مدرسه فکرت ۶۵
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت شصتوپنجم
ستوه و نستوه
صلوات میفرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاباند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیتالله طالقانی "نستوه" بود از آنرو بود که گنجایش داشت و خسته نمیشد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین بهدرستی به این صفت، سِتوده میشد، زیرا از گرفتاریها و اختلاف افکار به ستوه نمیآمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمیبست و صدایش را رسا میرساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و بهراه نگه دارد.
شخصیتهایی در تراز ایشان و در طریقهی عترت متّکی به قرآن، میدانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیهالسلام- را شاخص رفتارش کنند:
اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.
«از سخنگفتن با کسى که گفتارت را نمىفهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مىآورَد.»
منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)
شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:
خداوند فرمان و رأی و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)
آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمیآیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخنگفتن با طرفهایی که گفتار را نمیخواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بینالملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.
پاسخ:
سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال میکنم. درین نوشتهات این شالوده، نشان داده شد. -با آنکه نمیدانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.
با متنهایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازهی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، همآغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته بهخوبی سوسو میزند. و شما رتبهی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سالهای گذشته، پلهپله ترقی دادهای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی میشود.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تابآوری" ملت و اینکه اندازهگیری نشده است موافقم. تردید نمیتوانم بکنم که داخلکردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تابآوری" در بیانیهی انتخاباتی چندیپیش مجمع روحانیون، نمونهای از گروگانگیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمیتواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.
پاسخ:
سلام جناب ...
خواندن متنهای آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن میکند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را بهجا داخل متن کردی؛ که نومیدی هممرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامشآور.
پاسخ:
سلام جناب مهندس عباس مهاجر
برداشتم این است دستکم سه مورد این گزارش استرتژیک جالبتوجهتر بود:
۱. آنجا که روشن کرد نباید گفتوگو را به مسائل منطقهای مانند حزبالله لبنان مشروط کرد که به مرحلهی "هیچتوافقی" میانجامد، زیرا گزارشگران میدانند ایران خط قرمزهایی دارد.
۲. مواردی از سیاستهای ایران در این متن نَشت کرد که نشان میدهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقهبندیشده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.
۳. آن بخش که تأکید ورزیدند اینکه نمیشود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفتوشنودی است که میخواهد از حرفزدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمیشوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم مینوشتی.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. درین صحن حتی اگر با جوابهای شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابهلای نوشتهپاسخهایت برایم شکل میگیرد، نیاموزم. میآموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعهجوابهای جنابعالی رگههایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده میشود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند میزنی که بالاترین بازتاب یک گفتوگوی جدی، صادقانه و حقطلبانه است. بیشتر بخوانید ↓
نه؛ اگر "تابآوری" را برای جامعهشاختیِ موضوعات پی میگرفتند حرفی نبود؛ اما وسط فشار ترامپ و میانهی کارزار پیشروی ۱۴۰۰، وقتی این اصطلاح استخدام میشود، تردیدی باقی نمیگذارد که آنان با گروگانگیری واژه، قصد رأی مردم را کردهاند، نه نجات ملت از مخمصه و کلاف پیچیده. من نظرم این است آنان آشفتهاند؛ و حتی شرمگین. زمانه، قاضی باوجدانیست. بگذرم!
پاسخ:
سلام جناب مهندس عباس مهاجر. همین اندازه خلاصهی رسای شما، کمک مؤثریست برای آن دسته از خوانندگانی که شاید حتی آن را دانلود هم نکنند توضحیاتت روشنکننده بود. متشکرم.
پاسخ:
باز نیز سلام. قشنگ بحث میکنی. بسیارقشنگ. وارد و آزموده. ممنونم. نه؛ گفتم که تعصب در شما و من وجود ندارد؛ تعلقِ خاطری که گمان میبردم را هم، اینک ابهامزدایی فرمودی. فرمایشتان را قبول میکنم. اما توضیح اینکه حتی خود "روابط عمومی مجمع روحانیون مبارز" از جلسهی مَجازی اسکایپی پنجم آبان ۹۹ به ریاست آقای حجت الاسلام سید محمد خاتمی پرده برداشته بود که به تصریح آن «مشکلات حاد اقتصادی و معیشتی مردم و عوامل دور و نزدیک آن مورد بحث و گفتگو قرار گرفت» از جمله "میزان تاب آوری اجتماعی" که گزارش مهم آن جلسه بود. دستور اصلی جلسه موضوع انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ بود و مجمع، اعضایی را مأمور این کار کرد.
اما برداشت من این است آنان با به میانآوردن «تابآوری» هم قصد رأیآوری دارند و هم اختلال در روند فزایندهی تابآوری. و یا دستکم بیآنکه خود از اثرات سوء آن باخبر بوده باشند، آن را دامن زده و در بوق کنند. کمترین حاصل آن این است مردم را در شقاق با نظام، تشویق و دچار تشویش کنند. این شیوه، رفتار علمی نیست، سیاسیکاریست. ملتی را که بنای تابآوری دارد چرا باید به تردید افکند؟ و به بازگشت از تابآوری فراخواند؟
من با گزارهی علمی یا ابطالپذیری آن و یا قبول و رد آن حرفی ندارم، حرفم این بوده و هست که هرگونه تلاش برای پوساندن و یا بهبیراهه بردن تابآوری حرکتی شکننده علیهی آزادی و تضعیف امنیت پایدار و اخلال منافع ملیست.
من که ناآشناترین شهروند به سیاست هستم این قدر را میفهمم که آوردن پای تابآوری به کارزار انتخاباتی پریدن به این تز است که تا به ملت بدمَد تا کی باید تاب بیاورد؟! بهتر است ملت ازین گردنه خلاص شود! چگونه؟ کاملاً روشن است. چون نصف حرف را اینان در دهن میاندازند، بقیه را دیگران کامل میکنند! بخش تجدیدنظرطلبان جناح چپ، چون خود پس از تلاش ناکام برای به رویارویی بردن مردم با نظام، بیتاب شدهاست، امروزه تابآوری را وارد ادبیات سیاسی انتخاباتی خود کرده است تا ... . من معتقدم مجمع نباید گول این شگرد را بخورد. شاید هم نخورد. باید دید. باید کاوید.
پاسخ:
سلام جناب آقای لداری
از شما -که جمع تجربهی عملی و دانش نظری درین باباید- ممنونم. شاگردی من درین صحن نزد تمام بزرگوارانی چون جنابعالی موجب بالندگیست.
پاسخ:
نمیدانم این عکس را باور باید کرد یا تلهی "تابآوری" برای ملت را؟ نمیگویم همهی حاضرین در قدرت در مناطق اعیاننشین زندگی میکنند؛ خیر، اما بیشک تعدادی از آنان -که عددشان شاید شمردنی نباشد- در آن محدودهها «میلولند»! نمی«لولند!»؟ بگذرم!
تب شما آقا جعفر برای طبعِ طنز خوب میتپد! بلی؛ در آن جوابیه به مخاطب و منتقد خودت، خیلیخوب مواجه شدی و از منطق پاسخ، به احساسات نشتافتی. متشکرم.
آقای قربانی با تشکر از پاسخ و زحماتت در صحن و بحث. اما من از سه دهه پیش پس از آن کودتا علیهی آقای شیخ مهدی نصیری (که اخیراً نیز نظرهایی در برخی مسائل ابراز کرده) و تاجگذاری! آقای حسین شریعتمداری در کیهان پس از اخراج نصیری، کیهانی نه خریدم و نه خواندم؛ مگر گذری، آنهم روی میز مطبوعات و مفتکی در جایی. البته این آزادی برای جنابعالی محفوظ است که هر تطبیقی خواستید، صورت دهید. مشکلی نیست.
پاسخ:
سلام جناب آقا...
تازه همینان، روی میزان تابآوری مردم غصه میخورند! خودشان رفتند در اَشرافیترین مناطق بالاشهر تهران، خوش میگذرانند، آن وقت سالِ انتخاباتی که نزدیک میشود، به یاد تابآوری مردم میافتند و دلسوز آیندهی نسل جدید میشوند. شما موضوع را عینیتر بیان فرمودی. سلام و احترام به روح مادرشهید عزیزت که هنوز داغ درگذشتش بر دل غمبارت تازه است.
تردید نکن که ادبیات نوشتاری شما آقا جعفر درین صحن بسیار رشد کرده است و این ثمرهی همان ارادهای است که خواستی با نهایت دقت و پایبندی به دستور زبان فارسی قلم بزنی. حقیقتاً پارسی را باید پاس داشت. درود.
نه آقای قربانی. چون فرمودی آنها از یک اصل علمی پیروی کردند، من مثال تصویری آوردم که باورپذیر نیست دلشان به تابآوری مردم باشد؛ قصد، قصد رأی است و مقصد، مقصد قدرت. تصاحب قدرت هم یک اصل طبیعی سیاست است، اما نه با رفتارهای نیکولو ماکیاوللی.
بله جناب قربانی حرف شما درست است؛ همه تیپ اعیاننشین داریم، از همهی جناحها. من فراتر از هر جناحی فکر میکنم چون خودم را در حصار هیچ کدامشان در نیاورده و نمیآورم. شما نیز از استقلال تحلیل و نظر و مواضع برخورداری. گفتم که؛ در مجموعهجوابهای شما همواره درسگفتارهایی برای آموختنم میبینم. ممنونم.
مهم این است این سو، شما آقا حمید عزیز را خیلیخوب به جا میآورَد و ارادت دیرینه به شخص شما دارد. از شما بهره میبرم؛ هر وقت که مینویسی، دوستدارِ پایدارِ خواندن مطالب ارزندهات میمانم. ممنونم.
پاسخ:
باز نیز سلام
بازیهای شوخی نسل راغون کره، از بازیهای جدّیجدّی نسل راغون نباتی! بیشتر توش فکر و سناریو خوابیده بود. جالب بود. از سریالمریالها هم پیشی داشت آن بازیها. از جمله پیشتازش چِش بَکّا.
پاسخ:
سلام در سرِ شب
نه، خیر. نه. نادرست نیست پندت. اساساً اندرز، نعمتی گران است و از آن استقبال میکنم. منظورم این بوده که مهم این است تمسّک به تابآوری از سوی چنین خوشنشینهایی، میتواند در حد نقش باشد و نقشه.
معتقدم تابآوری ملت در دورهی شرارتهای پیدرپی و دنبالهدار ترامپ یک ذخیرهی معنوی و ملی است، نمیتوان با رخنه به آن، این سرمایهی ارزشمند را نابود کرد. چند رأی! مگر چه میزان ارزش دارد که باور درستِ تابآوری ملت را (آن هم شجاعانه در برابر زبانِ زور فردی فرومایه چون ترامپ) لرزان و متزلزل کرد! این خیانت اگر نام نگذارم، بیشک خسران که هست.
در پایان متشکرم از شما که در بحث جدّیت داری. و من هم اینگونه راضیام نه تبادل تعارف؛ که البته ابراز محبت و احترامکردن به هم درین صحن، یک اصل اخلاقی و دینی و عرفیست و بسیار پسندیده.
پاسخ:
روزگاری منبریها بر منارهی منبر برای پامنبرهاییها، داستان حضرت ابوذر را میگفتند که در برابر دستدرازیهای حکومتش به ثروت مردم و بیرون رفتن از سنت رسول الله ص زبان به اعتراض گشود و به ربذه تبعید شد. هم او که استخوان بر سر کعبالاحبار زد که مردم را میفریفت. اینک پامنبرها که با همان منبرها به آگاهی رسیدند در باورهای درست خود وفادار ماندند و دست از عقاید راستین نشستند، ولی... .
پیام ابوطالب وحدت:
۱۷ آبان ۱۳۹۹
«یکی لطف کند این آقا/آغای ناشناس را که جدیداً با نام حقیقی/ مستعار : "چوپان" می نویسد معرفی نماید.»
پاسخ:
جناب حجتالاسلام آقای استاد احمدی
با سلام و احترام. از همان دورهی دبستان یادمان میدادند درسها را "دوره" کنیم. دوره هم میکردیم تا آنچه میآموختیم از «یاد» نبریم. «دورهکردن» رسم بود تا فراموش نکنیم. حوزه که این رسم میان طلبهها -به قول شما تلامیذ- نوراً در نور بود؛ تا هرگز آموختهها را به نِسیان نبرند. بگذرم. فقط بگویم اگر دیدید کسی در نوشتهاش واژههایی آوُرد که دستکم تذکار نیاز داشت، شأن طلبگیات ایجاب میکرد تا تذکر میدادید، زیرا قرآن آن را منفعت و مفید به حال مؤمنان میداند. قال الله تعالی :
وَ ذَکِّر فَانّ الذِکْرى تَنْفَعُ الْمُؤمنینَ. (۵۵ ذاریات)
تصغیر یا به حقارتبردنِ حیثت فرد از طریق پیشوند مشهور "آغا" برای بنیانگذار دولت قاجار و تخفیف و تغییر نام "جویان" حساب کاربری یک فرد به شغل شریف و انبیایی "چوپان" به نظرم نیاز به تذکری بیتعارف داشت که شما دریغ کردید. بنده، اسائهی ادب نمیکنم و سخنم را درینباره با سکوت پایان میدهم.
نظر جعفر آهنگر به پیام بالای آقای وحدت:
«سلام وقتت بخیر...آقای وحدت تا فحش نداهه، ش ره معرفی هکن....!»
پاسخ مهدی ملایی به آقای وحدت:
سلام
این آقای بسیار محترم و استاد با علم و دانش، همان سربازان در گهواره ای هستن که امام خمینی به آنها امید بسته بود و چقدر محکم و استوار پای عهد و پیمانی که با نظام بستند تا این لحظه ایستادگی کردن،و در این دوران که اسلام و انقلاب احتیاج به این سربازان نترس و شجاع دارد انصراف ندادند و لباس سربازی را از تن و جانشان در نیاوردن،و با قلم خود محکم و استوار از اسلام و نظامِ جمهوری اسلامی ایران دفاع میکنند. هر چند که فکر کنم اکثر بزرگواران در مدرسه ایشان را شناختند. انشالله که نَفَس و قلم شما از حقیقت گویی هیچ وقت باز نایستد.
پاسخ:
سلام جناب آقای مهدی ملایی
خواست با آوردن واژهی «آغا» مرا مثلاً خوار کند تا دلش خنک شود و من خشنودم که موجب خنکی دلش شدم و نیز با درج «چوپان» به جای «جویان» مرا نادان و نفهم! معرفی کند و این هم عادی است، چون در بسیاری از زمینهها بلی، بلد نیستم. اصلاً بگذار حمل بر صحت کنم و بگویم چشمش به قول محلیها «فرق» نکرد و «جیمِ» جویان را "چ" دید و «یاء» را پ. در اولی آداب رایج ایرانی را لحظهای کنار گذاشتهشد که این هم پیش میآد! و در دومی به شغل شریف چوپانها تجرّی شد؛ که زیاد خواندیم شغل برخی از پیامبران الهی بود. شاید اون لحظه خشم غلبه داشت و غلَیان کرد که همهی ما اسیر این عارضهایم و کسی مستثنیٰ نیست. زیاد هم تعجب نداشت! برای من بروز چنین چیزهایی در رفتار آدمها و انسان، امری طبیعی است.
همین مقدار بنده را مورد لطف خود قرار دادید ممنونم. میکوشم سربازی کوچک برای «سرباز شهید قاسم سلیمانی» باشم. البته اگر لایق پیروی از افکار بلند و پاک آن بزرگمرد پارسا و پویا باشم. برای شما جناب ملایی آرزوی موفقیت و توفیق تلاش در معاش و معاد دارم. سربلند باشید همیشه.
شش پیامِ انتخابات آمریکا
با یاد و نام خدا
۱. گردش نخبگان : طبیعیترین کارکرد دموکراسی، انتقال قدرت از طریق انتخاب و رأی مردم است. حالا یا با نزاکت و آرامش و یا با رقابت و تنش. و این ناشی از نوع شکافهای چندگانهایست که جوامع طبعاً به آن دچارند؛ گاه سر باز میکند و آشکار میشود و گاه خفته میمانَد و در زیر خاکستر.
«ویلفردو پارِتو» اندیشمند قرن ۱۹ فرانسه، صاحب کتاب مشهور «ظهور و سقوط نخبگان» نخبگان را به دو دستهی «شیران و روباهان» تقسیم میکند. از نظر وی افراد عملگرا اگر در سیاست حضور یابند "سازشکار و معاملهگر" میشوند و اگر در اقتصاد وارد شوند "مردِ خطر" هستند. او این دسته را «روبهصفت» مینامد. اما افرادی که به قبیله، شهر و ملتشان بهشدت احساس وفاداری میکنند دارای روحیهی «میهنپرستی و شور مذهبیاند و از کاربرد زور، هراسی ندارند» زیرا «اهل جنگ و ستیزه هستند» که در نگاه «پارِتو» اینان شیرصفاند.
۲. موازنهی دو حزب : دستکم انتخابات ۵۹ آمریکا نشان داد شکافهای آنجا فعال شده است. فعالشدن شکافها به لحاظ علم "جامعهشناسی سیاسی" علامت حیات سیاسی آن جامعه است و اگر بهسامان باشد، زمینهی بروز اندیشه و افکار میشود. زیرا شکافهای غیرفعال یا خفته این مرحله را به تأخیر میاندازد. انتخابات ۵۹ آمریکا یک چیز را برملا کرد: وزنهی تقریباً برابر هر دو حزب را، که به موازنه میانجامد: یا منفی یا مثبت. چیزی شبیه «موازنه» در سجع ادبیات فارسی. به هر حال جو بایدن باید برنامههایش را با توجه به آراء موافقان و مخالفان پیش ببرد و نمیتواند واقعیت درونی کشورش را نادیده انگارد. مانند نظام انگلیس که حزب ناکام انتخابات، حق تشکیل «دولت سایه» را دارد.
۳. آفت دموکراسی : تمام انواع حکومتها آفت مخصوص به خود را دارند؛ دموکراسی نیز چنین است. همانطور عبدالرحمان کواکبی در «طبایع الاستبداد» ترجمهی آیتالله طالقانی، سرشتهای خودکامگی را برشمرده، «آلکسی دو توکویل» اندیشمند سرشناس قرن ۱۹ فرانسه نیز، آفتهای دموکراسی آمریکایی را بهخوبی به زیر تحلیل برده است. در انتخابات ۵۹ آمریکا تعدادی از آن آفتها رشد کرد؛ حتی قارچگونه و خود را نمایان ساخت؛ شفاف و بیلباس. البته آفت، بخشی جداییناپذیر است؛ چونان آفات بر درخت.
۴. تأثیرات جهانی : روز به روز از بعد از خروج آمریکا از سیاستِ «انزواطلبی» در جنگ جهانی دوم و جایگزینی سیاست مداخلهجویانه، اقتصاد و سیاست جهان تحت تأثیر اقدامات آمریکا قرار گرفت. جیمز مونروئه، رئیسجمهور پنجم آمریکا دکترین «مداخله نکن، مداخله نمیکنیم» را برای آمریکا بنا نهاد، و چندین سال نظام آمریکا بر همین دکترین بود. امروزه دخالتهای آمریکا در جهان چنان رشد کرده که به خودپلیسپندار جهان تبدیل شد. و همین عاملی شد تا جهان چشمش به کسی باشد که در کاخ سفید پا میگذارد. و انتخابات ۵۹ اوج این نگاهها بود. حتی جهان لحظاتی قفل کرده بود. ازینروست آقای ظریف در ونزوئلا، راست گفته که: «بین بایدن و ترامپ فرق است».
۵. عصر پیامرسانها : این پدیده میرود تا رکن چهارم دموکراسی (=مطبوعات) را در جایگاه مستحکمتری قرار دهد و آن را دژی تسخیرناپذیر در برابر دستدرازیهای قدرت بر روند دموکراسی -و مظهر آن یعنی صندوق انتخابات- تبدیل کند. البته پیامرسانها -این رکن پیشتازندهی دموکراسی- از ضعفِ فزاینده نیز در رنجاند که توسط فرومایگان در سطح جهان صورت میگیرد با کردارهایی چون، عوامگرایی مخاطرهآمیز، انتشار هر خبر بیپایه، پخش شایعه و فریب و نمادهای فساد و افساد. آنان حتی نظرسنجیهای تقریباً علمی آمریکا را در انتخابات اخیر ازین آسیب بینصیب نگذاشتهاند.
۶. فرهنگ پیروزی و شکست : بنای دموکراسی بر قاعدهی اکثریت و احترام به اقلیت است. فرد پیروز باید ادب پیروزی داشته باشد و فرد ناپیروز باید ادب پذیرش شکست. وقتی تصمیم جابجایی قدرت، به مردم و رأی آزاد آنان واگذاشته شد؛ فرهنگ پذیرشِ شکست در کسب رأی اکثریت نیز باید به آن سنجاق باشد. قاعدهی اکثریت حتی گاه چنان شکننده و شانهبهشانه و شکبرانداز است که قانونگذار تن به فرمول ۵۰ + ۱ میدهد تا حتی آن «یک رأی» نیز غائله و دوئل انتخابات را ختم کند و همه را به قانون برگرداند تا به نتیجهی آرای عمومی تن بدهند. بگذرم. آمریکای نوع ترامپ، آینهی تیرهی این تجاوزگری به قاعدهی مترقی دموکراسی شد.
توضیح: شاید «شش پیام انتخابات آمریکا» نام رسایی برای متنم نبوده باشد؛ هدفم بررسی آن بود که مقداری به آن پرداختم.
نامهام به جناب آقای ...
سلام و سپید باد سپیدهات
با یاد و نام خدا. برای اوقات شریف شما ارزش بیحدی قائلم. وقتی وقتِ خود را برای نوشتن در صحن مدرسه میگذاری، بدان در همان زمان روح شائق من پای قلم تو حاضر است تا ببیند چه مرقوم میداری. حتی اگر نقدی بر افکار و نقبی بر ایرادهایم باشد. من هم، گاه، متنی مینویسم مثلاً جویاترین دوستانم را پای قلمم گویی حاضر میبینم که انگار دارم کنارشان حرفم را راحت و آسوده میزنم.
این صحن به این علت تالار اندیشه و فلاتِ فکرت شده که هر کس خواست افکارش را در میان بگذارد، "تختهسیاه"یی برای نوشتن داشته باشد. مدرسه فکرت همان تختهسیاهِ نوستالژیک دبستان و عصر تحصیلاتمان است که سواد از همان تخته ریشه برگرفته؛ که چه؟ که: تا به هم بنویسم، با هم بیندیشم، برای هم فکر و چاره بیندازیم و پیش هم سفرهی پیام و بیان پهن کنیم. من این تالار را اینگونه میبینم. به قول آقای ... ، مدرسه موجب شد نوشتن را حرفهایتر تمرین کند. درست هم فرموده است. وقتی جلسات شبانه و نشست و برخاستها تقریباً از میانمان رخت بر بسته و دارد برای همیشه به تاریخ میپیوندد، «مدرسه فکرت» یک جایگزین بهجا و مناسبی بود برای جبران مافات؛ یک چارهای بود برای آن ناچاری. یک راهحل برای برونرفت. هر چند کافی نباشد. به هر حال، از دست مدرسه همینقدر بر میآید. کجا کاستی ندارد که مدرسه نداشته باشد. با همهی کموکاستها باز هم، مدرسه فرَج است؛ یک گشایش؛ یک کارگشای فکری و یک درگاه نظری. بگذرم.
نظر جلیل قربانی:
سلام، صبحتان بهخیر. من از انشاهای همکلاسیها در روزنامههای دیواری مدرسه، لذت میبرم و در هر موضوعی که بتوانم با دوستان شناخته و ناشناخته هم وارد گفتگو میشوم. هر چند برخی از دوستان را حتی تاکنون ندیدهام و آشنایی ما «قلمی» است. از لطف و مرحمت شما درباره نوشتههای ناچیز خودم منتپذیرم. اعتراف میکنم که فضای مدرسه برانگیزاننده قوی برای دستبردن به قلم (کیبورد) بوده است؛ دستبردی با دستاورد...! این فضای مساعد، مرهون تلاش مبارک مدیر توانای مدرسه است که امیدوارم پایدار باشد.
سستترین فکر
با یاد و نام خدا. آن مردِ یگانهی یکتاپرست، نه ۱ سال، نه ۳ سال، که ۱۳ سال در بدترین شرائط، جاهلیتِ خفته و مغرور را به بیداری و ورود به "حصنِ" (=ارگ) آزادیبخشِ لا اله الا الله فرا خوانده و آنگاه ۱۰ سالِ سرنوشتساز را در چندصد کیلومتر آنطرفتر -در جایی بیرون از زادگاهش- با بالاترین زحمات و مشقّات به آن پیوست زده، تا ۲۳ سال بکوشد، بگوید، و بخواهد مسلمان را به سبک وَحیانی بسازد، ولی سرانجام سیاست را به همانهایی که بیشترین ستیزهجویی را با آن حضرت و صحابهی خالصش از انصار و مهاجرین، داشته و خون یارانش را ریختند و مسلمانان را از خانه و کاشانه بیرون انداختند، تحویل دهد! و بگوید: اسلام را چه رسد به سیاست! بفرمایید این مالِ شما! مأموریت من فقط ۲۳ سال بود و تمام والسلام. ما آن گوشهی جامعه تماشاگریم و در درونِ دل و در ذهن و خیال، به عبادت و ذکر خدا مشغول! زیرا دین امری شخصیست! و قرآن با بیش از ۶۰۰۰ هزار آیه فقط برای تبرّک و قرائت است به ۷ روایت، و در عصر حافظ به ۱۴ روایت.
این فکرِ ناپایدارِ نادرست -که دستمایهی قائلین به جدایی دین از سیاست در طولِ طلوعِ اسلام تا به اکنون شده- تا چقدر از پایه، سُست است، چونان خانهی عنکبوت: «اَوْهنَ الْبُیوتِ» سستترینِ خانهها.
پاسخ:
آقا سید میثم فرزندِ برومندِ سید علی اصغر سلام. قابِ عکس تو را دیدم. چه قد و قامتی یافتی. چون اهل «قَد قامَت» نماز هستی. تا قیامت در «قَد قامَت» بمانی؛ و میمانی؛ چون در دامن پاکدامنانی عطوف چون مادر و پدرت قد کشیدی و پروریده شدی. عکس نمازِ یک چهرهی فوتبالی را برای احترام به فرهنگ «قد قامت» تقدیم میکنم. برای من، چنین صحنههایی از نماز و نمازگزار با هر تیم و باشگاهی، فرَحناک است:
سلام به برادر مکتبیام جناب حاجآقا سید محسن سجادی. تأییدات شما مبارز انقلابی و مؤمنِ اهل مدارا برای من ارزشمند است. شاگردی میکنم پیشگاه عزیزانی چونان شما انسانِ خویشتندار و آگاه. انشاءالله فردا «سستترین علت» را در راستای «سستترین فکر» خواهمنوشت. التماس دعا سیدِ دلآگاه.
سستترین علت
با یاد و نام خدا. برای جاانداختن مطلب، معمولاً در درجهی نخست باید یا اقامهی دلیل کرد، سپس یا اقامهی علت. معتقدین به جدایی دین از سیاست از همان زمان که آفتابِ اسلام بر بام بشریت درخشیده تا به همین امروز، همیشه اقامهی علت کردند تا دلیل. آن هم سستترین علت: مثلاً دغدغه دارند (خوانده شود دایهی دلسوزتر از مادر شدند) که آری اگر اسلام از سیاست جدا نشود، به اسلام آسیب میرسد. سست بودن این حرف چنان ظاهر است که کافیست در مقابل گفته شود از کجا معلوم که اگر اسلام از سیاست جدا شود، به اسلام آسیب بیشتری نرسد؟ کما اینکه در طول تاریخ، آسیبها رسیده و به قول آقای حاج سیدمحسن سجادی چه خونها که ریخته نشده. هر گاه مسلمانان سیاست را به تماشا نشستند اسلام به نهانخانه رفت و مسلمان به نظارهی حکومت ستمباره.
از آن رو سستترین علت است که اینان، مثلاً غُصه میخورند! و علتها جستوجو میکنند تا به گوشها بدَمند که آری اگر مؤمنان و فقیهان و مبارزان حکومت تشکیل دهند، مردم از دین برمیگردند، از اسلام، زده میشوند. در واقع منظورشان این است مُرتد میگردند و بیدین میمانند!
پایهی این علتخوانیها چنان پوک و پوسیده، است که با کمترین جواب ساختمان سخنشان فرو میریزد و انسجام حرفشان درهم میپاشد. و آن این که چگونه اطمینان دارید مردم مرتد میشوند؟ در حالی که شکل بدتر آن این است که اگر مسلمانان و عالمان دین به سرنوشت و مدیریت کشور اهتمام نکنند و سیاست را دستبسته تحویل اَغیار دهند روزگار مسلمانان و دینداران تیره و تار میگردد. جریان مهدویت گمراهکنندهای که «حجتیه» دنبال میکرد و مردم را در گرانترین روزهای سرنوشتِ مبارزه با رژیم ستمشاهی، با لالاییها، به خواب غفلت قرائت صوری و صوتی! قرآن و انتظار صِرف و توخالی برای ظهور امام زمان (عج) دعوت میکرد، دیدهایم که چه بلایی بر سرِ تفکر نسل آن زمانه آورده بود. میگفتند شما نمار بایستید و وِرد بر لَب کنید، شاه خود سیاست را میگردانَد و اگر کژ رفت امام زمان خود با ظهورش اصلاح میفرماید.
تردید ندارم این تفکر مَلول! قصدش رستگاری نیست؛ تاراندنِ مردم از دامنهی رحمت و نعمت انقلاب اسلامی است. این تفکر خام و کال، بنایش بر پنبهکردنِ تمام اندیشههای «اسلام ناب محمدی»ست که برجستگانی چون: مرحوم دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی، سید علی خامنهای، مرحوم رفسنجانی و صدها روحانی و روشنفکر متعهد مبارز آگاه دیگر، زیر نورِ کلاس اندیشههای مترقی امام خمینی آن را رشتهاند و بر مبنای آن مشق و مبارزه و مجاهده نمودند تا ملت را از طاغوتی زبون، زیر چتر برکات و خدمات و حسَنات جمهوری اسلامی ایران جای دادند؛ که ۴۰سال است با وجود خصومتهای خائنین و خائفین و خادمینِ آمریکا، قامت راست کرده و بیشمار خدمت به مردم رسانیده. گیریم که در این میان، میراثخوارانی هم، قارونواره صندوقِ گنج ساختند، اما بنای حکومت بر خدمت و رستگاریست.
باورمندانِ این ایدهی انگلیسی مثلاً به زعم خود دو مثال تَر و تازه میآورند یکی اینکه: آخوند خراسانی مثلاً چنینوچنان گفته که ما را چه به کارِ سیاست. دومی اینکه: میبینید آقای سیستانی در ذیل سیستم سیاسی عراق، با پرهیز از سیاست، چه عالی اسلام را حفظ کرده.
در مقام شامخ این دو فقیه عصر مشروطه و معاصر ذرهای تردید نیست. بر آخوند خراسانی همین قدر، کفایت که کتاب «کفایة الاصول» او را دهها سال است طلبهها درس میگیرند و درس پس میدهند. به قول انتقادآمیز شهید مطهری در این مسیر، گاه چنان افراط میورزند که کفایه را «سهلا و چهارلا» از بَر میشوند. اما آخوند خراسانی اولاً حرف زمانهی خود را زدهاست و ثانیاً آن قسمت حرفش نادرست بوده است. حتی اگر درست هم بوده باشد حرف او، حرف آخر نیست. اجتهاد، درش به روی مجتهدین باز است. از سوی دیگر مسلمان دریچهای به اسم عقل دارد که در امور اصولی، ممنوع به تقلید است. فکر مسلمان، فکری جامد و تقلیدی نیست.
در علاقهمندیام به مرجع عالی آیتاللهالعظمی سیستانی ذرهای خدشه نیست، اما شیوهی ایشان در عراق یکی از شیوههاست، نه شیوهی یک و برتر و تمام. آن مرجع مدبّر جغرافیای عراق را درک میکند و هوشمندانه سیاست میورزد، زیرا یا زمینهی برای دخالتهای بیشترش فراهم نیست، یا اساس فکرش بر همین شیوه است. اما با تمام احترامی که برای این مرجع دینی قائلم، ارزیابیام این است این شیوهاش، چون نیمی از راهِ سیاست است، موفقیتآمیز نبوده است. قدرت دینی و مردمی ولایتفقیه در ایران که جمع مشروعیت شرعی و سیاسیست، موجب شد حتی یک سرباز آمریکایی در ایران اجازهی حضور نداشته باشد، اما در عراق چندین پایگاه دارد و تن به ترک خاک عراق نمیدهد. در چنین وضعیتی ستودگانِ آقای سیستانی قصدشان شکبرانگیز نیست؟! معلوم است با ستودنِ ایشان، بنای سِتاندن دارند و تاراندن. ستاندنِ فکرِ بکر شیعه. تاراندنِ مردم.
پاسخ:
هجرت و سیاست
هجرت اجباری حضرت معصومه -سلام الله علیها- به ایران چندین پیام داشت که یکی از مهمترین آنها این است که اگر مسلمانان آن عصر، زمینه مییافتند و قدرت و سیاست را در اختیار میگرفتند و حکومت سالم تشکیل میدادند هرگز آن تلخی و رنج بر آن کریمهی اهل بیت -علیهم السلام- و سایر امامزادگان و پیروان حضرت خاتم المرسلین (ص) تحمیل نمیشد که دیار ناامن و زادگاه مقدس خود را مجبوراً و اِکراهاً به سوی ایران ترک، و پس از تنها ۱۷ روز اقامت در قم وفات کنند.
رنج ۲۵۰ سالهای که ستمگران اموی و عباسی بر خاندان عصمت و طهارت وارد کردند، علاوه بر خوی درّندگیِ آن حاکمان، ناشی از شرائط دشواری بود که مسلمانان -بهویژه شیعیان اهل بیت (ع)- را در دستیابی به قدرت سیاسی و امور اجتماعی باز میداشت و عرصهی ورود به سیاست را بر آنان تنگ مینمود.
قدوم آن کریمهی معظمه به قم، همیشه گرامی داشته شد و برکت قبر منورش چنان بوده و هست که شهر قم را مرکز قیام و اجتهاد ساخت. و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران حقیقتاً مدیون وجود آن آستانه و آن فیضیه است؛ که مرد نستوهیی چون امام خمینی از گذرِ محلهی یخچال قاضی تا مسجد سلماسی و سپس تا مدرسهی فیضیه با پشتگرمی از مردم انقلابی فقط با چند سخنرانی چنان خروشید که طومار یک رژیم سلطنتی موروثی انگلیسی را -که به جعل خود را به نیای «پهلوی» در باستان میچسباند- درهم پیچید. این صلابتش (که شاه را پس از بارها نصیحت، گفت: «ای مَردک») ممکن نبود جز به یُمن وجود نوری چون حضرت معصومه که سرانجام شُومِ شاه، فرار ذلتبار بود و فروپاشی پایانبخش.
اینک ملت مفتخر است که اندیشه و آرمانی پردوام چون انقلاب اسلامی دارد. برقرار باد تفکری که امام خمینی به تبعیت از قیام امام حسین -علیه السلام- آن را بر تارک ایران درخشانید. قدوم هر دو سلاله، پیوسته خجسته.
پاسخ:
همیشه افکار انتقادانهی شما رنگ و بوی لطافت و دلسوزی و صداقت دارد. چون طبع شما لطیف و سالم است. آسیبهایی که ردیف کردی، زخمی ژرف بر پیکر نظام است که باید جرّاحی شود. برای شاخه و یا حتی شاخههای زخمی و کرموک، ریشهی درخت را از جا در نمیآورند. مگر آنکه کسی به این خیال تامّ برسد که تمامِ درخت بیهیچ کموکاست چنان کرمو شد که باید آن را زیروزبَر کرد و با هر طریق کَند.
چارهی کار در چنان شرائطی که توصیف فرمودی باز نیز دخالت و نظارت مردم در سیاست است. پرهیزدادن مردم از سیاست یک تناقض آشکار است؛ چراکه ستایندگانِ جدایی سیاست از دیانت نیز، در راه مقابله با تفکر مخالفِ تز خود، با دخالت در سیاست در حال فعالیت آزادانه هستند.
هیچ حکومتی بیعیب و نقص و نیز مقدس نیست. کسانی که مردم را برای برائتجستن از انقلاب اسلامی تحریک یا تبلیغ میکنند و میخواهند تز انگلیسی تفکیک دین از سیاست را «گفتمان غالب» کنند در واقع ناخودآگاه در حالِ کار سیاسییی هستند که خود مردم را از آن نهی میکنند.
البته این حق برای هر شهروندی وجود دارد که به انتقاد از نظام بپردازد تا روند سیاست و سیاستورزی بهینه شود. اما کسانی که عاجزانه و مفلوکانه در پی براندازی نظام هستند به نظر من در حقیقت جادهصافکن حکومت ذهنی و فرضی جایگزینی هستند که معلوم نیست اگر بر فرض! به قدرت برسد چه نقشهای دارد و پای چه کشورهایی را به مراکز تصمیمساز باز میکند و چه سرنوشت شُومی برای دینداران و شهروندان رقم میزند.
کسانی که جمهوری اسلامی را قابل دفاع نمیدانند باید از آن سو نیز بدانند در برابر بیشمار کسانیاند که آن را (با وجود همهی آفاتهایی که میراثخواران و فاسدان از هر سمت و سو و جناح و جریانی، بر شاخسارهایش وارد کردهاند) با جان و دل میخواهند. اساساً جریانی که خود را اصلاحطلب خواند، در حقیقت اول خواست به براندازان پیام دهد که حدّ خود را نگه دارند و راه نجات کشور، نه براندازی، که اصلاح است. حالا بماند که میبینیم معدودی قلیل از تجدیدنظرطلبانِ جناح چپ، روی براندازان را سفید کردهاند و تشنهتر از آنان کابوس فروپاشی میبینند! شتر در خواب بیند پمبهدانه! و حتی در برابر شناعتبارترین اقدامهای ترامپ در تمام این سه سال و اندی، سکوت کردند و بدبختانه شمارش معکوس واژگونی نظام را هم زده بودند. بگذرم.
از طبع سالم شما در نقد و نقبها متشکرم. از مداد فردی پاکسرشت چون شما باید هم نقد مشفقانه تراوش کند. این خود نکتهای ظریف است و ثمرهی ظرفیتت.
مِلجه گفت: مِجِنّه
وَطتِر بورین، کنار بورین، کالی بورین «جنود سلیمان» [ع] شعور نِدارنه شِما رِه مِجِنّه، لِه و لیت کاننِه شووننِه.
نکته: گرچه آیه پیامی روشن دارد. اما در حاشیه خواستم بگویم حتی حکومت حضرت سلیمان نبی (ع) نیز که زبان وحوش را میدانست، از عیب و بدی، بری نبود، چه رسد به حکومت سایرین که دریچهی عصمت تام بر رویشان مسدود است.
این پست یک روزنهی کشکولی بود با جناب آقا حمید عباسیان که زبان و خاطرههای محلی را حسابی و حرفهای، حفظه.
متن آیهی مبارکهی ١٨ نمل به ترجمهی دقیق و سلیس مرحوم مصطفی خرمدل این است :
حَتَّى إِذَا اتَوْا عَلىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ.
(آن گاه حرکت کردند) تا رسیدند به درّهی مورچگان، مورچهای گفت: ای مورچگان! به لانههای خود بروید، تا سلیمان و لشکریانش بدون این که متوجّه باشند شما را پایمال نکنند.
پاسخ:
باز نیز سلام
جناب آقای شیخ محمد بابویه. خیلیخیلی ردیف و رقیق نوشتی «سخن روز» خودت را. این ستون روزت همهروزه با حرفهای ریزمیزه ادامه یابد جالبتر میشود. میشود این نسخهای امروزت را پارچواری هورت کشید. بگویم در دنباله که حتی اگر به فرمودهی قشنگ و خوشگل شما در «بانک زمانِ» هر یک از ما «۸۶۴۰۰ ثانیه» که سهله، میلیاردها ثانیه واریز شود، باز خیالمان نیست، حواسمان نیست؛ مردم از واریز جرنگجرینگِ یارانه لذت میبرند؛ چون پُمادی برای زخمشان است و ویکسی برای روماتیس! راستی! ویکسی گفتم، نه «ویسکی» نجسی!
پاسخ:
سلام. از اینکه توانمندی خودت را درین متن علاوه توان قبلیات در بررسیهای سیاسی، به سطح پرداخت «اندیشه» پیش بردی، خیلی ارزش و ارج دارد. این توان، امروز در نوشتهات نمایان است. از این نظر بسیار خوشحالم. چون اندیشهی سیاسی چندین پله از مبانی سیاست سختتر است. و شما درین مقالهی فکورانهات توانا وارد شدی. با این مبانی شما نه فقط موافق که همجهتام و از شواهدی که از علامه و شهید مطهری آوردی بهرهی علمی بردم.
قصد من از نوشتن نه تقدیس قدرت است و نه توجیه مخاطب. من هم مانند هر یک از شهروندان ایران، مسائل و مشکلات را نه فقط میشناسم که لمس میکنم. راه همان است که به جناب آقا حمید عباسیان در سهچهار پست بالاتر عرض کردم.
البته راه برای هر فرد باز است که با این نظام چگونه میخواهد برخورد کند. من از تشخیص خودم دفاع میکنم: یعنی این گونه: ریشهاش را نمیزنم، روش بردبارانه و هرَس و حراست را میپذیرم. حال اگر کسی خواست نظام را تغییر دهد، تشخیص خودش را پیاده کند و به تکلیف و ندای آزادی خود لبیک بگوید. برداشت شما که من خواهان به زندان بردن مخالفانم، کاملاً برداشتی نادرست است. من نقد و بررسی میکنم. بیش ازین کار من نیست.
همیشه عدل در مقام خواندن در ورق، آسان بود و در میدان عمل دشوار. حکومتها در هر شرایطی توسط انسان میچرخد. من به مردم آدرسِ حکومت ذهنی و خیالی و مدینهی فاضلهی دیگری را نمیدهم. یوتوپیا یا همان "مدنیه فاضله" فقط در کتاب افلاطون ماند و حکیم فارابی و بیشتر ازین از لای کتاب نمیتواند سر بر آورَد.
نتیجه: همه با هم باید ایران، انقلاب، نظام و در رأس همه ایمان و اسلام را از هر گزندی در امان بداریم: از خودسازی گرفته تا سیاستورزی و نظارت و فعالِ مایشاء بودن.
تقید بسیارعالی جنابعالی به مذهب و مناسک دینی از مشاهداتیست که دستِ انکار بر سر آن زدن و این زیباییهای دینی را در وجودت نادیده گرفتن، مانند آن کبکی میمانند که سرش زیر برف میکند که نه فقط نمیبیند بلکه خیال میکند دیده هم نمیشود.
اگر نوشتنهای من موجب تکسّر خاطر و یا تکدّر راحتی شما میشود من این قابلیت در خودم سراغ دارم که خاموش شوم و باعث آزار و اذیت نشوم. ممنونم.
پاسخ
سلام. کورت والد هایم دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد کتابی نوشت با عنوان «کاخ شیشهای سیاست» چاپ اطلاعات، همان دههی شصت موبهمو خواندم. گویا زیاد هم کاخ سیاست شیشهای نیست! بگذرم.
پاسخ:
باز نیز سلام؛ این بار در شامگاه
۱. نوشتهی اخیر جنابعالی را آن مقدار لامع و تابان دیدم که رک گفتم بهره بردم و معمولاً شما پرحرارت مینویسی و روح مطالبت سرد و یخچالی نیست.
۲. شما خود یکی از مدیران این نظام بودی و در قالب همین سیستم، به مردم دیارت خدمت که فراوان، بلکه ابتکار و نوعآوری ارمغان بردی. این به یُمن همین انقلاب بود که خودت را با اینکه فردی بسیارجوان بودی در معرض رأی مستقیم مردم قرار دادی، و گویا رأی بالایی هم اخذ کردی و سپس با روندی دموکراتیک به علت شایستگی و شمّ مدیریتی، با رأی اعضای دوراندیش شورای وقت محل، مدیر رسمی دارابکلا شدی.
۳. دورهی شاه اگر بود، اولاً نه انتخاباتی در کار بود، که اگر هم بود فرمایشی و دستوری بود. نه حقی برای افراد جوان قائل بودند. و چنانچه شما لب باز میکردی میخواهی کاندیدا بشی با یک اوردَنگی! میانداختنت بیرون و شاید تَهِ کِله (=جوب)
۴. در همین نظام، انتخابات بارها جدی و فشرده و نفسگیر بود. مثلاً خیلیها به زعم و برآورد خود، میگفتند حاکمیت به آقای ناطق نظر دارد، ولی چون انتخابات واقعاً جدی و آزاد بود، آقای خاتمی رأی آورد. پس کسی به زور و صوری نمیتواند شخصیتی را بر مردم تحمیل کند. اگر تصمیم از بالاست پس چرا خاتمی رأی آورد؟ پس مردم تصمیمساز هستند.
۵. شما اگر تشخیص دادی با جمهوری اسلامی چگونه رفتار کنی، میتوانی تشخیص خود را با دلیل تبیین کنی و با زبان منطق عرضه کنی. و من خیلی شائقم نه فقط راهکار شما را، حتی رویکرد جناح چپ را بفهمم که چه حرفی برای گفتن دارند.
۶. خواستم بگویم اگر بدیهای اندکی را میبینیم که از سوی همهی جناحها در طول چهار دهه، بر نظام بار شده، از آن سو خوبیهای بیشمار نظام را هم ببینیم که نادیدهگرفتنِ آن حقیقتاً نوعی لجاجت در رفتار سیاسی است که من البته در شما سراغ ندارم. خدماتی که در دورهی مدیریت خودت کردی و داری بهزیبایی آن را مکتوب و تاریخ میکنی، علاوه بر آنکه به پای عملکرد درخشان تو نوشته میشود، بخشی از کارکرد درست همین نظام هم محسوب میشود. من میگویم حیف است انقلاب اسلامی که آنهمه خطرات خارجی و داخلی را از سر مردم دور کرده و در جنگ نابرابر تحمیلی و ساختن مملکت و خدماترسانی به روستا و کوی و برزن اینهمه جهاد صورت گرفته، با چند فاسد و فساد بهکلی دورش خط کشیده شود و تفکر خام و کال و ملولِ براندازانِ منتقمِ آلوده، که هیچ منطق و عقلی در آنان دیده نمیشود میان مردم رواج داده شود.
۷. چند سال پیش در رمان « دزیره» فرانسه خواندم که دو شعله از رنج مظلومان زبانه میکشد: شعلهی عدالت، شعلهی نفرت. شعلهی نفرت با دریایی از خون خاموش میشود ولی شعلهی مقدس عدالت هیچوقت کاملاً خاموش نمیگردد. با تأکیدی که از عدالت کردی و میدانم برای عدالت همپای مذهب ارزش قائلی، بند هفتم را نوشتم. پس؛ همه با هم، پیش به سوی شعلهی عدالت، نه آن یکی شعله، که خیلیخیلی از فرهنگ اسلامی و ملی مردم ایران بهدور است. بگذرم. ممنونم. بذار فیلم شمس و مولوی اکران شود، جواب شمسواره بماند آن وقت.
پاسخ:
این اسمش دلواپسی نیست آقای قربانی، میدانی که به قول دکتر شریعتی بد دفاعکردن است. شریعتی به کنایه میگفت: برای کوبیدن حقیقت، خوب حمله نکنید، بد، دفاع کنید! میگذارم به حساب اینکه نکنه گزیدهی تحریفشدهای از سخن ناقل باشد. تعجبات شدید مرا برانگیخت.
خلعِ گفتمان
با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز میشویم؟ محرّم به کمکمان آمد؛ با سنت سازندهی دستهروی و سینهزنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایینتکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالا، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمیکرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین پناه میبردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیهاش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.
عالِم عزیر بالا آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم در دل و گپوگفتهای خودمونی داشتم، اما دل نداشتیم و حتی شاید جرئت، که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شبهای تار، این عالم پایینمحله بود که در گِردش حلقه میزدیم نورِ انقلاب را درخشندهتر مییافتیم و عزاداری را به انقلاب علیهی شاه، هویت و فلسفه میبخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان میگرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات میفشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیدهاند و بخش جداییناپذیرِ تاریخ فضیلتهای دارابکلا میباشند.
اگر آن دو عالم -حاجآقا دارابکلایی و حاجشیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دستکم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینیمان نقش بیبدیل داشت، و عالم پایینتکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معینمان بود.
سرانجام در جایجای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر میخواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیتهای بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.
آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمیآشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامهی عدل علیهی شاه قیام نمیکنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمیخیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار میدادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمیدهند،خاموش و سازشکار ماندهاند و در سیاست دخالت نمیکنند و قرآن را فقط برای گورستانها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد میخواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولینعمت» شد.
اینک پس از ۴۰سال، بیشمار وفادار به انقلاب و میلیونها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیهی رژیم تیرهبخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفتهاند. پشیمان کسانیاند که از نظرم دستکم اینجوریاند:
۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگباخته».
۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزککرده و سفارشی! باختهاند و دیکتهی دستوری را املا و انشاء میکنند.
۳. یا کسانیاند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامهی جمهوری اسلامی بنشیند که بهشدت، یوتوپیایی (=مدینهفاضله گرا) اند.
۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر میکنند فکر تازهتری دارند که ناجی ملت است و از امام خمینی عالیتر و پیشرفتهترند.
اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری میدانند و راهی را که او نشانمان داد، صراطی برای مستقیمرفتن و استقامتورزیدن میخوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم میاندیشم در درون گفتمان به نقدش میپردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم اینگونه چیده شده و چارچوبم اینطور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:
اول آنکه "آدم منهای آخوند" نمیشود
دوم اینکه "اسلام منهای روحانیت" غلط است.
این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسندهی جاحد» هم میتوان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که میشناشد اما بهعمد، جاحِد است؛ منکر.
پاسخ:
جناب حجتالاسلام شیخ جوادآقا آفاقی با سلام و ارادت. در پاسخ به نکات ارزندهی شما نسبت به نوشتهی بنده چند نکته در زیر عرض میکنم:
۱. از اینکه نگاهی به متن این حقیر افکندید و مواردی قابل قبول و محکم به آن افزودهاید جای قدردانی دارد. متشکرم.
۲. ابوی حضرتعالی در قلب انقلابیون جای دارد و بیت ایشان، کوچک و بزرگ دارابکلا میدانند یکی از برجستهترین اتاقهای انقلاب در روستا بود.
۳. نکاتی که فرمودید مرا به سمتی سوق دادید که در آن به یکباره به یاد مبارزهی مشقّتبار حضرت موسای نبی (ع) با طاغوتهای اقتصادی، سیاسی و فکری و... زمانهاش افتادم که پیام جاویدی برای مسلمین دارد. پیامبری که کمتر سورهای از قرآن است که داستان سیاست و افکار و مبارزات آن پیامبر اولوالعزم را بازگو نگرده باشد. متأسفانه اینهمه پیام در قرآن، برای کسانی که خط جدایی دین و سیاست را دنبال میکنند مفهوم نیست و اساساً برداشت ناقص و بُریدهای از آیات دارند و سر در گم شدهاند. انشاءالله بتوانم این موضوع را تبدیل به یک پست کنم.
۴. یادآوری افکار و آراء سیاسی و دینی امام خمینی همواره مفید و آرامشبخش است.
۵. از بذل محبتتان ممنونم و وظیفهی خودم میدانستم که نقش بیبدیل آن دو روحانی عظیمالشأن روستا را در موضوع متنم دخالت دهم.
۶. همچنان مشتاقیم از بیانات و قلم شما بهره ببریم. درود به شما و والد مکرمتان.
«فضای باز» دیگر خطر ندارد
با یاد و نام خدا. فضای باز سیاسی از طریق پدیدهی پیامرسانها، آنچنان اشباع شده که دیگر خطری حکومتها را تهدید نمیکند. بهتر است بگویم تهدیدی آنچنان مخاطرهآمیز، نیست. زمانی بود که رژیمها از ترس تبادل دانایی مردم، محیط میان قدرت و جامعه را مسدود میکردند تا ورای قدرت سیاسی، قدرت دیگری شکل نگیرد که توانایی برهمزدن مناسبات ساختاری نظام را داشته باشد. ازینرو، بهشدت مرز میان ملت و قدرت را مینگذاری ! میکرده و حد فاصل آن را با سیم خاردار ! میبستند تا در اثر خفقان، رژیم آسانتر حکومت کند. مانند سیستمهای بعثی عراق و سوریه، کامبوج، شوروی و ... ازجمله رژیم شاه.
در حد فاصل میان قدرت حاکم و مردم، فضایی وجود دارد که در سیستمهای دیکتاتوری، «بسته» است و در سیستمهای دموکراسی، «باز». به این فضا در ادبیات سیاسی، جامعهی مدنی میگویند. فضای باز سیاسی در همین حدّ فاصل شکل میگیرد. اگر باز بود، جامعهی مدنی فعال است و بر دولتها از طریق انتقاد یا پیشنهاد -و یا اگر مؤثر نبود- با اعتراض نظارت میکند.
امروزه، شبانهروز بیشمار خبر و شایعه و دروغ و راست و واقعیت، عملیات روانی، راهکار و انواع دیگر خبر و پرداخت و تحلیل در فضای میان قدرت و ملت رد و بدل میشود که روزگاری رژیمها از تبادل حتی یک خبر حاد، واهمه داشتند و و مردم را با گُرز و گیوتین و گُوه به پای محاکمات و مجازات میبردند.
بنابرین؛ فضای باز سیاسی که روزگاری گشایش سیاسی محسوب میشد و رژیمها برای آنکه پُز آزادی بدهند آن را به عنوان بالاترین اقدام سیاسی به رخ جهانیان میکشیدند، دیگر، نه آن ترسها را به همراه دارد، و نه آن مخاطرات را. جامعه خودبهخود خود را با انبوه خبرهای کمبهاء و بیبهاء اشباع و سیر کرده و میکند. دیگر حتی بدترین خبر نیز اثری آنچنان تهدیدآمیز به حساب نمیآید. به قول معروف کُرکِ آن ریخت.
به نظر من یک علت این است که ناشیها و تازهواردهای ناآموخته، این فضای گرانقدر میانگفتمانیِ جامعهی مدنی را به آشغالترین خبرها و شایعات و با دستبرد عمدی به اصل خبرها و دخل و تصرفها و زیرپاگذاشتن اصول و چارچوب اخلاقی، آلوده کردند و حکومتها دیگر اندامشان با این خبرهای رنگووارنگ به لرزه نمیافتد. مثلاً تا میخواهد یک خبر و موضوع مهم، فضای سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد، هزاران خبر دیگر جای آن خبر مهم را تنگ کرده و از اثر میاندازد.
اشباعشوندگی سیاسی از طریق سیلاب خبر و انبوه و انباشت مسائل، مانند سیریِ شکمِ فردِ گرسنه میمانَد که وقتی به اندازهاش خورد، دیگر نه هاضمه قادر است لقمهای دیگر بخواهد، و نه میری و معده و «مَعده»! حال دارد آن را قورت دهد و تحلیل ! نماید.
پس؛ «فضای باز سیاسی» دیگر خطر ندارد و خردمندانهتر اینکه اگر مطلق هم نگوییم؛ میتوانیم دستکم این را بگوییم که «فضای باز سیاسی» دیگر کمتر خطر دارد. لذا رژیمها مانند طیوری که دیگر از هیش و هُش نمیترسند، ازین فضا واهمه ندارند. چون جامعه، خود، خود را با در پیامرسانها با نازلترین خبرها و بیارزشترین بگومگوها مشغول کرده است و سرگرم. کَی میخواهد جامعهی مدنی سروسامان گیرد و قدر خود را بداند، خدا میداند.
تسلیت:
جناب حجتالاسلام استاد احمدی. با سلام و احترام و تسلیت به شما. مرحوم حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی دستکم سه ویژگی برجستهای داشت که به نظرم ارزش بیان دارد:
۱. فقه سیاسی و اندیشهی سیاسی را خوب میشناخت و درین رشته حقیقتاً استاد بود و با واژهها بازی نمیکرد و حرفهای سست و تکراری نمیزد. خصوصاً ریشهی تفکر تکفیری را کارشناسانه به تحقیق برد.
۲. گفتار و کردار در این روحانی بااخلاق و باسواد جمع بود و درسی برای همگان بود. تزکیهی نفس او مانع از اندیشهورزی و اندیشهورزیاش مانع از عبادت و عبودیت و بندگی خدا نبود.
۳. نمکدان جمهوری اسلامی ایران را نمیشکست. در حقیقت واقف به نعمت انقلاب و خون شهیدان بود و اگر منتقد هم بود انسانی دلسوز، بیکینه و چارهساز بود.
من درسی با ایشان نداشتم، ولی وقتی میخواستم درسهای اساتید اندیشه و سیاست را بهتر درک و هضم کنم، سراغ کتابها و گفتارهای روشنگر فیرحی میرفتم که انصافاً ملا و خبره بود. بیجهت نبود نشر «نی» آثار فاخرش را چاپ و نشر میکرد.
روح آن روحانی آرام و اندیشمند، شاد و رحمت خداوند بر روان پاکش باد. پوزش که زیره آوردم به کرمان، که جنابعالی کامل ازین مسائل آگاه و خود استاد شایستهای. سپاسگزارم و نیز همدردی میکنم با شما استاد درین فراق مؤلّمهی معلم متقی.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. یکی از سیاستهای مدرنیزاسیون شاه در دههی ۵۰ به بعد کاهش جمعیت بود که مدرسهها پر بود از پوستر دو تا کافیه. در دههی شصت نیز مرحوم رفسنجانی کنترل موالید را کلید زد که سیاست بدی بود. حتی به بچهی ۴ به بعد کوپن نمیدادند. سپس در گویا در اواخر دههی ۸۰ رهبری در بجنورد رسماً از ملت بابت کنترل موالید پوزش خواست. و الحمدلله رو به رشد شد. و ویروس اگر طی همین مدت موجب توقف شد، باید هم چنین باشد چون سلامت، اولیٰ از جمعیت است و فرزند کم ولی سالم، تا ریشهکنی این ویروس مرموز، مقدّم بر کثرت آن است. سلامت باشید شما در لبِ خزر تا هر وقت و سحر. بنابراین، با توجه توضیح بالا، نام عنوان «توخالی...» برای متن پژوهششدهات، به نظرم احساسی بود؛ شاید هم جنبهای از طنز داشت که من متوجه نشدم.
سه دستهی بی سردسته !
با یاد و نام خدا. دیروز در متن حجتالاسلام سید محمد خاتمی (منبع) در فقدان مرحوم حجتالاسلام دکتر داوود فیرحی، دو مفهوم مهم دیدم که دیریست در سرزمین ایران بر سرِ آن یا افراط رفته است، یا تفریط، یا اِعراض شده است یا اقبال. و آن این الفاظ بود:
«درگذشت عزیزی که وجودش حجت موجّه بود بر سازگاریِ سنت (اگر دلیری نقد و نه نفی آن را داشته باشیم) و جهان نوپدیدِ انسانِ روزگار (اگر بر نقد و نه نفی آن دلیری کنیم)»
منظور این هامبورگدیده ! این است که میان سنت و مدرنیته و یا دنیای قدیم (با پیامهای جاویدش) و دنیای نوین (با پیامهای جدیدش) سازگاری است، نه ستیزهگری. اقتباس است، نه افترا. تعامل است، نه تقابل.
معتقدم سه دستهاند که بیشتر از بقیه، این بار را کج بار کرده و میکنند و سرانجام نیز مَرکبشان راهوار نیست و به سرمنزلِ مقصود نمیرسد:
دستهی نخست آنانند که در نفی سنت و دین و آیین و اساساً «معنا» دلیرند؛ چون در واقع از فهم صحیح آن عاجز و علیلاند.
دستهی دوم کسانیاند که در نفی بی قید و شرط دنیای مدرن و تکنولوژی و دستاوردهای علمی و اساساً هر چیز تازه دلیرند؛ چون در واقع نمیخواهند به فهم صحیح آن مبادرت بورزند.
دستهی بعدی شامل عدهای میشود که ازین دو ساحت، معجونی غلط میسازند و میخواهند با فریفتگی و سرگشتگی و خودباختگی، به هر نحو ممکن به خوردِ مردم دهند.
آری؛ دلیرند در نفی هر چه که از سنت و دین و مذهب و الهیات است، و بیباکاند در قبولِ هر آن چه که از مدرنیته است. اما سنت و مدرنیته هر دو محتاج نقدند، نه نفیِ مطلق. میان دانش و ارزش تضاد نیست، تصادم نیست، جنگ نیست، صلح و سازگاری و اتحاد است. اما چه میشود کرد که همواره این سه دستهی بی سردسته در هر مرحله از تاریخ بشر، اخلال داشتند و قدر قدیم و جدید را ندانستند و آشوب فکری پدید آوردند و آسیب عملی. به دین -به قول اندیشمند غربشناس مرحوم دکتر علی شریعتی- «ویار» دارند، و به علم هم به قول خودم! خیال.
صائب چه زیبا سرود:
چون گذارَد خشتِ اول بر زمین معمار کج
گر رسانَد بر فلَک، باشد همان دیوار کج
میکند یک جانب از خوان تهی سرپوش را
هر سبکمغزی که بر سر مینهد دستار کج
یاد نیما / جلیل قربانی
امروز ۲۱ آبان سالروز تولد علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج (۱۳۳۸- ۱۲۷۴)، شاعر پرآوازه مازندرانی و پدر شعر نو فارسی است. همه ما نیما را با شعرهای نو میشناسیم، اما جالب است بدانید که او شعرهای کلاسیک در قالب غزل، قصیده و رباعی هم دارد. مجموعه شعری از نیما در سال ۱۳۷۰ خریدم که چاپ قبل از انقلاب است. در این مجموعه علاوه بر اشعار نو، دستکم ۲۵۰ رباعی از نیما هست که من دو رباعی را در اینجا آوردهام.
آمد رَسَن گاو نرش بر سر دوش
با من بِسِپُرد گاو و ایستاد خموش
از من همه پیزپی تقلا که نر است
از وی همه دمبهدم تمنا که بدوش
...
خندید و مرا داد مَهام چای به دست
یعنیکه نه مستی آورد چای که هست
غافل که ز پنجهٔ بلورینش به من
هر چیز رسد، چو مِی مرا دارد مست
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. انتخاب قشنگی بود. دو رباعی درین ۸ مصرع مرا میخکوب کرد. شهد آن را چشیدم؛ با چند بار زمزمه. اگر خانه کسی نبود، بلندبلند میخواندم چونان تمرین صوت در حمام که پر از پژواک است. در تایپ نیز، آراستگی به خرج دادهای و زیبا نوشتی. به قول محلیها: اَ اِ اُ را گذاشتی. بگذار یک نقد هم بزنم:
در پیام بلند این دو رباعی، حتی سطح ارزَن هم تردید ندارم. اما کسی که در رباعی زیر، «چای» را شوق انگیزانه «می» میبیند چون از سر پنجهی بلوری معشوقش ریخته شده، در مصرح زبَر هم، باید گاو نر را شورانگیزانه، ماده و منگو میپنداشت و میدوشید. پس؛ میان عشق و مطیعبودن زیرین مرحوم نیما، با عقل و یکیدوتا کردنِ زبَرین مرحوم یوشیج، شور و بلبشو و به قول شما علما: «پارادوکس» و تناقض حاکم است. بگذرم. نمیدانم این زمانه نور معرف «یوش» است یا یوش معرف «نور». معرِف که باید اجلا از معرَف باشد!
توضیحات مفیدی دادهای. بیفزایم که بلده -علاوه بر مواردی که یادمان دادی- به نظر میرسد مخفف بالادِه بوده که در گویش مازنی، الفِ «بالا» افتاده تا سریعتر ادا شود.
دکتر جلالالدین کزّازی در بررسی شاهنامه فردوسی در بارهی زبان مازنی برین نظر است که زبان مازندرانی، لهجه نیست، بلکه بالاتر از لهجه است، یعنی گویش است که اصالت مردم را نشان میدهد. و چند دلیل ذکر میکند و من چون چندسال پیش متنشان را خواندم فقط یک دلیل یادم مانده که میگوید زبان، زمانی زبان است که گویش باشد، نه فقط لهجه و مردم مناطق دیگر و جایجای ایران آن گویش را تقریباً فهم کنند.
امید است مازندرانیها در حفظ زبان -که نشان هویت و اصالت است- بکوشند. بیشتر استانها فقط لهجه دارند، اما زبان مازندرانی لهجه نیست، گویش است، زبان است و آن هم زبان پربار و غنی. وَردنه را در واژهی وَرز بهخوبی به سجع بردی آقای قربانی. خیلی خوب است ذوق و ظرافت در ادبیات محلی داری. در زادگاهام وردنه را «نونساز» میگویند. ازینکه نقد مرا بر دو رباعی مرحوم نیما، مورد عنایت قرار دادی، متشکرم.
پاسخ:
سلام جناب آقای شیخ محمد بابویه
روزانه را با این روزنه روشن کردی. در بارهی چفیه خیلی جالب نوشتی. کاربرد چفیه در جبهه به شماره درنمیآید چون آن قدر زیاد بود. چندتای دیگر را من میگویم:
گاه بقچهی حماممان میشد،
گاه با کمی خیسکردن کولر کلّهی داغمان،
گاه باند برای بندآوردن خون مجروحان،
گاه کاتِک برای شوخیهایمان،
گاه گردِنشَف (به قول شما شهریها شالگردن) برای گلویمان،
گاه سایهبان که گفتی و نیز استتارمان،
گاه مُتکاسرکش در سنگرمان،
گاه حولهی وضویمان،
گاه کمربند برای قلهها و عملیاتها.
گاه شستن اشکهایمان!
چفیهی من هنوز نیز برام کاربرد دارد. چه پارچهی مقدسی. ممنونم.
پاسخ:
سلام جناب احمدی. بر فروتنی مرحوم فیرحی همین بس، که چپیترین چپهای جناح چپ پس از اینهمه سال اندیشهورزی وی، نمیشناختنش و حتی هنوز نامش را بلد نیستند، حتی تلفظش را، چه رسد به مفاهیم و افکار و نقدها و دیدگاهایش. اساساً فیلسوفان آلمانی از جمله ویتگنشتاین سختنویساند؛ خصوصاً وقتی در عصر هیتلر باید پیچیده سخن میگفت. تک تک نکاتت در وصف مرحوم فیرحی مهم بود. فیلم را هم -که در پست بعدی بارگذاشتی- باز کرده گوش فرا دادم، تشبیه سَرو در میان درختان قدکوتاه جنگل جالب بود.
یک روز آن مرحوم را در مکانی دیدم. احوالپرسی کردیم. در نهایت تواضع بود و آنچنان عادی و خاکی، که صاحب آن مکان اصلاً نفهمید او یک عالم اندیشمند دینی است که کنارش ایستاده. خدا رحمتش کند. در پایان، اشکی هم که با معرفت در فراق بزرگمرد اخلاص و عمل شهید حاج قاسم سلیمانی ریختی و نیز برای استادت فیرحی، بدان که نشان عظمت روحی انسان است که چنین حالی در خود میآفریند. درود.
پاسخ:
اول تشکر کنم که نقد بر متنم نوشتی. جوابم به جنابعالی این نکات است:
۱. دسته را در عدد ۳ نبستم، قیدِ معدودِ «بقیه» را کنارش درج کردم که گویا ندیدید و این قید، نشانِ همین بود که دستکم «سه دسته» را مثال زدم.
۲. ایشان جزوِ متفکرانی بود که به قول اقبال لاهوری، اهل اقتباساند، نه تقلید محض از غرب و یا رد مطلق آن.
۳. در بند ۶ متن استنادی شما، من معتقدم خارجشدن از حالت حاکمیت دوگانه، به این است که سه قوهی حاکمیت (قضا، شورا، اجرا) خود را نباید در برابر رهبری -که بر هر سه قوه به حکم شرع و قانون اساسی، حاکمیت و نظارت دارد- به خودشان جنبهی «جزیرهای» بدهند و حق ویژه بخواهند. آنان در ادامهی رهبری هستند, نه در عرض آن و یا در برابرِ آن. این آنانند که باید خود را با رهبری نظام تطبیق دهند، نه رهبری خود را با آنان. البته رهبری در اسلام آن فردی است که مشورت میکند و اما صاحبِ «عزم» و تصمیم نهایی است. عدهای میخواهند همیشه بر رهبری، رهبری کنند.
۴. من در لابهلای آن متنم، خیلی روشن آشکار ساختم که در موضوع بنیادیِ سنت و مدرنیته چگونه میاندیشم. کمی دقت میفرمودی مییافتی.
۵. در بند ۱۳ ، باید همعرض درست باشد، نه «هم ارز».
۶. در بند ۱۱ ، من معتقدم مردم در هر شرایطی پناهگاهبودن مذهب و روحانیت را نفی نخواهند کرد و به دین و خوبانِ روحانیت -که فکر و عملشان برای اسلام و مسلمین میتپد و سختیِ مسیر، آنان را به تردید دو دلی نمیکشانَد- اعتماد راسخ دارند. روحانییی که دَمدمیمزاج نیست و در مأموریت الهیاش، به بُنبست نمیرسد.
۷. من از آن دسته افکار و از پویندگان راه و صراط مستقیمی هستم که عقل و وحی را کنار هم دارند و پیوند این دو را از هم نمیگسلند و خط و ربط و حیات خود را در تمام زمینهها از پیامبران (ع) و امامان (ع) و بزرگان دینی میگیرد. از سیاست و حکومت گرفته تا هر چیزی که بشر با آن سروکار دارد. زیرا اول از همه، وحی و دین، تکالیف و حقوق و رویکرد و رفتار انسان و جامعه را معلوم کرده است و خداوند در کتاب آسمانی قرآن انسان و مؤمنان را به آن فراخواندهاست. عقل، بدون وحی، تباهی است و گمراهی.
دستِ پاکِ علی (ع) را بالا برد
با یاد و نام خدا. آن انسانِ کامل -که نمونهی تمام فرستگانِ خداست و الگوی تمامِ فراخواندگانِ به ایمان و اسلام- راه را، اخلاق را، روابط را، سیاست و حکومت را، و در یک کلمه فضیلت و درستکاری را به آیندگانِ پس از خود، بهخوبی و روشن، نشان داده است.
نه فقط نشان داده است، که خود نیز در ایجاد حکومت و سیاستورزی در صحنه آمد و کتابِ نظری و عملی خدا را برای بوسیدن و مجلس ختم مردگان ندانست و آن را وارد زندگی و مدیریت و سیاست کرد. و برای اینکه مردم، راه را، نماد را و در یک کلمه امام و پیشوا را گم نکنند، در برکهی غدیر، دستِ پاک امام علی (ع) را برای جمعیت بالا برد که «مولا» اوست، رهبر اوست، حاکم اوست، حکومت و امامت از آن اوست؛ زیرا او مکتب و سیاست را آشناست و مردم را به رستگاری میرساند و دست بشر در دست عدالت میگذارد.
محمد (ص) و علی (ع) آنچنان به هم پیوستهاند که چون پیوستگی ناگسستنیِ دیانت و سیاست، چونان همپیوندی وحی و عقل. مسلمان آگاه و فداکار، همانطور که بعثت را از غدیر تفکیک نمیکند، دین را نیز از سیاست جدا نمیسازند و آن را به بالای طاقچه و سراچه نمیبرند.
ما الگویمان را از غدیر و عاشورا میگیریم، نه از عرفیسازانِ دین، که هیچ تخصص و دورهای را درین امر، نگذراندهاند و از دین و سیاست آشنایی مقدماتی هم ندارند و هر مقطع، به یک پلهای میپرند؛ خود متزلزلاند و گویا خیال میکنند قادرند تزلزل دیگران را هم کلید بزنند. ۱۴ قرن است که که این ره جدایی، به ترکستان رفت!. بگذرم.
خلاء گفتمان
با یاد و نام خدا. پیش ازین درین صحن "خلعِ گفتمان" را گفتم؛ اینک "خلاء گفتمان" را میگویم. تعریف گفتمان یا همان دیسکورث: (=Discourse) بر همه معلوم است و چندین وجه دارد و معنا، اما در اینجا یعنی اندیشهای که در جامعه یا رواج و غلبه یافته و یا میخواهد به عنوان رقیبِ گفتمانی رواج و رونق و قدرت گیرد و گفتمان مسلط را به زیر بکشد. مثلاً جمهوری اسلامی ایران با گفتمان «ولایت فقیه» و بر اساس رویکرد مبنایی «اسلام و سیاست» شکل گرفته است؛ با تفکرات دینی و سیاسی امام خمینی و یاران مبرزّ و مبارزش که به «گفتمان انقلاب اسلامی» مشهور شده است.
فعلاً هفت گفتمان و یا «خُرده گفتمان» با رویکردِ منهایِ اسلام و سیاست، به رویارویی با گفتمان انقلاب اسلامی همچنان مشغولاند و یا به تازگی مشغول شدهاند که گفتمان ولایت فقیه را به زیر افکنند. که به نظر من دستکم سه ضعف عمده، آنان را از اقبال و قبول انداخته است و قدرت هماوردی با انقلاب اسلامی را ندارند:
یک : دچار خلاء گفتمان هستند یعنی آموزههای پذیرنده ندارند.
دو : با گرایشات دینی مردم در تضاد فاحشاند.
سه : آلودگی نظری و عملی افراد مؤثرش، مانع بزرگی برای آنان ایجاد کرده است.
۱. گفتمان سلطنتطلبی. که در پی بازتولید سازوارهی نوین از رژیم پهلویست. سابقهی تیرهی آنان موجب میشود مردم دست رد بر سینهی آنان بزنند.
۲. گفتمان فرقهی رجوی. آنان به دیکتاتوری مسلح معتقدند و حاضر شده بودند از طریق صدامحسین و با شرکت در جنگ به رهبری صدام مثلاً در تهران به قدرت برسند. این گفتمان نه فقط پیر شده، بلکه به خیانت و قساوت و ترور آلوده است.
۳. گفتمان مارکسیستی. این گفتمان در درونش آموزههای سوسیالیستی و مردمگرایانه دارد اما چون در جامعهی مذهبی ایران نمیتواند جایگاهی کسب کند، در کل فاقد قدرتِ گفتمانی است و مقبول مردم مذهبی نیست. زیرا گفتمان باید با محیط عقیدتی مردم سازواری داشته باشد.
۴. گفتمان غربگرایی. این گفتمان آنچه در غرب شکل گرفته و میگیرد را برای ایران نسخهی شفابخش و الگوی توسعهپذیری و رشد اقتصادی میداند و بنای فکرشان بر تقلید سلوکِ غرب است از ناخنگیر گرفته تا شانهی سر.
۵. گفتمان باستانگرایی. اینان عربستیزان هستند و دین اسلام را دینی صرفاّ عربی و مهاجم به ایران میپندارند و مثلاً میخواهند ایران از دستِ اسلام نجات دهند. خسروپرویز البته الگویشان نیست! ولی با کوروشکوروش کردن دنبال هدف خود هستند که البته کوروش را به تمام و کمال نمیشناسند. فقط اسمش را مزهمزه میکنند.
۶. گفتمان ملیگرایی مذهبی. اینان به مدیریت علمی معتقدند و به مذهب علاقه و التزام و ایمان دارند ولی آن را مقدس و بری از سیاست میدانند و حوزهی شخصی و فردی هر شخص.
۷. گفتار رضاخانی. این گفتمان که عاجز از تفکر و اندیشه است حتی قراردادن آن در کنار گفتمانها ناصحیح است چه رسد به این که رواج و رونق گیرد. کسانی که پشت قلدمآبی به اسم رضاخان میرپنج قرار گرفتهاند در حقیقت چون به جمهوری اسلامی ایران کینه کردند از او دَم میزنند. و الّا نسلی که میخواهد مثلاً از نظام جمهوری اسلامی جلو بزند و بهتر باشد، به واپسگرایی دچار نمیشود که یک عنصر قاتل و جانی و وابسته به انگلیس را پیشوای خود کند.
تمام این هفت گفتمان دچار خلاء گفتماناند، یعنی اندیشه، آرمان، آموزههایی را که قدرت فائقآمدن بر گفتمان غالب را داشته باشد، ندارند. لذا در نوع حکومت جایگزین در گِل فکری گرفتار ماندهاند.
درین میان، یک تجدیدنظرطلبانی نیز هستند که نمیتوانند ظاهر کنند که با گفتمان انقلاب اسلامی و ولایت فقیه وداع کردهاند اما منتظر فرصت هستند تا موجسواری کنند. آنان زیاد کوشیدند و حتی فشار آوردند که سیدین: خوئینی و خاتمی را به «برونگفتمان» ببرند، اما تا اینجا آنان جواب رد دادند زیرا گفتمان انقلاب اسلامی را قبول دارند اما میگویند با «اصلاحات» باید رفع نقص و به زبان علمیتر بازسازی شود.
ناگفته نگذارم، در میان روحانیت ایران حرفهای بیرونگفتمانی نیز، تک و توک وجود دارد که مثلاً میخواهند مردم را نسبت به پایانِ کار نظام جمهوری اسلامی ایران نوید دهند و یا آموزش و یاد دهند و البته آنقدر بیتجربه و ناواردند که حرفهای بیپایه و سست آنان حتی برای جمع معدودشان نافذ نیست چه رسد برای جامعهای که مردم مذهبی و وفادار آن خون خود را فدای دین و ایمان و اسلامی میکنند که سیاست و مدیریت و معنویت جامعه را در خود همپیوند و پویا نگه میدارد. با فقه «جواهری» که هم پایبند به سنت است و هم پویا.
پاسخ:
سلام جناب حجتالاسلام شیخ جوادآقا آفاقی
البته با عصارهی این نگاه موافقم. زیرا بنای همهی آنها بر زمینگیر کردنِ ایران است ولی چون مستأصل شدند، به فشار حداکثری پناه آوردند. اما معتقدم به هر حال حتی میان «بد»ها هم فرق است. بدِ شروری مثل ترامپ اساساً اهل منطق نیست که بتوان از درِ مذاکره به راهحل رسید. اما ممکن است کسی که زبانش و نگاهش به جهان با ترامپ فرق دارد، و در درون آمریکا هم از حزب دیگر با شیوههایی دیگر است، بتوان از منافع ملی ایران دفاع آسانتر و کمهزینهتری انجام داد. در اول انقلاب نیز میان کارتر و ریگان فرق بود. حتی اگر ریگان در زمان کارتر بود ممکن بود، شاه سرنگونیاش به عقب بیفتد. و یا اگر بر عراق به جای بد شریری چون صدام، همان بدی مثل «بکر» حاکم بود جنگی با ایران رخ ندهد. پس میان بدان هم فرق است.
مثلاً پیامبر رحمت (ص) کاملاً میدانست میان دو بد به نام ابوجهل و ابوسفیان فرقهایی وجود دارد. ابوجهل مرکز توطئه و دسیسه و فردی تماماً عنود و تیرهبخت بود.
در آخر اگر بقیهی آیهی ۱۲۰ بقره را نیز میآوردین، جا داشت. من برای تبرک و آموختن میآورم و پیش از آن از شما تشکر دارم که به مسائل روز و روزگار توجه میدهید:
...قُل اِنَّ هُدى اللهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ اَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءَک مِنَ الْعِلمِ ما لَکَ مِنَ اللهِ مِن وَلِی وَلَا نَصِیر.
ترجمهی شیخ حسین انصاریان: بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوسهای آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود.
پردهبرداریِ پنج پرده پند
با یاد و نام خدا
پردهی اول: سلوک حضرت مسیح (ع)
در انجیل مَتّی آمده است که بر حضرت مسیح (ع) شماتت کردند که چرا با بدکاران رفتوآمد میکند. فرمودند: مگر طبیب به منزل اشخاصِ سالم میرود؟!
پردهی دوم: نصیحت شیخ اجل سعدی:
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته رَه ندارد به مکان آدمیت
پردهی سوم: هشدار شمس:
«مقلد صادق، بِه از آن که به زیرکیِ خود خواهد که روش و راهی برتراشد.»
پردهی چهارم: شهید شکور بلخی:
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با اشاره شعر بلخی، در کتابش «هزارهی آهوی کوهی» چنین سروده:
جُستیم و هیچ یافت نشد زیر آسمان
سیمرغ و کیمیا و خردمند شادمان
پردهی پنجم: «امام در عینیت جامعه» اثر استاد محمدرضا حکیمی:
«و بدین گونه بود که پس از روز بعثت (روز بلوغِ عقل)
و روز غدیر (روز بلوغِ حق)
روزی سوم پدید آمد
یعنی روز عاشورا.»
در پایان، یک نکته:
اکتفا به عقل، عینِ اکتفا به جسم و فروگذاریِ شرمآورِ روح است. بدتر ازین وضع، حالِ کسیست که سایرین را به «بیعقلی»! سرزنش و شماتت کند.
به مناسبت روز "کتاب و کتابخوانی"
از دفترهای یادداشت قدیمیام
پاسخ:
جناب آقای... سلام. به دیدگاه شما، دیدگاه خودم را عرضه میکنم: درست است که صورتبندی مناسبات جهانی را نمیتوان بهکلی و فوری برهم زد، اما میتوان آرامآرام پایههای سست آن را به پایههای محکم عوض کرد. هنوز هم تا کسی از ناحیهی مادر ثابت نکند یهودی است، در اسرائیل اشغالگر پذیرفته نمیشود. مادلین آلبرات وزیر خارجه بیل کلینتون -که چکتبار بود- یادت هست، هر چه کوشید، که بپذیرند او یهودی و یهودزاده است، پذیرفته نشد. گفتند باید سند ارائه کنی از سمت مادر خون تو یهودی است. یعنی هنوز هم نژادپرستی درین پویهی انحرافی موج میزند. منظورم این است که با تأنّی میتوان مناسبات غلط جهانی را تغییر داد. اساساً جامعه مدنی در بُعد جهانی باید هم پویا و ناقد بماند. کار بشر هم همین است. وضع موجود را به سوی وضع مطلوب ببرد. جوابت منطقیست و پذیرفتنی. ممنونم. اما جناب ... میدانم که میدانی در یهود اصل «دعوت» نیست. یعنی کسی را به دین خود نمیخوانند، چون باید نژاد مادری فرد یهود باشد. متشکرم. دعات طنزی بود!
پاسخ:
جناب آقای ... در صدر اسلام فقط شمشیر نبود؛ اینها هم بود؛ آن هم در رأس برنامههای مسلمانان صدر: محاجّه بود، دعوت بود، صلح بود، پیمان رضوان بود، روز طُلقا بود، پذیرش اسلامآوردنِ ابوسفیان ولو به صوری و به زبان بود، کلاس قرآن بود، خدمت به مستمندان بود، رهایی بردهها از زندان مشرکان بود، پذیرش و پیمان با یهودیان مدنیه بود، تأمین امنیت همهی انسان بود، برابری سیاه و سفید بود، و اگر هم جنگ بپا میکردند، دفاع غیورانه هم بود که اگر شمشیر در جای خود و «برائت» در زمان خودش شکل نگیرد، ناموس ملت و کیان انسان و ایمان در خطر است.
در روزگار ما هم، اگر شمشیر غیرت، علیهی شمشیرهای صدام و غرب، بلند نمیشد و خیزس بسیج شکل نمیگرفت، حکومت دستنشاندهی صدام بر ایران حکم میراند! و یا اگر سردار دین و وطن شهید سلیمانی قدرتِ رشادت را رکاب و زین نمیکرد، الان «خوراسان» مثلاً امارت کوچیک داعش بود و مشهد ویرانه! بگذرم.
متن ابوطالب طالبی دارابی وحدت:
«نکتهی پایانی یادداشتت یک فحش آبدار است به من که می گویم دست مریزاد. در زندگی آنقدر از این فحش های آبدار نوش جان کرده ام که فحش خوره پیدا کرده ام..
سعدی افتاده ای است آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده»
متن سید علیاصغر در دفاع از آقای وحدت:
«تذکر اخلاقی. فراگیری علوم دینی ، اخلاقی و مبانی ایمان مذهبی روش آگاهی گیری است که باید به روش و رفتار منتهی شود . وقتی کسب مفاهیم دینی و مذهبی تبدیل به فرهنگ و معرفت شده است سرنوشت انسان با ایمان تشکیل می گردد و راه رستگاری مانند نور خوشایند و رضایت مند پیدا می گردد. در پی مباحث که ظرفیت و گنجایش و رعایت ادب و احترام به بزرگان دین و مذهب و سن را باید لحاظ کنیم شرایط حاکم بر ژنتیک و احساسات بی مهار بر سرنوشت مذهبی و اخلاقی غلبه می کند تا جاییکه رحم و مروت در نوشتن برای تاثیر گذاری از بین می رود . بنابرین ، آقای وحدت حق بزرگی در شکل گیری دینی و گرایش و عشق ورزیدن بر آقا امام حسین ع در ذات بنده دارند عاشقانه و عاقلانه از این مرد بزرگ و متدین ، با تقوی و بی ریا ، آگاهی بخش و عارف ، مفسر قرآن با نیازهای زمان و مردی که جراتمذهبی برای انجام هر اراده را دارد و هزاران اوصاف بزرگان بی ادعا را در خویش یک جا دارد و هنوز بر من مراد و مرشد است و معیار و الگو دفاع خواهم کرد . و انتظار دارم از کسانیکه قلم بدست گرفتند برای وقت دیگران در این درگاه احترام قائل بشوند . دنیا خیلی خیلی عوض شده است. واژگانی که بوی دفاع بد از خویش و دین و نظام می دهد کاربرد ندارد ...» ۲۴ آبان ۱۳۹۹. پایان
سردیس
با یاد و نام خدا. این لحظات مطبوعات را وقتی ورق میزدم، این سخن آقای «علی نصیریان» -که بازیگریهای او برایم جاذب و گرم است- توجهام را جلب کرده است. او «در واکنش به سردیسی که از او و دیگر هنرمندان پیشکسوت در خانهی هنرمندان نصب شده، گفته است»:
"مجسمهساز نباید با تخیّل خودش، صورتی تقریباً شبیه به خصوصیات چهرهی هنرمند بسازد."
با این نگاه هنرمندانه و فلسفی نصریان موافقم. سردیسهایی را در مسیر ایرانگردیام میبینم که گاه وقتی پیاده میشوم تا عکسی به یادگار بیندازم، پیشمان میشوم، چون از بس با چهرهی آن شخصیت فاصله دارد و حتی نگاه به مجسمهاش ما را از او دور میاندازد.
اخیراً نیز برخی از سردیسهای «سرباز شهید قاسم سلیمانی» را مشاهده کردم که با چهرهی نافذ، معنوی و مهربان و در عین حال باصلابت آن سردار اسلام و ایران و آن چهرهی اسوهی الهی هیچ شباهتی ندارد. امید است هنر در «مرز پر گهر» چون خورشید عالمتاب بدرخشد. و چنان جلوه کند که کسی خود را مُجاب نکند مجسمهها را بدزدد! بگذرم.
درخواست:
از جناب آقا ... میخواهم چنانچه وبلاگ یا وبسایت دارد، مجموعه نوشتهی تاریخ دارابکلا در دورهی مدیریت خود را در آنجا هم انتشار دهد. دستکم سه علت مزیت این اقدام محسوب میشود:
۱. در فضای اینترنت جهانی ثبت میشود و موتورهای جستجوی هوشمند آن را در حافظه ذخیره میکنند.
۲. به طور خودکار امکان جستجو برای هر خوانندهای در هر نقطه از جهان فراهم میشود. زیرا پیامرسانها هم محدود است و هم معدود. اما آنجا، بُعد جهانی میگیرد. حتی امکان اضافه و ویرایش هم توسط نویسنده، در هر وقت و زمان فراهم است.
۳. شاید گمان شود الان این مطالب برای خواننده معلوم است، اما در گذرِ زمان ارزش و اعتبار آن صد چندان میشود، چون به عنوان یک مقام رسمی محل به ثبت و نشر سپرده میشود، اعتبار آن از نظر منابع پژوهشی، درجه اول است. همانطور که همین الان هم وقتی یقین میکنیم فلان کدخدا، یا رئیس خانه انصاف یا فلان ارباب، فلان کار را کرد و یا فلان تز را داشت، برای ما مهم است. ممنونم.
سردیس
با یاد و نام خدا. این لحظات مطبوعات را وقتی ورق میزدم، این سخن آقای «علی نصیریان» -که بازیهای او برایم جاذب و گرم است- توجهام را جلب کرده است. او «در واکنش به سردیسی که از او و دیگر هنرمندان پیشکسوت در خانهی هنرمندان نصب شده، گفته است»:
"مجسمهساز نباید با تخیّل خودش، صورتی تقریباً شبیه به خصوصیات چهرهی هنرمند بسازد."
با این نگاه هنرمندانه و فلسفی نصریان موافقم. سردیسهایی را در مسیر ایرانگردیام میبینم که گاه وقتی پیاده میشوم تا عکسی به یادگار بیندازم، پیشمان میشوم، چون از بس با چهرهی آن شخصیت فاصله دارد و حتی نگاه به مجسمهاش ما را از او دور میاندازد.
اخیراً نیز برخی از سردیسهای «سرباز شهید قاسم سلیمانی» را مشاهده کردم که با چهرهی نافذ، معنوی و مهربان و در عین حال باصلابت آن سردار اسلام و ایران و آن چهرهی اُسوهی الهی هیچ شباهتی ندارد. امید است هنر در «مرز پر گهر» چون خورشید عالمتاب بدرخشد. و چنان جلوه کند که کسی خود را مُجاب نکند مجسمهها را بدزدد! بگذرم.
این عکس را در سالهای گذشته در روزنامهها دیده بودم. اما دیشب در سایت «روزنامهی دنیای اقتصاد» با نکتهای تکاندهنده آن را دوباره دیدم. و نمیدانستم عکاس آن به خاطر عذاب وجدان و شرمی که وجودش را به لرزه درآوردهبود خودکشی کرد زیرا کاری برای نجات کودک گرسنهی سودانی از دست کرکس لاشخوار صورت نداده بود. دنیای غارتگر غربِ استعمارگر چهها که با جهان و معادن و ذخایر نکرده است.
(منبع)
ساختمان «u»
با یاد و نام خدا. ضلع غربی ساختمان «u» ساعت پنج عصرهای زوج نشست پنجنفرهی بیسَکت و وقفه، برپا میشد. یک نشست -آن هم از جنس چالشی، نه بزَکی و چاپلوسانه- بر سر مفهوم «قدرت» بود و نیز استناد به نظریهپرداز قدرت «هانس مورگِنتا» که آخرین سال دههی هشتاد میلادی درگذشت. او در «موازنهی قدرت» مفهوم «منافع ملی» را در صدر مینشاند که «اهداف کشور باید به منافع ملی برچسب بخورد و منافع ملی هم باید بر حسب قدرت پیگیری شود. زیرا در نظریهی او میانِ سه ضلع از هشت ضلع زیربنای قدرت، یعنی «قدرت آمادگیِ نظامی« و «روحیهی ملی» و «کیفیت دیپلماسی» رابطه برقرار است؛ رابطهای تنگاتنگ. بگذریم که اینک برخی «زردپیشگان» چشم قدرت فزایندهی بازدارندهی موشکی و معنوی ایران را ندارند. چون اساساً «ایران قوی» را نمیخواهند، ایرانِ مقلد و دنبالهرو را میخواهند!
از بحث دور افتادم. داشتم میگفتم. بحث بر سر قدرت بود. نیز ابرقدرت. ناگهان یکی از پنج عضو ساختمانِ «یو» به زوم و تبسم و سبک هنرپیشگان بالیوودی هندوستان گفت: ابرقدرت، رامشگر است که با یک چشمک چهل عارف را درجا بر زمین میکوبد.
نشست، یک آن، به قهقَهه و حتی لَختی به قهقهرا ! رفت. تو گویی انگاری «u» به «ایگرگ» بدل شده بود و «ایکس» و «زِد». و این مدادم بود که آن صحنهی ضلع آفتابگیر ساختمان «u» را به ثبت میبرد.
۴ قرینه و ۴ نکته برای نظارت استصوابی !
با یاد و نام خدا. مشکل با روح نظارت استصوابی نیست؛ با سلیقهای رفتارکردن شورای نگهبان است. نیاز نیست فلسفه ببافم، چند قرینه خود گویای واقعیت است. پیامبر اکرم (ص) فرمودند بروید ببینید با چه تعداد نفرات به جنگ ما دارند میآیند. شمُردن نفرات دشمن که برای «عیون» (=نیروهای اطلاعات و ضدجاسوسی) میسّر نبود. به قرینه، به استعداد ستیزهجویان پی میبردند. دیدند شب در اتراقگاه ۹ شتُر کشتند. پیامبر (ص) به این قرینه دریافتند آنان بالای ۹۰۰ نفرند. چون هر شترِ نحرشده بهتقریب غذای ۱۰۰ نفر را تأمین میکرد.
حالا برای شورای نگهبان نیاز به تفحص و کاوشهای پیچیده و عیون! نیست، کافیست چند قرینه را دخیل داوری (=بهتر است بگویم ارزیابی) کرد. من چند مثال میآورم که نظارت استصوابی در جاهایی، در کام سلیقه و دستگاه تصفیه بلعیده شد:
قرینهی ۱ : آیتالله جنتی حتی در مقام خطبهی نماز جمعه -که حکم دو رکعت دیگر نماز ظهر را دارد- از نامزد خاص دفاع کرده بود که قانون جانبداری علنی را از آنان سِتانده است. اما بعد، وقتی انحراف و حتی گرفتاریهایی که برای کشور پدید آورد، نظارت استصوابی را نسبت به آن فرد، قفل کرد و فقط به تماشا و گاه به نفرین! و دعا ! پرداخت.
قرینهی ۲ : چند فقیه شورای نگهبان رگ غیرتشان برای پیروزشدن یک زرتشتی در شورای اسلامی شهر یزد چنان بالا زد که با آنکه نظارت آن انتخابات بر عهدهی آنان نبود، اما به مدد حق تفسیر قانون اساسی، وارد ماجرا شدند و ورود یک هموطن سالم زرتشتی را (که مورد قبول و رأی مسلمانان یزد هم بود) به شورایی که چون پسوند اسلامی دارد، مخلّ اسلام دانستند. و ملت این بار دید که آن دو سه فقیه با چه تفکر نادرستی، دارند تیشه به ریشه میزنند.
قرینهی ۳ : همینان وقتی با آن زرتشتی آن کردند، اما با «اکبر طبری» هیچ نکردند. چرا، چون اکبر طبری رئیس دفتر حجتالاسلام شیخ صادق بود. حتی هشدارهای افشاگرانهی آقای زاکانی در مواجههی با آقای تاجزاده در بارهی اکبر طبری هم شورای نگهبان را تکان نداد که نظارت استصوابی را در اعماق سیستم برقرار بدارد.
قرینهی ۴ : مرحوم رفسنجانی را سال ۹۲ رد صلاحیت کردند. اما همینها وی را در سال ۱۳۸۴ تأیید کردند و حتی با شرط و شروط رفسنجانی هم، کنار آمدند (=خوانده شود ساختوپاخت کردند) که گفته بود من به شرطی کاندایدا میشوم که قانونِ استعفای مسئولان، شش ماه پیش از کاندیداشدن، برای او استثناء باشد که او نیاز نباشد از ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام استعفا دهد. چرا تا این حد «تا» کردند؟ چون رفسنجانی آن سال با آمدنش رأی دکتر مصطفی معین و حجتالاسلام مهدی کروبی (که لجوحانه و انشعابانه وارد کارزار انتخاباتی شده بود) را میشکست. اما سال ۹۲ رأی آقای قالیباف را. رفسنجانی سال ۹۲ رد شد، چون به نظرم دستکم به دو علت: ۱. مواضع او در بحران ۸۸ به بعد، تغییر اساسی کرده بود حتی مغایر با افکار رهبری. ۲. با آمدنش رأی قالیباف را نابود و در عوض احتمال رئیسجمهور شدنش بهشدت بالا بود. پس نیاز بود نظارت استصوابی، روحش این بار به سلیقهای رفتارکردن، دگردیسی و پوستاندازی کند!
در پایان ۴ نکته:
یکم: از قضا آقای محمدباقر قالیباف رأی نیاورد و دنبالهرو و نوچهی مرحوم رفسنجانی رأی آورد (حجتالاسلام حسن روحانی) که میبینیم مملکت را با ایجاد دولت شیک! و تقلیل و فروکاستِ دولتش به «حکومت انحصاری حزب کارگزاران»، مملکت را با چه گرفتارهایی مواجه کرد. بگذرم.
دوم: نظارت نیاز است، اما نه به سبک و سیاقی که آماتورترین آدم سیاسی هم میفهمد پارهای از اعضای آن شورا تا چه حد، جانبدارانه و بعضاً حتی تحت نفوذ این و آن عمل میکنند.
سوم: چرخ نهادهای سیاسی سیستم توسط انسان چرخش میکند، چون انسان موجودی ممکنالخطا است، پس شورای نگهبان هم خطا میکند. مهم این است این خطاها به مرور زمان باید کاهش یابد. اصل وجود نهاد و نظارت آنهم با معیار قانون، امری بدیهیست و جزو اندیشهی جهان مدرن هم هست.
چهارم: ناگفته باقی نگذارن، هر دو جناح چپ و راست، گاه به این شورا فشار آوردند که نگذارید فلانی تأیید صلاحیت شود. آنقدر مثال وجود دارد که به آدرس نیازی نیست.
پاسخ:
جناب آقای .. سلام
من هم معتقدم هر چیز در وقتِ خود. چه به مصلحت و چه به هر متغیّر مؤثر دیگر. خودم موقع قبول قطعنامه جبهه بودم. با چشمانم میدیدم رزمندگان هم اشک میریختند و هم خشنود بودند که «جنگ لعنتی» میخواهد تمام شود. درِ مصلحت و منافع ملت در دین اسلام بسته نیست. البته بر سر هر مسئلهای در زمان بروزش اختلاف آراء برمیخیزد که طبیعیست. به پیامبر اکرم ص هم فشار آورده بودند که چرا آن به راه خود ادامه ندادی و ما را حجنبرده، از راه برگرداندی. آن رسول رحمت ص چیزهایی را میدید که آن زمان همهی افراد قادر به دیدن زوایای آن نیستند. پس؛ این اختلاف افکار لازمهی جامعهی پویاست که نمیخواهد راکد باشد. بلی؛ با شما بر سر این نکته که تغییر قواعد حاکم بر روابط بینالملل امری شعاری نیست، بلکه یک روند است که قدرت هر کشور در ایجاد یا اصلاح و یا حتی تغییر آن نقش دارد. بحث شما و جناب آقا صدرالدین هم، بدان که نافع است چون افکار را باز میکند و گره را از کلاف میگیرد.
پاسخ:
با سلام مجدد.بند لوزی شما یک واقعیت است. درست است. موافقم. جهت روشنشدن مفهوم واقعیت، برای خوانندگان این صحن مثال میزنم: اینکه چرا کشورهای زورگو اینهمه نیاز به مذاکره با ایران پیدا کردند، دلیلش رفتار آنان بر پایهی قواعد بینالملل نیست، چون آنان با بسیاری از کشورهای ضعیف با شنیعترین رفتار وارد جنگ شدند. اما چون ایران «قوی» و مقتدر و مردمی است و بازدارندگی ویرانگر و منطقی دارد، باید هم با ابزار مدرنی چون «مذاکره» سراغ ایران بیایند و به حرفهای ایران سرِ میز گوش فرادهند و بدهوبستان کنند نه پشت فشار جنگ.
پس؛ قدرت، منافع ملی را نگهبانی میدهد. با قول فرمایش چندی پیش شما اساساً موشکسازی یک «هنر» است. من با شما در بند لوزی موافقم که معتقدی جمهوری اسلامی ایران، عقلانیت و حقانیت را به موازات هم پیش میبرَد. و میافزایم که باکی با مذاکره به معنی واقعی آن ندارد؛ هرچند مطمئن است زورگویان، تمام همّشان این است حیات لرزان اسرائیل را تأمین کنند و این رژیم کاشتهشده و دستنشاندهی اشغالگر را از اضطراب و اضطرار رهایی دهند. بگذرم.
پاسخ:
سلام. با یاد و نام خدا. در پایان متن خود نکتهای مفید و ارزندهای گفتی. هم آن لحظه پیشداوریِ ذهنیات را -نسبت به رفتار احتمالی آن روحانی- مورد محاکمهی ضمیر بیدار قرار دادهبودی. و هم آن روحانی -که نمیدانم چه کسی بود- چه خُلق نیکویی از خود بروز داد که در شما جلوه کرد. حقیقتاً وقتی یک روحانی دینی که چشم نُظّار محل رفتارش را تحت تعقیب قرار میدهند، از خود رفتاری چنین نزاکتبار بروز میدهد و ملکهی درونیاش را راهبر کردارش میکند، برای انسان الگوواره میشود.جالب بود. کما اینکه خودت هم از آن رفتار عالیاش شرمگین شدی که چه فکر نادرستی را داشتی پیشفرض میگرفتی و قضاوت مینمودی. ممنونم ازین رفتارت و بیان خاطرهات. که گاه بیان یک خاطره کار یک کتاب و چند منبر و صدها وعظ را میکند.
بررسی یک توافق تجاری آزادِ شگفتانگیز
با یاد و نام خدا. این توافق میان چین و ۱۴ کشور آسیا و اقیانوسیه شامل: ژاپن، استرالیا، کره جنوبی، زولاندنو، ویتنام، سنگاپور، اندونزی، مالزی، تایلند، فیلیپین، میانمار، برونئی، لائوس و کامبوج دیروز (۲۵ آبان ۱۳۹۹) امضا شد. رک: (منبع)
چند نکته:
یکم : برای رسیدن به این تجارت آزاد، ۸ سال مذاکرات صورت گرفت، که سرانجام به توافق و در محل اجلاس (هانوی، پایتخت ویتنام) به امضاء انجامید.
دوم : رسانههای جهان این پیمان را به عنوان «چتر بزرگ همکاری اقتصادی» توصیف کردهاند که بازارهای گستردهی این ۱۵ کشور را پوشش میدهد. با «حدود یکسوم کل تولید ناخالص ملی جهان» و «حدود ۲ میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان» و نیز «۲۹ درصد بازرگانی جهانی».
سوم : در اثر این پیمان اقتصادی «عوارض گمرکی در تجارت» بین این ۱۵ دولت کاهش مییابد. دقیق نمیدانم شاید هم عوارض بهکلی حذف میشود. که شامل «بازرگانی، خدمات، سرمایهگذاری، بازرگانی دیجیتال و ارتباطات» است.
چهارم : از تجارت آزاد به معنای فنی و تخصصی آن بیاطلاع هستم، اما معمولاً به نوعی از تبادل اقتصادی بازمیگردد که در آن محدودیتهای دولتها نباشد و یا کمتر باشد مانند مالیات خدمات و تعرفهی کالاها، که با سایر تجارتها فرق دارد زیرا قیمتها در این نوع فرهنگ تجاری، بر حسب قیمت کارخانهی سازنده و ناشی از چگونگی عرضه و تقاضاست.
البته در اقتصاد آزاد هم، میان فروشنده و خریدار قید و شرطهایی بر سر قیمت و کیفیت و خدمات پس از فروش وجود دارد. آزادِ آزاد نه فقط یک شعار که اساساً یک تخیّل است؛ مثل سوسیالیسم تخیّلی. زیرا لیبرالترین دولتهای سوداگر جهان نیز، هنوز هم در کار اقتصاد مداخله میکنند و به جنگ با هم روی میآورند. زیرا در اقتصاد تخیّلیِ لیبرالی، سود و منافع ملی مانند شمشیر «داموکلس» عمل میکند که درین افسانهی شخصیت اسطورهی خیالی یونانی، انسان به علت خطاکاری دائمی، نیازمند دستِ برتر است که بالاسرش او را کنترل کند، زیرا در عرصهی اقتصاد مانند پهنهی سیاست، همواره یک تهدید دائمی وجود دارد، پس شمشیر «داموکلس»ی نیاز است که همانطوریکه او چهارصد سال پیش از میلاد، پادشاه را از گزند در امان نگه میداشت، امروزه همان شمشیر ! اقتصاد لیبرلیِ تخیّلی را از ورطهی سقوط نجات! دهد.
زیاد شنیدیم جنگ تجاری میان مثلاً آمریکا و چین بالا گرفت. همین تصرف عدوانی فضای اقتصاد آزاد است که آن را به تخیّل شبیه ساخته است تا واقعیت. مگر آن که مفهوم «آزاد» همان «غارت» باشد و «چپاول» و «مرکانتالیسم» (=سوداگری، سودپیشگی)
گور تا گور
با یاد و نام خدا. او ۱۷ سال رأس و رئیس بود. چون «دلاور» بود و برای تخت بر سایرین غلبه کرد. نامش هنوز هم بر سرِ اسم و فامیلی ایرانیان است. زندگی و مرگش معجونیست از افسانه و واقعیت. نمیگذاشت ارمنستان به چنگ رومیان افتد. با مسیحیان خشن بود، اما با یهودیان، مهربان. چون میگویند مادرش دختری از یهود بود. به ضلع مرزهای شرقی ایران میتاخت تا بر هندوستان چیره شود؛ همان کشور پهناور که هنر و ادب داشت ولی قدرت نداشت که پای خود بایستد و در چنگ نیفتد. او پایِ کولیها و رامشگران هندی را به ایرانزمین باز کرد و به آنان میدان نوازندگی و ... داد.
حیات و مماتش مثال و پند شد. در «هشت بهشت» امیرخسرو دهلوی و در «هفت پیکر» حکیم نظامی، داستانهای عشقش به «دلارام» چه جذبهای دارد و در مقابل قضیهی کنیزکش به اسم «آزاده» که وی را «فتنه» هم خوانده، چه سوگی. روزی به دأب همیشگیاش به شکار میرود، «آزاده» را همیشه "پشت به خود" با خود سوار میکرد. چون درین صید، «آزاده» به جای تمجید از وی، از آهو تعریف و به جان مارال یا گورخر دل سوزاند، او، «آزاده» را بر زمین پرتاب و شتر این دختر برده را زیر دستوپاهایش لِه و نابود کرد. همو که به خُنیاگران امتیاز طبقاتی داده بود و حتی در وادی عشق چنان پیشتاز بود که به ساختن ۷ گنبد، به ۷ رنگ، برای دختران پادشاهان ۷ اقلیم، دل سپُرده بود تا به معشوقش برسد، اما، با آزاده چنین کرد و شد آنچه که معمولاً پادشاهان مقصّر قصرنشین میکردند.
نخجیر (=شکارگاه) او «نیریز» فارس بود که گورخر فراوان داشت. من قصر بهرام در جنوب گرمسار را دیدم که توسط سلسلهی صفویه بازسازی شد. این رأس و رئیس -که معنی اسمش «خدای پیروزی» و «آمادهی ستیزه» و «پیروزمند» و «ظفرآفرین» بود- بهرام ۵ نام دارد که به بهرام گور مشهور است؛ بخشی از تاریخ سرزمین ما ایرانیان که پادشاهانی ستَبر ! ستمگر داشت. و نامش هم هنوز بر سرِ اسم و فامیلی هموطنان است: «بهرام» و «بهرامی». شاعران شهیری زندگی جورواجور او را در ادبیات خود وارد کردند؛ تا پند بیآموزانند و از بند برهانانند؛ از جمله خیام، سعدی، حافظ:
نبشته است بر گور بهرام گور
که دست کرَم بِه ز بازوی زور
سعدی
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
خیام
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
حافظ
مجموعه قصر بهرام
تحلیل «محتوا»ی یک متن
اینجانب از بدو بازداشت (درحالیکه در خارج از حوزه قضائی تهران و در شهرستان آمل بدون دریافت نیابت قضائی از شهرستان آمل ناهار میهمان منزل ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و منصوب مقام عظمای ولایت حضرت آیتالله آملیلاریجانی بودم، در منزل ایشان توسط گروه پنجاهنفره - که موجب درگیری با نیروهای حفاظتی حضرت آیتالله آملیلاریجانی قرار گرفت - بازداشت و در ساعت سهونیم شب توسط بازپرس رسیدگیکننده پرونده که در آن شب در بند 2 الف بازداشتگاه منتظرم بود، تفهیم اتهام نموده که در تاریخ تشکیل بیش از یکصدساله عدلیه در آن ساعت شب سابقه نداشته است) روانه سلول انفرادی نموده لذا شاکی عمومی و سازمان اطلاعات سپاه پس از پانزده ماه (...) هیچیک از ادله اثبات اتهام یا جرم را ارائه ننمودند. اکبر طبری. (منبع)
پایان نقل قول
با یاد و نام خدا
مقدمهی ۱: تحلیل محتوا یک فن است، در پنهان، برای پیامهای منابع آشکار. مثال: تحلیل محتوای موساد از خطبههای نمازجمعههای تهران خصوصاً در دههی شصت.
مقدمهی ۲ : آنچه مینویسم تحلیل محتوا روی همین قسمت متن است نه تمام آن. بنابرین، برداشت من صرفاً محدود است به همین مقدار از نامهی آشکار.
۱. حدس میزنم پشت این متن اکبر طبری یک دست زبردست هست. نامه بهعمد با ادبیات تودهوار چینش شده تا رد گم کند.
۲. گمان ندارم او بخواهد از حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی تمجید و تعظیم کند؛ بلکه با این تعریف! حرفهای میخواهد پای وی را در لبهی پرتگاه پرونده ببندد. زیرا وقتی او میبیند دارد سوخت میشود، چندان وفا نیاز نمیبیند که وی را دستکم در اذهان تبرهشده باقی بگذارد. پس منزل و سفرهی ناهار و اوج صمیمیتِ "طبری / لاریجانی" را درین عبارت بهمهارت جاسازی میکند که خواننده به تبعیض در دستگیری پی ببرد.
۳. واژهای را در داخل پرانتز نقطهچین میکند که خواننده، خود، جای نقطهها مثلاً شکنجه و شلاق و تازیانه و ... را بگذارد تا با این شگرد، اعترافات یا اظهارت خود را فاقد اعتبار کند. زیرا فقهاء معتقدند اعترافات زیر ضربات زور قابل اتّکا نیست.
۴. او با آوردن نام «سازمان اطلاعات سپاه» قصد دارد شاکی پرونده را نه ارادهی حاکمیت در مبارزه با فساد، که به تصفیه و پالایشگری اط سپاه تقلیل دهد و از سوی دیگر آن سازمان را دخالتگر معرفی کند. حال آن که او از اطلاعات طبقهبندی باخبر بود که سازمان اطلاعات سپاه نه حالا که از سالها پیش با فرمان رهبری مسئول مستقیم تهدیدات داخلی شد و امور تهدیدآمیز مملکت به این سازمان محول شد نه وزارت اطلاعات. پس ورود این سازمان به امور فساد و مسائل تهدیدات داخلی، امری قانونی و روال است.
۵. یک دروغ بزرگ را نیز داخل چند گزاره اسکورت میکند تا به قول چرچیل که میگفت دروغ را باید با چند حقیقت اسکورت کرد تا مورد قبول افتد، ذهن خواننده را انصراف دهد. دستکم بزرگترین دروغش که گفت طی تاریخ «یکصد ساله عدلیه» بیسابقه بوده این است که در شب عاشورای بحران ۸۸ ساعت ۲ و نیم بامداد بیش از ۲۰۰ ملی مذهبی و چهرههای مطرح جناح چپ را دستگیر و بازداشت کرده بودند که او خود مگر از پیشتازان نبود؟! بگذرم.
در بند ۵، مثالم اثبات این مسئله بود که طبری آن دستگیریهای شب شام غریبان بحران ۸۸ را فراموش کرد که در بامداد صورت گرفت و او هم بینقش نبود. که حالا در نامهاش دستگیری خودش در ساعت بامداد را عجیب معرفی میکند.
سگ در نپال ، بُز در انگلیس ، نعل در ایران
با یاد و نام خدا. سگ در نپال از آنرو بهشدت مورد احترام است چونکه میپندارند پیامآورانِ «یاماراج»اند یعنی «خدایِ مرگ» ! ازینرو خیال میکنند محبت به سگ، عمر را طولانی کرده و مرگ را به تأخیر میاندازد. حتی سالی یک بار روزی به اسم روز «بزرگداشت سگ» دارند. ر.ک: (منبع)
در انگلستان -بیشتر در ولز- بُز مظهر «شانس» است و بختآور. حتی در رژهی رسمی سلطنتی، علاوه بر مقامات و ملکه، بز را هم حاضر میکنند.
نعل -بهویژه نعل اسب- در ایران نماد ضد طلسم است ! برخی منابع معتقدند «همهی تمدنهای غربی» به نعل به عنوان خوششانسی باور دارند. حالا یا نعل اسب، یا نعل الاغ، یا نعل قاطر. بگذرم.
۴ نکته:
۱.من در زادگاهم دیدم روی تاج دروازههای چوبی قدیمی «نعل»، میخ بود. و نیز دیدم که حتی شوفرهای محترم محل، جلوپنجرهی پیکان جوانان و پیکان دولوکس و یا آریا و مزدا را نعل چسبانده بودند که از تصادف ایمن باشند؛ بهویژه از چشمزخم از سر حسَد؛ و در گویش محلی: گفتزدن.
۲. خیلیسال پیش از حجتالاسلام شیخ محسن قرائتی در رادیو شنیدم که با شوخطبعیهای خاصش بدین مضمون گفته بود بهتر نیست خانوادههایی سگ را وارد خانهها کردند، به جای آن بُز را جایگزین کنند، علتش را هم گفته بود که بُز چه مزیتهایی دارد. البته آقای قرائتی لابد میداند داشتن بز هم خیلی هنر و پیشهوری میخواهد، چون مانند گوسفند رام و آرام نیست!
۳. یاد نعلبندهای قدیم بهخیر. کارشان در نعلکردن اسبها دیدنی بود. و وقتی ناخن سُم را با تیغ کال میبریدند، و با چکش، بر میخ میکوبیدند، و میخ کج میرفت و تیغ به گوشت میزد و اسب رم میکرد و جفتک میانداخت، دیدنیتر.
۴. در اسلام و میان مسلمانان، ترحُم و حتی محبت و دلسوزی به حیوان تأکید شده است. از جمله سگِ گله که میان مردم، حیوان نگهبانِ وفادار محسوب میشود. من حتی شنیده یا خواندهام که اگر در جایی مقدار کمی آب داری، میخواهی وضو بگیری، اگر سگ تشنه باشد آب را باید به سگ داد و وضوساختن با آن باطل است. تقدُم جانِ حیوان بر یک کار عبادی شرعی واجب در شرائط ناچاری؛ چقدر هم زیبا و عالی.
جویان:
صلوات میفرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص)
احمد احمد
با یاد و نام خدا. یک روز «احمد احمد» به ایشان گفت چرا لباست به دیوار میخورَد میروی آب میکشی؟ جواب دادند میخواهی ببینی اسلام چه میگوید یا اینکه منتظری چه میگوید؟ گفت خُب اول اسلام. جواب داد اسلام میگوید پاک است. حالا شما به من چه کار دارید! آن مشکلِ خودم است.
روزی هم "عباس مدرسیفر" همبندش در اوین (که بعد به سازمان مجاهدین خلق پیوست و سپس به فرقهی تروریستی رجوی) به ایشان گیر داد چرا شما در قنوت میگویید: رَبِ زِدنی علْماً و اَلحقنی بِالصالحین و نمیگویید: رَبِ زِدنی علْماً و عمَلا؟ با مدارا جواب دادند: نماز ما علمایی است! عمل ندارد!
توضیح: آنچه نوشتم برداشت آزاد بود از دو خاطره از صدها خاطره که در کتاب «خاطرات احمد احمد» -یکی از مبارزین مذهبی سرشناس عصر پهلوی- جمعآوری شد. و هر دو خاطره هم، یادی بود از سلوک و کردار مرحوم آیتالله العظمی منتظری در زندان اوین. من چاپ چهارم این کتاب را دارم، تصویر چاپ نوزدهم را هم دیدم، گویا از چاپ ۱۹ هم عبور کرده باشد. اشاره: قُل رَبِ زِدنی علْماً مربوط است به آخر آیهی ۱۱۴ سورهی طه.
عکس نقشهی ارمنستان و آذربایجان و جنگ بر سر قرهباغ
نقشهی ایران و موقعیت مرزی با ارمنستان، آذربایجان و نخجوان
کمی در بارهی قرهباغ
با یاد و نام خدا. این نوشتهام با نگاهافکندنِ پیدرپی و ژرف به دو نقشه، بهتر روشن میشود.
پیشدرآمد بحث
ابتدا باید دانست قفقاز کجاست؟ خود واژهی قفقاز یعنی "یخ درخشان سفید برفی" که محدودهایست کوهستانی، بسیارزیبا و سختگذر (=صعبالعبور) در حد فاصلِ دو دریا: دریای خزر و دریای سیاه با تنوع نژادی و زبانی زیاد که زبانزد است. با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ "قفقاز جنوبی" و "قفقاز شمالی" به لحاظ سیاسی از هم جدا شدند. زیرا قفقاز شمالی شامل چچن و داغستان و یازده منطقهی دیگر در خاک روسیه باقی ماند. اما در بخشهایی از قفقاز جنوبی (که گسترهی جغرافیایی وسیع ما بینِ کشورهای جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و بخشهایی از شمال غرب ایران و شمال شرق ترکیه است) سه کشور آذربایجان، ارمنستان، گرجستان اعلام استقلال کردند. و از همان سالها، منطقهی قرهباغ (میان آذربایجان و ارمنستان) محلِ منازعه و کشمکش و جنگ واقع شد.
هفت نکته درین مسئله:
یکم: روسیه -بهویژه روسیهی عصر پوتین- همواره با هر گونه جنگ نیابتی در حوزهی قفقاز بهشدت مخالف بوده و این منطقه خط قرمز اوست. ازینرو بود در تحلیلهایی که طی چند سال اخیر گهگاه بر سر بحران سوریه مینوشتم، همیشه گفتهام روسیه بهتر میداند پیکارجویان تکفیری در سوریه گرفتار شوند تا آنکه در قفقاز بجنگند؛ زیرا بخشی از پیکارجویان از مسلمانان قفقازند که اسیر پولهای نفتی سران عرب شدند و با «مزدوری» (=مواجبگیری) روزگار میگذرانند.
دوم: از آنجا که در گذشته، این دالان، همواره مسیر حملههای برقآسا به ایران بوده و تا دشت قزوین و سپس تا تهران امتداد مییافته، و هم اینک نیز برای جمهوری اسلامی ایران اهمیت حیاتی دارد، به هر تحولی در قفقاز چه جنگ، چه تغییر نقشه، چه جابجایی نیرو، چه پیمانهای منطقهای و چه حتی سرمایهگذاری خارجی با چشمِ تیزبین و با شاخکهای فوق حساس نگریسته میشود.
سوم: حال که با دخالت روسیه قرار شد روی خاک ارمنستان «کانال عبور» زده شود تا نخجوان -به عنوان بخش جداافتادهی جمهوری آذربایجان- به کشورش متصل شود، مسئله ابعادِ تغییرات جغرافیایی هم یافته است که اگر اثر آن بیشتر از سوئز و پاناما نباشد، دستکم برای ایران کمتر نیست. پس باید به آن توجه داشت که این کانال در کجای خاک ارمنستان تعبیه میشود. لبِ مرز ما یا آنسوتر.
چهارم: در نقشهی پایین بهخوبی نمایان است که چهار استان مرزی ایران با آن منطقه همجوار است. همین میزان اهمیت موضوع را بالا میبرد. اگر نقشهی «گربه»ی ایران با صلابت سپاه و ارتش و بسیج مستضعفین، «شیر» و ایران ما «قوی» است، باید سرِ این شیر -که در چهار استان واقع است- همیشه بههوش بماند و خوابِ غفلت نرود.
پنجم: منطقهی مرزی ایران و جمهوری آذربایجان -که در نقشهی بالا به رنگ جگری نشان داده میشود- ممکن است با دسیسهی آمریکا، محلی برای جایدادن پیکارجویان تکفیری اعم از داعش و القاعده و... گردد و نیز به نظر من در درازمدت نقطهای امن و ایمن برای مزدوران فرقهی تروریستی رجوی شود که هم اینک در جلگهی تیرانای آلبانی چُرت میزنند و بخشی از فضای مجازی ایران را با انواع «تولید خبر» خوراکدهی میکنند. بنابرین اخطار خردمندانه و کوبندهی اخیر رهبری، بسیار بهموقع و قاطع بود؛ که نه فقط موجب هراس آنان شد، حتی جنگ ارمنستان و آذربایجان بر سر قرهباغ را به مرحلهی توافق سیاسی برد.
ششم: من چند سال پیش از آستارا به گردنهی حیران که میرفتم خطوط مرزی و جغرافیای منطقه را دیدم که کاملاً پیداست. حقیقتاً اگر منطقه به حضور آن عناصر، آلوده شود، کار ستیز و مقابله به علت جغرافیای منطقه بهشدت سخت میشود. پس؛ سپاه و ارتش با حرکت دادنِ بهموقع تجهیزات از قزوین به حولوحوشِ منطقهی خطوط مرزی کاری بخردانه و سلحشورانه کردند که تأثیرگذاری آن بر هیچ خردمند منصفی قابل انکار نیست..
هفتم: ترکیه به دلیل قضیهی نسلکشی ارامنه، هرگز نمیتواند به ارمنستان روی خوش نشان دهد، پس سعی میکند با شعار ترکستان بزرگ! متحد جمهوری آذربایجان بماند. اما ایران دلیلی نمیبیند حُسن سلوکِ خود در دیپلماسی عمومی و حُسن همجواریاش در روابط دیپلماتیک را با هر دو کشور ارمنستان و آذربایجان تعطیل کند. بالانس این وضع ناشی از اقتدار و نفوذ ایران است.
اشاره: دستکم سه دسته چشم دیدنِ «قدرت بازدارندگی سپاه و ارتش» و «اقتدار ولایت فقیه» را ندارند: سادهاندیشان، براندازان و پارهای از تجدیدنظرطلبان که دورِ گفتمان سرنگونی یا حلقه زدهاند و یا پِرسه.
هر چیزی که در جستنِ آنی، آنی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳۰ آبان ۱۳۹۹
به نام خدا. بنده مخالفم با تعرُّبی که اخیراً در ایران پا گرفته است که آنقدر تأکید میکنند عین یا قاف را از کجا تلفُّط کنند... . این جملهی طعنهای! از گفتههای منتقدانهی مرحوم محمدمهدی فولادوند (مترجم سرشناس قرآن، نوهی مرحوم آیتالله العظمی اراکی) است در کتاب شریف قرآنشناسی، ص ۵۱۱.
شاید منظورش این بودهباشد که آنان آنمقدار که مخارج و صفات حروف دقت دارند، به سرنوشت جامعه و به اهتمام به امور مسلمین توجه نشان نمیدهند. این تیپ افراد که در اِعراب ( اَ اِ اُ ) اینهمه وسواساند و آنهمه حسّاس، و بارها نمازشان را با شکّهای پیدرپی، اِعاده کردهاند و استخاره و استغاثه، اما نسبت به اساسیترین دردهای جامعه، بیاعتنا و به هجوم بیامان شبههها به سوی جوانان، خنثی هستند. شاید اساساً مبنای فکرش همین باشد و رغبتی به مسائل اساسی اسلام و ایران ندارند.. بگذرم! یاد رباعی مولوی افتادم:
تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوَس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیزی که در جستن آنی، آنی
رباعی شمارهی ۱۸۱۵ مولوی
پاسخ:
حاج آقا عمادی سلام علیکم. بسیار ارزنده و آموزنده، هم شعر شیخ محمود شبستری و هم عکسنوشته. سالها پیش در اردویی، مستندی دیدم از سیارهی زمین که نسبت آن را با کهکشانها مقایسه میکرد. زمین مثل یک دانهی خُردِ خَردل بود در برابر عظمت آفرینش. حقیقتاً بشر «جدا از خدا» تا کجا غافل و طمّاع و چپاولگر است. ممنونم ازین زاویهی زیبابینی شما.
پاسخ:
این قسمت را هم با اشتیاق خواندم. نکتهای بهظاهر ساده اما خیلیمهم در مورد کارکرد آن زمانِ «قهوهخانه»های دارابکلا مرقوم فرمودی که جای خالی بنگاههای معاملاتی را پر میکرد. داستان روکش هم نشان خدمات خوب شما بود. چون از قهوهخانه سخن گفتی، بگذار یک نکتهی سیاسی بگویم::
در فرانسه کافه و قهوهخانهها، محلی مهم برای روشنفکران جهت تبادل اندیشه و ردوبدل کردن افکار بود که تاریخ این کشور و روند روشنگری را گاه زیر و رو میکرد؛ از جمله سارتر. و نیز از جمله دکتر علی شریعتی که در صف مبارزان الجزایر با استعمار فرانسه میجنگید. همان عصری که فرانسه با استخوانهای مبارزین الجزایر صابون و الکل درست میکرد!
معیت خدا یعنی چه؟
با یاد و نام خدا. یکی از بهترین جوابها را میتوان از المیزان گرفت و به سراغ تفسیر علامه طباطبایی از (آیهی٦٩عنکبوت) رفت. وَالذینَ جاهَدوا فینَا لَنَهدیَنهُم سُبُلَنا وَ اِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنین. من صبح امروز برای گرفتن جواب رفتم سراغ هم تفسیر المیزان و هم تفسیر نور، و نتیجهاش این شد که به صورت جمعبندیشده و برداشت آزاد، نوشتهام. پرسش ساده از خودم این بوده اینکه میگویند خدا با محسنین است به چه معناست؟
جهد یعنی وُسع و طاقت. مجاهده یعنی بهکاربردنِ آخرین حد وسع و قدرت در دفع دشمن. جهاد بر سه قسم است: با دشمن ظاهرى، با شیطان، با نفس. پس در این آیه «جاهدوا فینا» تعبیر کنایهای است. یعنی جهادشان در امورىست که متعلق به خداى تعالى است.
خداى تعالى براى خود سَبیلها (=راهها)یى نشان مىدهد، و راهها هر چه باشد بالاخره به درگاه او منتهى مىشود. پس راههاى خدا عبارت است از طریقههایى که آدمى را به او نزدیک و به سوى او هدایت مى کند، و وقتى خودِ جهاد در راه خدا هدایت باشد، قهراً هدایت به سوى سُبل، «هدایت روى هدایت» خواهد بود، و آن وقت این آیهی شریفه با آیهی ۱۷ سورهی محمد: «وَالذینَ اهْتَدوا زَادَهُم هُدًى وَآتاهُم تَقواهُم» منطبق مىشود. یعنی: و کسانى که هدایت یافتهاند، خداوند هدایتشان را بیفزاید و روح پرهیزگارى به آنان عطا کند.
معناى معیت، و به عبارتى دیگر «بودنِ خدا با محسنین» این است که خدا یارىشان کند. البته برخی مفسرین کلمهی معیت را به «معیتِ رحمت و عنایت» تفسیر کردهاند براى اینکه خدا از نظر وجود، با تمامى موجودات و انسانها هست، چه نیکان و چه بدان، ولى «با محسنین بودنش» معیتِ مخصوصىست که دو گونه است:
۱. معیتِ نصرت و معونت
۲. معیتِ رحمت و عنایت
از امام صادق -علیه السلام- نقل شده است که این آیه «در بارهی آل محمد ص و شیعیان ایشان» است.
حجتالاسلام شیخ محسن قرائتی در تفسیر «نور» نکتهای مهم از آیهی ۱۷ سورهی "محمد" -که در بالا به آن استناد شده- گفته است: هدایتپذیرى، ظرفیت روحى انسان را توسعه مىدهد.
یک یادآوری:
محسنین را مترجمان قرآن کریم به «نیکوکاران» برگردان کردهاند همان کسانی که خدا در صفِ آنان است. و وقتی خدا خود را در صفِ نیکوکاران قرار میدهد، باید حساب کرد چه عظمت و شکوهی دارد «نیکوکار» و چه شگفتییی نیز.
پاسخ:
مرحوم شیخ جعفر نجفی مشهور به «کاشف الغطا»
از اوتاد و از اساتید بزرگ علمای ربانی بود. در جنگ ۱۰ سالهی روس با ایران، کار بیخ پیدا کرد و قاجار در تنگنا افتاد. به پیشنهاد عباسمیرزا از علمای شهیر مدد خواسته شد. حکم جهاد تنها در ورقه اثر ندارد، رزمنده و مدافع میخواهد.. تعبیر «حماقت» در متن گزیدهی بالا -اگر در حق آن عالم بزرگ است که نیتی جز صیانت از کشور در برابر هجوم روس نداشت- تعبیر کاملاً نادرستی است. ولی اگر مربوط به نحوهی کارزار جنگ است، امری جداست. معتقدم اگر کسی متنی را جایی دید، فوری جزو باورهای خود قرار ندهد که بخواهد پخشش کند. بهتر این است روی آن کاووش بیشتری کند و سپس به عنوان دیدگاه خود آن را بیان فرماید. بگذرم.
حفرهی وجودی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ آذر ۱۳۹۹
به نام خدا. ویکتور فرانکل اتریشی در کتاب «انسان در جستجوی معنی غایی» -که میلیونها نسخه از آن در جهان به فروش رفت- میگوید:
«معنا را باید یافت. نمیتوان آن را به کسی هدیه داد... معنا مثل خنده است. شما نمیتوانید کسی را مجبور به خنده کنید... معنا چیزی است که باید آن را کشف کرد نه اِبداع... مردم امروزه بیش از گذشته زندگیشان را تُهی، بیمعنی، بیهدف و بربادرفته تجربه میکنند.»
فرانکل از این وضعیت به «خلاء و حفرهی وجودی» تعبیر میکند.
برداشتی کوتاه بود از کتاب «نامآوران فرهنگ معاصر» (خلاصهی اندیشههای ۱۰۱ اندیشمند جهان) نوشتهی شهابالدین عباسی. (تهران، مروارید، ۱۳۸۷) ص ۵۱ به بعد.
چرا بسیج؟
یکم. دیباچه:
با یاد و نام خدا. واژگان حق و باطل، خیال نیست، ساختهی ذهن بشر نیست. پیام آسمانی و کلام خداست: و قُل جاءَ الحق و زَهق الباطل اِنَّ الباطلَ کانَ زَهوقا. «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابودشدنى است.» (آیهی ۸۱ اسرا) بنابرین، انسانِ باورمند نمیتواند نسبت به این دو -حق یا باطل- خنثی و یا جانبدار باطل باشد. حتی در درون جبههی حق نیز افکار باطل رسوخ میکند که به آن هم نباید خنثی بود.
دوم. مقدمهی علمی:
در واژه: نزدیکترین تعریف لغوی بسیج این سه واژه است: سامان، آمادگی. فراهم.
از اینجا تا آغاز نکتهها، آموختههایم از درسهای دکتر حسین بشیریه (نخبهترین استاد علم سیاست» است که ۲۹ سال پیش در پای کلاسش یاد گرفتم.
در علم سیاست: بسیج، گردآوری منابع است که لازمهاش سازماندهی «به منافع» است. یعنی فعالشدن از نظر سیاسی و کاربرد منابع قدرت در جهت اهداف ایدئولوژیک.
تعریف حکومت: یعنی سازمانی که بر وسایل متمرکز اجبار و سرکوب در درون جامعه کنترل انحصاری و مشروع و رضامندانه دارد.
سازماندهی: یعنی ایجاد یگانگی در تعقیب منافع گروه از راه تأمین هویت مشترک و همبستگی میان اعضا از طریق ایدئولوژی دستگاههای فکری و فلسفی صورت میگیرد که برای دستیابی به نتایج عملی، تحرّک انجام میدهد با عرضهی راهحلهای فوری.
انواع ایدئولوژیهای بسیج: ۱. ایدئولوژیهای آزادیخواهانه بورژوائی، ۲. ایدئولوژیهای برابریطلبانه سوسیالیستی، ۳. ایدئولوژیهای اشرافی فاشیستی، ۴. ترکیبی از هر سه.
ایدئولوژی بسیج آزادیخواهانه: این ایدئولوژیها در برابر اَشرافیت -که بر پایهی نابرابری و حق حکومتِ خانوادگی بود- اصول آزادی فردی، برابری حقوقی، لیاقت فردی و ارزشهای لیبرالی را بنا نهاد.
ایدئولوژی بسیج سوسیالیستی: برداشتِ لیبرالی را مورد هجوم قرار داد و ریشهی همهی نابرابریها را در مالکیت خصوصی «وسایل تولید» دانست و بر امکانِ ریشهکنی فقر و نابرابری در نظام طبقاتی، تأکید و نیز امید ورزید.
ایدئولوژی بسیج فاشیستی: در مقابل سرمایهداری و جامعهی مدرن بوجود آمد برای دستیابی به همبستگی سنتی و ایدآلیزهکردن کشور و زندهنمودنِ اَشرافیت گذشته و تطبیق آن با شرایط مدرن و تأکید بر ملت و نژاد و دولتمحوری.
کتاب: انقلاب و بسیج سیاسی. حسین بشیریه
ناشر: دانشگاه تهران تاریخ نشر: 1393 ، 196 صفحه)
سوم. نکتهها:
۱. بسیج دو وجه دارد؛ وجه پیشاانقلاب که برای رسیدن به وضع مطلوب، وضع موجود را طریق انقلاب زیرورو میکند. وجه پساانقلاب که وضع موجود را با آرمان و آمال به سوی وضع مطلوب، مواظبت و حفاظت میکند.
۲. امام خمینی نگاه تلفیقی (مدرن و سنتی) به فقه شیعه و فقه سیاسی داشت. همین مشخصه موجب شد نگرش منحط، منحرفانه، راحتطلب و سادهاندیشانهی «جدایی دین از سیاست» را بهشدت تقبیح و مسلمین را به سرنوشت خود هوشیار کرد و ملت را به اسلام ناب محمدی (ص) به آگاهی رساند و با «بسیج ملت» بنیاد طاغوت را ویران و تخت سلطنتِ حاکمِ جائر را برای همیشه از ساحت سیاست ایران برکَند.
۳. انقلاب اسلامی ایران «حرکت» است نه «سکون». پس، بسیج مستضعفین باید در کنار ساختار نظام و انقلاب بماند تا حق از طریق باطل «زهوق» نشود. این باطل است که به امر خدا باید نابود گردد؛ هر نوع باطلی. منظور از نابودی در اینجا به معنی ناتوانسازی در برابر حق است.
۴. چون باطل قدرت دارد حق نمیتواند ساکت -و بدتر از آن تسلیم- بماند. درس مبارزهی موسای نبی ع در برابر قدرت تنومند دستگاه فرعون این است که حق نباید خود را خائف و راکد بپندارد.
۵. تأسیس بسیج مستضعفین برای این بود جریان بیدار جبههی حق، هرگز خائف و خمود نباشد و تا میتوان دشمن را ناکام بگذارد تا نگذارند مردم آشفته شوند. امام به این دوراندیشی، مسلح بود.
۶. بسیج سهم هیچ فرد یا نهاد نیست؛ سهم مُشاع ملت است. همه آن را «اَنباز»ند زیرا مظهر "وَ اَعِدّوا لَهم ما استَطعتُم مِن قوّه" است.
۷. بسیج «مدرسه» است و اندیشهای برآمده از پیام اسلام و نیز نماد محکم پیوند ناگسستنی اسلام و سیاست. بسیج بااصالتترین نیروی وحی و عقل است. و لذاست افکار خود را باید از «بافضیلتترین»ها بگیرد یعنی عالمان دین و اندیشمندان متدین.
۸. هر نوع تلاش برای فروکاستنِ بسیج به نیرویی برای عملگی، بدترین خیانت به سازمان رزم اسلام است و متلاشیسازی ذات منزّه آن.
۹. ندای بسیج، صلح است و آوای آن عدالت، فضیلت، امنیت. هر جبههای، صلح و عدالت و امنیت و کیان کشور را در خطر اندازد، بسیج آمادهترین سازمان رزم است، از دفاع هیچ خوف و هراسی ندارد؛ عادلانه و آگاهانه میرزمد.
۱۰. در هر جامعهی اسلامی، فقط مرجع عام یا ولیفقیه لایقِ رهبریِ بسیجاند و سپاه و یا ارتش میتوانند امینترین نهاد انقلابی برای سازماندهی این نهاد نگهبان ارزشهای الهی باشند.
۱۱. درِ بسیج به روی همهی شهروندان گشاده بماند، زیرا این سازمان مردمی حافظمنافع مردم است.
درود بر بسیج تا یَومَ یَقومُ الحساب
پاسخ:
ایشان -یعنی جناب آقا حمید عباسیان- در آن توضیح (در جواب به انتقادم به مفاد آن متن گزینششده) بیان فرمودند منظورشان حماقتِ فتحعلیشاه بود. پس وقتی خود شخص منظورش را آشکارا روشن میکند، دیگر ابهام نمیماند. با تشکر از علایق و احترام راسخ شما به علمای وارستهی ربّانی.
دیروز هم خواستم بیفزایم که اگر عالم بزرگ و استاد دین و اخلاق مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطا، شخصیتی که آنقدر شأن والای علمی داشت که پردههای (=غطا)ی جهل و جهالت را کنار میزد، نسبت به امور مملکت و جنگ روس علیهی ایران فقط تماشاگر میماند و در سیاست دخالت نمیکرد، امروزه میبودند کسانی که وی را به خاطر دخالتنکردن شماتت مینمودند. عالم دینی مگر کمتر از سایر شهروندان است که در سیاست دخالت نکند؟! بگذرم.
پاسخ:
محور آن بحث آقای حمید عباسیان بر سر القاب و عناوین نبود. القاب ساختهی خودِ علمای پرهیزگار نیست. همین عالم -که دربارهی او چه آسان! اینهمه داوری میشود- چه زندگی متقیانهای داشت و چه اخلاق درخشنده. اما این دلیلی نمیشود که افکار یا مواضع آن مرحوم نقد و بررسی نشود. نه. بگذرم.
اما بعد؛ من مخالف نقد افکار عالمان دینی نیستم. اما اگر بنا بر نقد تفکر عالم دینی است، باید مبتنی بر روش و احاطه بر تاریخ و شناخت و مطالعه باشد، نه صرفاً کپی و پخش فوری. مثلاً شهید مطهری وقتی تحریفات عاشورا را نقد و رد کرد، آرای برخی از عالمان دینی از جمله ملاحسین واعظ کاشفی را به روش منطقی نقد کرد که مقتل روضة الشهدا را در بارهی واقعهی عاشورا نوشت و یا محدث نوری را مورد بررسی موشکافانه قرار میداد و... یا در نهضت مشروطه علمای اسلام افکار یکدیگر را بر سر تازهترین مسائل نقد میکردند. پس؛ خط قرمزی درین پهنه وجود نداشت و ندارد. خود علما پیشتاز این حرکت درخشندهی آزادی تفکر بوده و هستند.
اساساً اخباریون و اصولیون دو نزاع دامنهدار فکری میان فقهای شیعه است. یا قدیمیتر، اختلافات فکری معتزله و اشاعره در میان اهل سنت. این داستانِ «راستان» همچنان ادامه دارد که در زمان ما، میان دو فقیه بزرگ آقای منتظری و امام خمینی رخ داد و کمی خفیفتر میان دو سیاستمدار خط امام رفسنجانی و رهبری که دو قرائت بود از افکار امام. و شدیدتریناش میان آقایان مصباح و سروش -که سروش نکات قابل تأملی در برابر آیت الله مصباح داشت- ولی بعدها در اثر فروغلتیدن در مباحث پیچیده و با افکار غلط و مغشوش نسبت به پدیدهی وحی و ندای جدایی دین از سیاست، خود را درگیر دینداران کرد و از اصل بحث پرت شد و همهچیز را قاطی کرد. پس؛ دریچهی بحث، باز است و تفکر از همین بازبودن بحثها شکل میگیرد. وگرنه اگر بحث از شکل روشمند خارج شود، دریچه «بسته» میشود که قرون وسطی بست و دید سرانجامش چه کشیدند.
جواب:
نویسندهی «شهید جاوید» یعنی مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی صاحب چندین اثر تفسیری و دینی دیگر هم هست پس فردی دارای تخصص علمی و فقهی است. او درین کتاب، مقداری تندروی داشت و قیام عاشورا را مناسب شأن عصمت معصوم ع تحلیل نکرد. در واقع خیلی آنی، محصول فکر خود را به دست نشر داد و همان شتابزدگی موجب شد بر آن کتابش نقدها نوشته شود و نیز در حاشیهاش غوغاهایی هم بپا شود. کتاب از روی خرد وی تألیف شد و خرَد وی مانند هر خردمندی، خردی نیست که اشتباه نکند و مصون از خطا بماند. و حتی شهید مطهری هم بر برخی از استدلات آن خرده گرفت و رد کرد. من که کتاب شهید جاوید را چندبار خواندم، برخی از استدلالهای آن را سست و ساده و علمیزده یافتم.
نکته: در دورهی تحصیل آموختم که مقام «گردآوری» باید طولانیتر از مقام «داوری» (=یعنی نوشتن و نشر) باشد.
پاسخ:
۱. ساده در آنجا به معنی روانبودن نیست، زودباوری است که در روش تحقیق جزو ضعفهای پایهای پژوهشگر محسوب میشود. بنابرین آقای آیت الله نعمت الله صالحی نجفآبادی، خیلیزود تراوشات ذهنیاش را باور کرد و نگذاشت مثلاً فیشبرداری و دورهی تفکرش به حد مطلوب برسد و آن را با عجله در قالب کتاب به دست نشر سپرد.
۲. همین سادگی به علمزدگی میانجامد. علمزدگی ایشان در آن اثر، این بوده که به قیام عاشورا صرفاً «مادّی» نگریست. من هرگونه تحلیل مادی از واقعهی عاشورا را ناقص و در بدترین حالت، غلط میدانم. تذکر شما در بارهی واژهی علمیزده وارد بود. بله، علمزده.
۳. تعصب نمیورزم که در بارهی کتاب، هر کس میتواند نظر و حتی داوری داشته باشد. البته در صورتی که آن اثر را مطالعه کرده باشد. بنابرین نظر من نسبت به کتاب «شهید جاوید» همان است که نوشتم.
آدم و حوّا ، حرم و علما
با یاد و نام خدا. در برنامهی امروزم نوشتن «ذاق و اَکّال» در دستور کار بود، یعنی فرق است میان چششِ گذریِ لقمهی حرام با خورندگیِ همیشگی چنین لقمه. در اولی، چِشش است؛ مانند آن میوهی ممنوعهای که حضرت آدم و حضرت حوا -سلام الله علیهِما- از خوردنش منع شده بودند و اما آن را پیش از نبوت چشیدند و توبه کردند و دیگر هم لب به آن نزدند. اما دومی، حال کسانی است که مثلاً در هر فرصتی پیِ اختلاس و چپاول ملتاند که برای آنان اکّال (=بسیارخورنده) بکار میرود، نه ذاق (=چشیدن) . بگذرم.
اما وقتی آمدم صحن مدرسه، فیلم برفِ زیبای حرم زیبای امام رضا -علیهالسلام- و آهنگ دلاویز و مسجد گوهرشاد و صحنها و صحنهها را دیدم، منقلب شدم. آخه امروز -۳ آذر ماه- میبایست مشهد مقدس میبودم که به علت مقررات جدید کشوری، ازین زیارت منصرف و در حقیقت محروم شدم. و دلم را حسرت پوشاند.
حقیقت آن است که کمتر ایرانییی سراغ دارم که دل به حرم رضوی نبندد، در حرم زیبایش پناه نگیرد، یا از راه دور با امام هشتم صحبت و نجوا نکند و یا صبحاش را با ایستادن به سمت حرم رضوی با سلام و دست بر سینه و احترام آغاز نکند. آنقدر آمیختگی، آمیختگی، آمیختگی که انگاری امام هشتم فقطوفقط مال ایران است.
حتی راهرفتن از کنارهها و صحنهای حرم امام رئوف یک مزهی ویژهای دارد، چه رسد به اینکه وارد شوید و نزد مَضجع و ضریح، زاری کنی و عشق بورزی و با روح امام درد و دل کنی. بگریی یا شاد شوی. درود برین عشقِ بَرین.
این علمای ربانی و روحانیین متقی بودند که حرارت عشق محمدی و گرمای مَودّت به اهل بیت عصمت و طهارت -علیهم السلام- را در ما زنده نگه داشتند. از منبر گرفته تا مواعظ، و از توصیهها گرفته تا احکام و اخلاق، و از زندهنگهداشتن عاشورا و عزاداریها گرفته تا بیان عقاید و معارف و سیاسات. درود بیعدد بر علمای ربّانی.
چه خوب است در آستانهی فرخندهولادت امام حسن عسکری (ع) سخنی از آن امام شهید، دربارهی نقش ارزندهی علما و دانشمندان متدیّن و جایگاه و ارزش آنان در سرای آخرت، بیاورم. آوردم؛ این سخن:
"آن دسته از علماء و دانشمندانِ شیعیان ما، که در هدایت و رفع مشکلات دوستان و علاقهمندان ما، تلاش کردهاند، روز قیامت در حالتى وارد صحراى محشر مىشوند که تاج کرامت بر سر نهاده و نورشان، همه جا را روشنایى مىبخشد و تمام اهل محشر از آن نور بهرهمند خواهند شد." (منبع) (تفسیر امام عسکرى، ص ۳۴۵، حدیث ۲۲۶)
نشست سرّی نئوم !
با یاد و نام خدا. اگر خبر حضور بنیامین نتانیاهو و یوسی کهن (رئیس موساد) در شهر رؤیایی نئوم عربستان و نشست سرّی شبانهی آن دو مقام اسرائیلی با ولیعهد عربستان با حضور مایک پمپئو وزیر خارجهی آمریکا درست باشد، چه حدسهای میتوان زد؟
پیشدرآمد:
نئوم (= نو و آینده) یک شهر رؤیایی بسیار وسیع و مدرن محمد بن سلمان است که قرار است در استان تبوک در شمال غرب عربستان در ساحل دریای سرخ ساخته شود همان جایی که از پیش از تأسیس سلسلهی سعودی (در سال ۱۹۳۲) اعضای قبیلهی قدیمی «الحویطی» در آن ساکناند که پاشنه آشیل آل سعود حساب میآید و مردم آن بهشدت در تنگنا، سرکوب و قتل قرار گرفتند. در سه عکس زیر موقعیت «نئوم» در استان تبوک مشخص است. پس نشست درین شهر خود حاوی چندین پیام -ازجمله سرمایهگذاری هنگفت و درآمد هنگفتتر- است که موضوع متن من نیست. بگذرم.
حدسها و گمانها:
۱. خبریکردنِ عمدی نشست سرّی -آن هم از سوی ارتش اسرائیل- نشان قوت نیست، علامت ضعف و نیاز و نیز کسب امتیاز تبلیغاتی است؛ زیرا اسرائیل از وضع انزوا در جهان اسلام بیش از هر مسئلهی دیگری در واهمه و خسارت است.
۲. گرچه هنوز معلوم نیست مقامات عربستان درین نشست به طرفِ اسراییلی چه گفتند. و نیز گرچه گفتهمیشود مذاکرات به هیچ توافقی نینجامید، اما اصلِ نشست از نتیجهی نشست بازخورد بیشتری دارد و نشان میدهد دو طرف -که با میانجی دولت ترامپ تن به حرفزدن روی میز دادهاند- قصد دارند تحولات خاورمیانه را (=در ایران تصویب شد به خاورمیانه بگویند غرب آسیا) از طریق عادیسازی و ایجاد روابط حلوفصل کنند.
۳. تندادن عربستان به چنین رفتاری با اسرائیل دستکم سه علت دارد: لجآوری ایران، برهم زدنِ سیاست موازنه میان ایران و عربستان با هدفِ پیشیداشتن از ایران، تکمیل حل مسئلهی فلسطین از طریق توافق و سازش و نهایتاً صلح و قرارداد و شناسایی رسمی سیاسی.
۴. از آنجا که مشروعیت سیاسی حکومت عربستان لرزان و در چشم اندیشهی مدرن، حکومتی موروثی و منحط است، این رژیم همیشه خود را در معرض انقراض میبیند، ازینرو سعی دارد با امتیازدهی، زمان بخرد تا اندکاندک خود را آسانتر متحد قدرتها و نیز دولت قدرتمند منطقه قرار دهد. چشمانداز ۲۰۳۰ این کشور همین را نشانه گرفته است.
۵. حتی اگر حدس زده شود که این نشست یک دستور کار فوری، عملیاتی و حتی حرکت عملیات روانی برای فشار به ایران میباشد، باز نیز نمیتوان آن را به نفع طرفین تفسیر کرد؛ زیرا خودِ نفسِ توافق با اسرائیل علیهی یک کشور مسلمان آثار ویرانگرتری برای عربستان دارد که منافعاش در گفتوگو با ایران تأمین میشود، نه تنش و چالش و تندادن به فرمول ضد ایرانیِ اسرائیل.
۶. فرض شود جریان «عبری-عربی» به اتحاد استراتژیک ختم شود،اما این اتحاد تُرد خواهد بود؛ چون جریان مقاومت ایران و منطقه آن را طرد کرده و به مقابله برخواهد خاست. توان این اتحاد هم، با آنکه در اندازهای هست که بخواهد به ایران ضربههای متناوب (=بهنوبت، «یکی پس از دیگری»، منقطع) بزند، اما عقل سیاسی، هوش نظامی و قدرت بازدارندهی ایران بالاترین مانع نیّات آنان بوده و خواهد بود.
نکته: یک فکرهای جزیرهای در ایران که با شدت و حدّت عربستیز هستند و باستاندوست ایران، اما نسبت به پیوند احتمالی عبری-عربی (البته پارهای از کشورهای عرب) ساکتاند. آیا این نشان میدهد آنان رگِ غیرت ضدعرب کاذبی دارند!! گرچه ضدیت با هر نژاد از جمله عرب، یک فکر انحطاطی و قهقرایی است و غلط.
موقعیت پیشنهادی برای تاسیس شهر نئوم در استان تبوک نئوم
موقعیت نئوم در عربستان
موقعیت استان تبوک
پاسخ:
۱. ورق دیگری به این متن و مسئله، گشودی و زاویهی دید را نسبت به منطقهی خاورمیانه تکمیلتر کردی. به اینگونه ورودِ علمی در بحثها علاقهمندم، چون نگاه و نگرش انسان را به سمت فکر بیشتر و ژرفای بحث سوق میدهد. پس بسیارمتشکرم و بهره بردم. اما نکاتی را بر متن شما میافزایم.
۲. عربستان فقط به اقتصاد نمیپردازد، بلکه مانند ایران استراژی تلفیقی دارد. هم به ابعاد نظامی وسعت میبخشد و هم به بُعد اقتصاد.
۲. علاوه بر تجهیزات نظامی، برنامهی مذهبی و فرقهای هم دارد، که طبق این راهبرد -که از چارچوب فکری «ابن تیمیه» و آیین وهابیت پیروی دارد- هم در دولتهای منطقه دخالت و نفوذ دارد و هم در جریانهای فکری و حتی تکفیری جهان دخالت میکند.
۳. با آنکه سه سیاست اقتصادی، مذهبی و نظامی را پیش میبرد، اما نفوذپذیر است و تابع و متابع آمریکا عمل میکند.
۴. ایران نیز با داشتن همین سه برنامه پیش میرود، اما نفوذناپذیر است و تابع و متابع هیچ کشور زورگویی نیست.
۵. ازینرو، آمریکا با دو کشورِ -دستکم یکسان در سه برنامهی متساوی- دو گونه رفتار میکند: نسبت به ایران به عنوان «مانع» وارد عمل میشود، ولی نسبت به عربستان به عنوان «عامل».
۶. با این ارزیابی مشخص میشود اگر عربستان میخواهد در هر سه برنامه در چشمانداز سال ۲۰۳۰ از ایران پیشی داشته باشد، یک علت عمدهاش این است حاضر است تا میزانی زیاد «دوشیده» شود تا هم میان ایران و آمریکا هیچ درِ گشایشی باز نشود و هم اقتصادش را در برابر ایران، جهانیتر نگه دارد و ایران را در دردسر و بایکوت و تحریم.
۷. با انتخاب عنوانِ مقالهیتان «خاورمیانه؛ تقدم اقتصاد بر سیاست» موافقم؛ البته هنوز زود است پذیرفته شود که این تقدُّم، صورتِ عملی به خود گرفته باشد. کاش تقدم بگیرد.
دعا پارچ نمیخواهد !
با یاد و نام خدا. چند نفر لیوانِ آب آوردند... حاجآقا ! دعا بخوان مریض داریم!
شیخ یونس: برای دعاکردن استکان و پارچ و لیوان لازم نیست!
حاجآقا ! شما وسیلهی خدا هستید!
شیخ یونس -پیش خود با حالت زمزمه- اینا فکر میکنند من شفا میدهم!
این چکیده برداشت را از روی دفتریادداشت قدیمیام نوشتم از رُمان «برکت» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه.
چند نکته برین چکیده:
۱. گاه میشنوم که میگویند نسل نو -حتی میانسالان- حوصلهی رمانخواندن ندارند. میگویم لیبرالترین مردم مدرن دنیا رمان را بالای بالین دارند و بیآن نمیخوابند. پس نمیشود جهانِ اولی! فکر کرد اما به اصطلاح جهان سومی! عمل نمود. معتقدم انسانِ آرام، رمان میخوانَد. رمانخواندن یعنی حوصلهداشتن، یعنی تشویش و شتابنداشتن. یعنی قدرتِ خلوت و فکرت.
۲. شیخ یونس گفت پارچ و استکان؛ من یاد شَروِتدِوا (=شیشهی شربت دارو) افتادم که دعاگرها توش آبِ حوض! میریختند، ردیف میکردند، وِرد میخواندند، داخلش فوت میکردند و سپس سرش را با جِل (=پارچه) نه سرپوش! گره میزدند و آنگاه دستِ طرف میدادند که به مریض بخورانند تا شفا گیرند!
یادآوری: رُمان برکت، روایت شیخ یونسِ برکت است-شخصیت محوری داستان- که به روستایی در ایران میرود تا ماه رمضان را میان مردم دوردست و تهیدست باشد که تبلیغ دیٖن کرده باشد و اَدای دِین.
نظر:
۱. بند ۳ چون کار مارادونا تودهنی بود بر انگلیس بر سر اشغال فالکلند، یادآوری جالبی بود.
۲. بند ۶ همین مسئله شاید عامل آلودهکردن مارادونا بود.
۳. برای ۹، تا ۴۹ درصد موافق نظرت هستم، اما او بیشتر به خاطر مواضع ضد ظلم و ضد امپریالیستیاش مشهورتر شد نه بازگشت به «مستطیل» چمن.
۴. لفظ «قدیس» را متوجه نشدم از چه رو بیان فرمودی. گویی برخی هم لفظ «خداوند فوتبال» را برایش وضع میکنند.
وفات کریمهی اهل بیت
ازین فرصت بهره میگیرم شب وفات بانوی کریمه حضرت معصومه -سلام الله علیها- را بر پویندگان مکتب اهل بیت -علیهم السلام- تسلیت عرض میکنم. علامه طباطبایی تا بر ضریح آن حضرت بوسه نمیزد، روزهاش را باز نمیکرد. همین ارادت ویژه به اهلبیت (ع) موجب عقلِ سلیمِ آن مفسر عالیمقام قرآن شد.
سه خبر ، سه نظر
۱. جنِت یلِن ۲. وقفِ منزل ۳. سرقت کتابچهی داروین
با یاد و نام خدا
خبر ۱ :
گویا "جَنِت یِلِن" میخواهد وزیر خزانهداری ایالات متحدهی آمریکا در عصر بایدن شود؛ با سه مسئولیت اصلی: تنظیم و اجرای سیاستهای مالیاتی، مدیریت بدهی عمومی دولت و نیز وضع، اعمال یا اصلاح تحریمهای اقتصادی بینالمللی.
نظر:
۱. خانم جَنِت یِلِن پروفسورِ اقتصاد است. ۲. به نظر من مسئلهی تحریم کشورها از سوی آمریکا کمکم میرود که به یک استراتژی ابدی! بَدل شود و تا حد ممکن جای جنگها را بگیرد. پس بهتر است! سازمانی عریض و طویل به نام سازمان تحریم آمریکا ! تأسیس شود و از وزارت خزانهداری هم پیشی بگیرد! ۳. حقیقتاً دموکراسی آمریکایی در سیاست بینالمللی و رفتار خارجی، فاقد هرگونه ارزشهای دموکراسی و اصول لیبرالیسم است، زیرا این دولت یاغی! حاضر است یک ملت آزاد و آگاه را در هر نقطه از جهان به زور و دستورِ دلبخواه، زیر فشار اقتصادی قرار دهد تا تابع خود کند! این نوع رفتارِ قهقرایی با ذات دموکراسی در تبایُن است و بیتردید روزی خواهد مُرد.
خبر ۲ :
شنیدم اوقاف قم گفته آیتالله شیخ محمد یزدی منزلش در قم را برای تأسیس مدرسهی علمیه به نام «محمدیه» وقف کردهاست.
نظر:
۱. اقدام ایشان را درین باب، ستودنی میدانم. حرکت فرهنگی خوب و ماندگاریست. ۲. امام خمینی وقتی از پاریس به ایران آمدند، پس از چند روز در تهران، در اسفند ۱۳۵۷ به قم بازگشتند که در همین منزل آیتالله یزدی مستقر شدند؛ زیرا خیابان ساحلی قم را در آن زمان تشریفاتی و اعیاننشین میدانستند و از سکونت در آن اکراه داشتند و لذا در منزل آقای یزدی اقامت گزیدند. ۳. ناگفته هم نگذارم آقای یزدی -که از قدیمیترین مبارزین انقلاب و زحمتکشیده و سختیدیده، است- مقداری وفور اوقاتتلخی دارد و زود عصبانی میشود و مقدار فراوانی -و شاید تماماً- تندرو و افراطی است. کاش این طور نبود.
خبر ۳ :
در خبرخوانیهای صبح امروزم این خبر هم، توجهام را جلب کرد که کتابخانهی دانشگاه کمبریج بریتانیا اعلام کرد «که ۲۰ سال است دو کتابچهی حاوی یادداشتهای چارلز داروین» -که در این کتابخانه نگهداری میشد- گم شدهاست.
نظر:
۱. کتابخانهی دانشگاه کمبریج انگلیس «بیش از ۲۰۰ کیلومتر قفسهی کتاب» دارد. ۲. من سالها قبل در یکی از آثار آقای دکتر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که هلند طول قفسهی یکی از کتابخانههای ملیاش گویا ۵۰۰ کیلومتر است. یعنی چندین هزار جلد کتاب که کنار هم بگذاریم از ۵۰۰ کیلومتر هم میگذرد. دهلینو هم چنین است ۳. راستی زادگاهمان چند کیلومتر -نه، نه، چند متر- قفسهی کتاب در کتابخانه دارد؟! ۴. کتاب برای ملت ثروت است اگر به آن خو بگیرد. ایران در طول تاریخ، به یک تعبیر مهدِ کتاب بود. اینک را نمیدانم ملت چقدر کتاب میخواند و چقدر با پیامرسان سرگرم! است؟! کتابخانهی ملی ایران در نزدیکی میرداماد آیا هنوز هم خاک میخورد؟! کتابخانهی شخصی هر یک از ما چی؟؟؟؟!! نمیدانم! شاید ۱۰۰٪ . بگذرم
پاسخ:
۱. وصیت نه، وقف کرد. و آیین وقف را هم بجا آورد. امامجمعه قم نیز در آیین وقف به عنوان شاهد حاضر بود.
۲. منزلش نصف و نصف است. آن نصف سهم همسر مرحومهاش نیز با رضایت ورثه وقف شد. منزلش بزرگ است نزدیک ۵۰۰ متر مربع. البته این عصر مدرن، ابعاد سازهها از جمله مدرسهی علمیه چون بلندمرتبه و به سبک برج است، مساحت کم زمین هم، در ارتفاع جبران میشود.
۳. ایشان در قم ساکناند، نه تهران.
۴. یادم است شما در جایی فرموده بودید بدین مضمون دارایی و ثروت افراد را نباید گیر داد. البته ایشان سالها پیش از انقلاب از خانوادهای متمکّن اصفهان به قم آمدند و شاید آن توان مالی بیتأثیر نبود و دستش در پول و دارایی نسبت به سایر طلبهها باز بود.
۵. از توجه و بیان نظرتان متشکرم. نکتهی آخرت در لوزی قرمز نیز جالب بود. اساساً وقف اموال به نفع عام، یک حرکت خیّرانهی جهانی است. در کشورهای ثروتمند نیز این گرایش دینی و انسانی وجود دارد
پاسخ:
در مورد اختلاف فکری فوتبالی، نکتهای به جناب آقای قربانی گفتی که جالب درآمد؛ چون مرا به یاد جملهی درخشندهی امام خمینی برد که آن امام وقتی در پاسخ به نامهی آقای محمدعلی انصاری -عضو دفتر امام- به تفکر دو جناح چپ و راست پرداختند، اختلاف فکری را و حتی بالاتر از آن «تخطئه» (=خطاپذیری، خطای فکری همدیگر را رفع و رجوع کردن) را نعمت و بلکه موهبت الهی دانستند. و فکر کنم همین جواب قاطع امام، موجب شد مجمع روحانیون خود را مجاب بداند انشعاب خود از جامعه روحانیت را پیش بیندازد. بلی؛ اختلاف فکری اگر نباشد جامعه میشود آرامستان، گورستان. شبیه امامزاده باقر یا ملامجدین!
ازینکه در متن دیگرت دیدم به مقررات مدرسه فکرت احترام گذاشتی و پست لینکدار و متن کپی را خودت با اخلاق پسندیده حذف کردی، درس بود. امید است این مدرسه را هیچکس، جایی برای ارسال متنهای کپیشده نپندارد که در دنیای حق تألیف، کپیفرستادن، جزو سرقت معنوی است. این مدرسه همان تختهسیاه دوران تحصیل است که هر کس حرف و دیدگاه خود را فقط با قلم و فکر خود، رویش بنویسد و به اشتراک بگذارد. سپاس
پاسخ:
باز نیز سلام آقای جعفر آهنگر دارابی
کافیه یک تاج بر سرت بذاری، مشکلت با جناب آقای قربانی حل -و حتی محوِ محو- میشود!
اون هم صحیح! که مشایخ دو جناح «یت» و «یون» روی میز مذاکرهی با هم، نمینشینند! از دور مانند فوتبالیها کورکوری! میخوانند، با آنکه سابقهی مباحثهی طلبگی طولانی دارند هر دو طیف.
نظر سید علی اصغر شفیعی :
قسمت اول: «سلام آقای جعفر آهنگری دوست فعال من در عرصه مجازی و حقیقی. چند نکته را باید برای گوشزد اخلاقی ارائه دهم . امتیازاتی در اختیار مدیر در این گروه وجود دارد که بقیه اعضاء محرومند.
الف دگردیسی های ی که در چهره های گوناگون دارند یک روز سرمدی می شود روزدگر با شماره جدید جویان می شود و در این راستا باید شاهد ناموری دیگر هم باشیم .برای اینکه این امتیاز برای دیگران وجود ندارد غیر دموکراتیک است و پذیرفته نیست.
ب اگر تحلیل کسی بر خلاف دیدگاه مدیر باشد امتیاز و قدرت حذف را داراست و اینکار را بدون ارائه دلیل انجام دادند و نیروهایی که قدرت ایجاد چالش را داشتند را حذف و بعضا وادار به رفتن کردند خوب این امتیاز در اختیار دیگران نیست برای اینکه بعضی از تحلیل های مدیر بویژه ضد اصلاحاتش مشمول حذف است چه کسی باید ایشان را حذف کند برای اینکه اونا تحلیل نبوده قطعنامه بوده است. بنابرین زیاد دم از ظرفیت ایجاد چالش را نداشته باشیم. قدرت تحمل عقیده مخالف را هم نداریم.
قسمت دوم:
سلام جلیل جان. شما می دانید که برای همزیستی چقدر تلاش می کنم و دوست دارم همه با هم مهربانی کنند . بعداز دوسال از عمر مدرسه هنوز در مدرسه ابتدایی مانده ایم الان شما شدید نعلم نظری و متوسطه . اگر باب نوشته های واقع گرایانه ات نباشد باید برویم بخوابیم . این حضور من بگذار احساسی و ابتدایی باشد . بعضی از بر خرد ها و نوشته ها را می بینم بخودم نمره می دهم .بدانجا می رسم که مهربانی و اخلاق باید فطری باشد .»
پایان نظر سید علی اصغر ( ۶ / ۹ / ۱۳۹۹ ) .
پاسخ به جناب جلیل قربانی:
راهحل پایانیات در آخرین جملهی قصارت به جناب جعفر، شبیه آن سؤال مشهور در جدول متقاطع است؛ قانونِ «یاسا» !! پایان. خدا نگهدارتان.
( ۶ / ۹ / ۱۳۹۹ )
کردار بزرگان
با یاد و نام خدا. یکی از کتابهای زیبا، کتابِ «مردهای بزرگ و مرگهای بزرگ» است، اثر دو جلدی آقای کریم فیضی؛ که سرگذشت ۹۹ نفر از مشاهیر جهان را میشکافد. من این کتاب را قبلاً خوانده و نکتهبرداری کردهام. یک نکته را اینجا، امروز، ستون میکنم:
آدام اسمیت (۱۷۹۰ - ۱۷۲۳) بخشی از ثروت خود را پنهانی صرف کارهای خیریه میکرد.
یادآوری: کتاب «ثروت ملل» و «نظریهی احساسات اخلاقی» دو اثر از اسمیت است. او به خاطر عشق و دلبستگی به مادرش، هرگز ازدواج نکرد.
نکته:
وقتی جملههای دیگران یا کردار دیگران را مینویسیم در واقع خودخواهی خود را کنار میگذاریم. من این نکته را با کمی دخل و تصرّف، از کریم فیضی قرض گرفتم. کتابها و مقالات ایشان برای من جاذبه و جذبه دارد.
پاسخ:
جناب آقای لداری سلام. پیمان پاریس که گازهای گلخانهای را محدود میکند، برای حفظ اقلیم از ضرویات زیست سالم است. اما در واقع «حکمرانی جهانی» است. مانند فیفا که بر قوانین داخلی و ملی کشورهای عضو، چربِش دارد.
من معتقدم در ایران هم به همهی مقررات «حکمرانی جهانی» در هر حوزهای که باشد تبعیت تام وجود ندارد. مانند سند ۲۰۳۰ که بخشهایی از آن خلاف شرع است مطابق نظام تشریعی اسلام.
ترامپ چون به نفت و زغال سنگ به چشم رونق و رشد فزایندهی اقتصادی مینگریست بلافاصله پس از امضای اوباما در ۲۰۱۶ از پیمان پاریس خروج کرد که صنایع خود را رونق دهد و از چین جلو بزند. نظر و تحلیل خودت را هم در بارهی موضوعی که مطرح کردی، میفرمودی خوب بود. اگر بیان فرمایید، استفاده میکنیم از نظر کارشناسیات. درود.
نظر:
به ترجیح شما -که به جدال احسَن این صحن توجه میفرمایی- احترام میگذارم. اما ترجیح من این است از دیدگاه جنابعالی درین صحن بیاموزم. ممنونم.
بلی؛ اصل گفتوگو در روابط دیپلماتیک یک اصل پیامبرانه است. ایران منطق قوییی در اصول و مواضع جهانیاش دارد، پس از گفتوگوهای واقعی نمیهراسد. اما اینکه برخی از سیاستورزان میخواهند دامنِ ایران را همیشه به اصل مذاکره گره بزنند، چندان با عقلانیت انطباق ندارد. نمونهی آشکارش روند مذاکرات یاسر عرفات که از اسلو در نروژ آغاز و تا اینک نزدیک ۳۰ سال طول کشید اما چندان گشایشی برای فلسطین رخ نداد. بگذرم. من تحلیلم این است گویا برخیها -چه بیرون و چه درون- مایلاند اصل مذاکره را برای ایران، فلسطینیزه کنند. کِشدار و بیحاصل. از میانبحث خوبی که گشودی، سپاس دارم.
نظر در زیر پست شیخ محمد بابویه:
۱. نه، در دفاع مقدس حتی علاوه بر پشیمان، «پریشان» هم نیستیم.
۲. غارت و غیرت، صنعت تضاد زیبایی بود در عبارت.
۳. به قول شهید بهشتی ما خانقاهمان «بازیدراز» است. جایی که رزمندگان، سلحشورانه و عارفانه از خطهی کرمانشاه در برابر بعثیها ایستادند و عرفان واقعی را در صلح واقعی و دفاع ضروری همزمان میجویند.
۴. نه اسب و نه حورالعین بلکه با ذکر یا سیدالشهداء (ع) هم خیلی زیبنده و درخشنده بود. همین هم، بود. پرمضمون بود. ممنون.
پاسخ:
اول اظهار بدارم که نوشتهی شما را خواندنی دیدم. قشنگ نوشتی. جذاب. اما سه نکته:
۱. در بند ۱ قید «هر چه زودتر» ممکن است به نتیجهای منتج شود که بعداً کشف میشود شتاب شد. مثل تلاش احمد قوام بر سر میز چاهزنی استالین.
۲. با بقیهی بندهای شما موافق هستم. خصوصاً در بند ۳ علمیتمام بحث را بیان کردی. بلاتکلیفی بدترین حالت در مذاکرات است.
۳. این شیوهی شگردگونهی حافظ اسد را نمیدانستم. میدانستم دیکتاتوری زیرک است اما این یکی را جایی نخواندم. برام جالب بود. اگر آدرس منبع را هم سر فرصت بفرستی، برای بایگانیها و استناداتم خوب است. از چاشنی بحث در انتها هم کیف کردم. بحث را از زمُختی بیرون میآورَد این وجه فکاهی. گویش محل ما تنگتاش است. درود. آره! تنگتاش هداهه تِره مگه؟! اینم خود مثالی بود بر شتابنکردن در مذاکره!
پاسخ:
سلام
سیکاپلا داشتی پس، سلام ره بخاردی! غاز پِلا داری بگو، یا بلدرچین تهچین. سیکا پِلا پِک دِنه!
حقیقتِ توبه
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ آذر ۱۳۹۹
به نام خدا. اردیبهشت سال ۹۱ در ایام فاطمیه، کشفالاسرار را مطالعه میکردم که ذیل آیهی ۱۱ توبه سخن زیبا و تمثیل جمیلی را حکیم میبدی مطرح کرد که به خط خودم در صفحهای (عکس زیر) نگاشتم تا یادم نرود و لیفِ روح باشد. آری؛ حقیقت توبه این است که «دل به خِجلت» میافتد و به خدا بازمیگردد.
ای پیامبر! حتی اگر مُشرک ایمنی خواست، ردّ مَکن
(نوشته های خطی دامنه. ایام فاطمیه. 13 اردیبهشت 1391)
تمثیل -که در متن دستخط آمده- این است که وقتی یک سرِ چوبِ تر (=خشکنشده) را آتش بزنی، از سرِ دیگر آن آب و شیرهی چوب از آوندهایش ذرهذره میچکد. میبدی یا پیرِ هرات، این حالت چکیدن را، حالِ حسرت انسانی میداند که لذت توبه را بچشکد و ترکِ گناه کند. بقیه را در داخل تصویر بالا نوشتهام. بگذرم.
پاسخ:
گرامیاستاد مستطاب حاج آقا عمادی
با سلام و احترام ؛ پاسخ حضرتعالی را چندبار مطالعه کردم تا بهتر درک کنم. مثال آهن و ذوب آن به اصل بحث کمک کرد. نیز مَن عرَفه نفسه را در قسمت اول و قد عرفه ربّه را در قسمت دوم جانمایی کردید تا شناخت هر دو، مطابق یک روش باشد جالب بود. حالا یا شهودی- شهودی و یا عقلی-عقلی.
۱. به نظر من امام حسین -علیه السلام- در دعای عرفه در صدر زمزمهها، فرمول خودشناسی را به احسن وجه، روی ما تابانده تا غفلتها و گرفتاریهای نفس را بتارانیم (= تارومار گردانیم).
۲. به نظر من خودشناسی ما باید به سبک قرآنی باشد یعنی واقف به همهی اضلاع «خود» شویم که قرآن انسان را معرفی کردهاست. از جهول و ظلوم و... گرفته تا احسن تقویم و تبارکی که بابت خلقت آدمی به خود گفته. آموزهی خودشناسی، آموزهی قرآن باشد.
از جواب عالمانهی شما استاد گرانقدر، که پیشدرآمدی بسیار غنییی بود، لذت وافر بردم و صبح مرا به تفکر کشاندید. به این نوع مباحث ژرف، خیلی محتاجیم. از اعاظم در نغمه میخواهم بر ما دریغ ندارند.
سلام دوباره استادِ سالک
نمیدانم پرسشگر شما چه کسی بود، هر که بود، چه خوب زمینهساز بود که توانست جواب جالب شما را فراهم کند که خوراک روحمان شد. این حقیر پویندهای بیش نیستم که از خدا میخواهم درین باقیماندهی عمرم، با معرفت بیشتر و عشق عمیقتر رهسپار شوم. هیچ لذتی هم بیشتر از لذت معنوی نیست. درود بر شما.
سلام سوم به محضر انوارتان حاج آقا عمادی عزیز
بسیارعالی. بسیار شگرف. چقدر معارف بلند اسلامی، شیرهی جان انسان را اینچنین شیرین میکند. یادم است شما در پست مربوط به عکس زمین از مریخ، شعری از شیخ محمود شبستری آورده بودی که این دو مصرع آن، خیلی پرمضامین بود:
ظلومی و جهولی ضدِ نورند
ولیکن مظهر عینِ ظهورند
بلی استاد. به تشبیه من، اگر جیوهی تیرهی پشتِ آینه نمیبود، آدمی نمیتوانست جِلوهی خود را از جُلوِ آینه ببیند.
پربارتر کردهاید بحث امروزتان را با نقل از حکیم متأله و عارف والِه حضرت جوادی آملی.
نظر زیر پست جناب آقا... :
۱. بر مسئلهی تکنولوژی -که در زبان فارسی برای این واژه فنآوری پیشنهاد شده- مقدمهی مفید و ارزنده نوشتهای که ابعاد مثبت و منفی آن را از نظر دور نداشتی. با این دیدگاه شما موافق هستم.
۲. آنجا هم که فرمودی «پیوست فرهنگی» نکتهی ارزشمندی را وارد مبحث کردی. البته مراجع تقلید هم معمولاً با آن لایهای از تکنولوژی مخالفت دارند که خودِ شما هم، بِزههای آن را انکار نکردی. اما پیوستِ فرهنگ به هر نوع فنآوری و نوآوری، موجب میشود خودباختگی رخ ندهد. و همزمان فرهنگ اسلامی و ایرانی هم -به عنوان نماد و هویت ملی و ایمانی- مراقبت میشود.
۳. اقدام عملیاتیات نیز در گسترش گیرنده در محل، کاری زیربنایی بوده که آثارش را با خود به امروز آورده است. دست مریزاد میگویم.
۴. در پایان نکتهای را دریغ نکنم. مجموعه مباحثت را مرتّبت پیش میبری و این نشان تعهدپذیری و نظم در برنامهی توست. اما از شما علاوه برین کار سترگ، میخواهم که پرداخت به موضوع، شما را از مباحث روز و موضوعات ایران و جهان عقب نیندازد. متشکرم.
شهید دکتر محسن فخریزاده
دانشمند قدَر هستهای که در غروب جمعه 7 آذر 1399 در آبسرد تهران ترور شد
ترورِ «صبرِ استراتژیک»
با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هستهای شهید محسن فخریزاده، ذهنم مرا فرا میخواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجهی یکِ امور هستهای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید میکنم ممکن است- برای بههم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.
من این واقعه را یک گرانیگاه تازه میدانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم میبینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی میکنیم و سرانجامِ همهی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.
نظر:
جناب آقای نجاتی سلام. متشکرم از شما. بله دعا، بلا را میبرَد. هیچ اهل دلی نیست که دعا را ناچیز بپندارد، فقط یک دلِ آلوده میخواهد که منکر «دعا در پیشگاه خدا» باشد که این تیپ هم بهندرت پیدا میشوند و اندکشمارند. در بیان فیلم شما مفهوم مهم «حِصن» آمده؛ یعنی دژ و قلعه. بالاترین حصنها هم به فرمودهی حدیث سلسلةالذهب حضرت امام رضا (ع) -که در جمع مردم نیشابور بیان فرمودند- «لا اله الّا الله» است. بسیار عالی بود و بنده به دعای خیر شما هم، آمین میگویم: آمین.
خبر:
مجمع روحانیون مبارز دوشنبهشب (۱ دی ۱۳۹۹) در جلسهی خود به ریاست حجةالاسلام سید محمد خاتمی از «امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و رهبری معظم انقلاب» دفاع کردند. زیرا از نظر این مجمع «نظرات همیشگی» آن دو رهبر انقلاب حفظ «جوهره و روح قانون اساسی» بوده و «همواره بر لزوم مشارکت گسترده تاکید» ورزیدند. (منبع)
به قلم دامنه: رضا و صبوره. با یاد و نام خدا. رضا مجروح جنگیست، صبوره همسرش. داستان این دو، در رمان «دخیلِ عشق» آمده است. خانم مریم بصیری میتوانست درین رمان بهتر ازین ظاهر شود ولی نشد، شاید من حوصله نکردم و خوب هضمم نشد. خواندم ولی، اما چندان جالب نوشته نشد. خواستم گفته باشم «دخیل» یک مفهوم آشنا و مأنوس میان ماست؛ یعنی ایرانیها. دخیلبستن -خصوصاً به پنجرهفولاد صحن انقلاب- یک رسم دیرینه نزد مؤمنان در پیشگاه حرم حضرت رضا (ع) بوده و هست، زیرا مردم متدیّن، به مزار امامان (ع) به چشم یک پناهگاه مینگرند و به آن درگاه مقدّس داخل میشوند و با وسیلهقراردادن آنان دخیل میبندند و التجاء (=پناه) میجویند تا از خداوند متعال رحمت و شفقت و شفا دشت کنند. اگر شبهای ماه محرم محل به یاد آید روشن میشود که چرا در مزار امامزاده باقر و امامزاده جعفر و نیز در مزار امامزاده علیاکبر اوسا جوشی حماسی و عاطفی گرفته میشد: «ای مَلجاءِ درماندگان... گردی شَفیعِ شیعیان... و... .»
(منبع)