به قلم دامنه: خاطرات دامنه> به نام خدا. ماه رمضان بود؛ سال ۶۳. چالوس بودم؛ یڪ سالونیم. حجةالاسلام باقریان درس میداد. آرام، با صدای خفیف، شمردهشمرده. وقتی ڪمی صدایش را جَری میڪرد، در گونهاش شڪافی میافتاد ڪه جذبهاش، مستمعان (فارسیاش قشنگتر است: شنوندگان) را به خود جلب میڪرد.
غرَض! یڪ روز سرِ درس، حافظهاش قد نداد و پاڪ، فراموش ڪرد. فوری با خنده یڪ روایتی خواند و همزمان دفترش را باز و تورُّق ڪرد تا آن را بیابد. روایتی ڪه زمزمه ڪرد، بهطور دقیق ڪه نه، نمیدانم، اما این بود ڪه با نوشتن، علم خود را به زنجیر بڪشید.
این را گفت ڪه به ما فهمانده باشد:
اگر مطلب یادش رفتهاست، در عوض، دفترش پیشش است چون با نوشتن، دانش خود را زنجیر و نزد خود نگهداری ڪرد. و نیز به ما یاد دادهباشد ڪه با نوشتن ڪاری ڪنید دانش شما از دست نرود.
بگذرم او بعدها در دههی هفتاد یا هشتاد، استاد حوزهی علمیهی نور گرگان شد؛ مدرسهی آیتالله سیدڪاظم نورمفیدی؛ ڪه من به اتفاق مرحوم پدرم، یڪ روز داغ تابستانی -ڪه برای ڪاری به گرگان رفته بودیم- در خانهاش ڪنار مدرسهی نور میهمان شدهبودیم، وز گشادهروییاش دلشاد.
عصر یک روز جمعه -ڪه هواشناسی نوید یڪ بارش تند و مَهیب در قم دادهبود- ذهنِ مرا مشغول و مرا در حیاط منزل منتظر ساخته بود ڪه زیر باران باشم و با باران، ببارم! همینها و فراوانچیزها در ذهنم جمع شدهبود و صفبهصف رژه میرفتند. غُرش رعد و جهشِ برق را بسیار دوست میدارم. اساساً ڪیست ڪه رعدوبرق را دوست نداشتهباشد!
پس از باران -ڪه دیرتر از وعده، آمدهبود- آمدم روی یادداشتهای قدیمیام؛ البته پس از چای و لَختی بعد. یڪی از دفترهایم را بازڪردم این آمده ڪه مینویسم. خلاصهنویسیهایم بوده از «تقریرات استاد بدیعالزمان فروزانفر». این، از صفحهی ۳۸ آن؛ فشردهاش را تدوین میڪنم:
«ابو هُریرهی دُوسی» ناهارش را پیش معاویه میخورْد ولی نمازش را پشت امام علی (ع) میگزارد. وقتی دلیلش را از او پرسیدند، جوابش -ڪه علت بود نه دلیل- این بود: برای دنیا معاویه اُولیٰست، ولی برای آخرت، علی.»
نکته: خود بنگارید!
تبصره: به قول آقای «میم. مؤید»، نویسندهی ڪتاب «حسینِ علی» (ع)، سران اموی جهاندار و جهانخوار بودند. از سرِ بیم، از سرِ آز، یا از سرِ بیموآز مسلمانی مینمودند.
آری؛ آنان چون اهل بیم بودند و اهل آز، این دو دسته را از بطن جامعه شناسایی و شڪار میڪردند و به اردوگاه خود میبردند؛ پیشگاه دِرهم و دنیار و سڪّه. درگاه نیرنگ و انگ و خدعه؛ ڪه بازگشتنگاه هم نمیگذاشتند. آن، خداست ڪه از سرِ وفور رأفت، توبهپذیر است و دارای بازگشتنگاه. از دستگاه معاویه و امویها اگر نادمی به سمت حق و عدل برمیگشت، عاقبش یا گور بود یا گوربهگوری (=نبشِ قبری و بیمزاری) و یا دربهدری بود و و تبعید و نفیِ بلَد. بگذرم. بگذرد.