دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۸۷ مطلب با نشانه «ویژه» ثبت شده است

نویسنده ابراهیم طالبی دارابی دامنه. گوش انسان حدی از ارتعاشات محیط را تاب دارد از آن میزان که بگذرد، پرده‌ی گوش و حتی مایع حلزونی میانی آن، آسیب می‌بیند. همه‌ی ما با لالایی‌های آرام و گوشنواز مادران‌مان به خواب می‌رفتیم اما با دادوبیدادها هرگز اُنسی نداشتیم. بخش سینه‌زنی یا همان نوحه‌خوانی مراسم مردگان، گوشخراش‌ترین بخش مجالس تبدیل شده است. آنقدر صدای بلندگو را بالا می‌برند، شیشه‌های منازل اطراف لرزه می‌آیند، چه رسد به پرده‌ی گوش‌مان. باور می‌شود آیا، وقتی پس از مداحی، نوبت به منبر می‌رسد منِ یکی، شاید خیلی‌های دگر نفس آرام می‌کشیم. چون سکوت می‌شود صدای بلندگو هم با صوت موزون منبری، بشدت پایین می‌آید و انسان به آرامش می‌رسد. انگار از مسگری جاجَرم، راهی قالیبافی ابریشم شده است. از تَخ‌تَخ تُرخ‌تُرخ، به یک فضای معنوی پر از سکوت. هر چیزی حدی دارد، نوحه‌خوان هم باید عادت کند به صدای بلندگوی آرام، تا گوش کسی را نخراشانَد. من گوشم در والفجر ۸ به علت این که روی قبضه‌ی ادوات بودم در اثر پرتاب‌های گلوله‌ی خمپاره، آسیب وحشتناکی دید. واقعاً در مجالس و مراسم -که مداح با آخرین حد صدای بلندگو نوحه‌سرایی می‌کند و خودش هم صدایش را به فریاد و آخرین حد داد تبدیل می‌نماید- گوشم وِزوز می‌آید. حتی بالاتر از وِزوز، انگار عین پرده‌ی اتاق در اثر باد، تکان می‌خورَد. حقیقتاً عین من شاید خیلی‌های دیگر هم باشند گوش‌شان تاب بلندگو 🔊 با صدای زیاد را ندارد. مجلس مردگان و هر نوع عزا و ماتم را با صدایی در میزان متعادل پیش ببریم و آزاررسان همسایه‌ها و حاضران مَباشیم. چون میانبحث مراسم مردگان مطرح شد، این پست نگاشته شد. دامنه

 

نظر و خاطره‌ی جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام جناب طالبی. صبح بخیر حالا که صحبت از گوش و شنیدن و عملیات شد، من رفته بودم به یک مرکز بهداشت جهت انجام آزمایشات و اخذ تایید سلامتی برای محل کار. از جمله آزمایشات آنجا، شنوایی سنجی بود. در نهایت با فرکانس بالا من توانستم صوتی که از طریق هدفون می‌آمد را در کابین بشنوم. کسی که آزمایش را انجام می‌داد پرسید به سرت ضربه وارد شده؟ گفتم نه. گفت انگار ضربه محکمی به سرت وارد شد و گوشت هم آسیب دید. گفتم هیچ ضربه‌ای وارد نشده، اما اگر فقط در یک عملیات، از صبح تا ظهر، حدود پنجاه تا آر پی جی شلیک کنی، چیزی از گوش باقی می‌ماند؟ همینقدری را هم که داریم و می‌شنویم، خدارو شکر. کربلای یک. مهران.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: پیش از یادداشت روزم اول سلام و عرض ادب و زیارت‌قبول بگویم به استادمان حاج آقا شفیعی مازندرانی که اینک در مشهد مقدس زائر امام رضا ع شدند و تصویرشان را به این جا فرستادند. چقدر هم قشنگ و صمیمی افتادید استاد؛ هم صحنه‌ی ایوان، زیباست و هم نگاه پُرمهر شما. یکی از عکس‌های فاخر و جذاب شماست. حرم رضوی گوارای وجود آن استاد. هوای ما را درین آخرین جمعه‌ی شعبان معظم در کنار امام هشتم ع داشته باشید و زیارتِ نائبانه برای ما انجام دهید خصوصاً هنگام صلوات خاصه و نیز امین الله در آنجا.

 

عکس با یوسف

جبهه و مسیر سرتا

       

 

...

قبر یوسف

عکاس این عکس

دکتر اسماعیل عارف زاده

 

آقا، امروز تقریباً دو دهه تمام است که یوسفِ گُمگشته‌ی ما عطرش از کوچه‌ها و تکیه‌ها و مسجدها و محلات داراب‌کلا به مشام نمی‌رسد و دلِ ما همچنان در دوری از او ریش و جریح است. زنده‌یاد یوسف را که به شما ارادت عجیب داشت در حرم دعا کن آقا، که هجدهم اسفند هشتاد و سه در سه‌راهی سیمان گدوک به فیروزکوه در بدترین تصادف جان سپُرد و تا ابد داغدارمان ساخت. یوسف رزاقی انسان رزمنده و فردی برای خدمت در نهایتِ صلابت و صمیمیت بود. انقلابی‌یی دَونده و دلسوز و سلحشور. عملیات والفجر هشت که دوشادوش او می‌جنگیدیم وی را مردی نترس و واقعاً بسیجی دلیر (به فرهنگ فکاهی جبهه: بی‌تُرمز!!) در برابر دشمن دیدم. چقدر فوز شهادت به او می‌آمد اما حیف، سانحه او را رُبود و بُرد. روحش درود. این چند عکس از آلبوم شخصی‌ام تقدیم دوستدارانش درین صحن. والسلام.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: خاطره‌ام با سَرکاتی. اینجه روستای سِرخِه‌ولیک است. کجاهه؟!! خا معلومه؛ ۳۵ کیلومتری ساری کیاسر چهاردانگه. کی؟ ۱۲  اسفند همین امسال (۱۴۰۲) که بارش وَرف ایران را فرا گرفته بود. اینا منظورم نیست البته. هرچند دیدنی‌های جذاب طبیعتش انسان را سِحر و از بس شگفت‌آوره حتی آدم را خاشکه‌چو می‌کند! اما من با دیدن این سبد بر سرِ این بانوی سِرخِه‌ولیکی، یاد "سَرکاتی" روستایم داراب‌کلا افتادم که زنان زادگاه ما چه ماهرانه هر نوع بار را، از هیمه گرفته تا توتِم‌چاشو و غاراَفتو (=نوعی ظرف آب از جنس مِس) بر سر می‌گذاشتند و تا کیلومترها حمل می‌کردند بی‌آنکه نازونوز کنند و بگویند هلاک‌مونده شدیم. نه اصلاً. اما اِسا (=این زمانه) تا از بازار نرگیسیه‌ی پاساعت ساری، سه مِن خنزِرپنزر بخرندُ دست بگیرند بیارن منزل، دیگه تا یک هفته مُهره‌ی گردن ندارند! چه رسد به دیسک کمر و دردِ آرتُروز و بی‌وِر شدنِ انگوسِ شصت و شکستن گَت‌گَت (=بِلن بِلن) ناخون!!!

 

...

 

...

...


یادش به خیر ما می‌رفتیم قنات‌پِشون یورمله خیره می‌شدیم که چطور غاراَفتو را بدون "سَرکاتی" روی کله حمل می‌کردند حتی یک لحظه هم وَل نمی‌شد. واقعاً شگفتا چه هنری در درون این بانوان نهفته است که از چنین تعادلی برخوردارند. "سَرکاتی" چیه؟ عجب! یک تکه لُنگ پیچ‌زده عین کلَم، که روی سر می‌گذاشتند تا نرمی نرمی کند بار بر کله‌ی‌شان فشار نیاورد و بار هم خوب روی سر جا بگیرد. من بارها دیدم آن پیرزن اومانی (=دامدار چُفتِ تشی‌لَت) هر صبح چند لیتر شیر را توی شیردون می‌ریخت با سر به داخل روستا می‌آورد و می‌فروخت، ازجمله خونه‌ی والدینم، مرتّب.

  • دامنه | دارابی

: به قلم دامنه: تاریخ انتشار : گل‌گاوزبان بانو سید معصومه با خاطره‌ی خاص دامنه: او -که عکس‌هایی هم ازو از مستند انداختم- خانم "سید معصومه میری" ست از استخرپشت نکا. زنی کارآفرین. باری؛ وقتی فرزندش را از دست داد، این بانوی محترم دچار تشویش و پریشان‌حالی شد؛ اما مغلوب یأس -این متاع خانمانسوزِ پیل‌افکَن- نشد. فرهنگ فکر داشت و پشتکار؛ به فکر و اندیشه فرو رفت تا چاره را کشف کند؛ کرد. بر یأس یورش بُرد آن را بر زمین زد و زمین خود را آباد کرد. نکا می‌نشیند اما زادگاهش استخرپشت را به زیر کشت گل‌گاوزبان برده است و باغ کرده است؛ گلستانی شد برای خود. محو تماشایش شوید اگر خواستید. کندو هم دارد؛ این هم کندوی شماره‌ی ۲۸ زنبور عسلش. از همین دور، از قم، خداقوت می‌گویم به ایشان که از سخنانش فهمیدم فردی فرهیخته هست؛ چون خیلی ردیف حرف می‌زد؛ پربار و پراثر و پرمغز.

 

     

 

علاقه به محصولات باغ

نظاره بر زمین زیر کشت

 

     

 

هنگام مصاحبه در مستند

 

  

 

سر قبر فرزندش

نیز کندوی شماره  ۲۸

 

 

کار با هوکا

بانویی کارآفرین

استخرپشت نکا

خانم سید معصومه میری

 

حالا آن خاطره‌ی خاص

چرا خاطره خاص باید گفت؟ خوا چون حرف "گل‌گاوزبان" شد. گُلی که هر بوته‌اش هشت سال تمام، گل می‌دهد. گویا هر سال چند بار با چند چین. من تازه عروسی کرده بودم؛ کَی؟ روز عید غدیر، ۳۱ مرداد ۱۳۶۵. یک روز خانمم گفت گل‌گاوزبان بخر. آن زمان توی محل می‌گفتند گل‌گاوزبان، زبان شی‌مار را می‌بندد! البته میان او و مادرِ حلیم من، گمان نکنم حتی یک مشاجره‌ی لفظی سطحی دو سطری پیش آمده باشد؛ هرگز. البته خوبی از مادرم بود که حکیم علیم حلیم بود. پُررویی و زورگویی کردم؟!! نه، بذار بگویم: خوبی از هر دو بود. هم مادرم مرحوم زهرا آفاقی و هم خانمم، خ. دارابکلایی. آری؛ گفت گل‌گاوزبان بخر. محل ما داراب‌کلا نداشتند. رفتم ساری، نرگسیه. راسته‌یی که عطاری هم داشت؛ همان گذر، که پله می‌خورد به سمت مسجد جامع شهر.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: دیدن نمدمالی در روستای تنگلی و یک خاطره‌ی عشقی لَمه‌سوتی. اینچه‌برون ترکمن‌صحرا که رفتید؟! مرز ایران و ترکمنستان. اصالت آنان از مغول است؛ در مغولستان. به گفته‌ی آقای "مهدی منیری" جدّ آنان هم، آغوزخان از نسل زردپوستان. خود لفظ ترکمن سه معنی دارد دست‌کم:

 

۱. من تُرکم. وارونه‌ی: تُرک هستم من (مخفف شد: ترکمن) به گویش محلی: "تِر کِه مِن". ۲. گویا معنی ترکمن، تُرک‌مانند هم هست که اندک اندک شد ترکمن. ۳. نیز به این معناست: ترکِ مسلمانم من که مخففش شد ترکمن.


اینان که می‌بینید (عکسی که خودم انداختم) زنان تنگلی هستند که دارند نمد می‌مالند. یک هنر دستی دیرین در میان ترکمن. آنقدر این پشم را باید با مچ و آرنج با آب گرم بمالند تا تبدیل به نمد شود. حین مالیدن، شعر هم می‌خوانند و اصوات هم در می‌کنند. اگر کشکولی بگویم باید بنالم: پس کجان مردان آنان؟! آهان لابد رفتند پِل بِن اُو در هاکانن! بگذرم. از نمد همه‌چی درست می‌کنند؛ فرش، کلاه، پشمینه، سینپوش و چوغا.

 

    

 

نمدبافی در روستای تنگلی

 

    

 

آقای مهدی منیری

مستندساز پارسین

۱۱ / ۱۱ / ۱۴۰۲ شبکه مستند

 

 

محصول نهایی؛ نمد

به زبان ترکمن: کِچه.


حالا اما خاطره‌ی خاصم ↓↑


سالیان پیش در حموم‌پیش، شبی سیم‌سیار نصب کردیم. کجا؟ کیا؟ من و آق سید اسدالله. دو رفیق جون‌جونی. برای کندن تَه‌کارِ خونه‌ی نوسازِ خواهرش سیدحورا سجادی همسر آق‌اوریم اصغر ملایی. آن شب جوار آنجا چندین پالونه‌ی سیمانی برای حمام‌زیراب زنانه -که همواره زنان داخل حموم هومِّه‌هومِّه (=جیغ‌وداد) می‌کردند- پیاده کرده بودند، که من برای رفتن جهت خوردن آب پس از کمی ته‌کار کندن (البته در اصل برای از زیرِ کار با بیل و کلنگ در رمیدن) در تاریکی توی یکی از پالونه‌ها افتادم. سمت چپ بینی‌ام در انتهای چشم چپم تراشیده شد به لبه‌ی بُرّنده‌ی پالونه، جراحت عمیق ور داشت. خونُ خوندار شده بود صورتم. هنوزم جاماله‌ی آن زخم بر بیخ بینی‌ام هست. سید اسدالله و چند رفیق دیگر پریدند به دادم رسیدند چون آخم به آسمان رفت آن شب.

  • دامنه | دارابی

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام. جا کجا بود؟! همین طور هردمبیل (=قَر قاطی) گلّه گلّه می‌کردند جایی مُسقّف (=سرپوشیده‌ی سقف دار) که چند شب بخوابیم تا تقسیم شویم! عینِ آغُل و آخور. باز بُز و گوسفند و شُتر، که لااقل چوپان و ساربان بالاش هست و چَرا و نُشخوارش هم برقرار. ما سرگردان و حیران که کجا می‌افتیم. تکاپو این بود تک نیفتی جایی، با رفیقت بری همسنگر بشی. تا تقسیم و پخش و پلا شدن، نه جایی درست و حسابی داشتی که دراز بکشی؛ و نه بالین که سَر بُگذاری. همان کلاه‌آهنی بالشتت بود که گردن را تا صبح خشک و چو می‌نمود. یک یَقلوی استیل کهنه‌ی نظامی هم می‌دادند که پس از خوردن ناهار در آن، حتی آب دَمِ دست نبود که بتوان آن را شست و رُوفت.

 

 

یقلوی

 

من بارها با پارچه پاکش کردم گذاشتم کوله‌پشتی‌ام و فردا با همان نشُشته‌ظرف صاف رفتم صف غذا. تازه، اگر کلاشینکُف را هم زودتر می‌دادند تمام افکارت می‌رفت رو اسلحه، که تک نزنند! (=عبارتی در جبهه، از رفتار کسانی که متاع دیگری را به‌شوخ یا گاه به‌جدّ می‌ربودند) بگذرم. جبهه جایی بود که می‌شود گفت بوی قیامت از آن برمی‌خاست، طعم برزخ می‌شد از آن چشید و درسی فرادانشگاهی از آن می‌شد آموخت و آمیخت. هفته‌ی بسیج شد، من هم یک بسیجی عادی عادی عادیِ عصر دهه‌ی شصتی، رسمِ پاسِ این روزِ نیکو را بجا آوردم. نمی‌دانم هم، آوُردم یا نه، نیاوُردم!

  • دامنه | دارابی

نهُ نهُ نُهِ شب - یک - : نگاهم مانندِ چشمان "بُز گُرسنه‌"ای که علفِ تر و تازه دیده باشد، روشن و برّاق شده بود، وقتی آقا در میان قهرمانان ورزش کشور، منطبق بر فضا و جَوّ دیدار، لفظِ قشنگ و هیجان‌آورِ ورزشی‌ی "ضربه‌فنی" را به کار بُرد و فرمود: حماس توانست دولت غاصب صهیونیست را ضربه‌فنی کند. و روحم آن گاه که محبوبیت تکلیف‌آور است را از لسانِ رهبر دیده و شنیده، مثل ذوق و شوق درختِ "قَد و قامت دار"ی گردیده بود که کاکُلش نورِ آفتاب دیده باشد و بخواهد اکسیژن استشمام نماید. چقدر این دو حرف رهبر معظم، شُکوه داشت. خودِ این سخن رهبری هم یک "ضربه‌فنی"ی شگفت‌انگیزی بود. دامنه‌ی توحید.

 

دو - : یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمه‌ی "علی اصغر حداد" با نمونه‌خوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف می‌زند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و  رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانه‌ها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن می‌کردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=هم‌پیاله و هم‌ساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر می‌شدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیه‌ی همه غُرغُر می‌کند- روزگاری حتی پِچ‌پِچِ شهروندان را گزارش می‌کردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! می‌گذارند. شگفتا! گویی فراموش‌شان شد وقتی علیه‌ی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفه‌ی مَدرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسان‌خدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّه‌ای شجاعت ندارند که به همان فلسفه‌ی مدرن‌شان هم وفا کنند. تمام‌شان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه‌ی توحید.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. دسته، رسته، جبهه. تا برسی به جبهه، همه با هم بودند و سرجمع و بگوبخند. وقتی می‌رسیدی هلاک و مونده، تازه لشگر می‌آمد باید گردان‌بندی‌ات می‌کرد، که خودش بدترین شکلش بود و زجرآورترین هنگامش. همه ویران. همه نگران. همه سرگردان که رسته‌ات چی هست، دسته‌ات کی هست. توپخانه می‌افتی، یا پیاده، یا راننده. رسته‌ی غواص می‌خوری، یا اطلاعاتُ تدارکاتُ تبلیغاتُ ادواتُ مین‌یابُ پیشتاز و یا حتی پیش‌نماز. وای اگر به جایی می‌افتادی که کولرگازی داشت و کمپوت آلبالوگیلاس. و چه چِلاس (=خسیس) بودند بچه‌های تدارکات! خودشان تا فُرجه بود هر چه بود از نون و لوبیا و لازانیا می‌خوردند چونان نُشخوارکنندگان! ما باید دندان می‌سائیدیم؛ همین. یا زبان به خاطرِ دل آب افتادن‌مان از آن، بر بیرون لب‌مان، لیس می‌زدیمِ. همین. من فاش سازم درست است پیشنماز کارش سهل و آسان است از پیشتاز. اما کم نبودند طُلاب، که از همه‌ی رزمندگان، به خطِ مقدّمُ خاکریز اولُ نوشِ شربت تلخ!!! شهادتُ عروج به آخرت، پیشتازتر بودند و بیشی از عملیات‌ها، این، طلبه‌ها بوند که قتل‌عام می‌شدند. گاه طلبه‌های یک مدرسه علمیه، همه، درجا در یک میدان، در بدترین شکلش، فوز شهادت می‌رسیدند و بدن‌شان اِرباً اِریا (=پاره‌پاره، تکه‌تکه، قیمه‌قیمه) می‌شد. در تمام اعزام‌هایی که شدم، این رسته‌ها افتادم: خمپاره، عقیده، اطلاعات نظامی، پیاده. (=ساده‌ترین رسته در جبهه و در عین حال پیشقدم‌ترین رزمنده که هر فرمانده تا چِک می‌افتاد (=دور می‌گرفت) بیچاره رسته‌پیاده را می‌فرستاد جلو و سرآخر هم پیکرش برمی‌گشت یا حتی برنمی‌گشتُ مفقودالاثر می‌ماند) البته من احتمالاً -و حتی لابُد حتماً- گوشتم تلخه می‌داد با آن که رسته پیاده بودم، شیرین‌شریت نصیبم نگشت. فکر کنم بیشتر به خاطر نالیاقتی‌ام بوده، نه تلخه‌ی گوشتم. به هر حال ازین رسته، رَستَم و هنو زنده ماندم. جبهه جایی برای همه‌چیز بود؛ حتی به نظرم طنزترین مسائل در جبهه به واقعیت می‌پیوست. جایی مطلق متضاد یعنی شاد و ناشاد. یعنی زنده و مرده. یعنی بود و نبود. یعنی خنده و گریه. یعنی ترس و تهوُّر (=بی‌باک) البته شقّ مثبت این تضادها، غلبه داشت و غلَیان. و درود بی‌عدد بر بی‌باکان، چه جبهه، و چه اینک غزه.

  • دامنه | دارابی

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. دکتر علی‌محمد ایزدی این کتاب را نوشت. می‌خواهد بگوید اگر بر معایب اخلاقی ایرانیان -خُلقیات- به عنوان عامل اصلی انگشت گذاشت، دال برین نیست تحقیر و توهینی به مردم کرده باشد و نیز نمی‌خواهد بگوید همه‌ی مردم، این عیب را دارند، یا مخصوص ایرانیان است، نه؛ ملل دیگر را هم مُبرّا نمی‌نماید. او برای این عقب، افتادن متغیّرهای هشتگانه نقل می‌کند اما خود بر متغیّر خُلقیات ایرانیان به عنوان عامل اصلی، دست می‌گذارد. هشت تا، شامل این موارد است که اغلب از سوی روشنفکران و متفکران و یا در مواردی هم افراد بدبین به دین، یا بی‌دین، مطرح شده است: عللی مانند:

 

 

۱. استعمارگران ۲. سیستم سلطنتی ۳. حاکمیت هزارفامیل ۴. ذخایر نفتی ۵. موقعیت سوق الجیشی (=استراتژیک، راهبردی، صف‌آرایی) ۶. بی‌سوادی ۷. دین اسلام! ۸. شخصیت اخلاقی ایرانیان (خُلقیات)

 

در مورد دین اسلام به عنوان عامل «عقب» افتادگی ایران، وی دو دسته می‌کند: دسته‌ی خشکه‌مقدسان مذهبی که مدعی‌اند علةالعلل بدبختی این بوده چون خسروپرویز نامه‌ی رسول‌الله ص را پاره کرد، ایران "نفرین" شد و دیگر کمر راست نکرد و تا "قیامت" هم راست نخواهد شد! دسته‌ی دوم را "لامذهبان"ی می‌نامد که اساساً دین را "تریاک و مخدّر" اجتماع می‌دانند و می‌گویند دین مردم را بیکار می‌کند و از ترقی و تمدن دور می‌سازد!

 

اما خود، نویسنده -ایزدی- بر خُلق و خوی ایرانی به عنوان علت تأکید دارد و آن را درین موارد خلاصه ساخت که بنده با برداشت آزاد آن را ردیف می‌کنم: او پس از ارائه‌ی چندین مورد خُلقیات ایرانی، از زبان بزرگان مانند فردوسی، سعدی، مرحوم بازرگان و شهید مطهری و... خود بر پایه‌ی مشاهداتش نمونه‌هایی را نام می‌برَد که در زیر به سبک خودم بیست و یک مورد می‌نویسم. مانندِ:

 

"آبرودوست و مهمانواز و بامحبت": ایرانی به خاطر علاقه‌ی افراطی به حفظ آبرو، هر گونه رنج و مشقّتی را درین راه، بآسانی تحمل می‌کند و دست به تغییر و تحول و علاج نمی‌زند.

 

"عزت نفس یا فیس و افاده": یعنی همه دوست دارند  از هر مال و منال و مقام بگذرند مبادا غرورشان لطمه بخورَد و به اصطلاح آسوده و سبکبال شوند.

 

"گاهی به من چه به تو چه، گاهی دایه‌ی مهربان‌تر از مادر": مثلا" می‌گویند نانت نبود! آبت نبود! این کارَت چه بود! تُرا چه که در معقولات دخالت کنی؟ سخت نگیر حالا کاری است که گذشت.

 

"تجسّس و دخالت در کار همه": حتی در کوچکترین کار دیگران سرَک می‌کشند. اظهار عقیده می‌کنند، طرف می‌گوید نفَسم مدتی تنگ می‌شود. طرف دیگر سریع می‌گوید نفس‌تنگی! علاجش فقط خوردن هِل با عرَقِ بیدمِشک است!


"علّامه‌ی دَهر احترام به شئونات": کمتر ایرانی پیدا می‌شود که خود را در هر موضوعی علّامه‌ی دَهر دانای کُل (=همه‌چیزدان) نداند.

 

"اصل و نسَب": دائم می‌گویند کوروش، داریوش، تخت‌جمشید، نادرشاه افشار، شاه‌عباس و... ولی هرگز نمی‌گویند با وجود این‌همه کاخ، پس چرا آن‌همه کوخ در سراسر ایران بود.

 

"استهزاء، غیبت، بدگمانی" : در نزد ایرانی تقریباً همه کس، بد و نادرست است مگر خلافش ثابت شود. حتی در محفل متدیّنان هم -که قرآن و پندهای آن حاکم است- مسخره‌نمودن و دست‌انداختن دیگران، گرم و پرشور است. جتی برخی مردم می‌گویند: «غیبت‌کردن بادزنِ جگر است» یعنی آدم بدگویی نکند دلش خالی نمی‌شود و جگرش خنک نمی‌شود! غیبت نکنیم چه کنیم؟ بنشینیم همدیگر را نگاه کنیم؟ غیبت مزّه‌ی زندگی است!

 

"عجله، بی‌بندوباری سَمبل‌کاری": حتی حین حرف‌زدن، به دیگری رُخصت نمی‌دهند حرفش را تمام کند، باعجله می‌پّرد وسطِ حرفش.

 

"فرار از نظم و برنامه": کهکشان و گردش خون و اعصاب و همه‌چیز از روی نظم است اما ایرانی نمی‌خواهد مرتّب باشد. یک نمونه سبقت راننده‌ها در جاده‌ها از همدیگر.

 

"رشاء و رارتشاء": میان روستاییان ظاهرا" رشوه‌دادن و رشوه‌گرفتن کمتر است، ولی شهر انباشت شد ازین رشاء و ارتشاء. تا به آدمِ پولکی! رشوه ندهند کارَش در بن‌بست است.

"لجبازی و انتقام‌جویی": تا تیغ کسی می‌بُرّد از لج و انتقام دست نمی‌شُوید. چون می‌خواهد دلش خنک شود!

 

"متجاوز، ترسو، کجدار و مریز کن": یعنی انسان شُتر گاو پلنگ بازی درآورَد. هم مسلمان باشد، هم دروغ بگوید و هم تهمت بزند و حتی علیه‌ی دیگری دسیسه بچیند. همیشه حاضرند کوچک و بزرگ درست کنند. "خدا" را فراموش کنند و "زیرخدا" را مقدس و بزرگ کنند. می‌گویند خدا درست است که قادر متعال است، ولی یک زیرخدا هم لازم است! بلاخره زورگویی و زورشَنوی فردِ فرد ایرانی مدت‌ها همه را به هم مشغول کرده است.

 

"گول‌زدن و گول‌خوردن": از همان کودکی بچه، به بچه گول می‌زنند.

 

"بگو چشم، ولی نکن": به همه راحت می‌گویند چشم. ولی ابایی ندارند مطلقاً آن را انجامش ندهند.

 

"فکر کج، راه کج": اکثر هر حرفی را می‌خواهند بزنند، یا هر مشکلی را می‌خواهند حل کنند ابتدا راه انحرافی و خلاف را می‌پیمایند. نوعی حُقه‌بازی عادتی. فراوانی کلَک و تقلب و فریب، موجب شده نوعی بدبینی بر رفتارها حاکم شود.

 

"حفظ ظاهر و تجددطلبی": مثلا" بهترین جای اتاق خانه را با گرانترین مُبلمان آراسته می‌کنند که پیش مهمان پُز بدهند حال آن که، خانه در اصل مال آسایش خانواده است، نه مهمانخانه.

 

"تعارفات یومیه": ایرانی‌ها به هم تعارف می‌کنند حتی اگر خانه یک تکّه نان هم نباشد به فرد رهگذر با اصرار زیاد تعارف می‌کند بفرمایید منزل! که چه؟ که فقط برای حفظ ظاهر کند.

 

"دورویی و نفاق": این دیگر،  در محافل نُقل مجالس شد.

 

"بدقولی، عهدشکنی": حتی به صمیمی‌ترین دوستش هم حاضر است قولش را بشکند.

 

"عدم اطاعت و یاغیگری": وقتی جایی باید اطاعت ورزید مثلا" در برابر حق و قانون، یاغیگری می‌کنند. حتی فرامین الهی را.

 

"رفتار مصلحت‌آمیز": که کار رفتار حقیقت‌وار را دشوار می‌سازد.

 

"دردهای دیگر" : یعنی بسیاری دیگر از موارد است که عیب محسوب می‌شود ولی ایرانی آن را راحت انجام می‌دهد. مثلا" تبعض در زندگی. پنهان‌کاری حتی نزد نزدیکترین کسان‌شان. یک بام و دوهوا بودن. افراط و تفریط در کارها. مثلا" غرب‌زدگی، بی‌دینی، حتی در دین‌داری. عقل و شرع را میانه نمی‌گیرند. پرت می‌شوند، یا به عقب می‌روند و یا معلّق می‌مانند. بگذرم.

 

توضیح: نویسنده اهل شیراز است. با جبهه‌ی ملی دوره‌ی مصدق همراهی داشت. به زندان شاه حبس رفت. در زندان با گرفتن یک نسخه قرآن ترجمه‌دار با عمق آن آشنا و با پندهایش علاقمند شد. و بعد برای تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه پنسلوانیا تحصیل کرد. در کانادا مجموعه‌ی "نجات" را نوشت که ضدانقلاب از آن خوشش نیامد ولی در ایران در سال شصت و نه توسط انتشارات قلم منتشر شد؛ نجات ایران از برخی از خُلقیات مثل فقر و جهل و و معتقد است کتاب دیگرش «چه باید کرد؟» این دو کتابش را کامل خواهد کرد.

  • دامنه | دارابی

 

 

پنجشنبه

۴ آبان ۱۴۰۲

مزار دارب‌کلا

قبر پدرم مرحوم

شیخ علی‌اکبر طالبی دارابی

سپاس وافر از جناب عکاس عزیز

روز وفات حضرت فاطمه‌ی معصومه س

  • دامنه | دارابی

 

۳ آبان ۱۴۰۲

زیارت حرم

حضرت معصومه

سلام الله علیها

در وفات آن حضرت

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه ابراهیم طالبی دارابی: یک لایه (۱) خمسه‌خمسه. به نام خدا. سلام. «یک لایه»، سلسله‌نوشتار من است برای رفتن به درون هزاران لایه‌ی اطلاعات جنگ، در ۸ سال، ۹۶ ماه دفاع مقدس. در اَحشاء و اَمعاء حیوان -مانند بُز و گوسفند و گاو- «هزارلا» شگفت‌انگیزترین قطعه است. در اَحشاء و اَمعاء جنگ در ۸ سال دفاع مقدس هم، «اطلاعات نظامی» -به عبارت صحیح‌تر- «اطلاعات جنگ» همان «هزارلا» است که وقتی نگاه می‌کنی، می‌بینی یک قطعه‌ی پوستی و پُرزدار بیش نیست، ولی وقتی می‌شکافیدش، هزاران لا و لایه و ژرفا خواهی دید.

 

«هزارلا»ی گاو

 

همه خیال می‌بُردند «خمسه‌خمسه» نوعی اسلحه است که بعثی‌ها علیه‌ی ایرانی‌ها به کار می‌گرفتند. در میان عام و خاص از جمله خطیب‌ها شیوع گرفته بود که اگر صدام  خمسه‌خمسه می‌زند «ما هم خامسِ آل عبا داریم»! تا این که شهید حسن باقری -مُخ اطلاعات و از بنیان‌گذاران اولیه‌ی آن- دستور شناسایی صادر کرد تا اسرع وقت ازین سلاح و سَبْک‌وسیاق شلیکش اطلاعات جمع‌آوری کنند. اطلاعات هم، ذات کارش پهنان‌کاری‌ست و جنگ هم ذاتش تاریکی. در تاریکی‌های شب بچه‌های اطلاعات لشگرها به دل دشمن زدند و طی چندین مرتبه به این نتیجه (بر اساس مشاهده) رسیدند که خمسه‌خمسه که گمان می‌رفت با خوف و هولناکی‌اش، اسلحه نیست، بلکه شلیک بولهوَسانه است که عراقی‌های بعثی با ریتم و تفریح و بازی! به سمت رزمندگان ایران آتش‌تهیه‌ی مرگبار می‌ریزند. هر توپ با فاصله‌ی منظمِ تأخیر چندثانیه‌ای در پرتاب از هم، که شبیه پنج‌تا پنج‌تا عمل می‌نمود و طنینی آهنگین به وجود می‌آوُرْد.

 

خواستم گفته باشم اطلاعات جنگ اگر نبود، این فقَره همچنان در فقر خبری می‌بود. نیز بدانیم اطلاعاتِ آن روز را نمی‌بایست با امکانات تجهیزی مدرن امروز، مقایسه نمود. دستِ خالی رزمندگان از ابزار مدرن (که چه مَهیب، سیم‌خاردار هم قدغن بود به ایران) دفاع مقدس را به دانشگاهی جامع و مانع برای همه‌ی رشته‌ها کرده بودند؛ من جمله رشته‌ی فوق حساسِ اطلاعات جنگی را.

پایان نخستین قسمت

۲۰ مرداد ۱۴۰۲

قم: ابراهیم طالبی دارابی

  • دامنه | دارابی
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا