به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. فایز شاعر دشتی ماست. اگر سال ۱۴۱۲ برآید، او ۲۰۰ ساله میشود. اهل کالی بوشهر، که نامش "زائر محمدعلی دشتی" است. حدود ۳۳۳ دوبیتی سُرود. «پری» و هجران پری، اوج شعرهای اوست. بگذرم. بپردازم به یکی از دوبیتیهای مهم فایز که قریب ۱۸۰ سال پیش، از مفهوم «بیبصیرت» پرده برداشت، ناله سر داد، و با واژگان غمبار «گرفتار و بیمار و کار» قافیهای اندوهبار ساخت؛ بهشدت پربار و حاوی پیامهای گوهربار!
زائر محمدعلی فائز دشتی
۱۲۱۳ -۱۲۸۹ ه ش
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیفالمال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بیبصیرت
کنون درمانده در کار دلستم
بشر اگر بیمارِ «دل» اگر شد، حرفی نیست؛ زیرا ندای دل را الّا و لابد باید شنید. گرفتارِ دل هم چنانچه گشت، گلایهای نیست؛ چونکه آوای دل باید در سر پژواک اندازد. و نیز درماندهی کارِ دل هم اگر گردید، باکی نیست؛ چراکه دل، طلبی دارد که از دستِ سر و تن برنمیآید. به قول حافظ:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
....
بنمای رخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
آری؛ همهی اینا خوب است، فقط بیماردل شدن و به تعبیر فائز «بیبصیرت» شدن هرگز نشایَد، چون روح را میرُباید، بر قلب سوهان میکشد، جان را جریحهدار و تن را مجروح میکند و اساساً شاکلهی بشر را به سرقت و استراق میبرَد. پس درست عنوان زدم به پستم: بیمارِ دل بِشاید، بیماردل نَشاید.