بایگانی شهریور ۱۳۹۷ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۶۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

به شرح دامنه> من از این نکاتی که از این منبع می آورم، خودم را مانند شما دامنه خوانان شریف، در حس و حال قشنگی که با خواندنِ این پست اتفاق می افتد، شریک و هم نوا و خوشحال و دردمند می دانم. با هم بخوانیم: تشیّع به گونه ای شایان توجه، مساوات طلب است. سپَر نیرومندی به توده ها در برابر نخبگان می دهد،.. عدالت از محمد ص نشأت می گیرد... آموزه های او از جمله عبارتند:

 

تمام مؤمنان در پیشگاه احدیّت، باهم برابرند.

زن و مرد تسلیم اسلام، در قدرت کُل سهیم اند.

محمد اغنیاء را مُخل همآهنگی جامعه می دانست، لذا رباخواری را ممنوع کرد.

محمد هشدار داد جامعه ای که نسبت به نیازمندان بی اعتناست، نه به تقوا دست می یابد و نه به فضیلت.

 

عدالت اسلامی شیعی در ساده ترین مفهومش، به معنای محدودیت شرّ برای خیر همگان است. در چشم شیعیان، علی ع  رهبر درخشان ترین نهضتی سیاسی و اعتراضی باقی ماند که خواهان برابری، شفقت و عدالت در دنیای غرق بی عدالتی و سرکوب و ظلم بود... شیعیان هنوز هم علی را قهرمان محرومان می دانند و نمادِ عدالت و نشانِ خیر محض.

 

 

علت رجوع ایرانیان به علی ع این است: رهایی از سال ها سُلطۀ حکومت های ظالم و غارتگر. و علی را مدافع حقوق زنان و مردان محروم می دانند.... و حسین ع جایگاه رفیعی در میان ایرانیان دارد. در ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان، رنج و مظلومیت امام حسین ع  نمادِ مظلومیت و سرکوبی ست که سال ها ایرانیان به طور فردی و جمعی، خود از دستت بیگانگان جبّار و نظام های سیاسی اجتماعی خودشان، متحمل شدند. آنان با شرکت در مراسم عاشورا، دهم روز مُحرّم، برای عزای امام حسین  جسماً و روحاًٌ شهید می شوند.

  • دامنه | دارابی

چگونه جلسات علامه طباطبایی و هانری کُربَن

د ر اوائل انقلاب توسط عده‌ای به تعطیلی کشانده شد؟

این دو صفحه برملا می‌کند:

 

 

کتاب سرشت و سرنوشت. ص ۲۴۸ و ۲۴۹

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. محمدرضا پهلوی، دیکتاتور خیانت‌پیشۀ رژیم منحطّ سلطنتی، علاوه بر این که پول های مملکت را خود و خاندانش تاراج می کردند؛ برای نمایش ژاندارمی منطقه و پُز قدَرقدرتی، پول های را میان برخی کشورهای عرب وابسته به رژیم غاصب اسرائیل، حراج می کرد، (مثل اهدای ۱۲۵ میلیون دلار به مصر: (منبع). آن رژیم سفّاک و وابسته به آمریکا در زشت ترین اقدام ضد حیثیتی، برخی از زنان و دختران ایرانی را نیز در اختیار سران عرب قرار می‌داد. به عنوان نمونه، در صفحه ۱۶۹ - ۱۷۰، جلد ششم کتاب خاطرات اسدالله علم (نخست وزیر و سپس وزیر دربار سلطنت) نوشته شده است: «شاه خطاب به اسدالله علَم: [سلطان قابوس] در این دو شب خوشگذرانی چه کرد؟ [علم گفت]: هر شب چهار پنج خانم در اختیارش بود. دخترهای ایرانی خیلی هم تمیز شده‌اند و او هم خیلی دوست دارد!» منبع

  • دامنه | دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت ششم

 

پاسخم به جنابان قربانی، جوادی، محمدحسین آهنگر
به نام خدا. با سلام و احترام و تشکر از طرح سؤال. من در جواب با این پرسش دیدگاهم این است، امید است درست گفته باشم:
امام حسین (ع) به علت مقام عصمت، عالِم به امور خود و جامعه بودند و هر آنچه انجام دادند، همان بود که خدا خشنود بود و هیچ خدشه، ایراد، نقص و کوتاهی در آن نبود. شئوون امامت ایشان ایجاب می کرد به اقدام علیه ی یزید برخیزند ولو با ترک انقلابی حج و مکه و مدینه.


کوفه مرکز حکومت امام علی (ع) بود و مردم آنجا از امام دعوت کردند. همین عزیمت به کوفه خود عالمانه ترین و مردمی ترین و شجاعانه ترین و شاید بهتر است بگویم رمزآلودترین حرکت امام بود. اگر راه را سدّ نمی کردند و اگر موانع و انحرافات پدیدار نمی شود و زور، با زر و تزویر، نیرو نمی گرفت، حضرت سیدالشهداء (ع) مانند پدرش و جدّش، در کوفه حکومت هم تأسیس می کرد، امری ثانوی پس از امر امامت، که در تفکر شیعه ی امامیه فقط با بیعت مردم و رضایت و رأی عموم، شکل عملی به خود می گیرد.


هیچ امامی بی درخواست مردم و ایمان واقعی جامعه، برای برقراری حکومت پیش نمی افتاد که این شأنی مردمی ست، نه الهی. امام، در همه ی حیاتش امام است، چه مردم آنان را به حکومت بر جامعه فرابخوانند، و چه نخواهند. که دیدیم بر همه ی امامان ما سخت ترین روزگار گذشت که حتی نمی گذاشتند با امت اسلام در ارتباط باشند چه رسد به قیام و حکومت. و شهادت همه ی امامان و غیبت ولی عصر امام زمان (عج) همگی نشان دوران فشار بر امامان و رونقِ بازار جهالت عمومی و همپیوندی با ظالمان بود. بگذرم.


حدس من این است اگر مثلا" امام حسین (ع) سمت مردمان کوفه نمی رفتند، امروز در جامعه، خصوصا" در همین مدرسه ی فکرت، سؤال می شد! چرا امام به ندای انقلابیون غیور و ضد ظلم کوفه پاسخ مثبت ندادند!؟ اگر می دادند، کار ظلم در جهان تمام می شد و فلان و بهمان. و قِس علی هذا. با آرزوی قبولی عزاداری ها و معرفت ها. ابراهیم طالبی دارابی.
 


پاسخم به آقای امیر رمضانی

به نام خدا. سلام. ضمن احترام به شما چند کلمه ای جهت جواب به این متن شما، کتابت می کنم:

 

۱_ گفتی : "روضه ی امام حسین خواندی". جوابم این است: من هرچه متن پاسخ بالایم را خواندم حتی یک واژه به سمت روضه خوانی نرفته ام. گرچه روضه برای شخص من امری فوق العاده عرفانی و هِجرانی و حَیرانی ست، اما طعنه ی شما جناب امیر به مفهوم "روضه" در این متن، کمی زمُخت بود . امید است هر واژه در جای خود، محفوظ باشد، خصوصا" واژگانی که در میان من و شما و همه ی ماها، امری احترام آمیز و آشنا و انیس است.

 

۲_ گفته ای : "نمی دانم این چه رویه ای است که شما درمدرسه  انداختید ." جوابم این است: خودت داوری کن من چه رویه ای راه انداختم؟ من نمی دانم منظورت از این راه انداختن چیست؟ کجای کار من لنگ می زند که خودم خبر ندارم. صدها انتقاد به من شد، من به رسم وفا و رفاقت حتی ورود نکرده ام. مدرسه جز بحث، پرسش، متن نویسی، مناظره، پاسخ به همدیگر، و تبادل بهترین شیوه برای ارائه ی افکار و از همه مهمتر تحمل همدیگر و جوشش قلم و به پیش نهادنِ انگیخته، چه رویه ای باطل و بدی را راه انداخته! که شما تا این حد برافروخته ای امیر!؟ بگو تا ما هم مطلع شویم.

 

۳_ فرموده ای: "یا اسم مدرسه را بردارید . اگر پاسخ درخور ندارید .سکوت فرمایید" جوابم این است: اسم مدرسه از واژه اش پیداست که همه از هم درس بگیریم. اینجا همه با هم "درس خواننده" ایم. نه کسی معلم و آموزگار خاص این مدرسه است و نه شخصی تئوریسین و مقام فصل الخطاب.  فروتنی میان همه موج می زند، آن گاه شما با شیوه ای که برای من تعجب داشت مرا به چوب عِتاب می کوبی و به ضربِ داد و فریاد مضروب و مجروح می سازی!؟ شلاق می زدی دردش شیرین تر بود امیر!

 

۴_ نیز گفته ای: "از شخص دانا تری استعلام بعمل اورید" جوابم این است؛ چرا من استعلام کنم؟ هر کس سؤال دارد خود باید از شخصی که فکر می کند جواب او را بلد است استعلام کند. اساسا" پرسش ها برای این طرح می شود که جواب ها جست و جو شود. هر کس به وُسع خود. آن گاه شما از من می خواهی سکوت کنم و از داناتر استفهام کنم!؟ من معنی این گونه مواجهه ی علمی ات را حقیقتا" درک نمی کنم.

 

درضمن، این را بگویم اگر بر سر این گونه مسائل پیش پا افتاده (یعنی همین برافروختگی شما) بخواهیم وقت همدیگر تلف کنیم، از اندیشه و تفکر و هدف گذاری های مدرسه ی فکرت، پس می افتیم. ان شاء الله، دروازه ی محبت را به روی همدیگر گشوده بداریم تا نگذاریم هیج متغیّر ناخواسته یا خودخواسته ای، اساس انسانیت ما را لطمه ای وارد کند. با احترام. برادرت ابراهیم.

 

 

پاسخم به بحث ۲۵

به نام خدا. سلام. با تشکر از جناب محمدحسین که این پرسش _شیطان_ را پیش کشیده اند. من سال ۱۳۶۸ درباره ی شیطان یک مقاله ای تألیف کرده بودم که فشرده ای از آن را اینجا بازنویس می کنم. که دامنه ای فراخ دارد و بحثی طُوال و گسترده است. ۱_ در لغت: هم از ریشه ی "شاط" است یعنی سوختن از آتش و هم از ریشه ی "شطن" یعنی سرکشی کردن. ۲_ در معارف: شیطان دو نوع است: شیطان جنّی و شیطان اِنسی. نوع جنّی آن از باطن و با ایجاد افکار فاسد و به شیوه ی وسوسه، (=شبیه جنگ روانی) آدمی را دعوت به انحراف و کژی و زشتی می کند و نوع اِنسی آن به صورت ظاهری و بیرونی چنین می کند. بیشتر بخوانید ↓

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. از نظر من، انقلاب «زائو»ست. هم می زاید و هم می زُداید؛ و انقلاب اسلامی ایران، به عنوان عالی ترین انقلاب معنوی و سیاسی جهان، باید زایش کند. باید بزاید. و باید بزُداید. در یک کلام انقلاب باید زاینده باشد. چرا و چگونه؟ ابتداء یک مقدمۀ چندسطری نیاز است: انقلاب، وَجه مُمیّزۀ مشخصی دارد یعنی هر تغییر و تحول و دگرگونیی انقلاب نیست. هر انقلاب باید حداقل 5 مشخصّۀ ذاتی داشته باشد تا نامِ انقلاب به خود گیرد؛ که نویسندگان داخلی و خارجی بر روی آن کتاب ها نوشته اند: مثلِ خانم نیکی کدی شرق شناش آمریکایی و دکتر مصطفی ملکوتیان (با استاد مصطفی ملکیان فیلسوف نامدار ایران اشتباه نشود که نظریه پرداز و استاد معنویت است).

 

دکتر مصطفی ملکوتیان کاشانی در کتابش «تئوریهای انقلاب» بخوبی نظریه های انقلاب را تألیف کرده است که من شاگرد ایشان بودم در سال ۱۳۷۱ در دانشگاه تهران و در این درس از ایشان بسیار آموخته ام. بگذرم.

 

 

«سیری در نظریه های انقلاب»

از مصطفی ملکوتیان

 

اما بحث؛ همۀ حرفم این است: اگر انقلاب _هر انقلابی_ «زائو»بودنش را فراموش کند و به محض تثبیت، به قول دکتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل گردد، اندک اندک زوال خود را می بیند. مثللاً اگر انقلاب پیشرفتۀ کمونیستی_سوسیایستی ولادیمر ایلیچ لنین روسیه شوروی، به جای ژوزف استالین _که خودخواه بود و دیکتاتور و بلکه دولتی توتالیتر (=تمامیت خواه)_ به لئون تروتسکی می رسید، شاید زایش می کرد و به عنوان یک موجود زاینده، حیاتش را تضمین می نمود. که دیدیم استالین همه چیز لنین را برباد فنا داد و این نظام با ۷۰ سال سابقه به موزه رفت.

 

حال می آیم سراغ انقلاب اسلامی ایران. از اینجا آغاز می کنم، که به گمانم انسجام و وحدت بحث بهتر دیده می شود و خواننده را زودتر به اُسّ مطلب راه می دهد: چنانچه می دانید، یک فیلسوف مشهور و پرآوازۀ پُست مدرنِ غربی، میشل فوکو، انقلاب ایران را «روح جهانِ بی روح» لقب داده بود. و خود به ایران آمده بود تا نظریه اش را تکمیل کند.

 

او چندسالی ست بر اثر ایدز _ البته به روایت رسمی غربی ها_ مُرده است، ولی انقلاب ایران، همچنان ضربان قلبش آرام و جهنده و گاهی هم پُرتپش می زند. او نیست، تا بتواند نظرش را اصلاح یا نقد و یا تکمیل کند، که انقلاب ایران همچنان «روح جهانِ بی‌روح» باقی مانده است یا نه!؟ اما انقلاب معنوی و سیاسی و ضدّ سلطنتی ما هست. پابرجاست. مغزش علائم زندگی دارد، روحش زنده است و قلبش حیات دارد.

 

پس؛ تا اینجا حرف من این است؛ میان انسان و انقلاب، فقط یک زایش فاصله است. یعنی انسان، عمرش مشخص و محدود است؛ یا با اجَل معیّن مثلاً تا ۱۲۰ سال یا با اجَل معلّق که گاه یک جوان 25 ساله را عارضۀ سکته به کام مرگ می برَد و حادثه ای دانشمندی را نیمه عمر می کُشد. اما انقلاب بر خلاف انسان، عمر دراز و بلندی می تواند داشته باشد؛ زیرا، اجَل آن مثلِ اجَل انسان کوتاه و زودگذر نیست. گرچه طبق سنت قرآنی؛ اُمت ها و جامعه ها و ملل و نحلل نیز اجَل دارند، ولی نه زود به زود. زیرا؛ خدا به حال جامعه مهربان و حکیم است.

 

چه می‌خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم انقلاب را زاینده نگه داریم. نیز زُداینده. در کجاها، انقلاب ما زایش حقیقی و طبیعی و بدون سزارین می کند؟ آیا در بازار؟ نه. آیا در پادگان ها؟ نه. آیا در آموزش و پرورش که باید زایشگاه نخست انقلاب باشد که نیست؟ نه نه نه. آیا در حوزه علمیه به قدرت سیاسی رسیده؟ نه. آیا در دانشگاه ی تنها و سرکوب شدۀ تعطیل از اندیشه و سیاست و بدتر از آن معطل درس و بحث و تفکر؟ نه. آیا در احزاب؟ نه. پس کجا؟؟

 

کجا زایش می کند؟ انقلاب فقط در میان تهیدستان همان مستضعفین نامی مقدس و آرمانی در قرآن کریم، زایش می کند. و مستضعفین پابرهنگان رنجدیده ای اند که هر آن، که بخواهند، می توانند علیۀ اشرافیت، علیۀ میراثخواران، علیۀ فاسدان و علیۀ همۀ آنهایی که برای انقلاب زالوی خون خواره شده اند و جان انقلاب را می مَکند، قیام و انقلاب بپا کنند و بپاخیزند.

 

مگر دنبال کنندگان آرمان محمد و علی چه کسانی بودند؟ محرومان و به برده کشیدگان و ستمدیدگان و در یک کلام مستضعفان و تمامی مغضوبینِ گرفتار و دربندِ زمین؛ که اسیر سرانِ خوشگذران مشرکین مکه و کعبه بودند؛ کعبه ای که آمال و قبله بود، شوربختانه به انحصار آنان درآمده بود تا از آن، روزی بخورند و نام و نان درآورند و شراب بنوشند و نماز دروغین و طواف صرفاً نُمادین بگذارند و مناسک خشک و خالی و فریبانه اجرا کنند و اَدا و اَطوار در بیاورند که اری ما اَشرف هستیم و بزرگ قوم.

 

انقلاب اگر می خواهد بماند و می ماند به لطف خدا و کوری بخیلان، باید در اینجا زایش کند و بزاید یعنی در متن و قلب مستضعفان نه سرمایه داران و طمّاعان و قدرت پرستان و کاسه لیسان و ارادت سالاران.

 

و انقلاب ما در کجا باید زُدایش داشته باشد و بجا بزُداید و برُوبد و رفو کند؟ حرفم این است؛ هر انقلابی، که حاوی محتوای غنی معنوی و رسالت بلند و آرمان درخشندۀ توحیدی و دارای فرزانگانی اندیشمند و خردمند است _ چنان که ایرانی ها در عصر سلجوقی های تُرک تبارِ اِستپ های آسیای مرکزی، چنین رشید بودند_ باید زُدایش و پالایش و تصفیه داشته باشد. حرفم طرد و مطرود سازی نیست که نفرت می آفریند. سخنم اجرای عدل و انصاف و ایفای حقّ است به ذی حقّ. چگونه؟ چون من تز شهید مظلوم بهشتی را می پسندم که می گفت: جذب با حداکثر توان، دفع در حداقل امکان. دفع بی مورد کینه می آفریند. خانواده های درون نظام را منفصل از هم می سازد و ریل قطار انقلاب را به دست انداز مواجه می کند. اما انقلاب باید پالایش کند و زُدایش:

 

چرا باید هنوز پیرمردانی فرسوده جسم و فرسوده ذهن در مصدر انقلاب باشند!!؟ چرا باید گردش نخبگان فقط و فقط میان خواصِّ ترسو در روز رزم، و حیّ و حاضر و مهیّا و خورنده و بَرنده در شب بزم، گردش داشته باشد!!؟ چرا باید کسانی که عملاً سر سفرۀ غرب بزرگ شده است، خوباخته اند و حتی غرب زده ی وابسته، مَحرم و کلیددار این نظام شوند؛ ولی آنان که در عصر دفاع و تیر و گلوله در چاله چوله ها و گودال های مین در جبهه ها بوده اند، فقط برای تظاهرات فراخوانده شوند و فقط برای تشییع پیکر کسانی که به سوریه رفته اند و جان شان را با نیّت هدیه به حضرت زینب (س) داده اند، دعوت!!؟

 

چرا باید کسانی که چند انتقاد به مصادر نظام کرده اند و یا چند نامه خطاب آمیز نوشته اند، از قطار انقلاب پیاده شوند؛ اما آن کسانی که روز روشن اختلاس میلیاردی کرده اند، شب به شب با باندشان نشست و برخاست بگیرند و راحت و آزاد هرچه دلشان خواست برای کیسۀ خود بدوزند و سکه خواری کنند و زراندوزی!!؟ چرا باید زُدایش انقلاب شامل حال فرزندان انقلاب شود ولی تازه به دوران رسیده ها، چپاول کنند و در دایرۀ امن بچرخند!!؟

 

من نه از جریان اصلاح طلب هستم. نه از طیف اصولگرا. من شخصاً و مستقلاً به جای همۀ حرف های تکراری این دو جناح _که کشور را گروگان گرفته اند و آزمون خطاهای بی شمار مرتکب شده اند_ معتقد به بازسازی ام.

 

من بازسازی گرا هستم. چر که انقلابم را بتمامه می خواهم. برایش حاضرم جانم را تقدیم کنم و می کنم اگر روز آرمانی فرا رسد. و بازسازی، فقط نیازمند عزمِ عدل است و نیز انصاف و پرهیز از بی پروایی و دوری از یکه تازی و پذیرش قانون و حضور مؤثر و فعالانه و خیرخواهانه نه صرفاً ظاهری و تظاهری در گرداگردِ ولایت فقیه عادل حامی حقوق ملت و مدافع حریم شرع اَنور. همین.

 

مثَل می‌آورم: اصلاح طلبان چنانچه خود مدعی اند، تغییر می خواهند، ولی خودشان در آن سردرگم هستند و نمی دانند تغییر یعنی چه و برای چه. من سؤال دارم از این جناح آیا اصلاح طلبان که شعار اصلاح می دهند و تغییر می خواهند می توانند در نظریات امام خمینی هم این تزشان را پیاده کنند و نقد و اظهار نظر کنند؟ یا نه مانند راستی ها _منهای برخی های شان که عدل و انصاف دارند_ افراد را راحت و راحت معصوم زاده می کنند و مقدس و ماورائی! و دورش با علَم و کُتَل می گردند عین بادمجان چینیان دور بشقاب.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. چندی پیش کتاب «تعالیم اسلام» علامه سید محمدحسین طباطبایی را می خواندم. سراسر کتاب خواندنی ست. برای کویریات دامنه این قسمت کتاب را یادداشت کرده ام و به اشتراک می گذارم. زندگی اتّکالی؛ که اگر جنبۀ سیاسی و حکومتی پیدا کند به خواری جامعه می انجامد. مثل وابستگی در نظام نژادی بنی امیه، که افراد را با سکّه و درهم و دینار زبون می کردند. و با وعدۀ پُست و مقام دیانت افراد را لکّه دار می ساختند. تا حدی که از علی (ع) می بُریدند به جرگه ی معاویه می پیوستند. بدین ترتیب، من امروز برای این پست دامنه، این فراز مهم کتاب را برگزیده ام و می نویسم. که اگر چنین زندگی یی، شیوع پیدا کند، مَضارّ و زیان هایش برای جامعۀ مسلمین زیاد و خطرناک است. مرحوم علامه طباطبایی در ص ۱۷۹ کتاب «تعالیم اسلام» می نویسد:

 

«زندگی اتکالی (وابسته) یعنی به امید و پشتیبانی دیگران زیستن، در حقیقت از دست دادنِ افتخار انسان و شرافت و استقلال و آزادی و منشاء همه گونه بزه و زشت کاری های اجتماعی است که از خواری و پستی، سرچشمه می گیرد. کسی که به امید دیگران نشسته چشم به دست این و آن می دوزد، در حقیقت اراده و شعور خود را در این راه می فروشد. باید تملُّق کند. باید هر چه بخواهند و بگویند _حق یا باطل، زشت یا زیبا_ انجام دهد. به هر عار و ننگی تن در دهد، بیگانه پرستی کند. به هر ستم و ناروایی راضی شود. و بالاخره همۀ حدود و مقرّرات انسانی را به هیچ شمُرد.

 

سؤال (=درخواستِ کمک) در غیر حالتِ ضرورت، در اسلام حرام است و مساعدت مال فقرا، که جزء مقررات اسلامی است، شامل حال فقرایی است که مزد کارشان با مخارج شان برابری نمی کند، یا از کار بازمانده اند و نیازمند واقعی هستند.»

  • دامنه | دارابی

خویشاوندان ما از قریش مى ‏خواستند پیامبرمان صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را بکُشند،  و ریشه ما را درآورند و در این راه اندیشه ‏ها از سرگذراندند، و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند، و زندگى شیرین را از ما سلب کردند، و با ترس و وحشت به هم آمیختند، و ما را به پیمودن کوه‏ هاى صعب العبور مجبور کردند،  و براى ما آتش جنگ افروختند، امّا خدا خواست که ما پاسدار دین او باشیم، و شر آنان را از حریم دین باز داریم.

 

نهج البلاغه امام علی علیه السّلام

 

مؤمن ما در این راه خواستار پاداش بود، و کافر ما از خویشاوندان خود دفاع کرد، دیگر افراد قریش که ایمان مى ‏آوردند و از تبار ما نبودند، هر گاه آتش جنگ زبانه مى ‏کشید، و دشمنان هجوم مى ‏آوردند یا به وسیله هم پیمانهای شان و یا با نیروى قوم و قبیله ‏شان حمایت مى ‏شدند در امان بودند. پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم اهل بیت خود را پیش مى‏ فرستاد تا به وسیله آنها، اصحابش را از سوزش شمشیرها و نیزه‏ ها حفظ فرماید، چنانکه عبیدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در احد، و جعفر در موته،  شهید شدند. 

 

کسانى هم بودند که اگر مى ‏خواستم نامشان را مى ‏آوردم، آنان دوست داشتند چون شهیدان اسلام، شهید گردند، امّا مقدّر چنین بود که زنده بمانند، و مرگشان به تأخیر افتاد. شگفتا از روزگار، که مرا همسنگ کسى قرار داده که چون من پیش قدم نبوده، و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است، کسى را سراغ ندارم چنین ادّعایى کند، مگر ادّعا کننده‏ اى که نه من او را مى‏ شناسم و نه فکر مى‏ کنم خدا، او را بشناسد در هر حال خدا را سپاسگزارم.

 

اینکه از من خواستى تا قاتلان عثمان را به تو بسپارم، پیرامون آن فکر کردم و دیدم که توان سپُردن آنها را به تو یا غیر تو ندارم. سوگند به جان خودم، اگر دست از گمراهى و تفرقه بر ندارى، به زودى آنها را خواهى یافت که تو را مى ‏طلبند، بى آن که تو را فرصت دهند تا در خشکى و دریا و کوه و صحرا، زحمت پیدا کردن شان را بر خود هموار کنى. و اگر در جستجوى آنان بر آیى بدان که شادمان نخواهى شد، و ملاقات با آنان تو را خوشحال نخواهد کرد، و درود بر اهل آن.

 

[نامۀ ۹ نهج البلاغه‌. نامه امام (ع) به معاویه در افشاى دشمنى ‏هاى قریش و استقامت پیامبر  ص و افشاى ادّعاى دروغین معاویه در خونخواهى عثمان]

منبع: موعود اُمم

  • دامنه | دارابی

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامه تبلیغی. قبل از استارت سفر نامه تبلیغی بجاست بعنوان مقدمه جایگاه مُبَلِّغ دین از مَنظَر رسولخدا (ص) بطور خیلی خلاصه یاد آور شوم . پیامبر اسلام، پیام آوران دین را جانشینان خود برمی شمارد و محبت ویژه خویش را نثار آنان کرده، برایشان دعا مى کند. امام على بن ابى طالب علیه السلام  نقل مى کند که: «قالَ رَسُولُ اللَّهِ : اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائى! - ثَلاثاً - قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَمَنْ خُلَفاؤُکَ؟ قالَ: الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ حَدِیثِى وَسُنَّتِى ثُمَّ یُعَلِّمُونَها اُمَّتِى»؛(١)

 
رسول خدا  سه بار فرمود: خداوندا! به جانشینانم رحم کن! گفته شد: اى رسول خدا! جانشینان شما چه کسانى اند؟ فرمود: آنان که گفتار و کردار مرا تبلیغ مى کنند و آنها را به امّت من مى آموزند.»
 
مبلّغ با تلاش تبلیغى خود، سنتهاى نیکوى الهى و انسانى را در جامعه پایدار مى سازد و بدعتها و خرافات را بر مى چیند و محبّت الهى را در دل و جان انسانها مى نشاند و با حرکت دادن مردم به سوی پارسایی، آنان را محبوب خداوند می سازد؛ از این رو پاداش زیادى نزد خدا دارد. امامان معصوم علیهم السلام بهشت را پاداش مبلغان قرار داده و آنها را از کسانى معرفى کرده اند که پیامبران و شهیدان به مقامشان غبطه مى خورند.
 
به دو حدیث ذیل توجه نمائید:
 
رسول خدا  فرمود: «مَنْ اَدّى اِلى اُمَّتِى حَدِیثاً یُقِیمُ بِهِ سُنَّةً اَوْ یَثْلِمَ بِهِ بِدْعَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ»؛(٢)
 
هر کس حدیثى را به امّتم برساند که با آن سنّتى را برپا دارد یا بدعتى را درهم شکند، بهشت از آن او خواهد بود.»
 
راوى نقل مى کند: «قالَ رَسُولُ اللَّه : اَلا اُحَدِّثُکُم عَن اَقْوامٍ لَیْسُوا بِاَنْبِیاءَ وَ لا شُهَداءَ یَغْبِطُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الاَْنْبِیاءُ وَ الشُّهَداء بِمَنازِلِهِمْ مِنَ اللَّهِ عَلى مِنَابِرَ مِنْ نور؟ قِیلَ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: هُمُ الَّذیِنَ یُحَبِّبُونَ عِبَادَ اللَّهِ اِلَى اللَّهِ وَ یُحَبِّبُونَ اللهَ اِلَى عِبَادِهِ قُلْنَا: هَذَا حَبَّبُوا اللَّهَ اِلَى عِبَادِهِ فَکَیْفَ یُحَبِّبُونَ عِبَادَ اللَّهِ اِلَى اللَّهِ قَالَ: یَأْمُرُونَهُمْ بِمَا یُحِبُّ اللَّهُ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَمَّا یَکْرَهُ اللَّهُ فَاِذَا اَطَاعُوهُمْ اَحَبَّهُمُ اللَّهُ»؛ (٣)
 
پیامبر عزیز خدا فرمود: آیا براى شما از اقوامى بگویم که از پیامبران و یا شهیدان نیستند، اما در روز قیامت، پیامبران و شهیدان به منزلت آنان نزد خداوند - که بر منبرهایى از نورند - غبطه مى خورند؟ گفته شد: اى رسول خدا! آنان چه کسانى اند؟ فرمود: آنان کسانى هستند که خدا را در نظر مردم و مردم را در نظر خداوند محبوب مى سازند.
 
گفتیم: اینکه خداوند را در نظر بندگان محبوب مى سازند، روشن است؛ اما چگونه بندگان خدا را در نظر خداوند محبوب مى کنند؟ فرمود: آنان را بدانچه خداوند دوست مى دارد، فرمان مى دهند و از آنچه او ناپسند مى شمارد، نهى مى کنند. وقتى مردم از آنان اطاعت کنند، خداوند ایشان را دوست خواهد داشت.»
 
پی‌نوشت ها:
 
 (١) الامالى ، شیخ صدوق، انتشارات کتابخانه اسلامیه، چ چهارم با اصلاحات
 
(٢) بحار الانوار ، محمدباقر مجلسى، ج ۲.
 
(٣) مشکاة الانوار فى غرر الاخبار ، طبرسى، ص.
  • دامنه | دارابی

به نام خدا. وقتی آتشِ ایمانی در روح ها مشتعل می‌شود...هر کس با خود، صریح و بی‌پرده می شود... (منبع: فاطمه، فاطمه است، دکتر علی شریعتی. نشر آیت. ۱۳۷۵. ص ۱۳۱ .

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. با سپاس از دوست فاضلم جناب دهقان، چندنکته را دربارۀ مقالۀ ایشان _منتشرشده در (اینجا) بیان می دارم:

 

۱. جناب دهقان در مقاله اش مشکلات دیگر کشور را انکار نکردند اما معتقدند مشکل در فرهنگ است که همین بر مشکلات دیگر بار می شود. و این فرضیۀ ایشان، ادعای جالب و کاملا علمی و بر مبنای متدلوژی ست و حتی می تواند با بسط تحقیق و بررسی متغیرها، آن را تبدیل به یک نظریه دقیق علمی نماید.

 

۲. جناب دهقان بدرستی مطرح کرده است که انفجاراطلاعات در عصر ارتباطات، دنیا را ریز در حدّ یک دهکده کرده است. و مثال ملموسی آورده که همان گونه رنسانس در فلورانس در سال ۱۴۰۰ میلادی بر جهان و مشخّصاً اروپا اثر عمیق گذاشته، دهکده شدن جهان نیز فرهنگ ایران را بشدّت درنوردیده و آن را در معرض آسیب قرار داده است، که آفات آن بر عاقلان پوشیده نیست و نمی توان سر ما کلاه گذاشت و آن را پنهان نگه داریم. آیا این دو پدیده رنسانس و انفجار اطلاعات، جز پدیدۀ علمی و فرهنگی مگر نامی دیگری هم دارد!!؟ پس؛ مدعای دهقان، درست و بر مبنای تجربه تاریخی و نشانه های جاری جوامع انسانی و ایرانی ست.

 

3- آقای دهقان به نظرم نکته ایی درست آورده است که گفته است: «ما نیاز به رفرم در همه زمینه‌ها به ویژه در خصوص فرهنگ» داریم. و انکار نکرده اند بخشی از تاریخ کهن و معاصر و جاری ما، از فرهنگ غنی فارسی فاصله گرفت و آسیب دید. لذا می خواهد بگوید این معضلات، راهش رفورم است نه انقلاب. اصلاح فکر. اصلاح حوزه. اصلاح دانشگاه. اصلاح نقد و اقتباس. و اصلاح استبداد پذیری و دنبال یک زورگوی مقتدر گردیدن.

 

۴. از نظر من متن جناب دهقان از انسجام علمی برخوردار است. چون متن کامل ایشان در چاپ روزنامۀ آفتاب یزد، دچار ویرایش شده، ناقد محترم جناب یک دارابکلایی در (اینجا) احساس کردند متن سَکت دارد و حتی پارادوکسیکال (=متناقض نما) است. من، این نوشتۀ دهقان را پژوهشگرانه و دارای بارعلمی می دانم.

 

سخن دیگر هم دارم ولی نمی خواهم بحث طول بکشد. یعنی من، مشکل اصلی ایران را «مدارای عقیده و سیاست» می دانم که نداریم!! یا کم و بسیار بخیلانه داریم. که ناشی از استبدادزدگی ماست. و هردو جناح مدعی کشور یعنی چپ و راست در آن بشدت غوطه ورند و با همین تز غلط شان، ایران را عقب نگاه داشته اند. بگذرم و برای هردو بزرگوار آرزوی توفیق دارم.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. آیت الله حسن حسن زاده آملی می گوید ادب را چنین معنا کردند «ادب یعنی نگاهداشت حدِّ هر چیز» این معنای خوبی است. ادبیات وجه تسمیه اش همین است. ادبیات، ما را آموزش می دهد که حدود زبان را رعایت کنیم. ادیب کسی است که حدود زبان را می داند و رعایت می کند. و مؤدّب کسی است که حدود اعضاءِ جوارح و جوانح را مراعات می نماید. (منبع: در محضر استاد حسن زاده آملی». تألیف محسن غرویان. ص ۲۲)

 

عکس از دامنه

 

بنابر تعریف بالا، دامنه معتقد است، ادب اقتضاء می کند اولاً به عنوان یک موجود عاقل حدّ هر چیزی را بشناسیم. این یعنی دانش. ثانیاً آن حد و حدود را تا می توانیم به وُسع خویش مراعات نماییم. این یعنی ارزش. که جمع آن می شود: دانش و ارزش. اتفاقاً دکتر عبدالکریم سروش نیز کتابی خواندنی و بسیارآموزنده دارد تحت همین عنوان «دانش و ارزش»؛ که در دهۀ شصت آن را نگاشته است.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. اخیراً کتاب "سرشت و سرنوشت" را خواندم. که گفتگوی کریم فیضی با دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی ست، (انتشارات روزنامه اطلاعات. در ۴۳۲ صفحه) من مطابق همیشگی، چهارنکته از کتاب را به اشتراک می گذارم تا فرهنگ کتابخوانی و کتاب دوستی در این بمباران عجیب و غریب فضای مَجازی فراموش نشود.

 

در ص ۲۹۳ : راهِ بسط انسان از نظر من افزایش دادن به تفکر است. خوب فکرکردن. هر اندازه کسی خوب فکر کند، انبساط بهتری پیدا خواهد کرد... تضیُّق فکری [=تنگ نظری] عالَم انسان را تنگ می کند.

 

توضیح دامنه: مقابل بسط و انبساط، قَبض و انقباض و گرفتگی ست، که انسان خود هم نمی داند چرا دچار گرفتگی و قبض می شود. به قول دکتر دینانی صدها علت ناشناخته وجود دارد که بشر از آن سردرنمی آورد که چرا گاهی به گرفتگی مبتلا می شود.

 

ص ۳۷ : انسان محدوده ای ندارد... هر اندازه برود، راه برای سیر انسان باز است... پایانی برای سیر معنوی انسان متصوّر نیست.

 

عکس از دامنه

 

ص ۵۱ خوانده ام "ما مثل کتابی هستیم که به صورت مرتّب ورق می خوریم... تا ورق های کتاب مان تمام شود."

 

در ص ۲۰۳ : دیندار واقعی کیست؟ کسی که ارتباطش با خداوند درست برقرار شده باشد و نسبت به خدا به مرحله ی معرفت و آگاهی رسیده باشد. کسی که صادقانه به مرحله ی معرفت برسد او دیندار واقعی است... دین ارتباط با خداست.

  • دامنه | دارابی
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا