هفت ضعف چپ و راست و روحانیت

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام هفت ضعف جناح چپ: جناح چپ -که کم‌کم خود را اصلاح‌طلب نام نهاد- دچار گرفتاری‌های پیچیده و ضعف‌های فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر می‌شمارم:

بهزاد نبوی و احمد توکلی

۱. با آن‌که در ایجاد ساختار نظام، نظریه‌ها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأت‌دولت‌ها، دوره‌های مجلس، قوه‌ی قضاییه و سیاست‌های خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکه‌تاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستی‌ها در سیستم سیاسی بود- با نام جعلی اصلاح‌طلبی! -که فلسفه‌ای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینه‌زا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزه‌ی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.

 

۲. با آن‌که می‌توانست تفکری زائو و زاینده باشد، دچار انسداد در درون شد؛ به‌طوری‌که نمی‌داند اصلاحات یعنی چه؟ و هیچ تعریفی از اصلاحات ندارد که دست‌کم در معنای لفظی پارادایم ایجاد کند. در واقع، خودِ جریان چپ -که نام خود را به غلط اصلاح‌طلب می‌نامد- بیشتر از نظام سیاسی مستقر، نیازمند اصلاح شد.

 

۳. دانشگاه را خاستگاه جنبش‌ها، محیط‌های کارگری را خاستگاه اعتراض‌ها، و حوزه‌ی کارمندان (=بروکراسی) را خاستگاه رأی‌سازی‌ها قرار داد و از دانشجو، کارکر و کارمند به عنوان عمَله‌ی جنبش‌های اعتراضی سود جست. و همین موجب شد شاخک‌های امنیتی نسبت به آنان حساس شوند و بخش وسیعی از نیروهای جناح چپ را از مدار سه دایره! بیرون اندازند و به عنوان یک سوژه‌ی نیمه‌برانداز، مورد تعقیب و مراقبت اطلاعاتی قرار بگیرند.

 

۴. بی‌آن‌که وقت‌شناسی کند، خود را درگیر با گفتمان رسمی نظام کرد و با اتلاف انرژی فکری و عملی، اذهان جامعه، خاصه جوانان تازه‌کار را در تریبون‌های علنی و پشت پرده به سمت مبارزه با ولی فقیه و نهادهای اقتداری و مراجع و حوزه پیش راند. و این، گرچه در معرفت‌سازی و یا نظریه‌پردازی امری معمول است، اما کاری سیاست‌ورزانه و معقول نبود.

 

۵. با آن‌که جناح چپ اساساً افکار ضدآمریکایی داشت و جهان را به سمت و سوی عدالت، آزادی و مبارزه‌ی بی‌وقفه با نظام سلطه و غارت و حمایت از مستضعفان گیتی جست‌وجو می‌نمود، دچار باخت در تئوری و عمل شد و برجستگی‌های این ویژگی ارزشمند از تنه و بدنه و روح این جریان مانند ریزش تُندتُند برگ‌های زرد پاییزی بر زمین ریخت و چون مرغی پرکنده ماند.

 

۶. کوشید با افکار ناپخته و زودباورانه‌ی عده‌ای خودباخته و حتی متصل به سرویس‌های بیگانه، از اصول و چارچوب‌های عقیدتی و سیاسی خود و نظام سیاسی مذهب‌زدایی کند. دوباره پا در همان راهی گذاشت که سال‌های دور، خود با نمایندگان این تز یعنی روحانیان غیرمبارز و انجمن حجتیه درگیر بود. بردن دین به درون خانه و حوزه‌ی علمیه، بدترین تئورهایی بود که این جریان را اسیر و گرفتار کرد. علاوه بر این، دچار شخصیت‌‌محوری شد. نقد بر خود و افراد شاخص خود را بر نتافت و هرگز نمی‌تابد. حال آن‌که خودنقدی، تفکری پوینده و زاینده است.

 

۷. از مناسک مذهبی فاصله گرفت و نتوانست با ایجاد حلقه‌های مذهبی و دینی حضوری اندیشمندانه و معنویت‌گرایانه بیابد، حال آن‌که جمهوری اسلامی اساسش بر التقای دائمی مذهب و سیاست است. مثلاً به جای ارودی مختلط روشنفکرانه، دورهای مذهبی و زیارتی نیز ایجاد می‌کرد. حتی روزنامه‌نگارانی را به‌کار گرفت که نه فقط به قبله نمی‌ایستادند، بلکه برای آن‌ور آب کار می‌کردند و تفکر و آمال براندازانه داشتند. بگذرم.

 

نکته: جناح چپ مذهبی هنوز نیز در درون خود افراد بی‌شمار وفادار به انقلاب دارد که دارای افکار پویا، مذهبی و مدرن‌اند و منتقدِ منصف، اما غلبه با کسانی‌ست که اندک‌اندک نیروی ایمان خود را در درجه‌ی چندم اولویت‌هایشان قرار داده اند؛ که بیشتر پُز است تا تز.

 

اشاره:خام نیستم که ندانم جناح چپ را جناح راست نیز به این روز انداخته؛ خاصّه چهره‌های شهیر راست و یا شهیرساخته‌ی راست، که گویی هدفی مقدس‌تر از براندازی جناح چپ و میخ‌کوب و مصلوب‌کردن آن ندارند! بگذرم.

 
 

هفت ضعف جناح راست:

۱. در برخورد نخست، هرگونه افکار نوپدید و حتی ابزارهای نوین را آماج حملات کور قرار می‌دهد؛ سپس آرام‌آرام یا به آن تن می‌دهد و یا بُرد حمله را کاهش می‌دهد. خزینه، موبایل و بلندگو سه نمونه بود که مخالفت با آن از درون افکاری برمی‌خاست که شمایل این جریان را نشان می‌دهد.

 

۲. با تصاحب مَجاری اقتداری، تمام کشور را پادگان می‌خواهد و مطیع محض؛ و ملت را گروگان می‌پندارد نه صاحبان رأی. حتی رأی را «زینت» می‌پندارد نه اصالت.

 

۳. بازی رقابت و دموکراسی را برهم می‌زند زیرا دموکراسی خالص با عیار بالا را مُضر به حال نظام و تسلط افکار خود می‌داند؛ ازین‌رو به تعبیر من به دموکراسی غربالی و ناخالص معتقد است. نظارت استصوابی را ابزاری تیز و بُرنده و بَرنده در دستان خود می‌داند. البته آقای «خوئینی‌ها»ی چپ هم که زمانی ناظر انتخابات بود، از دم همه را درو کرد.

 

۴. از آنجا که قدرت مالی جناح راست، بازار سنتی و تجارت آزاد است، در اقتصاد دور و بر پول‌دارها جلسه‌های شرعی برگزار می‌کند تا مال‌شان را مثلاً پاک و حلال نگه دارد! و همین این جناح را سودمحور کرد نه عدالت‌خواه.

 

۵. امتیازطلب است و برای روحانییت، ربوبیت قائل است و ازین‌رو نظام سیاسی را روحانیزه کرده است؛ از نمازخانه‌ی بین‌راهی گرفته تا ادارات را پیش‌نماز گذاشت و از نهاد اوقاف تا استان‌ها را نماینده‌ی ولی‌فقیه، تا به گمان خود کشور شرعی پیش برود.

 

۶. از طریق انحصار در هسته‌ی گزینش، مهره‌چینی کشور را در دست گرفت و سعی کرده و می‌کند اصول انقلاب را به نفع نظام جمهوری اسلامی ذبح کند و اگر قادر نبود دست‌کم می‌کوشد از آن بتراشد تا لاغر و نحیفش کند.

 

۷. با نگرش و گرایش منفعت‌خواه و استبدادی از ولایت فقیه، تفکر شاغولی پیشه می‌کند و مانند پیف‌پاف به روی افکار و افراد افشنه می‌پاشد تا محیط خود را تصفیه و پالایش‌شده و امن و امنیتی نگه دارد. اگر مثال بیاورم مثل نگرش شاه به حزب رستاخیز؛ که گفت هر که با شاه و رستاخیز نیست، از ایران برود.

 

در واقع جناح راست، -بخش کوچک معقول آن نه- بلکه شاخه‌های افراطی، هرَس‌شده، حرَس‌شده و حتی سازماندهی‌شده‌ی آن با این هفت ضعف -که البته شمّه‌ای از شمایل فکری آن است- هم به ولی‌فقیه آسیب زدند، هم به نظریه‌ی ولایت فقیه. هم به جمهوری اسلامی آفت رساندند و هم به آرمان و اصول انقلاب اسلامی پشت کردند. بگذرم.

 

 

هفت ضعف روحانیت ایران:

۱. فقهی‌دیدن دین و زندگی، روحانیت را دچار سردرگمی کرده‌است. جهان با نوشوَندگی فزاینده و پی‌درپی کار را بر روحانیت سخت کرده است. موضوعات نوپدید، گاه چنان پیچیده، باشتاب و عجیب است که فقیه درمی‌مانَد با آن چه کند. اجتهاد، آن‌چنان کاری مشکل و طاقت‌فرسا و شبیه به عبور از لبه‌های پرتگاه است که یکی از علمای بزرگ شیعه در گدشته، آن را به «کندن کوه با سوزن» تعبیر کرده بود. بنابراین، فقه چون کشف و برداشت احکام شرع است، فقیه خود را متوّلی جامعه می‌بیند و همین، سایز سایر ساحت‌های حوزه مانند فلسفه، عرفان، گفت‌وگو، تفسیر، اخلاق، تاریخ ادیان و ... را می‌تراشد و از کمال و پختگی همه‌جانبه‌ی حوزه می‌کاهد.

 

۲. دولتی‌شدن و توجیه‌گر قدرت شدن، استقلال روحانیت شیعه را در معرض خطر قرار داده است. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های صدساله‌ی اخیر بالاترین امتیاز روحانیت شیعه را استقلال آن از حکومت‌ها می‌دانست و روحانیت سُنی را ازین نظر دچار آفت وابستگی می‌دانست. امروزه، تفکری که بر آرمان انقلاب کودتای خزنده‌ی فکری کرد و نظام جمهوری اسلامی را بر خلاف انقلاب اسلامی، روحانیزه کرد و بر صورت و سیرت حکومت، لَک (=به قول داراب‌کلایی‌ها سیسِک) انداخت، منزلت معنوی و معرفتی حوزه‌ی علمیه را در حد عملگی و حقوق‌بگیر حکومت تنزّل داد. و این کم لکّه و خسارتی نیست.

 

۳. از برقراری دیالوگ با مردم و دانشمندان دوری کرده است. من سراغ ندارم یک مرجع تقلید در گفت‌وگوی باز و آزاد شرکت کند و یا تن به مصاحبه‌ی آزاد انتقادی و استیضاحی بدهد و یا به درون جامعه در دوردست‌ها سفر کند. روحانیت خود را صاحب تریبون و منبر یک‌طرفه می‌پندارد و از حضور در حلقه‌ی فکری آزاد خودداری می‌کند. اگر حتی به مرحوم منتظری -که مردمی بود و منتقد- مراجعه کنید می‌بینید او هم ده‌ها جلد سخنرانی‌های یک‌طرفه کرده است. بیت‌نشینی، اَعلام دین را از کشف درد مردم و واقعیت‌های جامعه دور می‌دارد.

 

۴. آفت رفاه و دنیازدگی آنان را درنوردیده است. حال آن‌که از نام‌شان پیداست که باید «روحانی» باشند و منزّه‌تر از مردم بمانند. امروزه دیده می‌شود سطح زندگی عده‌ای از روحانیت به‌ویژه روحانیانی که به حکومت چسبیده‌اند، از بسیاری از اقشار جامعه مرفّه‌تر و خوش‌نشین‌تر است. این تضاد و تناقض بزرگی است که در دیده‌ی ملت آنان را خفیف می‌کند. ساده‌زیستی اساس تفکر معنوی‌ست.

 

۵. روحانیت ایران با دانشمندان جهان به معنای واقعی درگیر گفت‌وشنود نمی‌شود. ارتباط علمی آنان با علوم جهان و عالمان جهان شکل نگرفته است و اگر هم گاه تعامل و رفت‌وآمدی دیده شده، صوری و صُدفی (=ناگهانی و اتفاقی) بوده است. من کتابی ندیدم که در آن مثلاً آمده باشد این اثر حاصل ۹۹ ساعت گفت‌وشنود پنج عالم حوزه است با پنجاه دانشمند جهان. حوزه حتی لازم است دانشمندان مسأله‌دار پنج قاره را به مَدرس‌ها و تالارهای فکری حوزه دعوت کند و با آنان به نقد و نظر بپردازد تا ازین طریق، موضوعات جدید و شبهات تازه را بشنود، و به سوی جواب و راه حل بشتابد و بر انواع افکار جهان اِشراف بیابد. مرحوم علامه طباطبایی با هانری کُربَن در تهران به واسطه‌ی مرحوم داریوش شایگان، به گفت‌وگو می‌پرداخت، زیرا می‌گفت از زبان او می‌خواهم مسائل فلسفی غرب را بشنوم تا برای آن فکر و اندیشه کنم. که آن نشست پس از انقلاب توسط یک باند ! تعطیل شد و علامه دچار ناراحتی شدید گردید و قهر کرد. روحانیت اکنون ایران حتی گاه با روحانیت نجف سازگاری! ندارد، چه رسد به دانشمندان جهان مدرن.

 

۶. روایی‌شدن در اندازه‌ی خود امری ممدوح و درست است، اما وقتی صبغه‌ی اصلی حوزه، روایی شود، خسران بزرگی است. خردورزی اساس تفقه است. حتی به روایت هم باید به دیده‌ی فهم و برداشت نگریست وگرنه اجتهاد و تفقه معنا ندارد. سال‌ها پیش آقای مسجدجامعی رفته بود به دیدار آقای سیستانی، ایشان گلایه کرد که در حوزه‌ی قم چرا این‌همه کتاب‌های کرامات و خواب چاپ می‌شود و دیگر خبری از امثال آقای مطهری نیست. منظور سیسانی این بود حوزه باید مطهری‌پرور شود، نه کتاب‌‌خواب‌نویس و کرامات‌اندیش.

 

۷. این ضعف هفتم را در ردیف هفت قرار دادم چون هفت یعنی بی‌نهایت. خودبرتربینی و احساس رُبوبیت از آفات خطرناک روحانیت است که همیشه مثل سایه و شیطان او را دنبال می‌کند و این ضعف و آفت، چهره‌ی روحانیت را تخریب کرده و می‌کند. در عصر زرتشت نیز، کم‌کم مُغ‌ها (=روحانیان زرتشتی) با قدرت فاسد و مستبد ساسانی اتحاد شُوم کردند و دین را به مسلخ شاهان بردند و از آن به عنوان ابزار رزق و دنیاخواهی سوداگری کردند و مثلث فریب ملت را را وَرز دادند: یعنی زر و زور و تزویر. روحانیت ایران نباید بگذارد، دین، فلز قدرت شود و پولاد حکومت. دین جوهر دل و عطر جسم و رایحه‌ی روان و پر پرواز و فریاد عدالت و مکارم اخلاق و فلسفه‌ی بِه‌زیستن و بِه‌مردن است. این، می‌طلبد که روحانیت دست از ربوبیت بردارد و طبیب مردم بماند و راه‌بَر انسان، نه پروردگار آنان و ارباب انسان. بگذرم.

 

این را ناگفته نگذارم که روحانیت ایران هنوز نیز دارای روحانیانی فراوان است که وارسته، باپروا و خردمندند و نان به نرخ زمان نمی‌خورند و درمصاف با کُشتی قدرت، در کِشتی نجات نشسته‌اند. درود بر اینان، که تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با حضور آنان ابطال می‌گردد.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/97