خاطرهی دامنه : به نام خدا. سلام. سه اتاق داشتیم که با طرح دخانیات و با سقفی بلند ساخته شده بود تا شقّههای توتون به پِلور آن آویزان شود. وسطی کُرسی داشت و دو تا کناری، یکی میهمانی بود و همیشه بسته و دیگری تقریباً شبیه انباری. نوروز که میآمد پدر هر سال ما را از روستای دارابکلا به زیارت میبُرد. روستای ما درست در دو سمت تقریباً مساوی دو شهر ساری و نکا قرار دارد و در وسط و بالادستِ شهرستان میاندورود و شهر سورک. هنوز شاه سلطنت میکرد. وقتی میگفت سه روز دیگه به زیارت میرویم دیگر شب از بس ذوق و شوق داشتیم، خوابزده میشدیم، بهطوریکه زیر کُرسی تا صبح پَلیپَلی میشدیم و عشق ماشینسواری و زدن به جاده، خواب راحت را از چشممان میربود. هنوز آفتاب درنیامده با صوت قرآنِ هم مادر و هم پدر از زیر کُرسی گرم و نرم برمیخیزیدیم و نماز را من آن زمان چَکسپَکسن (به قول شهریها: فوری و سریع) میخواندم. با چند استکان چای، همهی ما را پشت سر خود ایستاده و رو به قبله بهصف میکرد و دعایی (نمیدانم چه دعایی، شاید هم آیتالکرسی) زمزمه میکرد و برمیگشت به سمت ما فوت میکرد، طی چند بار. ما هم کیف میکردیم که زیر حِرز ذکر رفتیم و سالم میرویم و سالمتر برمیگردیم.
مشهد اگرچه مقدور نمیشد به جای آن قم میآمدیم تا عوض امام رضا ع خواهرش حضرت معصومه س را زیارت کنیم که مرحوم پدرم به آن بانو با زبان صمیمی «بیبی» میگفت. و سخت بدان معتقد بود و هر حاجتی داشت به آن مقام کریمه عرضه میداشت. درست است که بضاعت مالی ما پایین بود ولی پدر در مسافرت بسیار آسان میگرفت و آنچه داشت در خرج و پذیرایی توراهی دریغ نمیکرد. روح هر دو والد و والدهام قرین رحمت خدا و محشور خاندان طهارت ع باد.
ببخشید اگر با خواندن این خاطرهی این ناچیز، وقت شریف گرفته شد. چه کنیم که عشق مشهد و شوق زیارت در ما هنوز شعله میکشد و به علت رعایت مقررات ستاد سلامت، امسال هم مثل پارسال از زیارت مشهد مقدس محروم ماندهایم. روز شهادت آن امام رئوف بود و دلم گرفت و این دلگویه را واگو کردم. آری؛ همهی ما به عشق زیارت، زندگی را طی کردهایم و خواهیم کرد. و این پیوند زندگی با زیارت گمان نکنم در وجود باورمندان هرگز بگُسلَد. سلام بر صحن و بستهای حرم امام رضا که به قول علامه طباطبایی زمین حرم رضوی شرافت دارد.
۱. وِسف کجاست؟ روستایی ییلاقی و توریستیست در ۷۰ کیلومتری جنوب قم؛ کمی آنطرفتر از روستای فردو. از ۲۰۰ هتکار زمین دائر و بائر آن، نزدیک ۸۰ هکتارش باغ است (منبع) امتداد آن به روستای رهق است و سپس مشهد اردهال کاشان.
دهکدهی محققین وِسف با این هدف (منبع) تأسیس شد که در طول سال -خصوصاً تابستانهای داغ قم- محل استفادهی اساتید، فضلا، طلاب و محققین حوزه باشد. مدیریت آن با دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم است. قابل ذکر است در دورهی پهلوی، ارتشبد غلامعلی اویسی -زادهی فردوی قم- درین منطقه نفوذ و تیول داشت.
دهکدهی محققین روستای وِسف قم. عکس: بازنشر دامنه
حاشیه: من فردو رفتم، اما وِسف نه. چون یک باریکهی خاکی دارد که عبور از آن دلیری و زَهرهی بُز کوهی میطلبد و زحمت شاسیبِلن! اما وِسف کمی از ورسک ندارد. یادش به خیر که در ورسک سوادکوه مازندران، در معیت مرحوم پدرم به دیدار آیتالله عبدالله نظری رفته بودیم؛ عالمی سادهزیست و خوب، در خانهای مفروش به حصیر (=کوب).
۲. اما آن دو. آن دو -آقای آذری و طبرزدی- اول از پیشتازان بودند؛ در صف اولِ ولایت فقیه و پشتیبان آن. اولی روزنامهی رسالت را بنیاد گذارد؛ منتقد و با مشئ بازاری و دومی هفتهنامهی پیام دانشجو را؛ منتقد با مشئ افشاگری. وجه اشتراکشان این بود در حمله و هجوم و منفیبافی مصونیت آهنین داشتند. تا اینکه ورق برگشت و هر دو، «ضد ولایت فقیه» شدند و بدتر اینکه «ضد ولی فقیه». که اولی دفترش حمله و اشغال (بخوانید فتح) شد و دومی صاف رفت بازداشتگاه و به قول عربزبانها: خِلاص!
قابل ذکر است طبرزدی تا آن حد «در خط» بود که نخستین بار او بود که در نشریهاش برای رهبری لفظ «امام خامنهای» را به کار میگرفت. تا اینکه بر «خط» شد و از آن رو، به این رو.
حاشیه: دههی ۷۰ برای کاری از کریمخان زند رفته بودم بلوار کشاورز. نمیدانم پاییندست یا بالادست این بلوار بود، شاید هم منتهی الیهی وصال شیرازی، طبرزدی به مدد این! و آن! در آن نقطهی گران پایتخت، دفتر روزنامه و اتحادیه و بزن و در رو! داشت. شاید بدین خاطر که از دفتر تحکیم وحدتِ جناح چپ انشعاب داده بود. همو که «حجتالاسلام رفسنجانی» را بهیکباره «آیتالله» خطاب کرد تا... . بعد به نقدش رو کرد تا... . نمیدانم بعد چی شد که چپه شد. و سپس حتی به جنبشیهای رنگی! شیفته.
یڪم: دڪتر «امانالله قرائیمقدم» جامعهشناس با استناد به نظریهی «پیتیریم سوروڪین» جامعهشناس مشهور روستبار آمریڪا (۱۸۸۹ - ۱۹۶۸) دربارهی نظامات و ادوار جهان بر این نظر است ڪه جهان اڪنون در دوران «حسّی و مادّی» خود قرار دارد و اقتضای این دوران هم «ڪمتفاوتی» افراد به یڪدیگر است. از نظر او «اقتضای این جهان بهویژه در شرایط زندگی صنعتی و در ڪلانشهرها این است ڪه آدمها با یڪدیگر شبیه روبات برخورد میڪنند. مثلا در ڪوچه و خیابان از ڪنار هم عبور میڪنند اما ڪمترین توجّهی به هم ندارند.» آقای قرائیمقدم این را ناشی از ڪمرنگشدنِ «معنویات و بروز بیشتر مادّیات در این جوامع» میداند ڪه ڪمترین آسیب آن، «همین ڪمتفاوتی یا بیتفاوتی» است. (منبع)
در مورد نظر قرائیمقدم نظری ندارم یعنی بلد نیستم چیزی بگویم اما در بارهی سوروڪین باید بگویم او واقعیتها را یا ناشی از افڪار ادراڪی و تجربی میداند، یا عقیدتی و ایمانی، و یا باورهای ایدهآلیستیی و عقلانی. ویکی پدیا سوروڪین در تئوری تقارُب (=به هم نزدیڪشدن) این پیام را رسانده ڪه بهتدریج ڪشورهای سرمایهداری و سوسیالیستی به هم نزدیڪ میشوند. زیرا اقتصاد و تولید، منجر به درد و معضل مشترڪ مشڪلات بشر میگردد و از بروز اختلافات سیاسی میڪاهد.
نظری به دیدگاه سوروڪین ندارم، بلد هم نیستم، من جامعهشناسی عمومی را با مطالعهی آزاد آنتونی گیدِنز مزمزه ڪردم، با ترجمهی منوچهر صبوری از نشر نی، اما درس تخصصی جامعهشناسی سیاسی را با استاد دڪتر حسین بشیریه گذراندم. بگذرم.
دوم: رهبر ڪاتولیڪهای جهان یعنی آقای «پاپ فرانسیس» در «موعظهی هفتگی خود» در مورد مسجد «ایاصوفیه»ی استانبول ترڪیه موعظه ڪرده ڪه از ڪار رجب طیّب اردغان ناراحت است و گفته: «فڪر من به استانبول میرود، به سنّت صوفی فڪر میڪنم، بسیار ناراحت هستم.» (منبع)
چه بگویم به پاپ؟ برخیها در ایران -حتی حتی از میان روحانیان- ڪه مقامات دینی را صرفاً برای «موعظهگری» میخواهند و مدعیاند دین از سیاست جدا است و اقدام امام خمینی در تأسیس جمهوری اسلامی ایران را تقبیح و سرزنش میڪنند. مثلاً اخیراً حجتالاسلام مهدی مهریزی هم مصاحبه ڪرده و گفته «قرآن ڪریم در گزارش خود از پیامبران، بیان نڪرده است ڪه تلاش پیامبران در ڪنار هدایت و تعلیم مردم، تشڪیل حڪومت بوده است.» (منبع)
راستی: استانبول، در اصل اسلامبول بوده است. اما لائیڪها نام اسلام را از روی آن حذف و «استانبول» ڪردند. ایاصوفیه هم دیرزمانی مسجد بوده است و سپس موزه شد و حالا باز نیز به اصل خود برمیگردد. آقای پاپ مقام مذهبی مسیحیت ڪاتولیڪ اگر از تحولات خشن جهان و ستمگریهای زورگویان ناراحت باشد بهتر است تا از روز و روزگار یڪ مسجد. البته موعظه (=پند) اساساً خوب است، اما جهان فقط با موعظه پیش نمیرود. ڪاری در ردیف امام خمینی رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی باید ڪرد و نظام سیاسی مُبتنی بر دین و منطق و عقلانیت و متّڪی بر نظر و رأی همیشگی مردم و جمهوریت باید آراست.
سوم: «عمرانخان» گفته «بیش از ۸ میلیون ڪشمیری از طرف ۸۰۰ هزار نظامی هندی محاصره شدهاند و حدود یڪ سال است ڪه تهیهی امڪانات اولیهی زندگی نیز برای آنها مشڪل شده.» (منبع)
اشارهی نخستوزیر پاڪستان به ڪشمیرِ بخشِ هند است. ڪشمیر منطقهای وسیع و بڪر است ڪه سه پاره شد. بخش هندی، بخش پاڪستانی، بخش چینی ڪه اقصا نام دارد. تمام این سه پاره، حوزهی نفوذ زبان «فارسی» بوده و هست.
چهارم: از قم هم بگویم. قم چند روزی است ڪه یڪ روز در میان، یا دو سه روز در میان، در زیر ذرّات ریزگردها دیده نمیشود؛ حتی از فراز ڪوه «دو برادران» قم و یا از شیار ڪوه خضر و حتی از خط الرأس بزرگراه آوینی. دیروز ریزگردهای حیاط منزلم را جارو زدم. هم زیاد بود و هم به خاڪ قم نمیماند. گویا از دوردستها به اُمالقرای قم، مقیم شد.
نڪته: عڪس ڪوه «دو برادران قم» را در بالا منعڪس ڪردم. نڪتهی دستور زبان فارسی اینڪه، در فارسی وقتی عدد بر سر ڪلمه یا معدود آمده، دیگر آن ڪلمه جمع نمیآید. ڪوه دو برادر درست است نه دو برادران. اما این نام -ولو نادرست- هم بهڪار میرود و هم این دو تا ڪوه با همین عنوانِ «دو برادران» در میراث طبیعی ملی ثبت شده است. علت نامیدنِ به این نام، در عڪس مشخص است: چون عینِ دو برادر ڪنار هماند؛ مانند قلهی دماوند ڪه البته در رشتهی ڪوه البرز، یڪّه و تڪقلو شد! این قلّهها به قول ملڪالشعرای بهار -ڪه در حرم امام رضا (ع) دفن است- حڪومتهای زیادی را شاهد بودند، حڪومتها آمدند و رفتند ولی دماوند هنوز هم پابرجاست. مرحوم «بهار» این را به شعر در آورد. بگذرم باز.
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی: «دوا اینجا، شفا آنجا»
1. در سال 1383 استاد درس فقه سیاسی ما، جناب آقای پارسانیا، که معمولا به مباحث معرفت شناسی اشتیاق خاصی نشان میداد، در موضوع دین و تجدد، به اشعاری اشاره کرد که با کاشی کاری بر سردر مطب قدیمی شفاءالدوله نقش بسته بود. اصرار داشتند که حتما به آن مکان که درست در مقابل حرم مطهر قرار دارد رفته و آن اشعار را بخوانیم.
2. در روزی که به دلیل [حفظ سلامتی مردم]، درهای حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها بسته شده بود، عدهای متحجر به حرم حمله کرده و با ادعای این که حرم حضرت معصومه (س) شفاخانه هست، نسبت به بسته شدن درها اعتراض کرده و آن را شکاندند. یکی از معترضان یک بیت شعری را در استدلال خود به کار برد که بر همان مطب شفاءالدوله نقش بست بود.
3. مطب شفاء الدوله در سال 1352 قمری که تقریبا مصادف با 1312 شمسی است روبروی صحن مطهر حضرت معصومه (س) و در کنار مدرسه خان یا مدرسه آیت الله بروجردی بنا نهاده شد، پنجرههای این مطب رو به در شرقی صحن حضرت معصومه (س) باز میشدند، به گونهای که به فضای حرم اشراف دارد.
4. اکنون دیگر از آن کاشی های روی سردر مطب خبری نیست و به حرم منتقل شد. می گویند مطب شفاء الدوله اولین شفاخانه در قم است که به علت ارزشمند بودن این بنا، بازسازی و مرمت میشود. اما شنیده می شود که جهت توسعه طرح حرم مطهر، ممکن است...
دکتر شفاءالدوله
مطب شفاءالدوله با کاشینوشته
مطب شفاء الدوله پس از کندن کاشینوشته
5. اما شعری که روی سر در مطب شفاءالدوله نوشته بود که در واقع نگاه آسمانی بر آن حاکم است این است:
رواق حکمت اینجا، کاخ سبط مصطفی آنجا
بشارت دردمندان را دوا اینجا شفا آنجا
در اینجا طب یونانی و تشریح اروپایی
فرامین و الهیات و آیات خدا آنجا
سبب اینجاست یعنی حکمت و تقدیر و دانایی
توانایی است یعنی حکم و تقدیر و قضا آنجا
شفا از نبض اینجا می دهد تشخیص علت را
خداوند شفا دارد یدِ معجز نما آنجا
6. رئیس شهربانی قم که ناظر جمع شدن مردم کنار مطب و توجه آنان به اشعار شده بود، همان طور که سوار مرکب بود، به طنز اشعاری در همان قالب سرود:
مطب دکتر بی رحم پر جور و جفا اینجا
حریم و جایگاه دخت پاک مصطفی آنجا
کتاب حِرز یعقوب و طب مُرخای اینجا
فرامین و الهیات و آیات خدا آنجا
برای ذکر تاریخ ثناء شاعر و مائر
بگفتم من که غسّالخانه دکتر شفا اینجا
دامنه: سلام جناب آقای احمدی. برای من مطلب قابل تأملی بود. هم روی مفاد اشعار تفکر کردم، هم روی متن شما تعمُّق. تحریک شدم در فرصتهای آینده، وقتی گذرم به گذرخان افتاد، باری دیگر به این مکان نظر بیفکنم. این بار با نگاه ژرفتر. ممنونم.
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. یڪم: زیارت ڪه ڪردیم، حرم ڪریمه (س) را، از خانمم جدا شدم. او سوی میدان آستانه، من سمت مقبرةالشهدا در صحن اتابڪی حرم، بر سر قبر شهید شهروز مظفرینیا، محافظ سلیمانی ڪه با او به شهادت رسید. خواستم اربعین سلیمانی را با ادای احترام، زنده نگه دارم و راه را گُم نڪنم.
قم ، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸،
مقبرةالشهدا در حرم حضرت معصومه (س)
که شهید شهروز مظفرینیا محافظ
شهید حاج قاسم سلیمانی
در اینجا به خاک سپرده شد. عکاس: دامنه
دوم: آفتاب بود؛ اما سرما به انضمام زوزهی باد، بر اشعهی خورشیدخانم چیرگی داشت؛ خیلی. و با آنڪه ڪلاه بر سرم ڪرده بودم ڪه بناگوش را میپوشاند، تا نچایَم، ولی باز نیز سردی هوا، بیشتر مرا به رفتن در لای راهپیمایی هول میداد. و ازین سوز، فهمیدم وقتی ملت با هم باشند چقدر قشنگ گرم میافتند، چونان دُرناهای دورپرواز ڪه پَرهایشان در ڪنار هم، مانند تابش آفتاب میشود. جدایی لرز جانسوزی بر تنها میاندازد.
سوم: دیدم؛ با دو چشم عینڪیام، ڪه پلیس امنیت برای مراقبت بر ملت از خطرهایی احتمالی، با سگ آموزشدیدهی بوڪِش، مسیر تظاهرات را میپایید. حسّ من در دَم گُل ڪرد و درود فرستادم به این اهتمام. و به سگ بوگیر و حسّاس به بمب نیز روی خوش نشان دادم و از وارسی رد شدم.
چهارم: عڪسهایی انداختم؛ مانند این عڪس (در زیر) ڪه بر روی آن نوشته بود: «ایرانِ قوی». همانجا، درجا در ذهنم نوشتم: پیروی میڪنم ازین استراتژی تعالیِ رهبری؛ و میافزایم به آن: و ایرانِ معنوی.
پنجم: چون چهلم حاج قاسم بود، فاطمیون، زینبیون و حیدریون غلظت و ستَبری داشت، ڪه به آن «قاسمیون» افزوده شد و از بلندگوی حرم نیز این ندای رسا، علنی و اعلان. برین بالیدم و به برآمدنِ چُنین راهبردی، از جایجای وجودم به شوق پریدم.
راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم
ششم: وقتی شعار به «مرگ بر اِنگلیس» میرسید، پیرمرد پهلویم با شدّت بیشتر میگفت: «مرگ بر اَنگلیس». به او گفتم: اَنگلیس؟ لبخند نمڪین (=همان ملیح عربی) زد و به لَهجهی فوقالعاده شیرین قمی گفت: «اَنگل» ِستِ، خاب!
هفتم: از قوس مسجد امام عسڪری (ع) خودم را از لای انبوه بینظیر مردم به سوی میدان مطهریِ پدر، -نه مطهری پسر- ڪه اینڪ گویی به علت «یومالشیطان» نامیدنِ یڪی از روزهای ماه دی، ردّ صلاحیت شد، رساندم. اما از ترس تجربهی ڪرمان، ریسڪ نڪردم از پل علیخانی نگذشتم و از پل بازارچهی جنب دارالشفا به جمعیت در خیابان امیر ڪبیر (=خیابان اراڪ) شتافتم. ڪمی ڪه رفتم دیدم ڪنارم دو جوان خوشسیما ڪه به ظاهرشان دانشداشتن میآمد، پلاڪارد خطی در دست دارند. خواندم. گفتم: ولی اگر سیمان و ساروج هم بر دهن اینان! بگیرید، باز هم چون تفڪرشان همین را به آنان میگوید، نمیتوانید. خندیدند به مهربانی، و گفتند، درسته! گِل بگیریم، بازم دم از مذاڪره میزنند! حتی اگر میلگرد خاردار بگیریم. اینبار اما من خندیدم و گفتم: تفڪر فقط با تفڪر. آری؛ درست حدس زدید. آن دو جوان این نوشته را حمل میڪردند: گِل میگیریم دهنِ آنڪه را اگر بازم حرف از مذاڪره بزند!
هشتم: خوبیِ قم به علت زیارتیبودن شهر، این است -شاید همه جای ایران- ڪه جمعیت به خود عطر و اُدڪُلن میزنند و لای جمعیت هم گیر ڪنی، بوی خوش به مشام، استشمام میڪنی. امروز از هر سو ڪه بو میڪشیدم، عطرشان از اُدڪُلنِ خودم برتر بود. واقعاً بوی خوش و نظافت از ایمان است؛ حتی شنیدم نصفالایمان.
نهم: به پل آهنچی روبروی مسجد اعظم رسیدم این پوستر شهیدَین حاج قاسم و ابومهدی توجهام را جذب ڪرد و عڪسی با دورنمایی از ابری،شدنِ یڪبارهی هوا انداختم (در زیر) ڪه بر روی آن این گزاره حڪّ شد: «آمدیم حاضری بزنیم». من خودم را از شرڪت در راهپیماییهای ۱۳ آبان دور نمیدارم. و نیز خدا را شاڪرم طی ۴۲ سال، از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، به گمانم هیچڪدام را غائب نبودم. حتی ۲۲ بهمن ۱۳۶۷ را؛ ڪه در جبههی مریوان بودم و همین سرتیپ نقدی (=با مستعار شمس) فرمانده ما بود، و نیز بر قرارگاه حمزه سیدالشهدا. آری؛ «حاضری» زدیم تا هم آرمان انقلاب را نگهبان باشیم و هم روح ناظر و هدایتگر شهید سلمانی را شادمان سازیم.
دهم: آنقدرها امروز سلیمانی بر زبان ملت جاری و روحش بر دلم ساری بود ڪه در تسبیحِ پس از نماز ظهر، حینِ سبحانالله، زبانم به اشتباه چندبار به سلیمانی سلیمانی چرخید.
حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفرینیا
(محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید)
واقع در صحن امام رضا (ع) ، اتابکی
یازدهم: یڪی هم در روز همبستگی بدجوری زده بود به فرعی. من ندیدم. رفیقم بین راه ڪه در ماشینم نشست تا سر سیمتری فجر، تعریف ڪرد ڪه یڪی نوشتهای را خودسرانه بر دست داشت ڪه: «به آنان رأی ندهید»! گفتم: به او میگفتی وقتی شورای نگهبان، حیّ است و مانند دادگاه! پروندهها را موشڪافی میڪند و رأی اولیه را صادر، دیگر چه جای هشدار و رأی ثانوی! بگذار یاد آورم دو «حسن» را، حسن تهرانیمقدم، پدر موشڪی ایران را. حسن نصرالله نماد برای مقاومت جهان اسلام را. نیز درود بفرستم به مرد بیهمتای ایران شهید سلیمانی ڪه وسطِ حڪومت و ملت بود، و همزمان دست از دوستی و پیروی از رهبری نمیڪشید و مردم را به رستگاری یاری میداد.