به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خواستم بگویم در عبِد و عطا و عدنان وقتی دقیق فکر شود، دو چیز دست از سر فرد برنمیدارد؛ اتحاد و عناد. عبِد و عطا با هزاران مسئله، باز نیز رفیقِ متحد هماند، عبِد و عدنان فقط با یک مسئله، اما متضادِ هم. البته این عدنان است که عنادش را به دسیسه آلوده کرده و حتی روح عبِد از مرکز دسیسهچینی خبر ندارد. «نِجلا» از میان عبِد و عدنان برداشته شود هیچ مسئله نمیماند که عدنان اینهمه طرح بریزد که عبِد به نجلا نرسد که به او دل باخت. چیزی که در عبِد و عطا دائم وِرد زبان شده قسم ساده و باورمندِ «به سِدعباس قسم» است که گویا سوگند رایج آبادانیهاست. و در عدنان لقلقهی زبانِ «هاوُوالله» است که فقط ورد است نه باور. بگذرم! فقط بگویم عبِد (حسام منظور) درین پانسمان سر توی و درمانگاه آبادان (همین عکس بالا برگرفته از سایت دامنه) به نَجلا (ابتدا سارا رسولزاده فصل اول + سپس محیا دهقان در فصل دوم) دل باخت. یعنی تا سر زخمی نشود! دل مجروح نمیگردد! که اولی زخم، فقط پانسمان بخواهد و دومی جراحت، اما اُنس و سامان. والسلام.