرفت!!! دامنه.

 

امیر رمضانی: درود جناب دامنه. متن تیتر را بازکنیم متوجه عمق مطلب میشویم که چگونه اصلاح طلبان دل در براندازی جنبش ززآ داشته و دارند. و خواب براندازی را برای خود تعبیر و تفسیر میکنند. دیروز رییس کارگزارن جناب مرعشی هم یه انا رجل خواند و در برنامه تلویز انی  گفت. به تعبیر بنده  کشور در دست ماست. البته نمیدانست خود مواظبتی سیستم کار دستشان داد و خیلی زود عصبی شدند. پر فروغ باشید.

 

سلام جناب امیر. اینان خیال می‌کنند توی «تور»!!! نیستند. ت.م کار خود می‌کند. روزی به صندلی اعترافات که نشستند شرمگین کسی‌ست که به جای تأملات؛ دامنه را در صفحه‌شخصی هجوم کند و کلماتی اجاره کند که زبان از بیانش شرم داشته باشد. شما جناب امیر را در اعلان مبانی و مواضع و نقب بر مسائل روز، فردی درصحنه و مسلط بر مسئله می‌بینم. روشنگری‌هایت مرا شگفت‌زده کرده است. آمدم که بگم حتی آوردن این لفظ "ج ززآ " در ادبیات سیاسی کاری از سوی این منحرفیون است که از یک سمت خواهان براندازی ولایت فقیه هستند و سوی دیگر روی خود اسم بی‌مسمای «ا...لاح»!!! گذاشتند. به نظر من نباید این واژه‌ی غلط "جنبش ززآ " وارد ادبیات کرد. آن آشوب هرزه‌ها بود و بس. چند عدد معترض هم چندی بعد وقتی عمق فاجعه و دسیسه را فهمیدند، کنار کشیده بودند. البته اختیار با خودت است. من لفظ "ج ززآ " را فریب می‌دانم و جاانداختن یک دروغ بزرگ به تاریخ انقلاب اسلامی. اون قطعه‌ی ننگ و وحشت هرزه‌ها، جز همان خشم خائنانه‌ی هرزگی نبود که چند هرزه‌ی اون‌ور آب پول "سیا" را جیب زدند و برخی را گول.

 

نظر سیدکاظم صباغ در هیئت به حمیدرضا طالبی: سلام. علت مرگ ماهیها، به احتمال قوی، رهاسازی پسمانده سموم داخل تانکرهای رانندگان محترم تراکتورهاست، چونکه آنها سمپاشی که برای درختان هلو میکنند، فرق دارد، با سمپاشی که برای مرکبات یا زراعت مثل شالی یا گندم، و صیفی جات ، که میبایست تانکر شسته شود. و این برداشت آب تانکرها، بدون نظارت شوری و دهیاری صورت میگیرد. و در نتیجه آن خسارت زیست محیطی رقم میخورد. برقرار باشید.

 

شبِ چهلِ مرحوم حجت الاسلام آسید علی صباغ آن انسان خلیق و متقی‌ست؛ پایین‌تکیه، دیشب ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ پای منبر جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ موسی بابویه. دوستان گرامی‌ام را درین صحنه می‌بینم: جناب قاسم ملایی، جناب سید اسحاق شفیعی، جناب سید موسی صباغ، جناب احمد چلاوی، آن پشت هم، جناب علی‌میرزا چلویی، جناب سید رضی سجادی. البته در عکسی دیگر جناب سید کاظم صباغ را هم دیدم. خواستم با این متن شرح عکس، هم عرض ادبی نموده باشم محضر این رفیقان، هم یاد مرحوم صباغ را گرامی بدارم که هر بار که زیارتش می‌کردم و ملاقاتی دست می‌داد، می‌دیدمش، خودم را سرشار می‌یافتم. علت معلوم است؛ روحانی‌یی بود در کمال زیّ طلبگی، پرهیزگار، متواضع، پنددهنده و خندان و گرم و گیرا. خدا غرق رحمت کناد وی را. عکس هم از آقامهدی رنجبر هست در صحن محترم هیئت. آسد کاظم و آسد موسی بازم تسلیت فراق فریقِ برادر.

 

شعر «روستای‌ِ ولایتمدارِ دارابکلا»

سُرایش سید اسحاق شفیعی دارابی:  

 

نگاهِ اجمالی بر پیشینه‌ی    

تاریخی و فرهنگیِ محل:

 

که‌دارالمومنین‌است‌دارابکلا

بهشتی برترین است و زیبا

 

 دشت و کوه‌هایِ‌آن چشم‌‌نواز 

تَسرُالناظرین است و بی‌همتا

 

 بالا‌محل ، اتاق‌پیشِ‌معروف 

نمادِ علم و دانش بود قدیما

 

جَر دِلهِ هم در آن‌ سو گذرِ ما 

در جنب‌و‌جوشِ‌‌اند همه‌فامیلا 

 

تکیه پیشِ قدیم و مسجد جامع

 میدانِ امام‌حسین‌ع شده اینجا

 

بابویه‌‌خیلِ ما بسیار‌ قشنگ‌است

المه‌ جار در مسیرش‌ هم با صفا

 

 تپه‌ ی انا قلّت هم مشرف است

 بر یورمحله(یارمحله)مردمِ بی‌‌ریا

 

سید‌مله و آهنگر محل‌پر تلاش‌

کشاورز و دامدار ، باغدار و دانا

 

سه‌راهِ‌مشدی‌و چهار‌باغ‌شریف‌اند

مسیرش ساکنند مردم پشتِ راه 

 

 پائین‌‌ِ محله و مردمانش نجیب 

 فعال و سخت‌کوش‌ و هم توانا  

 

 فکورند‌ همه‌ شان با هر سلایق 

همیشه با عالمان‌چون هم‌صدا

 

پیوندِ شان‌ خیر و همه سعادت

شروع‌ از مکتب‌ خانه تا حوزه‌‌ها

 

که‌اینجا مهدِ‌ شیرانِ‌‌دلاور

همآره عاشقِ خطِ ثار الله

 

بر حفاظت از همه‌دین و کشور 

نوزده گلگون کفنِ گلزارِ شهدا 

 

جمعِ‌ هیئات و هم دسته‌‌روی‌‌ها

جوانان‌ محزون اند ، روزِ عاشورا

 

شمالش‌شده‌مرکزِ شهرستان

شهرِ سورک و انتها شد دریا

 

 جنگل‌های‌هیرکانی جنوبِ آن 

روستاهایِ اوسا ، مرسم انتها

 

اسرم و جامخانه بعدش پیله‌کوه

همه‌ در شرق و نیز باشد دیو‌‌چاه

 

تپه ماهورِ(دین)در مِلکِ سیابول

لالیم‌ غرب و هتل ماهانِ آنجا

 

آبادیهایِ‌ در کمربندِ‌ سبز (جنگل)

موسی‌کلا پائین و ابتدا چون سرتا 

 

 بازیار خیل هم قبلِ جناسم‌ 

وارمی‌و سنِه‌کوه‌‌ سرسبزند حقا

 

گُنبد و تِلار‌سَر ، هم میان سِرِه

کیجا (دختر) قلعه‌مُستقر‌بود داراب‌شاه

 

فضاییخوش،هم‌ با‌‌ طراوت‌ 

 آبشارِ کیجار دره کن تماشا

 

تفرجگاهِ امروز و ، آبادی‌ دیروز

امام‌زاده جعفرع ، اربابی‌صحرا

 

امام‌‌زاده باقر‌ع که‌قبرستان‌است

دفنِ‌ اند اموات و هم‌ خیلِ‌ علما 

 

سیداسحاق‌توشه‌‌ای!‌زین‌خرمن

که الطافِ الاست بر همه والا

سید اسحاق شفیعی دارابی

 

سَد اِساق سلام و صدها خوشا به شما

که کردی محل را به الفاظ الفبا، باصدا

 

اعتراض دارم آقا؛ نه نوع جنبشی و جِمِبلی، بل کشکولی.

چرا حَمموم‌پیش زادگاه مرا جا انداختی؟! اون حموم‌زنانه‌ی محله‌ی ما اگه نبود، همه شُو و روز وِسِه نجس! بَموندند و لیم (=چرک) در بدن. تو نگفتی، منم شعر عاجزم، حتی بلدم نیستم، ولی برا حمموم‌پیشم، چُلاق نیستم: پس دست‌وپاشکسته یک بیتِ خراب‌خِریب ساختمُ نسوختم!!!: البته برای خودت هم، بالا یک خط نظم و شعر کردم که نمی‌گم وزن دارد و عَروض، فقط عَرض بود:

اما حمموم‌پیش:

حَمموم‌پیشِش اَمّا جمع اَست و تفریق

مثالِ آبِ زلالِ گوارا و جدا از تمامِ مبتلاها

 

نظر آق سید حسین شفیعی: نمودهائی از محسنات در نگاشته «سوپاپ که سهله واشر هم حسابش نمی کنند»!!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت آقا ابراهیم سلام علیک. دوم) زیبا نگاری و استفاده از تعابیر و قالب هائی مناسب و جذاب و دل نشین و بدیع؛ حتی اگر بگویم: به لحاظ کاربردی  و استخدام برخی از تعابیر، بدیع نگار هستید؛ سخنی به گزافه نگفتم؛ شاهد بردرستی این مدعایم، عنوان زیبای «سوپاپ که سهله! واشر هم حسابش نمی‌کند»؛ سوم) شهامت در بیان حقیقت و واقع گوئی؛ البته کاری بس سخت و دشوار می باشد؛...
 

حاج احمد آهنگر: ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ ۹۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺷﯿﺮ ۵۷ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ. ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ‌ﯼ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ؟ ﺗﺮﺱ ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﺠﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﺵ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺮﻋﺘﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺪ! ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻃﻌﻤﻪ‌ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ! ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، همان‌ گونه ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﺶ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، هیچ‌گاه ﻃﻌﻤﻪ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ!

 

شیخ احمدی: مصیبت و معصیت: پرسش سعدی: از مصیبت و معصیت کدام مطلوب است؟ پاسخ سعدی: پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمی‌شد. مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم، نه به معصیتی. (گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان، حکایت شماره‌ی ۱۳)

 

جوانی > میانسالی >> و حالا کهنسالی من

متن در لینک ↑

 

    

...

 

خاطرات جبهه و جنگ و انقلاب (۱۴۶)

 

سلمان صالحی هستم -۱- فکرهای خسته. صحن سلام و عرض ادب و احترام. هیچ با خود پیچ خورده‌اید که چرا اسلام در بسیاری از امور، اساسا" دستور ندارد؟! بلکه دستورش این است مردم، آزاد باشند و به قول صاحب «اسلام و مقتضیات زمان» (ص ۲۹۱) "به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند". جواب، جامعیتِ اسلام. درست شنیدند، آری؛ جامعیتِ اسلام باعث است همه‌جا دستور ندهد به بشر. فقط فکرهای خسته، چون خیلی خیلی خیلی آماده‌ی وسواسی‌شدن هستند، به این مسئله‌ی بارز اسلام، صدمه می‌زنند. دین مقدس اسلام در هر حال -و حتی در حال حاضر- بیش از هر چیز دیگر، به قول صاحب «امدادهای غیبی در زندگی بشر» (ص ۵۱) از «ناحیه‌ی برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند، ضربه و صدمه می‌بیند». چرا؟ چون بدترین جدایی دین از هرچیزی، جداییِ دین و دانش است. فقط فکرهای خسته، تعادل بشری را برهم می‌زنند؛ یکی، دین را از دانش جدا می‌کند و دیگری، علم را از ایمان. هر دو اسمشان آسیب‌رسان است. من، "سلمان صالحی" هستم. آماده‌ام و آمده‌ام که فهمم را بنویسم. امروز دیروز و حتی فردا، به قول صاحب "هبوط در کویر" (نمی‌دانم کدام صفحه) «گرسنگیِ فکر» از «گرسنگیِ نان» می‌تواند فاجعه‌بخش‌تر باشد. و حالا من یا نمی‌نویسم!!! یا اگر می‌نویسم، پیاپی‌نویسِ صحنم. از چالش بر سرِ متنونم هم بیمی ندارم. چون بیمه‌ی عمرِ دین و دانشم. پس؛ تا چاپ‌های عصر و شب حتی شاید "وسط مَسط" بازنیز می‌آیم که اگر کسی را "دلتنگم" یافتم، دلگشادش!!! سازم. (۲۸ مرداد ۱۴۰۲)

 

سلمان صالحی هستم -۲- زندگی کورکورانه. صحن سلام و عرض ادب و احترام. مگه هدفِ فلسفه چیست؟ کسب معرفت و سپس داخل‌شدن به بصیرت در حقیقت. در حال حاضر بشر با این تقسیمات کلی (نه تمامی) دارد خود را برای زندگی هوشمندانه در برابر زندگی کورکورانه و مادیگرانه آماده می‌کند؛ بشرِ دین‌طلب و دنبال معنویت. که عبارتند از: ۱. متافیزیک؛ شامل حقایق انسان، طبیعت، خدا. ۲. شناخت‌شناسی؛ همان نظریه‌ی معرفت که پیِ چیستیِ شناختِ انسان درباره‌ی اشیاء است. ۳. منطق؛ قوانین استدلال‌ورزی و احتجاج عقل‌پسند و معتبر. ۴. اخلاقیات؛ مَحک‌های داوری اخلاقی. ۵. زیباشناسی؛ سروکار با زیبایی و جمالات. ۶. ارزش‌شناسی، یکی از پیشرفت‌های اخیر که بحث از ارزش می‌شود. علاوه بر این شش شاخه؛ با زیرشاخه‌هایی مثلِ فلسفه‌ی اجتماعی، روان‌شناسی همان علم‌ُالنفس، که در زمره‌ی علوم خاص است. من، سلمان صالحی این نوشته‌ام را وامدار دکتر خانم فرناز کرمانی ناظرزاده هستم (صفحات ۷۱ تا ۸۱) که مکتب‌های فلسفیِ ساتیش چاترجی را به فارسی برگردان کرده است. اینک درین نوشته، گفته‌ی اصلی من این است زندگی کورکورانه در سایه‌ی این نوع هدف‌گذاری، غروب می‌کند؛ زیرا به نظر من (البته در تطبیق با خیلی از فلسفه‌جویان) این است در گسترده‌ترین معنی و حتی از نظر لغت‌شناسی بهترین معنی فلسفه همان عشقِ به دانش است که کوریِ آدم را زائل و عقل و شرع و عشق و عقیده و عرفانش را از زوال می‌پَرّانَد. این "وسط مَسط" اگر کسی به وجود نفسش نپردازد، بداند تمام تلاش‌های بعدی او به‌کلی بلاوجه همان پوچ و عبَث می‌مانَد. این، برای چاپ عصر است، چون عصر فرصت من، استثنائاً امروز صرفِ کاری دگر است. پس، تا شب، چاپ بعدی می‌آید وسط.

 

امیر رمضانی: با درود بیکران خدمت جناب صالحی عزیز. اول تشنه متون شما بنده هستم. بقولی برای حاصلخیز کردن فکرم بدان نیاز مبرم دارم. بشرطی که با متن ارسالی شما هماهنگ باشه. چالشی و نقدگرا.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای امیر دارابی. پس؛ بَسا بَسا مُعیٖن همیم. فعلاً همین.

 

محامین: سلام جناب سلمان صالحی. اینجا تشنگان علم جمعن. خوش آمدید به این جمع به این صحن.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای محامین. من سلمان صالحی هم، مانند شما تشنه‌تر از تشنگانم. از شما متشکرم که آمدنم به این صحن را خوش‌آمد دادید. این صحن می‌تواند صفه‌ی جایگزینی برای دنیای حقیقی انسان‌ها باشد، به هم در کمال فکر و اندیشه خوراک دهند. حتی من معتقدم آمدن به این وسط مَسط صحن فکرت، دل آدم را از تنگیِ فکر به‌دَر می‌کند و از تاریکی و جهالت، خارج. تمنا می‌کنم.

 

سید محمد موسوی: درود جناب اقای سلمان صالحی! خوش امدید. از دو‌ نوشته شما استفاده بردم. به زعمم؛ دو نوشته شما ؛ علمی و پر مایه و قابل اعتنا بود. پیشنهاد می شود؛ برای اینکه مخاطب و خواننده ؛ بهتر فحوای کلام و بیانتان را دریابد؛ در ابتدا موضوع:... و انتها؛ عصاره متن و یا نتیجه آن نوشته و بیان را ذکر کنید. به نظر می رسد اینگونه من مخاطب بهتر آنجه مقصود شماست در میابم. البته یک پیشنها بود و شما بی شک حق رد یا پذیرش دارید. قصد جسارت نداشتم.

 

سید علی‌اصغر: سلام جناب آقای سلمان صالحی. خورشید تابانی که از مشرق جغرافیای واژگان زیبا و پاک طلوع نمودید . اثر تلفیقی تان در نوشته اول مرا به هیجان آورده است انگار برای هر واژه ایی که بکار می بری شناخت کافی دارید و جرات ارائه مطلوب . موسیقی ادبیات دکتر شریعتی مرا به رقص آورده است اگر انگاره ها تبدیل به کلمه شوند و با جمله اصواتی کنار هم قرارگیرند لذت خواننده مضاعف می کند و درس زیبا شناسی می شود . حضورت را استمراری می خواهم  با مشارکت در مباحثات.

 

صدرالدین‌آفاقی: با سلام خدمت جناب آقای صالحی. اجازه میخواهم که در این متن وارد شوم و سوالی که برای بنده ایجاد شده را مطرح کنم. بیان داشتید: اسلام در بسیاری از امور اساسا دستور ندارد و تکلیفی نیست. و دلیلش را جامعیت اسلام دانسته اید. اینجا این سوال مطرح است که اگر جامعیت اسلام باعث چنین امری شده و انسان آزاد گذاشته شده است اگر انحراف و اشتباهی در برداشت‌های انسان پیش بیاید اسلام چگونه دخالت میکند؟ آیا با دستور دخالت می‌کند یا فقط توصیه؟ بنظر بنده جامعیت اسلام باعث می‌شود که دستورات اسلامی در تمام جهات نمود داشته باشد و موجود باشد. قرآن‌کریم الهام بخش بسیاری از دستورات اسلامی است که در قالب سوره های مدنی متبلور است. اینکه در چه موضوعاتی از نظر شما اسلام دستور ندارد مبهم است و سخنی کلی است.در ریز جزئیات و موارد موضوعه جدید شاید حرف شما صحیح باشد ولی در همان مسائل هم اسلام کلیاتی دارد که بر اساس آن می‌توان جزئیات را تشخیص داد. اینکه چه موضوعی مد نظر شما بوده است توضیحاتتان راهگشا خواهد بود.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای صدر دارابی. طرح اشکال خوبی کرده‌ای. اجازه که نیاز نبوده، تواضع می‌فرمایی. تمام «جهات» را بله، اسلام جهت‌دهی کرده، اما جهات به معنای این نیست تمام مسائل را با صدور دستور مستقیم معلوم کرده باشد. مجهولات ساعت به ساعت در جهان عین و ذهن متولد می‌شود. اگر این بود که همه‌چیز مشخص شد، اصلاً نه معجزه‌ی خاتمیت به امر خدا رخ می‌داد، و نه امروزه اجتهاد علما که اصل مترقی در دیانت شیعه‌ی امامیه علیهم‌السلام است. رسول باطنی در خاتمیت، نقش سهمناکی بازی می‌کند؛ چرا سهمناک؟ همان ترساننده، چون که، تکیه بر عقل علاوه بر نقش خوب و گره‌گشایش، می‌تواند گاه انحراف هم ایجاد کند وقتی بر پایه، استوار نباشد. نظر من این است در آنجاها که دین، صامت است باید بینادهای اسلام را ملاک گرفت و دست به فهم روز زد و به روش صحیح دست به تطبیق زد. البته دین‌شناس باید بود. صاحب گرانقدر «ده گفتار» (ص ۱۷۲) معتقد است تقسیم‌بندی علوم «به دینی و غیردینی توهم است». از نظر وی هر علمی نافع مسلمین باشد و برای آنان لازم، آن را باید از علوم دین شمُرد. پس مدد از علم هر علم نافع، به معنای این نیست دین جامعیت ندارد بلکه عمل فرمان خود اسلام است که مسلمین را به علوم فراخواند. این خودِ جامعیت بود که انسان را به دانش روز سراغ داد. سپاس از نگاه و لطف و طرح بحث شما. بیشتر از این از شمار یک مباحثه‌ی کوتاه و زودگذر بیرون است. از اشکال شما هدایت شدم به تفکرِ پَرورده‌ترم.

 

سلمان صالحی هستم -۳- شجره حتی برای شُتران. صحن سلام و عرض ادب و احترام. ببین که اَعراب به اَنسابِ دنیایی، چقدر اهمیت می‌دادند! برای حفظ نژاد حتی حاضر بودند دست به هر وسیله‌ای دراز کنند. آنان به قول صاحب «تقریرات فروزانفر» (ص ۳۹) برای اسب‌های اصیل و شُتران خود، شجَره می‌نوشتند. این رفتار، بعداز تهوُّر و دلاوریی که نسبت به شکست حکومت روم و ایران کسب کرده بودند، تشدیدتر شد. زیرا همان طور که شجاعت و دلیری را به‌نهایت در خود داشتند، باورشان شده بود نژاد و خون‌شان نیز از همه برتر است. آنقدر درین راه تاخت زدند که حتی نزدیکی سلمان فارسی (سلام الله علیه) به رسول الله (صلوات الله علیه و آله) موجب دلخوری آنان و برخی صحابه شده بود. اما اسلام، بر این تفاخر جاهلی خط بُطلان کشید و جای آن ملاکِ اَکرمیّت افراد در میزان اَتقیٰ‌بودن نشانْد. من بر این باورم اسلام از جای خوبی شروع کرد، اولین کارش این بود اوراق جاهلیت را بر دیوار کوبید؛ زیرا هیچ ضربه‌ای مُهلک‌تر از جهل و بدتر از آن، ندانستنِ ندانستن نیست. بشری که حتی پیام‌های محکم اسلام را در خودِ موطن وحی شنیده بود، باز سمت و سوی جاهلی خیز برداشته بود؛ تا حد عقبگرد که برای شُتران شجره و تبارنامه می‌نوشت! من، سلمان صالحی معتقدم نفیِ جاهلیت نژادی، عینِ «لا»ی «لا اله» در شعار لا اله الا الله است که باید بر مسلمان بی‌وقفه اثر گذارَد. یک خطر که امروزه ایران را تهدید می‌کند خُرده بر قوم عرب است که این هم جای خود همان خوی نژادی دارد؛ نه عرب‎ستیزی صحیج است و نه ایران‌ستیزی.

 

سلمان صالحی هستم -۴- وجهه‌ی اِدباری هر چیزی. صحن سلام و عرض ادب و احترام. همه‌ی ما شنیدیم که احادیثی کثیر سرمنشاء فساد را شیطان دانسته‌اند. این شیطان در عربی، همان شاطان در زبان عِبْری است که معنی دشمن می‌دهد. صاحب «قرآن‌شناسی، چاپ الَست» (ص ۴۲۲) اما، وِجهه‌ی اِدباری همان نگونساری هر چیزی را معنای موسّعی از شیطان می‌داند. حتی در نقل‌هایی آن را میکروب و آلودگی وصف کرده‌اند. این موجود همیشه می‌خواهد خود را در جلد دیگران بچسباند و کُرسی خدا را در دل بشر بشکند و خود بر تخت آدم سلطنت کند. من سلمان صالحی معتقدم شیطان موجودی جنگجوست و اِستتار بالایی بلد است. زیاد پیش آمده در گلاویز با شیطان شکست خوردم؛ هم به این خاطر که زورگویی قُلچماق! است و هم وقتی کسی را ضعیف و تحت تصرف، گیر آورَد فن نوین می‌زند و با ضربه‌ای فنی خاکش می‌کند. به قول صاحب «شاهنامه»: ″هر آن کو گذشت از رَهِ مردمی / ز دیوان شِمُر، نَشمُر ز آدمی″ اینک هر کس از رَهِ مردمی بگذرد، بداند به وِجهه‌ی اِدباری یعنی پشت و پا زدن به ملت و نگونساری خود دچار گردیده است. من باورم این است ملت ایران مقدسات را نه تنها احترام می‌گذارَد که اعتقاد هم بدان دارد. هزاران مثال برای این حرفم وجود دارد: نذری، زیارت، قدمگاه، خانقاه، پرده‌نشین بودن بانوان، میل کربلا، عظمت حرم امام رضا علیه السلام نزد تمام ایرانی‌ها نشانه‌ی پرشور این حقیقت است. حتی عرف‌هایی کهن داریم که عفت عمومی مرد و زن را نشان می‌دهد. مانند کوبه‌ی نازک و کم‌صدا در دروازه‌های قدیم که معنی‌اش این بود کسی که پشت در، در می‌زند زن است پس زن باید برود در را به رویش باز کند. و یا کوبه‌ی کلفت و بَم‌صدا که مال مردان بود. به‌هرحال، هر کس این «رَهِ مردمی» را تخریب کند به قول بهترین شاهنامه‌نویس ایران، باید او را نه در ردیف آدم، که در شِمارِ دَدان و دیوان شمُرد، البته نه در ذات، در سمِت و صِفت و حال.

 

جلیل قربانی: بین قلم (صفحه‌کلید / کی‌بورد) آقای سلمان صالحی و یکی دیگر از همکلاسی‌های پرکار ما در مدرسه، شباهت‌هایی وجود دارد که ما مشتاق شدیم با این دوست هم‌کلاسی جدید علاوه بر روش قلمی به روش تصویری هم آشنا شویم. سلام، خیر مقدم و ارادت را به بعد از دیدار در فضای مجازی موکول می‌کنیم تا شوق دیدار در ما همچنان پایدار بماند.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای جمال قربانی. مشتاقی شما در مستوری ماست. بگذار همین طور که پیش آمدم، یک آدم ساده سلمان صالحی بمانم و بیشتر ازین، نه صفت گیرم و نه پسوند و پیشوند. از شما برای یک خوشامد مرموز! ممنون. مرموز چندین معنا دارد شما که می‌بینم فرسایش قلمت فرسخ‌پیمایی می‌کند! بگرد خوب‌ترینش مال خودت. شما مسیر معرفی کنید ممکن است هم‌مسیر باشیم هر روز، و هیچ بعید نیست توی همون مسیرِ پیمایشت، یکدیگر را با دشتِ مصافحه و معانقه منهای ملاعبه! و معاشقه!، یک صبحانه‌‌ی با ریح و ریحان بخورانیم! بنی‌آدم را سعدی گفته از یک جوهر و من سلمان صالحی می‌گویم نیز از یک جو و جوی و جویبار و جبر و جریانند. خون همه‌ی ما از قلب به رگ و از رگ به قلب رفت‌وآمد می‌کند. من هم، اگر به تصور خیال دورپروازت شبیه کسی شدم درین صحن، به زعم آن ارجمند، نشئتی از همین جو و جوی و جریان است. از ملایماتت در خیرمقدَم به من، برمی‌آید چهره‌نگاری را دوست می‌داری، اما من ابرم چنان غلیظ است که هیچ آفتابی فروزانم نمی‌سازد و از پس نرده! عبورم نمی‌دهد. بگذار مشجّر نشان داده شوم. همونی که جای عکس من در پروفایلم نشسته معادل تمامت من است. فعلاً به همان ذهنی مرا دیدار کن، عینی باشد موکول! و کشف مُلکول! و نیز آن بهترین زمان که خودِ من هم، به اونی که بی‌صبرانه مشتاق دیدار روی پاکشم، نائل شوم! با تمنّیٖ و تأنیٖ که سخت دنبالشم که ببینمش و روی جمیلش را ببویمش. نمناک شد کمی سخن. آخ درآمدم از شرم!! در وسط‌مسطِ حرف!

 

جهان مسلّح - جهان مُصلح
به نام خدا. سلام. اینک ارتش چین در تسلیحات انرژی‌محور با تولید نوعی "سیستم خنک‌کننده‌ی فوق‌پیشرفته" که نمی‌گذارد لیزرهای پرانرژی  به داغیِ بیش‌ازحد رسد، (عکس بالا) از همه‌ی ارتش‌های جهان جلو زده است. منابع تخصصی برین نظرند این نوع لیزرها گرمای بسیارزیاد تولید می‌کنند و در اغلب مواقع پس از مدتی کوتاه بلااستفاده می‌شوند ولی در سیستم خنک‌کننده‌ی جدید چین نوعی گاز از داخل اسلحه عبور می‌کند تا گرمای اضافی از بین برود و "اسلحه بتواند برای مدت‌زمان نامحدود، پرتورهای لیزری را با دقت بسیار بالا و بدون از دست دادن قدرت اولیه, شلیک کند." ارتش آمریکا در ساخت این پروژه‌ها غالباً شکست خورده است. کارشناسان سلاح‌های متعارف معتقدند "سلاح‌های لیزری به مهمّات سنتی نیاز ندارند و به‌همین‌دلیل جایگزینی ارزان‌تر برای سیستم‌های موشکی سنتی محسوب می‌شوند. از لحاظ تئوری می‌توان این لیزرها را برای حمله به ماهواره‌ها نیز استفاده کرد." خواستم بگویم چه بخواهیم و چه نخواهیم جهان مسلّح بر جای جهان مُصلح نشسته است. این میان چرا نمی‌دانم فقط ایران سرزنش می‌شود که چرا به موشک پرداخت. واقعا" در جهانی که این‌گونه مسلّح است می‌شود شعار جهان مُصلح داد و دلخوش بود؟! زنهار!!! زهی سادگی. زهی سادگی. دامنه.

 

سلمان صالحی هستم -۵- اَسلم و اِسلام. صحن سلام و عرض ادب و احترام. بدیهی می‌بینم که کسی این را نداند که اسلام یعنی حالتی در فرد تا هرگز نافرمانی خدای نکند. و ایمان هم، ثبت و ثبوت دین است در قلب فرد. به قول صاحب المیزان شریف (ص ۴۶۲ ج ۱) تمثیل اسلام و ایمان مانند کعبه است با حرم. حرم زمینی به مساحت ۴۸ و خورده‌ای هزار کیلومترمربع اطراف کعبه است که ممکن است کسی در حرم باشد، ولی در کعبه نباشد، اما کسی که در کعبه (کانون این سرزمین) است لزوما" در حرم هم هست. پس کسی که در ایمان است حتما" در اسلام است ولی فردی که در اسلام است ممکن است در ایمان نباشد. این که می‌گویند فلانی در زمره‌ی صُلَحا هست، یعنی همین. یعنی اِصطفاء همان برگزیدگی شامل حالش شده است. مانند حضرت خلیل ابراهیم نبی علیه السلام. داستان آزمون آن پیامبر عظیم‌الشأن به نظر من جاانداختن گفت‌وگو بین خدا و انسان است. پروردگار ممکن است هر آن از روی لطف خاص، در خلوت و سِرّ، سراغ هر بنده‌اش برود و وارد گفت‌وگو با او گردد. عین گفتگوی ابراهیم (ع)  و خدا. من سلمان صالحی معتقدم اسلام چهار مرتبه دارد: ۱) "قبول ظواهر اسلام امر + نهی" ۲) انقیاد قلبی به اعتقادات حَقّه بدون حُقه به اضافه اعمال صالحه ۳) مستقرشدن ایمان در نفسِ فرد که قوای حیوانی را مطیع و رام می‌کند؛ یعنی چنان زندگی می‌کند که می‌فهمد او هرگز خدا را نمی‌بیند، ولی خدایش او را همواره می‌بیند. ۴) مرتبه‌ی نهایی، نهایتِ بندگی است که همواره حقِ عبودیت را در برابر خداوند به جا آورَد، یعنی تسلیم صرف پروردگار گردیدن که به قول مفسران بزرگ اسلام "این مقام، نهایت مراحلِ اسلام است" که برخی آورده‌اند در این مرتبه "دوستان خدا، نه خوفی بر آنان است و نه اندوهگینی، بلکه همیشه ملازم تقوی، زندگی برمی‌گزینند. پس؛ معناى اَسلم این است «در راه اسلام، استقامت داشته باش". نیز این است دین خود را به وسیله‌ی توحید، خالص بگردان. بقره‌ی ۱۳۱ قرائت و قرین‌کردنش در این بحث و حرف، سند است: اِذ قالَ لَهُ رَبهُ اَسْلِمْ قالَ اَسلَمتُ لِرَبِّ العالَمینَ. ترجمه‌ی منظوم امید امجد از این آیه این است: زمانی که رَبّش بفرمود نیز / که تسلیم من باش دور از ستیز // بگفتا که تسلیم گشتم درست / به تو ای که هر عالَمی زانِ توست. این بود جمع و تفریق اَسلم و اِسلام.
 

دلّاک

به نام خدا. سلام. مَضرّات استبداد، اظهر از شمس است، اما روزگاری را داریم می‌بینیم که مَضرّات آزادی از مَضرّات استبداد دارد سبقت می‌زند. مثلا" می‌شه راحت و راحت دید که دلّاک دانمارک گردند و کارهای بزه‌اش را در حمام جهل و توجیه شست‌وشو کنند، ولی تاریخ را حاضرند دستبرد بزنند ولو مثلا" مثلا" مثلا"مسئله‌‌ی دادن بحرین به عرب یا بردن تیمور به عراق باشد. حالیا هشدارا هوشیارا که این بار خط‌ورزن‌ها سراغ تولید محتوای درگیری بر ثر مسجّلات ما خیز برداشته ‌اند که حتی رختِ سفید وَرزنه‌ی اصفهان را هم شاید روزی بگویند نه آنان چادر سفید نمی‌پوشند، مشکی‌پوش‌اند و کدِرکننده‌ی روح! وای وای وای که آزادی خود در حال آزار دیدن است. باز نهصد رحمت بر دلّاک‌های شریف حمام که لااقل دستمزد کار خود را از مشت‌ومالی که می‌دهند آنی می‌گیرد. صد حیف دلّاک‌هایی از جنس دگر در مشت‌ومال‌هایی دگر که به یک دوذاری هم نمی‌رسند؛ دلّاکی تا این حد نوبَر من توی عمرم ندیده‌ام. بگذرم. کشکولی و جدی و خورچینی بود. دامنه.

 

ثبتِ حمیدرضاهه | | ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ | | نشرِ دامنه

 

این حمیدرضای طالبی عموی خوش‌طبع و رُوی و مِس و آهن و مِفرَغ من، با این دو قارچ توک‌داده به هم، دامنه‌ی توحید!! را هوایی!!! می‌کند که حتی حِدار این جور چیزهای جیز!!! میز!!! نرود. چه رسد به وصل و وصولش!!! شرحم برین عکس: رعایت شرع است و رؤیت شرع، در هر تماس و مماس!!! و سُپاس. استنتاج سخن: هیچ مِسِم (=موقع) آدم بی‌حکمت نباید طیِ طریق کند. عشق حتی میان دو قارچ هم هست، اما قانون خاص خود را دارد. تَب‌بَزه‌کا که نیست! حد دارد و ده‌ها حِدار با سیمِ خاردار.

 

استادم آقای احمدی سلام. من وارد این بحث نمی‌شوم. باری، سه چهار سال قبل در همین صحن مدرسه فکرت مرحوم محمد مصدق را تفسیر و تحلیل کرده بودم و گفته بودم او جدا از کارهایی که کرد، فردی یکدنده و لجباز و هردمبیل بود. همینجا مثل جول داشتند پرم می‌کردند که چرا روی مصدق اسم گذاشتم. اما بعد، انحلال مجلس توسط مصدق را دکتر محمدرضا تخشید استاد ما در درس تحولات ایران مفصل درس داده بود. یعنی سال هفتاد و یک. ولی نیروی هدایتگر بیرونی نقش خود را بر اساس همان مفهوم رایج کودتا پیش بردند. یادم است بخش چپ شرمنده، برخی از کارهای عادی رهبری معظم را حتی "کودتا" می‌گفتند و در نشریات خود تیتر هم زدند. اما حالا همان چپ‌های شرمسار مثل آبستن‌زَنا به این لفظ کودتا ویار پیدا کردند. جناب آقای جلیل قربانی را اگر ببینم حتما" برایم توضیح می‌دهند ولی حدسم این است او به من خواهد گفت دارد نقش راوی عادل را ایفا می‌کند و فردی بی‌طرف قلمِ آنچه واقع می‌شود در فضای کشور را می‌زند. من بیش ازین وارد نمی‌شوم. البته در متن‌هایش لغزش هم هست که طبیعی است. شما که سُمت استادی بر من داری و تاریح معاصر را مو به مو واردی. آقای جلیل قربانی هم علمش بیشتر از من است و من خودم را کم‌سوادتر از آن می‌دانم با او درافتم. می‌خوانم و رد می‌شم. اذیت هم نمی‌شم. چون خود را برای حرف‌های شاذّتر ازینا مهیا ساخته‌ام حتی شَطحیات هم اگر به روی من گشوده شود مرا برنمی‌آشوبانَد. صحن را همچنان بدون عیب می‌بینم. تفاوت دیدگاه که اصل بیّن مدرسه است و همه‌ی فکرها حق بیان دارند و آزادی پس از بیان. و شما احمدی از روحانیون کم‌نظیری هستی که من گواهی می‌دهم انگیزه‌ای جز تبیین حقایق نداری، پاکبازی تو برایم درین عرصه سالهاست بر من علَن شد. از تلخی برخی گفتارها تاب‌آوری هم داری. لذت می‌برم از بحث شما دو دوست من در صحن؛ احمدی و قربانی. پیش برین و به هم ریپلای کنین تا مفهوم مهم گنجایش، از شما دو تا به صحن یک درس‌گفتار بیافریند.

 

سید سعید شفیعی: بستنی!! به نام خدای قلم : حکایت: چنین اتفاق افتاد که در ایام خردسالی مدتی در معیت عمویم که ساکن یکی از شهرستانهای جنوبی بود در آن خطه بسر برم. در نخستین روزهای ورودم عموجان مرا با خود به گرمابه برد. چون به سربینه در امدیم وی که نزد حمامیان سابقه ای نیکو داشت از انان حرمت بسیار دید. پس ان گاه وی در حالی که اشاره به من داشت، رو به سر بینه دار کرد که : برای برادرزاده عزیزم یک بستنی بیاور، مرا این سخن به وجد آورد زیرا در هوای گرم حمام تصور بستنی سرد بسیار دلچسب بود. ما به حمام شدیم و شستشو کردیم و مجددا به سربینه امدیم اما هیچگاه خبری از بستنی تا خروج از گرمابه نشد. این واقعه در آن ایام برای من به صورت مسئله ای بغرنجی در آمده بود تا اینکه پس از مدتی اقامت در آن دیار به فراست دریافتم که نزد مردم آن اقلیم "بستنی"به معنای "لنگ" ،یعنی" آنچه به خود می بندند" بکار می رود. نتیجه : گاهی اوقات سو تفاهم ها ,ناشی ازبرداشت ها متفاوت از یک موضوع یا واژه است. نبود یک زبان مشترک برای یک مفهوم یا یک واژه. تا حکایتی دیگر پاینده باشید.

 

سلمان صالحی هستم -۶- فرزندان اسلام و راه رشد جامعه. صحن سلام و عرض ادب و احترام. تا مقتضیات رشد جامعه فراهم نباشد، جامعه‌ی دینی هم شکل نمی‌گیرد. چنین جامعه‌ای به قول صاحب «الحیات» (ص ۱۲ راه خورشیدی) جامعه‌ای صرفاً «شعاری-شعائری» نیست، بلکه «جامعه‌ای است که در آن، وسائل رشد انسان باشد، و موانع نباشد.» من سلمان صالحی معتقدم هر گاه مقتضیات رشد، موجود و موانع رشد، مفقود باشد، آن زمان، زمانِ تعادل است. و آن تعادل و وُسطایی، موقعی شکل می‌گیرد که آن تعریف شگفتی‌ساز از زنده‌یاد علامه محمدرضا حکیمی نسبت به اسلام را لمس کرده باشیم؛ همان که گفت: اسلام، «کاستنِ حق هیچ انسانی را روا نمی‌دارد.» چرا؟ واقعاً چرا؟ جوابش نزد امام صادق علیه‌السلام است که هرچه شگفت‌انگیزتر، فرموده است: «مسلمانان، همه فرزندان اسلام‌اند.» با این توجه، میان فرزندان اسلام و راه رشد جامعه، رابطه برقرار است. برهم‌زدن این رابطه، همان کاستن از حقوق مردم است که اسلام آن را منع داشته است.

 

مهدی ملایی: طِلکوله، یا تِلکوله، سلام آقای مدیر، اگر اون روز رخف شما آقا حمید یکی از اینا رو به اون بنده خدا میداد، الان شما تو سیاست وِنِ پَلی دَرزِن نتونستنی تا بکشین.

 

سلام آقامهدی. چیشی دنی واشوندِه اینطی تپُس! شدند؟ عموحمید که همین اِسا هم توی سیاست مِره ده‌هزار پلکان بالاته دره. ولی درزِن را هنوزم من تا می‌کشم. چون چشمم در نزدیک‌بینی پشم را می‌بیند چه رسد دَرزِن. اون بنده‌ی خدا مانع شد، ولی عموحمید درسته به شغلش نرسید، ولی شأنش را خدا بیشتر کرد. قشنگ بود. اینا ترکوله هسنه اَن گتینه، تلا بَووشِن حتماً زرافه وونه!

 

حجت الاسلام داراب‌کلایی سلام. منسجم و مرتبط. فقط عرضم اینجاست که مریدپروری معمولاً از سوی اهل منبر دامن زده نمی‌شود، آفتی است در محافل مداحی‌های آنچنانی که برای خود یل و تیول دارند. منبری‌ها در کار تبلیغ حتی مظلوم واقع شدند. متشکرم از استمرار بحث. این کار شما دلچسب و مؤثر است.

 

جلیل قربانی: هم‌زادی همکلاسی جدید ما آقا/ خانم سلمان صالحی با یکی دیگر از هم‌کلاسی‌های ما در مدرسه فکرت، به‌تدریج آشکارتر می‌شود. از آنجا که تکرار برخی از «تکیه‌قلم»ها و اشتراکات لفظی بین این دو هم‌کلاسی در نوشتار، بیش از حد به چشم می‌آید، «سلمان صالحی»، از ابتدا با تابلوی نئون «من سلمان صالحی» وارد می‌شود. اما این کار را کافی نمی‌داند و در آن «وسط/ مسط» [یکی از تکیه‌قلم‌های مشترک]»، باز هم تابلوی اسم خود را بلند می‌کند تا ما را از هم‌زاد‌پنداری او با دیگری، باز دارد.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای قربان جلالی. یعنی می‌فرمایی اشتراک لفظی در فارسی، نشانِ یکی‌بودنِ به‌کاربَرندگانِ آن است؟ در ایران شاید ده‌هاهزار تن هر روز بگن: «جان، جان»، درین‌صورت تمام به‌کاربَرندگانِ لفظ اشتراکیِ «جان، جان»، یک تَن است؟ چرا دور باید رفت، من سلمان صالحی اگر از صبح فردا در متن هفتم به بعدم، «شارلاتان» تیکه‌کلام و بلکه، تکیه‌ی کلامت را در ادبیاتم استخدام کنم، آن‌وقت با قطع‌به‌یقین باید گفت سلمان صالحی همان آقای قربان جلالی است؟! از پرداخت ادبی و جست‌وجوگری شما البته فوق‌العاده مهیای بیشترنوشتن در صحن شدم، زیرا یکی‌دانستنِ من با آن دیگری که نفرمودید کی هست، شاید به نفع من تمام شود؛ یعنی او اَجلا از من باشد و این موجب بالیدنم به این انطباق شود. حالا نفهمیدم پیِ همذات‌پنداری بودی یا همزادپنداری؟! حتی اگر هر دو هم منظورت باشد باز نیز بنی‌بشر از یک شریان می‌نوشند و از دو پستان، نوشان‌نوشان رشید شدند. پس؛ همه، یکی هستیم! آقای جلالی. وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.

 

سلمان صالحی هستم -۷- رَه پیغمبر. صحن سلام و عرض ادب و احترام. رهاننده‌ی درست ما، دین و دانش است که همان رستگاری‌جُستن است. این دو دریچه که بازِ باز باشد، روح و روان نِژَند .همان پژمُرده. نمی‌گردد و فهم ویاز می‌گیرد. اگر تا این جای حرف من، مقبول بود کمی با هم به جلوتر برویم. یاد گرفتیم .همان آموختیم. از شاعرین و شارحین که تیرگی دل را باید با آبِ گفتارِ حضرت پیغمبر .صلّی اللّه علیه و آله. شست‌و‌شو کرد. این از مستمندی‌مان کم می‌کند. من .سلمان صالحی. معتقدم صاحب معظم "شاهنامه" (ص ۸ در ستایش پیغمبر) بهتر از هر پنداندازی، این راه را آبپاشی کرد و ارشادمان را نِسیان نداد: "و گر دل نخواهی که باشد نِژند / نخواهی که دایم بُوی مُستمند // به گفتارِ پیغمبرت راه جُوی / دل از تیرگی‌ها بدین‌آب شُوی" دلیل اگر قرض کنیم همان بیت صدرش که در بخش «اندرستایش» سُرود: "تو را دانش و دین رهانَد درُست / درِ رستگاری ببایدَت جُست". لولای درِ حقیقت، من مطمئنم همینی هست که حکیمِ سخن ابوالقاسم‌مان گفت؛ در پیمودن راه حضرت ابوالقاسم‌مان .صلّی اللّه علیه و آله. از صباح نسیم‌ساز فلَق تا مغربِ حسرت‌بخش شفَق، فقط می‌شود با رَه پیغمبرِ شفقت، آدرس سحر سراغ گرفت تا طلوع بیداری صبح روز واپسش را برای بازدیدِ دوباره و دوباره و دوباره و هرباره، باز دید.

 

میزِ ایران توسط ۵۰ سرویس خارجی

متن من در لینک بالا در دامنه.


سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای آفاقی. بازنگری می‌کنم. از تذکر شما تشکر می‌کنم اشتباه لفظی مرا متوجه‌ام کردی. آقای قربانی دنبال «مَن قال» است حال‌آن‌که بهتر از من می‌داند «ماقال» ملاک است. ما بنی‌بشر کنجکاو آفریده شدیم، حضرت آدم و حوا هر دو آبای ما .علیهما السلام. از سر کنجکاوی دنبال آن درخت ممنوعه رفته بودند. کنجکاوی آقای قربانی ریشه در روش آباء دارد. من .سلمان صالحی. از نقد نوشته‌ها و چالش روی ادعاهایم را رُجحان می‌دهم. البته مشتاقی ایشان برای من مهم است حتی اگر روزی مرا هم به رسم مُروَجش، «شارلاتان» بخواند! این وصله‌ی نهایی: تَبرزینی.

 

یک البته تذکر و صد البته تشکر

بزرگ من سید سلام. می‌دانم یه نَمَکْ یه کَمَکْ مرا در فن تحلیل محتوی آموزش‌دیده -بهتر است بگویم دانش‌آموزشم- می‌دانی. هرچند بنده سخت و قاطع در برابر بنای کپی‌گذاشتن درین صحن، روزی خواهم ایستاد و این بساط را -که می‌بینم کم کم دارد یک رفتار برای تعدای عضو می‌شود- جمع خواهم کرد و تخته‌سیاه هر عضوی که کپی بفرستد مسدود می‌سازم. که تو اعظم‌رفیقِ من این خصلت قطعی مرا می‌دانی. ولی آمدم پیشت که بگویم بنای من همچنان بر نپرداختن به هر پستی که کپی است، هست. و هرگز برای ریپلای آن هم ورود نمی‌کنم اما در کپی‌یی که تو وارد صحن کردی (همان پست هاروارد) ناخواسته "واسط" شدی و من زیرکی تو را هرگز از ذهنم بیرون نمی‌ریزم ولی دوست ندارم کسی بتواند تو را "واسط" سازد. درین متن، به تشخیص من، دست شیطنت (=پخش خبر راست در جوار غلط) به عبارتی عامی: ورمز میان بینج می‌بینم. روسی‌سازی محیط سیاسی ایران روی همان ۵۰ میز ۵۰ سرویس خط و ربط می‌گیرد فقط با هدف تراکم بحران. یعنی بحران روی بحران که وقت برون‌رفت یک بحران، بحران جایگزین وارد ماجرا گردد. متوجه که هستی چی دارم می‌گم: روشی چرچیلی که دروغ را با چند راست اسکورت کن تا باور مردم را راحت خرید! اگر سازندگان این متن -که البته می‌دانم روی تمامت آن، حرف داری و تحلیل- می‌خواستند دروغ را یدون اسکورت چند تا راست، وارد فضای ذهنی مردم ایران کنند دست‌شان در دم رو می‌شد لذا آن را درجدار لحاف نوشتند و لفافه زدند. این پست شما محصول شگردی‌ست  مهارت‌وار و مُهلک که از روی یکی از ۵۰ میز آن ۵۰ سرویس استارد خورده است که ساختمان آن در چند قدمی ابوموسی و دو تُنب است، بیشتر پیش نروم. حرفم این نیست روسیه دوست دوست دوست است، حرف این است مصلحت ایران در عصر فشار، چی هست. پس تذکر به تو و تشکر از تو. به تو نگویم پس به کی بگویم خطر قضیه را. داداش من سید، پوزش. نه، نه، به در نگفتم که دروازه بشنود. که تو خودِ سید برای من یک همبحث قهار از دیرباز تا کنونی. ابراهیم  طالبی | دامنه دارابی.

 

حلیل قربانی:  مشابهت‌های سلمان صالحی با هم‌کلاسی پرکار ما در مدرسه فکرت، با هر پست جدید، آشکارتر می‌شود. ایشان از راه نرسیده، فهمیده که من عبارت «شارلاتان» را زیاد به کار می‌برم: در حالی که مدت‌ها پیش از حضور (!) ایشان در مدرسه، من استفاده از این عبارت را کنار گذاشته بودم. بعد از مدت‌ها دیروز از آن عبارت استفاده کردم و ایشان هم بلافاصله، منتظر شد تا من این عبارت را درباره ایشان به کار ببرم. وقتی دامانِ تر بر آفتاب افکندی، تردامنی تو آشکار خواهند شد.

 

امیر رمضانی: درودجناب دامنه . اول این متن شما را تایید میکنم . در گروه دیگری به قلم دفتر تحکیم ملت راجع به ایران و همسایگان متن مغلوط و گیج کننده برای خواننده ارسال شد . و ایضن روزهای قبل در گروه تلگرامی بیشتر از این نوع پستها دیده میشود . اجازه بدهید بیاید تا دوستان متوجه موضوع شوند . بیشتر حمله شان به چهار اصول اساسی حیات اجتماعی انسانی بخصوص جامعه ی ایرانی هست . چهار اصل . اول خانواده دوم دین سوم وطن چهارم جنسیت انسانی . از این چهار تا فراتر نمیروند . پر فروغ باشید

 

آق سید حسین شفیعی دارابی: کرور و کرور سپاس آقا ابراهیم!!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت آقا سلام علیک. صبحت به خیر. ابتداء عرض تسلیت دارم سالروز شهادت دردانه سالار شهیدان، حضرت رقیه (س)؛ خدا را شکر که مجلس شب گذشته، به خوبی پیش رفت و ذکر توسل خوبی داشته ام. آقا ابراهیم، ساعات آخر حضورم در جوار حرم مطهری رضوی را میگذرانم. پساز ادائ نماز صبح نیز، بلافاصله به جوار ضریح مطهر رفتم و در خطاب به حضرتش عرضه داشتم : «آقا به جان مادرت- آن مادر غم پرورت، ما را نرانی از درت، جانم رضا، جانم رضا؛ ای جان جانانم رضا»؛ خوشبختانه به قول معروف، حسابی حال کردم؛ و بیش از بقیه روزها گریستم؛ و به هنگام قرائت زیارت وداع، سوزمندانه از محضر شریفش خواستم که مجددا واسطه فیض تشرف شود؛ ضمنا در لابلای زیارت وداع، از اینکه اجازه داد تا در جوار قبه شریفه ایراد خطابه نمایم، از روح مطهرش تشکر نمودم؛ و از حقیقت وجودیش مسئلت نمودم تا بار  دیگر بلکه بارهای دیگر نیز توفیق ایراد خطابه در حرم مطهرش را رفیق راهم نماید. نکته دیگر اینکه: قبل از آنکه به نیابت از والدینم و یا خودم  زیارتی بخوانم؛ به نیابت از دوستنان و ملتمسین دعا، به خواندن زیارت امین الله مشغول شدم؛ و شگفتی اینجاست که نفر اول و یا دومی بوده اید که نامت در صفحه ذهنم خطور نمود؛ به هرحال، ساعت حدود 5 مشغول کار پژوهشی شدم؛ نزدیک ساعت 9 صبح بود که نوشته وزین و دقیق و زیبای امروزت (میز ایران) را خواندم؛ میخکوبم نمود و به شادابی غیر قابل توصیفم واداشت؛ بدین جهت از ادامه نگارش آنچه در دست نگارشم داشت، چشم پوشیدم (بلکه جز این چاره ای نداشتم)؛ تفألم اینست که علم لدُنّی خدادادی پرودگار کریم، اما رضا (ع) از اراده جنابعالی به نگارش این متن زیبا مطلع بوده است؛ و میدانست که در این نگاشته، ضمن طرح مطالبی دقیق و عمیق و سپاس وافر و به حق از مردم شریف ایران اسلامی؛ به تمجید مکرر از رهبر فرزانه و به بازگوئی درایت والا و بالایش در کشور داری خواهید پرداخت؛ و بی هیچ واهمه ای از بدخواهان، جانانه به تبیین عظمت وجودیش می پردازی؛ و بدین جهت به وقت قرائت زیارت نیابتی أمین الله، پیشاپیش از این اقدام زیبایت تشکر نمود؛ و اراده نمود که به اذن الهی، اول و یا دومین نفری باشی که نامت در صفحه ذهنم خطور کند. هنیئا لک. همه بخشهای این نوشته ات، زیباست (اگرچه همچنانکه اشاره نمودی، نیاز به گسترش و تکمیل دارد)؛ ولی آنچه که با مطلع «بنده ...» نگاشتی زیباتر از بقیه می باشد؛ و در حقیقت همه عبارات قبلی، مقدمه بوده و این اصل؛ پس اجازه دهید بنگارم : «کرور و کرور سپاس». (سفر زیارتی _تبلیغی مشهد الرضا (ع)// سبد حسین شفیعی دارابی// صبح سه شنبه 31 مرداد ۱۴۰۲ش_ 5 صفر ۱۴۴۵ق)

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای قربان بَهجت .نه بُهت. می‌گیرم اگر به جای تلاش برای کشف هویت من .سلمان صالحی. ماهیت متنم را به گفت و شنود ببری. اگر بخواهم که قادرم شما را ببرم لب آب و تشنه برگردانم. آن وقت چنان پیش می‌تازم که تمام مدت بعد مثل بوتمیار شوی لب اب بیایی و آب هم نخوری! این وصله‌ی نهایی: تَبرزینی. من بارها آمدم و دیدم الفظ قرآن هم بلدی پس بروم زیر "طارق" که خدا دادِ سخن سر داده: اِنَّهُ لَقولٌ فَصلٌ / وَ ما هُوَ بِالهَزلِ. گفتاری قاطع و جداکنندها .همان فصل. و هرگز هم بیهوده و شوخی نیست .همان هزْل. آقای قربانی حتما" آشنایید که در حوالی میدان آن که بساط پهن می‌کند و فریب را سه کیلو هزار می‌فروشد ابلیس است نه انسان که ساحت شما و من از این پویه بیرونه. امروز نگی روزی از دستت در می‌رود "شارلان"  معرفی‌ام می‌کنی. دست خودت نیست، چون سوسیال‌مسلک هستی و رویت نمی‌شود فاشش کنی، با "شارلان" خواندن منتقدان خود کار را پایان‌یافته فرض میکنی و به قول صاحب شخصیت مطرح "نَجلا": خلاص! بیا باز. روی بازت بازدید نیاز دارد! این یکی هم تَبرزینی! من خون و رگ و ریشه‌ام «صالحی» است و استعار نیاز نداشتم. زادگاه من هم داراب‌کلاست. نمی‌دانم کدام پُرکار این صحن را با من اشتباه می‌گیری. پُرکارتر از خودتان در این صحن کیست؟ که حتی با آن که به نظر می‌رسد سوادت از آقای عباس عبدی نازی‌آبادی و آقای احمد زیدآبادی کرمانی جلو زده است، اما حاضر می‌شوی خودت را فرو بکاهی و فکاهی‌واره! دروغ و راستِ مخلوط این دو شهروند پشیمان و پریشان! را پُکار شوی؛ .همان آدم کدخدای روستا خبربَر و خبربیار. این وصله‌ی نهایی تَبرزینی و همچنین همان بُردنت لبِ آب و بی‌سقایت برگردانت! حریف من هستی، حریف حرف. پس شادی من زائد که همچنان کنجکاوت ببینم. متشکر هم هستم. تاب من از مبداء هست تا معاد. پس همچنان بنال!

 

آق سید حسین شفیعی: کرور و کرور سپاس آقا ابراهیم!!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت آقا سلام علیک. صبحت به خیر. ابتداء عرض تسلیت دارم سالروز شهادت دردانه سالار شهیدان، حضرت رقیه (س)؛ خدا را شکر که مجلس شب گذشته، به خوبی پیش رفت و ذکر توسل خوبی داشته ام.  آقا ابراهیم، ساعات آخر حضورم در جوار حرم مطهری رضوی را میگذرانم. پساز ادائ نماز صبح نیز، بلافاصله به جوار ضریح مطهر رفتم و در خطاب به حضرتش عرضه داشتم : «آقا به جان مادرت- آن مادر غم پرورت، ما را نرانی از درت، جانم رضا، جانم رضا؛ ای جان جانانم رضا»؛ خوشبختانه به قول معروف، حسابی حال کردم؛ و بیش از بقیه روزها گریستم؛ و به هنگام قرائت زیارت وداع، سوزمندانه از محضر شریفش خواستم که مجددا واسطه فیض تشرف شود؛ ضمنا در لابلای زیارت وداع، از اینکه اجازه داد تا در جوار قبه شریفه ایراد خطابه نمایم، از روح مطهرش تشکر نمودم؛ و از حقیقت وجودیش مسئلت نمودم تا بار دیگر بلکه بارهای دیگر نیز توفیق ایراد خطابه در حرم مطهرش را رفیق راهم نماید. نکته دیگر اینکه: قبل از آنکه به نیابت از والدینم و یا خودم زیارتی بخوانم؛ به نیابت از دوستنان و ملتمسین دعا، به خواندن زیارت امین الله مشغول شدم؛ و شگفتی اینجاست که نفر اول و یا دومی بوده اید که نامت در صفحه ذهنم خطور نمود؛ به هرحال، ساعت حدود 5 مشغول کار پژوهشی شدم؛ نزدیک ساعت 9 صبح بود که نوشته وزین و دقیق و زیبای امروزت (میز ایران) را خواندم؛ میخکوبم نمود و به شادابی غیر قابل توصیفم واداشت؛ بدین جهت از ادامه نگارش آنچه در دست نگارشم داشت، چشم پوشیدم (بلکه جز این چاره ای نداشتم)؛ تفألم اینست که علم لدُنّی خدادادی پرودگار کریم، اما رضا (ع) از اراده جنابعالی به نگارش این متن زیبا مطلع بوده است؛ و میدانست که در این نگاشته، ضمن طرح مطالبی دقیق و عمیق و سپاس وافر و به حق از مردم شریف ایران اسلامی؛ به تمجید مکرر از رهبر فرزانه و به بازگوئی درایت والا و بالایش در کشور داری خواهید پرداخت؛ و بی هیچ واهمه ای از بدخواهان، جانانه به تبیین عظمت وجودیش می پردازی؛ و بدین جهت به وقت قرائت زیارت نیابتی أمین الله، پیشاپیش از این اقدام زیبایت تشکر نمود؛ و اراده نمود که به اذن الهی، اول و یا دومین نفری باشی که نامت در صفحه ذهنم خطور کند. هنیئا لک. همه بخشهای این نوشته ات، زیباست (اگرچه همچنانکه اشاره نمودی، نیاز به گسترش و تکمیل دارد)؛ ولی آنچه که با مطلع «بنده ...» نگاشتی زیباتر از بقیه می باشد؛ و در حقیقت همه عبارات قبلی، مقدمه بوده و این اصل؛ پس اجازه دهید بنگارم : «کرور و کرور سپاس». (سفر زیارتی _تبلیغی مشهد الرضا (ع)// سبد حسین شفیعی دارابی// صبح سه شنبه 31 مرداد ۱۴۰۲ش_ 5 صفر ۱۴۴۵ق)

 

دوست و استاد والامقام‌مان حاج آقا سید حسین شفیعی سلام و تحیت زیارت حرم عالم آل محمد ص و تسلیت زجرآورترین غم تاریخ، مویه و ناله‌های حضرت رقیه س. از آن مقام محترم ممنونم که در بهترین جا، زیباترین ساعت‌ها و غنی‌ترین زیارتنامه‌ها بنده‌ی دامنه در نوبت دوم و سوم ذهنشان هستم که این حضورم در آن حضورتان خود بالاترین مقصود است. نیز خرسندی‌ام مضاعف که آن استاد متن مرا آن گونه مطابق نیاز و رفعدنیاز تشخیص داد که بخشی از سینِ برنامه‌های خود را تعویق انداخت. از فرازهای عزیز زیارت امین الله «الهم فجعل... مُفارِقةً لاخلاقِ اَعدائِک» را خیلی عظیم می‌دانم که شما استاد عمق ترجمه‌اش را هم بلدید: «خدایا قرارم ده دورى‌گزیننده‏ اخلاق دشمنانت» در مورد فرزانگی و فرَهمندی رهبری معظم هم، عرضم این است قرار من با انقلاب، اول‌ازهمه پشتِ سرِ رهبری راه‌رفتن است. چون امام من مرحوم امام خمینی به‌راستی حفظ اصالت انقلاب را این می‌داند که ملت پشتیبان ولایت فقیه باشد. هر حزب و فرد و جریانی در جلسات داخلی، ولایت فقیه را کنار گذاشته لاشد، کنارش می‌گذارم هر جناح که باشد. ملاک من ولی‌فقیه است که ملت تحت زعامت این نظریه، هم رشد می‌کند و هم بغی را درهم می‌کوبد. آقاخامنه‌ای برای بنده انسانی در ردیف صالحان مسلّم قرار دارد که جذبه‌های فردی‌اش هم محل آموزش و سازندگی‌ست. بازم سپاس استاد که در ۱۰۰۰ کیلومتری با من، یادم نمی‌کنی و این واقعا نعمت گرانی‌ست که کُفرِ این، حقیقتاً مکافات می‌زاید. زحماتت برای راه حق مزید است لذا رحماتت هم مزید درگه حق.

 

جناب امیر سلام. خرسندم به سه دلیل: تأیید کردی. تکمیل کردی. خبر از فعالین این ماجرا در برخی فضاها دادی. با گزاره‌ی آخری هم موافقم که چند مقصد دشمن در میهن را نشانی دادی. از ذکاوت آن دوست دیرین ممنون. به سبک آقامهدی ملایی سلامِ سه‌جد. حالیا چه مدهوشم می‌کنی وقتی به قصد بیرون ریختن ابهام از تنِ فعالان نمونه‌های عینی و ملموس می‌آوری میدان. از این‌همه دسترسی آن رفیق پرگنجایش که اصلاً قهروک نیست، به انبوهی از اطلاعات پشت صحنه در شگفتم و بسیار هم شکُفتم. این صحن، صحن آوردن فکر روی تابلو است و این حق برای تمام اعضا با هر نوع مشیء و مبانی یکسان آزاد است. هدف هم فکر با فکر است، نه فکر با فرد. رویایی فکر با فرد غلط است. و تو امیر این اصل را خوب پیاده می‌کنی. و وقتت را به جای فرد، به فکرِ فرد صرف می‌کنی. این راه را قشنگ واردی.

 

می‌خواهم مصیبت بخوانم:

در روز شهادت حضرت رقیه آن دُردانه‌ی معصوم و مظلوم خیمه‌گاه امام حسین و حضرت زینب -علیهما السلام-  می‌خواهم مصیبت بخوانم؛ آخه من در درجه‌ی اول خودم را خادم بیت عترت می‌دانم و با همان قند و چای و شربت و نون‌قندی (=محلی: خاشکه‌نونِ) تکیه و مسجد و پای منبر قد کشیده‌ام. اخیرا" پیش از درگذشت حجت الاسلام حاج آقا سیدعلی صباغ آمدن به محل دستم داد و نمازجماعت مغرب آن روز را (چون پای‌مله پیش درمانگاه با کسی کار داشتم) پیش ایشان بپا داشتم؛ پایین‌مسجد محل. آن روز نمازی محزون شنیدم در لحن مرحوم صباغ، که بین دو نماز عکسی از صحنه انداختم. بلند شد پس از فریضه‌ی مغرب، رو به من کرد. خندان و بشّاش خطابم کرد: "خوشحال می‌شویم هر چه قدر و هر چه لازم می‌بینی درین جمع سخن بگویی ... طالبی". شرمنده‌ام کرد و گفتم: استاد ما شاگردی فقط بلدیم. مسیرم بود خودم را رساندم سر نماز. حالا در دامنه هر وقت او را درین صحنه می‌بینم، دلتنگش می‌شوم. آخه به آن خدای همه‌ی ماها، با این انسان خَلیق، انیس بودیم و همدم. منبرش در وقت مصیبت و لحنش در مویه، اگر نگویم همه را، ولی می‌توانم ادعا کنم جوّ جلسه را به نفع حُب بر امام حسین ع برهم می‌زد. از حنجره‌ی این مرد پاک و عامیانه: یک‌تیکه‌نور -که هیچ کس گمان نکنم ازو آزاری به خود دیده باشد- مصیبتِ حضرت رقیه س از همه شدیدتر، آتش به قلب و جوی اشک بر گونه‌ها راه می‌انداخت. اینک، این امامِ نماز ما و این منبری دیار ما که در خاک آرمیده است چگونه می‌تواند صدها ذکر مصیبت خود در مقام رقیه‌ی سیدالشهداء ع را فراموش کند. من برای این روحانی سادات و برادر شهید که خیر او بر من مسجل بود، امروز با مشاهده‌ی اتفاقی این عکس اشک ریختم که او بارها اشک من و ماها را برای دردهای جانسوز کربلا بر چشمانم سیلاب ساخت و دیده‌ی‌مان پاک. بستگان آقاصباغ! شماها واقعا" چگونه فقدان و نبودِ او را میان خود را تحمل می‌کنید حال آن که او یکسره مِهر بود و تمامی محبت و مردمی. خدایا او را امروز نزد حضرت رقیه س مصیبت‌خوان فرما. صلوات ای شریفان صحن.

 

عیسی رمضانی محمد: سلام استاد مسلّم، عالیه عالی، غتی و عمیق بدون زوائد مثل همیشه، همش مفید و درخور و با نگارش عالی، شاید بتوان گفت یک دوره عقیدتی و دشمن شناسی را به نمایش گذاشته ایی. توفیقاتت روزافزون باد.

 

استاد من در سه ساحت اخلاق، مدارا و پاک‌زیستن جناب آقاعیسی رمضانی سلام. کارنامه‌ی من وقتی خرداد صادر می‌شود در دبستان خدا نمی‌کرد یک درس مثلا" تجدید می‌شد، رفیق جون‌جونی‌ام شهید محمدجواد طالبی می‌رفت بالای انجیردار مرحوم جلیل محسنی دود دود می‌کرد که ای اهالی دبستان داراب‌کلا ابراهیم طالبی دود دود دود، مردود شد! اینک یادم رفت روی رفتار جاذب آن شهید رخف. الحمدُ لِله حالا نه تجدید که از دست معلم متقی عیسای رمضانی مُهر قبول گرفته‌ام و انجیردار و دود دود هم نیاز نیست. روحش درین روز حضرت رقیه س شاد و تن شما استاد پرهیزگارم در صحت و سلامت باد.

 

شیخ جواد آفاقی ۲: سلام و ارادت. بنده هم تعبیر بجا و در خور شان که توسط استاد ارزشمند جناب آقای شفیعی درباره جنابعالی نگاشته شد در حد چند همت قبول دارم. واژگانی که شهید عزیز سلیمانی. درباره ولایت فقیه و ولی‌امر خیلی جالب و درس‌آموز است؛ «حکیم»، «مظلوم»، «خامنه‌ای عزیز که جانم فدای او باد»، «تنها نسخه نجات‌بخش امت»، «خیمه رسول‌الله»، «والله والله والله اگر این خیمه آسیب ببیند، بیت‌الله‌الحرام آسیب می‌بیند»، «از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولی‌فقیه خصوصا این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت»، «خامنه‌ای عزیز را جان خود بدانید»، «مقدس»، «این ولایت، ولایت علی‌ابن‌ابی‌طالب است»، «خیمه ولایت، خیمه حسین فاطمه است»، «دور آن بگردید، با همه شما هستم»، «ولایت فقیه رنگ خداست، این رنگ را بر هر رنگی ترجیح دهید»، «با جان و دل به توصیه و تذکرات او به‌عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید» و «شرط اساسی احراز مسئولیت، اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است».


سلام جناب حجت الاسلام استاد حاج شیخ جوادآقا آفاقی. از آن فامیل برجسته‌ام ممنونم. نشان عظمت تواضع در اخلاق خوب آن بزرگوار است. کدهایی که از اُسوه‌ی من شهید حاج قاسم سلیمانی آوردی همگی چراغ عزت دل ما را منور می‌کند. این "حرم" جمهوری اسلامی من گمان نمی‌کنم عُرضه‌ی کسی بر آید آن را آوار کند. هم قانون عجیب کرامات شامل حال حفظ این انقلاب است و هم قرارداد مردم با خود و خدا که نگذارند به تعبیر مرحوم امام اخیتار آن به دست ناهلان بیفتد. من نااهل‌هایی بدتر ازین نمی‌بینم که نعمت‌های انقلاب سانسور کنند. نیز دسته‌ای که فرصت فساد در سیستم داشتند اینک آسوده از چنگ قانون‌اند. بگذرم. ممنونم. لطف‌تان شمول دارد.

 

سید علی اصغر: سلام جناب استاد سلمان صالحی عزیز. شرح شرح دامنه دل تان نشانگرظرفیت والای تان دارد . وقتی برای پیام رسانی نقش پیامبرزمینی را برمی گزینی آنگاه واژگان را اسیر خویش می کنی و برمی گزینی از شاهنامه و تفسیر قرآن و کلام پیامبر اسلام، پراکندگی منبع ترا مآخذ مخاطبی مانند بنده می کند . همیشه به سراغت می آیم منتظرم بگذار تا دوباره برای خواندن ترا‌بیابم‌وبی صبرانه بردباری را ازدست می دهم تا زودتر بنویسی.

 

سلمان صالحی هستم -۸- دو فاضل. صحن سلام و عرض ادب و احترام. روبرو شدن با قرآن و دین برای یادگرفتن آن کاری شبیه کشیدن چوب کبریت بر کاغذ آتش‌زنه‌ی قوطی است. تا بر سطحش نکِشی افروخته نمی‌شود. قرآن و دین منبع فضیلت‌اند، تا فاضل نشوی فضل و فضلیت را هم نمی‌فهمی. به قول صاحب تفسیر ابوالفتوح (ج ۱۰ ص ۲۹۱) دو فاضل وقتی همدیگر را دیدار می‌کنند مانند آتش‌زَنه عمل می‌کنند. تردیدی نشایَد که دو فاضل، سه فاضل، هر فاضل اگر با هم برای اکتساب دیدار کنند، هر چه این فاضل فایده رسانَد، بداند فاضل روبرو و یا فاضل‌های حاضر در دیدار، فیض می‌رسانند. دیدار انسان با قرآن چنین است. فضلت را بالا ببر، آن گاه ببین از مخزن فضیلت چه عظمتی می‌بینی. با دانش خود سراغ قرآن را گیر، قرآن به حد علم فرد، به او افاده می‌دهد. کم‌برخوردار، با قرآن و دین ملاقات کنی، کم‌برخوردار باقی می‌مانی. قرآن معجزه‌اش این است از خواننده‌اش هر چه بیشتر دانش می‌طلبد که بتواند درکش کند. این کتاب، جهل و جهالت و جاهل نمی‌خواهد. من .سلمان صالحی. معتقدم قرآن حیات دارد، می‌فهمد کسی که به او رجوع کرده با چه میزان سواد و فضل، توان توشه‌برداری دارد. روی همین اُس، معتقدم صاحب تفسیر ابوالفتوح (ص ۷۴ صاحب ″آشنایی با علوم قرآن″ همان .علی اصغر حلبی.) بی دلیل نبوده که گفته بود می‌توان «از سوره‌ی حمد ۱۰ هزار مسئله استخراج کرد». آیا این استخراج، فضل نمی‌خواهد؟ این جاست  که باید با فضل به اسلام و کتابش قرآن، رجوع کرد؛ چنین نباشد حتی یک مسئله هم از سوره‌ی حمد نصیب نمی‌شود چه که، کمِ کمِ کمِ کمِ آن، بالغ بر ده هزارتا به قول امام فخر رازی. دو فاضل شویم برای هم؛ که شود قابل درک شویم برای هم.

 

شیخ ربانی: صدیق خبیر و بصیرم آقا ابراهیم سلام علیکم،  باید عرض کنم غوغای " شور و بانگ " ابو عارف را ببین ، یک جمله عرض می‌کنم: مردان خدا همیشه جلوتر از زمان هستند همیشه مستدام با مرام.

 

استاد شب تار و روز روشن من حضرت شیخ علیرضا ربانی سلام. اگر مزایایی در متونم می‌بینی حاصلِ جمع هر آنچه هست که سالیانی‌ست نزد آن دوست فاضلم و صدها فاضل دیگر از منبر و محفل و منزل آموختم. مرا نه یک بار نه دو بار که نهایت‌بار، شاگردتان بدان. شماها جلودار منید، من هم پشتِ سر هر فرهیخته روانه‌ام. متشکرم ربانی ما.

 

سید علی اصغر به من: سلام معلم استوارقامت ارزش ها. اوقات خرم. هرچند بین بنده و شما دراین عرصه گفتگویی برقرار نیست. دلیل نانوشته وجود دارد بخاطر اینکه مخاطبین جدیدتان که با شما رفیق و همزیست نبودند بیشتر نیاز به ارائه ارادت و توصیف شخصیت هستند. رفیقان مجازی و حقیقی که دوستان نادیده ات محسوب می شوند. در مورد مقاله میز ایران اگر چندین بار بدون قضاوت و داوری خوانده شود حتما آموختنی است بخاطر اینکه درس رازآلود و امنیتی است و اسرار پدیدارکردن نیاز به مبانی دارد البته شما اینجا هم کد دادید و هم تعریف نمودید .از طرفی برایم برای فراگیری این نوع تدریس هیجانی و انگیزشی است برای اینکه پدیده های که در ایران در آینده بوجود می آید بخاطر اینکه مستتر است و قابل اندازه گیری نیست تا تحلیل درستی داشته باشیم .

 

بزرگ من سید سلام. ۱. بله تو را همیشه حامی صحنی در مدرسه دیدم که پای می‌فشردی کسی عادت نکند این مدرسه کپی بفرستد. به نظر من کسی کپی می‌فرستد علاوه بر این مقررات مدرسه را به هیچ می‌گیرد، از سوی دیگر خیال می‌کند فقط اوست که در فضاهای خبری ایران به آن نوع نوشته‌های دسترسی دارد. حال آن که آنقدر فصا آکنده از خبر است، که همه به آن دسترسی دارند. پس؛ هیچ‌وقت کپی برای این صحن مجاز نیست. ممنونم تقویت کردی این مشیء مدرسه را و تذکر مرا با دو جمله‌ی مهمت مؤثر ساختی. ۲. در مورد متن میز ایران هم همین‌جا می‌پردازم از این‌که اصل متن پسندت شد خرسندم. همیشه درین نوع مسائل جویا دیدمت. ۳. گفت‌‌وگوی تو با بنده شرطش یک چیز است، پستی ازت ببینم. وگرنه من روی نظراتی که روی پست‌های اعضا می‌نویسی که اتفاقاً نشان سرزندگی توست، ورود نمی‌کنم. اخیراً جناب امیر به جناب صدرالدین آفاقی توقع خوبی برد و گفت به جای سلبی، پست‌های ایجابی از خود بنویسد که صدر زیر بار این پیشنهاد نرفت. من هم چندبار سال‌های قبل به او مشورت دادم که مسائل مستقل بنویسد و فقط وقتش را صرف نظرنویسی نکند. ازت نوشته‌ی ببینم که طرح مسئله‌ی کرده باشی حاضرم وارد بحث شوم که تو و من از همان سال‌های اوان انقلاب به صورت کتبی و نامه گفت‌وگویی مداوم داشتیم به اسم «پکد» بعنی پرواز کبوتر دانش. ۴. در مورد ولی‌فقیه باید عرض کنم «ولی‌فقیه» عنصر عملی ولایت و امامت است و نظریه‌ی ولایت فقیه عنصر نظری آن. به عبارتی اولی راهبَرانه و دومی راهیافتانه. نیز به تعبیر من ولی‌فقیه، روح زنده‌ی تئوری ولایت فقیه است. تو با من هم‌نظری که کسی ولی‌فقیه را بزند اما ولایت‌فقبه را دم بزند، او در واقع، روحِ این نظریه را پژمُرانده است. بگذرم با هم تقریباً به سر جو، اختلاف برداشت داریم درین مسئله.

 

جناب آق سید موسی سلام. حقیقتاً هر بار، هر کس، در هر جا، و هر مرحله، جای یادآوری والدینم باشد و او یادش کند، انگار جان مرا هدیه‌ی خود یافته است. این قدر برام مهم است. و من به این خدابیامرز دادن‌ها باور عمیق دارم، زیرا در سلسله علل گیتی، نقش مسائل غیبی را همان اندازه مؤثر در مسائل شهودی می‌بینم. ممنونم ممنونم ‌ برای آق‌داداش عزیزتان که با دلی پاک و عملی صالح و علمی نافع دیار معبود شتافت، حرم، زیارت صورت دادم. رفتی سر قبرش حتماً مرا هم از راه دور با خودت آنجا ببر. دلم برای آن مرد مهربان تنگ شد به همان سیادتش شاهد. به زیر پایش بایست و سلامم را برسان به قطعه‌ی خاکش. پس از ارسال: ازین که گریان شدی، گریانت شدم. سبک می‌کند گریه آدم و اهلش را.

 

سلمان صالحی هستم -۹- گفتارها. صحن سلام و عرض ادب و احترام. گفتارها اگر نماینده‌ی عقل باشد، فلسفه است. قلب را نمایان کند، عرفان است. از تپه‌های احساسات سرازیر شود هنر است. از اعماق ابهام بجوشد سؤال است. فقط زبان را نمایندگی کند حکایات است. مسیر شک بپیماید اسمش جنون و جوانی! است. مملوّ از ایقان باشد حرف پیران است. جزمیت آن را احاطه کرده باشد سخن سطوت قدرت است. با کرشمه جاری شود مال نازکنندگان است. در جلگه‌ی عبوس و اخم بریزد دردِ قلب فقر است. به قول صاحب «عدل الهی» (ص ۷) "هر موجودی بر اساس استحقاق و کمالش، از خیر بهره‌مند می‌شود". و من .سلمان صالحی. معتقدم گفتارها سرگردان اَدا شود، تیره‌تار باشد، عقول را خسته سازد، دل را کدر کند، روح را بیازارد. روابط را مشوّش گرداند، آکنده از پیچش باشد، از برهان فراری باشد، نوسان زیاد پذیرد، بلند بیان شود ولی تهی از پیام باشد، همه و همه در دسته‌ی گفتارهایی بسته‌بندی می‌شوند که گفته و ادا می‌شوند اما فاقد پیغامند. پس گفتارها مثل رود که در گوشِ زمین می‌گوید و ستاره از شب می‌شنود باید گویا باشد در غیر این صورت از جنس گفتارند ولی پیغام ندارند. اسلام از روز زایش در مکتبی آراسته شد که تمام پیامش را در قالب قرآن و حدیث .همان اهمیت گفتار در وجود انسان. پیغام کرد. به هم پیغام که می‌کنیم با هنرِ آن را میزان کنیم. زیرا؛ یک: گفتارها تمامی تفسیرپذیرند. دو: تفسیرها تمامی گفتارند. سه: به قول صاحب «مرگ؛ آن گاه که بیاد» (ص ۱۹) "خداوند مفسّر انسان است". نتیجه این است: انسان با گفتار و تفسیر حیات دارد؛ گفتارش، نباید گرفته شود، نباید گرفتاری ایجاد کند. نباید کذب را نمایندگی کند؛ گفتار باید کردار صاحب گفتار و شنونده‌ی گفتار را رنگ‌آمیزی کند.

 

امیر رمضانی: درود و بامدادتان نیکو باد. عالی بیان شد. بهره بردم. پر فروغ باشید.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای علیرضا داراب به این می‌گویند نظر. نمی‌پّرد داخل هویت. تا یکی می‌خواد چادر سر کند و این صحن با حجاب متن بنویسد هی جست و خیز می‌شود روپوش بالا رود ببیند کی هست. جمال مرا مگر می‌خواهند! اگر این هدف است من از «شادی» پشموک‌ترم!  این تکه‌ی نهایی: تَبرزینی.

 

محمدتقی آهنگر: سلام صالحی عزیز متن هایت رو مطالعه وواقعا بهره می برم به نظرم اگر گفتار مسیر شک را بپماید ونیز تردید به همراه راهکار نشانه خردمندی است نه جنون جوانی ارادت

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقای دبیر دارابی مرا مرهون خود ساخته‌ای. باشد تا آثار بهره، ثواب به حسابم ریزد. باعث افتخار من است مطالعه می‌کنید. شک خودبه‌خود بله حرف شما صحیح است، ماندن در شک را هدف گرفته بودم. تشکر از آن محترم.

 

دو خبر با یک اثر
به نام خدا. سلام. من دو سال از "خالد اسلامبولی" و مجاورش "احمد قصیر" می‌رفتم «آراژانتین» و هر بار هم نام این دو مبارز را به غرورم منجوق می‌کردم که خالد، انوَر سادات را از میان برداشت و قصیر شهید هفده‌ساله‌ی لبنانی ۲۰ آبان ۱۳۶۱ به ارتش اسرائیل حمله‌ی مهوّرانه کرد. هر بار هم عبور می‌کردم تاریخ مبارزین -به عبارت انقلابی‌تر نهضت‌های آزادیبخش- قلبم را از بیداری مردمی، لبریز شعَف می‌کرد. اینک؛ نه از آن نامگذاری بر آن دو خیابان منتهی‌الیه‌ی میدان "هقت تیر" منتهی به «میدان آراژانتین»، در آن زمان باید پشیمان بود، و نه به خاطر مصلحت اسلام و ایران، از برداشتن احتمالی نام شهید "خالد اسلامبولی" ازین خیابان درین زمان. سیاست دو چهره داشت و دارد و خواهدداشت. هر کجا دوچهرگی غلط و مضحک باشد، در سیاست اما، عین واقعیت می‌شود و ۱۰۰ در ۱۰۰ مناسب. حالا بیا بریم سرِ خبر روزنامه‌ی اطلاعات (امروز ۱ شهریور ۱۴۰۲ عکسی که بالا درجش کردم) که پس از خواندن تنظیم کردم تا دانسته شود چرا نوشتم دو خبر با یک اثر: هیأت وزیران عربستان سعودی در نشست هفتگی خود اعلام کرد رسما" اظهار کرد مشتاق "آغاز مرحله‌‌ی جدیدی از روابط با ایران مبتنی بر منافع مشترک و احترام متقابل است." از سوی دیگر رئیس شورای امور خارجی مصر خبر داد روابط کامل دیپلماتیک میان قاهره - تهران از سر گرفته خواهد شد. این است که بنده می‌گوید: حالیا! علیٰ عقل بادا. دامنه.

 

بزرگِ من سید سلام. در آن کامنت بالاتر ذکر مصیبت مرا با آن حق‌گویه‌‌های جمیلت به بهترین ذکر سجایای اخلاقی آن روحانی محبوب مرحوم صباغ، آراستی. دل تپنده‌ی تو ارشدرفیقم، آرام باد. جوادت در بهترین جوارها. در مورد این نظرت هم باید گویم حاضرم پیِ یک گفت‌وگوی مبتکرانه با تو را -که خاص خودت است- بنا کنم، هر وقت آن مهیایی‌ات تمهید شد، بنده درنگ ندارم؛ که درین دنیا تو نخستین هم‌بحثم بودی. از این که جملاتم در مورد ولی‌فقه و ولایت فقیه تو را گرفت، خوشحال شدم. بدان رفیق بی‌عقیده‌ها، هیچ عقیده‌ای را مجال عمل نمی‌دهند، درین دنیای متکثر فقیه از همه بیشتر در هجوم بی‌عقیدگان است.

 

سلام جناب آقا سید کاظم. از روح بلند شما در طلب رحمت برای پدر و مادر و  برادرم ممونم. جَبهه‌ی سپاس می‌سایم پیشگاه خدای باری، که یادآوری مصیبت حضرت رقیه (س) در سایه‌ی منبرهای اخوی عزیزتان مرحوم حجت الاسلام حاج آقاصباغ موجب استفاده‌ی آن سرور و همسنگر گرامی‌ام شده است. ازو همآره نیکی در ذهنم انباشت است. خدا رحمت کناد ابوین و اخوین و فرزند دلنبدت را. دلت، حرارت اهل بیت ع دارد رفیق.


سلام جناب استاد ربانی. اوقات آن سرور و استادم به کام. نخواستم از حرف جیم، جیم (=متواری) شوم. پاسخ دیگری دارم که می‌ذارم ۹ ساعت و ۹ دقیقه و ۹ ثانیه‌ی دیگر که این گونه نوشته می‌شود:  ″۹:′۹:۹ . مستدام استاد معظم.استاد ربانی سلامِ سه‌جدّد. جُو برابر جُو. جوی «ری» نه!! شعار و شعر و شور و شورم : یک جُو فقط یک جو انصاف در هر مَصاف. سرِ ساعتی که قول دادم آمدم استاد. ثانیه هم مو نزد.


جناب آقامرتضی سلام. از نوع هدایتی بود پیامت. پس بگم: من هم با نامگذاری خیابان‌ها باور به این دارم باید حاصل مطالعات و درنظرگرفتن تمام جوانب باشند. مثلا" "اتاق‌پیش" را که حتی دیگر "برند" شده، شما نام بگذار: میدان شهیدان اُحد. که مقدس‌ترین شهیدان صدر اسلام‌اند مانند حضرت حمزه سلام الله علیه. اصلا صد سال هم بگذرد در زبان مردم محل و اتاق‌پشی‌ها می‌چرخد. اسم گفتند باید با مُسمّا باشد.


استاد من حضرت احمدی سلام. مدرسه فکرت با حضور همه‌ی افکار، نماینده‌ی جامعه شده است که نشان می‌دهد ایرانی‌ها هم‌اکنون بر سر مسائل روز، تاریج، مذهب و هزار حرف و پدیده‌های مستَحدث چگونه فکر می‌کنند. احمدی  بی هیچ ریپ و رَیبی استاد منی، نه اِسا اِساها، برو آن دور دورها.

 

بزرگ من سید سلام. ذکر مصیبت مرا با این حق‌گویه‌‌های جمله‌های جمیلت به بهترین ذکر سجایای اخلاقی آن روحانی محبوب، آراستی. دلت تپنده‌ی ارشدرفیقم آرام باد. جوادت در بهترین جوارها. در مورد آن نظر دیگرت باید گویم حاضرم پیِ یک گفت‌وگوی مبتکرانه را با خاص خودت بنا کنم، هر وقت آن مهیایی‌ات تمهید شد بنده درنگ ندارم؛ که درین دنیا تو نخستین هم‌بحثم بودی.


سلام جناب آقا سید کاظم. از روح بلند آن دوست همیشه جاذب برای خودم، در طلب رحمت برای پدر و مادر و  برادرم، ممنونم. جَبهه‌ی سپاس می‌سایم پیشگاه خدای باری‌ام، که یادآوری مصیبت حضرت رقیه (س) در سایه‌ی منبرهای اخوی عزیزتان مرحوم حجت الاسلام حاج آقاصباغ موجب استفاده‌ی آن سَرور و همسنگر گرامی‌ام گردیده است. ازو، آن مرد نیکو و خوش‌رو و خوش‌روح که عصاره‌ی  خوبی پدرومادرتان  و نسل‌تان بوده، همآره انباشته‌ام از نیکی‌اش. خدا رحمت کناد ابوین و اخوین (شهید و روحانی) و فرزند دلنبندت روانشاد آق سید باقر عزیزت را. دلت، حرارت اهل بیت ع دارد رفیق. همجنان در قلبم حرارت می‌باری شفیق. اینک که با نازنین‌سَرورم سید علی‌اصغرم، یک‌درد و یک‌بندشدید، و حبس می‌کشید، دردی را با خود حمل می‌کند که حتی فکرش آدم را از پای می‌آورَد. سوته‌دلان من خدا قلب‌تان آرام و انباشت از صبّاری کند و ضربانتان میزان و موزون باد.


بزرگِ من سید سلام. در آن کامنت بالاتر ذکر مصیبت مرا با آن حق‌گویه‌‌های جمیلت به بهترین ذکر سجایای اخلاقی آن روحانی محبوب مرحوم صباغ، آراستی. دل تپنده‌ی تو ارشدرفیقم، آرام باد. جوادت در بهترین جوارها. در مورد این نظرت هم باید گویم حاضرم پیِ یک گفت‌وگوی مبتکرانه با تو را -که خاص خودت است- بنا کنم، هر وقت آن مهیایی‌ات تمهید شد، بنده درنگ ندارم؛ که درین دنیا تو نخستین هم‌بحثم بودی. از این که جملاتم در مورد ولی‌فقه و ولایت فقیه تو را گرفت، خوشحال شدم. بدان رفیق بی‌عقیده‌ها، هیچ عقیده‌ای را مجال عمل نمی‌دهند، درین دنیای متکثر فقیه از همه بیشتر در هجوم بی‌عقیدگان است.

 

سلمان صالحی, سلام و احترام به شما آقای دبیر دارابیمرا مرهون خود ساخته‌ای. باشد تا آثار بهره، ثواب به حسابم ریزد. باعث افتخار من است مطالعه می‌کنید. شک خودبه‌خود بله حرف شما صحیح است، ماندن در شک را هدف گرفته بودم. تشکر از آن محترم.

 

احمدی. قربانی. دامنه

شرحی برین عکس:
جوار برابر جوار
جدال برابر جدال
جانبدار برابر جانبدار
جواب برابر جواب
جاذبه برابر جاذبه
جمله برابر جمله
جبران برابر جبران
جنگ! برابر جنگ!
جهد برابر جهد
چهت برابر جهت
جوی برابر جوی
جویبار برابر جویبار
جوهر برابر جوهر
جنب برابر جنب
جنبه برابر جنبه
جُنباندن برابر جُنباندن
جَلاء برابر جَلاء
جلادت برابر جلادت
جلوس برابر جلوس
جنود برابر جنود
جن برابر جن
جان برابر جان
جام برابر جام
جگر برابر جگر
جَست برابر جَست
جُست برابر جُست
جرقه برابر جرقه
جرنگ برابر جرنگ
جزینگ برابر جرینگ
جیب برابر جیب
جریده برابر جریده
جریمه برابر جریمه
جرّاره برابر جرّاره
جمود!! نه جمود!!
جزر برابر جزر
و ... و
مد برابر مد
البت ... البت
مرد برابر مرد

 

سلمان صالحی هستم -۱۰- تنبیه / تنزیه. صحن سلام و عرض ادب و احترام. این جا قصد این است از مقصود یک نظریه‌ی دینی و سیاسی، به اتفاق همدیگر آشناتر شویم. روح این تئوری را بد رسانده‌اند. شاید به این خاطر که هیچ توجهی .یا با هدف یا بی هدف. به توضیح مؤلف کتاب (ص ۶ چاپ ۸) «تنبه الامه و تنزیه الملّه» ننموده‌اند. تنبیه .همان آگاهی‌رسانی. در نگاه آیت الله نائینی این بود ملت اول ضرورت دارد شریعت اسلام را بداند. بعد از این، وقتِ تنزیه .همان پاکسازی. است که مقصود این بوده مردم از الحاد، زندقه، بدعت، سلطه، زور، تباهی، فساد اخلاقی و... پاک و تخلیه شود. صاحب تفسیر «پرتوی از قرآن» (در بسیاری از صفحه‌ها) جوانب این نظریه را .که خود ترجمه‌اش کرده. در تفسیرش جای داد. من .سلمان صالحی. معتقدم هم مؤلف و هم مترجم، این نظریه را مقدمه‌ای برای تأسیس حکومت دانسته‌اند تا جامعه‌ی شیعی برای ظهور امام زمان .عجل الله فرَجهُ الشریف. از آن استفاده کند. لااقل به دو خاطر: یکم. نظریه‌ی شیعه هیچ گاه با سلطنت قابل جمع نبود و نیست. دوم. دموکراسی تا وقت ظهور، در محدوده‌هایی از امور دینی و سیاسی، قابل تطبیق و تلفیق است. این را تدوین که کردم تا این را بگویم هر فرد یا حزب و حلَقات اندیشه و سیاست بخواهد پیش از تنبیه، به تنزیه خیز بردارد کار را خراب کرده است. سویه‌ی دیگرش این است پس از تنبیه اگر کسی یا حزبی یا جریانی مقابل تنزیه جامعه بایستد، بداند جامعه‌ای چرک و مختلط می‌خواهد. تنبیه به تنزیه بدهی دارد و تنزیه در رهنِ تنبیه است. با این نظریه دستِ ملت در دستِ دولت است و دست دولت در دست ملت. زور در میان نیست. طبق این نظریه، تأسیس، تأسیسی صحیح نیست اگر در آن ضروریات شریعت طرح نشود، و همچنین ملت و جامعه از عیب‌های خانمانسوز پاک نشود. من .سلمان صالحی. جانبدار تنبیهی-تنزیهی شدنِ سیاست و حکومتم.

 

ردِ فکر (۳)

الآن را نبین، کمی باید عقب بریم تا دقیق ردِ ادبیات حجت‌الاسلام آقای سیدمحمد خاتمی را با ادبیات سازمان میم - میمِ تطبیق دهیم. نعل به نعل هم‌اند. همین حرف‌ها حتی سلیس‌ترش را میم اولِ سازمانِ میم میم در امجدیه، در بیانیه‌ی نشریه‌ی «مجاهد» در اوایل سربرآوردنِ جمهوری اسلامی مطرح می‌کرد. بنده که در پروژه‌ی پژوهشی یک مؤسسه که «فرجام سازمان» را در سال ۱۳۸۳ می‌نوشت، حضوری شرکت‌مند برای اِستنادسازی این پروژه داشتم، دقیقاً از آن ادبیات مطلع‌ام و موبه‌مو را از بَرم. خواستم گفته باشم این حرف‌های آقای سیدمحمد خاتمی، جدید نیست، تکراری‌ست، تکرار همان حرف‌های میمِ اول. نکند آقای خاتمی هوسِ میم سوم برای سازمان را کرده!!! حالیا ! آن‌ها هم وقتی در بُن‌بستِ عقیدتی و اخلاقی افتاده بودند، تلاش داشتند برای متلاشی‌شدن انقلاب، حرف‌های سلیس! ردیف کنند حتی اون میم! نهج‌البلاغه را هم بر بود، ولی سرانجام آنان فرجام‌شان جلگه‌ی تیرانا شد. این حرف‌های تو آقای نفرِ دومِ پشتِ سری خانم آذر منصوری که نشسته‌ای خیال‌تخت در جمارانِ (جنب کوچ یاسرِ سمیه عمار) از سرِ کمک به حکومت -به تعبیر غلطتان "حکمرانی خوب"- نیست. تخریب انسجام اجتماعی و ریش‌کردن دل خاندان شهیدان است. تب داری خاتمی، شربت نداری،  مردِ فقط خیال! نکنه خیال می‌کنی شَرزه‌ی شیر داری؟! تو حتی جرئت نداشتی هشتادوهشت خود را جلوتر از اون مَم‌باقر قالیباف برسانی که اون لااقل رقم چهارونیم میلیون نفر را آمار داده بود آن روز. ولی آن شب عاشورا دویست و بیست و دو نفرتان گرفته بودند، تو مثل آن جُنبده!! (که نه توی آشیانه‌ی خود که توی لانه‌های آماده‌ی دیگر دابّه‌ها جا می‌دهد) مخفی کرده بودی سخت زرد کرده بودی. پس بدوبیراه کم بگو. خواستی از شکیبایی جمهوری اسلامی پرتگاه خودت را هولناک‌تر کنی. بفرما: بسم‌الله. هدفت برای انقلاب مُحرز است: می‌خواهی مثل رنه دکارت یگی: من تکراری حرف می‌زنم! پس هستم! البته که جمهوری اسلامی روی چوب بید بنا نشده است آقا -که روزی طلوع نمی‌کنه به ریشت رنگ نزنی و بزَکش نکنی و رنگ به رنگ نپوشی! شما حامی فقیرانید؟! بشین سرِ جات که سر و روی تو فقط دروغ می‌بارد. پس پروژه‌های آن آقای «لا....» چیست؟!! گفتم اخلاق افشاگری ندارم. بگذرم. فقط حرف حرف حرف. هر فصل با این حرف‌های سُست می‌خواهی چارچوب نظام را چَرک‌چریک! بیاری. اما برای تو زوده، بید نیست این استحکامات نظام. شما آقای سید محمد خاتمی عُرضه‌ی چریک‌شدن نداری هیچ، در حرف هم، چون چلّه‌های بید می‌لرزی. برگات ریخته، کُرک هم نداری ی وقت در ظل تابستان می‌چایی!! برگرد، برگرد، جلوتر نرو. بن‌بست نه، برو بالاتر، اینی که داری می‌پیمایی چاه وَیْل است  که برای خود داری می‌کَنی. یک ساعته همه‌ی‌تان جمع‌شدنی هستین اما حکمت شگفت‌انگیز رهبری شماها را حد پَر هم تهدید نمی‌داند و از اُبّهت امام خامنه‌ای غبغب گرفتی. ازین سخنِ سست، میم اولِ آن سازمانِ میم میم، نَم هم عایدش نشد. آبروی خودت را مَجانی نفروش. دردِ تو یک دوا دارد؛ بری فلسطین جنوبی آن دست "راست"‌ی را که سازمان میم میم آن گونه کرده ترور کرده، برای شفا ببوس و حلالبت بطلب. بازم می‌آم اگر با سست‌پراکنی‌هایت بیایی. این بار اگر اصلاح‌نشوی، یک خبر شاید افشا کنم از دوروبری‌هایت که زیاد خیالاتی شدند و "خط امام" مکتب فکری مرا به افکار وارداتی آلودند. شما خود تماما" چند ترم پیش‌نیاز برای اصلاح خودتان نیاز دارید، دیگر به تو نمی‌آد برای جمهوری اسلامی نُسخه‌ی برداشتن تز ولایت فقیه از سیسم مذهبی بپیچی.

 

سلمان صالحی هستم -۱۱- روح مذهب، نه صِرف لفظ. صحن سلام و عرض ادب و احترام. به زعامت دین درآمدن به این معنا نیست که خودِ مذهب غایت باشد. هرگز. مذهب کارش به وحدت رساندن انسان با آفریدگار است .همان متحدشدن آفریده با آفریدگار. اگر یک دینداری .در این جا مقصودم فرد مسلمان است. به جرگه‌ی ایمان داخل شده است و عقیده‌اش را مذهب شکل داده است، بخواهد مذهب را بین خود و دیگران حائل کند او به قول صاحب «۲۸ سال راه رفته» (ص ۱۲۲ با ترجمه‌ی  میترا کامی) از مقصد بازایستاده است. من .سلمان صالحی. به روح دین ایمان دارم، نه به لفظ صرف آن. مذهب را پله می‌دانم، نه پشت بام؛ نردبانی است بالابَر برای رساندنِ فردِ مذهبی به خداوندِ آورنده‌ی مذهب. مذهب حتی در لغت جایی برای رفتن است. نه ایستادن. راه می‌برَد نه این که در راه بنشانَد و بایستاند و توقف دهد. .همان هروَله حالتی بین دویدن و رفتن به مانند پویه در فارسی. دست دیندار را برمی‌دارد به دست خدا می‌دهد. این همان حرکت جوهری است که صاحب "شواهد ربوبیه» (صفحه صفحه) در «اسفار اربعه" آن را کاواند. چگونه سیب، سرخ می‌شود؟ کسی سرخ‌شدن سیب را نمی‌بیند جوهرش حرکت دارد به سرخی. مسلمان هم حرکتش در درون مذهب حرکت است برای توحیدی شدن.

 

گردشگری حلال

گردشگری حَلال
گردشگری حَلال

به نام خدا. سلام. نیامده به صحن، نخورده صبحُنه روزنامه آمده خونه؛ "مواجهه‌ی اقتصادی" چاپ امروز: (۲ شهریور ۱۴۰۲) سوژه برام گشود و کارم را یکسره کرد و خلاص؛ یعنی این خبر رونق گردشگری حلال با حضور اندونزی‌ها به ایران. ایران دیدن دارد. دست‌کم به دو علت: یکش این است: ملتش در طول نفس‌کشیدن روی این سرزمین کهن، بهترین تمدن و آرایه آفریدند و جاهایی سر به فلک، به سوی آسمان راست کردند که اینک هر کدام از بناها را سر راست کنی ببینی کلاهت از پسِ سرت می‌افتد. چرا این‌همه بلند می‌ساختند؟ زیرا می‌خواستند عُلوّ خداپرستی را نشان دهند به احترام تصور می‌رود خدا فقط در بالا است؛ یعنی استعلاء. و دُوَش هم این: جمهوری اسلامی مردم جهان را شگفت‌زده کرده است پس می‌آیند که پس نمانند و ببینند این مردم چرا با این‌همه دشمنان سخیف، خفیف نمی‌شوند و زبانزد مانده‌اند. سخت معتقدم محیط مسلمین باید مقدس نگه داشته شود. مگر خداوند در سینای طور آن هم پای خاک و به محلی: انارکوپّه‌ی کوه به موسای کلیم ع نفرمود ازینجا به بعد نعلین را درآوَر. دوازده‌ی طه:"...فاخلَع نَعلَیکَ اِنَّکَ بِالوادِ المقدَّسِ طُویً" کفش‌های خود را بیرون آور، که تو در سرزمین مقدس طوی (=جلگه دامنه‌ی آن کوه) هستی. خلع کن کفشت را از پا؛ مکان، مکان مقدس است. محیط مسلمین هم حرم است در حرم بی‌نزاکتی موقوف. برگردم روی عنوان ستون روزم: "حَلال"، حِلِ آن یعنی بازکردن گِره. فقه آن یعنی گشایش دری که بسته و ممنوع بود. لغت اجتهادی آن هم  جایز است. داخل محیط مسلمین هر چه رخ هم باید رنگ "جایز / یجوز" به خود زنَد. دامنه.


عبدالله طالبی: درود جناب آقای مدزر. چند تا تخم ولیک همراه با برگش داخل قوری بجوشان بعد بنوشید در این سن اینچنین تحلیلی برای تان کمی مضر است پاک دستی این نظام وامام شما برای مردم شفاف سازی شده.

 

سلام جناب عبدالله عموزاده. باک دارم، باک. که نکند جوابی دهم بهت که باز دیوار مدرسه را بپّری در ری و باز مجبور شی از کَت‌سولاخی واردش شوی. هر کس از مدرسه فرار کرد خودخوری افتاده است. خیال نکن مدیر جُم‌خوردن اعضا را نمی‌فهمد. رگ خواب تو یکی که دستمه! عموی من هر چه فریاد داری بر سر آمریکا نکش! سرِ مدیر بکش. ای عبدالله‌ی عدالت‌طلب. تخم ولیک که خوب است، یک بُنکه ترشی ولیک از نکا برایم فرستاده شده است هر روز ساعت هفت:هفت یک مرباخوری می‌مَکم. هر کس خواست فلکم کند، بکند. ولی احدی را نمی‌بینم که قادر باشد فکر مرا با فلک، فلج کند!

 

آق سید حسین شفیعی دارابی: افشاگری! معقول و مشروع!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. شبتون به خیر. نوشته جدید عتاب آمیز و هشدار دهنده جنابعالی؛ تحت عنوان «رد فکر» (۳) که آراسته به انصاف؛ شهامت؛ متانت؛ پاسداری از ارزشهای والای انقلاب؛ افشاگری‌های معقول و مشروع؛ بازگوئی توانمندی رهبر فرزانه؛ و... می باشد و در جهت نقد سخنان رنگ باخته و شعاری جناب سید محمد خاتمی نگاشته آید را خواندم؛ ضمن تشکر و سپاس؛ نکاتی را یاد آور می شوم:
 
۱) ماشاء الله به این حافظه خدادادیت؛ خدا را بر این داده بزرگش شاکر باش؛ البته شکر عملیش را با این نگاشته وزینت انجام داده ای؛ ولی از شکر لسانیش غفلت نشود؛
 
۲) نیز خدا را بر اعطاء این شهامت شاکر باش؛ ممکن است کسان دیگری هم از این همگونی شعاری بین گفتار جناب خاتمی با نوشته های منافقین کوردل مطلع باشند؛ ولی برای حفظ محبوبیت خویش؛ از  نگارش اینگونه نوشته ها؛ دریغ می ورزند و  گریزان هستند؛
 
۳) این نوشته جنابعالی را مصداقی از جهاد تبیین میدانم؛ در شرایط فعلی؛ به نظر میرسد؛ حضور در این عرصه؛ نصیب هرکس نخواهد شد؛ خدا را شاکر باش که در این گردونه با فضیلت قرار گرفته اید؛ آرزو مندم از پاداش گرانسنگش نیز بهره‌مند باشید؛
 
۴) اگرچه سکوت در قبال این نوشته جنابعالی به نفع محدود مدافعان جناب خاتمی در این مدرسه می باشد؛ ولی ممکن است خودخواسته و یا ناخواسته در مقام نقد این نوشته این برایند و به اصطلاح نظامی؛ «تک» یا «پاتک» بزنند؛ انتظار می رود با همین متانت و با رعایت انصاف؛ خود را برای پاسخ دهی آماده کنید؛
 
۵) کاستیهائی هم در این نوشته وزینت به چشم میخورد که شاید به جهت پرهیز از طولانی شدنش؛ از پرداختن به آنها دریغ ورزیده اید؛ از جمله:) عدم تبیین انگیزه جناب خاتمی از طرح این سخنان شعاری و احساسی؛ بعید نیست این خودزنی های این جناب؛ به جهت جمع آوری رای خاکستری ها برای برخی از ثبت نام کنندگان هم برای انتخابات مجلس پیش روی باشد؛
 
ب) عدم طرح پرسش از جناب خاتمی از علت سکوت در دوره ۸ ساله دولت بنفش و دولتیهای مروج فرهنگ اشرافی گری جناب حسن روحانی است؟؛ همین سکوت گذشته؛ موجب می شود حتی برخی از هم فکران منصفش هم از این سخنان صرفا شعاریش استقبال نکنند؛
 
ج) عدم اشاره به وجه فزونی صبغه مشترک بین سخنان امروزه جناب خاتمی با نگاشته های چهاردهم پیشبن منافقین؛ از قبیل: هم نوائی با خواسته استکبار جهانی؛ بازی کردن در زمین مرئی و نامرئی استکبار جهانی؛ برخورداری غرور کاذب؛ غفلت از درایت امت؛ مطلع نبودم از تیزهوشی رهبری عزیز؛ جهل نا نوشته به بی فایده بودن عناد با آرمان های به حق امام راحل؛ و... و....و....و... (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ شام چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲_۷ صفر ۱۴۴۵ق)

 

سلام جناب استاد حاج آق سیدحسین شفیعی یکی از نورافشان‌های متواضع و متفکر صحن مدرسه فکرت. آقا! بانو! لِسانی شکر را هم با تذکار استادم، صبح گزاردم. ماه قبل در «رد فکر» قسمت یکم گفته بودم این ستونم گذاری کوتاه است. من محیط صحن را برای پرداختن به متن‌های طویل پژوهشی نالازم می‌دانم. هرچه جمع‌بندی‌شده‌تر، پرخوان‌تر. بنابرین هر سه اشکالی که بر متم وارد کرده‌اید، به لحاظ مقاله‌شناسی وارد است. امابعد؛ من، تحت زعامت هستم. زعیم برای من تداعی خط امام است که با آن خط، قدم را به نزدیک زیر ۱۸۰ هم رساندم و ازین پس در کهنسالیم روزی یک سانت خمیده‌تر می‌شوم از ۱۵۹ هم می‌زنم زیرتر و نازل‌تر. این را گفتم که رسانده باشم جسمم خمیده می‌شود، ولی فکرم هر بار بهتر از سال قبل، فصل قبل، ماه قبل، هفته‌ی قبل، روز قبل، ساعت قبل، دقیقه‌ی قبل، و حتی ثانیه‌ی قبل شدیدتر جوانه می‌زند. اما این بدین معنا نیست کج نروم. استاد هر کجای متنم دیدی قناس یافت فوری شاغولش فرما. ماها می‌توانیم در نقد و نظر، چونان شاغول بنّایان ظاهر شویم که کج دیدند می‌زنند تیغه را، که دیوار راست شود. از التفاتات استاد سپاس. شاگردی من محضرت مُحرز و بی‌شک است. امروزه هر کس هوس می‌کند به جای تحت زعامت زعیم که تراث شیعه است و شیعه در ایران اکثریت مطلق است، خود زعیم جا بزند، می‌خواهند به جای زعیم، مانور زعامت دهند. بیچارگان خبر ندارند، فقط یک صفت حِلم رهبری آنان را می‌شوید و می‌بَرد.

 

مرتضی شهابی: درود و وقت بخیر جناب مدیر. اگر اغراق نباشد، نصف جمعیت دارابکلا در سال ۷۶ بر اساس تبلیغات شما و همفکران شما به آقای خاتمی رای دادند وگرنه خاتمی به نسبت دیگر کاندیدها، شخصیت ناشناخته ای داشت. ظاهرا شما هم مثل آیت الله خمینی، با هر کس به مشکل میخورید، یا از همان ابتدا از ساده لوحی، عدم صلاحیت و منافق بودن شخص در جریان هستید و یا در گذر زمان و مقتضیات زمانه در مورد افراد موضع میگیرید. اگر امکانش هست روشنگری بفرمایید.

 

جناب آق مرتضی سلام. من تا سال ۶۳ در محل در چپ ظاهر بودم. بعد آن سال مهاجرت کردم به قم. مجدد سال ۶۵ برگشتم محل و شغلم مهیا شد. باز ۶۹ مهاجرت کردم تهران و قم. هنوزم در هجرت و هجرانم. این را گفتم که بگم از سال ۶۵ تا همین حالا منع قانونی دارم فعال جناحی باشم. و این منع را برای همه‌ی این سال‌ها رعایت کردم. اگر سال ۷۶ بلند شدم تکیه سخن گفتم. علت این بود مرحوم حاج‌آقا صباغ آن سال بالاتکیه منبر می‌رفتند. یک شب رسما" آقای حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری را نامزد اصلح معرفی کرد. پایین که آمد دورش را گرفتند که باید به چپ هم فرصت بدهی پشت تریبون رود. تا عدالت رعایت. قبول کرد. جناب امیر رمضانی آن شب میداندار آن دور بود و خود امیر مرا پیش حاج‌آقا صباغ پیشنهاد کرد. من کنار نشسته بودم. قبول کردم. فرداشب که تکیه کیپ‌تاکیپ مملو جمعیت شد و جای سوزن انداختن نبود -که یوسف نقش داشت- راست شدم پشت تریبون صحبت کردم. فکر می‌کنی آنجا بیش از هر سخنی از چه گفتم؟! از ولایت فقیه. حتی یادم است همین الآن، که قُطْبُ الرَّحَى را از نهج البلاغه مثال زدم. امام علی ع که خودش را این گونه معرفی می‌کند:

 

«من قطب و میخ آسیا هستم که آسیا به اطراف من دور مى ‏زند (انتظام امور و آسایش مردم و آراستگى لشگر در کارزار بودن من در اینجا است) و من در جاى خود هستم، پس اگر جدا شوم مدار آسیا بهم خورده، سنگ زیرین آن مضطرب گردد (اگر نباشم رشته‌ی امور گسیخته می‌شود)

 

من هم، اول سخنم همین را گفتم که آقاخامنه‌ای قُطْبُ الرَّحَى برای همه است، نه فقط برای جناح راست. هرگز پشت آن تریبون از رأی به فرد خاصی حرف نزدم. شما آقامرتضی که مرا قضاوت می‌کنی مرا نمی‌شناسی. حق هم داری هرچه روی من فکر می‌کنی روی ورق بیاری و این برای شناخت و تعاطی فکر مفید است و بنده هم اذیت نمی‌شوم. خواستم به هر ذهنیتی که خیال در سر، سرخ می‌کند گفته باشم اگر نیاز بود برای خوشامد کسی متن بنویسم باید آن سی سال می‌کردم که نوایی برسم! نه اینک که بازنشست هستم و آدمی افتاده در یک گوشه که کاری به کار کسی ندارم. صحن هم هستم چون با فردی‌ام که شاکله‌ی من این طور است که با «فکر» و «نوشت» زنده‌ام. اگر متونم گاه این‌گون است مقتضای موقعیت من نیست که جاه‌طلب باشم. اصلا" دنبال جاه و پست نیستم. مقتضای حال خود آنان است که سخن خود را توی تیزاب می‌زنند که از دور سوسو زند. درین پیری عمرم دارم فکرم را مطرح می‌کنم و از فکر دیگران هم ذهنم را مطلع‌اش کنم. بگذرم. من تازه‌وارد نیستم که ولی‌فقیه ولایت فقیه کنم، ریشه‌ی من این تز شیعه است و حاضرم جانم را فدای هم تز ولایت فقیه کنم و فدای ولی‌فقیه امروزم امام خامنه‌ای. یک موی سرِ آقاخامنه‌ای و یک موی ریش سردارم شهید قاسم سلیمانی را با خراوار حروار سیدمحمد خاتمی عوض نمی‌کنم. حتی این دو خال مو هم برتر ازوست.

 

بُراده و سوده (۱)

سلام و طلب پویایی. زیرِ این "پکد" نوین (من روزانه / تو شبانه) "بُراده" تویی و من هم "سوده". هر بار هم، فقط یک مرتبه رُخصت هست پاسخ تهیه شود در حد یک کف دست. پاسخ بعدی و نیز دو کف دست قبول نیست. من (=سوده: درین دیالوگ) شروع می‌کنم: کی گفته همیشه باید یک جور بود؟! من دستِ تعدّی به سوی یک‌جوری فراز می‌کنم و این را منشعب از رفتار عقلی می‌دانم. به صید عقل معتقد هستم. صید تابع شرائط حاصل می‌شود. زمان، بارانی باشد، آفتابی باشد یا مهتاب بتابد، صید به همان میزان فرق دارد.  عقل"اَشدّاء علی" هم می‌شنود رُحماء بینهُم" هم، هم. پس یک‌جور نمی‌شود شد. دین این را می‌گوید. مثال می‌زنم. شبهای بدر که ۱۲ بار در سال رخ می‌دهد بالاترین مدّ روی زمین -آنجاها که جاذبه‌ی ماه بُرد دارد- پدید می‌آید. تا مد است باید صید (=حرکت) کرد. وقتِ بدر که بگذرد جزر همه‌چیز را برهم می‌زند. موسی ع با مد عبور کرد. فرعونیان در جزر فرو رفتند و غرق. منظورم روشن است. ما در مد و جزر لحظه‌ها به سر می‌بریم. آن را نشناسیم غرقیم. حالا تو بگو تا ببینم ازین مفهوم مهم مبنایی چه بُراده می‌ریزی. من مبنایم این بود که گفتم.

 

سلمان صالحی هستم -۱۲- مُقام و مَقام. صحن سلام و عرض ادب و احترام. علم اخلاق انسان را در مسئله‌ی مهم مُقام راهنمایی می‌کند .همان مدتی اقامت‌کردن در فروتنی و فضیلت و فرزانگی. هر گاه انسان در مرحله‌ی مُقام، کسب اعتبار کرد ظفریافته عبور نماید، آن گاه به قول صاحب «تشبّه» (ص ۱۲۵ ترجمه‌ی سایه میثمی) مَقام وی تعیین می‌شود .همان منزلت و رُتبت. عارفان هم، چنین تبادلی را تعیین می‌کنند. هر از راه‌رسیده‌ای را به مرتبه‌ی بالاتر عرفان راه نمی‌دهند. باید ممارست کند تا گام در بالاتر گذارد. من .سلمان صالحی. معتقدم در جهان این رابطه‌ی اخلاقی بر هم خورده است. کسانی به مرتبه‌ی مَقامی، رسیده‌اند که در مرحله‌ی مُقام، لیاقت آن را نگذرانده‌اند. ساده‌ی آن این است: ثروت، نفوذ، باج، منفعت، تقلب، جایی برای فضیلت باقی نگذاشته است که اخلاق بتواند مرحله + مرتبه را در میان انسان‌ها عمومیت، ساق و ثمر دهد. تا مرحله و فضیلت‌ها طی نشده، مرتبه و درجه و مَقام پیشکش می‌شود. فساد جهان ریشه‌اش در همین به‌هم‌خوردن است.

 

جوابی توضیحی به جناب سید سعید: سلام جناب آق سید سعید شفیعی. روانشناسی دستورالعملی و روانشناسی کشفی کمک‌کار انسان است. توصیه‌های شما دل در گروِ کمک دارد. برداشت شما نسبت به بنده نادرست است. چون محتواهای متن من طوری هست که ممکن است کسی آن را به‌اشتباه روی خود قیاس کند، خشمگینانه علیه‌ی من موضع می‌گیرند. همین یک متن من در نقد رفتار کژدار و سالوسانه‌ی آقای حجت الاسلام سید محمد خاتمی، برآشفته‌شان کرد و با حرف‌های مستقیم و غیرمستقیم به من تیکه می‌اندازند. چون جرأت ندارند اسم مرا ببرند، می‌روند پایِ پای دیگران، اما مرا مورد حمله و حتی اهانت قرار می‌دهند. نمی‌خواهم کد بیاورم. من یقین دارم آزادی را حتی برای خود هم نصفِه‌کاله بلدند. البته به لذتی که در بُهتان به من نصیب‌شان می‌شود، می‌ارزد. کیف می‌کنند مدیر را نیش می‌زنند. منم که صدبار گفتم اذیت نمی‌شوم. اختیار دارند هر چه دلشان را رضا می‌دارد خرج من کنند! آزادی آن‌ها برای من گرامی‌تر از واکنش من است. بنده کارم را بلدم و این واکنش‌های عصبی‌شان، مورد پیش‌بینی بنده بود. متن‌هایم از سرِ اراده است. عادی و طبیعی. متن اخیرم هم اصلاً اشاره به هیچ عضو نداشت، بنده سوژه‌هایم خودبه‌خود شکل می‌گیرد. و کسی را در ذهنم اصلا راه نمی‌دهم. واکنش‌های اخیر اعضا هم طبیعی و روی روال است و هیچ ایرادی ندارد که چالشی با هم بحث کنند. من سرِ چیزهایی که کم‌اهمیت است و بگومگویی تقریباً بدون عاید شکل می‌دهد اساساً ورود نمی‌کنم چه رسد شرکت در چالش. پست شما ولی فرق می‌کرد و علمی بود. زین‌رو وارد شدم. اما بعد: اعتبار آورده‌های روان‌شناسی نسبی است. نمی‌شود تماماً بدان اعتماد کرد. اما فقط یک نکته‌ی تئوریک. خدا به اسلام و مسلمانان دستور «وَغلُظ» داد. در جای خود، که امر آن در ید ولایت امر است:

 

«ای پیغمبر با کافران و منافقان، جهاد و مبارزه کن و بر آنها بسیار، سخت گیر...» ۷۳ی توبه.

 

این را فقط ازین‌رو گفتم که بدانیم روانشناسی را باید در مجاور آموزه‌های قرآن پیش برد. چون قرآن شامل امر و احکام و اخلاق و پند است و فروض و وجوب آن بر مسلمین قداست دارد و هیچ علمی بر قرآن پیشی ندارد. از آن دوست فرهیخته و متخصص متشکرم که علم خود را به ما یاد می‌دهد. خرسندم از مباحثه با هر فرهیخته.

 

آق سید حسین شفیعی دارابی: پیش بینی درست از آب درآمده!!! بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم (مدیر ارجمند دامنه و مدرسه فکرت) سلام علیک: یک) عصر روز اولین پنجشنبه ماه صفرتان به خیز باد؛ پیشاپیش طلوع اولین شب جمعه این ماه شریف را نیز به جنابعالی تبریک می گویم؛ و چون طبق روایت نبوی، چنین لحظاتی، وقت انتظاری و فراخوانی اموات می باشد (« ....یُنَادِی کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِصَوْتٍ حَزِینٍ بَاکِینَ: «یَا أَهْلِی! وَ یَا وُلْدِی! وَ یَا أَبِی! وَ یَا أُمِّی وَ أَقْرِبَائِی! اعْطِفُوا عَلَیْنَا، یَرْحَمْکُمُ اللَّهُ ...»)؛ پس برای شادی والدین ارجمندتان و والدین خویش و همه منسوبینمان، ثواب صلواتی را هدیه می نمایم؛ یکی از سالها بر بالای منبر در حرم مطهر رضوی (احتمالا در «دار الإجابه»)، از حضار خواسته بودم : «برای شادی ارواح اموات خود ، صلواتی را هدیه کنید و...؛ پس از پایان منبرم، زائری  به نزدم آمد و چنین گفت : «همواره این سوال در ذهنم بود که ما یک صلوات می فرستیم و ثواب آن را هدیه می کنیم به پدر و مادر و....؛ مگر ثواب صلوات چه قدر است که به همگان برسد؟»؛ پدرم به خوابم آمد و گفت : «پسرم!؛ مَثَلِ ما مردگان در این عالم، همانند افراد محبوس در یک فضای بسته می باشد؛ وقتیکه روزنه ای توسط کسی ایجاد می شود و در پی آن، نسیم اندکی به آن فضای بسته منتقل می شود، همه افراد از آن بهره مند می شوند و....!!!». دو) اینجانب همانند سایر عزیزان، بنده ای از بندگان الهی هستم؛ و هیچگاه مدعی علم غیب نبوده و نیستم؛ ولی بر اساس تجربیات بدست آمده، در نوشته قبلیم، پیش بینی نموده بودم که  ممکن است مفاد نوشته «رد فکر 3»، موجب برافروخته شدن و ناراحتی برخی از اعضای مدرسه فکرت شود و....»؛ سه) محتوای  نوشته های تعداد محدودی از آنان، شاهد صدقی بر درستی این پیش بینی می باشد؛ زیرا: الف) دوست مشترکمان (که خدا خیرشان دهد و سنگ صبوریش را تقویت نماید و آرامش مضاعفی را بر او و خاندان مکرمش، ارزانی بدارد) غیر منتظره نوشت : «سراسر نوشته شما پر از عصبانیت ، تهدید و مشتقات بی استدلالی بود. جمله به جمله پیش رفتم که آثاری از تحقیق و پژوهشی از آن بستانم نیافتم»!!!؛ اگر می نوشت «بخشی از  نوشته شما...»، نمی توانستم نگاشته اش را غیر منتظره تلقی نمایم؛ تازه از همه گذشته؛ مگر زشتی عصانیت مطلق است؟؛ آیا عصبانیت در قبال انکار حق و بدیهیات، مذموم است؟؛ مگر غصه خوردن برای انحراف دیگران، بد است؟؛ مگر در دو آیه قرانی، رسول رحمت به «باخع نفسک» توصیف نشده است؟؛ بگدرم؛  ب) عضو دیگری از این مدرسه (که از ارادتمندان به والد ماجد ایشان و مجموعه اعضای خانواده محترم ایشان می باشم)، چنین نگاشت : «ظاهرا شما هم مثل آیت الله خمینی، با هر کس به مشکل میخورید، یا از همان ابتدا از ساده لوحی، عدم صلاحیت و منافق بودن شخص در جریان هستید و یا در گذر زمان و مقتضیات زمانه در مورد افراد موضع میگیرید. ...»؛ در حالیکه شواهد و واقعیات بروز یافته در موضع گیری امام راحل (ره)، گویای این حقیقت است که همه موضعگیریهایش، از روی دلیل و حجت شرعی و پس از مشاهده کارکردهای ناباب اشخاص و احزاب و...، آنان را به منافق و ضد انقلاب بودن توصیف نموده است و نه از آغاز؛ از همه گذشته، اگر در ادامه زندگی، پس از بدست آوردن حجت شرعی و عقلی، دید مثبت آدمی نسبت به فرد و یا تشکیلاتی تغییر کند، عیب محسوب می شود؟؛ و آیا بُروز تحول نگاه مثبت پیشین (که از پشتوانه حجت برخوردار است)، نقطه ای منفی  تلقی می شود؟؛  ج) عزیز دیگری (که از منسوبین و از فعالان در عرصه قرآنی است) نوشت : «...نه اینکه برای پاک کردن سوابق خود و رسیدن به یک پایگاه اجتماعی کاذب و ارضا شدن با به به وچه چه گفتن دیگران ووووووو تهمت به شخصیت های نظام زد »؛ براستی آیا جنابعالی اینگونه هستی؟؛ مگر بارها و بارها در قبال نوشته های نزدیک ترین هم فکران سیاسی خود موضع نگرفته اید؟؛ آیا به به و چه چه دیگران، مقدم برنوشته جنابعالی بوده و یا پس از آن؟؛ مگر ما تعهد بسته ایم که هر فرد منتسب به نظام را (حتی پس از منحرف شدنش از راه امام راحل و آرمان های شهداء عزیز) حمایت کنیم؟؛ مگر برخی از مهاجرین (اعم از صحابه و انصار) را خدای متعال مورد مذمت و ... قرار نداده است؟؛ مگر می توان به بهانه اینکه «شمر» از نیروهای رزمی امام علی (ع) در جریان جنگ صفین بوده است؛ فرجام بدش را نادیده گرفت و از لعن بر او امتناع ورزید؟؛ و مگر .... و مگر....؟ و مگر....؟؛ به جهت پرهیز از طولانی شدن این نوشته؛ ناچارا از نقم و نقد بر دیگر نوشته ها پرهیز می نمایم؛ و به ذکر نکته ای در آخر این نوشته، بسنده می نمایم: «خرسندم که در مقام پاسخ دهی به همه منتقدین، به پیشنهاد حقیر، توجه نموده اید؛ و در مقام پاسخ دهی به آنان، حلیمانه و حکیمانه پاسخ نگاشته اید (البته اعمال این شیوه، در کارکردهای پیشینت نیز سابقه دارد).
 
شیخ محمد رضا احمدی: سلام جناب طالبی عزیز در باره افراد می‌توان از دو زاویه نگاه کرد: ۱. تعداد طرفداران آن شخص. ۲. مبانی و بنیان‌های فکری شخص. بعضی از دوستان از طرفداران فراوان آقای خاتمی می‌گویند. به این دوستان عرض می‌کنم به جای این که از طرفداران و تعداد آنها صحبت کنند، از مبانی و بنیان های فکری ایشان بگویند. ببینیم تفکر خاتمیِ امروز، به لیبرالیسم نزدیک تر است یا به اسلام و امام خمینی؟ آیا با تفکر ایشان به اهداف انقلاب خواهیم رسید یا از آن دورتر می‌شویم؟ بارها عرض کردم، اکثریت ممکن است راه حل باشد، اما لزوما نمی تواند راه حق باشد. پیامبران به دنبال حق بود، امیرالمومنین دنبال اثبات حق بود، سیدالشهدا در راه حق فدا شد، نه اکثریت. خاتمی باید حرفهای خود را  از اصول و مبانی دین بگیرد، نه اصول لیبرالیسم. باید از آزادی و حکومت در اسلام حرف بزند، نه از دموکراسی غربی. باید رابطه بین حاکمان و مردم را از نهج البلاغه بگیرد نه کتابهای دیگر. آیا خاتمی جز تکرار نظریات اندیشمندان غربی چیزی دیگری می‌گوید؟ باید توجه کنیم ما، در حال تجربه یک نظام جدید در دنیا هستیم که هیچ سابقه ای ندارد. از مرحوم علی آل اسحاق شنیدم که گفت: امام خمینی به من گفتند اگر بخواهیم حکومت اسلامی تشکیل دهیم، دویست سال طول خواهد کشید. اگر در جایی چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی، اشکال و ایراد دیدیم، باید از منابع اصیل خودمان راه حل پیدا کنیم، از لابلای کتابهای ترجمه شده غربی دنبال حل مشکل نباشیم. یادمان باشد، قرآن ما را به چه فراخوانده، بعضی از آقایان به چه می‌خوانند؟  ما باید خود را با قرآن تطبیق بدهیم، نه اصول دموکراسی یا لیبرالیسم. سبک زندگی راباید بر طبق قرآن تنظیم کنیم، اما آنچه بعضی از آقایان بیان می‌کنند، ما را به چه سبکی از زندگی هدایت می‌کنند؟ مشکل جای دیگر است.

 

ردِ فکر (۴)

خشک‌شدنِ بوته!

عصر پس از آن آخرین خطبه‌ی تیرماه حجت‌الاسلام اکبر رفسنجانی، در بیناد «بو-بو» پروژه‌ی بوته‌ی خشک! رقم خورد و برای چاپ به صفحه‌ی ۶ روزنامه‌ی اطلاعات حجت‌الاسلام سید محمود دعایی برده شد. دستور چاپ صادر شد. تمام صفحه‌ی ۶ را پر کرده بود. (بریده‌ی کاملش هنوز نزدم هست) که در آن روایات از منابع استناد شد که «حاکم بد» -که آن روز منظورشان آقاخامنه‌ای بود- باعث می‌شود حتی علف‌ها و بوته‌ها خشک شود. آن متن در واقع استنادسازی فقهی-روایی بود پس از ادای خطبه‌ی اول مرحوم رفسنجانی که در آن رسماً روایتی نقل کرد که پیام مستقیمش این بود آقاخامنه‌ای باید برود! چند صبحگاه ندبه! و شبگاه کمیل! در منزل یکی دو سه نفر از آنان، پروژه‌ی «طاغوت!» استارت خورد. آنان از طریق یک فرد آملی -نامش محفوظ- که دبیر یکی از روزنامه‌ها مشهور شده بود به دوم‌خردادی، پروژه را به «حلقه‌ی کامیاب» مشهد مقدس برد که در جوانب آن خیابان، چند مقطع‌ای آقای دکتر عبدالکریم سروش برای تدریس کلام جدید دعوت مستمر می‌شد. باری من هم علاوه بر دانشکده داروسازی محل تربیون دکتر سروش، در آن نشست هم رفته بودم. که سرآخر در دو الی هفت ماه بعد، مورد شبیخون «خودسر» واقع شد. اصل طاغوت‌سازی خامنه‌ای آنجا مایه گرفت. که دیری  در روزنامه‌ی «جامعه‌»ی آقایان جلائی‌پور - شمس‌الواعظین در حلقه‌ی «یخچال قلهک» با دکتر سروش جمع‌بندی صحنه داشتند. پس از لو رفتن اسناد آنها، این پروژه را به خانه‌ها کشاندند که در اذهان بدمند آقاخامنه‌ای طاغوت! است و ازین پس مشروعیت ندارد و حکومتش هم با مبارزه باید دستخوش تغییر شود. جریان زیر فرمان آقای حجت الاسلام سید محمد خاتمی از آن زمان و خصوصاً با رد تمامی نمایندگان مجلس ششم، آقاخامنه‌ای را در محافل داخلی رسماً «طاغوت» اعلان کردند. و طاغوت هم طبق منطق موسوی ع قرآن، باید برافکن شود. این تز همچنان ماند تا دیدند مبارزه‌ی آنان در عدد با قِلّت عجیبی مواجه شد. به جایی این‌که موج راه اندازند، هر بار به شکست و هزیمت بر خوردند. این جا به بعد بود آقای سید مصطفی تاجزاده به نمایندگی صوری-تاکتیکی از همان بیناد «بو-بو» برای ریاست‌جمهوری ۱۳ ثبت نام کرده بود. پروژه این بود: طاغوت‌خواندن خامنه‌ای هزینه‌ی مبارزه را زیاد و جریان ما را مستهلک می‌سازد. گفتند درون حکومت می‌رویم و «عصای مور» را پیاده می‌کنیم. منظورشان به طور سمبلیک این بود موریانه‌ای بر عصای سلیمان ع می‌اندازیم که حین سان‌دیدن! درگذشت. و طرح عصای مور، عصای خامنه‌ای منظور بود. البته حرکت خُردسالانه‌ی آقای «سید مصطفی» چنان خُوردکننده بود که به استهزاء انجامیده بود. از بوته‌ی خشک، به رفتنِ خودبه‌خودی و خواهی‌نخواهی «حاکم» رسیده بودند و از آن، به طاغوت‌سازی خامنه‌ای!! و سپس وقتی ننگ کارشان را رسوایی‌پذیرتر از طرح (خروج نکنید - اخراج می‌شویدِ) آقای عباس عبدی دبیر روزنامه‌ی وقت «سلام» دیدند، روی به عصای مور آوردند، توی آن پروژه مفتضح شدند و اینک با برآورد این‌که نظام از پاییز -هرزگان بیهودگان- متزلزل! گردیده است و هراس رد و برخورد دارد، پروسه‌ی دائمی خود را به یک ریزپروژه‌ی موقت فشار بیانیه‌ای - سخنرانی محدود از طریق شکل‌دادنِ پله‌ای دیدار با آقای خاتمی فروکاستند (مثل همین جمع زنداینان سیاسی شاه در دیدار اخیر با خاتمی) که از طریق این‌دست حرف‌ها قدرت، آنان را مستأصلانه به بازیگری راه دهد. این میان عمله‌ی خُردسال شیفته! چون از ماجرا بی‌اطلاع‌اند ثور و سور پخش سخن راه انداختند. ولی قدرت می‌داند آنان «بازی» می‌کنند، نه بازیگری. بازیگری صداقت می‌خواهد و بازی «فریب». تضاد و تناقض این است چگونه حضور در دستگاه «طاغوت» یک رفتار مشارکت‌جویانه با انقلاب اسلامی محسوب می‌شود؟! اسم این رفتار را وامی‌گذارم به روز موعود و موکول! متنم احتمالاً به لحاظ ادبیاتی محتاج ویرایش باشد. مُتمنّی‌ام اگر ایراد تایپی دیده شد، خبرم شود. نیز سربسته هم دارد این متن که بازکردن آن را می‌گذارم به وقتش. سال  ۱۴۰۲ مشهد. خ. امیرالمؤمنین. ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

جناب حجت سلام و سریع یگو زاویه‌ای که داری می‌رانی و تصویر هم همان آن، انداختی، کجاست؟ من گرچه سالی یک بار آن طرف‌ها سبز می‌شم ولی جاهاش هنوز در خاطرم نمرده آیا نزدیک زراع است زوایه‌ای که روی یال طلوع دارابکلا زوم کرده‌ای؟ یا نزدیک بادله؟ پس از ارسال: زیباست و دل‌انگیز. تا به حال ازین زاویه محل به دیدم نیامده بود.

 

سیاست؛ رعایت سه چیز

 

به نام خدا. سلام. جمعه‌ها معمولا" آدم یاد امام زمان عج می‌افتد و دوست دارد یا آن آقای معصوم و بقیه‌الله در میان ما تکلم کند تا ازو ترحم ببیند. پس سراغ یک سخن از  امام حسن مجتبی علیه السلام می‌روم که چقدر عالی عصاره‌ی سیاست را تعریف کرده است. سیاست در منظر آن امام کریم ع از یک زاویه این سه چیز است: عایت حقوق خدا، زندگان و اموات. بشنویم سخن آن سبط صادق ع حضرت محمد مصطفی ص را:

 

اما حق خداوند: انجام‌دادنِ فرائض (=واجبات) و دوری‌کردن (=محرّمات) از آنچه ما را نهی کرده است.

 

اما حقوق زندگان: این که وظیفه‌ی خود را نسبت به مردم انجام دهی و هرگز از خدمت به جامعه‌ی خود باز نمانی، همان طوری که زِمامدار با تو با صداقت رفتار می‌کند تو هم باید با حقیقت و اخلاص رفتار نمایی و چون اقوام و بستگانت از راه راست منحرف شدند، آنها را به راه راست رهنمون باشی.

 

اما حقوق اموات: آن است که از خوبی‌های آنان سخن گویید و از زشتی‌هایشان چشم‌پوشی کنید، زیرا برای آنان خداوندی است که حساب آنها را رسیدگی خواهد کرد. دامنه.

 

سلمان صالحی هستم -۱۳- تر و تازه بودن شیعه. صحن سلام و عرض ادب و احترام. مذهب شیعه به گواهی بزرگانِ نمونه‌ی این مکتبِ حَقه، همواره تر و تازه است. یک دلیل مهمتر این قضیه این است که علمای شیعه به قول روانشاد بدیع‌الزمان (ص ۵۴ تاریخ ادبیات به کوشش سید محمد سیاقی) در هر دوره‌ای "می‌توانند استنباطی از شریعت بکنند و دین را نو و نوین نگه دارند". من .سلمان صالحی. معتقدم یک روی مذهب، عشق به خداوند است و تدیُّن در اصل تعبُّد از روی عشق‌ورزی است .همان روحانیت و معنویت مجود در مذهب. که عقل و احساس پاک را میزان می‌کند. پس: مجتهدین باید این زیبایی مذهب را در نظر داشته باشند و همیشه خودشان جامع‌الشرائط و مستنبط بمانند تا با نواندیشی و دقت در سنت، مقلدین را در داخل زمان و مطابق با مقضیات عصر، نگه دارد.

 

استاد محترم حاج آق سید حسین سلام و کمال تشکر برای هر بار پند معنوی و روایی از سخنان ائمه ع و یا عبارت‌های اخلاقی و معنوی که صدرِ سخن خود را به آن اَندود می‌کنید که بر دیوار دل ما به آسانی می‌چسبد. خدا خیرت دهاد استاد که با بالاترین اخلاق بردباری و فروتنی ،مروّت به خرج می‌دهید به همه و به عنوان یک عالِم دینی خبیر و خیراندیش و دوراندیش و خستگی‌ناپذیر، جمع فکرت را به تذکار عطرافشانی می‌نمایی و تعَب و طعن هم می‌بینی ولی بزرگوارانه از کنارش رد می‌شوی. بنده ازین نعمت بزرگ، شکر بر مُهر سجود می‌گزارم و دعاگو هستیم که صحن من پر است از انسان‌های فهیم و علیم و حلیم. ممنونم. امید است پای درس شما سادات دوست‌داشتینی و جاذب، همگان عبرت گیرند. فراست شما چنان است که مرا بی‌نیاز از ورود ساختی؛ خود تک‌تک کدها را دقیق یافتی و بر هر یک تذکار عاقلانه برشماردی. من بدون ثبت‌نام! داوطلب شاگرد سرِ درس آن استاد دانا و دَمخور با هم‌زادگان و همنوعان هستم سالهای سال که نه از نقد و نظر می‌هراسد و نه در وقت موضع محکم بر سر مبانی، جاخالی تاکتیکی می‌دهد. برای من چنین منشی از روحانی یک آرزو بود.

 

استاد من محمدرضا احمدی شیخ دانای عصر و مصر سلام. چقدر این مرحوم آیت‌الله آل اسحاق علی عالی گفت. یکی از شاه‌جملاتی است که برای اولین بار خواندم. وارد نمی‌شوم. همین جمله مرا بس. خاطره: یادت که هست مرکز اسناد پنجشنبه‌ها زیارت عاشورا مرتب هر هفته اقامه بود. خصوصا" پایان سجده در زیارت که منتهی می‌شد به صبحانه‌ی حلیم و گاه هم ارده‌شیره‌ی انگور. روزی من نیمی از زیارت را داشتم برای جمع می‌خواندم. صوتم خوب و ترتیب من نه. بد عبارات به هم چفت و وصل می‌کردم. همین مرحوم آیت‌الله علی آل اسحاق آن روز و در آ« لحظه برای ادامه‌‌ی مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی انقلاب آمده بود که شما و محروم جواد امامی مسئول این بخش بودید. آل اسحاق وقتی دید من دست‌انداز افتادم شوخی کرد و به آقا دکتر علیرضا زهیری  گفت شماها همش این جوری زیارت عاشورا را می‌خوانید!! یعنی غلط غلوط!. کاش غلط فقط در لفظ باشد غلط‌های برخی به شهرت‌رسیده‌های کم‌مایه چنان غلط است که حتی روزی بانگ فوت‌شان سر دهند آدم خیال می‌کند نفله از دنیا به تلف و علف و تب رفت!

 

پرسش ۱۹۹ : آیا می‌شود حکومت، حاکمیت، حاکم، حکمران، رهبر را «طاغوت» اعلام کرد اما در عین حال به مشارکت در حاکمیت و قدرت رفتار نمود؟ پاسخ به این پرسش اختیاری است. این بحث در پیشخوان و هِدر (=سربرگ) مدرسه سنجاق می‌شود. پرداختن به پرسش می‌تواند هم شامل بحث تئوریک و مبناپایه باشد و هم بحث سیاست روز و روپایه.

 

پاسخ صدرالدین آفاقی به پرسش ۱۹۹ : با سلام خدمت استاد گرامی: حضور در حاکمیت طاغوت و مشارکت و همراهی با آنان بر طبق سیره ائمه و معصومین  علیهم السلام فقط در یک صورت جایز است و آن اینکه احقاق حقی صورت گیرد و مظلومی رهانده شود و تلاشی درجهت گستراندن حاکمیت الله باشد  حتی بطور مخفیانه. ولی در شیوه رفتاری عده ای از اصلاح طلبان آنچه که شاهد هستیم رفتاری مذبذب گونه و التقاطی است از آن جهت که با اینکه مثلا می‌گویند ما نظارت استصوابی را قبول نداریم ولی خود را در معرض این نظارت می‌گذارند. با اینکه می‌گویند ولایت فقیه را قبول نداریم ولی در موارد عدیده دست به دامان ولایت فقیه می‌شوند و از این رهگذر حضور بلاوجه در قدرت برایشان مطرح است. این متفاوت از آن چیزی است که مثلا یاران امام معصوم در پی آن بوده اند که ظلمی را برطرف سازند و احقاق حقی صورت دهند. حداقل وجه مثبتی که  با این روش برای این نظام اثبات می‌کنند اینست که این نظام به همه سلائق اجازه حضور می‌دهد ولی این از  ناسپاسی آنهاست که علیرغم امکان حقیقی در بالاترین مناصب، این حکومت را دیکتاتور و طاغوت می‌خوانند.

 

جناب آقا صدرالدین آفاقی سلام. خیلی سپاس بابت شرکت در بحث ۱۹۹ی صحن. من تا رسیدن احتمالی پاسخ‌های بعدی، از علنی‌کردن نظر خودم خودداری می‌کنم تا بحث آزاد به روال همیشگی با دخالت دلخواه هر عضوی که قصد شرکت در جواب دارد، پیش رود. ازین‌رو، چون پرسشگر این قسمت بحث صحن، من هستم، طبق مقررات مدرسه پاسخ‌های رسیده را باید تک‌تک جمع‌بندی و نکته‌سازی کنم: من این طور دریافت کردم که آقاصدر معتقد است: جریان حق در طول تاریخ اگر دید حکومتی طاغوتی ضد مکتب شیعه بر آنان استیلا یافته، اگر ضرورت پیدا شود به داخل حکومت بد روند، باید وارد شوند تا ازین قِبَل اِحقاق حق کنند. پس ازین مبنا، رفتن در قدرت بلامانع است. این قسمت جوابت مبناپایه بود و تئوری. و در مورد سیاست روز هم، تقبیح کردید رفتار جریانی را که از یک حاکم و حاکمیت مبتنی بر دین و مردم و با سابقه‌ی خدمت و مذهبی و مورد وثوق میلیونی مردمی، آن را با فریب و نیرنگ طاغوت!! جلوه می‌دهند و از سوی دیگر برای آمدن در آن، تِلوتلو می‌خورند و به تعبیر شما پیشه‌ای مذَبذب پیش گرفته‌اند. از شرکتت درین مبحث متشکرم.

 

پاسخ شیخ محمد رضا احمدی به پرسش ۱۹۹ : سلام جناب طالبی عزیز صبح جمعه بخیر و نیکی. پاسخ: کَشه نیشتِنّه، ریش وِجِنّه (در آغوش نشسته و حال می‌کند، در عین حال ریش او را هم می‌کَنَد و به او زجر می دهد)

 

تذکر و تصمیم مدیریت مدرسه فکرت درباره‌ی آقای جلیل قربانی: به نام خدا. این فرد، امروز دو بار پیاپی به آوردنِ لفظ استهزائی «دکتر» و القای تشویش اذهان، در صدد ترور شخصیت جناب حجت‌الاسلام استاد آسید حسین شفیعی به عنوان فردی ناقد بر برخی متون این صحن، برآمد. بنابراین به علت اهانت و رفتار سوء ترور کلامی، به عنوان فردی که صحن را بازیچه‌ی بیکاری‌های مزمن خود گرفته‌ و به عضو محترم مدرسه اهانت کرده‌ بود، از مدرسه‌ی فکرت با تمام قاطعیت اخراجش کردم. حتی آنی درنگ هم نکردم. پایان. تمام. مدیر مدرسه فکرت. ابراهیم طالبی دامنه دارابی.

 

نظر حجت الاسلام حاج شیخ علی اکبر داراب‌کلایی: سلام علیکم: آقا ابراهیم عزیز برادر دین مبین اسلام و مذهب حقه تشیع سرشار از محبت و تاکید بر احترام و برخورد عزت مدارانه نسبت به همدیگر دارد چند نکته در خصوص برخی رفتار عزیزان در صحن را عرض می کنم : اول : باید و لو به ناچار نسبت به گرایش فکری افراد نسبت هم تحمل پذیر باشند . دوم : برخی ادبیات در مدت اول محرم تاکنون در سطح و شان همدیگر نیست و مشاهده شده است نسبت به برخی اساتید و استوانه های کشور حتی اهل دیار ما داراب کلا بی احترامی صورت می پذیرد که شایسته این ارزشها نیست باید به پذیریم همه عزیزان فاضل و...در سطح استان و کشور افرادی شاخص و مورد احترام هستند هرگز نباید مشی استفاده از ادبیات و ناسزا و تهمت در این سطح رشد کند این رفتار زیبنده محل پر افتخار ما نیست من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق سوم : برخی ابهام و سو برداشت افراد نسبت هم می توانند در پی وی خصوصی خودشان تبادل کنند نه در جمع عمومی این صحن .چهارم : مشاهده می شود برخی افراد خود را صاحب هر بی احترامی می دانند گویا کینه ی قدیمی یا ... در گذشته دارند و اینجا مطرح می کنند پنچم : از تخریب بزرگان دیار ما چه چیزی حاصل خواهد شد جز ایجاد فضای بد بینی بی احترامی و بستری برای تشویق دیگران به  بی احترامی نمودن افراد و این فرهنگ تهمت تخریب بسیار مخرب است . ششم : در مدت بیش از چهار ماه تحلیل و متن شما آزادنه و با گرایش فکری خاص خودتان و با حفظ احترام به همه گان در صحن و بعضا شاهد بودیم شما را هم تحمل نمی کنند به چقدر زیبا با حفظ حرمت دیگران می نگاری و بهره می بریم هفتم :در مدت سه هفته اخیر تهمت بی احترامی ...مغرضانه در این صحن عمومی برخی افراد نسبت به استاد گرامی حاج سید حسین شفیعی چه در قامت امام جمعه موقت و چه استاد حوزه و بعنوان یک پیشکسوت و افتخار دیار ما داشته اند اصلا زیبنده نیست . مشی حقیر را می دانید در وقت و زمان خودش حرفم را صریح بیان می کنم ولو کسی نپسندد و اهل سکوت و بی تفاوت شدن نیستم دین ما انقلاب ما بما آموزش نداد که اهل تساهل و تسامح باشیم سکوت در برابر بی احترامی جفا در حق مومن است . سکوت در برابر حق ظلم و خیانت است غبار آلود کردن فضا یعنی همراهی با جاهلان و منافقان بد دل . مرده پرستی و تجلیل بعد از مرگ اثر موجودی ندارد تا هستیم در حق همدیگر و افراد صاحب افتخار را افتخار خود بدانیم کمتر دیدم متاسفانه در این صحن اهل محل ما حاضر نیستند به افراد صاحب افتخار استان و کشور ارزش حقیقی قائل شده باشند و بیشتر دیدم وقتی از دنیا رفتن چه به به و چه چه کردند خوب چه فایده ... این غصه دل ماست چرا حاضر نیستند برخی معدود این افراد صاحب افتخار را تحمل کنند؟ چطور کسی خودش را روشن فکر می دادند اما تهمت دروغ متشنج کردن حتی فضای آرام کشور دریغ نمی کند ؟ چطور کسی خودش را مربی قرآن و دانش آموخته قرآن می داند اما به اندک معارف قرآن بی توجه است ؟ چطور کسی خودش را منجی حل مشکلات عمرانی آبادانی محل می داند از تهمت به افراد خدوم هیچ باکی ندارد؟ چطور کسی خودش را دوست دار محل می داند و در لفافه به همه می تازند و باکی ندارن ؟ چطور کسی یک قدم برای سرافراز کردن محل بر نداشته و هرکه قدم بر دارد او را به صد تهمت گرفتار می کند ؟ شجاعت کلام و رفتار شما آقا ابراهیم را سبب افتخار و تحسین می کنم شما را ندیدم اهل چاپلوسی باشید دیدگاه ت را صریح و قاطع بیان می کنی . نقد می کنی تحسین می کنی .این مشی دینی و اخلاقی است.


*حجت الاسلام حاج شیخ علی اکبر داراب‌کلایی سلام. از ورود جسورانه‌ی شما در بیان حق سپاسگزارم. از معلم مباحث اخلاقی جون شما دوست گرامی ما توقع هم می‌رفت. هر که به من هر چه دهنش یا قلمش قد می‌دهد بگوید و راحت هم باشد، ولی اگر کسی یخواهد این اهانت کثیف و سخیف را مهر تأیید بزند و اوضاع صحن را متشنج کند به عنوان مدرسه فکرت در برابرش با تمام قدرت می‌ایستم. ول‌کنش هم نیستم. مدیر در تصمیم اخراج این فرد هتّاک که جرأت کرده در نبودِ چند ساعته‌ی من، به مقام شامخ استاد حجت‌الاسلام شفیعی (افتخار بزرگ  حوزه، دانشگاه، ایران، محل و خصوصا"این صحن) این‌طور مفلوکانه و بی‌ادبانه و گستاخانه  جسارت کند، نزد خدا شکرگزار است و پیش استاد شرمسار که با تآخیر آمدم صحن. وگرنه در دَم بیرونش می‌انداختم. اگر کار وی را در بیرون و فضای عمومی داراب‌کلا همچنان ادامه‌دار ببینم علیه‌اش اعلام جرم می‌کنم.

 

آق سید حسین شفیعی دارابی. خدا را شکر که بند القاب نیستم!! بسم الله العلیم الحکیم. آقا ابراهیم سلام علیک. عصر اولین روز جمعه ماه صفرتان؛ به خیر باد. در مورد این عکس العمل مدیریتی جنابعالی؛ نکاتی را عرض می کنم: ۱) کسانیکه از نزدیک با بنده آشنائی دارند؛ کم و بیش مطلع هستند که اینجانب به لطف الهی؛ بند القاب و اوصاف نیستم؛ ولی اگر بنا باشد شاهد توصیفی باشم؛ دوست دارم به پایین ترین لقب حوزوی توصیف شوم؛ در چندین شهر؛ وقتیکه مجریان جلسات؛ از لقب بلند «آیت الله» در حق حقیر؛ استفاده کردند؛ قبل از شروع خطابه گفتم: حریم را حفظ کنیم؛ هرکسی را به اندازه خودش توصیف کنیم و. ۲) بنده دخالتی در کار مدیریتی نمی کنم؛ ولی شخص بنده راضی به این عکس العمل نبوده و نیستم؛ چون یا طرف از بی اعتنائی بنده؛ خسته می شود و از ادامه راهش پشیمان می شود و یا به خود می‌آید و متنبه می شود که راه خطائی در پیش گرفته است؛ و یا در صورت ادامه؛ شخصیت واقعی خویش را ابراز می کند و دیگران به وضوح می فهمند که «چی در چنده دارد»؛ چون از جمله ضرب المثل های عبرت آموز اینست : «ازکوزه همان تراود که در اوست»؛ ۳) بر اساس آموزه های دینی؛ استهزاء کننده؛ افزون بر اینکه بی هویتی خویش را به نمایش میگذارد؛ باید منتظر کیفر الهی نیز باشد. سربلند و سعادتمند باشید. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ عصر روز جمعه ۳ شهریور ۱۴۰۲ش_ ۸ صفر ۱۴۴۵ق)

 

سلمان صالحی. سلام و احترام به شما آقای دبیر آهنگری. خدا به آن جناب هم خیر عطا فرماید که خیر خواست برایم. موافقت من محرزه که به فرموده‌ی متین شما قرآن را می‌بایست استنطاق کرد .همان به حرف آورد. اشتیاق شما شگفتی مرا باعث می‌شود که شکر کردگار را، که دوستدار فهم قرآن هم هستند میان‌مان. علاقه‌ی آیات به هم، عین علاقه‌ی دو آدم با هم‌اند که وقتی به یکدیگر تعلق خاطر دارند و میل در آنان شکل گرفته، خود را به هم می‌رسانند. آیه‌ها را هم ،مطابق این فرمول تسلسل، باید به هم رساند. این، فهم می‌خواهد، که اهل فن، صاحب‌صلاحیت‌اند برای آن. منم اهل رجوع‌ام؛ مراجعه به اهل فن. مفسران، قرآن‌دانان. آثار معتبرنویسان. از آقای آهنگری تشکر می‌کنم سلمان صالحی را یاری می‌دهند. این رویکردت بَرد است بر سرِ آتش جهل.

 

سلام آقاصدرالدین. جِلای روح، ریشه در جَلالت انسان دارد که استعلای روحی معنوی را دوست دارد. و خدا انسان را در سیر عُلوّ می‌خواهد، نه در مسیر نزول. دوستی با امام رضا ع عارفانه‌ترین ترنُّمِ (=صوتِ دلِ) سوته‌دل است. سپاس صدر ما. باعثش تو بودی که درخواستم را زمین نزدی، مسیرت را حین رفتن به محل شغلت، سمت حرم ساختی و آن عکس تاریخی را به نام خود ثبت نمودی و دلم را به حسرتِ یک دیدار حساس با دلدارم حضرت رضا ع چسب زدی.

 

*پاسخ دامنه محضر یک استاد متفکر و متواضع. استاد بزرگ ما آق سیدحسین شفیعی دارابی سلام. از روزی که داشتیم قد می‌کشیدیم توی کوچ‌پس‌کوچه‌های دِه، آن فروتن، آن خلیق، آن آمیخته با مردم را روبروی چشمانمان چونان مُرشد و معلم دیدیم و آموختیم و پرسیدیم و حتی چالشیدم. ما مواقع تاریخی وفای حضورت در کنارمان را کنار نگذاشتیم چه منتقدانه آمدی میدان و چه مشوقانه رفتی روی منبر. خودم پرچالش‌ترین مرد در برابر شما بودم ولی حتی یک بار هم دیوار حرمتت را ندریدم. شاید سخن زمُخت زدم و آن هم حق خودم می‌دانستم که برابر نقد، نقد بیارم. یگذرم. استاد محترمم. مادر نزایَد احَدی را که در برابر دیدگان من -آری من- که بخواهد صحن را خاکریز شلیک و ترور و هَجو مُضک و رفتار کریه کند. شاید مُجالی بدهم اما سرِ وقت تصمیم عزمم از سیمان هم محکمتر است. آنچه کردم حساب حساب حساب بود و هیچ دخالتی را هم در مدیریتم از هیچ فردی نمی‌پذیرم. مدیر نباشم اسمم مطیع است، نه مدیر. من مدیرم که مقررات را، درلحظه، بر هر متجافی خیزبرداشته برای شلوغ‌کاری، ظفر دهم. فرقی نمی‌کند  فرد چه نسبت و قرابت و در و دوری‌یی با من دارد. اما موضع: خط من خط مرحوم امام است و تالی‌تلوّش را هم رهبری معظم می‌دانم و از چپ هنوز هم کسایی را تمجید می‌کنم. در عمرم هرگز دسته‌ی راست نبودم و نخواهم شد. مسیرم مسیری‌ست که در آن مسیر رهبرم را آن جلوتر از همه، ببینم. جایی که رهبر و امام و مقتدا نباشد آن جا را معیوب و خطرناک می‌دانم. صدالبته پیداست که بر عقل و هوشم را هم تخته‌سنگ نمی‌کوبم که فُسیل و جمود شوم. تشخیص عقلی خودم را در هیچ مواردی به‌آسانی با هیچ ارجحیتی عوض نمی‌کنم. من افتخار می‌کنم مقامی چون شما -که از دید بنده از دسته‌ روحانیان مُتوسّم هستی و اخلاقی باز و گشاده داری- دعوت مرا از همان آغاز تأسیس مدرسه فکرت پذیرفتی و با کمال تواضع کنار همگان بدون غرور و تکبر حضوری دانشورانه داری و حتی در دامنه هم فعالیت مؤثر داشتی. جسارت به شخصیت شما را گستاخی‌یی بی‌بخشش تلقی می‌کنم و ازین نظرم با هیچ مصلحتی بیرون نمی‌آیم. بنابرین بر مسئله‌ای که از نظر من کاری در گونه‌ی فصل‌الخطاب بوده است، جایی -حتی روزَنی ریز- برای چون‌‌وچرا کردن نمی‌گذارم. تمام.

 

سید علی اصغر شفیعی [در پاسخ به آق سید حسین شفیعی دارابی] سلام جناب استاد دکتر شفیعی عزیز. ۱ _ مرحوم آقا شیخ جباری امام جمعه بهشهر روزی میزبان احمد توکلی و عطاالله مهاجرانی بود . مهاجرانی در دفاع از مقام  رهبری در بی بی سی از قول شادروان جباری گفتند که ، خدا وند در دوجای خنده اش میگیرد در جایی که مردم جمع می شوند تا آبرو و عزت انسان بیگناه را بریزند . و در جای دگر مردم جمع می شوند تا یک انسان گناهکار را آبرومند و با عزت جلوگرکنند .عزت و عزلت دست خداست .۲_ من که واکنش آقای قربانی را ندیدم داوری کنم اما ایکاش برخورد با ایشان در قالب اخلاق و دین و قوانین دینی صورت می گرفت .۳_ اگر حذف شد که شد وقتی دراین صحن حضور ندارند نباید از کسی بد بگویند که فرصت دفاع نداشته باشد ۳ _ شخصیت تان نزد همه داراب کلایی ها و بعضا حوالی دیارمان شناخته شده است انتظار داشتم محوریت اثبات برجستگی شخصیت تان با حضور آقای قربانی تبیین می شد . ۴_ نقش روحانیت را در حفظ تعادل در این عرصه مانند عرصه های دگر بعنوان مرجع برای تمکین دیگران به رعایت اخلاق نویسندگی باید پرصبغه باشد که آموزنده است .۵_ بعنوان اشرافیت بر مسائل دینی و مذهبی انتظار دارم جلوی ان‌رجل دیگران را بگیرید تا این عرصه ظرفیت بیشتری به گفتگو پیدا کند . اگر دوستان پیام آقای قربانی دراحتمال استهزاء دکتر دارند لطفا به پی وی بنده ارسال کنند.

 

سلام بر اقا ابراهیم. پاسخ ام به سوال شما. هم اره وهم نه. اگر شاخصه های طاغوت رو داشته باشه اره. وبالعکس نه. خداوند متعال در قران برخی طاغوت ها وبیان عاقبت وسرنوشت انها متذکر شده مانند :  آزر ۷۴ / انعام  ابولهب ۴/ تبت  جالوت ۲۴۹ / بقره  فرعون  ۴ / قصص قارون  ۷۶ / قصص  نمرود  ۲۵۸ / بقره  هامان ۸ / قصص به نظرم هر حاکمی ویا حکومت وحکمران ورهبر راه طاغوت پیشه کند و اما با تطبیق سیاست روز در این صحن شرایط مناسب نیست به لحاظ برداشت ناصواب فعلا به مقدار بسنده می شود اخه دامنه موضوع سوال حضرت عالی بسیار گسترده شاید ادامه دادم. ارادت ویژه.

 

آقا محمد تقی سلام. همیشه در بحث‌های سنجاق شده شرکت می‌کنی و واقعاً ممنونم. درین مبحث ۱۹۹ هم در بخش مبناپایه نمونه‌های قرآنی مهمی وارد پاسخ کردی. راستش قسمت دوم جواب برای من فهم نشد محمد تقی. اما چون گفتی هم آره، هم نه، پس لابد منظورت این است بستگی هدف دارد که آیا آن هدف توجیه میکند تاکتیک حضور در قدرت را. از تسلطت بر مفاهیم قرآن و تعهدت با آن خیلی لذت می‌برم. تشکر از شرکتت. بنده هم ارادت دارم به آن دوست دیرینم.

 

پاسخ عیسی رمضانی به بحث ۱۹۹: سلام بر مدیر محترم واعضای گرامی گروه، در خصوص پرسش ۱۹۹ بستگی به وضعیت و روحیات و اخلاقیات افراد دارد. باید توجه داشت که کلمات بکارگرفته شده درمتن سوال ، ساختار مند هستند و طی فرایند ی در کشور شکل گرفته اند ، افرادیا باید آنرا قبول داشت ودردرون آن وباپدیرش اقتضائات آن برای رسیدن به قدرت،  اقدام کنند ویا اساسا وضع موجود را قبول ندارد بنابراین تلاشی هم برای مشارکت و کسب قدرت نخواهند داشت وبه اصطلاح اپوزیسیون هستند به عبارتی دیگر،معنی ندارد که اپوزیسیون در داخل یک نظام با ساختارهای مشخص شکل بگیرد. لذا افراد در این زمینه چند دسته هستند:  ۱.آنانی که شخصیت ثابت دارند وبراصول خود پایبندند وبرای تحقق اعتقادات خود اهل معامله نیستند، به اصطلاح یا زنگی زنگ هستند یا رومی روم ۲.آنانی که دچار تذبذب هستند ازنظر آنها هدف وسیله را توجیه می‌کند در شعار ساختار قدرت را قبول دارند اما عملا اپوزیسیون هستند با همین ساز و کار به قدرت می‌رسند ولی پاسخگو نیستند، درگفتار ، خودرا طرفدار می‌نامند ولی عملا همان کاری را انجام می‌دهند که گروه‌های مخالف و دشمنان انجام می دهند،  بر روی شاخه نشستند ولی بُن می‌برند ۳.ازعجایب روزگاره در کشور ما کسانی بوده و هستند که مخالف جمهوری اسلامی هستند ونظام مبتنی بر ولایت فقیه را قبول ندارند نه درشعار ونه در عمل،  ولی توقع دارند با ساز وکار انتخابات همین کشور به قدرت برسند. بنابراین در پاسخ به پرسش آقا مدیر باید گفت <<نه امکانپذیر نیست>> سالم و سربلند باشید.

 

استاد گرانقدر جناب آقاعیسی رمضانی سلام. همیشه شائقم که دیدگاه دوست دانشور متقی‌ام در مسائل عدیده چه باشد. چون شاخص مناسبی در افکار آن جناب برای شخص من حاصل می‌شود. شما خیلی محکم با سه پایه‌ی استشهاد و یک مقدمه‌ی نظری به صریح‌ترین پاسخ رسیدند: «<<نه امکانپذیر نیست>>» و برای رسیدن به این جواب، رفتار مشمئزکننده‌ی اپوزیسیونی را به تیغ نقد بردید. آقا عیسی فامیل ارجمندم و باتقوایم ممنونم که با شرکتت بحث را پخته‌تر کردید.


سلام اسناد توانمند، رفیق دیرین، حضرتعالی همیشه به بنده لطف داری خدا پدر گرامی شما راکه اولین معلمم  بود و اینجانب ارادت ویژه به ایشان دارم و هر هفته که به مزارشهدا مشرف می‌شوم برخود فرض می‌دانم بر مزارش حاضر شوم و نیز والده مکرمه و برادر عزیزت را در بحبوحات جناته قرار دهد.

 

سید محمد موسوی وکیل: سلام محضر مدیر قهار و در دم حذف کن و شجاع! ای کاش کمی از خزائن کتاب وحی که با آن مانوس هستید و از سیره و سنتی که از ان دم میزنید در رفتار با انسانی که ؛ در اصول و فروع با شما مشترک است؛ اما فقط مطیع شما نیست و‌ حق دارد که مستقل فکر کند و مستقل بنویسد و شجاع باشد و وابسته نیست و و ابشخور حکومتی ندارد؛ آن خزائن و سنت را عملیاتی می نمودید؛ تا زیبایی آن اموزه ها را لمس کنیم.  یا لااقل؛ ای کاش ؛ مرام و لوتی گری و جوانمردی نشان می داید؛ به وی حق دفاع می دادید و ایشان از خود دفاع می کرد یا لااقل بعد از حذف؛ این انگ ها رو به آن دوست ؛ نمیچسباندید. هر چند با سابقه ای که از مدرسه فکرت داشتیم؛ این حذف قابل پیش بینی بود.

 

محضر دوست دیرین و فامیل خونی‌ام جناب آقای سیدمحمدوکیل موسوی سلام و عرض ادب و حرمت. از آنجا که به خودت، با والدینت، به داداش رضا، به تمام خاندان پاک و محبوتت علاقه و ارادت عجیبی دارم و تو را عین برادرم دوست دارم، هرگز به خودم اجازه نمی‌دهم به ساحت ساداتت و نیز به منزلت حقوقدانی‌ات جسارتی روا کنم. لابد آن دوست نزدیک من روی الفاظی که برای من سخاوت ورزیده فکر و حساب کرده. از دور می‌بوسمت سیدمحمد عزیز من. چنان دوستت دارم دل ندارم درشتی در حقت کنم. هر چه شما راحتی با من رفتار کن. از من فقط ارادت خواهی دید. درود.

 

جواب سید سعید شفیعی به پرسش  ۱۹۹ : با سلام به مدیر محترم با توجه شرایط و رسیدن به اهداف حقیقی , می توان مشارکت نمود. البته مشارکت را چه بدانیم .و چه تعریفی داشته باشیم. ۱. به طور نمونه در زمان سکوت امام علی ع به خلفا مشورت میداد ( اگر خلفا را طاغوت بدانیم ) و یا امام رضا ع با قبول ولعیهدی ( اگرچه شرط امام عدم دخالت در امور بوده است ) ۲- در حکومت طاغوت (پهلوی) برخی از افراد مشهور مانند شهید باهنر ( در تهیه کتب مذهبی در آموزش و پرورش ) نقشی ایفا می نموده اند . تفسیر بیش از این در توان نیست ! این یک نظر کلی در زمینه همه حکومت هاست. مانند شرکت شیعیان بحرین و یا شیعیان کویت در انتخابات مجلس کشورشان .( اگر حکومت بحرین و کویت را طاغوت بدانیم ) "اگرچه چند وقتی است دیگر خیری از شیعیان بحرین نیست!"

 

جناب آق سید سعید شفیعی سلام. آقا از جناب‌عالی که حقیقتاً به مباحث متمرکز صحن، التفات مستمر داری و همواره ما را با نظرات خود مهمان می‌سازی، بسیار ممنونم. دقت شما در پاسخ رفت روی پایه و مبانی بحث به انضمام شواهد. با مثال‌های واضح تاریخ کار دریافت را آسان کردید. وضوح در پاسخ شما چنان بالاست که بی‌نیازم ساختی بیشتر ازین بازش کنم. اما مَخلص حرفت این است جریانی که نسبت طاغوت به جمهوری اسلامی داده، به علت اهدافی بالاتر حق کسب قدرت را دارد و این منافی منطقی نیست. متشکرم در ورودت به ۱۹۹. من فقط موظف به جمع‌بندی و پیکربندی پاسخ‌ها هستم، در موضع رد و قبول جواب‌ها نیستم. هر چند سرآخر پاسخ خودم را هم بعد از وصول پاسخ‌های احتمالی دیگر، خواهم نگاشت.

 

پاسخ سید محمد وکیل موسوی: درود. هر چند می توان حدس زد؛ این پرسش از کجا نشات میگیرد. چون منشا آن را ؛ به زعم خود می توانم حدس بزنم؛ به نظر می رسد در سوال ؛ نوعی سفسطه وجود دارد (البته شاید اشتباه میکنم) شما مفهوم حکومت و حاکمیت و مشارکت در آن را با مشارکت در انتخابات؛ آمیخته اید. بله می توان؛ حاکمیت را قبول نداشت و اما مشارکت کرد و با ساز و‌کار اصلاح؛ درصدد جلوگیری از فجایع (احتمالی. و مدنظر) بود. حتی اگر مشارکت را به معنای انتخابات ندانیم؛ مگر در دوره حکومت پهلوی ؛ شاهد مشارکت علمی و …. نیروها نبودیم! اگر هدف اصلاح باشد! شدنیست.

 

جناب آق سید محمد وکیل موسوی سلام. خرسندم از مشارکتت در ۱۹۹امین بحث. از نگاه عالی‌جانب حقوقدان محترم هم می‌توان حاکمیتی را نسبت طاغوت داد و هم می‌توان خواهان حضور در قدرت کنار طاغوت شد. چون هدف را سازوکاری برای رسیدن به هدفی دورتر معرفی کردی. متشکرم از سرراستی ادبیاتی در نوع پاسخ که پیچ در کلام نداشت. پرسش هم از ذهنم جاری شده مگر بنده را این‌اندازه هم صاحب دانش ندانی که از طرح یک پرسش مهم عاجز باشد. به هر حال من خیال کسی را دستکاری نمی‌کنم می‌گذارم هر طور روی من تصور می‌کند طی کند. با ارادت و احترام و قدردانی. خیلی وقت است زیارتت نصیبم نشد و رفتی تهران خود را غِب کردی. کشکولی. آن بالاتر هم یک پاسخ به روی پست حضرت‌عالی گذاشتم. ببین.
 
 
سید محمد موسوی: سلام‌ و ارادت خدمت اقای طالبی گرامی. لطف و‌محبت شما بر من پوشیده نیست. متقابلا همین حس دوست داشتن و ارادت از سوی مادرم و خانواد ام نسبت به پدر بزرگ و والدین گرامی و بزرگوار شما و فرزندانشان وجود دارد. ارادت دارم و مرا با این نوشته ات؛ خجالت دادید. اما دوس داشتم؛ در خصوص نوشته ام اظهار نظر می کردید. سربلند باشید. جواب دوم: سپاس همراه ارادت و احترام. کم سعادتی ما و جایگاه رفیع شما و هم نشینی با شهروندان درجه ۱ سبب غب شده از چشمان مبارک شما شده است.

 

سید موسی صباغ: سلام بر آقا ابراهیم فهمم از از سوال شما مربوط به حکومت اسلامی است. که در آن حاکم یا حکومت با رهبر به طاغوت متهم میشود ، یعنی حاکم بدور از دستورات قرآنی و سیره نبوی ، به حکمرانی می پردازد. در این وضع خواهان مشارکت در حکومت و گرفتن بخشی از قدرت حاکمیتی شود که ان را به  طاغوتی متهم کرده است. یعنی هم دستی بر قدرت داشت و هم بر علیه حاکمیت موضع داشت. به نظرم این نوعی نفاق است . که شخص خود را مسلمان ، متعبد و  ترقی خواه و مدافع اسلام ،اما در عین حال علیه حاکمیت هم فعال. بنظرم چنین شخص منافق است و صلاحیت کارگزاری در حکومت را ندارد.

 

سید سعید شفیع: سلام مدیر گرامی. البته من مطالب که بوی استهزا در ان بود نخواندم (که مدیر را  وادار به اقتدار نمود )و نمی توانم قضاوت کنم  و بطور کلی عرضم است نه در دفاع ازشخص  اقای قربانی ( نهاز نزدیک دیدم نه شناخت خارج از مدرسه دارم ) اما بعد  یک- چند روز  پیش عکسی از جناب احمدی و اقای قربانی گذاشته اید و برخی ویژگی های هم زیرش سیاهه نمودی در برداشت اول به نوع مرتبط با این دو بزرگوار بوده است . دو) امروز اقای قربانی از صحن مدرسه اخراج شده است .  یا در وارد کردن ان صفات عجله نموده ایید یا تغییرات در رفتار اقای قربانی صورت گرفته است .کشکولی " مانند زمانی اقای احمدی نژاد را نزدیک بود نعوذ باللله پیامبر بخووانند – یا مثل داستان شیخ صنعان و ترسا عقل و هوش بر دختر ترسا داد از عرش بر فرش شد و.".) سه، البته شما مدیر هستید صاحب مدرسه , و لزوما  اجرای قاون واجب است هرکس از قانون تعدی کند مستوجب تاوان و مجازات  بخصوص برخی از قوانین خط قرمز است و شوخی بردار نیست . چهار امیدواریم همه دربرابر قانون برابر باشند و یا مثل قلعه حیوانات " همه برابرند بعضی ها برابرتر "زمانی گروه پویایی  خواهد داشت که مخالف نظر باشد و گرنه یک دست شدن گروه در مسایل چالش برانگیز نتیجه شایانی نخواهد داشت . اگر در چارچوب قوانین عام و حداقلی ( عدم توهین و افترا با حفظ کرامت انسانی .و...) پاینده باشید.

 

برادر فهیم و متعادلم آق سید سعید سلام. مقررات، برای مدیر ملاک متقن است. هر کس با هر میزان رفت‌وآمد باخودم قادر نیست این ملاک را به مصلحتی غلط موکول کند. توضیح بیشتر نیاز نمی‌بینم. چون قوت استدلال در بیان خودتان به نفع اعمال مقررات درخشش دارد و خوشحالم آن استاد متخصص و خویشتندار، ما را کمک می‌کند در تشخیص و تصحیح. متشکرم.

 

جناب آق سید موسی صباغ سلام. بله فهم سؤال را که خود نصف جواب است درست جمله‌بندی کردی. نسبت دروغ طاغوت می‌دهند ولی تلاش می‌کنند با همین طاغوت! در ساختار سیاسی باشند. شما به‌صراحت و البته با دلیل عقلی و حای امری بدیهی اثبات کردید چنین رفتاری اکنون نوعی دورویی یا همان مفهوم قرآن تنافق است. ازین‌رو با حساب دو دو تا چهار تا صلاحیت چنین تزی را رد کردی. چون نمی‌شود در حکومتی که مبتنی بر اسلام است نفاق را به قدرت راه داد. شاید در ذهن‌تان رفتار قاطع رسول‌الله ص با منافقان معاصرش را هم مثال زده باشی. از شرکت آن بزرگوار که صحن را از بیانات خود خالی نمی‌گذارد متشکرم.

 

تشریفات زائد در مراسم حرم امام راحل
تشریفات زائد در مراسم حرم امام راحل

تشریفات زائد در مراسم حرم امام راحل


به نام خدا. سلام. این دو حجت الاسلام، به ترتیب مقام رسمی: سید ابراهیم رئیسی و سید حسن خمینی- به خاطر یک رسم تشریفاتی در حال فاتحه‌خوانی در درون مقبره‌ی مرحوم امام هستند که همین پنجشنبه‌ی اخیر شکل گرفت. اصل سرِ قبر رفتن برای مسلمین یک سنت ممدوح است و مردم هر هفته خود را به قبرستان‌ها می‌رسانند کنار قبور قرار می‌گیرند که هم ادای احترام کنند و هم آلام خود بکاهند و هم عبرت و توشه برای پدیده‌ی حتمی‌الوقوع معاد برگیرند. کنار این هم، مزارها یک محل برای دید و بازدید هم شده است و مردم پایان هر هفته آنجا به هم برمی‌خورند (محلی: دیم به دیم) و خودبه‌خود یک صله صورت می‌گیرد که حُسن انجام کار را نشان می‌دهد. اما در حرم امام هر بار -و سالی به تناوب چنیدن بار- مقامات بالا سرازیر می‌شوند به آستان، مراسم تشریفات برای قدوم‌شان اجرا می‌شود و ساعاتی زیاد صرف حضورشان، که من این رسم را یک کار زائد و بدعت می‌دانم. این کار معمولا" برای پیمان‌بستن (تحت عنوان: تجدیدمیثاق با امام راحل) صورت می‌گیرد. می‌شود تشریفات را کنار گذاشت و یک تن به نمایندگی، شرکت کند تا سمبولیک‌بودن ادای احترام به بالاترین مقام مذهبی- سیاسی انقلاب و نظام مرحوم حضرت امام رعایت شود تا حرمت آن مؤسس عظیم‌الشأن نظام مصون بماند. این که دسته‌دسته روانه‌ی حرم می‌شوند جز هدردادن وقتِ خدمت نیست. خصوصا" کلانشهر تهران که از کجای شهر بخواهند وارد حرم شوند کمِ کمش فقط یک ساعت و اندی باید در مسیر باشند. بدتر این که رسم شده درِ ضریح حرم را هم باز می‌کنند مقامات داخل مقبره می‌شوند. این کار اگر لازم هم باشد همان یکی دو باری که رهبری معظم حضور می‌یابند، بسنده می‌کند، دیگر لزومی ندارد بقیه‌ی مقامات، اوقات متعلق به مردم را صرف این کارهای تشریفی و تبلیغی کنند. درین عکس (مندرج متن) من سه حرف مطرح می‌کنم: یک: آق سید حسن خمینی متولّی حرم با این رسمی که مقامات پیشه کردند مجبور است سالی چندین بار دست به چنین کاری بزند که تصنعی‌بودن آن تقریبا" محرز است و هدردادِ وقت هم رویش اضاف‌بار. دو: گمان نکنم حتی در این جور مواقع که در معرض دید هستند حتی یک آیه را بشود با حضور قلب و قرائت واقعی خواند. البته نفس کار مقدس است ولی برای این لحظات مُخل عمل اخلاص است. کاری به صحنه ندارم کلیت کار صوری مد نظرم هست. سه را هم کشکولی به سر کنم: یک خوبی دارد این آمدوشدهای صوری: قهرهای سیاسی!!! را مجبوری با هم -ولو جلوِ دوربین آن هم دقایق عرق‌ریزان- آشتی و جور و دوست و قربان صدقه‌ی هم! نشان می‌دهد. دامنه.

 

سید سعید شفیعی: درود بر مدیر محترم کشکولی "نتیجه گیری شما برای برخی از دوستان مدرسه, مستند نگردد که نظر بر طاغوت بودن جمهوری اسلامی دارم "  خداوند ما راه به راه راست هدایت فرماید. میگن" تیغ بُرّان گر به دستت داد روزی روزگارهرچه می‌خواهی بِبُر اما نَبُر نان کسی!
 

آق سید سعید سلام. چنین چیزی در بیان شما وجود ندارد. شما روی فرض در سؤال پاسخ دادید. فرض طاغوت را خود من در پرسش مفروض گرفتم که یک جریان چنین فکری در سرش هست و در عین حال دلش می‌خواهد در قدرت طاغوت! شرکت کند و مقامات سیاسی را کسب کند و شما روی همین فرض پاسخ دادید. البته کشکولی توپُری بود. درود. اول صبحی خنده نشاندی بر لبان.

 

سید یاسر موسوی در پاسخ بحث ۱۹۹: سلام و ارادت. آری مثلا بهترش متصور نباشه بر فرص براندازی وضع بدتر شود.

 

جناب سید یاسر سلام. من از جواب «آری» شما متوجه‌ی قضیه نشدم. حتی جمله‌ی بعدی را نتوانستم درک کنم. ممکن بود یک توضیحی بده تا جواب واضح شد. این جمله سر و ته انگار ندارد. و یا من نتوانستم فهم کنم. از شرکتت درین بحث تشکر.

 

سلام جناب آق سیدمحمدوکیل موسوی.  رفاقت میان مان پایدارتر ازین حرف‌هاست آقا. این رشته، پنبه‌شدنی نیست. بایت اون نظر بعدی‌ات که  مرا در شمار شهروند درجه‌ی یک جا دادی باید عرض کنم چقدر هم به من خوش گذشت که رایگان به من ارتقای جایگاه دادی! ولی اگر نظریه‌ی مرحوم آیت الله مصباح را درین باره باز کنی یک بحث علمی خوبی خواهد بود. چه از زاویه‌ی نقد و چه از نگاه شرح یک نظریه. بله، ازین پیوند عمیق خونی و عاطفی باخبرم و دیری‌ست که این محبت دو خاندان (شما و بنده) از هم نگسست. سپاس.

 

جناب امیر سلام. اتفاقا" پاسخ‌هات به پرسش‌های صحن برایم مهم‌اند. شما به گونه‌بندی گرایش‌ها برای هر کدام سهمی قائل شدی و در مجموع نگرش سایر صف‌بندی‌ها را هم در نظر گرفتی. عصاره‌ی حرفت این بود حتی جریانی حکومت حاضر را طاغوت بدانند اما مناصب بالای حکومت را می‌توانند تصاحب کنند و این رفتار را پارادوکس نمی‌دانی. متشکرم از شرکتت در پرسش ۱۹۹ .

 

جناب آقا سیدسعید شفیعی سلام. بر من کفایت می‌کرد از همین یک پستت بفهمم منظرت، زیبایی‌بین است. امابعد؛ چرا در گزاره‌ی پنجمین "من"  را (که پرده از طبع ذاتی انسان بیرون می‌کشد و وی را به سوی یک معشوق، پرِ پرواز می‌بخشد) "به کمک به نیازمند" تقلیل دادی؟! این تصرفت در عشق، دستکاری حساب می‌آید. عشق از لفظ عربی عشَقه (=نوعی گیاه پیچکی) حالتی است در انسان که خدا هم آن را بخشیده چون خدا عَطّا (=عِطاکننده‌ی بسیار) است. ولی شما آن را به سمت یک بعد دیگر بردی  که آن گرایش است، نه عشق. پستی گیرا بود. درود. به این نوع طبع‌هایی که اطراف خود را با لطافت می‌نگرد و  بر آن تفسیری جمیل دارد خیلی ارزش قائلم. خداگرایی را در وجود آدم بیشتر می‌دمد. در واقع تحمید کردی خدا را با دیدن یک عکس که درش یک رخداد بود.

 

سید سعید شفیعی: جناب ابراهیم طالبی درود. شاید تفاوت در نگاه باشد . از نگاه عرفانی تا نگاه زمینی به عشق .  و یکی از  هدف های عشق پیوستن به همه خوبی هاست و از نگاه روانشناسی عشق میلی است که فرد زندگی خود را وقف کسی یا چیزی نماید  به نوعی دوست داشتن و دوست داشته شدن . و در اینجا بیشتر منظور توجه بود و کمک است. البته عشق  در روانشناسی بیشتر به جنبه زمینی توجه دارد و اگر شد از زمین به هوا رفت!!

 

مجدد سلام آقا سید سعید دوست محترمم. تعریف قشنگی از مفهوم پیوستن و میل کردی.  هواپریدن هم کشکولی جالبی بود. من مفهوم عشق را جاذبه‌ای می‌دانم که در کانونی به نام زیبایی یا یک قداست و یا یک موجود دوست‌داشتنی پرتوافکنی دراد و وقتی از یک فرد برخیزد، جذب آن پرتو می‌شود. و از اینجا به بعد مفهوم خدمت و کمک هم از آن منبعث می‌شود که عاشق‌پیشه به انسانی کمک‌کار و خادم‌پیشه بدل می‌شود و حاضر می‌شود فداکارانه دست خدمت و تألیف قلوب بزند. از دیدگاه شما سید سعید گرامی بهره بردم. بحث خوبی بود؛ هر چند تئوریک بود.

 

آقا صدر آفاقی سلام. نقدت را وارد می‌دانم ولی نقدت طوری بود که اصل دیدگاه مرا تقویت کرد. تجدید میثاق بدون تشریفات مد نظر من است که شما هم خوشبختانه اشکالاتی را که وارد کردم تأیید کردی. از التفاتت متشکرم تِه گردن خرج دینگنم: مشهد دله یک زیارت گذرایی ما را هم مهمان کن.

 

پاسخم به پرسش ۱۹۹ :

بخش تئوریک: مکتب شیعه روح اعتراضی به جریان باطل دارد. هر کجا که موقعیت دید تحت رهبری یک جلودار -که عالم دینی است- به عنوان جنبش عمل می‌کند. وقتی به طاغوت بر خورد حق همکاری ندارد. اگر در برخی مواقع مثل اجبار مأمون خلیفه‌ی خاص عباسی بر امام رضا ع، حضور در قدرت باطل را سراغ داریم ناشی از اراده نبود. کما این که امام رضا ع شرط کرد در هیچ امر حکومتی دخالت نکند. چون تغلّب در شیعه ممنوع است یعنی قدرت از روی غلبه‌ی زور. در مورد حضور شهیدان مطهری و بهشتی در دانشگاه‌های پهلوی، این رفتار با اذن مرحوم امام بود. امام آن دو را برای ورود به حکومت شاه استثنا کرده بودند چون از تأثیرگذاری فکری آن دو عالم دینی مطمئن بودند و اثرش هم به وجود آمده بود.

بخش سیاست روز : از نظر من هر جریانی حکومت حاضر را تحت هر نامی در ردیف حکومت‌های فاقدِ مقبولیت قرار دهد، حکومت دو حق دارد: یکم. حق رد آنان را. در کشورهای مدعی دموکراسی هم این قید وجود دارد. دوم. حق پذیرفتن آنان را برای مصالح فوری‌تر. اما آن جریان‌ها با این رفتار عمل به تناقض می‌کنند و همین آنان را حتی در سرِ مناصب به سمت همکاری با دشمن تحریک می‌کند. هر حزب آرمان روشن دارد. نمی‌تواند آرمان خود را زیر پا گذارد و خلاف ایده‌های خود عمل کند. اگر تاکتیک می‌خواهد به خرج دهد، حکومت هم ضد تاکتیک بلد است. بنابرین رفتار این گونه بوالهوسانه است و نافی اصول انسانی. اگر از نظر هر جریان حکومت، واقعا" طاغوت است و خود را بهتر از حکومت و حاکمان، به اسلام نزدیکتر می‌دانند،پس لزوما" باید حرکت موسوی (=حضرت موسایی ع) کنند و بدون رفتار دوگانه راه مبارزه با آن را پیش بگیرند. نه این که بروند درون سیستم و متناقض عمل کنند. این عقلانی، عرفی نیست. کلاه‌برداری است. به همین علت ردصلاحیت مطرح می‌شود.

 

سلمان صالحی هستم -۱۴- اول فهم است سپس ایمان؟ یا اول ایمان آن گاه فهم؟ صحن سلام و عرض ادب و احترام. گویا لغت‌شناسان لفظ ایمان را ریشه در اَمان می‌زنند که عِبری‌ست نه عَربی. معنی آن همان اطمینان. به قول محمدمهدی فولادوند (ص ۴۱۹ قرآن‌شناسی) کسی که اِکراه می‌کند ایمان بیاورد در واقع "رفاه‌طلب است و می‌خواهد لگام‌گسیخته باشد" .همان به قول وی: "بی‌بندوبار و پریشانگرد". من .سلمان صالحی. معتقدم ایمان، جنسی تعبُّدگونه دارد اما به شناخت احتیاج مبرم می‌برَد وگرنه دوام و بنیان آن باقی نمی‌مانَد. مِثل آن مَثَل مشهور است: مُریدی به فوتی (=باد دهن) می‌آید و به فوتی می‌روَد. آگاهی رسانده شود این مطلب که "آگوستین قدیس" .از علماء و آباء کلسیای قرون وُسطا. نظرش دیگر بود؛ او می‌گفت اول ایمان آور، آن گاه بفهم. برخی می‌گویند نه، اول بفهم، سپس ایمان آور. من .سلمان صالحی. اما بینابینم. ایمان‌وفهم را زوج هم می‌بینم، تفکیک‌ناپذیرند. باهم پیش‌شان می‌برم. تمرین جدایی نمی‌دهم. جدا شوند کارِ آدم را می‌سازند. پس: فهم به انضمام ایمان. ایمان به انضمام فهم.

 

دامنه |: یک شرحی خیلی کوتاه برای برادرم محمدتقی آهنگری در مورد جایزنبودن نقد بر معصومین ع: عصمت تام معصوم ع به معنای قوه‌ی مصونیت از خطاست که عطیه‌ی خدا در نهاد معصوم ع است. این عصمت کامل، در تمام مراحل و مشاغل امام معصوم ع متصل است. حتی زمانی که در مقام حکومت و جنگ و دفاع و مشاغل دیگر مشغول باشد. خودِ معصوم ع بری از تمام خطاهاست و حتی فکر خطا و گناه هم در نهاد معصوم ع شکل نمی‌گیرد. بنابراین نقد بر آنان نقد بر عصمت است و نقد بر عصمت نقد بر خداوند است. در حکومت معصوم ع هم خطاه ناشی از کارگزاری است نه فعل معصوم ع. پی نقدی هم اگر باشد برمی‌گردد به فعل آن کارگراز امام ع نه خودِ امام ع. این توضیح از آن رو داده شد که این صحن مطرح شده بود. درود.

 

پسرعمه‌ی عزیزم استاد آشیخ حمیدآقا مهاجر سلام. جناب آق سید محمد وکیل، از درِ رفاقتی که با من دارد وارد شد و منظور نداشت. بین من و ایشان این رسم صمیمی خیلی‌وقت است حکمفرماست و ملالی اصلا در میان دلش نیست. از بیان رسول الله ص هم بهره بردیم. سلام برسان.


سلمان صالحی هستم -۱۵- فهم تسلسُل. صحن سلام و عرض ادب و احترام. آیات مانند دانه‌های تسبیح در نخِ قرآن جمع شده است، پس به فهم تسلسُل .همان درک پیوستگی. نیاز دارد. به قول شهید آیت الله محمد باقر صدر (صفحاتی از کتاب "سنت‌ها در قرآن" و ص ۲۹۵ "تفسیر تطبیقی") این پیوند عین علاقه عمل می‌کند، چندین علاقه. شش علاقه‌اش در فهم تسلسُل این است: علاقه‌ی مسبَب آیه‌ها نسبت به هم. علاقه‌ی اِستدراک. علاقه‌ی تعلیل. علاقه‌ی تشابه. علاقه‌ی تکمیل. علاقه‌ی تفریع. من .سلمان صالحی. معتقدم ابتدا باید در کشف پیام آیات، ذهن خود را به معانی عام‌ترِ الفاظ عرب تمرکز داد .همان نماندن در فهم تقلیدی لفظ‌های ظاهر عرب و فراتر رفتن از فهم ظاهری آن. سپس است که باید فهم تسلسُل را راه انداخت .همان پیوند دادن به ارتباط آیات با هم. مثالش این است: مثلا" لفظ حَنیف .در ۶۷ آل عمران. در معنای فراتر یعنی میل و گرایش که حضرت ابراهیم ع گراینده‌ای همیشگی به، حق بود. می‌توان تعبیر آن عالم قرآنی نوه‌ی آیت الله اراکی مرجع مرحوم (ص ۲۸۳ «قرآن‌شناسی») را این جا وارد کرد: "مطالعه‌ی مُرده" در خواندن قرآن، نه پایه‌ی حرکت دارد و نه مایه‌ی برکت. اینجاست که من .سلمان صالحی. باز نیز معتقدم با شیوه‌ی مُرده‌خوانی .همان بی‌روح و رغبت. قرآن در قلب رخنه نمی‌کند. پس این است که فهمِ تسلسُل لازم است .همان شش علاقه. با این عصاره که می‌نویسم: نسبت آیات را بشناسیم. لفظ‌های آیه‌ها را درکش کنیم. علت‌یاب را در ذهن روشن کنیم. اگر آیات تشابهات داشت بیرون آوریم. دست به تکمیل کار بزنیم. فرع آیات را کنار هم بچینیم. اینها که ردیف شد آیات هم نشانه می‌شود بر قلب.

 

شرحی بر ادبِ زیارت مشهد مقدس

هفت پیامِ یکِ ادب این عکس در لینک بالا

 

سلمان صالحی. سلام و احترام به شما آقای دبیر آهنگری. خدا به آن جناب هم خیر عطا فرماید که خیر خواست برایم. موافقت من محرزه که به فرموده‌ی متین شما قرآن را می‌بایست استنطاق کرد .همان به حرف آورد. اشتیاق شما شگفتی مرا باعث می‌شود که شکر کردگار را، که دوستدار فهم قرآن هم هستند میان‌مان. علاقه‌ی آیات به هم، عین علاقه‌ی دو آدم با هم‌اند که وقتی به یکدیگر تعلق خاطر دارند و میل در آنان شکل گرفته، خود را به هم می‌رسانند. آیه‌ها را هم ،مطابق این فرمول تسلسل، باید به هم رساند. این، فهم می‌خواهد، که اهل فن، صاحب‌صلاحیت‌اند برای آن. منم اهل رجوع‌ام؛ مراجعه به اهل فن. مفسران، قرآن‌دانان. آثار معتبرنویسان. از آقای آهنگری تشکر می‌کنم سلمان صالحی را یاری می‌دهند. این رویکردت بَرد است بر سرِ آتش جهل.

 

امیر رمضانی به سلمان صالحی: درود جناب صالحی. یک پرسش خیلی وقته در ذهنم هست. بخشی از پاسخ را در گروه دریافت کردم . اما بخشی دیگر همچنان در ابهام هست . پرسش اینست . چرا به قرآن میگویند قرآن صامت  در کنار قرآن ناطق که به ائمه میگوییم. در حالیکه در یک تفسیری جناب احمدی برای آیه دوم سوره یس واژه ی حکیم ( والقران الحکیم ) تفسیر به زنده بودن کرده و حکیم را شخصی دانسته ( در اینجا مجازی به قرآن ) که با دانسته هایش به دیگری اندرز و دانش زندگانی و زیستن میدهد . پر فروغ باشید .اگر دوستان دیگر هم آمادگی پاسخگویی دارند استقبال میشود . و اگر چند پاسخ و از چند دیدگاه انجام گیرد  زودتر به مقصود میرسیم.

 

سلمان صالحی: سلام و احترام به شما آقایان دوستدار دانش دین و قرآن. برادرهای خوبم علی رضا دارابی سؤال‌کننده‌ اخیر و دبیر آهنگری توضیح‌دهنده الآن. من .سلمان صالحی. معتقدم هر چیزی دارای وجوه فراوان باشد، باید هم صامت .همان ساکت ولی دارای حرف‌های فراوان و پنهان. باشد؛ زیرا هر بار در هر زمان آن وجه لازم آیه بروز می‌کند و جامعه را هدایت کند.  آدم‌های رازدار و رازدان هم، مثل قرآن اغلب صامت‌اند و دائم حرف نمی‌زنند و گاردِ گویاشدن به خود نمی‌گیرند و باید آنان را بشکافی تا چیزی گیرت آید. راز دوم این است وقتی صامت باشد قرآن خودش قوه‌ی فکر مراجعه‌کننده‌ی خود را می‌خواهد پرورش دهد که هرچه بیشتر به مقصود خداوند نائل شود. ساده این است: قرآن با معجزه‌ی صامت‌بودن طلبنده‌ی خود را دانا .همان هرچه با فهم و هوشِ زیادتر. می‌خواهد. قرآن موجودی زنده است "حادث" نیست، "قدیم" است و در زمان حال، حیات دارد. وقتی خواننده‌ی خود را هر چه بیشتر دانا ببیند، لذت می‌ریزد. از سوی دیگر قرآن منع می‌دارد هر کس به دلخواه خود .همان تفسیر به رأی. آیاتش به نطق بیاورد. باید قرآن ناطق .همان امامان ع. باشند یا نمایندگان فکری آنان که قرآن صامت .همان مُصحَف مقدس. را به حرف و تفسیر آورَند و علمای دین آن را در طول زمان با تفسیر و توضیح با شرائط روز تطبیق دهند. همین حمکت صامت‌بودن است. برای یک پاسخ در فضای مَجازی کوتاه‌بودن متن کفایتی بیشتر دارد. رازداری به رازدانی نیاز دارد. قرآن راز دارد .همان دارنده‌ی راز. و دنبالِ رازدان می‌گردد .همان داننده‌ی راز. صامت که باشد این اعجاز شدیدتر تابش می‌گیرد. با تشکر بزرگواریَن دارابی و دبیر.

 

سلام آقاصدرالدین. جِلای روح، ریشه در جَلالت انسان دارد که استعلای روحی معنوی را دوست دارد. و خدا انسان را در سیر عُلوّ می‌خواهد، نه در مسیر نزول. دوستی با امام رضا ع عارفانه‌ترین ترنُّمِ (=صوتِ دلِ) سوته‌دل است. سپاس صدر ما. باعثش تو بودی که درخواستم را زمین نزدی، مسیرت را حین رفتن به محل شغلت، سمت حرم ساختی و آن عکس تاریخی را به نام خود ثبت نمودی و دلم را به حسرتِ یک دیدار حساس با دلدارم حضرت رضا ع چسب زدی.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد داراب‌کلایی سلام. زوایه‌ی نوینی بود به روز عاشورا و بازتاب آن. این‌گونه تا کنون مواجه نشده بودم. تابلوی درس دانشگاه عاشورا را با این موضوع مهم، عبرت‌آموزتر کردی. نقش بانوان و شیوه‌ی واکنش‌شان. یک ایراد در ترجمه‌ات وارد می‌کنم. امام ع به علت عصمت تام «فریب» نمی‌خورَد. نقشش را پیش می‌برَد، ولو آن که کسی از درک و کشف حکمت آن در عجز باشد. بنابراین واژه‌ی «فریب دادند» اساساً به ساحت عصمت امام حسین ع نمی‌خورَد. تأمل شما درین باره چه باشد، در انتطار می‌مانم. از نحوه‌ی تدریس شما لذت می‌برم، عمق داستان را می‌کشانی به سطح. سپاس استاد.

 

از دوست مدرّسم و همسنگر دیرینم جناب حاج بهرام اکبری لالیمی تشکر می‌کنم که صحن را به زیور مباحث تئوریک و تفسیر آیات و نیز نکاتی در آموزش شناخت، آراست. از همین جا سلام دارم محضرت آقابهرام که در مشهد مقدس ما را نائب‌الزیاره باشید. از قدیم عالمان و نکته‌دانان گفته‌اند ضمیر مرجع‌اش را پیدا می‌کند. نیز مرجع، ضمیرش را. حتی اگر زمرُّد باشد یا زَمهریر‌‌.

 

  
 
انسان

از میلاد تا معاد

انسان از میلاد تا معاد

متن آن در لینک بالا در دامنه.

 
آق سید حسین شفیعی دارابی: نیم نگاهی به پیشینه علمی و عملی آیت الله سید نعمت الله حسینی کهلائی زنجانی. بسم الله العلیم الحکیم. آقا ابراهیم سلام علیک. ضمن تشکر از تلاشهای علمی  - سیاسی- اعتقادیتان و آرزوی توفیق بیشتر؛ ساعت ها در این فکر بودم : جهت تشکر از نوشته روز گذشته حضرتعالی در خطاب به بنده، مطلبی بنویسم؛ ولی چون از دوستان خواسته بودم که موضوع معهود را تمام شده تلقی نمایند؛ نتوانسم خودم را راضی کنم که خلاف تقاضایم عمل نمایم؛ اکنون با خواندن این یاد داشت سودمندتان (از میلاد تا معاد) تصمیم گرفتم ضمن سپاس از این اقدام ارزشمندتان، خوانندگان را از  پیشینه علمی - عملی مرحوم آ آیت الله سید نعمت الله حسینی کهلایی زنجانی (نویسنده کتاب گرانسنگ «از میلاد تا معاد») مطلع سازم؛ بدین جهت،به بارگذاری این نوشته روی آوردم:  آیت الله سید نعمت الله حسینی کهلایی متولد سال ۱۳۱۲ شمسی در شهر زنجان بود. ایشان در سال ۱۳۲۲ شمسی وارد حوزه علمیه آیت‌ الله آخوند همدانی در شهر همدان شد. ایشان پس از ‌فراگیری دروس مقدماتی حوزه در سال ۱۳۲۷ شمسی وارد حوزه علمیه قم شد و دروس سطح عالی را در نزد اساتیدی چون شهید صدوقی ، امام موسی صدر ، آیت‌ الله سبحانی ، مرحوم سید حسین قاضی تبریزی آموخت و پس از آن در درس خارج حضرات آیات بروجردی، گلپایگانی، مرعشی نجفی، شیخ عبدالنبی عراقی شرکت نمود. وی مدتی را به دستور حضرت آیت‌ الله بروجردی (ره) در منطقه ورامین، به تبلیغ و ارشاد مردم مشغول شد و در ایام فراغت به جمع‌ آوری احادیث، کلمات بزرگان، تاریخ و مطالب مفید اخلاقی در موضوعات مختلف پرداخت که نتیجه آن شانزده عنوان کتاب در ۴۰ جلد است. معروف‌ ترین کتای ایشان، کتاب ” مردان علم در میدان عمل ” در ۸ جلد است که برخی از آن‌ ها منتشر شده است و برخی در دست انتشار است. تذکر: کتاب گرانسنگ «مردان علم در میدان عمل» از طریق سایت  کتابخانه دیجیتال (بازار کتاب) قائمیه قابل دانلود می باشد. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی: عصر روز دو شنبه ۶ شهریور ماه ۱۴۰۲)

 

استاد گرامی جناب آقای شفیعی دارابی سلام علیکم. همان طور که اعضا هم مُذعِن هستند، جناب‌عالی در نظرگذاشتن زیر پست‌های اعضا، همواره با مطالب نو و آموزنده وارد می‌شوید. چه پیشینه‌ی حیرت‌انگیزی این مقدار از ایشان (آیت‌الله سید نعمت‌الله حسینی کهلائی. نویسنده‌ی این اثر فاخر) شناخت نداشتم. در ِتازه‌ای گشودی به روی صحن. منم طالب مطلب‌های نو. واقعا" بهره بردم. نیز متشکرم متنم را با دیدِ تعمیق نگریستید. فقط می‌دانستم از معتمدین مرحوم آیت الله العظمی بروجردی -اعلی الله مقامه- بودند. از آن استاد بسی سپاسگزارم  که بر سر شاگرد خودت که به قول شما "تلاشهای علمی - سیاسی- اعتقادی" دارد دست نوازشگر کشیدی. اساسا" خودم را تحت تعالیم شرع انوَر بار آوردم تا بفهمم در یک کاری به فهمِ خود شرع آن را حرام شرعی کرده، تلاشم این است آن جا را ترک کنم و "حرف" هم نزنم به شرع مقدس و چون و چرا با قانون خدا نکنم. لابد حرف من معلوم است استاد و عزیز و سروَر من.

 

جناب محمدتقی سلام. سخن درراستای بحث می‌آوری بنده لذت می‌برم. دنیا مظاهرش که جلوه‌ی خداست. آن دنیا که بد است آن است که برای فرد دِنائت پیشه شود وگرنه دنیا یعنی کاشت و برداشت. پس دنیا آبیاری نیاز دارد. اما وقتی دنیا برای انسان آخرین مکان تلقی شود، و از آخرت و معاد (=عود. بازگشتنگاه) خود را بی‌لا و قبا پندارد، آن بد است. از نکاتی که منضم می‌کنی موجب می‌شود متن کالِ بنده، پخته شود. درود. ارادت رفیق دیرین من.

 

سلمان صالحی هستم -۱۶- علامت تشخیص عقل و تمایل نفس. صحن سلام و عرض ادب و احترام. مطالعات اندکم بر من .سلمان صالحی. معلوم ساخت هوای نفس سه روزه فرو می‌نشیند. به قول حضرت محمد .صلّی اللّه علیه و آله. در معامله‌ی هر چیزی، سه روز خیار فسخ قائل شو. آن رسول اکرم در جایی هم هشدار بود بازار تختگاه شیطان است. من .سلمان صالحی. معتقدم پس آن حضرت از سه‌روزه‌بودن رفتار نفسی آگاه بودند. بی‌جهت نبود علمای علم اخلاق هشدار می‌داده‌اند که در تشخیص عقل صفت دوام حاکم است، اما تمایلات نفسانی گرچه تُند و تیز است اما بی‌دوام است. نتیجه: علامت میان تشخیص عقلی و تمایل نفسانی یک چیز است: وقتی چیزی در آدم سه روزه فرو ریخت، بداند آن نفس بوده، نه عقل.

 

سلمان صالحی. سلام و احترام به شما آقای دبیر آهنگری. اوقات آن آقای خوب هم، خوب و خیر. چیزی که عقلی باشد سه‌روزه از پای در نمی‌آید. این علامت را بزرگان دین آدرس دادند. آن بزرگوار محترم که دستدار مباحث دین است و ملتزم به آن، خوب می‌دانید احکام دین با خود، حکمت حمل می‌کنند. برای کسی که سر از حکمت آن عمل عبادی درآوده باشد، حتی تعبّدات هم عقلش را با دوامی بی‌پایان، قانع نگه می‌دارد. در غیر این صورت .همان عجز در درک حکمت احکام. صحیح‌ترین رفتار با خود این است تعبد ورزیم به هر چه در دستور دین آمده است. زیرا همه‌ی ما در بخش ایمان‌آوردن و ایمان‌داشتن از ابتدا اعتراف کردیم خدایی که برایش اَشهَد گفتیم: معبودی حکیم است و حکیم از عبَث بری است. بنابرین، تعبد هم یک بُعدش عقلی است. چون ما به حکم حکیم‌بودن خدا آن اعمال را عملی می‌سازیم. از نکته‌دانی آن بزرگوار در مباحثه با هم، شادمانی مزمزه می‌کنم. درودِتا.

 

جناب آق سید سعید سلام. کشکولی: مدیر در کلاس‌های درسَت چقدر بی یال و دُم است!!!

 

جناب استاد حجت الاسلام دارابکلایی سلام. در مورد بند سومی: از منظر شما شعائر جمعی هم در دسته‌ی تظاهر جای می‌گیرد؟ چون به هر حال شرکت در شعائر جمعی، هر فرد به نحوی دیده می‌شود و ظاهر است نه نهان.

 

جناب برادرم آقا قاسم لاری سلام. از سخنران‌های پولکی که اول از همه، عدد واریزی پیش از سخنرانی برایشان اصل است، با شدتی شدید گریزانم! می‌گویند وی (حسین الهی قمشه‌ای) چُنینه.

 

سلام به استاد و رفیق فاضلم حجت الاسلام شیخ محمدرضا احمدی. گوارای وجودت نجف اشرف که اشرف مخلوقات آنجا قرار گرفته است. حرم امیرالمؤمنین ع قرارگاه ایمان حق‌گرایان تاریخ است آنان که هیچ چیزی را پای معامله نمی‌برَند؛ خصلتی قبیح که در فقط در شاکله‌ی معاویه بود، او که تمام دنیا را در برق ِدینار می‌دید. احمدی ا!ستاد من اینک که آغاز می‌کنی راهپیمایی اربعین را عمود به عمود به ما عنایت کن. نیمی از خانه‌ی من هم اینک چندی‌ست در نجف نشسته‌اند. ( دوشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۲)

 

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله. تقصیر مهم آقا ابراهیم  عزیز این است که چنان قلم می زند که با این فرصت ناجور خودم  نتوانم سپاسش را ابراز ندارم مخصوصا با این حسن ختامش ...رحمه الله علی ابویک ارادتمند. شفیعی مازندرانی.
 
محضر استاد خودم آقاشفیعی مازندرانی سلام دارم و ابراز ارادت وافر. طبع لطیف آن استاد است که این گونه دستِ نوازش کشد بر سرِ شاگردش. ممنونم که رحمت بر والدینم را هیچ‌وقت از یاد نمی‌بری. والدین و اخوین شما جایشان برین باد. همین آمدن‌تان مرا به انرژی مسلح کرد استاد.

 

عالَم صغیر در سایه‌ی عالَم کبیر

به نام خدا. سلام. صبح امروزبر سرِ بازدید روزنامه‌ی اطلاعات دیروز (دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲) متوجه شدم آقای «فرهاد دریا» (=فرهاد ناشر) خواننده‌ی شهیر افغانستان برای فیلم «آخرین تولد» آقای نوید محمودی در سینمای ایران ترانه خواند. این فیلم (عکس بالا) حکایت از سقوط کابل است به دست امپریالیسم آمریکا که پروانه‌ی اِکران (=نمایش)ش ثبت و صادر شد. می‌گویند حضور «فرهاد دریا» سرشناس‌ترین خواننده‌ی افغان درین فیلم "از نکات قابل توجه‌ی این اثر بوده است." او "موسیقی‌دان، خواننده، بازیگر و فعال حقوق بشر افغان و تأثیرگذارترین هنرمند افغانستان از دهه ۱۹۸۰ تا اکنون است" و " از سال ۲۰۰۶ تا کنون سفیر صلح سازمان ملل متحد در افغانستان می‌باشد." «آخرین تولد» را الناز شاکردوست، پدرام شریفی، شیدا خلیق، آرمین رحیمیان، سوگل خلیق، نیلوفر کوخانی و رضا بهبودی بازی می‌کنند.


نکته‌ی تفسیری دامنه: یک ایرانی وقتی یک تبعه‌ی کشور دیگری، زبان فارسی را بلد باشد و یا فارسی، زبانِ مادری‌اش بوده باشد -مانند مردم تاجیکستان و افغانستان و بخش‌های دیگر آسیای میانه- در پوستش نمی‌گنجد. درهم‌تنیدگی فرهنگ ملت‌ها بیش‌ازهمه در زبان مادری، خود را نشان می‌دهد و این خبر، خواندنِ «فرهاد دریا» بر روی فیلم ایرانی می‌تواند ندای بلند پیوند پایدار دو ملت با ریشه‌ای واحد است. شخصا" آهنگ‌های افغان گوش می‌دهم چون جان را شعله می‌بخشد و قبَس می‌بخشد ریشه‌‌ای برین باورم اساسا" انسان دو پویه و پیوند را بسیار با میل خود جور می‌بیند در طبع و فطرت و سِرشتش هست: این که دو ملت جداشده از هم (بر سرِ یا قرارداد خائنانه، یا خیانت جبّارانه و یا جنگ ویرانگرانه و یا با هر بهانه) دوباره به هم چونان پازل دوخته می‌شوند. و دیگری پیوند دو انسان است که دنیای درون خود را به روی هم می‌گشایند. مانند رفاقت، ازدواج، عشق، همکاری، اتحادِ نفسانی (مانند پیامبر خدا ص و امام علی ع)  و ... . زیرا جهانِ به این بزرگی، عالَم صغیر است، ولی انسان به این کوچکی، عالَم کبیر. هر یک عالَم کبیر (فرد) دنبال یک عالَم کبیر دیگر (فرد دیگر) است که با او و باهم بر سر همه‌ی مشترکات حتی افتراقات، جهان‌گشایی کنند و جان‌گوشویی تا درِ راز را به روی هم بگشایند و زندگی علمی، معنوی، طبیعی خودشان را رمزگشایی کنند. عامل اصیل این کار، زبان است زبان؛ خصوصا" زیانِ مشترک که ریشه‌ی ارتباط بشریت است و تمایل متقابل را می‌سازد. آمدنِ «فرهاد دریا» روی فیلم ایرانی و یا ارتباط انسان با انسان و رابطه‌ی انسان با خدا، همه و همه زیبایی اصیل دنیاست که دو چیز آن را مسالمت‌آمیز نگاه می‌دارند: اخلاق و شرع. که هر دو تا تنظیم رواببط می‌کنند که کاری خلاف قانون طبیعت و مقررات خدای متعال مهربان نباشد/ دامنه.

 

سلمان صالحی هستم -۱۶- عیبِ وسعت قلمرو عصر عُمَر. صحن سلام و عرض ادب و احترام. حداقل سه دانشمند ایران .همان بدیع‌الزمان فروزانفر، عبدالحسین زرین‌کوب. شهید مرتضی مطهری. بر این حرفی که امروز دارم مطرح می‌کنم، سازِ سخن سر دادند که بسط و توسعه‌ی اسلام از نظر "فقط قلمرو"، به قول اینان "ناگهانی" بوده است و به نظر من .سلمان صالحی. غلط. یعنی در مدت ده سال و کمی بیش خلافت عُمَر، وسعت ممالک اسلامی چندین برابر شد و از جیحون تا مصر و از هند تا بحر احمر رسیده بود. همین جهانگشایی عمر بن خطاب، می‌توانست یک آسب بزرگ باشد، آسیب و آفت بر ساحت دین که آموزه‌هایش آموزش داده نشد در عوض فقط مساحتش زیاد شده بود. من .سلمان صالحی. معتقدم فضائل در دین در قملرو ممالک طلوع نمی‌کند، بلکه در فتح قلوب ملت‌ها تابان می‌گردد که نقشش بر عهده‌ی خبرگان دین است؛ اعم از فقیهان و دانشمندان. اگر نبودند علمای شهیر شیعه که شنیع‌ترین رفتارهای شاهان را به خود دیدند و بردباری نمودند، ولی دست از معرفی اسلام اصیل نکشیدند. و نیز بزرگان دین در حوزه‌ی مسلمین که مهارت و ممارست کردند دین را به آموزه‌های قرآنی آن، رفیق ساختند، اینک از اسلام فقط الف و سین و لام و الف و میمش مانده بود و بس. بقای امامت در فلسفه‌ی دیانت این است که نمی‌گذاشته است اسلام، بدقواره و بی‌دروپیکر و تک‌بعدی و خشک و غلط شود. ائمه‌ی معزز معصومِ (ع) شیعه، رشدِ بشر را تنظیم نگه می‌داشتند و به تنظیم خداوند حق‌تعالی منظم می‌نمودند و تفسیر و تفصیل می‌دادند. پس، عیبِ وسعت قلمرو عصر عُمَر این بود: جهان اسلام هر چه بزرگ و بزرگتر اما کارِ علمی و اخلاقی و معرفتی روی آن کردن هر چه کمتر و کوچک‌تر.

 

ابراهیم رمضانی محمد: دوست عالِم و قابل احترام جناب اقای طالبی سلام وارادت قلبی حقیر راببذیر. قبلا عذر خواهم بابت مزاحمت در صفحه شخصی.  تا جای که میشناسمت افراد را بدون اطلاع وشناخت از اخلاق و روحیات درونی توصیف وتمجید نمی کنی، در پیام تسلیت به خانواده مرحوم مغفور طالبی، اقا حمید رو عارف ودر سطر دیگر ماورایی خطاب کردین.می دونم تعارف معمولی نبوده ، علاقمندم از احوالات درونی اقا حمید عزیز بیشتر بدونم.در صورت رضایت. دوستت دارم. شرمنده مزاحم شدم.سلام به اهلبیت محترم برسونید.

 

حمیدرضا

جوابی به یک یک دوست درباره@ی حمیدرضا طالبی

دوست من نامش هم محفوظ ولی با این اختصار درهم ریخته آقای "ا. د. م. ر، اخیرا" یعنی تقریبا" نیم روز قبل به من نامه‌ای نگاشته و در آن نوشته:

 

"دوستِ... و قابل احترام جناب آقای طالبی سلام و ارادت قلبی حقیر را ببذیر... دوستت دارم... قبلا عذر خواهم بابت مزاحمت در صفحه شخصی... علاقمندم از احوالات درونی آقا حمید عزیز بیشتر بدونم. در صورت رضایت."

 

این جوابی‌ست از من به جانب آن یک دوست: سلام جناب آقای ... . از اَلوکِ کوره‌ی مروّتت گُر گرفتم و شعله‌کشیده، زبانه زدم تا به خواستت -خواست صحیح‌ات- از حمیدم بگویم، اما در حد رَجِ چند حرف: حمیدرضای طالبی پشت صحنه یکی از ریزه‌نویسان درگه من است که در آن دیالوگ، رمز و راز از هستی، گیتی، چیستی رویم مفتوح می‌کند. وی حمید است ولی حامد خداوند. حمدش خدایش را عین طبیعت بی‌زبان در لفافه‌ی دلش است که برای من گاه گاه باز می‌کند. او خودساخته‌ی بزرگی‌ست که نزدم چونان عارفان والِه مرشد محسوب می‌شود. رُک بگم: منبع معرفت ششم دارد؛ راه دل. می‌تواند حجاب عالم را در حد خود بدرَد و کمی آن ور را ببیند و بیاورد. غیب را به شهودش زنده می‌دارد. یک کلمه: حمید توانست از حائل جهالت عبور کند و وقتی من و او در صحرای داراب‌کلا قدم می‌زنیم یکی یکی نمونه می‌آورد که اگر بگویم میخکوب می‌شوی. حمید دق‌البابش به آن سوی عالَم همین الان ممکن است. تمام وجودش خلوص و توحیده. نزدیکترین همزارم به اسرار عالم است. خلاصه‌تر: اِلهام در سراچه‌ی دلش آمد و شد دارد. بیشتر  ازین لالم. بگذرم. گرچه خودسِتایی بد است ولی دگرستایی که عیب نیست. حمید متصل به روحم هست. از او الهام می‌گیرم. دوستت دارم آقای ... دوستش دارم حمیدم را.

 

متن زیر جواب آقای "ابراهیم رمضانی دارابی محمد" است به جواب من. از آنجا که می‌خواهد در صحن گمان بماند نامش  اختصار شد و متنش توسط خودم بارگذاری شد: متن ایشان بدون دخل و تصرف: سلام وادب مجدد + عرض صبح بخیری. دوستِ دوست داشتنی ام، مرقومه ات را به دفعات خواندم حقیقتش نتونستم درکی از جملات کوتاه و پر رمزوراز "دق البابش به آنسوی عالَم همین الان ممکن است" و "الهام در سراچه ی دلش امدوشد دارد"و... . چه توقع ناجایی. برای این نابینا در این وادی، حتی دیدارِ دیوارِ این شهرِ پُر رمزوراز محالِ تا چه رسد به فهم اسرار نهان شهرِ راز. بار الها: ممنونم از بابت هم محلی بودن با بنده خالصت. معبودا: شکرت که کور سوئ را برام راهنما ساختی تا بشناسم کسی راتا به امروز بی تفاوت با سلامی خشک خالی از کنارش رد می شدم. خداوندا: به اندازه نعمتهای پیداونهان شکرت بابت اشکی از سرِ شعف در شروع روز دیگر هدیه فرمودی. خوش بحالت که همرازی با "منبع معرفت ششم" اقا ابراهیم عزیز و ممنونم از بابت استخدامِ کلماتِ ناب. دوس دارم بیشتر بدونم حتی "در حدِ رَجِ چند حرفِ ردیاب" از اقا حمیدت. سلامی گمنام برسون ودرخواست دعا بنما. روزت خوش. دعا برای عزیزانم، هم برای شما "الهی عاقبت بخیر شِی".
 
 
جواب من: سلام دوست اهل دل من و دلنِشانِ من. شگفت‌زده شدم از ادبیات سِرّدانی‌ات. درکت کردم که که سیرت استعلایی است، سمت آسمان در سیری. دنیا به عرفانش زیباست. امید است آنچه  در صحن کشاندم از کار خوبت را مرضی رضای خدا باشد و مفید به حال اهل ماوراء. از لطفت هم سپاس بی‌کران دارم.

 

امیر رمضانی: پرسش و پاسخ خودم . یک  آیا عضویت ایران در پیمانهایی مثل  شانگهای و بریکس میتواند باعث شود که کشورهای غربی و آمریکا دوباره به میز برجام برگردند؟ 
پاسخ احتمال قوی بلی . در عالم واقع وقتی تنبیه یا مجازات  اثری  در ارتکاب جرم نداشته باشد از بازدارندگی آن کم میکند و اهسته آهسته از اقتدار اجرایی آن کاسته میشود. دوستان اگر نظری دارند بفرمایند .

 

جناب امیر سلام. ۱. پرسشی که به روش سقراطی طرح کردی تا خرَدها وادار به خردمندی کنی، از مسائل روز جهان است، پس واقع‌گرایی پیشه کردی و به رویدادهای روز پرداخته‌ای. ۲. پرسشت سرراست است و معلوم. ۳. پاسخی که خودت دادی هم، عاقلانه و رئال است. ۴. نظرم: تحریم‌ها در درجه‌ی نخست اقتصاد خودِ کشورهای تحریم‌گر را صدمه می‌زند، چون هم شرکت‌های مهم کشور خود را از شرکت در اقتصاد جهانی منع می‌کند و هم موجب می‌شود رقیبان قدَر بکوشند با بی‌اعتنایی به تحریم‌گر، بازار بزرگ تحریم‌شده را جذب اقتصاد کنند. از سوی دیگر سازوکارهای جدید جهانی که در حال وقوع است، کشورهایی با اقتصاد بزرگ و رو به رشد را به جهت عضویت خود جذب خود کنند و رفتار ضدتحریم را قانونی کنند. بگذرم. زیادتر ازین این مُخِ من نمی‌کشد که باید بتواند چیزهای دیگر را هم بکَشد!

 

جناب آقای بهرام اکبری سلام. از حُسن توجه‌ی آن دوست مدرّس و متقی، به مطلب این بنده و دقتش برای بازکردن یک زاویه‌ی نگاه به‌جا تکان‌دهنده به ملت افغان و دارایی‌های معدن و کانِ افغانستان ممنونم. ماده‌ی کمیاب لیتیوم نامیبیا را هم روزی همین صحن مطرح کرده بودم. اروپا و آمریکا سارقین سخیف جهانند و تمدن نادرست‌شان را بر پایه‌ی همین سرقت بنا نهاده‌اند. این دو تمدن فروپاشی‌اش طبق سنت‌های قطعی خداوند متعال حتمی‌ست.

 

برادرم محمدتقی سلام. سه خصوصیات "امید به خدا  و امید به رستاخیز  و یاد فراوان خداوند را جذاب دیدم. تحسین می‌کنم این بینش نرم و لطیف را. بله، ریشه‌ی چنین منشی مبداء و معاد است. اُسوه‌بودن پیامبر ص به معنای این است جایی از اسلام وجود ندارد که سرمشقش رسول الله ص نباشد زیرا اسلام در عملِ آن رسول الهی پیاده و ابلاغ شد. به همین علت نور از سوی آن اُسوه‌‌ی حسنه بر پیروان ساطع می‌شود و باران اخلاقش بر نهاد همه می‌بارد و فوَران می‌گیرد. از مرحمت آن مطالعه‌گر مسائل دینی شائق و متشکرم. نیکی‌ات نیکو باد.

 

 

 

دامنه (۱۴۰۱)

 

نیایش توحید

باسمه تعالی

خدایا ! تو بینایی وُ دانایی. آنچه از منِ مُقصِّر دیدی و آنچه هم می‌دانی، همه را به نفع پرونده‌ی اَعمالم بایگانی کن.

پروردگارا ! از من عشق و عبودیت و عبادت و عرفان می‌خواستی، همه‌ی اینا را بر اثر مشغولیت‌های فرعی کم کردم، منو ببخش.

رَبّا ! رگِ گردنم زَنند دست از توحید برنمی‌دارم و بی‌عقیدگی نمی‌پیمایم، همه‌ی این دارایی مرا در چنگِ خود دار.

بارتعالی‌ها ! گفتی بارِ امانت دوش گیریم، این دوشِ عبدت از قصور زخم برداشت، همه‌ی تقصرات مرا عفو فرما.

تا دیداری دیگر خدایا مرا بخواه

۶ / ۶ / ۱۴۰۲ توحید طالبی. دامنه دارابی. قم.

 

سلمان صالحی هستم -۱۸- انسانِ مرزبان. صحن سلام و عرض ادب و احترام. انسانِ معتقد، مرزبان عقیده‌اش هم هست و از آن مرزبانی می‌دهد. انسانِ مرزبان دارای سه صفت است: شناخت حقیقت، اتکا به خداوند جل جلاله، و اعتماد به نفس. صاحب «مرام جاودانه» (ص ۲۲) نظرش این است انسانِ بی‌رسالت "به هنگام سرشماری، یک تن به شمار می‌آید." شاید مقصودش این بوده باشد این تیپ انسان در شِمار آدم‌های دو چشم‌اند فقط. حال آن که به قول علامه حکیمی، انسانِ مرزبان باید وارد دنیای "شمار خرَد" شود. من. سلمان صالحی. معتقدم مرزبانی انسان معتقد، در چهار چیز جلوه می‌کند: یک. اِعلای حق. دو. فریادِ عدل. سه. توحیدِ صحیح. چهار. عدالتِ جامع. کسانی که در روزگاران .چه آن دوران چه این دوران. در مرزبانی عقیده فریاد حق و عدل شدند و سهمی برای خود نخریدند جاودانه شده‌اند. اینک اگر مقامات به اسم دین پُست‌ها را اشغال کردند و اشتغال می‌ورزند باید محصولات مرزبانان عقیده را پاسدار باشند وگرنه آن پُست پُست نیست بلکه به قول صاحب "جهش‌ها" (ص ۴۸ )  "دَکّه‌ی چپاول" است برای غارت اموال مردم.

 

وقت حرف به نقل توحید (۳)

انسان بالذّات لوگوس است. لوگوس یعنی سخن می‌گوید. حُکمای متألّه، نطق را نعمت مقدسی در ذات انسان معرفی کرده‌اند.
 

سوی بالا
به نام خدا. سلام. شاعر  می‌گوید: "بنده‌ی خواب و خوراک و شهوت است <> سوی بالا رفتنش کی همت است" اینجای شعر «کی» به معنی چه وقت و چه زمان است که شاعر می‌خواهد این قید را برای هشدار مُحال به کار گیرد. یعنی چگونه می‌توان تصور کرد کسی بتواند سوی بالا (=عالَم معنا و ماوراء) گرایش یاید و خود را آن گونه بسازد حال آن که چنین اهتمامی در او بعید است، زیرا این فرد اساسا" در بند سه چیز گرفتار است: خوراک و شهوت و خواب. کوتاه کنم: حرف حساب را آن شاعری زد که این را سرود:

 

"دل ما را دلایلی باشد

که خِرَد را بدان نباشد راه"

 

تا میان دل و مغز، پل، تعبیه نکرد، نمی‌شود این دو پیامگیر وجود آدمی را نسبت به هم به تبادل و تعادل و تعالی رساند. این یادمه در حافظه که آموخته بودم آب از چشمه روان جست، نه از ناودون. دامنه.

 

سلمان صالحی هستم -۱۹- نیِ خودت را خالی دار. صحن سلام و عرض ادب و احترام. خاصیت نی این است که خالی باشد، پُر باشد، نه نغمه‌ای دارد و نه صوتی در آن قابل دمیدن است. به قول صاجب «سرشت و سرنوشت» (ص ۱۴۴) «نی، همان نفسِ ناطقه‌ی آدمی است.» این نفس، خالی است. من .سلمان صالحی. معتقدم اگر انسان خود را خالی و از بدی تخلیه نکند، نفخه‌ی الهی .به قول عالمان همیشه الی الابَد می‌وزد. در او دمیده می‌شود. تمام ماجراهای انسان یا فصل است یا وصل. اگر می‌خواهد به مبداء وصل باشد باید نی‌اش «خالی» باشد تا "صوتِ" هدایت بشنوَد. و خودش را از هر چه ناجور است تخلیه نماید که روح در وی دمیده شود الی الابد. مولوی بلخی حرف خود را از بشنو «از نی» شروع کرده است تا اهمیت صدا و صوت در گوش آدمی را برساند. از نظر قرآن، گوش مقدّم بر بصَر است: ان الله هو السیمع و البصیر. پس؛ نی خود را خالی دار تا بشنوی.