نوشتههای روزانهی دامنه
۲ شهریور ۱۴۰۰
یک ایراد شکلی و محتوایی به کار مجلس و شورای نگهبان
به نام خدا. سلام. برایم این سؤال پیش آمده که رأی اعتماد مجلس به وزیران آیا جزو مصوبههای مجلس به حساب میآید؟ اگر چنین هست پس چرا نتیحهی این کار نمایندگان برای تطبیق شرع و قانون به نهاد شورای نگهبان نمیرود تا نظارت آن نهاد بر مصوبات مجلس در مسألهی رای اعتماد به دولت نیز، شکل عملی بگیرد. اما اگر رأی اعتماد در دستهی مصوبات قانونگذاری محسوب نیست، پس چیست؟ در واقع قانون که میگوید مجلس بدون شورای نگهبان اعتبار ندارد، در این قضیه دچار اشکال یا سکوت به نظر میرسد زیرا شورای نگهبان درین کار مهم مجلس، عملاً نظارهگر هم نیست، چه رسد به ناظر. این بدین معنیست در برخی امور ازجمله این مورد، مجلس از شورای نگهبان، استقلال دارد. البته ممکن است من ازین قضیه بهدرستی سر درنمیآورم.
بنابرین -همانطور که در بالا نوشتم- شورای نگهبان عملاً در موضوع رأی اعتماد، خارج از روال وظائف نظارتی و تطبیقی خود قرار دارد و مجلس دستکم درین موضوع مهم سیاسی، از قید نظر شورای نگهبان رهاست. اینک این نکتهی من همچنان باقیست که اگر «رأی اعتماد» جزو مصوبات و قانونگذاری نیست، پس چیست و چه اسمی دارد؟ پس برخی از امور مجلس ربطی به شورای نگهبان ندارد. خُب، با این نکات اصل بحث روشن شد و تحلیل و بررسی این نقیصه یا مشخصه امری دیگر است که واردش نمیشوم.
۳ شهریور ۱۴۰۰
بشنو از نی چون حکایت میکند
...
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر دُر نشد
پاسخ:
سلام جناب آقای... ساده بگویم نظرم را: مولوی در سرآغاز مثنوی معنوی، خود را «نی» میداند که از «نیزار» بریده شده. حالا نی وقتی از نیزار جدا شود باید هم بنالد که چرا او را از اصل و ریشهاش، بریده و جدا کردهاند. وقتی در نی میدمند آهنگ غم و جدایی و ساز و سودای وصل سر میدهد... .
این حکایتِ کارِ همهی آدمیان است که از معبود و معشوق جدا شده باشند یا جدا کرده باشند. پس تلاش چیست؟ وصلشدن به اصل خویش. منِ آفریده از خاک و آب به امر خدا، اصل خودم را حضرت آفریدگار میدانم و رسیدن به معبود یکتا. لذا عشق به خدا، خود مدرسهی عشق به دیگر عشقهای پاک و ناآلوده و راستین است.
لابد میدانید صدف زمانی مروارید (=دُر) میسازد که یک ریگی وارد پوستهی سختش شود، آنگاه است که شروع میکند به ترشح مادّهای که دور ریگ را میگیرد و کمکم به مروارید تیدیل میشود که بیش از اندازه قیمت دارد. انسان هم مثل صدف است تا خراب نشود، آباد نمیشود و مروارید نمیسازد! خرابِ عشق و خَرابات عرفان که مرتبهی به شکستکشاندن نفسانیات است.
۴ شهریور ۱۴۰۰
فرزندان صاحبان قدرت
به نام خدا. سلام. پس از پیروزی انقلاب یک هنجار در میان مردم رواج یافته که فرزندان صاحبان قدرت نباید دارای مِکنت و امکانات باشند. شاید ریشهاش به مناسبات عصر فاسد پهلوی برگردد که فرزندانِ صاحبمنصبان از قدرت خانواده و خاندان خود برای کسب ثروت و خوشگذرانی خود و بردهکشی جامعه سود میجستند.
اما آیا فرزندان صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی و یا حتی فرزندان مقامات دینی مانند مرجعیت، حقی برای رشد، ارتقای شغلی و درآمدی خود ندارند؟ به نظر من حساسیت درینباره، مقدار زیادی ناشی از احساسات و تبلیغات غلط است؛ زیرا هر انسانی حقوقی دارد و فرزندان صاحبان قدرت نیز استثناء نیستند. نکته اما اینجاست که آنان نیز در برابر قانون با سایر مردم برابر و مساوی باشند و آنچه برای خود و حقوق خود صورت میدهند برگرفته از طبیعتِ کارشان باشند، نه ناشی از زد و بند، ساخت و پاخت، رابطه و پارتی و رانت و نیز سوءاستفاده از موقعیت و مقام والدین.
در جامعه دستکم دو چیز بیشتر شنیده میشود: یکی این که فرزند یا فرزندان فلان مقام سیاسی یا دینی، چقدر پاکیزه و پاکدست و بهدور از سیاست زندگی میکنند و کنار ایستادهاند و در امور، هیچ دخالتی نمیکنند! بَهبَه چقدر بهدور از آلودگی! دومی این که واکنش شدید نشان میدهند چرا باید فرزندان آقایان، بهآسانی داخل در کار شوند و به مکنتی رسیده باشند.
به نظر من حد وسط این مسئله این است کارِ هر کس ازجمله فرزندان ردهبالاییها -که در افواه عمومی به آقازادگان! مشهور شدند- باید بر اساس قانون باشد. اگر همهچیز قانونی و بر اساس ضوابط و قانون و عدالت و برابری فرصت باشد ایرادی ندارد و نشان مساواتِ همگان در برابر قانون است. جز این بود جامعه نباید برتابد. فساد فرزندان مسئولان از جایی شروع میشود که خارج از قاعده وارد پست و مقام و موقعیت و مکنت شده باشد. گویا این شق در جمهوری اسلامی زیاد رخ داده است و همین مردم را نگران نموده است. شاید. دقیق نمیدانم. اللهُ علمٌ.
پاسخ:
استاد احمدی ارجمند سلام. وضع واژهی «غربگدایی» توسط شما جعلی زیبا بود. چیزی در راستای «سنزدگی» سید جلال آل احمد که آن مرحوم با وضع واژهی «سنزدگی» میخواست بگوید غربزدگی مانند «سن زدگی»ست زیرا آفت سنزدگی خوشههای گندم را از درون پوک میکند و آردِ درون دانههای گندم را خالیِ خالی. بلی استاد این طائفهی فکری خودباختگی در برابر غرب، نزدیک دو قرن است ایران و ایرانی را به رنگ غرب درآمدن دعوت میکند از سر تا ناخن. آن هم تمدن برهنه و عریان غرب که اساس دعوت پیامبران ع را وارونه میکند و بشر را قهقهراء میخواند.
مرحوم علی شریعتی این دسته غربزدگان را در قالب الیناسیون به تحلیل میبُرد و الینه یعنی رنگ خود را باختن و به رنگ کامل دیگری درآمدن. متأسفانه غربیشدن برای برخی ایرانیان -چه در فکر و چه در پوشش و لباس و خورد و خوراک- گویا نماد پیشرفت! است. و بدتر اینکه شاخهی جدید غربپرستی رخ داده که حتی بنای جمهوری اسلامی ایران را فقط با غربیشدن، تمدن میپندارد.
جنابعالی درین تحلیل بسیار دغدغهمند وارد شدید و مفید و مؤثر نوشتید. درود. درست دست گذاشتی روی آقازادهها. انگاری چنین اشخاصی برای خود و فرزندانشان «قلمرو ویژه» تعریف کردند؛ چیزی که در دنیای حیوانات امری طبیعی و جاریست و بر حیوان در تنازع بقا، شماتتی بار نیست. هُرهُریمذهب را خوب آمدی؛ هرهریها هر ور باد بوزد آن سمت میغلتند. بگذرم و از بیان دیدگاه و نظرات شما بهرهمند و متشکرم. بیشتر بخوانید ↓
پاسخ:
با سلام و احترام استاد حاجآقا سید عمادی. پاسختان به طرح سؤالتان را خواندم. بحث خوبی را به میان آوردی. اُبّهت سخن بانوی بزرگ عاشورا حضرت زینب س جای هیچ انکاری نیست. درست میفرمایی. موافقم. اما به نظرم اصل قضیه به این علت بود یزید خواست تشبّث ورزد که من مقصر ماجرا نیستم و با این طریق، افکار را متوجهی فعل کریه و جنایت خود نکند و تیر جنگ روانی را به سمت عاملانی چون ابن زیاد و ابن سعد پرتاب کند.
پاسخ:
شخصاً و عمیقاً علاقه و ایدهی شما را در ثبت این صحنههای دیدنی میستایم و به وجد میآیم وقتی مرا در مشاهدهی عکسهای اینچنینی شریک میسازی.
۵ شهریور ۱۴۰۰
بَتونهکاری جمهوری اسلامی!
به نام خدا. سلام. هر دولتی آمده، خواسته بتونهکاری کند و در بروَد. فقط اسم عوض میکنند! یکی گفته «تعدیل». یکی گفته «اصلاح». یکی گفته «تغییر». یکی گفته «اعتدال». یکی هم، هماینک گفته «تحول». لابد دگراندیشان! هم بر فرض محال بیایند میگویند: «دگرگونی». بخوانید: واژگونی! و خلاص! زهی خیال!
از همان اوایل انقلاب، سال ۵۷ تا ۶۰ ما هم از بس شوق و شور داشتیم با «زاماسکه»ی چسبناک، اعلامیه بر در و دیوار میچسباندیم و روی گروهکها و ضدانقلاب را مثلاً کم میکردیم. آنها شبنامه منتشر میکردند و پنهان و پیدا پارچهنوشته.
حالا کار این جناح و آن جناح با چند شاخه و لجنههای مندرآوردی، شده چیزی شبیه بَتونهکاری جمهوری اسلامی! که فکر میکنند با مقدار خمیری چسبنده میتوانند لکهها را صافکاری کنند و از دیدِ مردم بپوشانند و یا شاید هم بزَکی کرده باشند و رفع تکلیفی! جالب این است این خودشان بودند که قطار انقلاب را آنقدر بد راندند و بدنهی آن را چنان به کوه و کمر و جاده و لوکوموتیو مقابل زدند و از جاده پرتِ پرت شدند.
بگذرم. باز هم ملت مأیوس نیست و میخواهد ببیند تا کی این بتونهکاریها، تمام میشود و رنگِ آخر را میپاشند؛ تا خاطرشان جمع شود این نظام «مبتنی بر اسلام» و «متکی بر ملت» و برآمده از «خون شهیدان»، در برابر باد و طوفان و بوران زنگ نزند و بانگ جرَس حقش، با دو بال مقاومت و تعامل، نزد جهانیان بلند باشد و پیش ایرانیان سربلند. والسلام.
۷ شهریور ۱۴۰۰
غرب و گاو و حقوق بشر
به نام خدا. سلام. دیروز وقتی این عکس بالا را دیدم به شگفت آمدم. علت؟ گیریم که غرب به حکم قریحه و غریزه بر جُنبندگان ترحُّم میورزد و مثلاً این گاوها را در آستانهی سررسیدن فصل سرما، از اوج قلهی آلپ سوئیس برای رسیدن به دامنهی قله و یا جلگه با هلیکوپتر کمک میکند تا در آینده در برف و بوران کوهستان گرفتار نگردند. اما پس چرا روی دیگر غرب نسبت به آدمیزادگان کاملاً متفاوت و متناقض است؟ لازم نیست یک قرن اخیر را بگردیم، همین افغانستان امروز شاهدمثالِ روشنیست بر رفتار متناقض غرب. ۴۴ کشور غرب و غیرغرب پشت آمریکا بهصف شدند تا مردم افغان را از هر جنس و شغل و نژاد، طی ۲۰ سال در کوی و برزن و مسجد و مدرسه و خانه و بازار و مزرعه به فجیعترین وجه بکشند که مثلاً افغانها را به تمدن غرب گسیل دارند. یعنی غربیسازی یک کشور شرقی با توسل به مدرنترین جنگافزارهایی که تازه از زرّادخانهها بیرون آمده و باید روی مردم بدبخت و فقیر آزمایش شود. جنایت ازین هم آشکارتر!
غرب اگر برای دلسوزی بر گاوها و گلههای آلپ و آند از ملل ستمدیده آفرین میخواهد، خُب؛ آفرین! اما به اینهمه جنایات و آدمکشیهای شما چه بگوید؟! فعلاً زور و زر و تزویر شما بر ملل میچربد اما روزگار به همین روال نمیچرخد: «وَ تِلکَ الأَیامُ نُداولُهَا بَینَ النَّاس...» هم داریم. «این روزگار را با (اختلاف احوال) میان خلایق میگردانیم» آیهی ۱۴۰ آل عمران. منبع آیه . فریاد حقوق بشر غرب، ادایی بیش نیست، از کمک به گاو صرف نظر.
۸ شهریور ۱۴۰۰
هاتفی از غیب میداد این ندا
پاسخ: سلام. شاه نعمتالله ولی درین غزل از یک ندای غیب آسمانی سخن میگوید که پیام خداوند مهربان را به عارف شیدا میرسانَد. آخر این غزل اگر دقت گردد این را میگوید:
هاتفی از غیب میداد این ندا
نعمتاللهها طلبکارت منم
لذا آن بیت اول این پست ارسالی شما حاوی این امید و نوید و مژده است که ای انسان! حتی اگر فکر میکنی به دوزخ هم میبرندِت باز هم از رحمت و مغفرت و گذشت و بخشنگی خدا مأیوس مشو. چون خدا با بندگان خود است.
پاسخ:
من هم مانند شما نظرم بر این است که:
هر بسترِ بسته، پیشرفت را کند میکند. حکومت اگر بسترها را بسته و مسدود نگه دارد راه دانش مسدود و بسته میشود.
۹ شهریور ۱۴۰۰
سرزنش ایران خطاست
نِق و نُقی که داخلیها بر سیاست مقاومت منطقهای ایران میزنند از غرولند بیگانگان بر ایران، بیشتر است. اگر ایران ضعیف بود و قدرت موشکی بازدارنده نداشت و عقلانیت و مقاومت شهید قاسم سلیمانی نبود، تا الان هفت تکهاش کرده بودند. کسانی که در داخل، ایران را سرزنش میکنند، وقتی به ترکیه میرسند ساکت و خموشاند و جُنب نمیخورند. میگویید نه، بشنوید این ادعای آقای رجب طیب اردوغان رئیسجمهور ترکیه را که گفته: «هر کس در منطقه میخواهد سنگی جابهجا کند باید اول از ترکیه اجازه بگیرد.» (منبع) همین یک بلندپروازی همسایهی شمال غربی کافیست که بگوییم: سرزنش ایران توسط داخلیها خطاست؛ خطا.
پاسخ:
سلام علیکم. استفاده کردیم. درود. جدا از این، خواستم نظر شما را بدانم جنابعالی با این قضیه موافقید که بنده، هم معتقدم و هم از منابع دیگر خواندهام که بانو حضرت زینب س از طرف امام حسین ع و امام سجاد ع از عصر عاشورا به بعد نیابت امامت داشت و رهبری بحران بر عهدهی ایشان بود. مطلب دوم اینکه عبارت ستون پنجم را در متن آوردید. خواستم بگویم این از واضعات قرن بیستم است که عصر ناپلئون رخ داد. بنابراین به کار گرفتن آن برای تاریخ ۶۱ هجری به نظر من نادرست است؛ یا دستکم وارد نیست.
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
آزاد و برده از نظر امام علی ع
امام علی علیه السلام: العبدُ حُرٌّ ما قنعَ، الحُرُّ عبدٌ ماطمعَ.
بنده اگر قناعت کند، «آزاد» است، آزاد، اگر طمع داشته باشد «بَرده» است.
( غررالحکم : ج ۱ ، ص ۱۱۳ )
پاسخ:
حکایت رکن عشق
به مجنون گفت روزی عیبجویی
که پیدا کن بِه از لیلی نکویی
و...
سلام
به به! سراغ چه حکایتی رفتی: رُکن عشق. بافقی وضع عاشقی را با این مصرع پرسشی «چه باشد رکن عشق و عشقبازی؟» در دو بیت آخری این حکایت دلکش، دقیق روشن ساخته که عاشق واقعی در هر شرائطی عاشقپیشه میمانَد مثل فرهاد برای شیرین، مثل مجنون برای لیلی. مثل قو برای قو که مرحوم حبیب آهنگ قو را ماندگار خوانده است. دو قو تا پایان عمر عاشق هم میمیرند. اگر یکی هم زودتر مرد دیگری تا عمر تنها زنگی میکند تا به پای وفا بمیرد. بافقی چنین گفت از رکن عشق:
به هر فکر و به هر حال و به هر کار
چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار
به هر صورت که نبود ناگزیرت
بجز معشوق نبود در ضمیرت
در تاریخ هم روایت است (نمیدانم تا چه حد این روایت صحیح است) که امام صادق ع شیعهی تنوری میخواست یعنی اگر به او گفت پاشو برو داخل تنور آتش، عاشقانه برود نه اینکه بهانه بیاورد. منظور امام ع تست خلوص افراد پیرو بود. بگذرم. ممنونم. حکایت قشنگی را ارمغان آوردی جناب احمدآقا. درود.
پاسخ:
۱۱ شهریور ۱۴۰۰
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
سلام. در حقیقت این غزل، غمِ فراق و دردِ دل با روح و جان است. اما در واقعیت، صحبت از شمس تبریزی است که پس از تعلیم مولوی، یکباره و بهعمد غیب شد و از دیدهی مولوی و مردم آن سامان، پنهان. تا اینکه مولوی خبردار میشود شمس درگذشت و او میرود بر بالین و پیکر و سپس قبرش. میان شمس و مولوی رابطهای از نوع بدن و روح بود. بگذرم.
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
آخرین شعر مولوی
سلام. گویا این غزل دلکش آخرین شعر مولویست. بیتاب برای وصال با شمش. با اینکه جلالالدین محمد بلخی (مشهور به مولوی: یعنی روحانی) بر بستر مُردن است، باز هم از دعوت به دانش و عشق دل نمیکَند. یعنی مصرع پایانی: «تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن» (دیوان شمش مولوی) که آخرین کلمات اوست. شخصیت اولی، ابن سینای دانای ایران ما و شخصیت دومی ابوالعَلاء مَعَرّی. بوعلی اهل یقینِ شهر بخارا. مَعَرّی اهل شک شهر حلَب. بگذرم. متشکرم.
کامنت من به مدیر سایت محاکات:
سلام و احترام. چه بسیار خوش میدارم شهروندان ایران، مانند شما اینهمه متفکرانه و خویشتندارانه به مسائل نوپدید مواجه شوند و مواجهه فکورانه کنند و افکار و رفتار خود را اینقدر بهآسانی تسلیم فنآوریها نکنند و به تعبیر مرحوم دکتر علی شریعتی «محو ماشینیسم» نشوند. شما خوب و رسا مینویسید. گریز متن و پیوست به اصل توحید را درین پست: اینجا مناسب و منطقی صورت دادید. درود. امید میبَرم مخاطبان پرشماری با نوشتههای شیوا و ارزندهی شما آشنا شوند و اثر بپذیرند. آرزوی توفیق الهی.
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
کلاه دلکشِ شکوه تاج سلطانی!
به نام خدا. سلام. حافظ هم مثل سعدی اهل نصیحت و سیاست است. آن طور که در تاریخ زندگی او کموبیش خواندهام روزی روزگاری از سوی حاکم هند (شاهمحمود) به آن دیار و دولت دعوت شد. اما حافظ چون ترسو بود در سفر، و از آن حذر میکرد از سیر در دریای طوفانزده و سهمگین برای رفتن به هندوستان پشیمان شد و از هرمز و یا بوشهر برگشت به شیراز. غزل ۱۵۱ حافظ اشاره به همان قضیه است. و این بیت او حقیقتاً سیاسی و حذَردهنده است:
شکوه تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سَر نمیارزد
منظور حافظ این است قدرت گرچه شوکت و شُکوه است، ولی هرلحظه ممکن است سرِ پادشاه به باد روَد؛ پس طبق بینش حافظ کلاه قدرت هرچند دلکش و دلربا باشد باز هم ارزشش بالاتر از جان نیست و از دست دادن سر، بیم هولناکیست. اساساً حافظ روحانییی اهل ریسک نبود. قانع بود و از دنیا، سیر و گریزان؛ لذاست که آخر همین غزل همه را دعوت به قناعتپیشگی میکند و میسُرابد:
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جُو مِنّتِ دونان دوصد مَن زر نمیارزد
نیز بیفزایم که ردیفِ «نمیارزد» درین شعر، بسیار آهنگین و پرمغز است و قافیههای این غزل خیلیخیلی به هم پیوستگی معنایی و لفظی دارد. شامل این قَوافی: سر، بهتر، ساغر، در، سر، گوهر، لشگر، زر.
نکته:
افلاطون تا وقتی که ارسطو نمیآمد، درس را شروع نمیکرد.
پاسخ:
سلام علیکم
بیت ۹ : چه عالی که از غیب و علَن بر شما الهام میشود. ما در شهود ماندیم چه رسد به غیب و رسیدن هاتف.
۱۵ شهریور ۱۴۰۰
پیام تسلیت به استاد حجتالاسلام نجفی
به نام خدا. سلام. مصیبت درگذشتِ ساداتی بزرگزاده و از خاندانی شریف، دل همهی ما را به اندازهای فسُرد و غمگین ساخت که هر چه میکوشیم با این خبر اندوهبار کنار بیاییم، نمیتوانیم. علت روشن است: شنیدن خبر فوتِ افراد، بهویژه خوبان و مهربانانِ روزگار، قلب انسان را به درد و آه میآکنَد. بهیقین چنین حال حزینی، هزارانچندان جانکاهتر، بر خاندان و خویشان ایشان، بهویژه بر جناب حجتالاسلام استاد شیخ محمد نجفی و سه فرزند آن مادرِ همیشهنرمخو و وابسته و دلبسته به تکدختر محترمه و دو پسر دوستداشتنیاش، صدمه و سنگینی دردِ دوری و جدایی و وداع آخر وارد میکند.
استاد نجفی عزیز دوست و برادر اندیشمندم، ما را در مصیبت سنگینترین دردِ جدایی غمگسار از همسر شریفهات، شریک بدان و تسلیت عمیقمان را بپذیر. برای بازماندگان هر دو خاندان مرحوم حجتالاسلام حاج سید محمود شفیعی دارابی و مرحوم حضرت آیتالله حاج شیخ محمدباقر دارابکلایی، شکیبایی و تندرستی آرزو میکنیم. چه بهدرستی پیامبر محبوب خدا حضرت محمد مصطفی -صلوات الله علیه و آله- پیشوا و مقتدای خاتم ما، «قبر آدمی» را «اولین منزل از منازل آخرتی او» توصیف فرمودهاند. منبع قبر عزیزِ رحیلهی شما هم، به امید حضرت باریتعالی منزلِ منوّرش باشد و به اجدادش خاندان عصمت و طهارت -علیهم السلام- محشور شود.
برادر کوچک شما:
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ جناب حجتالاسلام نجفی:
"انا لله و انا الیه راجعون"
علیکم السلام بر برادر طالبی بزرگوار. با نثری زیبا غم جانسوز تنهائی یار همراه را مانند ریختن آب سرد بر آتش دلسوز استخوان و جان ، تشفی از غم همسری فداکار که سی و چند سال ، هرگاه عزم سفر تبلیغ و یا عازم جبهه های نور علیه باطل میشدم هیچگاه گله و یا شکایتی نداشت و همچون عمه اش حضرت زینب کبری مشوًقم بود و همواره از کانون خانواده پاسداری و پاسبانی میکرد. و سرانجام مغلوب ویروس منحوس کرونا شد و ۱۴ روز مقاومت در ICU بنام چهارده معصوم پاک علیهم السلام، در دوران اسارت عمه سادات روح پاکش بسوی جایگاه ابدی خود عروج نمود و خانواده های زیاد و دوستان عدیده ای را در غم هجران خود داغدار نمود. از خداوند متعال صبری بزرگ بر این مصیبت عظمی مسئلت دارم. بر اساس حدیث شریف : "تنزل الصبر علی قدر مصبیته". و بفرموده سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام : "الهی رضا" برضائک و تسلیما" علی قضائک".
"عاشت سعیده و ماتت سعیده".
ارادتمند : محمد نجفی دارابی
یاعلی مدد
۱۷ شهریور ۱۴۰۰
امیدبخشترین آیهی قرآن کریم
به نام خدا. سلام. گرچه برای این تالار این پست من ممکن است جزوِ دانستهها و تکرار باشد اما آیات قرآن به قول آیتاللهالعظمی عبدالله جوادی آملی هر بار که خواندهشود بر آدمی تازه نازل میگردد.
آری؛ روزی امام علی (ع) رو به مردم کردند و فرمودند از نظر شما کدام آیه در کتاب خداوند امیدوارکنندهتر است؟ مردم هر کدام جوابهایی دادند و سرانجام امام (ع) فرمودند: از حبیبم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند: امیدوارکنندهترین آیه در قرآن این آیهی شریفه است: «و در دو طرف روز و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار، زیرا خوبیها بدیها را از میان میبرَد. این ذکری است برای ذکرکنندگان»
آیهی ۱۱۴ سوره هود
وَ أقِمِ الصَّلاة طرَفَی النّهارِ و زُلَفًا مِنَ اللَّیلِ
إِنَّ الحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَٰلِکَ ذِکْرىٰ لِلذَّاکِرین
۱۸ شهریور ۱۴۰۰
صابون با شیر الاغنظر:
۲۰ شهریور ۱۴۰۰
سلام و احترام
وابستگی به کتاب، به نظر من علاقهی ستودنییی میباشد. معروف است -حالا چه به جد یا به طنز- که مصریها کتاب مینویسند! لبنانیها آن را چاپ میکنند! ایرانی آن را میخوانند! و عراقیها به آن عمل میکنند!
بماند که ایرانیها با کمال تأسف کتابخواندن را کاهش داده و حتی به گمانم آن را ترک کردند. تَرکِ کتاب، همانا و ترَکِ فکر همانا...
کمال انقطاع را هم درین متن، خوب باشکوه برگزار کردید. علم یا کسبی است یا وهَبی که شما در پست «کتاب هدیهدادن» اینجا عبارت عالی دعای «هَب لی ...» اشاره داشتین.
با آرزوی توفیق الهی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۱ شهریور ۱۴۰۰
آیا انسان ابدی است؟
به نام خدا. سلام. از زبان خودِ علامه طباطبایی در مستندی دیده و شنیدهام که وقتی پرسیدند یک نصیحت بفرمایید، سفارش اکید کردند که اسلام بالاتر ازین سفارشی ندارد: خدا را هیچ وقت و هیچ جا فراموش نکنید. زیرا علامه در همان مستند در دنبالهی سخنش فرمودند: چون انسان ابدی است، فقط جا و لباسش عوض میشود؛ از ناسوت به ... .
نکته: حوزه در عصر علامه، از چه انسان عظیم و خلیق و علیمی برخوردار بود که حتی همنفسشدن با ایشان برای طلبهها و علما، تزکیه و تهذیب و تعلیم به بار میآوُرد، چه رسد به اینکه کسی توفیق مییافت در حلقهی درس و پندش تلمیذ نیز میشد و پای المیزان و دیگرآثارش مُحصّل. آری؛ انسان ابدیست، پس علامه هنوز هست روحش و رفتار و افکار و آثارش. امید است حوزههای علمیه از امثال معاصرین خود ازجمله مرحوم علامه و امام خمینی و مجتبی قزوینی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسین بهشتی و میرزاعلی مشکینی (در بعد معلم اخلاق بودنش) خالی نشود. آمین و انشاءالله.
زنگ تفریح
آیا این را میدانستید که صدف یک کرم سمّی را در زیر شکم خود با خود حمل میکند و از غذایش به او میخورانَد، در عوض هر وقت مورد هجوم واقع شد، کرم با شگفتی تمام به مهاجم زهر ترزیق می کند، ولو مهاجم غولپیکریرچون ستارهی دریایی باشد. من خودم این صحنه را در مستندی دیدم. عجیب بود.
میمونها مثل انسان، اثر انگشت دارند.
پستان فیل مانند انسان در زیر سینهاش است، نه مانند گاو و اسب در میان دو پا.
۲۳ شهریور ۱۴۰۰
«حال» در دعا
به نام خدا. سلام. این متنی که مینویسم محتوایش را از حجتالاسلام قرائتی شنیدم که در بحثی به ذکر یونسیه اشاره میداشت و معتقد بود آن ذکر مناسب «حالی» بود که یونس به آن آزمون شده بود. به همین علت داستانی تعریف کرد که نشان میداد «حال» در دعا نقش اول و آخر دارد. من داستان را اینگونه با برداشت آزاد مینویسم:
پیرمرد قدخمیدهای به رکوع رفته بود، پسرکی نان سنگک خریده و سنگ داغ آن را بر پس گردن پیرمرد گذاشت و از مسجد پا به فرار. پیرمرد نفرینش کرد: الهی دستت بشکند! مدتی گذشت. دست پسرک شکست! پدرومادر کنجکاو شدند و فهمیدند فرزندشان آن اذیت زشت را مرتکب و مورد نفرین واقع شد. شک نداشتند آه پیرمرد مستجاب شد و دست پسرک به نفرین پیرمرد، شکست. رفتند سراغش که ببخشد و دعا کند و دست پسرک درمان شود. پیرمرد اما گفت یک ریگِ دیگه لازمه! یعنی باید آن «حال» پیدا شود که دعایش بگیرد وگرنه الفاظ صوری دعا نمیشود. آری؛ «حال» در دعا لازم است. بین سنگ داغ و اذیت و آه و نفرین و دعا ربط است، آن هم چه ربطی.
راستی! علامه طباطبایی در المیزان معتقدند آیهی شریفهی ٨٧ سورهی انبیا یعنی این آیهی مشهور: «وَ ذا النّون اِذ ذَهَبَ مُغاضبًا فَظنَّ اَن لَن نَقْدِرَ عَلَیه فَنادى فی الظُّلُماتِ اَن لَا اِله اِلّا اَنتَ سُبحانَکَ اِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمین» از بابِ تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. چرا؟ زیرا علامه اینگونه حجت میآورَد:
«پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.»
سالروز دردناک شهادت امام حسن مجتبی ع و تشییع دردناکتر آن حضرت تسلیت و تعزیت.
زنگ تفریح:
ارسالی دکتر عارفزاده: «همزیستیها و همیاریهای جالب میان جانداران فراوان است. مثلا غذای برخی پرنده های کوچک از راه تمیز کردن دندان تمساح تامین میشه. در اینحالت تمساح دهانش را بطور کامل باز میکند و پس پایان کار و خروج پرنده های نظافتچی، میبندد.
۲۶ شهریور ۱۴۰۰
فیلمنامه ، بازیگر چهره ، رجال سیاست!
نکتهی تحلیلی: آفتی که آقای محمدرضا جنتخواهدوست (تهیهکننده و کارگردان) در عالم سینما برشمرده در عالم سیاست هم دیده بلکه بیشتر و دردناکتر دیده میشود. مثلاً وقتی کسی در اندازهی فرمانداری هم نبوده، ولی در دولت نُه + ده، رجال، آن هم رجالی نظرکردهی حضرت صاحب زمان (عج) و چهرهی «هزاره» معرفی میشود و حتی برخی از اساطین حوزهی قم هم مسحور شگردهای او میشوند که عاقبت معلوم گشت که نه فقط لایق نبود، بلکه مشاعر سالمی هم نداشت . معلوم است آفت دنیای سیاست چنان ویرانگر است که زخمِ کاری بر مملکت و مُلک و مردم وارد میکند زخمی که التیام آن شاید هیچ وقت ممکن نباشد. زخم آن دولتِ مشهورهی ! نُه + ده کم بود! که بعد جراحتهای سخت دولت غربباختهی یازده و دوازده نیز نمکی دیگر بر زخم شد و ضربهی کوبان بر پیکر نظام ایران.آری؛ دردِ انقلاب، همچنان همان دردِ ناشایستهسالاران است که در نبودِ عدالت و انصاف و قانون، چنبره انداختهاند بر تار و پود آن.
۲۷ شهریور ۱۴۰۰
فارسی مرز ماست، نه جغرافیا
امروز -۲۷ شهریور- در تقویم ایران «روز شعر و ادب فارسی»ست و نیز روز بزرگداشت استاد سید محمد حسین شهریار. سه نکته مینویسم.
نکتهی ۱
زبان فارسی هم هویت ماست، هم ادب ما و هم مرز ما. هر فارسیزبان، در این دایرهی وسیع جای دارد؛ چه در تاجیکستان باشد، چه در افغانستان و هندوستان و چه در هر کجای جهان.
نکتهی ۲
دستکم دو دسته بر زبان فارسی ضربه وارد میکنند: کسانی که خیال میکنند فارسی را از هرچه عربیست، تماماً پاک کنند و مثلاً به ایران باستان بگرایند و ضدیت خود بر عرب را نشان دهند. این نه فقط شدنی نیست، نوعی واپسگراییست. زبان فارسی در همسایهی زبان عربی قرار دارد، طبق اصل مجاورت از زبان مجاور تأثیر میپذیرد و ورود پارهای واژگان زبان عربی بر شیرینی و کمال زبان فارسی افزوده است. سعدی اوج این ترکیب است. از سوی دیگر زبان اسلام زبان قرآن است که فارسیزبان با آن انس و قرابت دارد.
دستهی دوم کسانیاند که فرهنگ ترجمهی زبان انگلیسی را عیناً وارد فارسی میکنند و حتی نشان مدرنبودن خود را این میدانند در بیان یا نوشتار فارسی، از اصطلاحات انگلیسی استفاده کنند تا بر سایرین فخر بفروشند. این صدمه در محاورات ایرانیها همچنان حس میشود که سعی دارند از لغات انگلیسی استفاده کنند که مدرن و دانا بنمایند.
نکتهی ۳
مرحوم شهریار در سُرایش غزلشمارهی۱۶۰ خود، با عنوان «دنیای دل»، تضاد میان دل و تن را بهخوبی مطرح کرد. که دو بیت اول و آخر اوج آن است:
بیت اول:
چند بارَد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
بیت آخر:
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی
نظر :
با سلام و احترام
متن شما در این پست اینجا را دو بار مطالعه کردم. طرح مسئله و دغدغهی شما -بهویژه وقتی میخواهی تفاخر نژادی را رد فرمایید- خدشه ندارد. اما درین موضوع نکات فراوان میتوان نوشت که بنده به دو نکته بسنده میکنم:
۱. تأکید بر صیانت از سیادت -بهتر است گفته باشم سادات- جنبهی نژادی ندارد، بلکه نوعی سفارش است تا این نسل از پرهیزگاری و حراست از تبار خود خسته نشود و خود را گم نکند. در واقع برای اجتناب این نسل به رِجس و آلودگیست. این در واقع اول مسئولیتپذیری خود سادات را نشان میدهد تا کردار و گفتار و پندار خود را مراقبت کنند.
۲. مَودّت به خاندان رسالت ص تصریح و نصّ است. بنابراین؛ تکریم سادات به معنای سلطه نیست برای سلامت رفتار با آنان و نرمخویی به این تبار است. خدا در قرآن به گمانم سورهی احزاب مزد و اجری نخواست، مگر به محبت به این خاندان. سادات در طول تاریخِ سلاطین و جریان دُژم، مورد تاخت و تاز و شهادت و آوارگی بودند، لذا حرمت آنان تبعیض نژادی نیست، رفتار مسالمتآمیز با این نسل است که به هر حال به ریشهی اهل بیت ع پیوند دارد و شاید وظیفه داریم نگذاریم خون و ریشهی آنان مورد هجوم قرار گیرد. پوزش از ورودم به بحث. با آرزوی توفیق الهی. ابراهیم طالبی دارابی دامنه