عرفان در عرَفه
به قلم دامنه : به نام خدا. «خود را در هر چیز به من شناساندی، تا در هیچ چیز نسبت به تو جاهل نباشم.» واژهواژه دعای عرفه، نه فقط واژه و کلمه، که دانش و پرستش و عشق و عرفان است. از میان دعاها، گویا عرفه بر سراچهی دل آدمی بیشتر مینشیند و قلب انسان، فرشِ مضامین آن میشود. خود را خیلی خالی و تُهی از بهرهمندی آن میدانم، اما با اینهمه ضعف و بیراهه، که بر سراسر وجودم گسترانیده شده، این دعا را دوست میدارم؛ شاید دستکم به دو علت: یکی اینکه از نای پاکِ سروَرمان امام حسین (ع) -آن آموزگار همیشهی انسانیت و شرف- برخاسته است. و دوم اینکه وقتی فرازفراز آن به زبان شیرینتر فارسی برگردان میشود، چونان گُدازهی آتشفشان از شکافِ درون معنوی انسان به بیرون میجهد و به مانند زلزله بر وجود پُرخطا و پُراشتباه و پُرگناه بشر تکانه و ریشتر میآفریند، که تا کمی، -آری، تا کمی- کمتر غفلت بورزد و بیش به بیراهه نروَد تا به قول قشنگ حضرت اباعبدالله (ع) خدا «آرزوی» ما شود و دیدهبانِ حاضر. من شش فراز از چندین فراز را -که اوج بیشتری میافکند- برای بازخوانی و بازاندیشی و بازگرَویدن، از عرفهی عزیز [منبع] برمیگزینم:
امام حسین (ع) با آنهمه قُرب و مقام و ارج در پیشگاه خداوند، چنین زمزمه میکند در بلندای صحرای عرفات. و ترنُّم (=سُرایش و نجوا) میدارد با خدای لایزال (=بیزوال):
«مرا در هر سال با افزودهشدن به وجودم، پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و تابوتوانم معتدل گشت،... چنانکه معرفتت را به من الهام فرمودی... و به آنچه در آسمان و زمینات از پدیدههای خلقتت پدید آوردی بیدارم نمودی، به سپاسگزاری و یادت آگاهیام دادی و طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودی و آنچه را پیامبرانت آوردند به من فهماندی و پذیرفتن خشنودیات را بر من آسان کردی...»
«خدایا از اختلاف آثار و تغییراتِ احوال دانستم که خواستهات از من این است که خود را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچچیز نسبت به تو جاهل نباشم...»
«خدایا به تدبیرت نسبت به من، مرا از تدبیرم و به اختیارت، از اختیارم بینیاز گردان...»
«خدایا کتابت راست گفته و اخبارت صادقانه است...»
«إِلٰهِى.. أَنْتَ أَمَلِى. خدایا تو آرزوی منی.»
«أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحاضِرُ. تو دیدهبانی حاضری.»