دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

مدرسه فکرت ۵۹

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۳۳ ق.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و نهم

 
 
فرق‌های سوم خرداد با دوم خرداد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دست‌کم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
 
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحث‌های متفکرانه و اندیشناک است.
 
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آب‌وخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّه‌ی نبرد حساب می‌شود و از درخشان‌ترین روزهای عزّت و دفاع غیورانه‌ی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازواره‌ی مدرن انتخابات و دست‌یابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
 
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاع‌ها، نماند؛ زیرا چراغ‌های راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفس‌نفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود می‌دانم، هم نبود می‌بینم و هم سرکوب و سرکوفت.
 
این متن را نمی‌بندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
 
نکته‌ی ۱ : جناح چپ، شیوه‌ی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمه‌های تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضه‌ی خطرناک، به‌خط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوه‌ی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
 
نکته‌ی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کم‌کم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمی‌توان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آن‌که خیزِِ بی‌نظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفته‌بود اما آقای خاتمی با عنوان این‌که آقای رفسنجانی «شناسنامه‌ی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز می‌کنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
 
نکته‌ی ۳ : شعار احساسی «شناسنامه‌ی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغه‌ی تیز و بِرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان می‌دهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشه‌ای» نیست، بلکه به نظر من پهنه‌ی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 

روس و رامی مخلوف

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رامی مخلوف پسرعمه‌ی بشّار اسد است؛ مرد ثروتمند و سیاسی سوریه که این‌روزها بحث روز سوریه با اسم او آمیخته است. دارایی‌ها و نفوذ او، مورد شک و در نتیجه مورد وارسی حکومت سوریه قرار گرفته است. او اعتراض خود را به شبکه‌های اجتماعی کشانده است. این‌که آیا روسیه درین قضیه‌ی پیچیده، دستی نامرئی دارد یا نه، نامعلوم است. زیرا اساس رفتار روسیه از یک قرن پیش تا اکنون، همچنان مخفی‌کاری و بسته‌نگه‌داشتن و جلوگیری از درز خبر و اطلاعات بوده‌است. بیشتر بخوانید ↓

از سوی دیگر تاروپود سیاسی و حاکمیتی سوریه از زمانِ حافظ اسد همچنان به سبک شبکه‌ایی و تیره‌وتار و تقسیم ثروت و قدرت و سهام میان الیتِ محدود قدرت (=برگزیده‌ها و نخبگان) بوده است تا کمتر کسی از آن سر درآورَد. یکی از الیت‌های بانفوذ همین «رامی مخلوف» است.

 

شک و خشم بشار اسد از آنجا برخاسته که سرویس‌های اطلاعاتی پرده برداشتند که گویا «دولت روسیه گفتگو‌هایی درباره‌ی آینده‌ی نظام سوریه» با خاندان مخلوف انجام داد. چون‌که پدر و برادر رامی مخلوف در روسیه زندگی می‌کنند. این‌که آیا روس و رامی مخلوف بر سر قدرت در سوریه به توافق می‌رسند یا نه، برای من هنوز موضوعیت ندارد و اخبار آن بر من مُسجّل (=مستند و قطعی) نیست؛ اما حدس تحلیلی‌ام این است که برای آن‌که حذف پسرعمه‌ی قدرتمند و ثروتمند بشّار اسد و مبارزه با خاندان نزدیکِ خاندان اسد، آسان و میسّر شود، منابع اطلاعاتی به‌عمد ارتباط خاندان مخلوف با روس را به میان کشیدند. هرچند رفتارشناسی روسی نشان می‌دهد این کشور کمتر ردّی از خود باقی می‌گذارد و اطلاعاتی از خود نَشت و نشر می‌دهد. اما در سیاستِ مبتنی بر قدرت و شبکه‌ی اطلاعات، «لکّه» لنگری برای عوامل حاکمیتی‌ست.

 

نکته: سوریه سال‌ها مرکز سیاسی مسأله‌ی فلسطین بوده است؛ از همین‌روست که ایران محیط بازی قدرت در سوریه را استراتژیک (=راهبردی) می‌داند اما روسیه مایل به گستره‌ی نفوذ ایران در سوریه نیست؛ گرچه حضور ایران را همچنان خواهان است. بگذرم.

اشاره: من با این متن خواستم روز قدس شریف را پاس بدارم.

۲ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

اجازه می‌خواهم کمی درین پست شما، کلماتی ردیف کنم، که چند جنبه دارد:

۱. اساساً از این‌گونه نکته‌پردازی‌های باظرافت از منابع دینی خوشم می‌آید و شما خیلی‌زیبا «بَعُدَ» وَ «قَرُبَ» در دعای افتتاح را صید علمی و روحی کردی. بر من جالب و درخشنده بود.

 

۲. به تفسیر شما ورود نمی‌کنم، اما با این عبارت مرا به گذشته‌ام پرتاب کرده‌ای و به خاطراتی با مرحوم پدرم مماس. او گاه‌گاه در منزل مردم، منبر هم می‌رفت. هرچند سخنرانی بلد نبود، اما روضه و شعر و مصیبت را با لحن و صوت می‌خوانْد و منبر را ولو ساده و معمولی، مختصر تمام می‌کرد. یادم می‌آید اگر شبی برای منبر در منزل مردم دعوت می‌شد، آن روز در خانه تمرین هم می‌نمود و ما صدایش را می‌شنیدیم.

 

در خطبه‌ای که معمولاً واعظان و خطیبان برای آغاز منبر انتخاب می‌کردند یک نوع تنوع و ذوق و غُرّش کلام وجود دارد که پدرم خطبه‌اش همین عبارت ...اَلَذی بَعُدَ فَلا یُریٰ و قَرُبَ و شَهِد النَٓجویٰ... بود که شما برای توصیف خداوند به‌خوبی آوردید.

 

نکته: من شخصاً از منبر روحانیان، بخش آغازین و آخرین را زیاد دوست می‌دارم؛ چرا؟ زیرا در آغاز، خطبه می‌خوانند و در آخر، ذکر مصیبت؛ که هر دو با لحن و صوت است. وسط را اگر خلاصه کنند می‌پسندم اما اگر این شاخه و آن شاخه بپرند و شنوندگان را گروگان بگیرند و خون بر رگ‌های پاهای‌شان خشک کنند، نه. ما در گویش محلی می‌گوییم: لینگ پَلندِر می‌گیرد!!

 

پاسخ:

جناب آقای کاظمیان استاد محترم

با سلام و احترام و اکرام؛ بیستیمن منبر ۱۲ دقیقه‌ای جناب‌عالی را گوش فرا دادم. مرتّب، منظم، مستند به آیات قرآن و با لحن گیرا و آرام. آن‌چنان؛ که خیلی نیاز می‌بینم روزی پای منبرتان باشم. هنر سخنوری خود را قدر بدانید و آن را به عنوان یک ابزار مقدس تبلیغی تقویت کنید. منبر اگر دلنشین، مختصر و بامطالعه باشد، از هر رسانه‌ای، رساتر است و از هر ابلاغیه‌ای بلیغ‌تر.

 

اما بعد نکات:

۱. تعبیر به «درون نعمت» و «دل بلا» شیوا بود.

 

۲. تنبیه را اگر با تنبّه به افتراق می‌گذاشتی نیز بحث را پذیراتر می‌ساخت.

 

۳. این‌که گناه را خلاف سیر عالم دانستید زیرا مسیر عالم با تسبیح و تحمید در حرکت است، خیلی پخته بود. و تشبیه موج، استدلال شما را که البته حکمت بود تا علت، پشتیبانی کرد. از نظر علامه طباطبایی حکمت چندان نیازمند شکل سخن نیست که مانع و جامع باشد. مهم اثر است که انسان را به مقصد منتهی می‌کند و این حکمتِ حکمت است. کلام شما درین فراز حکمت‌گونه بود. درود.

 

۴. نمی‌توانم سخنم را به پایان ببرم اما نگویم در منبر شما یک تضاد هم بود. از یک‌سو فرمودی بلا، زاده‌ی گناه است ولی از سوی دیگر بیان داشتید، «ترفیع» مولود آن است. این ناسازگاری دارد با اصالت سخن‌تان.

 

اشاره‌ی پایانی: با تحلیل شما بر سر بلابودن عاشورا برای ترفیع حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- موافق نیستم. من عاشورا را واقعه می‌دانم چونان سوره‌ی واقعه. آن امام شهید عزیز، نهایت دلسوزی و مهربانی را صورت داد که جنگی رخ ندهد که درین تلاش و راهبرد خدا حضور دارد. اما طرف طمّاع تن به جنایت‌آفرینی داد. و برای خودشان بلا و مکافات خریدند.

همچنان بهره‌مند منبرهای مؤثرتان هستم استاد.

با پوزش: برادرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 


هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 

خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان، شیوه‌ی زیستِ اوست:

 

شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.

 

شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.

 

شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.

 

شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»

 

شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.

 

شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.

 

شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.

 

نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.

۳ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای...

این‌که زیر نوشته‌هایت نظر می‌گذارم از آن‌روست که گفته‌باشم نسبت به روند تاریخ‌نویسی‌ات بی‌اعتنا نیستم، وگرنه روحیه‌ام این است که در نوشته‌ی کسی چالش نکنم زیرا من به حساسیت‌های شدید نسبت ورودم به نوشته‌های دیگران آگاهم و بارها در همین صحن رخ داد و من شکیبایی کردم.

 

اینجا درین قسمت هم حرفم را اگر روزگاری در مسافرت مشهد -که رسم چندساله‌ی ماست زیارت رضوی با جمع رفقا- همدیگر را ملاقات کردیم، خواهم گفت.

 

اینک فقط این را بگویم و درگذرم. شما از یک سو از القاء (=افکندن) این نگرش شادمانی کردی که الغای نظام ارباب رعیتی در راستای برنامه‌ی «انقلاب سفید شاه و ملت» فکری نوین بود، اما از سوی دیگر به حالِ ارباب، به قول خودت: ارباب خودت -مرحوم مهدی منصور- نالان و بی‌قراری.

 

از سمتی مردم را به نوارسیده، قلمداد می‌کنی، اما از سمتی دیگر دشت‌ناز را در نظر نمی‌گیری که برادرِ «شاه» به قول خودت: «جناب شاهپور» در آن زمین‌های وسیع چه می‌کرد؟ و یا خانم شمس در کاخ شمس که بر روی زمین‌های بکر و وسیع و تصرف‌شده‌ی جنگلی چالوس بنا شده‌بود چه‌ها که نمی‌کرد!

 

تاریخ معاصر، آن هم تاریخ شاهانه، آنچنان سهل نیست که با چهار کلمه آن را بتوان در قالب و قلب نوشته جای داد. در ضمن «شاهپور» اسم نیست، عنوان پیشوندی اِعطایی شاهانه است، یعنی شاه‌زاده. ان‌شاءالله خانه‌ی کشتی محل را که وعده دادی، پربار بنویسی. ممنونم. خداقوت می‌گویم.

 

خبر مدرسه:
 
با توجه به پایان ماه مبارک رمضان، مقررات مدرسه -که هرگونه پست‌گذاری و نظرنویسی را از ساعت ۱ بامداد تا اذان صبح منع می‌دارد- به روال همیشگی‌اش باز می‌گردد. بنابراین؛ از امشب دروازه‌ی مدرسه در ساعات فوق (۱ بامداد تا اذان صبح) برای پست‌گذاشتن و نظرنوشتن، بسته و ممنوع است، اما برای خواندن و مطالعه‌کردن باز و واز.
 
به قول مرحوم میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله یکی از آزادیخواهان عصر ناصرالدین‌شاهی، مشکل مملکت ما فقط یک کلمه است: «قانون». و او کتابی نوشت به همین عنوان: «یک کلمه». پس جا دارد تشکر ویژه کنم از اعضای محترم و شریف مدرسه‌ی فکرت که با اخلاق و رفتار نیکو، مقررات مدرسه را به دیده‌ی احترام و اجرا می‌نگرند. ممنونم. فرخندگی تابش فطر، بر فطرت‌تان و بر فکرت‌تان گوارا باد.
 
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... سلام
 
۱. اول رُک بگویم من از پایان‌یافتن ماه رمضان در هر سال، بشدت خوشحال و شادمان و حتی رقصان می‌شوم. این‌که برخی‌ها از رفتن رمضان تا سالِ دیگر، حسرت می‌خورند، من با آنان هم‌نوایی ندارم. زیرا روزه‌داری عبادتی سترگ اما بسیارسخت است. و خدا فطر را در دنباله‌ی رمضان قرار داد که مردم ۱۱ ماه دیگر را کام گیرند و از خوردن در هر لحظه کیف کنند و شکر. بنابراین من از رفتن ماه رمضان هرگز دچار حسرت نمی‌شوم. هرچند خاطرات آن را با خود تا سال آتی حمل می‌کنم.
 
۲. مطلب ارزنده‌ای نوشتی. لذت بردم از سبک و سیاق نثر وزین‌ات. نه، نمی‌دانستم، شاعر شعرش را به اسم میرزا حبیب‌الله قاآنی قلب کرد. جالب بود. در خوشحالی با این شاعر شریکم.
 
۳. مدیر پیشواز فطر را دوست دارد، هرچند هیچ‌سال به پیشواز ماه رمضان نمی‌رود. زیرا روزه را سخت اما عبادت درخشنده می‌داند، که خدا بر ایمان‌ورزان نوشت.
 
 
ادامه‌ی پاسخ:
 
۱. با تأکیدت بر واژه‌ی غش، مرا واداشتی دعای روز ۲۹ را بخوانم. یادم رفته بود. جالب این‌که چنانچه خودتان آگاهید غش دو معنای نزدیکش این است: پوشیدن، خدشه در معامله. مثلاً ریختن آب در شیر که غش است. چون پوشیده می‌شود و پنهان. و طنز شما با این واژه بی‌اندازه شیرین و لذیذ بود. حسابی در آستانه‌ی تمام‌شدن رمضان خندیدم.
 
۲. مردم محل ما یک ابزاری داشتند فلزی که به آن غشا می‌گفتند. بر تن اسب خسته می‌کشیدند و اسب در اثر نوازش این تکه‌ی فلزی آج‌دار کیف می‌کرد. حالا به تعبیر من، عید فطر غشای تن ماست که خسته از روزه‌ایم و شادکام به فطر.
 
۳. از نوشته‌ات من هم لذت نصیبم شد. درود. من که آن برنامه‌ها را مایل به دیدن نیستم.
 
۴. مسعود فراستی را اگر روزنامه‌ای با مسعود کیمیایی رودررو کند و چالشی خواندنی می‌شود.
 
۵. در حسرت زنده‌یاد نادر ابراهیمی‌ام که نظیر کم دارد.
 
 
پاسخ:
 
جناب استاد شاکر سلام. ازین نوشته‌ی وزین و دلنشین شما دلشاد شدم. کوتاه و مؤثر می‌نویسی. ممنونم برادر مهربانم. درباره‌ی نماز، جمله‌ای از شهید مظلوم بهشتی یادم مانده که گفتن آن لطف دارد. آن شهید عزیز معتقد بود نماز، زبان دارد و قدرت بازدارندگی و سازندگی.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آشیخ محمدرضا
 
خرسندم که بر طبع لطیف‌تان نشست. من هم چونان شما، همواره جانبدار تفکر حق و تکلیفِ توأمان می‌باشم. حذف هر یکی به نقص دیگری منجر می‌شود که بسیار زیان‌بار است. شعار من این است:
 
انسانِ مُحقِّ مکلّف
انسانِ مکلّفِ مُحقِّ
 

پیشانی استیلی را بوسید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیشب، شش‌هفت دقیقه مانده به ۱۰، یڪی، از دلَند به من زنگ زد و تُندتُند گفت شبڪه‌ی یڪ، شبڪه‌ی یڪ را ببین. حیاط بودم و داشتم عبور تڪّه‌ابرهای ڪومولوس یا استراتوس از آسمان قم را می‌دیدم. آمدم داخل. دوشاخه‌ی تلویزیون را به برق زدم. تا روشن شود ثانیه‌هایی گذشت. صفحه باز شد دیدم روی شبڪه‌ی ۹ مستند است. یڪ را زدم. تازه فهمیدم دارد گلی ڪه آقای حمید استیلی به آمریڪا زد را نشان می‌دهد. خُب، همین. دیدم. هواشناسی آقای سرڪرده را هم دقت ڪردم ڪه با اعجاب می‌گفت گرگان ۴۴ درجه گرما داشت؛ یعنی بیشتر از اهواز و بندرعباس. من هوای دَم‌ڪرده‌ی گرگان را بارها در مسافرت‌های رضوی لمس ڪردم و هِل‌هِل آمدم.

 

دوباره به حیاط برگشتم. این بار نه ابرها، ڪه خاطراتم را در ذهنم مرور ڪردم ڪه یادم افتاد به ۲۲ سال قبل، یعنی سال ۱۳۷۷ ڪه آن فوتبال را دیروقت، ڪه زنده پخش شد، دیده بودم. ڪجا؟ تهران. پشت ساختمان مجلس. پیش دوست گرانپایه‌ام جناب آقای دڪتر ابوالقاسم روحی در خونه‌ای ڪه مجلس پنجم، اَمانی در اختیار ایشان -ڪه نماینده‌ی محترم دوره‌های پنجم و هفتم بودند- گذاشته‌بود. آن شب من بودم و آقای روحی و جناب آقای ربیعی ساری. و دو نفر دیگر ڪه شاید رضایت نداشته باشند نام نمی‌برم.

 

چه شبی بود آن شب برای من و آن جمع؛ هیجان، دلهره، استرس (=اضطراب)، پنجه‌انداختن دستان، وِلوِله و حتی ترس و واهمه‌ی باختن ڪه با گل تاریخی حتی انگار سیاسی‌یی ڪه حمید استیلی با ضربه‌ی زیبای سر وارد دروازه‌ی آمریڪایی‌های مغرور ڪرده بود، تمام انرژی‌های ما، به ما برگشت و غرق شادی و شعَف و غرور شدیم.

 

آن‌شب، تهران پایتخت و به گمانم تمام جای‌جای ڪشور -ڪه طعم تلخ تحریم‌ها و زورگویی‌های قلدرمآبانه‌ی آمریڪا را می‌چشید- چنین شادمانی و جشنی پویا تابه‌حال به خود ندیده بود. ضدآمریڪایی‌بودنِ حقیقی مردم ایران را آن گل ظفرمند به‌خوبی عیان و هویدا ساخته بود. ملتی ڪه از زمان ڪودتای آمریڪا علیه‌ی مرحوم محمد مصدق و سپردن قدرت عنان‌گسیخته به شاه، تا شررات‌های شَرورانه‌ی پی‌درپی علیه‌ی انقلاب اسلامی، خشمی فروخفته نسب به سران شَریر آمریڪا در خود جمع ڪرده‌بود. خصوصاً هنگامی ڪه رهبری، پس از بازی با فرستادن پیام شادی‌بخش، مزّه‌ی پیروزی را بر ڪام ملت صدچندان ڪرده بودند.

 

بعدها خواندم ڪه رهبری نیز آن شب به تماشای زنده‌ی آن بازی نشسته بودند. و در جایی به آقای عادل فردوسی‌پور گفتند: «به ایشان (=حمید استیلی) ڪه بعداً پیش من آمد گفتم به پاداش آن گل، پیشانی شما را می‌بوسم و بوسیدم.» (منبع)

(»ن

 

آری؛ آن شب، با آن گل تمام‌ڪننده و آبرومندانه، پیشانی استیلی بوسیدن داشت. نمی‌دانم آقای استیلی بعداً به استقلال پیوست! یا نه همچنان پرسپولیسی ماند! بگذرم.

۴ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در کارشناس فوتبال بودنت هیچ تردیدی ندارم. خودم ازین فن، هیچ دانش و علمی ندارم. اما من مشاهدات و نظرم را این‌گونه یافتم که نوشتم. یعنی باورم این بوده و هست که اگر طرفِ بازی ما غیر از آمریکا، تیم دیگری بود، گمان نکنم شادکامی و پایکوبی مردم با آن میزان و هیجانی بود که برای پیروزی بر آمریکا صورت گرفت. حتی با پاره‌ای ناهنجاری‌ها در اثر آن جشن نیز  برخورد نشد. نیک معلوم است که مردم فهیم و با ادب دیرین ایران هرگز با هیچ ملتی و نیز با ملت آمریکا بد نیستند، بلکه با سران شریر دولت این رژیم زورگو و غارتگر مخالف‌اند. بگذرم.

 


در پناه چنگالِ شیر!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. امروز دومین روز تعطیلی عید فرخنده‌ی فطر -که روزه‌داران طی این دو روز با خیال راحت و آسان و با اجازه‌ی خدای مهربان سرِ یخچال ! می‌روند و ۲۹ روز بسته‌نگه‌داشتن دهان را حسابی جبران می‌کنند- سه موضوع در ذهنم چرخید و چرخید که در مدرسه بنویسم. اما دلم به این نامه‌ی ۳۹ نهج‌البلاغه بند شد که امام علی (ع) در سال ۳۹ هجری پس از نبرد صفین به عَمرو عاص نوشته بودند. نامه چنان گویاست که نیاز به نکته و شرح و افزوده ندارد. برگردان فارسی آن از شیخ حسین انصاریان این است:

 

«تو دینت را تابع دنیاى کسى نمودى که گمراهیش معلوم، و پرده‌ی حیایش دریده شده، شخص بزرگوار را در مجلس خود بد مى‌گوید، و عاقل را با آمیزش خود نادان مى‌نماید. قدم به جاى قدمش گذاشتى، و بخشش او را درخواست نمودى، همچون سگى که به دنبال شیر رود، که به پناه چنگال او روَد، و انتظار بکشد که اضافه‌ی صیدش را به سوى او اندازد. از این رو دنیا و آخرتت را به باد دادى، در صورتى‌که اگر به دامنِ حق مى‌آویختى آنچه را مى‌خواستى مى‌یافتى.

 

اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان [=معاویه] تسلّط دهد جزاى آنچه انجام دادید به شما خواهم‌داد، و اگر مرا از پاى نشاندید و خود برقرار ماندید آنچه از عذاب الهى پیش روى شماست براى شما بدتر است. والسّلام.»

۵ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جناب آقا.. با سلام و خداقوت.

وارد مرحله‌ی اصلی نوشتار خود شدی و ازین‌رو، به علت اِشراف بر مسائل به دلیل حضور خودت، ازین مقطع به بعد دارای اطلاعات و اخبار ریز و درشت و شاید هم اسرار باشی. پس به عنوان کسی که بیشتر بلکه قریب به تمام عمرم را در مطالعه و پژوهش بوده و هستم، پیشا‌یش تأکید می‌ورزم، خودمراقبتی داشته باش تا خدای ناکرده دارابودن انبوه اطلاعات، تو را به طمع و اشتهاء نیندازد که گزاره‌های تاریخ‌نگاری‌ات، مورد طُعمه‌ی احتمالی کسانی قرار گیرد که اغلب رفتار بهانه‌جو دارند. حقومند، باحزم و با استخدام واژگان حساب‌شده و شسته‌ورُفته بنویس و پیش بیا.

 

یعنی در واقع شما تا اینجا مقدمات را به عنوان زیربنای بحث چیدی تا در این بخش، دانش و مشاهدات خود را وارد تاریخ محل بکنی. اینک زمان آن رسیده که هر مطلبی را به ثبت می‌آوری هم ناشی از دانش توست و هم برگرفته از نقشی که خود در صحنه داشتی. لذا موادی که ثبت می‌کنی اعتبار دوچندان می‌یابد.

 

پس، آنچه به عنوان اتوبیوگرافی (=زندگینامه‌ی خودنوشت) خواهی نوشت، یک رسم است و منطبق بر منطق. بنابراین چندان ریبه نکن که اگر از خودت گفتی و از افکار و خلاقیت و توان خود، دالِّ بر خودستایی‌ست. نه، چنین نیست. شما اگر تاریخ‌نگاری‌ات را با این حذَر اخلاقی محدود کنی، نوشتارت دچار فقدِ اطلاعات می‌شود و متن از کاستی‌اش لاغر و نحیف می‌شود. در این‌گونه وقایع‌نگاری، گفتن از خود، کریه نیست بلکه لازمه‌ی تاریخ‌نویسی از سوی کسی‌ست که دستی در ماجراها دارد. پوزش، نکاتم توضیح واضحاتی بود که خود بلد بودی.

 

میر مُهنّا دُغابی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میرمهنا دُغابی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را در مدرسه‌ی فکرت، به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ میرمهنا را به قتل رساند، کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار، کاج، سرو و نیز اِزّار‌دار در گورستان‌ها.

۶ خرداد ۱۳۹۹

 

عکس و نوشته‌ی روی عکس از دخترش

و

به نام خدا. با اندوه، درگذشتِ دردناک آقای حمید طالبان را به عمویم آقای رمضان طالبان، عمه‌ مُنیر، خواهران عزیزش، همسر محترم ایشان، دو فرزند گرامی‌اش و نیز به تمامی بستگان و منتسبان نسَبی و سببی تسلیت می‌گویم. خدا رحمت کناد و بر شکیبایی این خانواده بیفزاید. لازم می‌دانم یاد روانشادان: حسن و علی برادرانِ مرحوم حمید را نیز گرامی بدارم.

 

پاسخ:

سلام. عکس‌هایی که از آن یال انداختی، همه زیباست و خوش‌زاویه، اما این آغل (=چفت‌سر) گوسفندان عالی‌تره.

 

یک نکته از تفسیر «المیزان»

مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: در کتاب «اعتقادات» شیخ صدوق از امام -علیه‌السلام- روایت کرده که فرمود:

«هرکس گوش به سخن کسى بدهد، به همین مقدار او را پرستیده، اگر گوینده از خدا بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر از ابلیس بگوید ابلیس را پرستیده.»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۷ خرداد ۱۳۹۹

 

عدالت، حکمتی گمشده!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پرده‌ی اول:

قوّه‌ی مقنّنه (=قانون‌گذار) دیروز ۷ خرداد ۱۳۹۹ برابر با ۴ شوال ۱۴۴۱ رویِ مجلسِ ۱۱ را نیز به خود دید؛ مجلسی که از آغاز انقلاب قرار بوده به فرموده‌ی سدید امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- همواره در «رأس امور» باشد که دیروز در پیام رهبری این جایگاه و منزلت، مشروط شده است به این‌که نمایندگان اگر «با حضور فعّال و منظّم، و با پاک‌دستی و امانت‌داری، وظیفه‌ی قانونگذاری و دیگر وظایف خود را انجام دهند»، مجلس «به معنیِ حقیقی، در رأس امور کشور خواهد بود.»

پرده‌ی دوم:

نکته‌ی درخور این‌که رهبری «اقتصاد و فرهنگ» را «در صدر فهرست اولویّت‌های کشور» قرار دادند و «در باب اقتصاد، «اذعان» کردند «که در دهه‌ی پیشرفت و عدالت، نمره‌ی مطلوبی در باب عدالت به ‌دست نیاورده‌ایم.» و برین مسأله دست گذاشتند که «این واقعیّتِ ناخواسته» (به عبارتی یعنی نمره‌ی نامطلوب در عدالت) ایجاب می‌کند همه «به تلاش فکری و عملی در باب معیشتِ طبقات ضعیف، به‌مثابه‌ی اولویت، وادار»  شوند. و تأمّل‌برانگیز این‌که رهبری «راه درستِ» غلبه بر نمره‌ی نامطلوب در عدالت را «توصیه‌ی صاحب‌نظران» می‌دانند که بر «اصلاح خطوط اصلی اقتصاد ملّی یعنی: اشتغال، تولید، ارزش پول ملی، تورُّم، اسراف و امثال آن» تأکید می‌ورزند. (منبع)

 

پرده‌ی سوم:

دیشب وقتی رویدادهای این چندروزه‌ی جهان و ایران را از منابع و سایت‌های معتبر مرور و بعضاً مطالعه می‌کردم به پیام امام خمینی  (منبع) برخوردم که به مناسبت آغاز به کار مجلس اول، در ۷ خرداد  ۱۳۵۹ برابر ۱۳ رجب ۱۴۰۰ صادر کرده بودند.

 

ایشان در آن پیام -که در واقع یک مانیفست (=مرام‌نامه) برای قوّه‌ی مقنّنه محسوب می‌شود- انتخاب نمایندگان مجلس را «برای پیاده‌نمودن عدالت اسلامی» می‌دانند «که در‌‎ ‎‌طول سلطنت ظالمانه و غاصبانه‌ی رژیم شاهنشاهی از آن محروم بودند؛ رژیمی که ثروت‌‎ ‎‌سرشار کشور را به خود و هم‌پیمانان نامیمونِ خود اختصاص داد و برای ادامه‌ی سلطه‌ی‌‎ ‎‌جبارانه‌ی خود به جیب ابرقدرتها ریخت و ملت مظلوم را در سطح بسیاروسیعی از اولین‌‎ ‎‌احتیاجات، محروم و به خاک سیاه نشاند، و کشور را در تمام زمینه‌های فرهنگی،‌ ‎‌اقتصادی، سیاسی و نظامی وابسته به اجانب و خصوصاً آمریکا کرد.»

امام، با این روشنگری و ترسیمِ آرمان برای مجلس و نمایندگان، جمله‌ی بسیارظریفی در دنباله‌ی جمله‌ی بالا به‌کار گرفتند که شاید بتواند همان سرنخی باشد که رهبری در پیام برای مجلس ۱۱ از آن به عنوان نمره‌ی مطلوب نیاوردن در عدالت سخن به میان آوردند؛ آن سخن امام به مجلس اول این است: «ببینیم شما و دولت‌‎ ‎‌منتخبِ شما با ملت مستضعف که به حرکت انقلابش همه‌ی ما را از انزوا خارج نمود چه‌‎ ‎‌خواهید کرد.‌»

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز پس از چهار دهه بعد از انقلاب، سخن و دغدغه‌ی رهبری «معیشتِ طبقات ضعیف» است که به مجلس ۱۱ یادآور شدند؛ همان دغدغه و آرمانی که امام نیز در گشایش مجلس اول اعلان داشتند: «امید آن است که رسیدگی به حال مستضعفین و مستمندان کشور که قسمت اعظم‌‎ ‎‌ملت مظلوم را در بر می‌گیرد در رأس برنامه‌ها قرار گیرد.»

 

نکته‌ی ۲ : البته ناگفته نگذارم هویت انقلاب، سیاست اسلامی است که در شعار «نه شرقی و نه غربی» تبلور می‌یابد که به معنی زیر بار «زر و زور و تزویر» بلوک‌ها نرفتن است، نه به معنای سیاست تعاملی با جهان و داخل نداشتن. که امام در این پیام از نمایندگان خواسته‌بودند: «سیاستِ نه‌شرقی و نه‌غربی را در تمام زمینه‌های داخلی و روابط خارجی حفظ‌‎ ‎‌کنید و کسی را که خدای نخواسته به شرق و یا به غرب گرایش دارد هدایت کنید و اگر‌‎ ‎‌نپذیرفت، او را منزوی نمایید.»

 

نکته‌ی ۳ : من از عدالت چنین می‌فهمم: عدالت یعنی گذاشتنِ «هر چیزی به جای خود». و عدل یک صفت برجسته در وجود آدمی‌ست که اگر به نیرو و ملکه‌‌ی معنوی‌اش تبدیل شود، هرگز به کسی و چیزی ستم نمی‌کند و یا دست‌کم کمتر به این سو، وسوسه می‌گردد و فرد عادل به عنوان کسی که دارای این فضیلت عظیم است، مانع از فعل زشت و ظلم و بی‌عدالتی می‌شود. اساساً هر کاری در هر زمینه و زمانه‌ای عدالت خاص خود را می‌طلبد.

۸  خرداد ۱۳۹۹

 

پروردگار و روزگار و نمازگزار

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. حضرت پروردگار گرچه بی‌‌نیاز است اما برای مؤمنان چیزهایی را واجب و حرام ساخته و یا فقهاء آدابی را مستحب و مڪروه و مُباح می‌دانند. بسیاری از بزرگان دینی، اسلام را بر مقتضیات زمان و مڪان می‌فهمند. روزگار در فهم و یا فتوا و حڪم نوین فقیه اثر می‌گذارد ڪه خود بخش ثانوی در دین است. چنانچه می‌دانید اخیراً از آیت‌الله العظمی سیستانی سؤالی پرسیده شده در باره‌ی رعایت فاصله در صف نمازگزاران در جماعت. جواب ایشان جالب است و بر حسب روزگار ڪه ڪارشناسان بهداشت بر لزوم فاصله‌گذاری اجتماعی در تمام مڪان‌ها تأڪید می‌ڪنند. فتوای ایشان این است:

«فاصله ۱۲۰ سانتی متری بین مڪان هر مأموم و مأموم دیگر در همان صف، و همچنین بین محل سجده فرد متأخر و محل ایستادن فرد متقدّم ایرادی ندارد اما در صورت فاصله‌ای به اندازه مثلا دو متری، صحت اقتدا، محل اشڪال است.»


نڪته: زمانی صفوف مأموم‌ها (=نمازگزاران) چنان به‌هم فشرده می‌شد -خصوصاً در صحن رضوی یا رواق امام خمینی و مسجد گوهرشاد حرم مطهر مشهد و یا مسجد اعظم قم- ڪه انسان بین چهار نمازگزار سمتِ راست و چپ و جلو و پشت سرِ خود، مُچاله (=لِه‌ولوَرده) می‌شد و گویا فشار قبر را تمرین! می‌ڪرد. این فاصله‌ها چه اقتضای روزگار فعلی باشد، چه نباشد، به نظر من همیشه باید چنین باشد تا صف‌های نماز جماعت با رعایت فاصله و انتظام و آرامش شڪل بگیرد و نمازگزار با آسایش و خضوع و خشوع نماز بگزارَد. سرانه‌ی جا برای هر نمازگزار در مسجد و نمازخانه باید به حد لازم فراخ و جادار باشد. من یادم است در جوانی خواندم یا پای منبرهای احڪام شنیدم ڪه میان نمازگزاران به حد اندازه‌ی یڪ گوسفند باید فاصله باشد. تا مدت‌ها قبل گاه میان نمازگزاران فقط به حد دو ڪف دست فاصله بود ڪه سر در سجده‌ به دو پای نمازگزار جلویی مماس می‌شد و یا دستان نمازگزار در آرنج نمازگزار ڪناری گیر می‌ڪرد.

گاه چنان جمعیت می‌شود ڪه وسط رڪعت دوم می‌بینی دو نفر به‌زور خود را لای شما جا دادند ڪه مثلاً به فضیلت جماعت دست یافتند؛ حتی اگر نمازگزار ڪناردستی‌اش را در عذاب تنگیِ نفَس و ضیق جا قرار داده باشد. این شیوه‌ی ازدحامی، امڪانِ رڪوع و سجود لذت‌بخش را از آدم می‌ستانَد.

امید است این فتوای گشایشگرِ آقای سیستانی، گشایشی برای همیشه‌ی نمازجماعت‌های مؤمنان باشد. من شخصاً به دلیل آنچه در بالا به عنوان علت‌ها اقامه ڪردم، از رعایت فاصله در صفوف نمازها دلشاد و خشنودم.


پیوست: متن استفتا از آقای سیستانی این بوده:

«مقامات مسئولان ڪشور ما (یڪ ڪشور عربی) اقامه نمازهای جماعت در مساجد و مانند آن را به رعایت فاصله دو متری بین هر نفر در یڪ صف منوط دانسته و همچنین از مقابل و پشت سر باید یڪ صف بین دو صف نمازگزاران خالی گذاشته شود، آیا نماز جماعت با وصف مذڪور در فتوای حضرت آیت الله العظمی سیستانی منعقد می‌شود؟»

۹  خرداد ۱۳۹۹

 

تصویری از نماز با رعایت فاصله و نظم و آرامش در مسجد جامع هرات

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا....

 

درین قسمت علاوه بر سیری که بر چگونگی حضور اعضای شورای محل در بخش و مرکز داشتی، یک نکته‌ی خیلی‌مهمی در نوشتارت سوسو زد؛ این گزاره‌ات:

 

«همه ما که در اینجا قرار داریم برای دفاع از حقوق مردم خود سوگند یاد کردیم تا منافع آن ها را تامین نماییم، چنانچه قرار باشد به منافع خودمان فکر کنیم،... »

 

بلی؛ فرمول زندگی سالم است. البته باید حق داد کسی که برای خود سرمایه‌گذاری کرد، از منافع خود دفاع کند. در ضمن شرکت‌های تعاونی در سراسر کشور به نظرم در اسم سوسیالیستی بودند اما در عمل کاری چندان درخور نکردند. اقتصاد تعاونی مانند شرکت افراد در راهپیمایی‌های ملی و دینی است که حجم انبوهی وارد صحنه می‌شوند. البته من اطلاعاتی از تعاونی داراب‌کلا ندارم و از داوری و نظردادن حذر می‌کنم.

 

مِسِم را می‌شڪافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. مِسِم یا مسِن در زبان محلی در داراب‌ڪلا و حومه یعنی زمان، موقع، وقت، فصل خاص. به نظر من این واژه مُخفّف (=ڪوتاه‌شده) موسِم است. مثلاً بادها و باران‌های موسِمی ڪه به معنی فصل خاصِ وزیدن باد در جهت مخالف است. یا موسِم حج ڪه یعنی زمان و موقع مناسڪ مڪه و منا و حج‌گزاردن حاجی‌ها. بنابراین؛ وقتی گفته می‌شود مِسِم یا مسِن همان موسم است، به معنی موقع. با چند مثال روشن‌تر  می‌شود:

 

خرمن مسِم. یعنی سرِ خرمن. موقع خرمن.

 

سال دیگه این مسِم. یعنی سال بعد همین موقع.

 

پارسال همین مسِن نبود اجناس گران شد؟

 

سه سال پیش همین مسِم بود عقدشان ڪردیم.

 

معمولاً ما ایرانی‌ها وقتی خاطره‌های زیارت‌های مڪرّر مشهد مقدس به یادمان می‌آید و یا هر بار عڪس یا فیلمی از حرم امام رضا (ع) از دیده‌ی پرخاطره‌ی‌مان می‌گذرد، به خود یا به ڪناردستی و جمع می‌گوییم:

 

آه پارسال همین مسِم بود در دارالحُجه یا بست شیخ طوسی و با ایوان گوهرشاد و یا روبروی ضریح و مَضجع بودم و یا در صحن آزادی ڪنار حوض یا و در صحن جمهوری ڪنار قبله‌نمای سایه‌ی آفتاب و یا در صحن انقلاب در قوس پنجره فولاد و یا در صحن رضوی ایستاده به نماز در زیر آفتاب و وزش نرم و آرامِ باد.

 

۱۱ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... . خُبره‌تر شدی در نوشتن. تحسین دارد. و این همان نعمتی‌ست ڪه انسان با خواندن و نوشتن و دانستن رشیدتر می‌شود و قرآن ڪریم نیز با همین بخوان و بدان بر قلب پیامبر اڪرم (ص) آغاز شد: «اِقرَاء...» ... «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» همان کس که به وسیله‌ی قلم آموخت؛ که باخبرم شما اُنس با قرآن داری.

 

من معتقدم مدرسه‌ی فڪرت پله‌ای برای نوشتن‌هاست تا در اثر همین نوشتن‌ها توسط اعضا، دانستنی‌ها و آموزه‌ها و تاریخ و حقایق و واقعیت‌ها و علایق و زیبایی‌ها و هر فڪری ڪه نافع بشریت است و نیز بر ایمان اثر مُقوِّم می‌گذارد، شڪل بگیرد. حتی در قرآن نیز بالاتر از مؤمِنون، مؤقِنون آمده است. یعنی به ایمان بسنده نباید ڪرد، باید به مرحله‌ی یقین وارد شد ڪه گامی بالاتر و والاتر است و مقام معنوی عظیم‌تر.

 

با نوشتن‌های راسخ شما -ڪه بنا گذاشتی با رعایت نزاڪت گفتار و آداب نوشتار پیش ببری و به این عهد نیز وفاداری کردی؛- معتقدم این شیوه، یعنی هر انسان یڪ صاحب قلم، باید نه فقط قانون اخلاقی باشد بلڪه به یڪ «پارادایم» تبدیل شود.

 

و تو خودت نیڪ می‌دانی پارادایم هم بالاتر از قانون است و هم گستره‌تر از آن. زیرا پارادایم یعنی الگو. یعنی سرمشق. یعنی مدل پایدار و عمومی. پارادایم سازی البته کاری دشوار و زمان‌بَر است. پارادایمِ هر چیزی در هر جامعه‌ای، زمانی رخ می‌دهد ڪه همه‌ی مردم و یا دست‌کم بیشتر ایشان در آن الگو سهیم شوند و شرکت داشته باشند.

 

امید است آنچه در روستا به لحاظ روبنا رخ داده و می‌دهد، در زیربنا هم تبدیل به پارادایم شود. روبنا، رشد است اما زیربنا، توسعه. اولی برآمده از فکر است و دومی ساخته شده از فکر. مثال ساده این ڪه ڪُشتی در جویبار پارادایم شد. گویی تمام خانه‌ها در جویبار خانه‌ی ڪشتی است.

 

درگذشت احمد نصیری

به نام خدا. امروز خبری تلخ و اندوه‌بار به من رسیده که دوست دیرین آقای احمد نصیری به رحمت خدا پیوست. عکس بالا، سال ۱۳۶۲ است، مسیر جنگل داراب‌کلا به سرتا. از آلبوم شخصی‌ام.

 

با احمد نصیری هم خاطره‌ها داریم و هم در خونه‌ی پدرومادرش در ایام انقلاب نون‌ونمک فراوان خوردیم و هم آن سال‌ها که تلویزیون تک‌وتوک در خانه‌ها بود، منزل احمد نصیری پاتوق ما رفقا بود. او دوستی مصفّا و خندان و سَخی و با قلبی رقیق بود.

 

مرحوم پدرش اهل هنر و خط و شعر و مرحوم مادرش زنی مهربان و مهمان‌نواز و متدیّن. من یاد احمد را در دل نگه می‌دارم، دوستی دوست‌داشتنی برای من بود. روحش غریق رحمت حضرت پروردگار.

 

عکس‌های زیادی با مرحوم احمد دارم. این یکی: سال ۱۳۶۲ مسیر جنگل داراب‌کلا به سرتا. از آلبوم شخصی‌ام. احمدآقا ایستاده از چپ نفر اول. من. سید محمد اندیک. پسرعمه‌ام آق‌سیدباقر شفیعی. اخوی‌ام آق‌حیدر. باجناقم عیسی. روانشاد یوسف کاپشن قهوه‌ای. سید رسول. جعفر رجبی. نفرات نشسته از چپ: سید علی‌اصغر، عزت ایرانبخش. سید عسکری شفیعی.

 

خلیفه نه، امام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. لغت‌شناسان، خلیفه (=جانشین) را ازجمله «آن ڪه به جای ڪسی باشد در ڪاری» معنی ڪرده‌اند. خلیفه خود را جای پیامبر (ص) و حتی نایب خدا می‌بیند. خلیفه، پیِ جا، جاه، پایتخت، قدرت، ریاست و مقام مذهبی-سیاسی است. او ،جایی را مرڪز قدرت خود قرار می‌دهد و در آن قرارگاه، جلوس می‌ڪند و مدعی است از طرفِ خدا بر خلق حڪم می‌رانَد و حتی فردی چون هارون‌الرّشید چنان غرّه (=فریفته، پُشتگرم) به قدرت و استیلایش می‌گردد ڪه خود را بر تمام جُنبندگان حاڪم و سلطان می‌بیند و به ابری ڪه در بغداد نمی‌بارید می‌گفت هر ڪجا بباری باز هم آنجا مُلڪ و مِلڪ من است. بالاخره، خلیفه و خلافت بخشی از تاریخ اسلام شد و اهل فن متوجه هستند ڪه صدها خلیفه از امویان گرفته تا عبّاسیان و از آن‌ها گرفته تا عثمانیانِ ترڪیه‌ی عثمانی، چه بر سرِ اسلام آوردند؛ چه‌ها بر آن افزودند و چه‌ها از آن ڪاستند.

 

در شیعه اما، خلافت نیست، امامت است. اندیشه و فرهنگ قرآنی ڪه مقامی رفیع در نظر و عمل است. ابراهیم نبی (ع) از سوی خداوند آنقدر باید آزمون شود تا از مقام پیامبری و رسالت، به مقام «امام» نائل شود و بر ملت و امت، رهبر.

 

از نظر من «امام» ڪسی است ڪه خود وسط میدان و میانِ ملت است و دستِ بشر را می‌گیرد و به پیش می‌برَد. یڪی از مهمترین فراز در تعریف امامت را مرحوم علامه طباطبایی ارائه ڪرد ڪه بر همین مفهوم پیشروبودن و پیشبَربودنِ «امام» تأڪید می‌ڪند. یعنی «امام» جلوی جامعه حرڪت می‌ڪند و «امر» در دست اوست و صاحب امر است. بالاخره، شیعه با «امام و امت» میانه دارد و میدان و مدارِ اُمّت، امام است. بین مردم و رهبر رابطه‌ است نه فاصله. اگر میدان جهاد رخ دهد و جنگی بر مسلیمن تحمیل شود، امام در جلوی رزم است. مانند امام علی (ع) ڪه پا پس نمی‌ڪشیدند ڪه مردم به رزم بروند و او بر تخت سلطنت و ریاست! بنشینند. اگر زندان نیاز باشد، خودِ امام جلوتر از امت است. مانند امام موسی بن جعفر (ع) ڪه چندین سال توسط خلیفه در زندان محبوس بودند. اگر آزمون انتظار در نظر باشد این امام است ڪه جلوتر است و رنج غیبت و نهان‌ماندن را به جان می‌خرد. مانند امام زمان مهدی موعود (عج) ڪه به مشیّت پروردگار در پرده‌ی غیب و انتظار برای حضور در میان مردم‌اند.

 

آیت‌الله العظمی سید روح‌الله خمینی ڪه در اَوان مبارزه، میان مردم قم و روحانیون به «حاج‌آقا روح‌الله» شُهرت داشتند، در اوج نهضت اسلامی به «امام» ملقّب شدند. و حتی روزنامه‌ها هم تا پیش از پیروزی انقلاب از این لفظ استفاده می‌ڪردند؛ مثلاً تیتر «امام آمد» در ۱۳ بهمن ۱۳۵۷. بنابرین، این لفظ -ڪه معمولاً در جغرافیای شیعه رایج بود- برای ایشان رواج یافت. حتی برای سید موسی صدر نیز «امام موسی صدر» به‌ڪار می‌رفت. زیرا واژه‌ها با خود پیام حمل می‌ڪنند و «امام» از آن واژگان دینی‌ست ڪه بارِ معنایی زیادی را با خود حمل می‌ڪند؛ چه در نظام تشریع و چه در نظام تڪوین. و اِطلاق لفظ امام برای امام خمینی ناشی از همین اهمیت لفظ آن برای رهبری‌ست. بگذرم.

 

جمهوری اسلامی ایران بر مبنای همین نظریه‌ی امامت و امت بنا شده است ڪه در مفهوم «ولایت فقیه» منحَصر شد. البته از نظر من باید به یاد داشت و از نظر دور نداشت ڪه در نظام سیاسی غیرمعصوم (ع) حڪومتِ بی‌عیب‌ونقص داشتن، انتظاری نادرست است. حڪومت، زاده و ساخته‌ی همین بشر است ڪه درست و نادرست را باهم در خود دارد، چون امڪانِ اشتباه برای بشر امری طبیعی است. حتی توقع این‌ڪه جامعه، امام یا رهبری داشته باشد ڪه اساساً بی‌اشتباه باشد و هیچ خطایی نورزَد و مصون از فڪر و عمل ِنادرست تلقّی شود، توقعی خطاآلود است. همان‌طور ڪه برای خطاهای خودِ حقیقی خود، طبعی سازگار می‌جوییم و می‌گوییم چون بشریم ناگزیریم از گناه و خطا و اشتباه، برای مؤّسسه‌ای حقوقی چون حڪومت نیز چینن خطاهای مُحتمل و حتی حتمی را طبیعی بدانیم و آن را مقدّس و بَری از خطا نسازیم. اگر این‌گونه اندیشید آن‌گاه، هم خطاها و سیِّئات وارده بر جمهوری اسلامی دیده می‌شود و هم خدمات و حسَنات آن. سپس همین، موجب سازگاری مردم و حڪومت می‌گردد، نه باعث ستیزش و براندازی و ناسازواری.

 

نڪته: انسان، جُنبنده‌ای است ڪه ممڪن است خطا ڪند، و حڪومت ڪه مولودِ انسان است خطایش ناشی از همین انسان است ڪه آن را ساخته است و می‌سازد. خودسازی و حڪومت‌سازی هر دو باهم پیش می‌رود. همان‌گونه ڪه خطای خود را با شڪیبایی و انتظار، تحمل و بازسازی می‌ڪنیم، حڪومت را نیز با بردباری و عقلانیت، تحمل و بازسازی ڪنیم. برقرار باد بقا و بازسازی جمهوری اسلامی ایران بر مبنای انقلاب اسلامی.

 

یادآوری: این متن را برای سی‌ویڪمین سالگرد رحلت امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- نوشتم و یاد آن انسان عارف، سیاستمدار خردمند و امامِ آگاه و بیدارگر را گرامی ‌می‌دارم.

۱۳ خرداد ۱۳۹۹

 

یک توضیح ضروری:

لازم به ذکر است واژه‌ی خلیفه معانی دیگری هم دارد که قرآن به آن توجه داد. در متن بالا، البته منظور من از خلیفه، مقام و جایگاه سیاسی و مذهبی است که در تاریخ اسلام رخ داد و کسانی دم از آن زدند که... . وگرنه لغت خلیفه با خود مفاهیم فراوانی حمل می‌کند که از بحث من خارج است.

از استاد بزرگواری که این نکته‌ی مغفول را به یادم آوردند، بسی ممنونم.

 

اقدام پنهان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. به یڪی از دفتر یادداشت‌هایم رجوع داشتم ڪه سال ۱۳۸۷ نوشتم. برداشت‌های من بود از ڪتاب «فرآیند اطلاعات؛ از اسرار تا واقعیت» نوشته‌ی نویسنده‌ی آمریڪایی مارڪ. ام. لودنتال، ترجمه‌ی علیرضا غفاری. ڪمی از آن را اینجا با گزاره‌ایی تازه‌تر می‌نویسم:

 

در قانون امنیت ملی آمریڪا، اقدام پنهان (Covet Action)، فعالیت‌های دولت ایالات متحده برای تأثیرگذاشتن بر وضعیتِ سیاسی، اقتصادی و یا نظامی در خارج از ڪشور تعریف شده‌است؛ به گونه‌ای‌ڪه نقش آمریڪا در آن آشڪار نبوده و یا علناً به آن اعتراف نشود.

 

از اقدام پنهان -ڪه سرّی انجام می‌گیرد- به عنوان ابزاری برای پیشبردِ اهداف سیاسی استفاده می‌شود. در انگلیس اسم آن، «اقدامات ویژه‌ی سیاسی» است. این رفتار نهانی، اقدامی خارق‌العاده محسوب می‌شود ڪه از حالتی میان جنگ و صلح حڪایت دارد؛ مانند براندازی حڪومت‌ها ڪه حوزه‌های گوناگونی را در بر می‌گیرند.

 

از محوری‌ترین عناصر مفهوم «اقدام پنهان» در آمریڪا «انڪار قابل توجیه» آن است؛ یعنی ڪار به گونه‌ای انجام گیرد ڪه انڪار هرگونه نقش آمریڪا در آن ڪاملاً موجّه جلوه ڪند. اما بحث‌انگیزترین مسأله‌ در «اقدام پنهان»، «پی‌آمدهای ناخواسته‌ی آن» می‌باشد ڪه با گسترش فضاهای مَجازی آسیب‌پذیری‌اش تشدید شده‌است.

 

چالش اصلی در «اقدام پنهان»، ارزیابی آن است ڪه برخی از ڪارشناسان زُبده‌ی سازمان سیا، بر میزان نتایج مثبت آن تردید می‌افڪنند. مثلاً هنوز هم در جامعه‌ی اطلاعاتی آمریڪا ڪودتای ۲۸ مرداد علیه‌ی مرحوم دڪتر مصدق سرزنش می‌شود زیرا ارزیابی آنان این است آن «اقدام پنهان» در نهایت دست‌مایه‌ای برای غلبه‌ی مردم بر شاه شده و سرانجام به روی‌ڪارآمدن امام خمینی و بنیان‌گذاری نظام نوین ختم گردیده است.

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: اینڪ ڪه رژیم پوشالی آمریڪا، نه فقط رنگین‌پوستان را سرڪوب و تحقیر می‌ڪند، حتی شهروندان خود را «تروریست» می‌نامد؛ من به یاد سال‌های دورتر زندگی‌ام افتادم ڪه دو ڪتاب خواندنی خوانده‌بودم: یڪی از آقای جلال رفیع صاحب ستون «دریچه» در روزنامه‌ی اطلاعات ڪه ڪتاب «در بهشت شدّاد» آمریڪای متمدن و آمریڪای متوحّش را نوشته‌بود و این لفظ را به ڪار بُرد. و دیگری ڪتاب «آزادی مجسمه» اثر آقای دڪتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ڪه در آن، به «مجسمه‌ی آزادی» آمریڪا طعنه می‌زند ڪه در این ڪشور، آزادی واقعی فقط برای همان مجسمه است و بس؛ ڪه به‌غلط، این ڪشور شعار آزادی سر داد و خود را مجسّمه‌ی آزادی می‌داند.

 

آری، سران شَریر آنان آزادی دارند، آن هم آزادی مطلق و رها؛ ڪه هر ڪاری ڪه دلشان خواست علیه‌ی ملت خود و ملت‌های جهان بڪنند. نمی‌دانم آیا هنوز هم هستند در ایران ڪسانی ڪه آمریڪا را مهد آزادی بدانند و سرمشق جهان و نظام ناجی؟! بگذرم. حرف سَدید را امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- به «شیطان بزرگ» زدند ڪه: «آمریڪا هیچ غلطی نمی‌تواند بڪند».

۱۴ خرداد ۱۳۹۹

 

یزید هر لباسی را تنها یڪ بار می‌پوشید!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در آغازین روزهای نوروز سال ۱۳۹۷ بود ڪه ڪتاب «زندگی سیاسی امام سجاد» نوشتۀ آیت الله عبدالنّبی نمازی امام جمعه‌ی ڪاشان به دستم رسید؛ چاپ دوم آن ۱۳۹۳ از انتشارات محتشم ڪاشان. در ۳۲۸ صفحه. چهارنڪته از ڪتاب می‌نویسم و میان بزرگواران شریف نغمه به اشتراڪ می‌گذارم. به امید شفاعت امام زین‌العابدین، امام عارفین، حضرت سجّاد علیه السّلام:
 
از امام صادق (ع) نقل ڪرده است: اولین چیزی ڪه خداوند متعال آفرید «عقل، قلم، لوح، روح و مشیّت» بوده است.

 

یڪ نڪته جالب این‌ڪه از ڪتاب «التّاج فی اخلاق‌الملوڪ» آورده است: یزید هر لباسی را تنها یڪ بار می‌پوشید!

 

درباره‌ی ابوحمزه ثُمالی شاگرد برجسته‌ی امام سجاد (ع) این نڪته مهم بوده است: «ابوحمزۀ ثمالی رهبری شیعیان ڪوفه را به عهده داشت... تفسیر قرآن، ڪتاب نوادر، ڪتاب زهد، رساله‌ی حقوق امام سجاد (ع) و دعای ابوحمزه از آثار اوست.»

 

از صفحه‌ی ۲۳۸ ڪتاب، این دعای مهم امام سجاد -علیه‌السلام- را می‌آورم: «خدایا به من توفیق ده تا باطل را ناچیز شمارم و آن را خوار سازم، حق را یاری ڪرده و آن را بزرگ دارم.»

۱۵ خرداد ۱۳۹۹


یادآوری: در روز پانزده خرداد، ادب بر من حکم می‌کنم از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و مردم مبارزی که در قیام ۱۵ خرداد ۴۲ وارد نهضت اسلامی شدند و زمینه‌های انقلاب را با دادن خون پاک، فراهم کردند، یاد کنم و بر روح‌شان درود وافر برسانم. درود.

 

مَتاع‌های هر یڪ از ما

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  مَتاع‌ در یڪ تعریف رایج‌، ڪالا و اثاثیه‌ای‌ست ڪه از آن تمتُّع (=بهره و سود) بُرده شود. بنابرین؛ هر ڪدام از ما -در اینجا به‌ویژه ایرانی‌ها- از یڪ مَتاعی، جنسی، شیئ‌ای و چیزی خوش‌مان می‌آید. یڪی به تازه‌ترین عطر رسیده از پاریس، یڪی به تازه‌ترین‌های گوشی اپل، یڪی به نوین‌ترین عصا، یڪی به عجیب‌ترین عڪس‌، یڪی به تازه‌ترین سُروده‌ی شعر، یڪی به فلان متاع، یڪی به بهمان ڪالا، یڪی به اشیاء لوڪس و عتیقه و دیگری به یڪ فرمولِ ترڪیب رنگ تازه. و یڪی هم مثل این دوستِ دهه‌ی شصتی من از سورڪ، به اسم «ابراهیم خوددوست» ڪه به داشتنِ ڪُلِڪسیون (=مجموعه، آلبوم) تَمبر ایران، شیفتگی عجیبی داشت؛ حتی مرا هم مدتی به این ڪار فراخوانده بود ڪه به آن وارد شده بودم اما ناتمام رهایش نمودم چون به طبع من سازگاری نداشت.

 

از این میان، یڪ خوی و خصلتِ خوب ایرانی‌ها علاقه‌ی‌شان به ڪتاب است نیز ڪتاب‌خوانی. گاه ڪتابی به دست انسان می‌رسد و یا خریداری می‌ڪند و یا شیرین‌تر این‌ڪه به او اِهداء می‌شود ڪه آدم از وَجد، پَر درمی‌آورد؛ زیرا می‌بیند ڪتاب آنقدر زیبا به‌چاپ رسیده، آنقدر از ڪاغذش بوی قشنگی متصاعد (=بلند) می‌شود و آنقدر محتوای رسا و دانش‌افزا دارد، درمی‌مانَد ڪتاب را بخواند یا با آن زندگی ڪند و بو بڪشد و ڪنارش بنشیند و دست از سرش برندارد. ڪنارِ ڪتاب نشستن هم، مزّه‌ای دارد ڪه مگو و مَپرس.

 

منزل یڪ بزرگواری رفته بودم در مشهد. افتخار می‌ڪرد در خونه‌اش ڪتابخانه دارد با ڪتاب‌های نفیس (=گران‌بهاء، ارزشمند) و به‌روز. حتی با خشنودی و خندان از داشتنِ شاهنامه‌ی فردوسی و سریِ ڪامل لغت‌نامه‌ی مرحوم دهخدا لذت می‌بُرد. و من از این رفتارش ڪیف برده بودم. چراڪه از نظر من، هیچ ڪجای خانه‌ی ڪسی، زیباتر از ڪتابخانه نیست. آن‌هم ڪتابخانه‌ی یڪ ایرانی ڪه قفسه‌های ڪتابش، به‌یقین در خود سال‌ها فرهنگ ادب و دیانت و انسانیت جای داده است و بارِ وزین آن را می‌ڪشد.

 

تا اینجا مقدمه بافتم، شاید هم چانه ڪشیدم! و شاید ورّاجی ڪردم؛ همان پُرچانگی. به‌هرصورت، حرفم این است نمی‌توانستم از ڪتاب‌هایی ڪه سال‌های دور و اخیر و همچنان خوانده و می‌خوانم پرده برندارم. اساساً ڪتاب می‌خوانیم تا بدانیم، بگوییم، بنویسیم، و اگر اهلش بودیم به نیڪی‌های آن عمل و از نڪوهیده‌های آن پرهیز ڪنیم.

 

ازجمله ڪتابی ڪه چندسال پیش بر دلم نشست ڪتاب «آیین و اندیشه» است ڪه بررسی مبانی و دیدگاه‌های مڪتب تفڪیڪ است نوشته‌ی حجت الاسلام سید محمد موسوی ڪه بسیار پربار نوشت. چاپ اول آن ۱۳۸۲ است از انتشارات حڪمت.

 

   

 

استاد محمدرضا حڪیمی در یڪ جای این ڪتاب می‌گوید: «توده‌های متدیّن، به دلیل سائقه‌ی درڪ ایمانی و تلقی نظری خویش، تفڪیڪی هستند. یعنی معارف و اعتقادات خالص را از بیانات دینی می‌جویند.»

 

این را می‌دانیم ڪه حُڪمای اسلامی اتفاق نظر دارند ڪه میان علم -به‌ویژه حڪمت الهی- و قداست، «پیوندی محڪم و استوار» برقرار است. علت قداست دانش‌ها و علوم به دلیل تشبُّه به حق‌تعالی است (ڪه حڪیم مطلق، اوست) زیرا «همه‌ی علوم، در صددِ اظهارِ حقیقتی از حقایق عالَم هستی‌»اند.

 

ملاڪ شرافت علم هم -ڪه در صفحه‌ی ۳۴ ڪتاب آمده است- این است:

فضیلت و شرافت هر علم:
یا به شرافت موضوع آن است؛
یا به شرافت روش آن است؛
یا به شرافت اهمیتِ غایت آن.

 

نڪته: مڪتب تفڪیڪ قائل به جدایی ڪلی میان دین و فلسفه و عرفان نیست، اما «تساوی ڪلی» میان آن را «نفی می‌ڪند». تفڪیڪی‌ها -ازجمله علامه محمدرضا حڪیمی- مخالف عقل و فلسفه هم نیستند، بلڪه به اعتبار پیروی از وحی، از «عقل دفائنی» بهره می‌برند ڪه «اعماق عقل» است؛ به تعبیر آقای حڪیمی «عقلِ اَنواری»؛ ڪه میان آن با «عقلِ ابزاری» فرسنگ‌ها فرق است. بگذرم.

۱۶ خرداد ۱۳۹۹

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام 

کتاب هواپیمایی است که دانشمندان را به خانه می آورد.

پذیرایی تفاوت می کند! 

صاحب کتاب مهمان کتاب می شود.

چشمه اندیشه با خواندن کتاب جاری می شود و از کتابخوان پذیرایی می کند.

دردبزرگ روزگاربرای انسان ها نخواندن است.

 

پاسخ:

 

سلام. پنج جمله نوشتی درباره‌ی کتاب، یکی از دیگری زیباتر و منطقی‌تر. شاید به علت این‌که بر طبع من نشست، پنج‌بار خواندم. ممنونم. آن را به عنوان یک متن رسا برای استفاده‌ام، برگزیدم و در بایگانی‌ام گذاشتم. بهتر می‌بینم اگر اعضا -البته به‌احتمال- به این پیام شما، ژرف ننگریستند، حالا بار دیگر ژرف بنگرند.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقارضا ادبی. از شما محقق و نویسنده‌ی پویا که این دانستنی‌ها را به‌جا و چکیده به من عرضه کردید، بسیارممنونم. مفید و جالب بود. بر دانشم افزودی. ممکن است از ایشان (حجت الاسلام سید محمد موسوی) مقالات دیگری هم خوانده‌باشم و اما چون نمی‌شناختم دقت نکردم. بحث مرا تکمیل‌تر فرمودی. به پدر فیلسوف‌تان سلام این دوست را برسان.

 

هشت نڪته در پیام اوباما

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. ڪاش انگلیسی و ترجمه بلد بودم و پیام «باراڪ اوباما» را خودم با احاطه بر متنِ اصلی، برگردان می‌ڪردم تا ببینم حرفش چیست. گرچه به یڪی از ترجمه‌ها (منبع) دسترسی پیدا ڪردم، اما معمولاً ترجمه‌ها به‌درستی و رسا، به فارسی برگردان نمی‌شوند. فرض را بر این می‌گذارم این برگردان، درست، همان است ڪه اوباما به مردم معترض آمریڪا گفته است. به گمان من -با پرهیز از این‌ڪه او ڪیست و در زمانِ زِمام‌داری و صدارتش بر آمریڪا چه رفتارهایی با ایران و جهان ڪرد- هشت نڪته در پیامش نهفته است ڪه دست‌ڪم در فضای نظری می‌تواند جنبه‌هایی برای مطالعات و مطالبات بیافریند.

 

۱. اعتراضات را «فرصت» تفسیر ڪرده، نه «شورش» و گفته این می‌تواند برای «جامعه و حتی ڪشور» استفاده شود تا «بالاخره تاثیری داشته باشیم.» یعنی با این فعلِ جمعِ «داشته باشیم» خود را نیز، داخل اعتراضات قرار داد نه مانند برخی‌ها ! بیرونِ گود.

 

۲. از اعتراضات به عنوان «تغییر ذهنیتِ در حالِ انجام» تعبیر ڪرد ڪه از طریق آن «یڪ آگاهی بسیاربزرگ به وجود آمده» و با این رویڪرد، باز خود را با معترضان جمع می‌بندد و می‌گوید: «تا ما متوجه شویم ڪه می‌توانیم بهتر از این عمل ڪنیم.»

 

۳. او رسماً می‌گوید «تظاهرڪنندگان ڪنونی» در حال ارائه‌ڪردن «یڪ تابلوی نقاشی از آمریڪا» هستند ڪه «حضور جوانان» و «انگیزه‌هایشان می‌تواند الهام‌بخش تغییرات عمیق‌تری باشد.»

 

۴. جالب این‌ڪه از درون اعتراضات به بیرون آن هشدار می‌دهد یعنی به «همه‌ی فرمانداران ایالت‌های ڪشور» ڪه از آنان می‌خواهد تا «سیاست‌های استفاده از زور را با اعضای جوامع خود بازبینی ڪنند.» بازبینی سیاست زور، نیاز امروزی بشیریت است ڪه گویا بر اوباما نیز روشن گردیده است.

 

۵. او همچنین از «تمامی مردم» درخواست ڪرد «ڪه با یڪدیگر همڪاری داشته باشند» ڪه چه شود؟ هدف را معین می‌ڪند: تا «آمریڪا را تغییر دهند» زیرا معتقد است «ڪشور» با «ارزش‌هایش مطابقت» ندارد. در واقع با این سخن، بر نقدِ جدّی ملل آزاده‌ی جهان بر رفتارهای ڪریه و قُلدورمآب آمریڪا صحّه گذاشته شد.

 

۶. در نگاه اوباما «اعتراضات ڪافی نیستند» چرا؟ چون آنچه به نظر او مهمتر است «حضور پرشور» مردم در «انتخابات آینده» است. یعنی پیوند خیابان با صندوق آراء. نماد دموڪراسی‌های واقعی این است، هم خیابان و هم صندوق رأی باید برای مردم آزاد باشد. و امروزه ڪه سران شریر آمریڪا به سرڪوب مردم در خیابان‌ها مشغول‌اند ازین‌رو اوباما این دو مسأله را به هم مرتبط ڪرد.

 

۷. اوباما «رأی‌دادن در مقابل اعتراض» یا «مشارڪت در ازای نافرمانی مدنی» را نادرست می‌داند و معتقد است در چنین رویڪردی اوضاع ڪشور «در این مسیر یا در آن مسیر پیش نمی‌رود بلڪه باید هر دو با هم باشند.» دلیلش روشن است. اعتراض با رأی‌دادن پیوند دارد. وگرنه اعتراضاتی «ڪور» می‌شود و هرج‌ومرج.

 

۸. و او حرف اصلی‌اش در آخر پیام می‌زند و آن این است: «به منظور تغییر واقعی، باید روی مشڪل متمرڪز شد و افرادِ در قدرت نباید آسوده باشند.» دوباره خود را با معترضان جمع می‌بندد و این هدف را برملا می‌ڪند: «باید تغییر را به راه‌حل‌ها و قوانین عملی ڪه قابل اجرا هستند و نظارت روی اجرای آنها باشد، تبدیل ڪنیم.»

 

نڪته: با این متنم خواستم، هم رسانده باشم با نگاه خودِ آمریڪایی‌ها -آن هم اوباما ڪه هم در صدارت بود و هم خود یڪ سیاه‌پوست است- به آنچه در آمریڪا می‌گذرد، واقعی‌تر می‌توان از خبر به اطلاعات سیر ڪرد.

 

و هم گفته باشم این‌ڪه اوباما معتقد است نباید گذاشت «افرادِِ در قدرت» در آسودگی باشند، اصلی فراگیر است. در ادبیات سیاسی شیعه، امام علی (ع) به مردم -به این مضمون- می‌فرمودند با چشمانِ ناظرتان ڪجی‌های قدرت را راست ڪنید.

 

۱۷ خرداد ۱۳۹۹

 

نظر دکتر شیخ باقر طالبی درباره‌ی متن بالا:

 

سلام. توجه نسبتا واقع بینانه و بدور از ارزشداوری شما را بسیار پسندیدم. این نوع نگاه در شما نوید بخش طرحی نو در توجه غیر ایدئولوژیک به مسایل جوامع مختلف است. البته در لابلای تحلیل تان نکته ای  را تکرار کرده اید مبنی بر اینکه اوباما  " خود را با معترضان جمع می بندد"  که ممکن است دو معنا را بخواهید برسانید : اینکه اوباما و هم حزبی هایش یعنی دمکراتها در حال موج سواری از اعتراض مردم هستند .دوم اینکه اوباما به دلیل سیاه پوست بودن خود را در جمع معترضین معرفی میکند. به هر حال اوباما یعنی " او با ما " است. !!

 

در مجموع  توجه شما به سخنان اوباما با روشی نو و واقع بینانه در میان آشوب رسانه ای در ایران ، قابل توجه و تقدیر است. از تو البته همینگونه انتظار میرود. اما نکته درست شما در باره نارسایی ترجمه ها در ایران به خصوص در سطح ژورنالیستی و رسانه ای باز بخشی دیگر از نگاه واقع بینانه و محققانه شماست. خود بارها متنهای اصلی و فیلم ها و صوت های اصلی به زبان انگلیسی را خواندم و دیدم و شنیدم و در مواردی به ترجمه ها مراجعه کردم که باید بگویم افتضاح بود . سپاس از این تحلیل نو و واقع بینانه تان.

 

هفت سوتیتر به هفت تیتر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نمی‌دانم برای این هفت تیتر (=عنوان) روزنامه‌ی «ستاره‌ی صبح» (چاپ ۱۷ خرداد ۱۳۹۹) جریده‌ی جناح چپ به مدیریت آقای علی صالح‌آبادی -نماینده‌ی مشهور مشهد در مجلس سوم- چه خواهی نوشت. من اول خواستم روی یڪی از تیترها، یعنی تخریب خانه‌ی مرحوم پرویز مشڪاتیان -آهنگساز و استاد سنتور ایران- نڪته‌ای بگویم، اما گویا برای هر هفت‌تا، یڪ سوتیتر (=زیرِ تیتر، خلاصه‌تیتر) بنویسم جا داشته باشد. پس بسم‌الله:

 

 

۱. برای مشڪاتیان: ما (منظور از «ما» در اینجا رفقاست) در سفر و حضَر، وقتِ خود را با صدای آقایان: شهرام ناظری، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به سر می‌ڪردیم. پس؛  نمی‌توانیم به این تخریب حسرت نبریم زیرا در آن صداها، با آهنگ‌های مشڪاتیان روح خود را مشّاطه (=شانه) می‌ڪردیم و ارتفاع می‌گرفتیم. اگر گذرتان در آینده‌ها، به نیشابور ایران افتاد، خانه‌اش ڪه هیچ، چون ویران شد؛ اما دست‌ڪم ڪنار مقبره‌ی عطّار، بر سرِ قبر مرحوم پرویز مشڪاتیان حضوری بزنید و حمد و فاتحه‌ای نثار ڪنید.

 

۲. برای سود حساب‌های قوه قضائیه: آن نماینده‌ی مجلس دهم -ڪه زمانی شیخ بود یا شیخی خوانده بود- وقتی از حدود شصت حسابِ بانڪی عصر آقای شیخ صادق لاریجانی پرده برداشته بود، اصلاً حدس نمی‌زد روزی آقای سید ابراهیم رئیسی، سر می‌رسد و عصرِ سلطه‌ی آن حساب‌ها به سر می‌شود و جوری دیگر می‌گردد؛ حرف جیمِ «جور» به‌فتح نیست، به‌ضمّ است.

 

۳. برای خط فقر: سیاست‌های لیبرالی تعدیل اقتصادی عصر مرحوم رفسنجانی -ڪه رهبری در پایان دولت او و آغاز عصر آقای سید محمد خاتمی فرموده بود هیچ ڪس برای من هاشمی نمی‌شود و هاشمی هم بعدها بر زبان آورده بود عشق من آقای خامنه‌ای‌ست- خشتِ ڪجی بود ڪه بنا را تا ثریا ڪج می‌برَد؛ مگر آن‌ڪه بنای نظام بر رشد و توسعه باهم شود و خدمت عمیق به فرودستان.

 

۴. برای امامِ تحول: راستی هیچ می‌دانید ڪه چرا رهبری از «تحول»، جناح چپ از «اصلاح»، جناح راست از «تحفُّظ» و افرادِ ڪارگزار مرحوم رفسنجانی از «اعتدال» و برخی هم از «تغییر» نام می‌برند؟ من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم. فقط حرفم این است: «بازسازی».

 

۵. برای جشنواره‌ی ڪن: منتظرم ۲ تا ۶ تیر فرابرسد ببینم آقای «سمیر گوسمی» فرانسوی در فیلم «ابراهیم» چه آورده است. گویا از ایران هیچ فیلمی برای ڪن انتخاب نشد!

یادآوری: «ڪَن» نام شهری‌ست در جنوب فرانسه از توابع بزرگ‌شهرِ «نیس».

 

۶. برای تبادل آزادی زندانی: اساساً رهایی از بند و حبس و حصر، درڪ بزرگی از نعمت آزادی است ڪه خدا به انسان و جُنبندگان ارزانی داشته است و حرف‌زدن با دشمن، همراه با حفظ چارچوب، برای استخلاص و یا منافع ملی، نه خلاف شرع است و نه خلاف سنت نبوی (ص) و نه مُباین مَبانی منطقی.

 

نوشته‌ی علی صالح‌آبادی

 

۷. برای سرمقاله مدیر مسئول: او گفته اگر از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بپرسند چرا با رژیم شاه مبارزه می‌ڪردند معلوم می‌شود ریشه‌های فقر ڪنونی چیست. من برای این بند، عڪسی از ڪتاب او در بالا گذاشتم ڪه خود از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود. شاید در «تبعید روزها» ریشه‌ها آمده باشد. من ڪه درس «ریشه‌های انقلاب اسلامی» را در دانشگاه تهران با مرحوم آیت‌الله عباسعلی عمید زنجانی گذراندم، در داخل ڪلاس مختلط، طعنه‌های دخترخانم‌هایی را می‌شنیدم ڪه به پچ‌پچ، به عمید می‌گفتند: برای ما از ریشه‌ها نگو، از شاخه‌های انقلاب بگو. بگذرم. دیگه بلد نیستم! چون باید از برگ‌های انقلاب هم گفت. بس است، نیمچه علم‌ام قد نمی‌دهد!

۱۸ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:
 

مدرسه‌ی فکرت جای «ایثار» است، نه «استیثار» و اضافه‌کار! ادویه‌ی «کاری» بود این. بگذرم.

 

پاسخ:

چکیده نشان می‌دهد، چون رویکرد انتقادی بر روش تحقیق این تز، حاکم است، می‌پسندم. از لفظ «سیّاره‌ای» برای معنویت‌گرایی به معنای ژرف آن چیزی متوجه نشدم، اما احتمال می‌دهم شاید منظورتان از استخدام این واژه، سَیلان‌بودن باشد تا گستره‌ی جغرافیایی. هرچه هست، می‌تواند یک کتاب خواندنی برای مطالعه‌ام باشد.

 

پاسخ:

یعنی شما که یادم است سال‌های متمادی -شاید ۳۰۰ بار- صبح جمعه را با جمع دوستان طلبه‌ات، به نوبت ندبه برقرار کردید در خانه‌ها، کاری تکراری کردید!؟ نه. به نظر من یادکردها، تکرار نیست، هربار فهم نوین است؛ چونان که خواندن متن‌های مقدس، تکرار نیست، هر دفعه فرورفتن در اعماق معارف است و برداشت از کشتزار آن. بنابراین، با پیشنهادتان بگذار مخالف باشم.

 

پاسخ:

سلام آقا سید میثم. چشم. ممنونم. آقا سید محمدرسول تو، هنوز هم مانند دو «گت‌بَوا»ی خود خوش‌عکس‌ و زیبا و فریبا است؟ ببوسش از سوی من؛ البته با ضوابط بهداشت خاصّ این‌دوره و زمانه. یعنی بوس را بفرس به سوی او، نه بوس بدی بر رخ او.

 

پاسخ:

سلام جناب آشیخ احمدی. بله؛ از آنچه در سواحل نوار خزر می‌گذرد، کمابیش باخبرم. دسترسی به ساحل البته انتفاع اقتصادی هم دارد. اگر بابل و آمل جغرافیای‌شان متصل بود به دریا، شاید به‌علت زیرکی و تقلّای اقتصادی که دارند، صادرات و صنعت دریا رونق بیشتری می‌گرفت در خطه‌ی شمال. اما دهنه‌ی سرزمینی این دو شهر زرنگ، به دریا بسته است. سپاس از بیان واقعیات و آسیب‌ها و دیدگاه رُک شما، که گاه به نظرم اثرات آسیب، از آمیب (=حیوان آب‌زی تک‌سلولی) بدتر است؛ که گوارش را مخفیانه مورد هدف قرار می‌دهد.

 

پاسخ:

اساساً هر متن و مطلب درباره‌ی بانو حضرت خدیجه و حضرت حمزه سیدالشهداء -سلام الله علیها- باشد با اشتیاق کامل می‌خوانم، چون به این دو انسان والا عشق می‌ورزم. شما دقت داشتید و این رثاییه را رسا نوشتید و نیز مستند و قابل اتکال. ثواب آن نثار روح والدین شما هم باشد. بهره رساندید.

 

یک پیشنهاد هم داشتم که خیلی‌وقت است ذهن مرا احاطه کرده و آن این است یک همتی شود شاگردان مرحوم آیت‌الله آقا دارابکلایی رضوان‌الله علیه نکته‌های اخلاقی و پندها و جملات ایشان را جمع‌آوری و به فراخور از آن تک‌جمله و نصایح در فضای مجازی استفاده شود. به نظرم پسندیده و مطلوب است.


پاسخ:

جناب آقای ... سلام. یادآوری شورمندانه‌ای بود. نمی‌دانستم سالروز اندهبار زنده‌یاد نادر ابراهیمی است. جالب نوشتی از او. من کودکی‌ام را تا لحد با خود حمل می‌کنم. کودکی هر کس ساخته‌ی مادر است؛ نیز پدر. باید هم آن را تا دَم احتضار، حاضر داشت.

 

پاسخ:

مستندسازی مفیدی بود؛ نیز برای من جالب. نمی‌دانستم. ممنونم. به‌هرحال، به آمل نمی‌آد تا گردنه‌ی امام‌زاده هاشم مال اون باشد و لب دریا نه!

 

پاسخ:

من هندسه‌ام خوب بود، اما حساب، نه! دیکته هم کم پیش می‌آمد که بیست نگیرم! ازین‌رو؛ به قول لئو اشتراوس، بین‌السطور نوشته‌هایم را می‌گذارم برای خوانندگان و احیاناً کامنت‌گذاران. و شما هم ریاضی را چون از «کنعانی» آموختی، بهتر حساب بلدی.

 

پاسخ:

سلام. زیاد در سرِ کلاس تدریس تو نشستم. زندگی من با درس‌آموزی‌ها از کتاب‌ها، رفقا، روحانیان وارسته و چند انسان اُسوه از جمله مرحوم دکتر علی شریعتی و شهید مطهری رقم خورده و مرا به دهه‌ی ششم زندگی‌ام نزدیک کرده.

 

پاسخ:

نه؛ نه؛ من آرام می‌رم مشهد و آرام برمی‌گردم. آن‌هم سالی سه‌بار. یک بارش هم با رفقاست. مراقبیم! مانند آقای دکتر عبدالکریم سروش واجار (=آشکار) نمی‌کنیم.  او از اقدیسه‌ی تهران پایگاه‌اش را کوچ داده بود به مشهد و همه را به قول «ارسطو»ی پایتخت، حساس! کرده بود. سروش سیاست‌ورزی بلد نبود. اندیشمندی می‌کرد اما ناوارد بود. مشهد بلکه خراسان پایگاه ادب ایران بود، ولی اینک تسخیر شد! تسخیر کسانی که... دیگه سیاسی‌میاسی بلد نیستم! بگذرم اما در زیر یک پست ویژه می‌نویسم:

 

دنباله‌ی پاسخ:

 

وقتی به نقشه‌ی سیاسی مازندران نگاه می‌کنم، دلم برای آمل و بابل کباب است! حالا سیمرغ و قائم‌شهر و سوادکوه به کنار، متعجبم چرا آمل و بابل تا امروز صبوری ورزیدن از این‌که ساحل دریا ندارند و برای تصاحب آن هم خیز برنداشتند. واقعاً بُردبارند. بُردبار هم یعنی برنده‌ی بارِ سنگین. ملت «صبّار و شکور ایران» باید صبر از این بلاد یاد بگیرد. کم مانده سرخ‌رود میان محمودآباد و فریدون‌کنار، اعلان فرمانداری کند. یاد هتل آپارتمان «دریا و دُرنا»ی سرخ‌رود افتادم! بگذرم.

 

ڪنه و ڪندو و ڪُلُنی

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. چاره‌ای نیست؛ ڪنه به ڪندو در یڪ ڪُلُنی (=قرارگاه، آلونڪ) نفوذ می‌ڪند. علت حضور موذیانه‌ی ڪنه در ڪندو ممڪن است از دیدِ ڪارشناسان فن، عَدیده باشد و من نمی‌دانم، اما از دو تا علت خبر دارم: یڪی غارت عسل، یڪی تجارت مَلِڪه. (منبع)

 

خُب فرض ڪنیم یڪ حڪومت محلی یا ملی هم، مثلاً در ایالت آسام بین برمه و بنگلادش، یا سورینام در شمال قاره‌ی آمریڪای جنوبی، یڪ ڪُلُنی باشد و پر از ڪندو. همین‌ڪه ڪُلُنی شد و ڪندو -و به تعبیر معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل شد- حتی اگر به خاطر همین دو علت، یعنی غارت عسل و تجارت مَلِڪه هم باشد، ڪنه وارد ڪندو می‌شود؛ چون، هم غارت شهد و عسل، شیرین است و هم شیرینیِ فروش ملڪه، لذیذ.

 

مهم اما این است آیا زنبورها نظاره‌گر می‌شوند و غارت عسل را تحمل می‌ڪنند؟ ملڪه‌ی آنان -ڪه نقش پادشاهی و فرماندهی را بر عهده دارد- آیا به ڪنه و ڪنه‌ها فُرجه و مهلت می‌دهد و واڪنش نشان نمی‌دهد؟ قانون غریزه و مقاومت قَسری، بر زنبوران حڪم می‌ڪند ڪنه‌های غارتگر و انگل را نیش بزنند و از ڪُلُنی و ڪندو محو و حذف ڪنند. و می‌ڪنند. اگر نڪنند ڪنه تاروپودشان را نابود می‌ڪند. و اگر نڪنند زنبوردار به مدد آنان می‌رود. ڪنه اگر نابود نشود، ڪندو و ڪُلُنی و زنبوران باهم زیان می‌بینند و  می‌شوند کندویی بی‌عسل و بی‌باروبَر!

 

دیروز «اڪبر طبری» -همه‌ڪاره‌ی آقای شیخ صادق لاریجانی و شاید هم شخص قدَر قوه قضائیه (معاون مالی مرحوم آیت‌الله شاهرودی و سپس معاون اجرایی حوزه‌ی ریاست عصر آقای شیخ صادق لاریجانی) با اراده‌ی راسخ آقای سید ابراهیم رئیسی، به عنوان متهمی ڪه به تشبیه، ڪاری شبیه ڪنه برای ڪندو و ڪُلُنی می‌ڪرد، به پای محاڪمه و دفاعیه رفت. بگذرم.

 

آیا غارت و تجارت رخت برمی‌بندد از این ڪندو و ڪُلُنی؟ هنوز نمی‌توان حدس زد. چون من از زنبورهای شجاع ڪندو بی‌خبرم، ڪه چگونه از شهد و عسل و حتی زهر خود به دفاع و حراست می‌پردازند. همان زنبور (=نحل به لفظ وحیانی قرآن) ڪه هم عسل آن مصفّاست و هم زهرش ناجی و شفا؛ ڪه قطره‌های آن را آلمان از ایران می‌خرَد. یا شاید هم به غارت می‌برَد.

 

نڪته: انسان، خرَد دارد و بِخردانه ڪار می‌ڪند. نمی‌ڪند؟

 

۱۹ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. گزاره‌های فوقانی در مغز نشست، جملات تحتانی بر فَحص.

 

پاسخ:

 

گفتی «شهر درهم‌پیچیده» هستی، مرا یاد آگوستین قرون وسطی انداختی، یک متألّه صاحب سبک کلیسا که کتابی دارد به اسم «شهر خدا». او معتقد بود: ایمان بیاور، تا بفهمی. بر عکس کسانی که می‌گویند: بفهم، تا ایمان بیاوری. بگذرم.

 

 

تصویری از مرحوم خلیل‌الله خلیلی مشهور به «استاد خلیلی»

 

 

 

کمی درباره‌ی خلیل‌الله خلیلی

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امروز مانده‌بودم از میان سه موضوع -ڪه در ذهن چرخش داشت- ڪدامین را برای ستون روزانه‌ام در مدرسه‌ی فڪرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانی‌ها هم نژادپرست‌اند؟ ۳. تبارشناسی باند اڪبر طبری.

 

اما پیش از نوشتن یڪی از این سه سوژه، مشغول مطالعه‌ی رباعی‌های مرحوم خلیل‌الله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم. و همین، ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی ڪه در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاڪستان درگذشت، دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه‌های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.

 

من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانه‌ی امروزم می‌ڪنم تا دست‌ڪم گفته‌باشم هرگونه نژادپرستی، نژادگرایی و آپارتایدهای متنوع، نادرست است و با روح اسلام، انسانیت و معنویت ناسازگار است.

 

بارها دیده‌ام ڪه در میان ایرانی‌ها هم، نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، از نژادپرستی و نژادگرایی و تفاخر جاهلی وجود دارد. خصوصاً علیه‌ی نژاد عرب و قوم افغان؛ به‌ویژه از سوی ڪسانی ڪه دم از باستان‌گرایی ایرانی می‌زنند. حال آن‌ڪه قرآن در آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی حُجرات، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیض‌هاى نژادى، حزبى، قومى، قبیله‌اى، اقلیمى، اقتصادى، فڪرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن، «تقوا» را ملاڪِ ڪرامتِ انسان ڪرد.

 

سه نمونه از رباعی‌های روشنگرانه و رسای «استاد خلیلی» شاعر پرآوازه‌ی فارسی‌گوی افغان -ڪه آنقدر گویا و روان است- نیازی به شرح ندارد.

 

با خلق نڪو بِزی ڪه زیور این است

در آینه‌ی جمال، جوهر این است

آن قطره‌ی اشڪی ڪه بریزد بر خاڪ

بردار ڪه گنج لَعل و گوهر این است

(رباعی ۷)

 

چه باشد زندگانی را بهایی

فسرده از نَمی، خشڪ از هوایی

ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم

مگر این زندگی یابد بقایی

(رباعی ۵۳)

 

سرمایه‌ی عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

چون در دل خاڪ نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یڪسان است

(رباعی ۴)

 

یادآوری ڪنم: دعاهای مُنشا، دعاهایی‌ست ڪه از ذهن و فڪر و زبان و نهاد و درون و قلبِ هر یڪ از آدمیان و مؤمنان به سوی خداوند منّان برمی‌خیزد و زمزمه می‌شود. اما دعاها و زیارات مأثوره از ناحیه‌ی معصومین -علیهم السلام- سینه‌به‌سینه به ما رسیده مانند: دعای ڪمیل، دعای صباح، زیارت امین‌الله، زیارت جامعه ڪبیره.

 

۲۰ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام آقای... خیلی بهتر از من نوشتی. متنی به این متانت این را می‌رساند که آن دوره که کتاب می‌خواندی در تو اثر کرد. این درخشندگی در نوشتن و حتی توان تحلیل محصول همان کتاب‌خواندن‌هاست. کتاب انسان را زنده می‌دارد، بی‌کتاب، انسان، میّت است و به قول آقای شیخ محسن قرائتی فقط هوا داخل ریه‌اش می‌رود. از مقدماتی که نوشتی بهره بردم. قوی نوشتی. فقط وارد احساس نشو در بررسی‌ها.

 

 

حرم تا حرم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

پس از مدت‌ها چشم‌انتظاری، ستاد سلامت کشور صحن‌های روبازِ حرم‌های مطهر امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) را به روی زائرین گشوده بود. همین اجازه، موجب شد عزم زیارت کنم. کردم. به رسم ادب، ابتدا به زیارت حرم حضرت معصومه (س) شتافته و سپس در شب بعد رهسپار مشهد شدم.

 

جمعه‌شب ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، جاده‌ی ۹۳۳ کیلومتری حرم تا حرم (قم. گرمسار. مشهد) را با سرعت مجاز ۱۱۰ کیلومتر، به‌آرامی و شوقِ زیارت راندم و با ۱۰ ساعت طی مسیر، به مشهد رسیدم. مسیر، با کمی آهنگ و کمی هم روی موج رادیو «زیارت» فضای داخلی مَرکب را دلنواز می‌ساخت؛ خصوصاً هنگامی‌که هرچه به سمت شرق می‌راندم، هم سرخی فلق بازتر می‌شد و هم رایحه‌ی حرم بر مشام روح حس می‌شد. کسانی که تجربه‌ی زیارت مشهد مقدس را دارند، می‌دانند که هرچه به حرم نزدیک‌تر می‌شوند؛ گویی بی‌قرارتر می‌گردند.

 

پس از استقرار در هتل و کمی استراحت، پایم به سنگ‌های آفتاب‌خورده‌ی صحن کوثر در بست نواب مماس شد و دلم به دیدن ایوان صحن آزادی حرم مُساو، و نیز آنگاه قلبم به ایوان‌های صحن جمهوری و صحن انقلاب و پنجره‌ی مُشبّک و معطّر فولاد مُجاب.

 

این‌که برای حفظ سلامتی انسان، رواق‌ها و مکان‌های مسقّف حرم به روی زائر مسدود بود رضایت می‌دادی که ادب را از داخل صحن‌ها به سمت مَضجع شریف اَدا نمایی. تمام صحن‌های روباز، گویی شده بود مَضجع و ضریحی که همواره دوست داشتی در چندقدمی آن زمزمه کنی و زیارت؛ اما این بار گرداگرد تمام حرم می‌گردیدی که طوافی عظیم بود و دایره‌ای گسترده.

 

مردم مؤمن و خادمین مهربان حرم را تحسین می‌کردم که چقدر محبت به هم داشته و چه عالی چارچوب بهداشت را رعایت می‌کرده و لحظه‌به‌لحظه محیط حرم را ضدعفونی می‌نموده و با نهایت ادب و محبت، به زئران ماسک هدیه می‌کرده و بر دستان آنان، اسپری ضدعفونی می‌پاشیدند.

 

چه تجربه و احوالاتی قشنگ درین زیارت رضوی نصیبم شد که این زیارت را از هر زیارت دیگرم در سال‌های متوالی پیشین، متمایز، ویژه، خاطره‌انگیز و اندیشناک‌تر ساخت.

 

و چه مردمان دلدار و مهربانی را در صحن و سرای حرم، با مردُمک چشمانم مرور کردم و بر عشق ناب‌شان به حضرت رضا (ع) و سادگی رفتارشان در طوا زیارت، درود فرستادم و در هر مرحله از زیارت در حرم، برای همه‌ی شیفتگان اهل بیت (ع) که دلشان زیارت می‌خواست اما به هر علت و مانعی نتوانستند به حرم مشرّف شوند، به‌نیابت زیارت نمودم.

 

به سُروده‌ی مرحوم قیصر امین‌پور در باره‌ی امام رضا (ع):

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند
نام تو رخصتِ رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

۲۸ خرداد ۱۳۹۹

 

سخن پیشوای صادق

در سالروز شهادت امام جعفر صادق -علیه‌السلام- یک سخن از آن پیشوای صادق (ع) ارائه می‌کنم:

مؤمن جز به سه خصلت نیک نشود:
فهم عمیق در دین،
اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،
و بردبارى بر ناگوارى.‏

 

ظلم و تظلُّم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.»

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

 

۲۹ خرداد ۱۳۹۹

 

مدرسه‌ی سیّار

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. فرهنگ و تمدن اسلامی، سرشار از تأسیس مدرسه و بیمارستان است؛ اساساً و غالباً هم از سوی اهل برّ و خیر. سهم ایرانیان در این فرهنگ و تمدن‌سازی مسلمین، بسیار بیشتر از از هر جایی‌ست. حتی عرب‌ها بیمارستان را با حذف جزو اول و تبدیل آن به «مارستان»، از ایران گرفتند.

 

مدرسه‌های مشهور جهان اسلام، مانند نظامیه، مستنصریه، حلاویه، جوزیه، الازهر و ... از نظارت مستقیم سلاطین و خُلفا خارج بود. به قول امروزی این مدرسه‌ها ملی و آزاد بود. حتی تعالیم در آن نیز آزاد بود.

 

یادم هست ڪه در ڪتاب «ڪارنامه‌ی اسلام» نوشته‌ی مرحوم عبدالحسین زرین‌ڪوب خوانده‌بودم ڪه در عهد مغول، سلطان محمد خدابنده، حتی «مدرسه‌ی سیّار» داشت؛ همراه اردوی خویش.

 

نڪته: خواستم گفته‌باشم در اسلام «صاحبان علم» ارزش و ارج فراوان دارند ڪه حتی قرآن یڪ جا (=آیه‌ی ۱۸ آل عمران) شهادتِ «صاحبان علم» یعنی گواهی‌دادنِ آنان را، تالیِ (=ادامه و دنباله‌ی) گواهی و شهادت خدا و ملائڪه خوانده است.

 

۳۱ خرداد ۱۳۹۹

 

متن آقای عارف آهنگر خطاب به من:

 

سلام و ارادات فراوان

به مانند هر طرح و پروژه نوآورانه ای، طرح «مدیریت اجتماعی پسماند» (ماپ) نیز در ماههای نخست خود، بازخوردهای متنوع و مختلفی را در جامعه در پی دارد. یکی موافق است و یکی مخالف، با دلیل؛ یکی هم از اساس مخالف، بی هیچ دلیل!

 

از شما که از تأثیرگذاران جامعه دارابکلا هستید، تقاضا دارم بدون مجامله و کاملا مبتنی بر تحلیل واقع بینانه تان، از اثرات بالقوه و بالفعل این طرح بنویسید و با جامعه بازگو نمایید. پایداری طرح هایی از این دست که در پی اصلاح رفتارهای اجتماعی در موضوعی مشخص اند، نیازمند همدلی، همراهی و همت اقشار گوناگون دارد. لازم است از حنجره های گوناگون با مردم سخن گفته شده و مختصات مختلف و اثرات گوناگون طرح تحلیل و تبیین گردد. اثرگذاری مثبت اجتماعی جز با گفتمان سازی از سوی مؤثرین اجتماعی میسر نمی شود. ضمناً از شما خواهشمندم چنانچه زحمت نوشتن یادداشتی و ایجاد گفتگویی در جمع های حضوری را می کشید، از حمایت و همراهی ارزشمند و تاریخی محمد دباغیان (دهیار)، به همراه خانم بریمانی، رحمان آفاقی و حسن ابراهیمی (اعضای شورا) نیز بگویید. کانال دارابکلا20، مدرسه فکرت و سایر گروهها و کانال های مرجع، می توانند فضاهای مناسبی برای گفتمان سازی مدیریت اجتماعی پسماند باشند. پیشاپیش سپاس.

 

جواب من:

 

جناب آقای مهندس عارف آهنگر

 

به نام خدا. با سلام و احترام؛ اقدام شما در باره‌ی «پسماند» به نظر من، از چند نظر ستودنی و قابل اتکا است.

 

۱. اساساً هر نوآوری در بستر روستا موجب خودآگاهی و رشد و پایداری فرهنگ و تمدن‌سازی می‌شود که با خود آثار وابسته پدید می‌آورد از جمله، پرهیز از مهاجرت به شهر یا محیط‌های رشدیافته‌تر. و اقدام مدرن شما در این نوین‌سازی رفتار اجتماعی اثرگذار خواهدبود.

 

۲. از دیرباز علایق و اعتقاد شما به سالم‌سازی افکار و رفتار در میان شهروندان و تلاش‌ات در دمیدنِ روح مهربانی انسان به جُنبندگان، ثمره‌یی درخشان آفرید که پسماند یک نمونه‌ی آشکار آن است.

 

۳. اسلام به آسایش و آرامش و آبادانی بسیار تأکید دارد، ازین‌رو اقدام شما در راستای توجه‌دادن به این آموزه‌ی دینی است که با فکرِ کیمیایی آن را به روی جامعه‌ی روستایی میسّر ساختی.

 

۴. من هر حرکت منطقی و خردگرایانه را که به به‌زیستن، به‌بودن، به‌شدن، و به‌داشتن کمک کند، اقدامی در مسیر حکمت آفرینش می‌دانم، با این نگاه نیز کار شما نه فقط از نیازمندی‌های حیاتی روستا بود که به فرهنگ و سبک زندگی در دنیایی که بشر ناچار و مجبور است بازخوردهای منفی صنعتی‌شدن را برای اهداف والاتر تحمل و تدبیر کند، انرژی مثبتی می‌دهد.

 

خداقوت می‌گویم و به عنوان یک فرد عادی محل، از کار سترگ شما بر خودم می‌بالم؛ زیرا می‌دانم، اقدام شما از نظر نگرش علمی نیز یک شاخص قابل اعتنا برای پیشرفت محل محسوب می‌شود. و سهم شما درین راه، سهم درخشنده‌ای خواهدبود. درود.

 

۳۱ خرداد ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ جناب عارف آهنگر:

 

سلام آقای طالبی. مثل همیشه توجهی که به ابعاد مختلف سوژه دارید برای بنده درس آموز است. سپاس و ارادت فراوان دارم. سپاس از توجه جناب آقای طالبی مدیریت محترم مدرسه فکرت به ابعاد مختلف موضوع "مدیریت اجتماعی پسماند".

 

مسجِد ضِرار و اِرصاد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دین مبین اسلام، بناڪردنِ هر جایی، باید ناشی از اخلاص و تقوا باشد و ایجاد پیوند اجتماعی و انگیزه‌ی پاڪیزه. آن جا -حتی اگر مسجد باشد- اما موجبِ ڪفر، تفرقه، ڪمینگاه و زیان‌رساندن، مقدّس نیست، بلڪه ضِرار است، اِرصاد است؛ یعنی مڪانی برای زیان و زیان‌رساندن و کمین‌گرفتن و در انتظارِ حمله نشستن و نقشه‌ڪشیدن.

 

سازندگان مسجد ضرار حتی از پیامبر اسلام (ص) تقاضا ڪرده‌بودند در مسجد آنان نماز گزارد ڪه آیه‌ی ۱۰۸ توبه نازل شد و پیامبر را منع ڪرد از گزاردنِ نماز در آن مسجد.

 

علامه طباطبایی در المیزان برین نظرند ڪه: «از روایات مورد اتفاق برمى آید... که جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا (ص) خواستند تا در آنجا نماز بخواند. رسول خدا (ص) هم مسجد را افتتاح نموده، در آنجا به نماز ایستاد. بعد از این جریان، عده اى از منافقین بنى غنم بن عوف حسَد برده، در کنار مسجد قبا، مسجد دیگرى ساختند تا براى نقشه‌چینى علیه‌ی مسلمین پایگاهى داشته باشند، و مؤمنین را از مسجد قبا متفرق سازند و نیز در آنجا متشکل شده، در انتظار ابى عامر راهب که قول داده بود با لشکرى از رُوم به سوى آنها بیاید بنشینند، و رسول خدا (ص) را از مدینه بیرون کنند.»

 

متن آیه: وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ. لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا ( (آیه‌ی 107 و 108 توبه) )

 

ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی:

و کسانى هستند که مسجد را دستاویز زیان‌رساندن و کفر و تفرقه‏‌اندازى بین مؤمنان، و نیز کمینگاهى براى کسانى که پیش از آن با خداوند و پیامبر او به محاربه برخاسته بودند، ساختند، و سوگند مى‌‏خورند که هدفى جز خیر و خدمت نداریم، و خداوند گواهى مى‏‌دهد که ایشان دروغگو هستند. هرگز در آن درنگ مکن. به قول مرحوم علامه طباطبایی: تا ابد در مسجد ضرار براى نماز نایست.

۱ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 
سلام آقا...
 
۱. ممنونم. می‌دانم که به اخبار آن روزها و دادگاه آگاهی؛ چون روزبه‌روز روزنامه‌ها را می‌خواندی.
 
۲. اما در مورد آمریکا، ساختار چنین می‌گوید، اما از سوی دیگر نظام کنترل قوا هم بخشی از ساختار فدرال آنجاست که تفکیک قوا را بالانس می‌سازد، که حق وتو را برای رئیس‌جمهور کشور به رسمیت شناخته است. در واقع هدف قانون اساسی آمریکا کنترل سه قوا نسبت به هم و توازن بود، اما عملاً به این هدف منجر نشد. جنبش‌های مختلف در آمریکا و نیز اعتراضات اخیر آنجا نشانی آشکار از بر زمین‌ماندن قانون اساسی در آمریکاست.
 
 
آیا دڪتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حا،ل پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده است و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. از شناخت شما از آقای سروش باخبرم. آنچه به عنوان بن‌بست گفتم این بود که ایشان در «تاری» که خود برای فهم و نگرش خود، تنیده گرفتار شد. با این مصاحبه‌ی اخیر گویا نشان داد می‌خواهد ازین تار بیرون بزند. برداشت درست شما در آخر نظرت، همان چیزی‌ست که مدّ نظرم بود. یعنی متن من، نقد بود بر دکتر سروش نه تهاجم. ممنون.

 

پاسخ:

سلام آقا ... . حال که در لابه‌لا سخن از قدمت داراب‌کلا به میان آوردی، خیلی دوست دارم بدانم نسبت به صنایع دستی در محل در دوره‌ی دهیاری‌ات چه گام‌هایی برداشته شد. من در ایران‌گردی هر گاه به یک روستا یا محله‌ای بروم،از نخستین پرسش‌هایم وضع صنایع دستی آنجاست. زیرا یک شاخص محسوب می‌شود. از گزارش تفسیری که نوشته‌اید متشکرم و با اشتیاق خواندم.

 

چهار خبر، چهار نظر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امروز در پیِ این بودم در ستون روزانه‌ام درباره‌ی «سلطنت ترس» بنویسم؛ ڪتابی از «مارتا نوسبام» اما با دیدنِ دو عڪس در دو روزنامه، و نیز دو خبر -ڪه هفته‌ی پیش فڪرم را به فڪرت و نغمه برده‌بود- ذهنم انصراف یافت.

 

خبر ۱ : عڪسی‌ست از پرچم آمریڪا. چنانچه می‌دانید ستاره‌ها در پرچم آمریڪا نشانِ تعداد ایالت‌های این ڪشور فدرالی‌ست. اما در پی اعتراضات خیره‌ڪننده‌ی اخیر مردمی، خطوط قرمز آن، از سوی ڪاربران فضای مجازی، به «ردِّ خونِ سیاه‌پوستانی» (منبع) تفسیر شده است ڪه پلیس و ارتش آمریڪا آن‌ها را روی زمین می‌ڪشد. عڪس زیر.

 

 

خبر ۲ : سرانجام مشخص شد پدر، مادر، برادران و خواهرانِ شهید «نسیم افغانی» سال‌های قبل در حمله‌ی هوایی شوروی به افغانستان همگی به شهادت رسیدند. به دستور رهبری، نسیم افغانی رزمنده‌ی «آرپی‌جی‌زن» -ڪه در جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، به ڪمڪ ایران شتافته بود (منبع) و پیڪرش در منطقه‌ی عملیاتی (عڪس پایین) ڪشف شده‌است- در حرم امام رضا (ع) دفن می‌شود. من، به مقام شامخ این شهید غریب با تمام اشتیاق ادای احترام می‌ڪنم و به ملت متدیّن افغان درود بی‌عدد می‌فرستم ڪه در رنج‌ها، بلاها، جنگ‌ها، تفرقه‌افڪنی‌ها، گرسنگی‌ها، سختی‌ها، سرسختانه دست از ایمان به اسلام برنمی‌دارند و قومی قانع و مقاوم و یاری‌رسان‌اند.

 

 

خبر ۳ :  سرتیپ پاسدار آقای محمدباقر قالیباف رئیس قوه‌ی مقننه گفت: «مصمم هستیم اولویت مجلس را از تقنین به نظارت تغییر دهیم؛ چراڪه در بسیاری از موارد نیازی به قانون جدید نداریم و با نظارت دقیق مشڪلات در حوزه اجرا حل و اعتماد مردم هم به نظام بیشتر می‌شود.» (منبع)

 

فقط باید سه پرسش از جناب ایشان پرسید: یڪی این‌ڪه نظارت‌شان استصوابی خواهد بود یا صوری و صُدفی؟ دوم این‌ڪه آیا قدرت‌های نامرئی اجازه می‌دهند نظارت شوند؟! سوم این‌که راستی مجلس‌های یڪم تا دهم چرا قادر به نظارت بر امور نبودند ڪه مجلس را در «رأس امور ڪشور» بنشانند؟! به نظر من اگر خواستید نظارت ڪنید، رڪن چهارم دموڪراسی، بستر مناسبی برای افشای فساد و سپر ضدّ فساد است. نیست؟!

 

خبر ۴ : خواندم در خراسان  (منبع) ڪه «جامعه‌ی یهودیان امارات» در امارات اعلان موجودیت ڪرد؛ اساساً این خطّه در طول تاریخ یهودی نداشت؛ حالا چطور شد ڪه جامعه‌ی یهودی حدود سه هزار نفری از یهودیان «غربی و آسیایی» -ڪه «اڪثراً بازرگان» هستند- در این خاڪ سر برآوردند! من نمی‌دانم. حتماً -به‌ڪشڪولی- قصد و عزم تحولات ژئوپلیتیڪی! در منطقه دارند. بگذرم.


یادآوری پایانی:

امروز، خجسته‌سالروز میلاد فرخنده‌ی ڪریمه‌ی اهل بیت -علیهم‌السلام- حضرت فاطمه‌ی معصومه -سلام الله علیها- بر شیفتگانِ ڪانونِ عصمت‌وطهارت مبارڪ.

۳ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. من این نوشته‌ات را از اندازه‌ی یک نظر زیرِ متنی، بسی بالاتر می‌برم و آن را یک یادداشت خوب و قابل قبول می‌دانم که بند ۱ نوشته‌ام را غنی کرد. به این‌گونه قلم‌هایت تراوش ذهن می‌گویم که از مطالعات متمرکزت آبشخور دارد.

 

اما بعد؛

آمدنت به پای تابوتِ شهید غریب «نسیم افغانی» و نواختنِ نوک قلم‌ات بر صورتِ صحن را، نه فقط یک اقدام ارزشی و نُمادین می‌دانم، بلکه یک شرکت روحی در تشییع جنازه‌اش تفسیر می‌کنم. به وجدم آورده‌ای با شعوری که در واژگانت در عشق به این شهیدِ یاری‌رسان ایران، تلألؤ دادی. از طرف تو، همین حالا رو به سمت حرم ایستادم و سلام دادم. ممنونم.

 

امام رضا (ع) و آرامش ملت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. می‌خواهم این جمله‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- درباره‌ی امام رضا را ژرف‌تر بنگرم، به‌یقین خوانندگان جست‌وجوگر نیز، به ژرفا می‌روند:

 

«حضرت رضا ـسلام‌الله علیه- در آن ابتلائاتی ڪه داشت و در آن مصیبت‌های معنوی ڪه برایش وارد می‌شد، بدون این‌ڪه یڪ اختلافی ایجاد ڪند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌برد. مقیّد بود به اینڪه آرامش ملت را حفظ ڪند.»  (صحیفه‌ی امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

ازین سخن امام خمینی درباره‌ی حضرت رضا (ع) چه می‌فهمم؟ من دریافت‌های خودم را به‌فشردگی با تمرڪز بر ڪلیدواژه‌های موجود در جمله، می‌گویم. امید است برداشت‌هایم خطا نباشد:

 

۱. آن امام رئوف (ع) در دوران حیات خود به ابتلائات -آزمایش‌ها در گرفتاری‌ها- دچار شده بودند. مانند مهاجرت اجباری به توس و مَرو، ڪه امروزه بخشی از خاڪ ترڪمنستان است. پذیرش مصلحت‌آمیز ولایت‌عهدی مأمون خلیفه‌ی عباسی. تُهمت‌ها به موضوع فرزندش امام جواد (ع) و... .

 

۲. امام علی‌بن‌موسی‌الرّضا (ع) مصیبت‌های معنوی داشتند. گرچه این واژه نیازمند تفسیر دقیق و به عبارتی تأویل هرمنوتیڪی‌ست، ولی فرق است میان گرفتاری‌های مادّی (مانند خوراڪ و آسایش و بلاهای طبیعی و...) با گرفتاری‌های معنوی. مثلاً این ڪه عده‌ای در آن دوره، امامت در شیعه را تا امام هفتم، امام ڪاظم (ع) دانستند، یعنی فرقه‌ی وقفیّه ڪه تا امام هفتم متوقّف شدند (شیعۀ هفت‌امامی) و گفتند امام به آسمان عروج ڪرد و برمی‌گردد و ظهور می‌ڪند، این تفڪر می‌توانست یڪ مصیبت معنوی برای امام رضا بوده باشد.

 

۳. امام رضا، عالِم آل محمد (ع) با وجود آن‌همه ابتلاءها و مصیبت‌های معنوی، اما به دلیل حڪمت سرشار و شناخت و احاطه‌ای ڪه به علوم و معارف داشتند، هرگز اختلافی نیفڪندند. این بدین معنی‌ست ڪه آن حضرت، فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو، مڪتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی ڪردند.

 

۴. و آخر این‌ڪه امام رضا (ع) در جامعه‌ی بحران‌زده‌ی آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت و حیات معنوی مردم فڪر نمی‌ڪردند. در واقع این سخن امام خمینی درباره‌ی امام رضا نشان‌دهنده‌ی این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعه‌ی ناآرام جامعه‌ای معیوب و بیمار است. بنابراین وقتی انقلاب‌ڪردن در محیط و زمانه‌ای چون دوره‌ی سخت امام رضا، نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلڪه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مڪتب می‌گردد؛ لذا امام رضا آرامش را حفظ می‌ڪنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و و بینش مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است ڪه می‌بینیم امام رضا با حڪمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبه‌ی آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف نجات داد و در مناظره‌ها، بی‌شمار پرده از حقایق اسلام و انسان برداشت.

 

۴ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

با ادای احترام به مقام علمی و تحلیلی شما

نقد و نقب برین متن:

این دیدگاه شما نسبت به لیبرالیسم، به دیدگاه کسانی در ایران شباهت می‌زند که جمهوری اسلامی ایران را نظامی بر مبنای مدل حکومت امام علی -علیه‌السلام- می‌پندارند و خیال می‌کنند رفتاری مانند رفتار علوی از هر کسی ممکن است و حاضر نیستند کسی باریک‌تر از مو به این نظام گوید.

 

لیبرالیسم در واقعیت، آن چیزی نشد که بر روی ذهن و کاغذ از سوی مآل‌اندیشان و واضعان آن رفته بود.

 

به نظر می‌رسد شما دل و شاید -اگر جسارت تلقی نشود- جرئت ندارید به این مکتب سیاسی اقتصادی -که امتحان خود را در سرزمین‌های پیشرفته، پس داده است- حفره‌ای بزنی و درونش را چون لاشه‌ای معیوب و مرض‌دیده بیرون بریزی؛ همان‌طوری‌که «دلواپسان» در ایران دل ندارند و شاید هم جرئت، که کسی به جمهوری اسلامی ایران بگوید بالای چشمش، اَبروست.

 

غرب، چون دچار موجبیت فکری در لیبرالیسم است، هرگز حاضر نیست بپذیرد که راه اقتصادی و سیاسی‌اش آغشته به سرکوب مخالفان و معترضان و غارت منابع ارزان جهان پیرامون و انواع خطاها و فسادها است. زیرا آنان بی‌جهت خود را «مرکز» و بقیه‌ی ملل را «پیرامون» فرض کرده‌اند.

 

لیبرالیسم هم، یک راه است که به کژراهه رفت. چنانچه مارکسیسم هم یک راه و راه‌حل مدرن و انقلابی از سوی مارکس فقرکشیده بود، که از بدِ روزگار به دست نااهلی چون ژوزف استالین افتاد و به تاریکی برده شد. لیبرالیسم به‌مراتب بدتر از مارکسیسم، در دستان نااهلان و نابخردان امروز مغرب‌زمین افتاده که دوست دارند بر جهان و تمام جُنبندگان جهان حکومت و سلطه‌گری کنند.

 

سرکوب مردم، سرکوب است، چه به دست لیبرالیسم که مدعی آزادی است، چه به دست مارکسیسم که مدعی انقلاب کارگری است و چه به دست اسلام‌گرایان مانند داعش و طالبان و ... که مدعی حقانیت و خلافت‌اند. و سه سرکوب، محکوم و رو به فنایی و تباهی‌رفتن است. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. متن‌ات «چرایدن» بود؛ چون‌که چراها را در آن چاره کردی. چه چِششی داشت واژه‌ی «صلح» را نیز درین چرایِش قشنگ خویش جای می‌دادی. چابک هستی تو در چون‌وچرایی‌ها.

سه قطره عرفان

به نام خدا. یڪی از چند دَه واژه‌ی عرفان، «غُربت» است؛ به معنی لُغویِ دور و بُعد و ناشناختگی. مثلاً «اِغتراب» عنوانی است به جداشدگیِ شخص از هم‌قطارانِ قوم و جامعه‌ی خود، ڪه به او غریب می‌گویند.

 

«غُربت» در بُعدِ عرفان، دست‌ڪم سه وجه دارد:

 

۱. غُربتِ «وطن» ڪه مرگ او شهادت حساب می‌شود. نقل از نبی مڪرّم اسلام (ص) است فردی‌ڪه در غُربت بمیرد در روز قیامت با عیسی‌بن‌مریم (ع) محشور می‌شود و قبر فردِ غریب به تعبیر آن حضرت، به مقدار فاصله‌ی محل فوتش تا وطنش وسیع است. این تعبیر، نیاز به تفسیر دارد ڪه اهل فن بلدند.

 

 

۲. غُربتِ «حال» ڪه شامل فردی است ڪه به علت صفت و ویژگی منحصر و خاص خود، از همگان جدا شود. نقل است ڪه چنین غریبی در روایت مدح شده است. استناد اینان به این سخن پیامبر اسلام (ص) است ڪه فرمودند:

 

«إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِیبا و سَیَعُودُ غَریبا کما بَدأ، فَطُوبى للغُرَباءِ» یعنی: اسلام غریبانه آغاز شد و به‌زودى، همچون ابتداى خود، غریب خواهدشد؛ پس خوشا به حال غریبان. (منبع)

 

من این روایت را از ڪتابخانه‌ی احادیث شیعه دریافت ڪرده‌ام ڪه در بحارالانوار مرحوم مجلسی جلد ۶۷ درج است.

 

۳. غُربتِ «همّت» ڪه این فرد، طالبِ «حقّ» است اما حضورش در میان مردم، غریبانه است؛ زیرا فوقِ عقلِ مردم و بالاتر از فهم زمانه است و مردم ممڪن است وی را درڪ نڪنند و نشناسند؛ ازین‌رو، با آن‌ڪه میان خلق حاضر است اما غریب است، زیرا اهل دنیا او را آن‌طور ڪه بایدوشاید بشناسند، نمی‌شناسند. ساده بگویم به قول آن نوای آقای قلی‌تبار ذاڪر اهل‌بیت (ع) دهه‌ی شصت ڪه در وصف خوبان دفاع مقدس می‌خواند: همون‌ها ڪه معروفین فی‌السّماء هستند و گمنامان در زمین‌. اشاره‌ای است به : فِی‌الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی‌السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ. عبارتی از خطبه‌ی ۱۰۲ نهج‌البلاغه‌ی امام علی (ع) . (منبع)

 

نڪته هم بگویم: وقتی ڪسی در سیر و سلوڪ (=طی‌ڪردن راه‌های عرفان)، با جذَبه‌های فریبنده رُبوده شود، نهایاتِ او پیش از بِدایاتش خواهدبود. یعنی از «سرانجام» بازمی‌ماند و به «آغاز» بازمی‌گردد؛ به تعبیر من حتی وخیم‌تر از چرخشِ اسب به دور سنگ آسیاب. در واقع بدایتِ او، بر نهایتِ او چربید. یعنی آغاز، بر انجامِ او پیروز شد و در عرفان شڪست خورد و باز به عقب برگشت و روز از نو و روزی از نو. به عبارتی مانند دوره‌ی دانش‌آموزی‌مان ڪه بارها به خود وعده می‌ڪردیم شنبه ڪه بیاید شروع می‌ڪنم به جدّیت در درس؛ ولی صدها شنبه می‌آمد و باز می‌گشت اما از درس‌خواندن خبری نبود ڪه نبود. آری؛ عرفان، شنبه‌شنبه ڪردن نمی‌پذیرد. بگذرم بروم روی یڪ پیوست:

 

پیوستی بایسته: منبع سخن رسول خدا (ص) در بند یڪم، ڪتاب «مسند» احمد بن حنبل، جلد دوم، است ڪه من در بخش هشتم ڪتاب «قطره‌ی عرفان»؛ نوشته‌ی‌ حسن شریفی اشڪوری، دیده‌ام. عڪسی هم ازین ڪتاب انداخته و در بالا گذاشتم . برای ڪسانی ڪه فرصت زیاد، یا حال و رغبت خواندن ڪتاب‌های مفصّل و ڪلاسیڪ را ندارند، این ڪتاب خلاصه‌ای رسا و روان است.
 
۵ تیر ۱۳۹۹
 
 
پاسخ:
 
سپاس ازین ضمیمه و الحاقیه و افزوده. به‌جا و کارا بود؛ بر من. این هم بسی عالی جناب آقای... . آقای جوادی آملی می‌گفتند بدین مضمون که هر کس قرآن می‌خوانَد انگار خدا همان لحظه بر خود او وحی می‌فرستد.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1615
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳۹۹/۰۲/۱۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">