بایگانی مرداد ۱۳۹۷ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۶۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

آنچه بر من گذشت. قسمت ۷۴ : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. حالا که زمستان سرد ۱۳۷۱است یک روستایی یعنی من، به علت بازمانده شدن از تحصیل، به دلیل جنگ و بی علاقگی به درس و نیز اشتغال، وارد محیطی شده، که مدرن ترین دانشگاه ایران است دانشگاه تهران، و مرکز جنبش دانشجویی و روشنفکری را به چشم خود می بیند. از برخی پشت پرده ها سردرمی آورَد.

 

از یک سو، با فقر مُطلقم دست و پنجه نرم می کردم. و مشخص شده است که فقر، توان مبارزه و هیاهو را از آدمی می ستاند. من حتی یک ریال در ماه اضافه نمی آوردم؛ حتی در سال. به گونه ای فقیر بودم، که طی چندسال پشتِ سرِهم، پرداختِ خمس بر من تعلق نمی گرفت و واجب نمی شد.

 

 

شده بودم فردی محتاج. نیازمند و مستضعف مالی. همیشه، دوم فروردین هرسال _که روز تولّدم است_ مازادِ درآمدم را محاسبه و پرداختِ خمسش را لحاظ می کردم، ولی در ایام سخت و تنهایی دانشجویی، من در فقر کامل و نداری تمام، به سر می بردم. بهتر است بگویم نیازمندِ صدقه هم شده بودم گرچه صدقه ای نخوردم. نه صدقۀ مالی و نه صدقۀ سیاسی و حکومتی و معامله گری.

 

حالا؛ غوز بالای غوز شد. در این دورۀ جانکاه، اما شیرین چون عسلِ دانشجویی، نه به پدرومادرم دسترسی دارم که دست نیاز به سوی آنان دراز کنم _که در محل بودم، می کردم و منتفع می شدم_ نه آن دوران، شیخ وحدت در قم بود که از او لااقل در صورت بحرانی شدنِ جیب و توشَم، قرضی بردارم. _شیخ گرگان بود آن دوره_ و نه شیخ باقر، اخوی دیگرم، که باهم در یک ساختمان _منزل شیخ وحدت: اینجا در قسمت ۷۲ شرح دادم _ زندگی می کردیم، از من داراتر بود، که وی بتواند کاستیِ مالی مرا جبران کند. گرچه، اگر لب بازمی کردم سر از تن نمی شناخت چون خصیصۀ وی بذل است و دوندگی برای محتاجان.

 

همه ی شما، که این بخش زندگی مرا دارید با حوصله و تحریک ذهنی می خوانید، به یقین خود لمس کرده اید که میزانِ تأثیر مستقیم و بی واسطۀ فقر و نداشتی، بر زندگی یک انسانِ سیاسی و در حال علم سیاست خوان و نیز دارای زن و بچه _آن هم با سه پسر کوچولوی مهدِکودک رو و دبستانی و پیش دبستانی_ چقدر زیاد است و فلج کننده و آشوب ساز.

 

اما من، به لطف خدا در برابر فقر شدید و بی مانندم، مقاومت کردم و عزّت نفس ام را نباختم و نزد هیچ کسی، لب بر زبان نیاوردم و ساختم و ساختم و ساختم؛ تا این که، به عین و واقع، بر سرِ راه ناهموار و تپّه ماهُورم، اَلطاف خداوندی را دیدم که برای تغییر زندگی ام، صف بسته بودند و مُعین ام شدند.

 

به گونه ای الطاف بر مسیر زندگی ام ردیف شد، که برای آن مهربانی های حضرت پروردگار  که مؤمنین _ایمان آورندگانش_ را یاری می رساند، همیشه شکرگزار و ستایشگر و ثناگویش مانده و خواهم ماند. ان شاء الله. می گویم؛ می گویم؛ شرحِ بیشتر آن فقرها و آن لطف ها را؛ که فرازهای روشنی بخش بعدی زندگی پردرد و پررنج من است.

یعنی؛

*روزهایی که پول نداشتم حتی کتاب ترم دانشگاه را بخرم!

 

*شب هایی که مخفی مخفی _بی آن که خانمم و پسرانم بفهمند و سردربیاورند_ غصّه می خوردم و چشمانم را خیس! می دیدم، که کرایه ای ندارم فردا به تهران بروم و سر کلاسِ درس مهمِ استاد دانشمند و دانا حسین بشیریه بنشینم که درس گفتارهای او، چون طلا، ناب بود و همانند الماس، کمیاب.

 

*هفته ها و ماها و سالهایی که مجبور بودم کوپن ارزاق خانوار که اعلام می شد؛ ببرم دور میدان مطهری قم، بفروشم تا بتوانم از همانجا راهی دانشگاه شوم و یا در برگشت از تهران، متاعِ ضرور منزل را تهیه و ابتیاع کنم.

 

*آن لحظه ایی که از تنگی بسیارسخت معیشت، در تنگنابودن مطلق، یواشکی اُورکتِ دست نخوردۀ تاشدۀ خود را بر تن کنم و بروم بازار کُهنه فروشان در مجاورت حرم در منتهی الیۀ شیخان قم، به قیمت بسیاراندک با نهایت سرافکندگی و شرمندگی بفروشم تا رزق و روزی حلالی به خانه ببرَم و پیش آنان درمانده تلقی نشوم.

 

آن، و آن، و آن، و آن، و آن فقرهایی که بر من مُستولی می شد و گردنم را گویی از قفا جدا می ساخت، هنگامه ایّام غوغاکننده ایی که؛

 

زن می گفت: کفش.

 

من از نداشتی بغض می کردم.

 

پسرانم می گفتند: سینما و بستنی و پُفک و لباس نو.

 

من از خجالتی آب می شدم و برای توان نداشتن در رفع حاجات شان بر خود نهیب می زدم و گریه های مخفی و راز و نیازهای مخفی تر پیش خدا پیش می فرستادم.

 

فامیلی می گفت: فلان شب قم می آییم.

 

من از فرطِ کم پولی و حتی بی پولی محض، دستپاچه می شدم.

 

رفیقی می گفت: پول داری به من قرض بدهی:

 

من توی دلم فریاد می کشیدم، تو دیگه کی هستی رفقی که از من بدتر و نادارتر شدی و به من بی پناه، پناه آورده ای. سختم بود سخت که نمی توانستم درد کسی را درمان کنم و زخمش را التیام.

 

و آن یکی می گفت:

 

من می گفتم: ...

 

و این یکی می گفت:

 

من می گفتم: ... من می گفتم: ...

 

می دانم الان با من همدردی کرده اید و شاید مانند من اشک ریخته، زیرا؛ زیرا؛ زیرا، این طعمِ تلخ و زجرآور نداری ها را شماها هم که مانند من _به قول پول پرستان! از طبقۀ فرودست جامعه ایم_ چشیده اید. لمسیده اید.

 

 

روی همین سابقۀ فقر زندگی متحملانه و متأمّلانه است؛ که من شدیداً از فساد در مملکت متنفّرم. از میراثخواری و میراثخواران بیزار و مستفرغ! ام. از ناعدالتی های عجیب عده ای از خدا، جدا، شوریده حالم. از بی غمی برخی دست اندکاران مرفّه شدۀ نظام بُریده ام و به ساده زیست تان انقلاب و مستضعفین گیتی، پیوسته پیوسته ام و با آنان در طلب حق و استیفای حقوق هم‌آوا هستم و هم‌پویه.

 

فقر را عزّتمندانه تحمل کردم، تا خدا، خدای عزیز و حکیم و وهّاب، گشایش آفرید. گشایشی که تا پایان عمرم اگر سپاس بگذارم و لحظه لحظه های حیاتم جَبهه (=پیشانی) خویش بر سجده ی شکرش سایش دهم، بازهم نمی توانم قدر و شأن و مهر خدایم را پاس بدارم. ولی خشنودم و شادمان، که دو اندیشمند بزرگ و ستُرگ تاریخ پردامنۀ ایران، پیش از دانشجویی، پوست و استخوان و مغز و روحم را طوری ساخته بودند که در امواج پی در پیِ نامرادی ها، نامردی ها، زیرآب زنی های عده ای کم بهاء و بی جنبه در محل دارابکلا، و از همه مهمتر در برابر طوفان شُبهات و یارگیری های گروه ها و جریان ها و انواع مکتب ها و گرایش ها، بتوانم خود را هرگز گُم نکنم. و مقاوم بمانم تا خدای ناکرده با معاملۀ مفت، مغبونِ هیچ مکتب غیرخدایی و انسان های طمّاع و عقل ستیز و دین گریزی، نگردم؛ و نگردیدم.

 

یعنی مجموعه آثار و کتاب ها و نوارهای بی مانند دکتر علی شریعتی و کتاب های محکم و مبانی پرداز دینی و سیاسی استاد شهید مرتضی مطهری که موجب شدند نه در فقر از خدا ببُرّم بودم نه بعدها در دوره ای که دستم به دهانم می رفت از خدا، جدا شوم. چون ایمان بلکه ایقان دارم که هر کس از خدا، جدا شود، باخته است. سخت هم باخته است. خسرانی که آزمون جبرانی ندارد.

 

... از سوی دیگر من در درون دانشگاه، دستِ ناپاک قدرت را دقیق می دیدم که: ۱. پنجه ی بی رحمانه می انداخت بر ساحت دانشگاه و بر عِرض و آبرو و اعتبار و آزاداندیشی و فریاد برحق دانشجویان و اندیشه پردازی و نظریه سازی دانشمندان ستبر و روشنگر دانشگاه. ۲. و تملّق و ریا و دروغ می بُرد به ساختار فیضیه. می گویم، می گویم، این را که چرا به دانشگاه حمله و هجوم می شد، با زنجیر و باتوم! و گاه با گلوله! ساچمه و ستم. ولی به فیضیه هیچ دستبُردی نمی شد، همیشه گرامی و عزیز و دُردانه نگه داشته می شد و پُرناز و نعمت و کرشمه... تا بعد.

  • دامنه | دارابی

قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت پانزدهم. ۱۹ سال قبل تابستان ۱۳۷۸ جهت طرح نشاط جوانان و نوجوانان از مشهد مقدس به شیروان (روستای بیگان) اعزام شدیم . اکثر دامنه نویسان بزرگوار را میشنا سم. به احوالات و روحیات و تفکرات آنها اطلاع دارم. می دانم در هر گرایشی از نظر سیاسی باشند، امّا همه ی آنها مشهد و امام رضا ( ع) را دوست دارند و رفتند. با امام رضا ع کسی دعوا ندارد، چه اصلاح طلب و چه اصول گرا و چه بی طرف و... همچنین اکثر خوانندگان دامنه هر چند نظراتی در دامنه نمی نویسند اما دامنه را می خوانند و اطلاعاتی کسب می کنند مثلا در دارابکلا  جوانانی با من بر خورد داشتند ..و من آنها را نمی شناختم ولی آنها مرا می شناختند . بمن گفتند ما مطالب شما را در دامنه می خوانیم.

 

 

حجت الاسلام شیخ مالک

بازارخیل. ۶ مرداد ۱۳۹۷

 

منظور من اینستکه همه اینها بنظرم مشهد رفتند مخصوصاً آنها که با ماشین شخصی خودشان می روند و رانندگی می کنند بیشتر مسلط به جاده ها و شهرها و استان ها هستند. جهت اطلاع بگویم با اتوبوس در حدِّ حرکتِ معقول و متعادل از ساری تا بجنورد ۶ ساعت راه می باشد و از بجنورد تا شیروان یک ساعت بعد از شیروان فاروج بعد از آن قوچان و بعد از آن چناران و بعد از چناران مشهد مقدس و از ساری تا مشهد مقدس ۱۲ ساعت می باشد . به کَرّار اتفاق افتاد، بنده از مَبداء به مقصد یا بر عکس یعنی از ساری به مشهد و یا از مشهد به ساری هنگام سوار شدن اتوبوس ساعت را نگاه می کردم. مثلا ساعت ۵ بعد از ظهر از مبدا به مقصد و برعکس حرکت می کردیم درست ساعت ۵ صبح در مقصد  می رسیدیم.

 

این دقت را هم داشتم هر یک ساعت ماشین ۶۰ کیلومتر راه می رفت و هر یک دقیقه یک کیلومتر و الان هم همین طور می باشد و از ساری تا مشهد مقدس ۷۲۰ کیلومتر بود و در طیِّ ۱۲ ساعت طِیِّ طریق داشتیم ....بگذرم.

 

از مشهد تا شیروان ۳ ساعت می باشد .. همه خوانندگان توجه داشته باشند وقتی که از ساری به مشهد می روید ، قبل از آنکه در شهر شیروان قرار بگیرید سمت چپ تان را نگاه کنید تابلو بزرگ نوشته (بیگان) و همین طور از مشهد به سَمتِ ساری می آئید بعد از خارج شدن از شهر شیروان ....اگر سَمتِ راست خودتان را نگاه کنید روی تابلو بزرگ نوشته (بیگان) باز هم بگذرم زیاد به حواشی نپردازم. بروم سرِ اصل مطلب که  ۵ اتفاق است:
 

وقایع و حوادث و اتفاقات و خاطرات


اتفاق اول: در این سفر خانواده ام و دخترم عفیفه (زهرا) همراهم بودند از این نظر خاطر جمع بودم و  بُردِ کلام و سخنوری اینجانب در میان اهالی محل بیش از حد تاثیر گذار بود . به تعبیر دیگر نفوذ کلمه داشتم . روان تر و راحت تر صحبت ها در قلب مستمعین می نشست . و تمام تبلیغ ما و خواسته ی ما اینستکه تسخیر و جذب قلوب بسوی خدا و دین خدا داشته باشیم . بیشتر بخوانید ↓

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. انسان باید هر روز و شب مطالعه کند. تا لذت زندگی را بچشد. سبک زندگی باید تغییر کند و خوراک انسان فقط اغذیه نباشد بلکه فهم و دانش و ارزش هم باشد. امروز، کتاب «گفتمان خرداد: گفت و گویی هایی با اندیشمندان ایران و جهان» از انتشارات آتیه را _که به کوشش علی محمد نجاتی تألیف شد_ خوانده ام. چهارفراز آن را می نویسم و به اشتراک می گذارم:

 

عکس از دامنه

 

آزادی را اگر با لاقیدی و لااُبالیگری بگیریم؛ این پدیده نه تنها فضیلت نیست بلکه جزوِ رذایل است... من آزادی را رهایی در نظر می گیرم؛ رهایی از موانع، رهایی از انحصار و استبداد. (دکتر عبدالکریم سروش. ص ۹۶) 

 

مسأله این نیست که هرکس هر قرائتی [از دین] می کند، آزاد است. و باز مسأله اصلاً این نیست که چون دین امری سلیقه ای است پس هرکس هر دینی می خواهد داشته باشد. قضیه این است که دین داری و مُتدیّنانه زندگی کردن مبتنی است بر نوعی خواندن سُمبل های دینی، یعنی انسان دیندار با رمزها و سُمبل های دینی زندگی می کند و دینداری او در صورتی دوام پیدا می کند که دائماً در حال خواندن این رمزها و سُمبل ها [=نمادها و نشانه ها] باشد. (دکتر محمد مجتهد شبستری. ص ۱۱۹)

 

ساموئیل هانتینگتون اشاره می کند که فرهنگ های دیگر را باید دستکاری کرد و تغییر داد. این مسأله بسیار وحشتناک است و ما مناقشه ایجاد کنیم و نه به حل آن بپردازیم. این موضوع از نظر من بسیار غیراخلاقی است. (پروفسور جرج. ف. مک لین. متفکر آمریکایی. ص ۱۸۱)

 

ما کمتر متفکری را می شناسیم که انقلاب را تبلیغ کند. حتی مارکس یا قبل از آن آنارشیست ها طرفدار انقلاب نیستند ولی همگی اذعان دارند که انقلاب آخرین راه حل است. در قرآن هم آمده است خداوند شیوه های خشن فیزیکی را دوست نمی دارد. مگر این که به کسی ظلمی شده باشد. به طور کلی انقلاب امری است که طبقات حاکم یا ستمگران بر جامعه تحمیل می کنند. (مرحوم مهندس عزت الله سحابی. ص ۲۲۹)

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. کوک: کجور نور کلارستاق. در دهه‌ی اوّل سلطنت محمدرضا پهلوی، جانشین وارثتی! رضاشاه بر مملکت ایران -که مانند پدرش رضاخان خائن، کشتارکننده‌ی مردم بود و سرکوبگر علما و روشنفکران و دانشجویان- سازمان پلیس مخفی‌یی به نام «کوک»  (منبع) عهده‌دار کارهای امنیتی کشور بود.

 

کجور مازندران

مرداد ۱۳۹۷ ، عکاس: علی دارابکلایی

 

این سازمان مخفی با هدف شناسایی مخالفین رژیم شاه و مشخصاً کنترل حزب توده و جبهه‌ی ملی، توسط اداره‌ی دوم ستاد ارتش به ریاست سپهبد کیا (حاجی علی کیا) تأسیس شد. ساختار آن برگرفته از الگوی سرّی فرماسونری بود.

 

این سازمان مخفی جاسوسی و اطلاعاتی ابتدا در مازندران تشکیل شد سپس به استان های دیگر تعمیم داده شد. بنابراین مازندران مقرّ و مهد سازمان مخفی شاه بود. همان طوری که بالا در مستطیل رنگی نوشته ام، کوک، برگرفته از حرف اول کجُور و وسط  نور و آخر کلارستاق مازندران است.

 

کاف اول: از حرف نخستِ کجور است. (منطقه‌ی مهم مازندران در بالادستِ شهرستان نور و چالوس) واو: برگرفته از حرف دوم شهر نور مازندران است و کاف دوم:  نشانه‌ی حرف اول کلارستاق مازندران.

 

می توان برای اطلاعات بیشتر از «کوک» به این منبع رجوع داشت: داوری؛ سخنی در کارنامه‌ی ساواک، نوشته‌ی سرتیپ منوچهر هاشمی، متصدی امور ضد جاسوسی ساواک. انتشارات ارس. لندن. ص ۲۶۵ و ۲۶۷.

 

مخفی نماند که رژیم ژاندرمی! محمدرضاشاه، همانند رژیم انگلیسی استعماری پدرش رضاخان میرپنج، از مردم، از آزادی، از مراجع و علمای شیعه، از روشنفکران مبارز و از دو قشر انقلابی و سازش‌ناپذیر و پیشروی طلبه‌ها و دانشجویان به‌شدّت وحشت داشت؛ ازاین رو، با «کوک» و «ساواک» و «کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری» (سازمان مشترکِ مخوف و شکنجه‌گر ساواک و شهربانی) و نیز به کمک مخفی و علنی انگلیس و آمریکا و موساد اسرائیل، حکومت لرزان، فاسد، غربی‌مآب و دیکتاتوری‌اش را سروپا نگه می‌داشت که به دست ملت و امام سرنگون شد.

  • دامنه | دارابی

به قلم دکتر فتح الله دهقان: «چو ایران نباشد تن من مباد/بدین بوم و بر زنده یک تن مباد/دریغ است ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود» تاریخ  تمدن و فرهنگ جهان متشکل از اجزا و عناصر متنوعی است و به تبع آن افکار، خصوصیات ... انسان ها شکل گرفته و در اعمال و کردارشان به منصه ظهور می رسد.

 

 

چاپ در: روزنامه آفتاب یزد. ۹ مرداد ۱۳۹۷.

 

عِرق ملی (احساس ناشی از میل و رغبت مردم به زندگی با یکدیگر به تجلیل و ستایش خاطرات مشترک و به تلاش در راه هدف های مشترک. غیرت ملی) از جمله این خصوصیات بوده و یکی از محرۀکه های ملت ها در طول تاریخ جهان بوده است.

 

به گواه تاریخ مردم ایران با سابقه تاریخی و تمدن کهن، در عِرْق ملی ایرانی، مثال زدنی اند، عِرق ملی عاملی مهم است، که در طول تاریخ در جهت سر افرازی و پیشرفت کشورمان عمل نموده و این که در نقش منجی نامرئی باعث شده ایران از بحران ها، مشکلات سرافراز بیرون آید. ایرانیان وقتی تاریخ کشور را مطالعه می کنند به هنگام موفقیت ها وپیروزی ها احساس غرور می کنند و به هنگام شکست ها شرمسار و سرافکنده  می شوند. همچنین وقتی که افکار، گفتار، عملکرد، بی تدبیری، بی مبالاتی و بی لیاقتی حاکمان و سیاست مدارانی همچون یزدگرد سوم و شاه سلطان حسین صفوی و کشتن سفرای مغولان به دست سلطان محمد خوارزم شاه که زمینه هجوم بیگانگان را به ایران فراهم نموده و باعث ویرانی کشور شدند.

 

همچنین تحویل قلعه شوش به مهاجمان برای تامین منافع فردی را که باعث خدشه دار کردن غرور ایرانیان شد، مغایر با عِرْق ملی ایرانیان می دانند. با موفقیت ایرانیان در زمینه های فرهنگی، نظامی، ورزشی و... احساس غرور می نمایند. هنگامی که در تاریخ می خوانند نادر سردار غیور ایرانی روس ها را از خاک ایران بیرون ریخت احساس شادمانی می کنند ، و با مشاهده جت جنگی در آسمان به پرواز در می آیند، وقتی نازنین هایی همچون صیاد شیرازی، مهدی باکری و حمید باکری، حاج همت و... آگاهانه، عاشقانه، صادقانه جان خود را فدای این مرزوبوم می کنند، به عِرق ملی ایرانی بر می گردد .

 

اگر ایرانیان با ظاهر شدن دکتر ظریف به عنوان دیپلماتی واقع بین، متبحر و مسلط به علم سیاست اقدام به مذاکره و چانه زنی هوشمندانه با قدرتهای بزرگ جهانی نموده و به عنوان دیپلماتی پراگماتیسم و واقع بین در صحنه جهانی ظاهر و در مذاکرات به طرف مقابل می گوید «هیچ وقت ایرانی را تهدید نکن» احساس شعَف و شادمانی و غرور می نماید به عنصر نامرئی معجزه گر عِرق ملی ایرانی بر می گردد . به گواه تاریخ، عِرق ملی ایرانیان در بین جهانیان، بی مانند است در این راستا مطالبی را به عرض ملت شریف، نجیب و هوشمند ایران رسانده و همچنین به حاکمان، سیاست مداران و دولت مردان گوشزد می نماید.


حاکمان، سیاست مداران، دولت مردان، کنش گران سیاسی کشور مشکلات اقتصادی، اجتماعی و... که ناشی از سوء مدیریت، فساد، رانت خواری، اختلاس های نجومی، املاک نجومی، دروغ، ریا، تظاهر، عدم پاسخگویی، عدم مسئولیت پذیری کم سابقه در تاریخ ایران، که موجبات بی اعتمادی مردم را فراهم و منجر به عمیق تر شدن شکاف ملت و دولت شده که سمی مهلک برای ملک و ملت است توجه خاص و ویژه نماید. از تاریخ عبرت گرفته و با اصلاح افکار، گفتار، رفتار و اعمال خود (دیگر حرف زدن و شعار دادن خریداری ندارد، بایستی مبارزه عملی با این موارد شود و مردم تاثیرات آن را به عینه در زندگی خود ببینند) زمینه حل مشکلات کشور را فراهم نموده و با تجدیدنظر در سیاست های داخلی ، منطقه ای و جهانی بهانه به دست دشمنان تاریخی این مرز و بوم که به دنبال تجزیه ایران هستند ندهند.

 

ایران، کشوری بزرگ و دارای موزائیک قومی بالایی می باشد، دارای عقاید مذهبی متفاوتی و همچنین گرایشات سیاسی متناوبی بوده ولی همواره در طول تاریخ با هم زندگی نموده و در جهت اعتلا و آبادانی و پیشرفت کشور تلاش نموده اند. شایسته است آن طیفی که مبنای تفکرشان ایدئولوژی است توجه نمایند که این ملک و به عبارتی ام القراء بایستی حفظ شود تا آنها برای بسط و نشر افکار خود از آن استفاده نمایند و دیگر اینکه سعی و تلاش نمایند تا با آبادانی و پیشرفت و توسعه آن به عنوان نمونه و الگویی موفق برای معرفی افکار خود استفاده نماید.

 

نخبگان ایرانی بنا به وظیفه ذاتی و عِرق ملی، مخالفت خود را با دخالت خارجی اعلام نموده و عواقب و پیامدها خطرناک و غیر قابل جبران دخالت  خارجی را گوشزد نمایند. خوشبختانه نخبگان ایرانی در این زمینه هوشیار و فعال بوده و به موقع ایفای نقش می نمایند. (حتی کسانی مانند داریوش همایون، ابوالحسن بنی صدر، اردشیر زاهدی و...که از مخالفین جمهوری اسلامی هستند خطر را احساس و به مقابله با نقشه شوم بیگانگان برخاسته اند) بیانیه ها و نامه های آنها به جهانیان و مسئولین آمریکایی شاهد این مدعا و سند افتخاری که گواهی بر عرق  ملی ایرانی آنها  است. آن عده قلیلی که آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن می ریزند توجه نمایند بی شک آیندگان آنها را خائن و وطن فروش خطاب خواهد کرد.


به گواه تاریخ مردم این مرز بوم توانایی حل مشکلات خود را داشته و دارند، عِرق ملی ایرانی اجازه نمی دهد خارجی در امور داخلی کشور دخالت نماید. ضمن اینکه دخالت نظامی و خارجی نه تنها دموکراسی و توسعه و رفاه و آسایش منجر نشده  بلکه سرنوشتی همچون لیبی، سوریه، عراق و... را به دنبال دارد.


مردم ایران و خصوصاً جوانان، حاکمان، دولت مردان، کنش گران سیاسی با مراجعه به حافظه تاریخی این مرز بوم مواظب نیّات و اعمال دشمنان تاریخی این مرز بوم بوده و مضافاً این که فریب آنانی که در دشمنی با این مرزوبوم از هیچ عملی دریغ نکرده ولی در ظاهر ادعای دوستی می کنند باشند.

 

عِرق ملی ایرانی، موجب شده که ملت ایران با دخالت خارجی مخالفت نموده و کسانی که در هر لباسی، مقامی و جایگاهی با افکار، گفتار و اعمال خود زمینه دخالت خارجی را فراهم نماید خائن، وطن فروش و مزدور بیگانه تلقی نمایند. در مقطع حساس، سرنوشت ساز کنونی و در این شرایط استثنایی و ویژه وطنمان ایران که بدخواهان این ملک و ملت به دنبال تجزیه ایران هستند، کوچکترین غفلتی کیان ایران را بر باد خواهد داد، اگر کسانی در این راستا به هر صورت اقدامی نمایند، خائن و وطن فروش محسوب می شوند.

  • دامنه | دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

  قسمت یکم

 

تأسیس مدرسه‌ی فکرت

اولین پیام مدرسه‌ی فکرت

۹ مرداد ۱۳۹۸

سلام و احترام

 

به نام آن‌که جان را فِکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

 

ز فضلش هر دو عالم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

 

مدرسه‌ی فکرت ایجاد شد تا در آن، درس بخوانیم. به پرسش‌ها بپردازیم. به احتیاجات فکری همدیگر پاسخ دهیم. خود را با فکرت به فطرت آشتی دهیم. و در نهایت به کمال و بهترشدنِ خویشتن، مدد رسانیم.

 

دانش آموختگان این مدرسه، به، خود و خدا و جامعه توجه دارند، تا اگر آسیبی و آفتی در روابط میان این سه ضلع، دیده شد، با فکرت و هم‌اندیشی آن را اصلاح و ترمیم کنند.

 

در این مدرسه‌ی هر گونه نقل و کپی و فوروارد پیام اکیداّ ممنوع است. آنچه در مدرسه‌ی فکرت می‌جوشد، فقط‌و‌فقط غُلغُلِ فکر است و جوشش فرد. بحث در مدرسه‌ی فکرت، تا حد امکان، بر روی موضوعات تعیین‌شده باشد، نه حاشیه‌پردازی و بیرون‌افتادن از هدف. و خدای ناکرده هتک حرمت.

 

تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی هر پست و نوشته، بر عهده‌ی همان کسی‌ست که آن را در مدرسه‌ی فکرت بارگذاری کرده است.

مدیر مدرسه‌ی فکرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

مقررات مدرسه‌ی فکرت

 

۱. فقط نوشته‌های خود اعضا باید پست شود، نه کپی متن‌های دیگران.

۲. هرگونه فورواردکردن (=بازفرست) و ارسال کپی از هر کجا به‌جز از منبع خود مدرسه، ممنوع است.

۳. ساعت کار مدرسه: اذان صبح تا یک بامداد. از یک بامداد تا اذان صبح هرگونه پست‌گذاری‌ها و نوشتن جواب و نظرات ممنوع است.

۴. هرگونه پرسش فقط با نوبت گرفتن قبلی، در پیشخوان سنجاق می‌شود.

۵. میانبحث‌ها توسط اعضا همیشه آزاد است.

۶. سه‌شنبه‌شب‌ها مناظره‌های دونفره در صورت وجود داوطلب برگزار می‌شود.

۷. کشکول (طنز فاخر و نکته) هر هفته فقط عصرجمعه تا شنبه آزاد است.

۸. هرگونه چت دوبه‌دو، خارج از میانبحث ممنوع است.

۹. رفرنس و توضیح سند برای اثبات متن، در صورتی‌که از سوی خواننده درخواست شود، فقط در حد دو کف دست، آزاد است.

۱۰. اطلاع‌رسانی و تبلیغات برای ورزش دارابکلا، تحولات محل، پیشرفت‌های تحصیلی و مشاغل مردم دارابکلا، اوسا و مُرسم آزاد است.

۱۱. ارسال عکس خود اعضا، صحنه‌ها، شهدا و نیز دیدنی‌های ایران و جهان در حدِ دو سه قطعه (نه انبوه) آزاد است.

۱۲. هر عضو مقررات مدرسه را رعایت نکند، تمام پست‌ها و پست‌گذاری‌اش مسدود می‌گردد.

۱۳. تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی هر پست و نوشته، بر عهدۀ همان کسی‌ست که آن را در مدرسه‌ی فکرت بارگذاری کرده است.

مدیر مدرسه‌ی فکرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


 

تأسیس «مدرسه فکرت»

۹ مرداد ۱۳۹۷

 

به نام خدا. سلام جناب سیدعلی اصغر. از این که با اشتیاق از مدرسهٔ فکرت استقبال کرده ای و بنده را تشویق، بسیارممنونم.

 

در پاسخ به این پرسش شما که نوشتی: در مدرسۀفکرت «چرا به اشتراک گذاشتن نظریه هایی که مرتبط با موضوع نمایش گذاشته شود باید ممنوع باشد؟»


عرض بنده این است نقل قول از منابع و مآخذ نه تنها عیب و ممنوع نیست، بلکه پسندیده است چون به گفتهٔ دکتر سروش علم بی وطن است. پس آموزه های علمی متعلق به بشریت است. منتهی باید اعضای مدرسه، روی نقل قول متقن و موثق، خودش تفکر ایجاد کند و نظرش را بعد آن الصاق کند. تا جوشش فکری در مدرسه شکل بگیرد. منظورم از منع پیام هدایت شده، سیل انبوه و پی در پی کپی های فضای مجازی به درون مدرسه فکرت است. که ارزش و اعتبار ندارد و فقط خستگی و زشتی می آفریند. علت این است می خواهیم خودمان اندیشه‌ورزی کنیم و فکرت. همین. بازم سپاس از آن رفیق. پایان. ابراهیم

 

پاسخ مدیر مدرسه فکرت به جناب شیخ باقر


۱- مانند اعضای گرانقدر ممنونم از حضور جناب عالی در مدرسۀ فکرت.


۲- مؤسس نیز از حضور جناب عالی _اخوی فاضل و دنیادیده و دانشمندم_ ممنون است.


۳- واژۀ فکرت به سه وجه گرفتم: ۱- یعنی اندیشیدن ۲- یعنی فکر تو. «ت» ضمیر جانشین هر عضو مدرسه. یعنی فکرت؟ سؤالی ست. فکرت (=فکر تو) عضو مدرسۀ فکرت در این باره چیست.

 آن معنا که شیخ محمود شبستری در گلشن راز برملا ساخت. که مرحوم علی اکبر دهخدا هم نکته ای ظریف از ابوالفضل بیهقی در توصیف امام علی «ع» آورده:

«چنان دید امیرالمؤمنین به فطرت تیز و فکرت صافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی).


۴- نسبت مدرسه با چشمه سار، نسبت تعالی افکار است نیز تقسیم کار. نه تضاد و اختلاف و مرافعه و داد و قال. هر کدام غُلغُل جدا.


۵- از تکثر و پلورالتیه که فرمودی با شما دقیقاً هم نظرم و امیدوار.


۶- سؤال سوم شما را جناب اخوی ادراک نکردم. نیاز به توضیح شما دارد.


۷- اعضای مدرسه فکرت بر حسب رفاقت، ظرفیت و کسب اجازه و موافقت انتخاب شدند. مشورت هم شد. افزوده هم می شود. برخی ها در حال افزودن و مذاکره. برخی هم تلگرام شان مشکل فنی دارد. و نیز بروز نیست. و الا من دعوت کردم.


۸- جواب سؤال 4 شما: از نظر من ضرورت تحولات جدید جامعه؛ که همه تقسیم بندی سابق در حال فرو ریزی ست.


۹- سؤال 6 شما را خود اعضای مدرسه باید توافق کنند. نه مدیر مدرسه.


۱۱ - در عنوان نام «مدرسه» هم سنت را دیدم. هم مدرنیته را. هم پُست مدرنیته را.  که همه محتاج مدرسه اند. مدرسه اگر در پیش روی بشر نبود، هیچ علمی زاده نمی شد. پس، آموختن و آموزاندن نیز در نام مدرسه دخیل بود. و نیز جلال آل احمد که در آن کتاب مدیر مدرسه... خوب پیش آمد و رفت.


در پایان ممنونم از شما و همه اعضای مدرسه که به گرمی دعوت صمیمی و به فکرفراخوانی این حقیر جواب مثبت و شوقانه دادند. والسلام. ابراهیم

 

بحث ۱ : چرا به دانشگاه حمله می شد ولی به فیضیه نه؟


پاسخم به بحث ۱

به نام خدا. سلام. من دیدگاه خودم را فعلاً در دو بند می نویسم: ۱- چون که حکومت و حاکمیت خود را از بطن و متن حوزه می پندارد و پس دستگاه سرکوب البته اگر سازماندهی شده فرض بگیریم، هرگز علیه سرچشمه و آبشخور خود، که مشروعیت بخش اوست، خشمی نمی ورزد. در حقیقت به عبارت مشهور بر سر شاخ، بُن نمی بُرّد! ۲- ریشه های ایدئولوژیک دارد: حتی اگر حکومت و حاکمیت هم شکل نگیرد و  قدرت در دستان روحانیت هم  نباشد، بازهم حوزه، همهٔ مجامع علمی برون از خود را در پیروی از خود می خواهد، چون که خودش را متکلف به شرعی سازی همه ی جامعه می پندارد. بیشتر بخوانید ↓

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب مطالعه می کردم. رسیدم به اینجا. یعنی عبد صالح خدا. چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم شیعیان باور مُدرنی دارند. به عبارتی دیگر فرازمان و فرامکان می اندیشند. عصمت را فقط برای معصومین _علیه السّلام_ قائل اند. همین تفکر باعث می شود شیعه هیچ کسی را، حتی «حاج آقا روح الله» را (که بعدها امام خمینی _رهبرکبیر انقلاب اسلامی_ شد، و به سلطۀ سرکوبگرانۀ خیانت بار سلطنت شاهنشاهی پایان داد و رژیم سراسر وابسته و ضد اسلامی شاه را واژگون ساخت) مقدّس و معصوم نداند و مکتب فکری_سیاسی ایشان را قابل بررسی و نقد بداند.

 

امام خمینی را معصوم نمی‌دانیم. و مشخص است وقتی شخصیتی معصوم نیست، بشر عادی ست. اما ایشان به گونه ایی رفتار می کردند که همه در او ذوب می بودیم. و به تعبیر زیبا وی را به دلیل «عبد صالح خدا» بودن پیروی می کردیم. رهبری بود که به ایران و ایرانی عزّت بخشید. دست استعمار را از کشور قطع کرد. شاه را سرنگون کرد. شاهی بر برانداخت. و بارها توصیه کرد هیچ کس حق ندارد بر ملت ریاست و دیکتاتوری پیشه کند. و همه را فراخواند تا خدمتگزار این ملت باشند.

 

عکس از دامنه

 

من بر حسب مطالعه‌ی این کتاب، چهار نکته می آورم تا دامنه خوانان شریف را در آن سهیم کنم. در کتاب عبد صالح خدا، نکته هایی‌ست که بیم داشتم اگر نگویم حق مطلب را ادا نکرده باشم:

 

«خدا را سپاس که مبارزه به وسیلۀ یک رهبر روحانی شروع شد؛ خالص، بدون شائبه، بدون این که حتی یک ساعت از همۀ عمرش، در یک گروهی، در یک جریان سیاسی، در یک باندی، در یک تشکیلاتی، در یک اداره ای گذرانده باشد، یک روحانی حوزه نشین و در معنا، یک آتشفشان خاموش... لحظۀ مناسب فرا رسید و این آتشفشان منفجر شد و همۀ ایران را و سپس جهان اسلام را منفجر کرد... یک انسان والای همیشه طلبه بود، یک مرجع تقلید که خود را از یک طلبه فراتر نمی دانست و نمی گفت.» (ص ۵۴ ، سخنرانی آقای خامنه ای در ۱۵ اسفند ۱۳۵۸)

 

کاری که امام خمینی انجام داد، از نوع کار انبیا بود، نه از نوع کار علما. اگرچه علما ورثۀ انبیا هستند، اما غیر از این بزرگوار، عالمی که توانسته باشد شأن وراثت را تحقق ببخشد، نداشته ایم. (همان. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۷۲). ما به حیات روح، به شعور روح، به درک روح از آنچه می گذرد و به مسائل جاری دنیای ماده معتقدیم... ممکن است بعضی از ارواح، بعد از آن که جسمشان از این دنیا زایل و فانی شد، تا مثلاً قیامت، در خواب باشند،... ولیکن، ارواح بیدارِ هوشیارِ مؤمنِ محیطی، مثل روح عرفانی امام بزرگوار، بلاشک از آن روح هایی است که حاضر و ناظر است. هر کاری می کنیم، آن بزرگوار به احتمال قوی و نزدیک به یقین، آن را می فهمند و برای ما دعا می کنند. (همان. ص ۱۷۳)

آنچه در آینه جوان بیند

پیر در خشت خام آن بیند

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث معرفی کتاب. رُمان «سیّد بغداد» نوشته‌ی زیبای محمد طعان متخصص جراح و نویسنده‌ی مشهور لبنانی‌ست. مطابق شیوه‌ی همیشگی، چهار نکته از کتاب را -که خلاصه‌نویسی کرده‌ام- به اشتراک می‌گذارم. امید است خوانندگان شریف این رُمان خواندنی و پرشور را تهیه کنند و عمیق و دقیق بخوانند. به نظرم از بهترین رمان‌های سال‌های اخیر است که انسان را در خواندن میخکوب می‌کند و به فکرهایی ناب فرو می‌برَد.

 

رُمان «سیّد بغداد» عکس از دامنه

قصّه‌ی جیمی سرباز آمریکایی که به راز عاشورا پی می‌برَد

 

۱. در صفحه‌ی ۲۵۳ آمده است: انتظار پایانِ ظلم، اساس و جوهره‌ی پرستش خداوند است. سخنی از پیامبر (ص).

 
۲. در صفحه‌ی ۵۶ آمده است: کولی‌ها به خاطر منفعت‌طلبی معمولاً به مذهب هر جامعه‌ای که در آن به سر می‌برند، درمی آیند تا ایمانِ قلبی.
 
۳. در صفحه‌ی ۳۰ آمده است: استدلال ارتش الزاماً با حقیقت سنخیت ندارد. منطق ارتش منطق جنگ است نه شفّاف‌سازی. هدف، ارزش این را دارد که یک جاهایی رازنگه دار بود. (سخن یک سرگرد آمریکایی با یک سربازش که فهمیده بود خودکشی سرباز آمریکایی را کشته‌شدن در جاده‌ی الرُمادی عراق جا زدند!)
 
۴. در صفحه‌ی ۴۰ آمده است: درک و فهمِ نهج‌البلاغه، سرآمد تمام دروس و به معنای پایان تعلیمات برای کسی بود که قرار بود لباس روحانی بر تن کند.
  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. توفیقی حاصل شد که دیشب با جناب حجت الاسلام حاج سید احمدآقا شفیعی دارابی -مدیر محترم مدرسهٔ علمیهٔ مصطفی‌خان ساری- تماسی داشته باشم.

 

  

 

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلُّق پذیرد آزادست

 

این دو تصویر زیبا را تقدیم می‌کنم به ایشان و همه‌ی دامنه‌خوانان شریف که به روحانیت وارسته و آگاه اعتقاد و باور دارند. خطّ هنرمندانه‌ی ایشان همیشه دیدنی‌ست. در این تابلونوشته‌ی زیر هم، بیت پرشور و عرفانی دوم غزل ۳۷ حافظ به‌زیبایی و درهم‌تنیدگی خلق شد.

 

ان‌شاء‌الله سیداحمدآقا -این دوست بزرگ و هم محلی افتخارآمیز ما و بسیاری از دامنه‌خوانان و دامنه‌نویسان- همیشه در سلامت و صحت و فعالیت علمی و اجتماعی باشند و با توفیقات روزافزون طی طریق نمایند. آمین. التماس دعا. قم. دامنه.

 

انتشار در وبلاگ دیگرم روحانیت دارابکلا: اینجا

  • دامنه | دارابی

ترامپِ غُمارباز. هشدار حماسی سردار سلیمانی به ترامپ: ادبیات ترامپ ادبیات کاباره‌ای در قمارخانه‌هاست... دریای سرخ... دیگر برای حضور آمریکایی‌ها امن نیست. نیروی قدس حریف نظامیان آمریکایی است؛... شما بعد از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۸ با ۱۱۰ هزار سرباز در افغانستان چه غلطی کردید؟... امروز دارید پیش طالبان التماس می‌کنید برای گفت وگو؛ یادتان رفته برای سربازانتان پوشک بزرگسال تهیه می‌کردید حالا امروز آمدید ما را تهدید می‌کنید؟ جنایت‌هایی که انجام دادید در قرون وسطی سابقه نداشت، آمریکا امروز زباله‌هایی مثل منافقین که از داخل ایران به بیرون پرت شده‌اند را در آغوش گرفته است... سردار سلیمانی با اشاره به سخنان سخیف ترامپ علیه ایران گفت: از آن چه فکر کنید به شما نزدیکتریم، یادتان باشد طرف حساب شما من هستم و نیروی سپاه قدس نه تمام نیروهای مسلح، شما که میدانید توان ایران در جنگ نامتقارن چقدر است؟... در جبهه دفاع مقدس فرماندهان شهید ما قُله بودند و دامنه های این قله ها سرسبز و پر از معنویت شد... مدیر همچون یک قله برافراشته است و نقش آن از یک منبر بالاتر است،.. مدیر، دامنه ها را متاثر می کند و دینداری و امانتداری مدیر بر جامعه اثر دارد... مردم از رهبر خود تابعیت دارند و تمام سطوح مدیریتی به نوعی نقش رهبر در جامعه هدف خود را دارند. (منبع)

  • دامنه | دارابی

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت چهاردهم. بسم الله الرحمن الرحیم. ۱۹ سال قبل در اواخر خرداد و اوائل تیر ماه ۱۳۷۸ ه ش برابر با ۱۴۲۰ ه ق برای اربعین دهه ی آخر ماه صفر از مشهد مقدس برای بار سوم به بجنورد اتفاق افتاد. اما به سمت آشخانه؛ روستای نادرآباد. شهر آشخانه نزدیک جنگل گلستان است. بوی مازندران می دهد  وقتی در آشخانه قرار می گرفتم بوی مازندران و بوی  گل و گیاه و چَه چَه وُ بَه بهِ حیوانات و صدای دلنواز بلبلان و پرندگان و جیر جیرَکها انبساط خاطر در انسان ایجادمی شد . به تعبیر دیگر کِیف می کردیم آشخانه یک چنین حالتی داشت اسم میزبان یادم نمیاد یک شبانه روز اربعین در آن محل دعوت شده بودم نمی دانم چند منبر رفتم اما شب اربعین را منبر جانانه رفتم که هم برای خودم و هم برای مردم لذت بخش بود...تا روز اربعین بودم .. دیگه مراسم نداشتند.

 

 

شیخ مالک

جلسه با دانش آموزان سورک جامعة القرآن

 

۹۰ درصد ایران دهه ی آخر ماه صفرالمظفر را مراسم نمی گیرند بعضی جاها اگر روحانی مفتی و مجانی بخونه دهه ی آخر  را مراسم می گیرند بیاد آن مثال معروف افتادم تا دو روز آخر ماه صفر ۲۸ ماه صفر شهادت پیغمبر و امام دوم  و ۲۹ ماه صفر یا ۳۰ ماه صفر شهادت امام رضا ع چون مراسم نداشتند برگشتم مشهد مقدس بعد از دو یا سه روز .. تقریباً ۲۳ صفرالمظفر یک حکم دیگر برام صادر شد برای تربت حیدریه روستای سرهنگ و روستای آبدار و محل اسقرار من  در روستای آبدارو بود. تربت حیدریه مربوط به خراسان رضوی می باشد از مشهد تا روستای آبدارو یک ساعت راه بود .


دو اتفاق و خاطره به همراه پیام در اینجا دارم ..اما اتفاق اول وقتی که در روستا قرار گرفتم رئیس شورا (آقای رجای) نبود شورای دوم بود .یا شورا نبود بلکه در کارهای مذهبی فعالیت داشت .من که در محل رفتم همین فرد مرا برد خانه وسط راهروی خانه ایشان گوسفند رفت و آمد می کرد . ظهر شد رفتیم نماز بعد ناهار رفتیم خانه ایشان تا آقای رجایی رئیس شورا بیاید .

 

بعد از آنکه در اتاق قرار گرفتیم . مدتی گذشت. دیدم یک کاسه پر دوغ آورد جلوی من گذاشت . شکل دوغ را نگاه می کردم حالم به هم می ریخت ..مجبور شدم نگاه نکنم . من منتظر ناهارم ولی هیچ خبری نشد . و من به مطالعه مشغول شدم  او بعد از یک ساعت آمد . به من گفت نخوردی چرا ؟ گفتم چی را ؟ گفت غذایی که جلویت هست . گفتم اشتها ندارم . نگفتم این غذا را دوست ندارم ..یا این چچی غذا هست ؟ خودش فهمید آن غذا را دوست ندارم . آدم خوبی بود . نمی دونم غذا تو خونه نداشتند علتش چی بود نمی دونم..رفت بعد از مدتی یک تخم مرغ آب پز کرد آورد . در ضمن پوست تخم مرغ را هم ناجور کَنده مثل اینکه اینقدر دست کاری کرد کثیفش کرد جلویم گذاشت این را هم حالم یه جوری شد ...بالاخره هیچ کدام را نخوردم باز سه باره آمد دید چیزی نخوردم . گفت آقا تو هیچی نمی خوری و ما هم نمی دانیم تو چی می خوری . اذیت میشی گفتم هر وقت لازم شد اطلاع میدهم ..

 

گفتم شاید تو خانه چیزی نداشته باشند ساعت ۴ الی ۵ بعد از ظهر شد آقای رئیس شورا آمد وسائلم را گرفت رفتیم خانه ایشان یه چای و کمی نان آورد خوردیم بعد اذان شد .نماز خواندیم در مسجد بعد از نماز شام برنج آوردند برنج همه روغنی روغن نباتی داغ کردند سرِ برنج ریختند بازم غذا برای نامناسب بود . نخوردم [دامنه: پس چه می کردی با گرسنگی!؟] چون نمی تونستم بخورم گفتم نان برام بیاورید تا کمی استفاده کنم..پیام اینستکه هر غذایی که طبع انسان با آن غذا تنفر دارد نباید بخورد. چون مریضی را به دنبال دارد .
 

 

در هر صورت این دو خانواده فهمیدند بنده هر غذایی را نمی خورم باید غذایم یک حساب و کتاب خاصی داشته باشد نه گران قیمت ارزان باشه خوب درست شود ..از روز دوم به بعد غذای خودشان را تصحیح کردند و تا حدودی غذای آبرومندی درست می کردند..اگر غذا را تصحیح نمی کردند قطعا به آنها تذکر می دادم . چون واقعا غذایشان نُرمال نبود ..

 

اتفاق دوم : آن روستا (آبدارو) یک طلبه داشت . البته مخفی نماند در سرخ سو انقلاب هم یک طلبه داشت . هر دو طلبه با من رفیق شده بودند.. ایشان ( طلبه ی آبدارو ) بعد از سه روز ماموریتم از مشهد آمد محل در نماز جماعتم شرکت می کرد .. به شب مرا کنار کشید با عذر خواهی  گفت حمد و سوره را بخوان ..خواندم . گفت پشت سرت نماز می خواندم یک کلمه را یه جور دیگه می شنیدم . ولی الان می بینم خوب می خوانید.

 

گفتم در خدمتم اگر باز فرمایشی دارید ..پیام اینستکه مردم هر چند در روستاهای کور باشند ادعا دارند حتی بعضی خودشان را علامه می دانند باید روحانی در مقابل آنها چنان با هیبت و دولت و شوکت و با درایت و بسیار دانا و با سواد باشد . ونگوید اینجا روستا است و مردم چیزی حالیشان نیست . نه  مردم اگر چه در روستا هستند اما خیلی چیزها را می دانند حتی از مردمان شهر واردترند در احکام دین  ... و روحانی در مقابل مردم ذره ایی کمبود علمی و اخلاقی ...نداشته باشد..و با مطالعه ی خوب بلکه عالی منبر برود و روحانی کمبود مالی هم نداشته باشد تا حرف ایشان در مردم اثر نماید .

 

اگر روحانی کمبود مالی دارد باید در میان مردم قیافه اش را مثل انسانهای مستغنی نشان دهد.. چرا که حرف انسانهایی که بی پول هستند چندان اثر بخش نیست اگر چه بهترین سخنرانی  وبهترین صحبتها را داشته باشند..و اگر یک روحانی پول دار حرفها خیلی پیش پا افتاده بزند . و تقوا هم نداشته باشد و بیان خوبی هم نداشته باشد . برای مستمعینی که معرفت و عقل و شعور ندارند این چنین روحانی برایشان خیلی خوب است..از این نوشته ها ریشه ی روایی هم دارد...


اتفاق سوم : رئیس شورا آقای رجایی هر وقت قرآن قرآئت می کرد با حزن و گریه قرآن قرائت می کرد...و اشک چشمش را می دیدم هر وقت در یک چنین حالتی ایشان را میدیدم دلم می شکست..دوست داشتم گریه کنم ... بله پیام اینستکه به قرآن توجه ویژه شود و با حُزن خوانده شود و امام رضا ع هر سه روز یک ختم قرآن می کرد اما با تفکر در قرآن و فرمود اگر با تفکر نباشد زودتر از سه روز  ختم قرآن  می نمودم. ۶  مرداد ۱۳۹۷ دارابکلا.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب یک بند ۱۲۲ صفحه از کتاب تکان دهنده‌ی ۵۷۶ صفحه‌ای «شکنجه‌گران می‌گویند...» نوشته‌ی قاسم حسن‌پور، انتشارات موزه‌ی عبرت ایران، ۱۳۸۶، چاپ چهارم را خواندم. چهار نکته از کتاب خواندنی و مستند و متقن را با برداشت خودم می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم، تا هویت پشت صحنه‌ی آن رژیم بی‌اصل و نسَب و وابسته و سرسپرده به آمریکا هویدا گردد:

 

۱. رضاخان که بقای حکومت خود را در به بندکشیدنَ آزادی‌ها می‌دید، نیکلای مارکوف روسی گرجستانی را مأمور کرد زندان قصر (مخوف‌ترین زندان عصر با ۱۹۲ سلّول) را در تهران بسازد. که در ۱۱ آذر ۱۳۰۸ توسط شخص رضاخان [مشهور به رضا ماکسیم یعنی مسلسل‌دوست و اسحله به‌دست] افتتاح شد. ر.ک: ص ۲۲. برای دانستن بیشتر از رضا ماکسیم به این منبع: «مشرق» رجوع شود.

 

۲. ساواک شاه در ۱۳۳۶ توسط آمریکا و به مدد ۱۰ مستشار آمریکایی به سرپرستی سرهنگ یاتسویچ رئیس سیا در سفارت ایران، با یک صفحه قانون و با یک دنیا اختیارات تأسیس شد. (یادآوری کنم یاتسویچ، افسر نیروی هوایی یوگسلاوی بود که در جنگ جهانی دوم با هواپیما به آمریکا پناهنده و سپس عضو سازمان سیا شد و مسلّط‌ترین فردِ اطلاعاتی آمریکا در ایران بود.) ر.ک: ص ۲۸.

 

۳. شکنجه‌گران رژیم شاه، زن نوجوان مبارز را عریان می‌کردند، سپس یک افسر ساواک با یک نخ سیگارِ روشن، اطراف نوک پستان زن را می سوزاند. تا جایی که فریاد می کشید، دست از مقاومت برمی داشت و اطلاعات لازم را در اختیار می گذاشت. آمریکا فیلم این شیوه شکنجه را از ساواک گرفت و در تایوان، فیلیپین و اندونزی به عنوان بخشی از کمک تکنیکی به دوستان هم پیمان خود، توزیع کرده بود. ص ۹۲. [به نقل از حسنین هیکل در کتاب «ایران روایتی که ناگفته ماند» ترجمۀ حمید احمدی. چاپ چهارم، تهران. الهام، ۱۳۶۶]

 

۴. از سال ۱۳۵۴ به بعد به دلیل اوج گرفتن مبارزات، شاه شخصاً از سر استیصال و غضب و ارهاب و وحشت و نشان دادن خود به عنوان یک رژیم پلیسی مقتدر، دستور داد مبارزان در خارج از کمیتۀ مشترک ضدخرابکاری (=سازمان مشترک میان ساواک و شهربانی) و نیز مبارزین در درگیری های خیابانی، کشته شوند. ص ۱۶. پایان بخش این پست، این شعر سیاسی و عقیدتی ست که هدیه می کنم به شهیدان زیرِ شکنجه ی رژیم سراسر ذلّت و خواری و نفرت شاه نگون بخت و جبّار:

 

با مرگ در مَپیچ که هر زنده مُردنی ست

در مرگ زنده باش که آنَت ستودنی ست

  • دامنه | دارابی
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا